گاهی پلی میسازی
تا به اندازه ی یک واژه ی نامربوط
نخ باد بادک قلب ها را به هم گره بزنی
گاهی اما باد
نخ نازک لرزان را
از میان انگشت های نگرانت می قاپد
در نهایت فاصله ها
بی نهایت دور می شوند.
.
بادبادکم را باد برد ...
teravaterooh
هزار غنچه تماشاگری روی گلت بنشینند اگر از روی گِل آلوده ی ما بگذری پرده ی غیبت بدری روی خورشید سیاه میگردد هر زمان شاه زمان رخ نماید به عیان اللهم عجّل لولیّك الفرج
كرده ام پشت
بر حدود عقل
راه من سوی خداست.
پله ها در سیر من
نقطه ی آغازند.
می روم سبز به سبز
می پرم ابر به ابر
آسمان دوخته چشم
به قدم های ستبر.
می كنندم ایراد: شده ام كفتر باز
آری
دل من پیش پری است
كه پر از نور خداست
غزلی جدید
خدایا طبع شعرم را چه ذبح كردند و میراندند گلی را كه تو پروردی ببین كز ریشه خشكاندند به پا شد آتشی تا هم بسوزاند دل دریا و هم ابلا كند خاكستری مرده كه سوزاندند هجوم یاغیان غم به مسكینان مفلوكی؟ كه تا وارد شدند بالا زدند آستین و نالاندند بساط امتحانت را ببند آرام و بگذر تا نگویند او نداده امتحانش را... و گریاندند تو دنیا را به كی دادی؟ كه آخر جانشینت شد؟ جهان با ناكسان افتاد فلك چرخید و چرخاندند الهی گم شدم دیگر كسی من را نمی یابد به جوی ، هرگز، كه آب رفته اش را بر نگرداندند به عمری آشنا بودیم و حال از رهگذر كمتر؟ صدایت می كنم شاید حوائل گوشه ای راندند مسیرم را به سوی كوی خود كج كن هر از گاهی كه محبوسان ظلمت را سزد نوری كه تاباندند
چند بیتی
شلوغی می كند در ازدحام شهر ، تنهایی تماشا می كند خشكی ، تو غرق بحر، تنهایی سری بر لاك خود داری، گهی مرموز و بیماری به خود درگیر و دور از خود، چه بیخود جهر، تنهایی قلم گم كرده جوهر را چگونه مشق بنویسد؟ جهان با جان نمی سازد و قرنی قهر، تنهایی ....teravaterooh ...
http://www.tanzdooni.com/