دانستنی های علمی
تحقيقات جديد نشان ميدهد در لحظه بيداز شدن انسان از خواب، بخش موسوم به ساقه معز شروع به ارسال مادهاي موسوم به "اكسيد نيتريك" به بخش ديگري از مغز موسوم به "تالاموس" كرده و "تلاموس" نيز اين ماده را به ساير نقاط مغز ميفرستد كه محققان اين فرايند را به اجرا شدن "سيستمعامل" يا "بوت شدن" در رايانهها پيش از آغاز فعاليت آنها، تشبيه ميكنند.
به گزارش سايت اينترنتي "لايو ساينس"، رايانه پيش از اجراي برنامههاي پيچيده، سيستمعامل خود را راهاندازي و به اصلاح "بوت" ميشود و در مغز انسان نيز "اكسيد نيتريك" سبب بروز وضعيتي شده كه در پي آن مغز براي انجام محاسبات پيچيدهتر آماده ميشود.
در لحظه بيدار شدن انسان در صبحگاه، حواس مختلف انسان حجم زيادي از اطلاعات را در رابطه با نور خورشيد، صداي زنگ ساعت و مواردي از اين قبيل به مغز ميفرستند كه تمامي اين اطلاعات بايد در مغز پردازش و سازماندهي شوند تا مغز بتواند محيط اطراف را درك كرده و براي انجام فعاليتهاي روزانه پيچيدهتر آماده شود.
مطالعه جديدي كه توسط محققان دانشگاه "ويك فارست" در آمريكا و با هزينه موسسه ملي چشم اين كشور صورت گرفته نشان ميدهد تصورات قبلي از عملكرد مولكول كوچك و دو اتمي "اكسيد نيتريك" و همچنين وظايف "تالاموس" در مغز چندان صحيح نيست.
پيش از اين تصور ميشد "تالاموس" در مغز تنها همانند دريچهاي عمل ميكند كه اطلاعات جمعآوري شده توسط اعصاب بدن از آن به بخش "كورتكس" مغز هدايت ميشوند و اما مطالعه جديد نشان ميدهد كه "تالاموس" نقش كنترلي نيز داشته و بر اطلاعات ورودي و خروجي مغز نظارت ميكند.
به گفته محققان، نتايج اين مطالعه ميتواند به درمان بيماريهايي مانند حواس پرتي و "شيزوفرني" كه با ميزان هوشياري بيمار ارتباط دارند، كمك كرده و همچنين به فهم اين مطلب كه انسان چگونه محيط اطراف خود را درك ميكند، كمك كند.
گزارشي از اين تحقيقات جديد در شماره هفته گذشته از نشريه
"نئوروساينس" به چاپ رسيدهاست.
دوشنبه 18/4/1386 - 9:56
دانستنی های علمی
در سال ( 1932آرتور ينسن) كاريكاتوريست ماترياليست آمريكايي تصميم گرفت براي طراحي يك سري كاريكاتور مدتي را خارج از شلوغي شهر به سر برد. او ذاتا آدمي نبود كه بتواند مدتي طولاني در يك جا بماند به همين خاطر شروع به سفر كرد و از شيكاگو به سوي مينهسوتا رفت. در ميانه راه، قسمتي از جاده به روغن آغشته شده بود و رانندهاي كه آرتور سوار ماشينش بود نتوانست اتومبيل را كنترل كند و اتومبيل پشتك سختي زد كه هم راننده و هم ينسن از آن به بيرون پرتاب شدند. راننده صدمه زيادي نديد ولي (ينسن) مجروح و مدتي بيهوش شد. قسمتهايي كه ميخوانيد توضيحاتي است كه (ينسن) درباره آن چند دقيقه بيهوشي در كتاب خود با عنوان (من بهشت را ديدم) آورده است:
(زمين كمكم محو و به جاي آن نوري هويدا شد. نوري از دنيايي جديد و زيبا. آنقدر زيبا كه در تصور نميگنجد. حدود نيم دقيقه من هر دو جهان را توامان ميديدم و وقتي سرانجام زمين ناپديد شد من در دنيايي ماندم كه جز (بهشت) نميتوان واژه ديگري براي آن يافت. در افق دو كوه گرد و زيبا ديده ميشد كه مرا به ياد كوه (فوجي ياما) در ژاپن ميانداخت. نوك آن هم پوشيده از برف بود و دامنه با درختاني كه زيباييشان وصفناپذير است مزين شده بود. با اينكه دور بودند ولي ميتوانستم تكتك گلهاي روي آن را ببينم. فكر ميكنم قدرت بيناييام صد برابر شده بود. در سمت چپ من درياچهاي زيبا ميدرخشيد درياچهاي با آبهاي زرين و پرتلالو. گويي زنده بود و نفس ميكشيد. اطراف درياچه پوشيده از چمنزار سبز و شاداب بود. سمت راست بيشهاي پر از درختان سبز به چشم ميخورد. درختاني كه سبزي آنها غيرقابل توصيف به نظر ميرسيد. چند نفر در پشت اولين رديف درختان قدم ميزدند و آواز ميخواندند. با ديدن من، چهار زن و مرد از بقيه جدا شدند و به استقبال من آمدند. جوان و شاداب بودند، بدنشان سبك و بيوزن به نظر ميرسيد و خيلي نرم و سريع حركت ميكردند. موهاي بلندشان را به زيبايي با گل آراسته بودند.
شكوه و عظمت آنها مرا به لرزه انداخت. لرزهاي توام با احساس احترام. مردي كه از ديگران مسنتر و قويتر به نظر ميرسيد با صداي گوشنوازي گفت (تو در سرزمين مردگان هستي. ما هم مثل تو روي زمين بوديم ولي يك روز به اين جا آمديم.) سپس از من خواست به دستم نگاه كنم. شفاف بود، يعني ميتوانستم آن طرف آن را ببينم. به درختان و چمنزار نگاه كردم. آنها هم شفاف بودند. احساس كردم آن منظره به تدريج برايم آشنا ميشود. انگار قبلا هم آن جا را ديده بودم. به خاطر آوردم آن سوي كوهها چيست، سپس با شعف بسيار دريافتم وطن اصلي من همان جاست! من در زمين فقط حكم يك مهمان را داشتم. مهماني در محيطي نامتجانس. غريبهاي بودم و بدون آنكه خود بدانم قلبم براي وطنم ميتپيد. آهي از سر آسايش كشيدم و با خود گفتم پروردگارا تو را شكر ميگويم كه دوباره مرا به خانهام بازگرداندي...
(ينسن) جزييات زيادي از ديدار خود از بهشت در كتاب خود نوشته است. آنجا آنقدر جذاب بود كه دوست داشت تا ابد در آن بماند ولي به او گفته شد (تو هنوز وظايفي در زمين داري و بايد برگردي. وقتي كارت تمام شد آن وقت زمان آن است كه به اينجا بازگردي و بماني.) ينسن كه پيش از آن وجود خدا را انكار ميكرد و يك ماترياليست متعصب بود، پس از بازگشت به زندگي و آن تجربه عجيب به انساني با ايمان و عارفي بزرگ تبديل شد. او به (ايداهو) در (پارما) رفت و ازدواج كرد و با كمك پسرانش سنگ خارا استخراج كرد و با آن خانهاي براي خود ساخت و به پيكرتراشي پرداخت. او يكي از محترمترين مردم شهر ايداهو بود.
منبع: مجله خانواده سبز
توسط:Saratan X
دوشنبه 18/4/1386 - 9:47
دانستنی های علمی
تاكنون سرقتهاي بسياري در سراسر دنيا صورت گرفته است ولي مبلغ به سرقت رفته در برخي از آنها و نوع عملكرد سارقين به حدي حيرتانگيز است كه آنها را در صدر بزرگترين سرقتهاي دنيا قرار داده است.
-1 بانك مركزي عراق:(2003) در ماه مارس سال 2003 و درست يك روز قبل از شروع جنگ عراق و آمريكا و بمباران شهر بغداد حدود يك ميليارد دلار از بانك مركزي عراق به سرقت رفت كه اين اقدام بزرگترين سرقت دنيا لقب گرفته است. سربازان آمريكايي بعدها حدود 650 دلار پول درون ديوارهاي كاخ صدام يافتند كه گفته ميشود قسمتي از آن پول مسروقه است و باقي پول هنوز پيدا نشده است. مدير عامل بانك الرفيدين بغداد اظهار ميدارد كه 250 ميليون دلار و 18 ميليارد دينار عراقي كه در حال حاضر بيارزش ميباشد نيز به سرقت رفته است ولي اين كار توسط سارقان حرفهاي انجام شده نه صدام حسين. در مارس 2003 يك دست نوشته به امضاي صدام رسيد كه طبق آن بايد يك ميليارد دلار پول از بانك مركزي برداشته و به پسرش (قسي) ميداد. مقامات بانك ميگويند قسي به همراه مردي ديگر طي يك عمليات پنج ساعته اين پول را به صورت بستههاي اسكناس صد دلاري برداشته و با كاميون رفتند. مدتي بعد قسي توسط سربازان آمريكايي كشته شد.
-2 موزه بوستون :(1990) نيمه شب هجدهم ماه مارس 1990 دو مرد با لباس افسران پليس در پشتي موزه بوستون را نواختند. (لايل گريندل)سرپرست كنوني موزه ميگويد (سياست موزه اين است كه بعد از نيمه شب به هيچ عنوان در به روي كسي باز نميشود ولي آن شب چطور در باز شد هيچكس نميداند) نگهبانان بلافاصله دريافتند آنها پليس واقعي نيستند ولي ديگر دير شده بود. سارقين دست و پاي دو نگهبان را بستند و آنها را در زيرزمين انداختند. آنها در مدت كمتر از نود دقيقه سه تابلوي معروف رامبراند را ربودند. آنها به طرز وحشيانهاي بوم نقاشي را با چاقو از قالب جدا كرده بودند. قاب خالي اين تابلوها با لبههاي ريشريش شده پارچه بوم آنها هنوز بر ديوار موزه آويخته است. مشخص است كه دزدها تابلوي چهارم رامبراند را هم ميخواستند ببرند ولي در اين كار ناموفق بودند. از آثار ديگر سرقت شده از آن بخش تابلوي (كنسرت) اثر (ورمير)، يك جام چيني برنزي، پنج اثر طراحي از (وگاس) و عقاب برنزي كه زينتبخش پرچم ناپلئون بود، ميباشند. سارقين نوار دوربينهاي امنيتي را برداشته و با خود بردهاند تا اثري از كار خود بر جاي نگذارند. طبق ارزيابيهاي انجام شده ارزش اقلام به سرقت رفته 300 ميليون دلار آمريكا ميباشد.
-3 صندوق امانات نايتز بريچ:(1987) روز نوزدهم جولاي آن سال دو مرد وارد مركز صندوق امانات نايتز بريچ لندن شدند و تقاضاي اجاره يك صندوق امانات نمودند. پس از اينكه به داخل محوطه راهنمايي شدند، بلافاصله اسلحههاي خود را بيرون كشيده و نگهبانان و رييس آنجا را مقهور خود ساختند. سپس تابلوي (موقتا بسته) را روي در ورودي مركز نصب نموده و همدستان ديگر خود را به داخل راه دادند. اين سارقين بسياري از صندوقهاي امانات را شكستند و با مبالغ تخميني چهل ميليون پوند از آن محل گريختند. اين مبلغ در سال 2005 معادل 63/6 ميليون پوند برابر با 111 ميليون دلار آمريكا بود. اين دزدي در زمان خود به (سرقت قرن) معروف شد.
