پيداست هنوز شقايق نشدي.....زنداني زندان دقايق نشدي ....وقتي که مرا از دل خود مراني... يعني که تو هيچ وقت عاشق نشدي....زرد است که لبريز حقايق شده است..تلخ است که با درد موافق شده است... شاعر نشدي مگر نه مي فهميدي ...پاييز بهاريست که عاشق شده است
عيب جامعه اين است كه همه مي خواهند آدم مهمي باشند و هيچ كس نمي خواهد فرد مفيدي باشد
وقتي برگ هاي پاييز رو زير پات له مي كني يادت باشه روزي بهت نفس هديه مي كردن
اگرکسي واقعا کسي رو دوست داشته باشد بيشتر از اينکه بهت بگه دوست دارم ميگه مواظب خودت باش...پس مواظب خودت باش
طبق قانون بقاي شادي هيچ شادي از بين نميره؛ بلكه فقط از دلي به دلي ديگه جابه جا ميشه
تو باراني من باران پرستم تودريايي من امواج تو هستم اگرروزي بپرسي باز گويم: تو من هستي و من نقش تو هستم
سهم من از دوري تو چيزي جز دلتنگي به اندازه درياها ،نگاهي تاريك همچون شب هاي بدون مهتاب و لحظه هايي كه ثانيه به ثانيه ميگذرند نيست .پس اي دوست بشنو صداي دلتنگي مرا
من همه ي قصه هام قصه ي توست اگه غمگينه اونم از غصه ي توست
خوشبختي مثل يه پروانه است . وقتي دنبالش ميدوي پرواز ميكنه اما وقتي وايسي مياد رو سرت ميشينه
بيا با پاک ترين سلام عشق آشتي کنيم *
بيا با بنفشه هاي لب جوب آشتي کنيم *
بيا ازحسرت و غم ديگه باهم حرف نزنيم *
بيا برخنده ي اين صبح بهار خنده کنيم *