سخنان ماندگار
یک آیه زیبا از قران :
آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توام.
از طرف بهترین دوست تو : خدا (سوره بقره آیه 152)
یک حدیث زیبا از نهج البلاغه
آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است.
التماس دعا از تک تک عزیزان
پنج شنبه 11/9/1389 - 8:53
داستان و حکایت
خدایا شـــــــــــــــــــکر به خاطر تمام نعمت هایی که دادی ....
خدایا شکر
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید:....
شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.
پنج شنبه 11/9/1389 - 8:51
مهدویت
یا صاحب الزمان رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست. سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران می خواهم از جور زمانه بگویم ، می خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذره ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خسته ام. آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان: مولای من می دانی چند سال است انتظار می کشم. از وقتی سخن گفته ام و معنای سخن خود را فهمیده ام انتظارت را می کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده. ...
--------------------------------
گفتم که روی ماهت از ما چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
پنج شنبه 11/9/1389 - 8:49
سخنان ماندگار
قال صادق (علیه السلام):
على ماذا بنیت امرك؟
فقال (علیه السلام): على اربعة اشیاء:
علمت ان عملى لایعمله غیرى فاجتهدت و علمت ان الله عزوجل مطلع على فاستحییت و علمت ان رزقى لا یاكله غیرى فا طماننت و علمت ان اخر امرى الموت فاستعددت.
به امام صادق (علیه السلام) گفتند:
كار خود را به چه اساسى استوار ساخته اى؟ فرمود: بر چهار بنیان: (اول) دانستم كه عمل مرا كسى دیگر انجام نمى دهد پس تلاش نمودم (دوم) دانستم كه خداى بر من آگاه است پس حیا كردم. (سوم) دانستم كه روزى مرا دیگرى نمى خورد پس آرام گرفتم (چهارم) دانستم كه پایان كار من مرگ است پس براى آن آماده شدم.
بحارالانوار، 78: 228 ح 100
پنج شنبه 11/9/1389 - 8:45
شعر و قطعات ادبی
می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس.
و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...
برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
با عشق !
پنج شنبه 11/9/1389 - 8:43
داستان و حکایت
روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند.او تصمیم گرفت عقرب را نجات
دهد،اما عقرب او را نیش زد مرد باز سعی کرد تا عقرب را از اب بیرون بیاورد،اما عقرب
بار دیگر او را نیش زد.رهگذری او را دید و پرسید: برای چه عقربی را که نیش می
زند،نجات می دهی.مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این
است که عشق بورزم.چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش
می زند؟
عشق ورزی را متوقف نساز.لطف و مهربانی خود را دریغ نکن.حتی اگر دیگران تو را
بیازارند....
پنج شنبه 11/9/1389 - 8:42
خاطرات و روز نوشت
هرگز این چهار چیز را در زندگیت نشکن:
اعتماد، قول، رابطه و قلب
زیرا وقتى اینها مىشکنند صدا ندارند ولى
درد بسیارى دارند ...
پنج شنبه 11/9/1389 - 8:40
شعر و قطعات ادبی
نمیدانم یادت را پشت کدام دیوار گذاشتم؟
سلام ! سلامی به دلتنگی غروب و گرفتگی ماه در پشت ابر و به سردی شبهای زمستان
سلام ! سلامی به بغض های مانده در گلو و به قطره قطره ی چشم باران
سلام ! سلامی به ...
و سلامی به همه ی دوستان و منتظران ...
تشنهام. تشنه کمی سپیدی که از خویش دریغ کردهام. میخواهم بگویم از آنچه در دلم جاری است اما..
آقای بیقراریهایم خبر داری از آنچه بر من رفته و میرود.
دستم بگیر، مگذار غرق شوم.اینجا میان مردم، در تنهایی.
آه تنهایی!... هیچگاه دست از سر دلم بر نمیداری.
دلم باید به آهستگی حمل شود، چون ترک خورده, شکستنی ست .
صورت خیس از اشکم زیر هجوم داغ غربت به سله نشسته.نمیدانم پشت کدامین دیوار این شهرهای آهنی، یاد شما را جا گذاشتهام.
دیوارها چقدر بلندند بلند به اندازه قامت گناهانم. قد و قامت توبههایم آنقدر کوتاه شده که حتی پرچینهای باغ سرما زده همسایه هم برایم به دیوارهای برجی میماند تسخیر ناشدنی.
آقا جان دست دلم را بگیر.مگذار مسخر اغیار شود.
آه دلم! که توبههایش مایه خنده فرشتهها شده، اما...
همان که هیچ آبرویی ندارد پیش خدا, همان که هنوز به عشق جمعههایت زنده است, همان که لحظاتی ست که برای آخرین بار توبهاش را ریختم توی جعبهای از امید و دادمش دست فرشتهای که برسوندش دست خدا.
