قرآن
در آیه 71 سوره مریم آمده: وَإِن مِّنکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَّقْضِیًّا
دوازده ترجمه از این آیه عبارت است:
آیتی: و هیچ یک از شما نیست که وارد جهنم نشود، و این حکمی است حتمی، از جانب پروردگارتو.
الهی قمشه ای: و هیچ یک از شما(نوع بشر) باقی نماند جز آنکه به دوزخ وارد شود، این حکم حتمی پروردگار توست.
انصاریان: و هیچ کس از شما نیست مگر آنکه وارد دوزخ میشود[ورود همگان به دوزخ] برپروردگارت مسلم و حتمی است.
بانوی اصفهانی: و هیچ کس از شما نیست مگر آنکه به آن در آید-یا بر آن بگذرد- این [حکم و وعدهای است که] بر پروردگار تو بایسته و گزاردنی-انجام دادنی- است.
بروجردی: هیچیک از شما ممکن نیست که وارد دوزخ نشود و این حکم مسلم و حتمی پروردگار تو است.
حداد عادل: و هیچ یک از شما نیست که پای درون دوزخ ننهد و این اراده بی چون و چرای خداوند است.
رهنما: و (هیچکس) از شما نیست مگر آنکه وارد آن شود و این (وعده) برپرورگار تو حتم(و) واجب شده است.
فولادوند: و هیچ کس از شما نیست مگر[اینکه] در آن وارد میگردد، این [امر] همواره برپروردگارت حکمی قطعی است.
قرائتی: و هیچ کس از شما نیست مگر آنکه وارد دوزخ میشود، (و این ورود شما) از جانب پروردگارت حکمی قطعی است.
مجتبوی: و هیچ کس از شما نیست مگر آنکه به آن درآید- یا بر آن بگذرد- این [ حکم و وعدهای استکه] پروردگار تو بایسته و گزاردنی- انجام دادنی- است.
آیت الله مکارم شیرازی: و همه شما(بدون استثنا) وارد جهنم میشوید این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت.
موسوی همدانی در ترجمه المیزان چنین ترجمه کرده: هیچ کس از شما نیست مگر وارد جهنم میشود که بر پروردگارت حتمی و مفقرر است.
بر طبق این آیه شریفه همه از پل صراط ، پلی که از جهنم میگذرد رد خواهیم شد. منتها سرعت رد شدن از این پل تنها بر مبنای امتیاز تقوای افراد یعنی انجام بایدها و پرهیز از نبایدها است. دردرجات عالی تقوا با سرعت نور از آن رد میشویم و آتش جهنم هیچ آسیبی به فرد نمیرساند که این حالت فقط مختص معصومین و اولیای الهی است.
به اندازه تقوایت بالاخره از پل رد خواهی شد ولی اگر تقوای انسان از حداقل نیز برخوردار نباشد که طی چند هزار سال از پل صراط بگذرد به داخل آتش پرتاپ میشود. شدت پرتاپ و عمقی که به آن میافتد فقط بر مبنای امتیاز منفی سرکشی و نافرمانی است. نافرمانی هم یعنی عدم انجام بایدها و عدم پرهیز از نبایدها. تنها راه نجات انسان پایین بردن نمره نافرمانی و بالا بردن نمره قبولی اوست.
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:20
اهل بیت
مادر امام زمان (علیه السلام) نرجس خاتون دختر یوشعا پسر قیصر روم از نسل شمعون یكى از حواریین حضرت عیسى (علیه السلام) است كه به دنبال یك سلسله وقایع معجزه آسا از روم به سامرّا مى آید و سپس به افتخار همسرى امام عسكرى (علیه السلام) نایل مى گردد.
