یا صاحب الزمان!تو ببین بی قراری ام
چشمان منتظر به در واشک وزاری ام
عمریست من نشسته وجام میم تهیست
ساقی بیا وتازه نما می گساری ام
دستم بگیر وبر رخ زردم نظر نما
اندوه من ببین ونما، غمگساری ام
با کیمیای مهر تو، زر می شود دلم
غیر از تو نیست چاره این کم عیاری ام
ای آفتاب حسن !که چشمم به روی توست
تا کی بگو، به راه مرا میگذاری ام؟
هر لحظه انتطار فرج میکشم تو را
پایان ده ای شها! تو به چشم انتظاری ام
هر جمعه ندبه خوانم وهر لحظه یاد توست
اندر قنوت ودر همه شب زنده داری ام
با اینهمه گناه که د ر نامه من است
در خیل یاوران خودت، می شما ری ام؟
شرمنده ام که غافلم از لطفهای تو
جان میدهم تقاص همه شرمساری ام
« شیدا» شدم چو جلوه نمودی به منظرم
پس رخ مپوش ای گل باغ بهاری ام !