روی جعبه نوشته شده بود...
«آهسته حمل کنید، محتویات این جعبه شکستنی است»
اللهم عجّل لولیک الفرج
التماس دعا
پنج شنبه 11/9/1389 - 8:39
خاطرات و روز نوشت
هر دم به گوشم میرسد ، آوای زنگ قافله . . . این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله...
پنج شنبه 11/9/1389 - 8:35
شخصیت ها و بزرگان
شخصیت مختار در کتب تاریخی و اعتقادی شیعه، شخصیت متناقضی است. برخی او را رد و برخی هم او را تایید کردهاند. اتهامات مختلفی هم به او زده شده. به عنوان مثال فرقه کیسانیه را به او نسبت دادهاند و یا اینکه گفتهاند قیام او مورد تایید امام زین العابدین نبود، اما در مقابل بعضی علمای شیعه با ذکر دلائلی به این اتهامات پاسخ دادهاند. البته میشود گفت که تقریبا عموم علمای معاصر شیعه، نگاهشان به مختار مثبت بوده است.
مثلا مرحوم علامه شعرانی در پاسخ به این شبهه که چرا مختار برای قیام از امام زین العابدین اجازه نگرفت و خود را به محمد حنفیه منتسب کرد، گفته است که شرایط آن روز امام سجاد دقیقا مشابه شرایط امام زمان بوده و ایشان اصلا نمیتوانستند فعالیت آشکار سیاسی داشته باشند. برخی هم اعتقاد دارند که در حقیقت مختار برای محافظت از جان امام سجاد، قیام خود را به محمد حنفیه نسبت داده بود. فراموش نکنیم که امام زین العابدین و امام محمدباقر (ع) بر مختار رحمت فرستادهاند، وقتی امام معصوم میگوید خدا مختار را رحمت کند، آیا تعارف میکند؟! اما جدای از همه این نگاههای متناقض، در ماجرای قیام مختار عبرتهایی وجود دارد که قطعا برای امروز ما مفید است.
شیعه و کنار آمدن با قاتلان امام معصوم!
در برخی از کتب تاریخی که به قیام مختار اشاره کردهاند، حکایت عجیبی از دشمنی و مخالفت برخی افراد شیعه با مختار دیده میشود. شیخ عباس قمی در «نفس المهموم» که علامه شعرانی آنرا ترجمه کرده، اسم برخی از این شیعیان را آورده است. بر اساس این کتاب، این شیعیان، به علت مخالفت با مختار، راضی شده بودند که در کنار شمر بن ذیالجوشن بایستند و با مختار بجنگند! تصور کنید شیعیانی را که نه تنها به یاری امام حسین (ع) نرفتند، بلکه حتی در کنار قاتل او ایستادند!
اهمیت وقت شناسی و عمل به موقع
یکی از عبرتهای قیام کربلا و ماجرای مختار، اهمیت وقت شناسی است. قیام توابین و انتقام از قاتلان شهدای کربلا اقدام خوبی بود که شادی اهل بیت را هم به دنبال داشت، اما این قیام زمانی اتفاق افتاد که دیگر کار از کار گذشته بود. خون امام معصوم بر زمین ریخته شده و سر او بر بالای نی رفته بود.
به همین خاطر امروز، خیلی بیشتر از آنکه درباره قیام توابین و پیروزی آنها حرف بزنیم، درباره حادثه عاشورا و شهادت امام حسین و یاران باوفایش صحبت میکنیم و بر مظلومیت آنها گریه میکنیم. چرا که اگر شیعیان آنروز وقت شناس بودند، دیگر کار به انتقام از قاتلان امام حسین نمیکشید! البته منظورم شخص مختار نیست، چون مختار زمان حادثه کربلا در زندان ابن زیاد گرفتار بود، منظورم شیعیانی است که بعدها قیام توابین را به راه انداختند.
سکوت خواص!