-4 خزانه سرمايه كنت:(2006) سرقت اين خزانه در اولين ساعات روز 22 فوريه 2006 در انگليس رخ داد. در اين اقدام حداقل شش نفر ربوده شده و خانواده رييسخزانه مورد تهديدات جدي قرار گرفتند. چهارده كارمند خزانه دست و پا بسته روي زمين افتاده بودند و در همان حال سارقين 53/116/760 پوند انگليس معادل 92/5 ميليون دلار را به سرقت بردند. كالين ديكسون رييس خزانه از روز قبل در راه منزل ربوده شد. سپس سارقين به خانه او رفته و همسر و پسر هشت سالهاش را گروگان گرفتند. بعد در ساعت يك بامداد آنها را به خزانه بردند و پس از بستن دستها و پاهاي 14 كارمند همه پولهاي موجود درآنجا را به سرقت برده و محل را ترك كردند. پس از رفتن آنها يك ساعت طول كشيد تا گروگانها توانستند خود را آزاد نموده و زنگ خطر را به صدا درآورند.
-5 سرقت بزرگ قطار:(1963) اين اتفاق در روز هشتم آگوست سال 1963 در باكينگهام شاير انگليس روي داد. در آن روز قطار پستي سلطنتي كه از گلاسكو به سمت لندن در حركت بود با علامتهايي كه چند نفر از رو به رو به آن ميدادند از حركت ايستاد و يك گروه گانگستري پانزده نفره به سرپرستي شخصي به نام (بروس رينولدز) مبلغ 2/3 ميليون پوند (برابر با 40ميليون پوند و معادل 74 ميليون دلار در سال )2006 را از قطار به سرقت بردند. در اين سرقت از پيش طراحي شده اسلحه گرمي به كار گرفته نشد ولي سارقين با يك ميله آهني به سر راننده لوكوموتيو ضربهزده و او را بيهوش كردند. تعدادي از اين گروه دستگير شدند ولي سه نفر از اصليترين اعضاي باند هرگز به دام پليس نيفتادند.
-6 بانك مركزي برزيل :(2005) در تعطيلات آخر هفته روزهاي ششم و هفتم آگوست 2005 يك گروه از سارقين كه از افراد تحت تعقيب برزيل بودند، تونلي به سوي بانك مركزي برزيل در (فورتالزا) كندند و پنج صندوق محتوي پانصد اسكناس برزيلي به ارزش ( 164/755/150ريس) معادل 69/8 ميليون دلار را به سرقت بردند. اين پول بيمه نشده بود زيرا از نظر مقامات بانك احتمال سرقت تقريبا صفر به نظر ميرسيد. اين سارقين حرفهاي آژيرهاي خطر و سنسورهاي بانك را از كار انداخته بودند بهطوري كه تا روز دوشنبه هشتم آگوست كه كاركنان دوباره به سركار آمدند هيچكس خبري از اين سرقت نداشت. ولي هيچ فايدهاي هم نداشت زيرا وجوه به سرقت رفته به ترتيب شمارهگذاري نشده بودند و امكان نداشت پليس بتواند دزدان را پيدا كند. تنها اطلاعي كه به دست آوردند اين بود كه سارقين از سه ماه پيش خانهاي خالي در مركز شهر را اجاره كرده بودند و از همان زمان شروع به كندن تونلي به طول 78 متر از زير دو خيابان اصلي شهر تا زير بانك كرده بودند. آنها خانه اجاره شده را تغيير كاربري داده و تابلوي محل فروش گياهان طبيعي و مصنوعي را بر سر در آن زده بودند. به همين خاطر همسايهها به خاكهايي كه روزانه بر پشت وانت حمل ميشد توجهي نميكردند و تصور مينمودند خاكها مربوط به حرفه آنها ميباشد. اين تونل حدود هفتاد سانتيمتر پهنا دارد و در عمق چهار متري زمين كنده شده و ديواره آن با پلاستيك و چوب محافظت ميشود و همچنين داراي سيمكشي برق و سيستم تهويه هوا ميباشد. اين گانگسترها در تعطيلات آخرين هفته يك متر انتهايي كار كه از سيمان و فولاد ساخته شده بود را كندند و وارد بانك شدند. صندوقهاي سرقت شده حدود 3500 كيلوگرم وزن داشت و به همين خاطر زمان و قدرت زيادي براي حمل لازم بوده است. روز 22 اكتبر همان سالجسد (لوييس فرناندو ريبريو26) ساله كه تصور ميشد رييس اين باند 11 -10 نفره بوده است در يك جاده متروكه در 320 كيلومتري غرب (ريودوژانيرو) كشف شد. او به ضرب هفت گلوله كشته شده بود و آثار روي مچ دستش نشان ميداد كه مدتها با طناب بسته بوده است. روز 28 سپتامبر پنج نفر با حدود 5/4 ميليون دلار پول نقد دستگير شدند. آنها اعتراف كردند كه در حفر تونل كمك كردهاند. تاكنون بيش از هفت ميليون دلار از اين پولها پيدا شده است ولي از 62 ميليون دلار بقيه هنوز هم اثري در دست نيست.
-7 نورثرن بانك :(2004) اين سرقت از اداره بانك مركزينورثرن در (بلفاست) واقع در شمال ايرلند صورت گرفت. روز بيستم دسامبر سال 2004 يك گروه گانگستري يكي از بزرگترين سرقتهاي تاريخ را انجام داده و مبلغ 26/5 ميليون ليره استرلينگ را از اين بانك دزديدند. پليس و دولت دو كشور ايرلند و انگليس، حزب مشروطه IRA را مسئول اين سرقت دانستند ولي حزب مذكور اين ادعا را رد كرد و مسئوليت آن را نپذيرفت. اين اتفاق روند صلح ايرلند شمالي را مختل نمود و وضعيت را بحراني كرد.چند تن از اعضاي اين بانك از روز قبل با لباس پليس وارد خانه دو تن از مسئولان بانك شده و آنها را به همراه خانوادههايشان گروگان گرفتند. سپس همسران آنها را به محل نامعلومي انتقال دادند و به اين مسئولان دستور دادند روز بعد طبق معمول هميشه به محل كار خود بروند. آنها همين كار را كردند و پس از پايان ساعت كاري اعضاي باند را به داخل راه دادند. سارقين وارد سيستم كامپيوتري بانك شدند و مقدار زيادي پول نقد كه بهخاطر مصرف بالاي دستگاههاي خودپرداز در ايام كريسمس در بانك نگهداري ميشد را به سرقت بردند. آنها اين مبالغ را به چند قسمت تقسيم نموده و با اتومبيلهاي جداگانه از بانك خارج كردند. كمي قبل از نيمه شب خانوادههاي گروگان گرفته شده مسئولان در جنگل نزديك شهر رها گشتند. دوشنبه 18/4/1386 - 9:46
خاطرات و روز نوشت
درباره مخترع اصلي اتومبيل بحثهاي زيادي در گرفته و اختلاف نظر وجود دارد. بعضي از طرفداران بنز، مخترع اتومبيل را كارل بنز مينامند. از سويي ديگر نام آرماند پژو نيز در ليست مخترعين اتومبيل جاي دارد. لئون برپوله يكي ديگر از مبتكران اتومبيل است اما در واقع بايد گفت كه طبق اسناد و مدارك به جا مانده (گوتليب دايملر) نخستين موتور احتراق داخلي و نخستين موتورسيكلت و نخستين اتومبيل را اختراع كرده است .او توانست يك گاري بدون اسب را به حركت درآورد.دايملر با تلاش شبانهروزي خود موفق به ساخت موتور درونسوز شد و آن را بر روي موتور سيكلت و سپس اتومبيل قرار داد. اكنون به شرح حال زندگي اين مخترع بزرگ ميپردازي
(گوتليب دايملر) در 17 مارس 1834 در شوندرف آلمان به دنيا آمد. خانواده وي در سطح متوسط جامعه قرار داشتند. پدرش جوهانس دايملر نانوا بود و مادرش فردريكا در خانه براي مردم خياطي و گلدوزي ميكرد. پدر و مادر گوتليب همه تلاش خود را براي راحتي و آسايش فرزندشان به كار ميبردند.بعد از تولد گوتليب، دو فرزند ديگر پا به اين خانه گذاشتند و جمع خانوادگي آنها به پنج نفر رسيد و گوتليب صاحب خواهر و برادر شد.در آن زمان به ويژه در شهر كوچكي چون شوندرف مردم به تحصيل فرزندشان توجهي نميكردند و پسرها بايد از همان دوران كودكي در كنار پدرشان مشغول به كار ميشدند و خرج خود و خانواده را درميآوردند.
اما پدر گوتليب با اين نظريه مخالف بود و به دليل اينكه خودش در دوران كودكي فرصت تحصيل پيدا نكرده بود و تمام اوقات زندگي خود را در كنار تنور نانوايي ايستاده بود، آرزو داشت فرزندانش تحصيل كنند و به مقامات بالا دست يابند و به روياهاي پدر جامه عمل بپوشانند. گوتليب نيز از همان دوران طفوليت هوش سرشار خود را ابراز كرد. كتابهاي داستاني را كه مادرش براي وي ميخواند بلافاصله حفظ ميكرد. همچنين طبق تربيت صحيح والدينش رفتار و اخلاق بزرگمنشانه در اين كودك پنج ساله به خوبي مشاهده ميشد.پدر، او را به مدرسه برد. او هم هر چه را ميآموخت به سرعت ياد ميگرفت. علاقه عجيبي به درس خواندن داشت. تمام مدت زنگ تفريح در كلاس مينشست و درس ميخواند و مسائل رياضي براي خودش طرح ميكرد. او مانند ساير بچهها به بازي علاقهاي نداشت و اوقات خود را در تنهايي و حل مسائل رياضي ميگذراند.
سيزده ساله بود كه دوران دبستان و دبيرستان را به پايان رساند و زودتر از بچههاي همسن و سال خود ديپلم گرفت. به طور كلي پسري منزوي بود و بچهها به او حسودي ميكردند زيرا هميشه مورد تشويق معلمان خود قرار ميگرفت. همكلاسيهايش با او حرف نميزدند و در بازيهاي دسته جمعي او را كنار ميگذاشتند البته گوتليب نيز علاقه چنداني به بازي با آنها نداشت او به دنبال هدفي والا بود و ميخواست با ادامه تحصيل باعث افتخار والدينش شود. او حتي روزهاي يكشنبه كه روز تعطيل به حساب ميآمد باز هم درس و مطالعه را كنار نميگذاشت.
گوتليب از لابهلاي كتابهاي درسياش علاقهمندي خود را به مكانيك و علوم تكنيكي و فيزيك يافته بود.او در سال 1848 يعني در سن چهارده سالگي وارد رشته مكانيك و چهار سال بعد فارغالتحصيل شد و براي تكميل تحصيلاتش بايد قدمهايي فراتر برميداشت و در كنار آن، كار هم ميكرد.
