تا آنروز یوسف یک مزاحم بیشتر نداشت و او همسر عزیز بود، ولی با برگزاری آن مجلس، بانوان اشراف مصر، هر کدام زلیخائی شده بودند که آرزوی وصل یوسف را در سر میپراندند. فضای خانه عزیز، با آنهمه زیبائی و صفا، برای یوسف پاکدل و پاکدامن، فضائی تنگ و رنج آور شد. تا جائیکه دست بدرگاه خدا برداشت و عرضه داشت: پروردگارا، زندان با تمام محرومیتهایش، با همه سختیهایش و با همه دردها و رنجهایش را من از این وضع بهتر دوست دارم. پروردگار را، این زنان عیاش و لذت طلب، بر سر راه من دامها گستردهاند و هر روز حیله شیطانی تازهای بکار میبرند تا مرا آلوده کنند. پروردگارا، در این شرائط طاقت فرسا و خطرناک، تنها عنایت و حمایت تو میتواند نجات بخش من باشد و اگر تو شر آنانرا از من دور نکنی و مرا زیر چتر حمایت خود قرار ندهی، گرفتار خواهم شد و در صف جاهلان قرار خواهم گرفت . دعای یوسف که از اعماق جانش سرچشمه میگرفت، مورد اجابت واقع شد و خداوند متعال او را از همه خطرات نجات بخشید . یوسف در زندان ثم بدا لهم من بعد ما راوالایات لیسجننه حتی حین . (سوره یوسف: 36) با آنکه پاکی و بیگناهی یوسف، بر عزیز مصر و دیگر دست اندرکاران به اثبات رسیده بود، تصمیم گرفتند او را بر زندان بیاندازند و برای مدتی، او را در محرومیت و رنج نگهدارند. یوسف که از آن آزمایش بزرگ الهی سر بلند بیرون آمده بود، با آغوش باز زندان را پذیرا شد و آن محیط و شرائط دشوار آنرا برای بندگی خداوند مناسبتر یافت. درست همانروز که یوسف را تحویل زندان دادند، دو جوان دیگر، از کارکنان دربار را با او زندانی کردند. آن دو جوان از نزدیکان شاه، یکی مسئول آشپزخانه و دیگری شرابدار او بودند که متهم به سوء قصد نسبت بجان شاه شدند و تا تعیین تکلیف و رسیدگی به پرونده، بزندان افتادند . یکروز صبح آن دو جوان نزد یوسف آمدند و گفتند: ای یوسف، ما هر کدام خوابی دیدهایم، تو که چهره نورانی و رفتار انسانیت، نشان میدهد از بندگان نیکوکار و شایسته خدا هستی، تعبیر خواب مرا برای ما بگو. اولی گفت: من در خواب دیدم، مشغول فشردن انگور و تهیه شراب هستم . دومی گفت:من در خواب دیدم، مقداری نان روی سرم گذاشته و آنرا بسوی مقصدی میبرم و پرندگان از آن نانها میخورند. تعبیر خواب ما چیست؟ یوسف که از هر فرصتی برای راهنمائی مردم استفاده میکرد، وقتی علاقه آنها را بدانستن تعبیر خوابشان دید، فرصت را غنیمت شمرد و گفت: من قول میدهم که خوابهای شما را بر اساس دانشی که در دسترس بشر نیست و پروردگار من آنرا بمن عطا کرده، قبل از آنکه جیره غذائیروزانه شما را بیاورند، برای شما بگویم. علم تعبیر خواب را خداوند بی جهت بمن نداده است .من راه و روش کسانیکه بخدا ایمان ندارند و بجهان آخرت معتقد نیستند را رها کردهام. من پیروی از سیره پدرانم: ابراهیم، اسحاق و یعقوب را بر گزیدهام و اصولاً ما اجازه نداریم که برای خداوند شریکی قائل شویم و این نیز از الطاف خداوند بر مااست، که از شرک و انحراف نجاتمان داده و به سر چشمه یگانهپرستی و توحید خالص راهنمائی فروده است ولی بیشتر مردم از این نعمت بزرگ، قدردانی و سپاسگذاری نمیکنند. رفقا، شما خودتان عقل و درک دارید، کمی بیاندیشید، آیا این بتهای پراکنده و موجودات بیخاصیت برای پرستش شایسته ترند، یا خداوند یگانه قهار؟!