خلاصه سرگذشت ایشان از زبان خودشان بدین شرح است:
جدّ من قیصر مى خواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادر زاده خود تزویج كند وقتى مجلس عقد برپا شد و قیصر برادرزاده خود را روى تخت مخصوص نشاند ... ناگهان صلیب ها فرو ریخت، پایه هاى تخت شكست و پسر عمویم با حالت بى هوشى از بالاى تخت بر روى زمین افتاد و مجلس به هم خورد ولى باز دستور دادند تا مجلس را از نو سامان دهند تا این مراسم به اجرا درآید ولى همان حادثه دوباره تكرار شد ... همه پراكنده شدند.
همان شب من در خواب دیدم كه حضرت عیسى و شمعون وصى او و گروهى از حواریین در قصر جدّم اجتماع كرده اند و منبرى از نور در آنجا قرار داده شده است، طولى نكشید پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) و داماد و جانشینان آنحضرت وارد شدند؛ حضرت عیسى (علیه السلام) به استقبال ایشان شتافتند، حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند (خطاب به حضرت عیسى (علیه السلام)) یا روح الله من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام و در این هنگام اشاره به امام حسن عسكرى (علیه السلام) كردند كه او نیز موافقت كرد ... آنگاه حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالاى منبر رفته و خطبه اى خواندند و مرا به تزویج فرزندشان امام عسكرى (علیه السلام) در آوردند ... از خواب بیدار شدم و از ترس، آن واقعه را به كسى نقل نكردم ولى محبت به امام عسكرى (علیه السلام)باعث شد كه كم كم رنجور گردم و از خوردن و آشامیدن باز مانم و ... بالاخره مریض شدم ... چهارده شب بعد باز در خواب واقعه عجیب دیگرى دیدم و آن اینكه دیدم دختر پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) به همراهى حضرت مریم و ... به عیادت من آمدند و من از اینكه حضرت عسكرى (علیه السلام) به دیدن من نمى آیند گله و شكایت كردم حضرت فاطمه (علیه السلام) فرمودند: اگر مى خواهى خداوند، عیسى و مریم از تو خشنود باشند و میل دارى فرزندم به دیدنت بیاید شهادت به یگانگى خدا و نبوّت پدرم پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) بده و من آنچه كه او فرمودند تكرار كردم؛ آنگاه حضرت فاطمه(علیهم السلام)مرا در آغوش گرفتند و این كار باعث بهبودى من شد آنگاه فرمودند: اكنون به انتظار فرزندم عسكرى (علیه السلام)باش كه او را نزد تو خواهم فرستاد ...
وقتى از خواب بیدار شدم شعف و خوشحالى عجیبى تمام وجود من را فرا گرفته بود تا اینكه از شب بعد امام را پیوسته در خواب مى دیدم تا اینكه یكى از شب ها حضرت فرمودند: فلان روز جدّت قیصر لشكرى را به جنگ مسلمانان مى فرستد تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از كنیزان كه از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى و من هم چنین كردم و در نهایت جزو اسیران جنگى به اسارت مسلمانان در آمدم و بالاخره به بغداد آورده شدم و در آنجا بود كه توسط نماینده امام على النقى (علیه السلام) یعنى بشر بن سلیمان خریدارى شده به خدمت آنحضرت رسیدم و آنحضرت هم مرا به خواهرشان حكیمه خاتون سپردند، او آموزشهاى به من دادند ... پس از آموزش فرایض دینى و تعلیمات اسلامى به همسرى امام عسكرى(علیه السلام) در آمدم ...
و در سال ۲۵۵ هجرى روز ۱۵ شعبان در سامرّا حضرت مهدى (علیه السلام) از این بانوى بزرگوار متولد شد.
بشربن سلیمان نحاسى كه از فرزندان ابوایوب انصارى و یكى از دوستان دو امام گرانقدر حضرت هادى و عسكرى(علیهما السلام) و همسایه آن دو بزرگوار در سامرّا است، آورده است كه:
من احكام و آگاهیهاى لازم در مورد بردگان و اسیران را از سالارم حضرت هادى (علیه السلام) آموختم. و آن گرانمایه، این حقوق و احكام را به گونه اى به من تعلیم فرمود كه من بدون اجازه او نه برده اى مى خریدم و نه مى فروختم و همواره از موارد نامعلوم و نامشخّص، تا روشن شدن حكم آن دورى مى جستم و حلال و حرام را در این مورد به شایستگى درك مى كردم.یكى از شبها كه در منزل بودم و پاسى از شب گذشته بود درب خانه به صدا درآمد و یكى از خدمتگزاران حضرت هادى (علیه السلام) كه كافور نام داشت مرا مخاطب ساخت و گفت كه حضرت هادى (علیه السلام) مرا فرا خوانده است.
