لامپی را كه سوخته است باید عوض كرد این یك مثال ساده است تنها انسان های نادان لامپ سوخته را بر سقف كلبه خود می آویزند و به آن خیره می مانند باید از نو حركت كرد و از گذشته عبرت گرفت. همیشه شاد باشید بدون اینکه برای این شادی دلیل خاصی وجود داشته باشد و اینگونهاست که به آرامش میرسید...
هر امتی فتنه ای دارد؛ فتنه امت من مال است
پیامبر اكرم (ص)
فریبكار؛ زبانش شیرین و قلبش تلخ است
حضرت علی (علیه السلام)
روزگاری در شهر دوردستی به نام ویرانی پادشاهی حکومت می کرد که هم توانا بود و هم دانا.مردمان از توانایی اش می ترسیدند و به سبب دانایی اش دوستش می داشتند.
در میان این شهر چاهی بود که آب سرد و زلالی داشت و همه مردم شهر از آن می نوشیدند. حتی پادشاه و درباریانش. زیرا که چاه دیگری نبود.
یک شب هنگامی که همه در خواب بودند، جادوگری وارد شهر شد و هفت قطره از ماده شگفتی را در چاه ریخت و گفت:
- از این ساعت به بعد هر که از این آب بنوشد دیوانه می شود.
بامداد فردا همه ساکنان شهر، به جز پادشاه و وزیرش، از چاه آب نوشیدند و دیوانه شدند، چنان که جادوگر گفته بود.
آن روز مردمان در کوچه های باریک و در بازارها کاری نداشتند جز این که با هم نجوا کنند:"پادشاه ما دیوانه است. پادشاه ما و وزیرش عقلشان را از دست داده اند. یقین است که ما نمی توانیم به حکومت پادشاه دیوانه تن در دهیم. باید او را سرنگون کنیم."
آن شب پادشاه فرمود تا یک جام زرین از آب چاه پر کنند. وقتی که جام را آوردند، از آن نوشید و به وزیرش داد تا او هم بنوشد.
از آن شهر دوردست ویرانی غریو شادمانی برخاست، زیرا که پادشاه و وزیرش عقلشان را بازیافته بودند.
دیروز به تاریخ پیوست فردا معماست امروز هدیه است!
ایدل اگر جهان به كام تو شد، شد نشد، نشد !