دايملر جهانگرد شد
پس از به پايان رساندن تحصيلات خود در كالج شهر، دايملر به توصيه پدر و مادرش آلمان را ترك كرد و به فرانسه رفت. او در پاريس به تحصيل در رشته مهندسي مكانيك پرداخت. در آن زمان هجده سال داشت. سپس در همانجا وارد رشته پليتكنيك شد. پس از فعاليت در چند رشته فيزيك و مكانيك در پاريس، راهي انگليس، اتريش و بلژيك شد.
در لندن در كارگاه دوست پدرش (هنريش استراب) مشغول به كار شد تا هزينه تحصيل و اقامت در كشورهاي خارجي را به دست آورد. او حتي براي والدينش هم پول ميفرستاد. روزها به دانشگاه ميرفت و شبها تا نيمه وقت در كارگاه ريختهگري به كار ميپرداخت.دايملر پا به بيست و نه سالگي گذاشته بود. او با توشهاي از علم و تجربه و بعد از چندين سال دوري از وطن به آلمان مراجعت كرد و براي خود كارگاهي كوچك اجاره كرد تا در آنجا به تحقيقات خود بپردازد.مادرش (فردريكا) به فكر يافتن دختري مناسب براي پسر عزيزش افتاد. او در ميان دختران اقوام و دوستان، (اماكانز) را مناسب براي همسري با گوتليب يافت.گوتليب در ابتدا حاضر به ازدواج نميشد زيرا احساس ميكرد با تشكيل خانواده نميتواند به فعاليتهاي تحقيقاتي خود بپردازد اما بالاخره با اصرار مادرش در سال 1867 با اماكانز دختر زيبا و محجوب از خانواده باشخصيتي ازدواج كرد. پدر همسرش داروساز بود و خانهاي را به اين عروس و داماد هديه داد تا گوتليب هم بتواند در زيرزمين خانه به تحقيقات خود ادامه دهد.حاصل اين ازدواج پنج فرزند بود كه به فاصله سه سال از هم پا به دنيا گذاشتند. در اين ميان (پائول دايملر) فرزند سوم گوتليب به شغل پدر علاقهمند شد و راه پدر را در پيش گرفت.
و اختراع موتور احتراق
دايملر سي و پنج ساله سعي در ساخت يك موتور احتراق داخلي با سوخت بنزين داشت تا بتواند يك گاري را بدون اسب به حركت درآورد. او در دوران دانشجويي با (مي باخ) يكي از جوانان با شور و اشتياق و علاقهمند به رشته مكانيك آشنا شد.
او تصميم گرفت با همكاري ميباخ دست به ابداع يك وسيله حركتي بزند و در جهت رفاه زندگي مردم گامي بردارد.
دايملر همان طور كه از كودكي منزوي بود در دوران جواني نيز مردي ساكت و سر به زير به نظر ميرسيد. زماني كه در كارگاه خود سرگرم كار ميشد براي اينكه كسي مزاحمش نشود پردهاي تيره به پنجره ميزد و در را به روي خود قفل ميكرد و با شريك خود ميباخ مشغول كار و تحقيق ميشد اما از شر همسايههاي كنجكاو در امان نبود. مردم اطراف خانه وي به او و شريكش مظنون شدند و فكر كردند كه آنها در كارگاهشان دست به كارهاي خلاف از جمله چاپ اسكناس جعلي و يا ساخت داروهاي مخدر ميزنند؛ لذا پليس را خبر كردند و اظهار داشتند در همسايگي ما دو مرد در كارگاهي مخوف مشغول تهيه موادمخدر و يا چاپ اسكناس جعلي هستند. تحقيقات پليس آغاز شد. البته پليس نيز ظنين بود و به موجب اين ظن و گمان، پدر همسر گوتليب را كه صاحب خانه بود دستگير كرد و تا مشخص شدن ماجرا او را به زندان انداخت. بالاخره بعد از چند ماه تحقيق و بررسي معلوم شد كه گوتليب سرگرم انجام كارهاي خلاف قانون نيست وفقط بر روي چند مقاله فيزيكي مشغول به آزمايش و تحقيق است، لذا پدر همسر او از زندان آزاد شد و (گوتليب) و (ميباخ) نيز كار خود را در كارگاهشان از سر گرفتند.
بدين ترتيب دايملر توانست فرصت كافي براي انجام كارهاي خود پيدا كند و اختراعات خود را پشت سر هم عرضه كند. او موفق شد موتوري با سوخت بنزين ابداع كند. دايملر تجارب زياد خود را روي وسيله حركتي كه همان اتومبيل بود، به كار گرفت و نام دخترش مرسدس را رويش گذاشت.
در سال 1887، زماني كه او براي تكميل تحقيقاتش به پاريس سفر كرده بود، خبر مرگ همسرش اماكانز او را دچار شوك كرد. همسر مهربانش به دليل عارضه قلبي چشم از جهان فرو بست و او را تنها گذاشت.
دايملر نيز از حال و روزگار خوبي برخوردار نبود گاه گاهي درد عجيبي در ناحيه سينه و قلبش زندگي را جلوي چشمان وي تيره و تار ميكرد و سرانجام او با اختراع موتور درونسوز توانست اتومبيلي را وارد بازار كند و اتومبيل او در بازار خوب به فروش رفت. دايملر كارگاه را روز به روز بيشتر توسعه داد تا اينكه صنعت اتومبيلسازي او به صورت يك صنعت بسيار پر سود درآمد.
منبع: مجله خانواده سبز
دوشنبه 18/4/1386 - 9:39
خاطرات و روز نوشت
مهدي سلوكي در 14 خردادماه سال 1361 در اصفهان به دنيا آمد، پدرش افسر نيروي هوايي ارتش و اصالتا تهراني است، زماني كه مهدي به دنيا آمد، سرهنگ سلوكي مامور به خدمت در پايگاه هشتم شكاري نيروي هوايي در اصفهان بود و به همين دليل شناسنامهاش را در اصفهان گرفتند پس از پايان ماموريت پدر به همراه خانواده به تهران بازگشت و در محله نارمك تهران سكني گزيد. مادر او اصالتا اراكي است، فرزند اول خانواده محمد در سوم اسفندماه سال 1358 به دنيا آمد، او مجري شبكه تهران است. خانواده سلوكيها اصيل و متعصب و مذهبياند. پدر و مادر هر دو تحصيلكرده و اهل فرهنگ و هنر بودند.
دوران كودكي مهدي مثل بقيه پسر بچهها، به شيطنت گذشت، در مجتمع مسكوني پايگاه هشتم شكاري مهدي اغلب اوقات با همراهي برادرش مشغول بازيهاي كودكانه بود.
مهرماه سال 1367، مهدي به كلاس اول رفت، از آنجا كه محمد در كلاس پنجم همان دبستان درس ميخواند، ديگر بچههاي مدرسه حريف شيطنتهاي او نميشدند. مهدي بسيار باهوش و با استعداد و پرحافظه بود، اما به خاطر همان شيطنتها فرصت كمتري براي درس خواندن ميگذاشت و هميشه شب امتحان براي نمره زحمت ميكشيد! برادرش هم به او كمك ميكرد و اين روال در دوران راهنمايي هم ادامه داشت تا اينكه وارد دبيرستان شد. مهدي هنرستان و رشته گرافيك را برگزيد در حالي كه در كودكي خود و خانوادهاش آرزوي مهندسي، خلباني و پزشكي داشتند. او در هنرستان مالك اشتر تهران، درس خواند و در همين مقطع هم بود كه جذب كار هنري و تلويزيوني شد تا آنقدر سرش شلوغ شود كه ديگر زياد به درسها نرسد. البته مسير آيندهاش را هم انتخاب كرده بود و گرافيك ديگر به كارش نميآمد. او سال 79 ديپلم گرافيكش را گرفت و ديگر تمام وقت روي كار هنري و حرفهاي زوم كرد و انرژي گذاشت. پس از پايان دوران خدمت سربازي و در شرايطي كه چند مجموعه بازي كرد و چند برنامه را به عنوان مجري در كارنامه داشت، احساس كرد كه در دانشگاه بايد شركت كند، به همين دليل براي كنكور خواند و در رشته بازيگري دانشگاه آزاد اراك قبول شد، منتهي حجم بالاي كار و كمبود وقت اجازه داد، او تا ليسانس پيش برود. گفتني است مهدي سلوكي نقاشي چيرهدست است. درباره او ميگويند: هميشه معلمها و ناظمها از دستش شاكي بودند و هر روز يك جاي بدنش درد ميكرد تا اجازه بگيرد و به منزل برود! ديگر همه دستش را خوانده بودند، اما مهدي آنقدر طبيعي نقش بازي ميكرد كه اصلا جرقه بازيگر شدنش هم توسط يكي از معلمان زده شد و روزي به او گفت: تو بهتر است بروي هنرپيشه شوي!
مهدي از كودكي نقاش قابلي بود تا جايي كه نزديكانش وقتي ميخواستند در هنر براي او آيندهاي تصور كنند، او را در جايگاه يك نقاش حرفهاي و مشهور ميديدند. عشق به نقاشي باعث شد او پس از دوره راهنمايي قيد دبيرستان و
خلباني و پزشكي را زده و وارد هنرستان گرافيك شود. زماني كه ماجراي بازيگر شدنش پيش آمد، هنوز نقاشي هنر اول مهدي بود و تا قبل از پخش مجموعه نرگس مهدي نيز در تمام مصاحبههايش رسما ميگفت كه بازيگري نه شغل اول اوست و نه عشق و هنر اول و هميشه تاكيد داشت كه نقاشي را ترجيح ميدهد اما امروز ديگر چنين نيست. مهدي حتي تجربه برگزاري نمايشگاه نقاشي را هم با يكي از دوستانش دارد؛ چندي پيش نمايشگاهي به نام «سحرآميز» برگزار شد. مهدي در ميان ساير هنرها به خطاطي هم مسلط است اصلا خط خوش در خانواده سلوكيها ارثي است و پدر و برادرش هم بسيار خوش خط هستند.
رانندگي پشت فرمان اتومبيل به همان اندازه كه براي مهدي جذابيت تفريحي دارد، براي خانواده و دوستدارانش نگرانكننده است چون او عاشق سرعت بوده و حتي در زندگي خصوصي هم معمولا با سرعت تصميم گرفته و عمل ميكند! البته مهدي راننده ماهر و باتجربهاي است، اما به دليل همين سرعت به طور متوسط هرماه تصادفي ميكند و هرگز كسي اتومبيل او را سالم نديده! (اولين ماشين او رنوي سفيد بود، بعد پرايد خريد و حالا 206 سبز دارد)...
او عاشق پرسپوليس و رئال مادريد است، از بازي برزيل هم خوشش ميآيد، بهترين بازيكن فعلي ايران را علي كريمي و جهان را رونالدينيو ميداند. او بهترين فوتباليستهاي تاريخ ايران و جهان را، احمدرضا عابدزاده و مارادونا ميداند... بهترين دوست ورزشياش «علي انصاريان» است. بهترين شهر ايران را شيراز و بهترين مقصد براي سفر را شمال ميداند... بهترين رنگ از نظر او قرمز است
دوشنبه 18/4/1386 - 9:38
خاطرات و روز نوشت
كاناوارو كاپيتان تيم ملي ايتاليا توانست به جام طلايي جهاني 2006 بوسه بزند و افتخار آن را نصيب خود و كشورش كند.