سریال مختارنامه، با همه اشکالات و ضعفهایش، خیلی خوب توانست گوشهای از مظلومیت اهل بیت و شرایط آن روز کوفه را به ما نشان دهد. وقتی در قسمت هفتم، سکوت و کنار کشیدن بزرگان شیعه و خیانت کوفیان را به جناب مسلم دیدم، یک لحظه شک کردم. با وجود آنکه بارها و بارها حکایت تنهایی و غربت و مظلومیت مسلم را شنیده بودم، اما این تصاویر فکرم را مشغول کرد. با خودم گفتم آیا امکان دارد درباره خیانت و بیوفایی کوفیان کمی غلو کرده باشیم؟! مگر میشود همه آن جماعتی که تا ساعاتی پیش اطراف مسلم بودند، یکدفعه او را تنها گذاشته باشند؟
این فقط یک سوال و درگیری ذهنی درباره شخصیت مردم کوفه بود، نه اینکه تنهایی مسلم را باور نداشته باشم. به سراغ نهج البلاغه رفتم. خطبه نود و ششم و جوابم را همانجا گرفتم. امیرالمومنین چه مظلومانه، بیوفایی و نامردی کوفیان را تعبیر میکند، تا جایی که میگوید کاش معاویه یک نفر از یارانش را با ده نفر از شما مبادله میکرد!:
«بدانید به خدایى که جانم در دست قدرت اوست که ارتش معاویه بر شما پیروز خواهند شد، نه به خاطر اینکه از شما به حق شایسته ترند، بلکه بدان خاطر که آنان در حرکت به سوى باطل زمامدارشان شتابانند، و شما در برابر حق من سست و کند هستید. هرآینه ملل مختلف از ستمکارى زمامدارانشان در ترسند، و من از ستم ملّتم بر خویش در وحشتم! شما را براى پیکار با دشمن ترغیب کردم نرفتید، به گوشتان خواندم نشنیدید، پنهان و آشکار دعوتتان نمودم اجابت نکردید، شما را خیرخواهى کردم نپذیرفتید. آیا شما حاضران غائب هستنید؟! و بردگان در قیافه اربابان؟!
مصالحتان را بر شما مىخوانم از آن فرار مى کنید، با موعظههاى رسا شما را نصیحت مىکنم، از آن پراکنده مىگردید، و به جهاد با متجاوزان ترغیبتان مىکنم هنوز حرفم به آخر نرسیده، مىبینم همچون قوم سبا پراکنده مىشوید! به جلسات خود بازگشته، یکدیگر را از پند و اندرزى که داده شدهاید فریب مىدهید و غافل مىسازید. بامدادان کجی شما را راست میکنم، شامگاهان مانند کمان کژ، به سویم بازمىگردید. اصلاح کننده عاجز شده و شنونده غیرقابل انعطاف گشته!
اى کسانى که بدنهایتان حاضر و عقولتان از شما غایب و خواستههایتان گوناگون است و زمامدارانتان گرفتار شمایند؛ امیر شما خدا را اطاعت مىکند و شما از او نافرمانى مىنمایید، اما امیر شامیان از خدا رویگردان است و اهل شام از او فرمان مى برند! به خدا قسم دوست داشتم معاویه درباره شما و یارانش با من معامله میکرد! صرف دینار به درهم، ده نفر از شما را با یک نفر از یاران خودش با من عوض مىکرد!
اى اهل کوفه، من از جانب شما به سه چیز و دو چیز دچار شده ام: گوش دارید ولى کرید، گویایید امّا لالید، چشم دارید لکن کورید; نه هنگام جهاد آزادمردان راستین هستید، نه وقت بلا و گرفتارى برادران مورد اعتماد! دستتان تهى باد اى کسانى که همچون شتران بدون ساربان هستید که هرگاه از جانبى جمعشان کنند از طرف دیگر پراکنده مىشوند. به خدا قسم انگار مىبینم اگر صحنه کارزار سخت شود، و آتش پیکار شعلهور گردد، فرزند ابوطالب را همچون زنى که نوزاد خود را وقت زاییدن رها کند رها خواهید کرد. حرکت من بر اساس حجّت روشن از جانب پروردگارم، و راه و روش پیامبرم است، من بر مبناى راه حقّى که آن را از میان راههاى گوناگون یافته ام قرار دارم.
به اهل بیت پیامبرتان نظر کنید و ملتزم جهت الهى آنان باشید، راه و روش آنها را پیروى نمایید، که آنان شما را از راه هدایت بیرون نمى برند، و به گمراهى بازنمى گردانند. اگر از چیزى بازایستادند شما هم بازایستید، و اگر به جهتى حرکت کردند شما هم حرکت نمایید، از آنان پیشى مجویید که گمراه مى گردید، و عقب نمانید که به هلاکت مى رسید.
من یاران محمّد صلّى اللّه علیه وآله را دیده ام، کسى از شما را مانند آنان نمىبینم، اصحاب آن حضرت ژولیده موى و غبارآلود بودند در حالى که شب را در سجده و قیام به صبح مى رساندند، گاه پیشانى و گاه صورت در پیشگاه حق به زمین مى نهادند، از یاد معاد گویا بر روى شعله آتش ایستاده مضطرب و پریشان بودند، پیشانى آنان از طول سجود مانند زانوى بز پینه داشت. چون یاد خدا مى شد دیدگانشان چنان اشک مى ریخت که گریبانشان از گریه تر مى شد، و همچون درخت که روز تندباد مى لرزد از ترس عذاب و امید ثواب به خود مى لرزیدند»
دوشنبه 8/9/1389 - 10:50