یوسف
یوسف که تا آن لحظه ساکت بود، چارهای جز دفاع از خود نیافت و با کمال صداقت، حقیقت حال را باز گو کرد و گفت: این زن مرا بگناه دعوت کرد و من در حال فرار از چنگ او بودم . عزیز مصر که در این ماجرا درمانده شده بود یکی از بستگانش که با او بود به کمکش آمد و برای کشف حقیقت راهی به او نشان داد و گفت: به پیراهن یوسف بنگرید. اگر از جلو پاره شده، یوسف گناهکار است و اگر دریدگی پیراهن از پشت سر است، گناه متوجه همسر عزیز است . به پیراهن نگاه کردند، از عقب پاره شده بود و نشان میداد که یوسف در حال فرار بوده و تعقیب کننده، او را بسوی خود کشیده و پیراهن پاره شده است. عزیز مصر روی علاقهای که بهمسرش داشت با اینکه گناهکاری او ثابت شده بود، آنرا نادیده گرفت و برای خاتمه دادن باین ماجرا به یوسف گفت: این داستان را فراموش کن و آنرا هرگز و با هیچکس مگو، سپس به همسرش گفت: برو از گناه خود استغفار کن، زیرا در این ماجرا، تو خطا کاری . در محفل بانوان مصر و قال نسوة فی المدینة امراة العزیز تراود فتیها عن نفسه قد شغفها حبا انا لنراها فی ضلال مبین (سوره یوسف: 31) عزیز مصر، بخیال خود، بر این رسوائی خانوادگی سرپوش گذاشت تا به بیرون خانه کشیده نشود و کسی از آن با خبر نگردد، ولی عشق زلیخا چیزی نبود که پنهان بماند. رفته رفته این خبر بگوش بعضی از ازنان اشراف مصر رسید. زنانیکه احتمالا نسبت به همسر عزیز نوعی حسادت و کینه داشتند. در جلسات خود زبان به ملامت زلیخا گشودند و عقدههای درونی خود را با بد گوئی و سر زنش او خالی کردند. سخنان ملامت آمیز آنها بگوش همسر عزیز رسید و او را سخت نگران ساخت. برای مقابله با زنان مصر، راه چاره را در آن دید که آنانرا نیز گرفتار و در درد و رنج خود شریک گرداند. آری، آنها یوسف را ندیدهاند. تنها از دور، نامی از او شنیدهاند و لب به سرزنش من گشودند. اگر یوسف را ببینند، خود نیز همانند من، در این ورطه فرو میغلطند و عذر مرا میپذیرند. مجلس ضیافتی ترتیب داد و از تمام بانوان سرشناس مصر دعوت به مهمانی کرد. وقتی همه حضور یافتند و پذیرائی آغاز شد، برای صرف میوه، بهر یک از زنان، کاردی داده شد و در همان لحظه، باشاره همسر عزیز یوسف قدم در آن اطاق گذاشت. بانوان مصر با جوانی مواجه شدند که هرگز آنهمه کمال. جمال و عظمت و جذابیت را در کسی ندیده بودند. چنان محو آن زیبائی خارق العاده شدند که بی اختیار، دستهای خود را با کاردهائی که در دست داشتند پاره پاره کردندو فریاد بر آوردند: آه این جوان بشر نیست. او فرشتهای بزرگوار است. مگر ممکن است بشر، با این جوانی و زیبائی، این اندازه شریف، نجیب و پاک باشد؟! نقشه همسر عزیز کاملا نتیجه بخش بود. او در حالیکه لبخند پیروزی بر لب داشت گفت: خانمها، اینست آن جوانیکه مرا بخاطر دلدادگیش بباد انتقاد و سرزنش گرفته بودید. اینک خودتان در متن ماجرا قرار گرفتید. شما یکبار، آری تنها یکبار او را دیدیدو اینگونه درمانده و بیطاقت شدید. دستهای خود را بریدید و خون خود را آلود کردید. من سالها است با او بودهام. شب و روز،گاه و بیگاه او را زیر نظر داشتهام. عشق او در اعماق وجودم ریشه دوانیده و خواب و آسایش را از من ربوده است. تاکنون تمام تلاشهای من برای وصال او بینتیجه و او همانند فرشتهای معصوم، به من بیاعتنا و به کار خود مشغول بوده است. اما دیگر تاب و توان من تمام شده و از این پس اگر بخواهید به خواستههای من بیاعتنائی کند، قطعا او را به زندان خواهم انداخت و عزت او را به خواری و ذلت مبدل خواهم ساخت.
هر گاه خون غلیظ مجتمعى باشد كه در حال اجتماع كمتر از درهم است و اگر پهن شود به قدر درهم یا زیاده مىشود ضرر ندارد
هر گاه خون كمتر از درهم در موضعى از جامه باشد مثلا و دفعه دیگر هم خون كمى به همان موضع برسد و تعدى از آن محل نكند یا تعدى كند و لكن مجموع به قدر درهم نباشد حكم عفو در آن باقى است
اگر خون كمتر از درهم را پاك كرد به تراشیدن و نحو آن ظاهر بقاء حكم عفو است