علاوه بر اين فدراسيون بينالمللي فوتبال(فيفا) اسامي 23 بازيكن منتخب هجدهمين دوره رقابتهاي جام جهاني 2006 آلمان را اعلام كرد كه نام فابيو كاناوارو در ميان مدافعان به چشم ميخورد.در واقع فابيو كاناوارو كاپيتان ايتاليا در برتري كشورش در جام جهاني 2006 نقش بسياري داشت. او در پايان آخرين بازي با فرانسه اظهار داشت: احساس خوبي دارم. آخرين شبي كه در ايتاليا بوديم و ميخواستيم به آلمان برويم، پسرم از من خواست تا در رختخوابم بخوابد، اما به او گفتم كه تخت و جام جهاني را به زودي با همديگر به او خواهم داد و همين اتفاق هم افتاد و من به قول خود عمل كردم.
ايتاليا مدتها به دنبال اين جام بود. كاناوارو ميگويد: (كمي نگران بودم اما به همتيميهايم ايمان داشتم. آنها انگيزه زيادي براي پيروزي داشتند و بسيار خونسرد عمل ميكردند و يكي از كساني كه به آنها قوت قلب ميداد من بودم و هر چه بيشتر پيش ميرفتيم بيشتر به قدرتمان پي ميبرديم و سرانجام به نتيجه رسيديم.) آنچه در ادامه ميخوانيد گذري به زندگي كاپيتان لاجورديپوشان است...
متولد جنوب ايتاليا
فابيو در 13 سپتامبر 1973 در شهر ناپل در جنوب ايتاليا چشم به جهان گشود. از همان دوران كودكي بسيار لاغر و قد كوتاه بود و در ميان دوستان و همبازيهايش از چشمها ناپديد ميشد. او بازي فوتبال را از سه سالگي در حياط خانهاش آغاز كرد و علاقه زيادي به فوتبال داشت .كمكم به كوچه و خيابان پا گذاشت و تيم كودكان فوتباليست را در خيابان نزديك خانهاش تشكيل داد. فابيو از همان طفوليت حس بزرگي و كنترل بر ديگران را داشت. بچهها و همبازيهايش را دستهبندي ميكرد و با تيمهاي ديگر در كوچه و خيابان به بازي ميپرداخت. مادرش ليزا هميشه نگران سلامت فرزندش بود و به او ميگفت:( تو با اين جثه لاغر و نحيف چطور قدرت داري كه از صبح تا شب در سرما و گرما بازي كني؟ مريض ميشوي. تو بايد در خانه به استراحت بپردازي.) اما فابيو مادرش را متقاعد ميكرد كه مراقب سلامتياش است. به اين ترتيب دوران كودكي فابيو سپري شد و او به مدرسه رفت. در مدرسه نيز در تيم فوتبال نونهالان ثبتنام كرد و پس از تعطيل شدن، در حياط مدرسه به تمرين فوتبال ميپرداخت و دير وقت به خانه باز ميگشت و مورد شماتت خانوادهاش قرار ميگرفت. بارها به دليل بازي فوتبال تكاليف مدرسهاش را انجام نداد و از سوي معلمش تنبيه شد. گويا فوتبال در خون و رگش جريان داشت و نميتوانست آن را كنار بگذارد.
ديپلم با مكافات
به هر ترتيبي كه بود دوران دبستان را به پايان رساند و وارد دبيرستان شد. او با پول توجيبيهايش توانست در باشگاه فوتبال نوجوانان ثبتنام كند و هر روز پس از اتمام مدرسه به آنجا برود. در ضمن براي اينكه بدني قوي داشته باشد به كلاسهاي بدنسازي نيز ميرفت. فابيو با نمرات متوسط و با مكافات ديپلمش را گرفت و پس از ديپلم به طور جدي وارد عرصه فوتبال شد. البته ناگفته نماند كه فابيو پسري دقيق و هوشيار بود و هميشه همه نظرات مربيان و تجربيات خود را در دفتري يادداشت ميكرد، كه اكنون قصد دارد نوشتههاي مكتوب دفتر يادداشتش را به چاپ برساند. كمكم به تيم ملي جوانان ناپل راه يافت و استعدادش را در زمينه فوتبال به همه نشان داد. مربيان به او پيشنهاد دادند كه به خاطر قد و قوارهاش در پست مدافع به تمرين بپردازد. فابيو در كنار آلساندرو نستا يكي از بهترين مدافعان به تمرين پرداخت و نكات مفيدي را از او آموخت و طبق عادتش هر شب كه به خانه بازميگشت همه گفتههاي نستا را يادداشت ميكرد.
فابيو جهاني ميشود
فابيو در سه جام جهاني 1998، 2002 و 2006 همراه تيم ملي ايتاليا بود. اولين بازي ملي او در برابر ايرلند شمالي در سال 97 بود كه تنها گل ملي او هم در همان بازي به ثمر رسيد.فابيو با بازي در فينال جام جهاني 2006 در صدمين بازي ملي خود شركت كرد و به جمع باشگاه صدتاييها پيوست.
او در پايان بازيهاي جام جهاني 2006 نه تنها پيروزي كشورش را جشن گرفت بلكه با بالا بردن جام قهرماني، صدمين بازي ملي خود را رويايي كرد.برادر كوچكترش پائولو كاناوارو نيز مانند وي مدافع است و براي باشگاه ناپولي بازي ميكند. اين دو برادر به طور همزمان از سالهاي 2000 تا 2002 در پارما قدرتنمايي ميكردند.فابيو با قدي حدود 176 سانتيمتر در سالهاي 1990 تا 2000 بهترين مدافع باشگاه ناپولي بود و سپس وارد پارما شد. او فعاليتش را از سال 2002 در اينترميلان آغاز كرد و سپس در سال 2004 به يوونتوس پيوست.او با يوونتوس به افتخارات زيادي رسيد و طرفداران زيادي پيدا و عنوان بهترين مدافع را در يوونتوس از آن خود كرد.فابيو با حضورش در جام جهاني 2006، هم قوت قلب هم تيميهايش بود و هم آنها را رهبري و هدايت ميكرد.
پس از پايان بازيهاي جام جهاني
باشگاه رئال مادريد به كاناوارو پيشنهاد همكاري داد و به اين ترتيب امرسون هافبك برزيلي و فابيو كاناوارو مدافع مياني يوونتوس را به خدمت گرفت. مبلغ اين دو انتقال 25 ميليون يورو اعلام شد. رييس رئال مادريد از اينكه توانسته فابيو را به اين باشگاه بياورد بسيار خرسند و راضي است.
ازدواج فابيو
نام همسر فابيو، دانيلاست. آنها صاحب دو پسر به نامهاي كريستين و آندريا و يك دختر به نام مارتينا هستند. او از زندگي مشترك خود رضايت دارد. همسرش دانيلا درباره فابيو ميگويد: او به دليل مشغله كاري طي روز مدت كوتاهي را در كنار ما ميگذراند و بيشتر اوقات براي تمرين و مسابقه ماهها به شهرها و كشورهاي مختلف ميرود و از ما دور است اما او، هم همسر خوب و وظيفهشناسي است و هم پدر مهرباني براي فرزندانش. در جام جهاني 2006 نيز ما به همراه وي به آلمان سفر كرديم. او اظهار داشت كه وجود ما در كنار خودش سبب افزايش اعتماد به نفس براي وي ميشود. به هر صورت من از موفقيت او خوشحالم و فرزندانم احساس غرور ميكنند. البته پسرهايمان سه ساله هستند و دخترمان دو سال دارد و هنوز به خوبي نميتوانند موقعيت اجتماعي پدرشان را درك كنند اما باز هم در همان عوالم كودكي به پدر خود افتخار ميكنند.
گفتگو با نيويورك تايمز
پس از بازيهاي جامجهاني او به همراه خانواده براي استراحت به نيويورك رفت و در آنجا روزنامه نيويورك تايمز با او به گفتگو نشست.
فابيو: اين دومين باري بود كه من آنجا بودم. شهر مجلل و باشكوهي است. من از سرعت كارها در اين شهر تحت تاثير قرار گرفتم. هر كسي در اين شهر با سرعت 3000 كيلومتر در ساعت حركت ميكند.
_ آيا از رفتن به رئال مادريد خوشحال هستيد؟
فابيو: در ابتدا كه در اينتر بودم متاسفانه با فصلي ناموفق رو به رو شدم اما وقتي به يوونتوس منتقل شدم، يووه از من خواست تا اين باشگاه را به اوج برسانم. همچنين به من كمك كرد تا به بالاترين سطح فردي دست يابم و به من اجازه داد تا به سطحي برسم كه ميتوانم باشم. حال ميخواهم به عنوان كاپيتان تيم قهرمان جهان در پر افتخارترين تيم اروپا باشم.
_ نظرتان درباره تيم ملي ايتاليا در جام جهاني 2006 چه بود؟
فابيو: پيروزي در ضربههاي پنالتي براي ايتاليا تابو بود . من ميدانستم كه ايتاليا پيروز خواهد شد زيرا روحيه خوبي داشتيم و تحت تعليم دقيق و منظمي قرار ميگرفتيم. بچههاي تيم با روحيه شاد و اعتماد به نفس بالاي خود توانستند به آنچه كه لياقت داشتند دست يابند.
كوتاه از زندگي او
_ او علاقه زيادي به مطالعه كتب تاريخي دارد. همچنين همه خاطرات خود را مينويسد و ميخواهد در آينده كتاب خاطرات و تجربيات خود را به چاپ برساند.
_ برادرانش پائولو و رناتا نيز در عرصه فوتبال ايتاليا قدرتمند هستند. آنها در پارما بازي ميكنند.
_ شماره پيراهن او در تيم ملي ايتاليا پنج است و در باشگاه يوونتوس شماره 28 را به تن ميكرد.
_ در جام جهاني 2006، ششمين بازيكن برتر اين جام شناخته شد.
_ به موسيقي علاقمند است و مانند همه ايتالياييها غذاي مورد علاقهاش پيتزا و اسپاگتي دوشنبه 18/4/1386 - 9:36
خاطرات و روز نوشت
اين روزها كاكا، فوتباليست محبوب برزيل با مسلمان شدنش خبرهاي جنجالبرانگيزي را براي رسانهها خلق كرده است. همزمان با ايام ماه مبارك رمضان، مسلمان شدن هافبك سرشناس برزيلي يكي از عناوين درشت رسانههاي ورزشي در سراسر دنيا شده بود. در چند ماه اخير تعداد زيادي از فوتباليستهاي معروف اروپايي به دين مبين اسلام رو آوردهاند كه اكثرشان مليت فرانسوي داشتند. اما اين خبر كه كاكا مسلمان شده است، كمي هيجانبرانگيز شده است. به طور كلي مردم برزيل كه نژاد پرتغالي دارند، تعصب زيادي به اعتقادات خود دارند و كمتر پيش ميآيد كه رو به دين ديگري بياورند. ولي كاكا در سفري كه به كويت داشت مسلمان شدن خود را اعلام كرد. او اظهار داشت: ميخواهد رو به ديني بياورد كه پيام صلح و دوستي دارد. او گفت: هر انساني در زمينه انتخاب راه خود آزاد است و مسئله دين نيز يك امر شخصي است، از اين رو كسي حق دخالت در اين موضوع را ندارد. من هم با آگاهي كامل و مطالعه دقيق، تصميم به مسلمان شدن گرفتم و اميدوارم كه مسئولان و اعضاي باشگاه ميلان، تيم ملي برزيل، طرفداران و دوستانم نظرشان نسبت به من تغيير نكند! او حالا نامش را عبدالرحمان گذاشته است. بيداري از خواب
كاكا قصد دارد مانند گذشته در تبليغات محصولات آديداس شركت كند و به فعاليتهاي خود مانند سابق ادامه دهد. او ميگويد: مسلمان شدنم تاثيري در شيوه فعاليت من نگذاشته تنها ديدگاه من نسبت به جهان عوض شده و آگاهانهتر و هوشيارتر به دنيا نگاه خواهم كرد. گويا در خواب بودم و اكنون از يك خواب سنگين بيدار شدم و در دنياي روشن چشم باز كردم.
