ای کاش در امر فرج تعجیل گردد
سال فرج در لحظه ای تحویل گردد
مولای عالم مهدی زهرا بیاید
تا در کنارش سال ما تحویل گردد
دشت غزل بهارترین می شود ، اگر
از آن کند عبور غزال خیال تو
نبض زمان به حرمت نام تو می تپد
هر روز روزگار تو، هر سال سال تو
آه می کشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا ای کرامت بهار
می رسد بهار و من بی شکوفه ام هنوز
آفتاب من ، بتاب ، مهربان من ببار
به پیشواز تو می آید دل شکسته تنهایم
هوای روی تو را دارم ، بهار سبز شکوفایم
قسم به عشق ، دلم تنگ است! بیا و چاره کن این غم را
بیا بیا که حضورت را ، به اشک شوق پذیرایم
بهار با نفس تو ظهور خواهد کرد
کتاب ثانیه ها را مرور خواهد کرد
سکوت خانه ی ما را پرنده های بهار
پر از ترانه و آواز و شور خواهد کرد
[
شکفت غنچه و بنشست گل به بار بیا!
امید لاله و سوری ز هر کنار بیا!
بهار آمد و نشکفت باغ خاطر ما
تو ای روان سحر! روح نوبهار بیا!
مگر چه مایه بود صبر، عاشقان تو را؟
زحد گذشت دگر رنج انتظار بیا!
لبریز ترانه و نوایم با تو
از درد و غم زمان رهایم با تو
تو سبزترین بهار در جان منی
سبز است تمام لحظه هایم با تو
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی!
ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی ها
چشم تو لایحه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی ها
دعا کنید رسد آن زمان که یار بیاید
خزان باغ جهان را زنو بهار بیاید
دعا کنید دعایی که آفتاب درخشان
به سرپرستی گلهای روزگار بیاید
یک دشت لاله از کرمت سبز می شود
گر سرکشی چو ابر بهاری سراب را
وقت است تا به نام بهاران رقم زنی
در خشکسال عاطفه تقویم آب را
خورشید با نگاه تو بیدار می شود
ای قاصد سپیده برافکن نقاب را
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش برگ آخر تقویم عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
ای معطر ز عطر روی شما
باغ سبز بهار باور ما
با شما، ما و یک جهان شادی
بی شما ، ما و یک دل تنها
از نسل گل و بهار و آیینه تویی
منظومه انتظار دیرینه تویی
ما منتظران وعده دیداریم
خورشید زلال روز آدینه تویی
یک عمر به انتظار ماندیم همه
غمدیده و بی قرار ماندیم همه
بازآ که شکست دل زیاد غم تو
بی روی تو بی بهار ماندیم همه
ای آنکه تویی چشم و چراغ دل من
یک لحظه بیا به کوچه باغ دل من
با عطر نسیم نوبهاران ای گل
مرهم بگذار روی داغ دل من
چون باد صبا غالیه پرداز شود
صورتگری بهار آغاز شود
آن روز بهار عاشقان است که چشم
بر طلعت صاحب الزمان باز شود
اسیر پنجه دردیم بی تو
بهار آمد، ولی زردیم بی تو
اگر چشم انتظار تو نبودیم
در این دنیا چه می کردیم بی تو
به اوج دل نشاندمت به رهگذار زندگی
زمانه گر خزان شود تویی بهار زندگی
به پاکی دلت قسم که دل ز تو نمی کنم
که تکیه گاه من تویی در این حصار زندگی
ای در هوای تو جاری، عطر نسیم بهاران
آوا ی گرم کلامت، پیچیده در کوهساران
در خانه های دل ما عشق تو ماوا گزیده است
شوق وصال تو برده است تاب از دل بیقراران
برای آمدنت انتظار کافی نیست
دعا و دست و دلی بیقرار کافی نیست
تمام هر چه بهار است غیر چشمانت
برای مستی چشمی خمار کافی نیست
خودت دعا بکن ای نازنین که برگردی
دعای این همه شب زنده دار کافی نیست
دانی که انتظار تو با ما چه می کند؟
طوفان ببین به پهنه دریا چه می کند
آشفته ام چو موج به دریای زندگی
آشفتگی ببین به دل ما چه می کند
دور از بهار روی تو بی برگ مانده ام
بی برگ و بار مانده به دنیا چه می کند؟