تولد يك ستاره
اما اين بازيكن برزيلي كه با پيراهن شماره 8، يادآور (سوكراتس) است كيست؟ ريكاردو كاكا مهاجم - هافبك برزيلي در 22 آوريل 1982 در شهر برازيليا، پايتخت برزيل چشم به جهان گشود. نام او برگرفته از زبان پرتغالي است.
وقتي (ريكاردو) كوچك بود صاحب برادري به نام (رودريگو) شد. رودريگو با زبان كودكانهاش نميتوانست به راحتي نام برادر بزرگ خود را كه (ريكاردو) بود، خطاب كند، لذا او را )Caca( ميناميد. همين نام بر روي ريكاردو باقي ماند. او ميگويد: نام كاكا براي من خوشيمن بوده است.
ريكاردوي هفت ساله در كوچه و خيابانها پا به توپ بود. به گفته والدينش هيچگاه او را بدون توپ نميتوانستند مشاهده كنند. كاكا 12 سال بيشتر نداشت كه وارد باشگاه سائوپائولو شد و در يك تورنمنت، با تيم زير چهارده سالهها بازي كرد. مسئولان باشگاه به استعداد وي پي بردند و او را تشويق به بازي فوتبال كردند. از ابتداي سال 2001، عضو تيم بزرگسالان سائوپائولو شد و در 131 بازي رسمي، 48 گل زد و خيلي سريع قدم به دنياي حرفهايها گذاشت. او در سن 21 سالگي پيراهن شماره 22 ميلان را بر تن كرد؛ در واقع در سال 2003 تيم خانگي سائوپائولو را ترك و وارد ميلان شد.او توانست به سرعت خود را در ميان بازيكنان مطرح قرار دهد.كاكا در ميلان محبوب شد. آمارها نشان ميدهند كه او همتراز (آندره شوچنكو) و (پائولو مالديني) هوادار داشته است.
پسري بازيگوش
كاكا از همان دوران نوجواني پسري بازيگوش بود. او با موهاي سياه و چشمان نافذش خود را در دل همه جا كرد. وقتي سوار بر موتور (هارلي ديويدسن) و يا (بيامو 1400) خود ميشد توجه همه را به خود جلب ميكرد. او به يك نام معروف و جنجالي تبديل شد البته نه در زمين فوتبال بلكه در ميان دوستانش آن هم به دليل روحيه شاد و بانشاطي كه داشت.يك بار با دوستانش شرط بست كه در يك پرش خطرناك در استخر شركت كند اما سرش به لبه استخر خورد و آسيب جدي ديد، در نتيجه مدتي از صحنه فوتبال دور شد تا بهبود پيدا كرد. وقتي در خيابانهاي ميلان قدم ميزد و يا با مادرش سوار بر اتومبيل لوكس خود ميشد، نگاههاي همه به سوي او جلب ميشد. كاكا به طور كلي فردي متواضع و مهربان است و همين مسئله همه را به سوي خود جلب كرده است.
و ازدواج در سال 2005
وي در 23 دسامبر 2005، در حضور ششصد مهمان در يك كليسا در برازيليا با كارولين 18 ساله فرزند نماينده شركت (ديور) شهر سائوپائولوي برزيل پيمان ازدواج بست، گرچه پيش از اين گفته ميشد، كارولين دختر صاحب (ديور) است اما بعد مشخص شد كه شايعهاي بيش نبود و كارولين دختر نماينده شركت آرايشي و بهداشتي و توليدكننده عطر و ادوكلن (ديور) در برزيل است، از مهمانان ويژه مراسم ازدواج آنان بايد به نامهايي چون رونالدو، آدريانو، ديدا، باتيستوتا و مربيان تيم ملي برزيل اشاره كرد. كارولين و كاكا براي اولين بار در سال 2002 در يك مهماني همديگر را ملاقات كردند و همين آشنايي تبديل به ازدواج آنان شد. حتي وقتي كاكا از سائوپائولو در سال 2003 به سوي ايتاليا رفت، كارولين كه يك بچه مدرسهاي بود در انتظارش ماند و فقط اوقات تعطيلات را به همراه خانواده نزد كاكا به ميلان ميرفت. بالاخره آنان سال گذشته با يكديگر ازدواج كردند و هر دويشان از ازدواجشان، احساس خوشحالي و خوشبختي ميكنند.
دين اسلام، دين مردم
كاكا يك ماهي است كه مسلمان شده از اين رو توجه بيشتري از نشريات روز جهان را معطوف خود كرده است، به همين مناسبت مجله (نوولا) با او يك گفتگوي خودماني و دوستانه صورت داد كه در ذيل خواهيد خواند.
_ نظرت درباره دين اسلام چيست؟
كاكا: دين اسلام يك دين مردمي و متعادل است. ديني مملو از دوستي و صلح و شادماني من با مطالعه چندين كتاب به ويژه كتاب آسماني مسلمانان (قرآن) رو به اسلام آوردم و از انتخابم راضي هستم.
_ نظرت درباره جامجهاني 2006 چه بود؟
كاكا: تجربه خوبي بود اما دردسرهاي زيادي داشت. برزيل در آلمان خوب بازي نكرد، شايد به دليل خستگي بيش از حد بازيكنان بود. من نيز خسته بودم. پس از به پايان رسيدن جامجهاني و عدم موفقيت برزيل، نياز به استراحت بيشتري داشتم، خوشحالم كه همسرم كارولين وضعيت مرا درك كرد و به پيشنهاد من در (سائوپائولو) به استراحت پرداختم.
_ موسيقي مورد علاقهات چيست؟
كاكا:من موسيقي را دوست دارم به غير از موسيقيهاي Heavy همه نوع موسيقي را ميپسندم و به موسيقي برزيلي و ايتاليايي بيش از ديگر موسيقيها گوش ميدهم، ميخواهم بگويم علاقه بيشتري به موسيقي فولكوريك دارم.
_ بهترين دوستانت چه كساني هستند؟
كاكا: من دوستان زيادي دارم. رونالدو و روبينيو از دوستان خوب من محسوب ميشوند. ديدا، كافو و آموروسو هم نيز از بهترين دوستانم هستند. از سوي ديگر براي (پائولو مالديني) احترام خاصي قائل هستم و او را يك دوست خوب و يك رهبر واقعي ميدانم. به نظر من او بهترين بازيكن جهان است.
_ درباره خانوادهات بگو؟
كاكا: من به خانواده خود احترام زيادي ميگذارم و آنها را دوست دارم. پدرم مشاور من است و بايد بگويم كه مادري مهربان دارم و همسرم نيز بهترين حامي من در زندگي است.
من و كارولين مدت زيادي است كه يكديگر را ميشناسيم. او علاوه بر تحصيل ميخواهد در زمينه طراحي لباس با (چور جيوآرماني) كه از دوستان خانوادگي ما به شمار ميآيد همكاري داشته باشد. خوشحالم كه يك همسر باهوش و بااستعداد دارم و اميدوارم در آينده زندگي آرام و راحتي داشته باشيم.
_ ورزشهاي مورد علاقهات به غير از فوتبال؟
كاكا: گلف، اتومبيلراني، تنيس، شنا، موتورسواري و اسكي روي برف را دوست دارم. در زمستان به اسكي ميروم و هميشه هم به زمين ميخورم و دست و پايم صدمه ميبيند. همچنين عاشق اتومبيلراني هستم و آيرتون سنا با وجود اينكه نزديك به يازده سال از مرگش ميگذرد را تحسين ميكنم. در ضمن شوماخر و آلونسو نيز از بهترين اتومبيلرانان جهان محسوب ميشوند.
_ براي آينده چه هدفي داريد؟
كاكا: دوست دارم با ميلان در ليگ ايتاليا و باشگاههاي اروپا موفق شوم. بزرگترين هدف من قهرماني در جام باشگاههاي اروپاست و ميخواهم روزهاي زيبايي در فوتبال ايتاليا بيافرينم. اميدوارم در جامجهاني آينده بتوانيم يك بار ديگر قهرمان جهان شويم.
منبع: مجله خانواده سب
دوشنبه 18/4/1386 - 9:35
خاطرات و روز نوشت
فرانك جيمز لمپارد جونيور> متولد 25 ژوئن سال 1978 يك فوتباليست انگليسي است كه در حال حاضر در تيم چلسي بازي ميكند. او پيش از اين در تيمهاي <وستهام يونايتد> و <سوان سيسيتي> بازي ميكرد. وي يك هافبك مياني است كه بهخاطر شوت هاي سنگين و بلند و گل زدن از ميانه زمين شهرت دارد. او در <رامفورد> واقع در <هاورنيگ> انگليس به دنيا آمد. او فرزند <فرانك لمپارد سينيور> مدافع سابق انگليس و بازيكن پيشين تيم وستهام يونايتد است. مادرش هم از خانواده فوتبالي و معروف <ردپف>هاست. لمپارد كه بازيكن ثابت تيم ملي كشورش نيز است، يكي از پيشرفتهترين بازيكنهاي فوتبال انگليس در طول سه سال گذشته است و تاكنون دو بار توانسته با تيم چلسي مقام اول باشگاههاي كشور را تصاحب كند. در نوامبر سال 2005 به عنوان دومين فوتباليست برتر اروپا شناخته شد و جايزه فوتباليست سال قاره خود را به هافبك برزيلي يعني <رونالدينيو> سپرد. يك ماه بعد رونالدينيو عنوان بازيكن سال دنيا را از آن خود كرد و بار ديگر <فرانك لمپارد> به مقام دوم بسنده كرد.....
آغاز كار حرفهاي
وي در ماه جولاي سال 1994 به عنوان كارآموز به باشگاه وستهام يونايتد پيوست. همان باشگاهي كه پدرش دستيار
سرپرست آن بود و در سال 1995به طور رسمي با اين باشگاه قرارداد بست. در اكتبر سال 1995 به تيم سوانسيسيتي قرض داده شد و در همان باشگاه در نخستين بازي ليگ خود شركت كرد و يك گل به ثمر رساند و در ژانويه سال 1996 دوباره به وستهام بازگشت. لمپارد بازيكن ثابت تيم جوانان وستهام بود و در كاپ قهرماني جوانان سال 1996 كاپيتان تيم شد. سالهاي 98 و 99 سالهاي پرباري براي او بود. او در آن سال به تيم اول وستهام پيوست و حتي يك بازي هم ذخيره نبود. او در كنار بازيكنان مطرحي همچون <جو كول>، <مايكل كاريك> و <ريو فرديناند> ستون اصلي تيم را تشكيل دادند، ولي وقتي ريوفرديناند كه دوست صميمي لمپارد بود، از آن تيم جدا شد و به <ليدز يونايتد> پيوست و پدر و دايياش <هري ردپف> نيز از آن باشگاه رفتند، فرانك نيز تصميم گرفت آنجا را ترك كند.
با اينكه ميگفتند او علاقه خاصي به ليدز يونايتد و آستون ويلا دارد، ولي ترجيح داد به باشگاه چلسي بپيوندد و در لندن ماندگار شود.
راهي لندن شد
لمپارد، 15 مي سال 2001 با يازده ميليون پوند با چلسي قرارداد بست. پيشرفت او در <استنفورد بريج> ضعيف، ولي ارزشمند بوده است. هرچند كه در فصل اول بازيها در چلسي، او مهره هميشگي تيم بود، ولي در فصل دوم و با وجود بالا رفتن قيمتش تحتالشعاع درخشش <جيانفرانكو زولا> قرار گرفته و افت كرد، ولي در فصل سوم و با شروع كار <رومن آبراموويچ> كاملا شكوفا شد و خود را به عنوان يكي از برترين هافبكهاي اروپا به همه شناساند. سالهاي 2004 و 2005 يكي از موفقترين فصلهاي تاريخ چلسي بهشمار ميرود و لمپارد در مركز اين موفقيت ميدرخشيد. او با حضور در تمامي 38 بازي تيم توانست 13 گل به ثمر برساند كه براي يك هافبك بسيار قابل توجه است. بازي او در ليگ قهرماني، آنقدر زيبا بود كه <كارلوس آلبرتو> كاپيتان سابق برزيل و <يوهان كرايف> فوتباليست هلندي هر دو او را يكي از بهترين هافبكهاي اروپا ميدانستند و سرانجام در انتهاي آن فصل لمپارد جايزه فوتباليست سال FWA را از آن خود كرد. او در سال بعد بهتر ظاهر شد، بهطوري كه <خوزه مورينيو> او را بهترين بازيكن دنيا لقب داد.
خانواده فوتبالدوست
فرانك لمپارد، از يك خانواده فوتبالي درخشان است. به جز پدرش، دايي او <هري ردپف> نيز بازيكن سابق تيم ملي وستهام يونايتد بود. او هماكنون سرپرست تيم <پورتس موث> است. مادرش <پتردپف> نام دارد. پسردايي لمپارد به نام <جيمي ردپف> تاكنون در اين تيم انگليسي، هفده بازي كرده و قبلا در تيمهاي <ساوت همپتون>، <تاتنهام>، <ليورپول> و <بون ماوث> بازي كرده است.
لمپارد چند سالي است كه با <النا رايوز> ازدواج كرده و يك دختر به نام <لونا كوكو پاتريشيا لمپارد> دارد. لونا 22 آگوست سال 2005 به دنيا آمد. چندي پيش فرانك اظهار داشت كه او و النا در انتظار دومين فرزند خود به سر ميبرند.فرانك لمپارد در حال فراگيري زبان اسپانيايي است كه به گفته برخي به خاطر احتمال پيوستن او به <لاليگا>ي اسپانياست، ولي لمپارد اظهار كرد كه آموزش زبان اسپانيايي او صرفا دلايل خانوادگي دارد، زيرا النا رايوز اسپانيايي است و او دوست دارد دخترشان و البته كودك آينده آنها دو زبانه بزرگ شود.
لمپارد در ماههاي سپتامبر و اكتبر سال 2005 در مسابقه <گلهاي برتر> روزنامه the sun حضور داشت. در جولاي سال 2006، the sun كتاب زندگينامه لمپارد با نام <همه چيز از فرانك> را به صورت دنبالهدار به چاپ رساند. اين كتاب اسرار زندگي خانوادگي و خصوصي فرانك لمپارد و عكسالعملهايش را نسبت به نااميديهاي جامجهاني افشا كرده است. او تنها بازيكن انگليسي است كه به مدرسه خصوصي به نام <برنت فورد> رفت و براي يك سال ده هزار پوند پرداخت كرد. او در حال حاضر يك اتومبيل <استون مارتين> و يك <فراري >612 دارد. فرانك لمپارد عضو مركز حمايت از نوجوانان سرطاني TCT است. ارتباط او با اين مركز از اواخر سال 2004 و پس از ديدار او از بيماران اين مركز آغاز شد و از آن زمان كمكهاي شايان توجهي به اين مركز و كمكهاي مفيدي به برخي از بيماران كرده است، بهطوري كه اين مركز علاقهمند است، لمپارد همكاري خود را همچنان با آنجا ادامه دهد و به اين ترتيب وضعيت بيماران بهبود يابد و از نظر روحي به آرامش بيشتري برسند. لمپارد در سخنراني كه در مراسم اهداي جايزه بهترين بازيكن فوتبال انگليس ارائه كرد، گفت <دلم ميخواهد در اينجا از دختري به نام <لوسي> ياد كنم. دختري كه من امروز در مراسم تدفينش شركت كردم. او فقط ده سال داشت و براي ديدن بازي آخر من به استاديوم آمده بود. لوسي تومور مغزي داشت. شايد بايد يك هفته قبل ميمرد، ولي او خيلي دوست داشت بازي فينال ما را ببيند. شخصيت خاص او و قدرتي كه از خودش نشان ميداد، باعث شد كه من دقيقتر و بهتر بازي كنم و تمام توانم را به كار ببندم. دوست دارم اين جايزه را به او، خانوادهاش و بهويژه به مادر مهربانش هديه كنم.>
ازدواج پنهاني
<النا رايوز> سي ساله، همسر فرانك لمپارد شش سال پيش پنهاني، با يك جوان اردني به نام <نائل اسد ابورميله>
ازدواج كرده بود. در آن زمان او در دبي كار ميكرد و مهماندار هواپيما بود. اين ازدواج به قدري پنهاني صورت پذيرفت كه حتي مادر النا هم چيزي از آن نميدانست. سه سال بعد قبل از طلاق از ابورميله، النا در آوريل سال 2002 ستاره چلسي را در لندن ملاقات كرد و پس از جدايي از همسر اولش، با او نامزد شد. ابورميله سي و سه ساله در يك خانه سه اتاقه در شهر امان، پايتخت اردن به همراه خانواده پرجمعيتش كه متشكل از پدر و مادر و هشت خواهر و برادرش است، زندگي ميكرد. خانهاي كه قابل قياس با خانه هشت ميليون پوندي فرانك لمپارد در لندن نميباشد. ظاهرا رايوز شانس داشته و پيشرفت زيادي كرده است. لمپارد 28 ساله درباره النا، ميگويد <او با همه دختراني كه ميشناختم فرق داشت. هيچوقت در خواب هم نميديدم كه با يك دختر اسپانيايي ازدواج كنم.> وقتي از او درباره ازدواج قبلي النا پرسيده شد، تنها پاسخ داد <ما نميخواهيم درباره آن صحبت كنيم.>
يك روز از زندگي لمپارد
زنگ موبايل من هميشه راس ساعت هشت صبح به صدا درميآيد، تا مرا از خواب ناز بيرون بكشد، ولي به لطف وجود بچه اغلب قبل از اينكه زنگ موبايل به صدا درآيد بيدار هستم و در مراقبتهاي مادرانه به النا كمك ميكنم. وقتي او ميرود، وقت من هم بيشتر ميشود، ولي مثل اين است كه در تنهايي سردرگم ميشوم. سه ربع فرصت دارم كه به محل تمرين بروم. به خود زحمت دوش گرفتن را نميدهم. فقط دست و صورتي ميشويم و لباسي عوض ميكنم.
صبحانهام اغلب يك ليوان چاي غليظ و يك كاسه برشتوك است. اگر از آن خسته بشوم چيز ديگري ميخورم، ولي هميشه دوباره سراغ برشتوك ميروم. از بچگي اين عادت را داشتم. ما اشتراك روزنامههاي Daily mail ، Mirror و the sun را داريم و به همين خاطر اغلب نگاهي به آنها مياندازم و بعد سوار اتومبيلم ميشوم، همان استون مارتين آبي رنگ و به زمين تمرين ميروم. راديو را روشن ميكنم و به موسيقي گوش ميدهم. وقتي اواسط فصل بازيها باشيم، تمرينها زياد سنگين نيستند. بعضي روزها هيچ انگيزهاي براي آن ندارم، ولي در كل از ورزش لذت ميبرم. هر چه باشد به تناسب اندام خيلي اهميت ميدهم. اين را از پدرم به ارث بردهام.تا آنجا كه يادم دارم دوست داشتم فوتباليست شوم. فقط به همين فكر ميكردم ولي از همان ابتدا پدرم در سرم فرو كرد كه براي تناسب اندامم هم بايد ورزش كنم.
تمرين حدود يك ساعت و نيم طول ميكشد. بعد دوش ميگيرم و ناهار ميخورم. همانجا در زمين بازي ناهار ميخورم، غذاي آنجا بهطور معمول پاستا، سالاد، گوشت، مرغ و ماهي است. من همهجور غذايي را دوست دارم. زياد برايم مهم نيست كه چه بايد بخورم و چه نبايد بخورم، ولي دو روز قبل از بازيها بايد بهخاطر بالا بردن قدرت بدني به غذايم اهميت بيشتري نشان دهم. بعد از ناهار سعي ميكنم براي خودم برنامه خاصي نريزم و به خانه پيش النا و لونا برگردم. البته كارهاي ديگري همچون كارهاي خيريه يا رفتن به مدارس براي تشويق بچهها به ورزش كردن هم دارم. لونا هنوز خيلي كوچك است، ولي من از قبل برايش لوازم تيم چلسي را خريدهام، حتي يك پيراهن شماره هشت را هم برايش خريدم. وقتي آن را خريدم، به النا نشان ندادم و به سرعت به طبقه بالا رفتم و پيراهن را تن <لونا> كردم. وقتي پايين آمدم و چشم النا به لونا افتاد گفت <اين بچه با اين لباس از خانه بيرون نميرود!> من عاشق لالايي خواندن براي لونا هستم، ولي مشكل اينجاست كه بيشتر وقتها وسط لالايي بقيه شعر را فراموش ميكنم.
بيشتر عصرها مامان براي نوشيدن چاي پيش ما ميآيد. آنها هم در لندن خانه خريدهاند تا در همه بازيهاي من حضور داشته باشند. من به مامان خيلي نزديك هستم. يك بچه ننه واقعي. ما خيلي شبيه به هم هستيم. هر دو احساساتي هستيم و هر دو خجالتي. پدر تاثير زيادي در حرفه من داشت، ولي اين مامان بود كه مرا مرد بار آورد. اين روزها او تمام وقتش را بين خانه من و خواهرهايم كه آنها هم دختردار شدهاند، ميگذراند. زياد تابع مد نيستم. من و النا هفتهاي دو بار براي شام بيرون ميرويم، ولي بقيه شبها در خانه شام ميخوريم و بيشتر وقتها غذايمان سالاد و سيبزميني سرخ كرده و مرغ است. گاهي من هم به او كمك ميكنم و چيزي ميپزم و اكثر مواقع خوب از آب در ميآيد. (البته نه هميشه) روبهروي تلويزيون مينشينم و فيلم تماشا ميكنم. پيش از خواب زنگ موبايلم را تنظيم ميكنم. بعد كمي كتاب ميخوانم. كتاب <رمز داوينچي> و <زندگي رويكين> را به تازگي تمام كردهام، به نظرم خيلي جالب بود. گاهي به آرزوهاي دوران كودكيام فكر ميكنم و زمان حال خودم را ميبينم. دلم ميخواهد خودم را نيشگون بگيرم. هميشه كار سخت، هميشه تصميمگيريهاي دقيق و در كنار آن بايد خيلي چيزها را هم قرباني كنم. اين حاصل آن آرزوهاست، اين روزها زندگي شيرينتر از اين نميتواند باشد. لمپارد تا 22 فوريه سال 2007، 86 گل براي چلسي به ارمغان آورد و به اين ترتيب گلزنترين بازيكن باشگاه خود و يازدهمين گلزن دنيا و برترين گلزن هافبك دنيا شد. پيش از اين <دنيس وايز> با 76 گل ركورددار هافبكهاي گلزن بود. دوشنبه 18/4/1386 - 9:34
خاطرات و روز نوشت
(استيون جورج جرارد) يك فوتباليست خوب جهاني است كه در حال حاضر در تيم ليورپول بازي ميكند. جرارد پيراهن شماره هشت ليورپول را بر تن دارد و كاپيتان تيم است. همچنين او كاپيتان دوم تيم ملي انگليس نيز محسوب ميشود استيون جرارد هافبك مياني تيم خود است ولي اغلب در جناح راست زمين بازي ميكند.
استيون جرارد روز سيام ماه مي سال 1980 در (ويستون) واقع در (مرسي سايد) ديده به جهان گشود. اين شهر در هشت كيلومتري شرق ليورپول قرار دارد. او در شهر (هويتون) بزرگ شد و دوران كودكي خود را در آن شهر گذراند. جرارد يا به قول دوستانش (استيوي جي) بازيكني است كه عاشق دويدنهاي تيز از مركز به سوي خط حمله ميباشد و فرارهاي طولاني مدت و شوت زدن در كنار توانايي خوب در تكل نمودن سبب شده است كه او به بازيكني بدل شود كه هر مربياي آرزوي داشتن آن را دارد.
وقتي جرارد نه سال داشت براي نخستين بار وارد تيم (ويستون جونيورز) شد و پس از آن به تيم جوانان ليورپول پيوست. او در سال 1997 يعني در هفده سالگي عضو تيم فوتبال مدرسه (قرمزپوشان) شد. جرارد در دبيرستان كاتوليك كاردينال هينان در (وست دربي) واقع در ليورپول تحصيل كرد. برخلاف مايكل اوون، رابي فولر، جيمي كاراگر و ديگر بازيكنان معروف ليورپول كه از كودكي عاشق اورتون بودند، جرارد از بچگي تنها به ليورپول فكر ميكرد و از همان زمان به اين تيم پيوست. در آن سالها او خيلي كم بازي ميكرد به طوري كه بين 14 تا 16 سالگي در بيست بازي حضور داشت. وقتي چهارده سال داشت در تيمهاي مختلفي از جمله منچستر يونايتد حاضر شد. او در زندگينامه خود مينويسد: ميخواستم ليورپول را تحت فشار بگذارم تا با من قرارداد دائمي ببندد. در همان زمان بود كه به شدت مصدوم شد به طوري كه نزديك بود انگشت پايش را از دست بدهد. جرارد نخستين قرارداد حرفهاي خود با ليورپول را روز پنجم نوامبر سال 1997 به امضا رساند و در نخستين بازي رسمي خود برابر (بلكبرن) حاضر شد. او با بازي درخشان خود در مقاطع مختلف براي تيم ليورپول توانست عنوان بازيكن جوان سال را به خود اختصاص دهد و در اكتبر سال 2003 كاپيتان تيم خود شد. جرارد بازيكن سختگيري بود و همتيميهايش اميدوار بودند او با كاپيتانشدنش مقداري از اين فشار را از روي آنها بردارد. (مايكل اوون)، همتيمي آن زمان جرارد در زندگينامه خود مينويسد كه چقدر از اينكه جرارد كاپيتان شد خوشحال شد زيرا فكر ميكرد بدين ترتيب كمتر او را تحت فشار قرار خواهد داد.
زندگي خصوصي
جرارد چند سال پيش با (الكس كوران) نامزد شد و مدتي بعد زندگي مشترك آنها آغاز شد. اين زوج دو دختر به نامهاي (ليلي الا) متولد 23 فوريه2004 و (لكسي) متولد 9 مي2006 دارند. جرارد روز اول سپتامبر سال 2006 نخستين كتاب زندگينامه خود را به چاپ رساند. نام اين كتاب (جرارد، زندگي من) نام دارد كه در آن مشروحي از زندگي خصوصي و خانوادگي و همچنين زندگي حرفهاي و بازي در تيمهاي ليورپول و ملي را بيان داشته است.
استيون جرارد براي ميليونها نفر از فوتبالدوستان دنيا يك قهرمان است ولي در كنار همسر و دخترانش بسيار نرم و ملايم رفتار ميكند. او از كمترين زمان فراغت خود براي بودن در كنار فرزندان دلبندش استفاده ميكند و از ديدن آنها لذت ميبرد. وقتي براي بازيهاي جامجهاني در (بادن بادن) به سر ميبرد همسر و دخترانش به آنجا رفته بودند و دخترها پدرشان را از نزديك ملاقات ميكردند. آنها در روزهاي آفتابي با هم به خيابانهاي بادن بادن، محل اردوي تيم ملي انگليس ميرفتند و استيو دختر كوچولويش ليلي را در بغل ميگرفت و مناظر زيباي شهر را به او نشان ميداد. او در اين باره ميگويد: (زندگي ما هم بايد طبيعي و معمولي باشد. مربيها بايد وقتي هم به ما بدهند تا خانوادههايمان را ببينيم و خستگي تمرينهاي مداوم را از بدن خارج كنيم. يك وقتهايي واقعا لذتبخش است كه انسان از محيط فوتبال خارج شود و با همسر و فرزندانش گپي بزند. اين خيلي مهم است.)
(الكساندرا كوران) معروف به (الكس كوران23 ) ساله متولد 23 سپتامبر 1982 در ليورپول همسر استيون جرارد است او يك مادر تمام وقت نيز ميباشد و دو دختر كوچك دارد ولي با اين وجود باز هم وقت اضافي روزانه براي خريد كردن و تماشاي ويترين فروشگاههاي مختلف لباسفروشي را دارد. او با زنان فوتباليستهاي ديگر روابط نزديك دارد و درصدر اين زنان (كالين مك لالگين) نامزد ولخرج وين روني است كه هميشه با او به سر ميبرد. نام ستون ويژه (الكس كوران) در نشريه (ويكي ميرور) با (الكس كوران به خريد برويد) نام دارد كه هر هفته به چاپ ميرسد.
دستگيري همسر عصباني
ماه دسامبر سال 2006 الكس كوران همسر استيون جرارد به خاطر توهين به يك دختر دستگير شد. گفته ميشود روز جمعه هشتم دسامبر، الكس بيرون يك رستوران چيني در ليورپول به دختر هجده سالهاي حمله برد و با كيف دستي خود ضربه محكمي به او زد. دختر كه از ناحيه چشم زخمي شده بود ميگويد الكس كوران با يك شيشه نوشابه به صورت او زده است. شاهدين گفتند كه اين دعوا پس از يك سري طعنه و متلك از سوي دخترك آغاز شد. الكس كوران 23 ساله پس از اين حادثه خود به اداره پليس رفت و كيف دستي خود را براي انجام تحقيقات لازم به آنها تحويل داد. او به جرم حمله و توهين دستگير شد و به سوالات مختلف پليس پاسخ داد و سپس با قيد وثيقه آزاد شد. قبل از حادثه استيون جرارد هم به همراه همسرش در رستوران بود و ناهار را با هم خوردند ولي او براي استراحت به خانه برگشت و الكس به همراه دوستانش در آنجا ماند. سخنگوي او اطلاعات بيشتري در اين مورد به خبرنگاران نداد و فقط گفت اين موضوعي است كه پليس بايد به آن رسيدگي نمايد ولي چيزي كه مشخص است اينكه الكس كوران يكي از چهرههاي خبرساز انگليس است و از جمله زنان فوتباليستهايي است كه هميشه در نشريات و سايتهاي مختلف نام او به چشم ميخورد.
عنوانهاي جرارد
جرارد تاكنون جوايز بسياري را از آن خود كرده است: بازيكن جوان سال 2001، باارزشترين بازيكن ليگ قهرماني 2004 و 2005 و بازيكن سال ( 2006او اين جايزه را از سرشناساني همچون فرانك لامپارد و تيهري هانري گرفت) او در سال 2005 در يك نظرسنجي پس از رونالدينيو و لامپارد بهترين فوتباليست سال اروپا شد.
مهارتهاي جرارد ستايش بسياري از دستاندركاران فوتبال را برانگيخته است. سرالكس فرگوسن زماني در مصاحبه با ساندي تايمز درباره او گفت: (او تاثيرگذارترين فوتباليست جزيره است. نه اينكه بگويم ويهرا عيب و نقصي دارد، نه. ولي جرارد بهتر از اوست.)
روز سيزدهم دسامبر سال 2006 اعضاي شوراي شهر (نوزلي) عنوان افتخاري (شهروند) را به جرارد اعطا كردند. يكي از كساني كه اين عنوان را به دست آورد (لرد ويلسون) نخستوزير سابق حزب كارگر در سال 1988 بود. مراسم رسمي اعطاي اين عنوان قرار است در سال 2007 برگزار گردد.
استيون ميگويد:
_ تا وقتي ما پيروز شويم برايم مهم نيست چه كسي گل ميزند.
_ كسي كه برنده خوبي است، بازنده بدي است و من بازنده بدي هستم. بعد از باخت كسي از من خوشش نميآيد.
_ فوتبال يعني برنده شدن يك تيم ولي بردن جوايز فردي هم خيلي لذتبخش است.
_ گاهي شانس ميآوريم ولي من شخصا به خرافات اعتقادي ندارم.
_ در راه خانه به پيامهاي تلفنيام گوش ميدهم و ميدانم مردم چه احساسي دارند.
_ گاهي من هم مثل مردم نااميد ميشوم و وقتي نتيجه بدي داشته باشيم درست مثل آنها سرافكندهام.
_ به نظرم همه بازيكنها به هنگام بازي گوششان تيز است كه ببينند مردم اسمشان را صدا ميزنند يا نه وقتي من نامم را ميشنوم واقعا لذت ميبرم و انرژي ميگيرم.
_ اصلا ميل ندارم به باشگاه ديگري بروم.
_ بازي فينال جامجهاني را به اتفاق خانواده و پدر و مادرم تا آخر نگاه كردم و براي ايتاليا هورا كشيدم.
_ (قرمز) رنگ ماست. دوشنبه 18/4/1386 - 9:33
خاطرات و روز نوشت
(ميروسلاو كلوزه) با نام اصلي (ميروسلاو ماريان كلوزه) در روز نهم ژوئن سال 1978 در (اوپلن) واقع در (سيلسيا)ي لهستان به دنيا آمد. او يك فوتباليست مهاجم آلماني است كه در حال حاضر براي تيم (وردربرمن) و در (بوندسليگا) بازي ميكند و البته از اعضاي مهم تيم ملي فوتبال كشور آلمان نيز ميباشد. كلوزه بهترين گلزن و برنده (كفش طلايي) جام جهاني 2006 آلمان شد. او در آن بازيها پنج گل به ثمر رساند.
او در نخستين جامجهاني كه در آن حضور يافت يعني در جامجهاني سال 2002 به ميزباني كره و ژاپن نيز پنج گل زد بنابراين در كل در اين سري بازيها ده گل به نام خود به ثبت رسانده است.
او نخستين فوتباليستي است كه پس از اتحاد دو آلمان آقاي گل جامجهاني شده و تنها بازيكني ميباشد كه در دو جام متوالي پنج گل به ثمر رسانده است.
زندگي
(ميروسلاو كلوزه) در خانوادهاي ورزشكار پرورش يافت. مادرش باربارا عضو تيم ملي هندبال لهستان (كه در 82 بازي ملي حضور داشت) و پدرش (يوزف كلوزه) فوتباليست بود و به تيم ملي لهستان نيز رسيد. در سال 1981 خانواده كلوزه از كشور كمونيست لهستان فرار كردند و ابتدا به فرانسه و سپس در سال 1987 به (كوسل) در آلمان نقل مكان كردند. پدر ميروسلاو كلوزه از يك خانواده اصيل آلماني ميباشد به همينخاطر آنها با نام خانوادگي (رشيدلر) در آلمان اقامت گرفتند. كمي پس از سكني گزيدن در آلمان پدر ميروسلاو دوباره نام خود را به كلوزه برگرداند زيرا كلوزه نام فاميل پدربزرگ آلماني او (اروين كلوزه) بود كه در سال 1910 در (سيلسياي عليا) به دنيا آمد. وقتي در مدرسهاي در آلمان ثبتنام كرد، روزهاي سختي را پشت سر ميگذاشت. شروع درس براي او اصلا آسان نبود. ميروسلاو هشت ساله كه بايد در كلاس چهارم درس ميخواند، دو سال عقب رفت و تحصيلات را از كلاس دوم ادامه داد زيرا با زبان و فرهنگ آلماني آشنايي كافي نداشت. آن روزها، روزهاي سختي بودند ولي همين مشكلات در آينده او را قويتر ساخت.
كلوزه فوتبال را در يك باشگاه روستايي فراگرفت. باشگاهي به نام (بلاباخ ديلكوف.) او پس از يك فصل بازي در تيم هامبورگ بدون هيچ مقدمه و به سرعت جذب تيم آماتوري (كايزر سلاترن) شد. او عادت داشت به هنگام بازي همتيميهايش بايستد و تشويق تماشاچيان را تماشا كند. يك سال بعد از ملحق شدن به اين باشگاه به سرعت ترقي كرد و وارد تيم اول (كايزر سلاترن) شد. او در 67 بازي نخست خود 33 گل زد. تداوم در گل زدن باعث شد اولين كاپ بينالمللي خود را به دست آورد و در نخستين بازي بينالمللي در مارس 2001 برابر تيم آلباني ظاهر شد. در آن بازي آلمان دو بر يك آلباني را شكست داد و زننده دومين گل آلمان كسي نبود جز ميروسلاو كلوزه، در جامجهاني 2002 در كره و ژاپن، كلوزه سه شوت خود را روانه دروازه كرد و يكي از برترينهاي آن شد. اودر سال 2004 با قيمت پنج ميليون يورو به تيم (وردربرمن) انتقال يافت و پس از يك شروع بد در آن تيم، ناگهان سير صعودي پيمود و به همراه (يوهان ميكو) هافبك فرانسوي تيم و (ايوان كلاسنيچ) فوروارد اهل كرواسي يك مثلث قدرتمند حمله تشكيل داده و تاثيرات شگرفي بر روي بازي گذاشتند. اين سه در بوندسليگا پانزده گل به ثمر رساندند. كلوزه با وجود ظاهر نسبتا نحيف، يكي از بهترين سرزنان بوندسليگاست. او تواناييهاي تكنيكي بسيار بالايي دارد و وقتي پا به توپ شود ديگر كسي حريفش نيست. او در سال 2005 يكي از بهترين فورواردهاي آلمان و شايد بهترين آنها بود. او دربازيهاي فصل 2005 و 2006 در بيست و شش بازي بيست و پنج گل زد و در به ثمر رسيدن 16 گل ديگر نيز تاثير غيرمستقيم داشت.
كلوزه يكي از اعضاي تيم ملي آلمان در جامجهاني 2006 بود. اولين بازي تيم كشور آلمان در برابر كاستاريكا، مصادف بود با روز تولد كلوزه. او در اين بازي به مناسبت تولدش دو گل به ثمر رساند. كلوزه تاكنون 33 گل ملي را روانه دروازه حريفان خود كرده است و اين برابر با تعداد گلهاي ملي (فريتز والتر) فوتباليست محبوب و الگوي اوست. او هماكنون هفتمين گلزن تاريخ آلمان محسوب ميشود.
كلوزه نجار
كلوزه در سال 1998 يعني زماني كه به تيم هامبورگ پيوست دوست داشت در كنار فوتبال يك حرفه هم بياموز. پدر و مادرش هم در اين زمينه به او كمك فكري ميرساندند و مشوق او بودند. بنابراين ميروسلاو به كلاسهاي كارآموزي نجاري رفت و اين دوره را با موفقيت پشت سرگذاشت. او در اينباره ميگويد (من به اين خاطر نجار شدم كه از بلندي نميترسيدم. وقتي روي پاهايم در ارتفاعات بلند مثل شيروانيها ميايستم احساس امنيت ميكنم.) او پس از پيوستن به تيم كايزرسلاترن اين حرفه را كنار گذاشت.
كلوزه در منطقه زيباي (بلاباخ) خانهاي براي خود ساخت. او ميگويد (من از زندگي در محيطي آرام و ساكت در خارج از شهر لذت ميبرم.) ولي كلوزه فرصت زيادي براي زندگي در اين خانه رويايي ندارد زيرا بايد بيشتر وقت خود را در شهر و در كنار همتيميهايش سپري نمايد. او تنها در مواقعي خاص و براي استراحت به خانهاش در بلاباخ ميرود و اوقاتي را در آنجا سر ميكند.
پدر دوقلوها
(ميروسلاو كلوزه) متاهل است. همسرش (سيلويا) روز سيام ژانويه 2005 در بيمارستان (يوزف) دو پسر دوقلو به دنيا آورد. آن روز اين پدر جديد كه در پوست خود نميگنجيد به خبرنگاران گفت(ما هيجانزده هستيم. فكر ميكنم همه خوشحال هستيم. اين بزرگترين اتفاق زندگي من است. خوشحالم كه در كنار سيلويا هستم. اين يك لحظه بينهايت مهم و موثر در زندگي ماست. با تولد اين دوقلوهاي زيبا يك شب آشفته و پر از نگراني براي خانواده كلوزه به صبحي شاد و توام با احساس خوشبختي ختم شد.)
آن شب خاطره جالبي براي ميروسلاو به به شمار ميرود. در آن شب به يادماندني ميروسلاو براي تيم وردربرمن و برابر (هانزاروستوك) در حال بازي بوده و سه بر دو از آنها جلو بودند. سيلويا در جايگاه شخصيتهاي استاديوم نشسته بود و همسرش را تشويق ميكرد ولي در اواسط نيمه اول با تعجب دريافت كه وضعيت بحراني است و اطرافيان بلافاصله او را به بيمارستان رساندند.ميروسلاو در فاصله بين دو نيمه موضوع را فهميد ولي مجبور بود تا آخر بازي در استاديوم بماند. آن روز ميروسلاو كلوزه در حالي كه پس از اتمام بازي سعي داشت به سرعت خود را به بيمارستان برساند، مجبور بود هر چند قدم به چند قدم به هواداران پروپا قرصش امضا بدهد. كلوزه و همسرش نام دوقلوهاي خود را (لوآن) و (نوآ) گذاشتند. (لوآن) به هنگام تولد دو كيلو و چهارصد گرم و نوا دو كيلو و ششصد گرم بودند. بيمارستان يوزف تاكنون محل تولد بسياري از فرزندان فوتباليستها بوده است. از جمله اين فوتباليستها (رودي فولر)، (ماركوبود)، (اوليور استرين)، (ديتر ايلتز) و (كلوديو پيزارو) ميباشند.
كوتاه از كلوزه
در ژانويه ( 2001يرژيانگل) مربي وقت تيم ملي لهستان سفري به آلمان كرد تا كلوزه را كه هنوز مليت لهستاني داشت تشويق به پيوستن به تيم ملي آن كشور كند. ولي كلوزه دعوت او را رد كرده و گفت(من گذرنامه آلماني دارم و تا وقتي اوضاع به اين منوال است فرصت آن را دارم كه زيرنظر (رودي فولر) بازي كنم.وقتي كلوزه گل ميزند از خوشحالي پشتك ميزند. او در جامجهاني پنج بار اين عمل را تكرار كرد و از همان زمان طرفدارانش به او لقب (سالتو كلوزه) يعني (كلوزه پشتكزن) را دادند.
معروف است كه كلوزه بازيكني منصف است. در فصل بازيهاي 2005، 2006 در مسابقه بين (وردربرمن) و (آرمينيا بيلفيلد) در حاليكه هر دو تيم صفر - صفر مساوي بودند، داور به خاطر (فول) دروازهبان بر روي كلوزه اعلام پنالتي به نفع وردربرمن كرد ولي كلوزه جلو رفت و براي داور توضيح داد دروازهبان هيچ (فولي) بر روي او انجام نداده است. غذاي مورد علاقه كلوزه شنيسل بوقلمون با سيبزميني سرخ كرده است. او مهمترين گل خود را گلي ميداند كه در بازيهاي جام يوفا به تيم (گلاسكو رنجرز) زد و با اين گل تيم او يك برهيچ بازي را برد. خانواده براي كلوزه اهميت زيادي دارد و درباره همه چيز با خانوادهاش صحبت ميكند.او يك سگ خانگي از نوع سگهاي پاسبان آلماني دارد و ميگويد (خودم كه خطرناك نيستم، لااقل سگم خطرناك باشد.) نام سگ او (كريش) است.كلوزه عاشق تنيس و تنيس روي ميز است و در اوقات فراغت به اين ورزشهاي مفرح ميپردازد.از نظر كلوزه بهترين نقطه قوت او بردباري اوست و ميگويد من در اكثر مواقع ساكت ميمانم.او محل تولد خود يعني شهر زيباي اوپلن در لهستان را خيلي دوست دارد و هميشه ميل دارد به آنجا بر دوشنبه 18/4/1386 - 9:27