لباس خویش را به سرعت پوشیدم و به هنگامى كه وارد خانه آن جناب شدم، دیدم امام هادى با فرزندش حضرت عسكرى (علیه السلام) و خواهرش حكیمه آن بانوى آگاه و پرواپیشه، در حال گفتگو هستند.پس از سلام، نشستم كه آن حضرت فرمود: بشر! تو از فرندان انصار هستى و دوستى و مهر انصار همچنان نسل به نسل به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و خاندانش به ارث مى رسد و شما بر آن صفا و محبّت باقى هستید و مورد اعتماد خاندان پیامبر.اینك! مى خواهم تو را به فضیلت و امتیازى مفتخر سازم كه هیچ كس از پیروان ما در این فضیلت به تو پیشى نگرفته است و تو را به رازى آگاه سازم كه كسى را آگاه نساخته ام و آن این است كه: تو را مأموریت مى دهم تا بانویى بزرگ و آگاه را كه بظاهر در صف كنیزان است،
خریدارى نمایى و او را به سر منزل مقصود و محبوبش راه نمایى.آنگاه نامه اى به خطّ و لغت رومى مرقوم داشت و با مهر مخصوص خویش آن را مهر زد و بسته ویژه اى كه زرد رنگ بود و در آن ۲۲۰ دینار بود به من داد و فرمود: بشر! این نامه و كیسه زر را برگیر و بسوى بغداد حركت كن و پس از ورود بدان شهر، فلان روز، در كنار پل بغداد، منتظر كشتیهاى اسیران روم باش. هنگامى كه قایق حامل اسیران رسید و خریداران كه بیشتر آنها فرستادگان مقامات رژیم بنى عباس هستند اطراف آنها حلقه زدند تو از دور مراقب باش تا مردى بنام عمر بن یزید نخّاس را كه در میان صاحبان برده است بیابى.
او كنیزى را با ویژگیهاى خاصّ خود در حالى كه لباس حریر ضخیم بر تن دارد براى فروش آورده است، امّا آن كنیز خود را پوشانده و از دست زدن و نگاه كردن خریداران سخت جلوگیرى مى كند، چرا كه بظاهر در میان بردگان است و خود در حقیقت از بانوان باشخصیت و پاك و آزاده مى باشد.فروشنده او را تحت فشار قرار مى دهد تا او را بفروشد امّا او فریاد آزادى و نجابت سر مى دهد و به خریدارى كه حاضر مى شود سیصد دینار به صاحب او بپردازد مى گوید: بنده خدا! پول خودت را از دست مده! اگر تو در لباس سلیمان و برقدرت و شوكت او هم درآیى، من ذره اى به تو علاقه نشان نخواهم داد. و بدینگونه خریدارى را كه شیفته شكوه و عظمت و عفّت و پاكى اوست، نمى پذیرد و او را مى راند.سرانجام عمربن یزید به او مى گوید: من ناگزیرم تو را بفروشم پس خودت بگو راه حل چیست؟او خواهد گفت:
در این كار شتاب مكن! من تنها فرد امین و درستكار و شایسته كردارى كه برایم دلپسند باشد مى پذیرمدر این هنگام برخیز و به عمر بگو: من نامه اى به زبان رومى دارم كه یكى از شایستگان نوشته و ویژگیهاى مورد نظر این بانو، در شخصیت نگارنده آن جلوه گر است. شما این نامه را به او بده تا بخواند اگر تمایل داشت من وكیل نگارنده نامه هستم و این كنیز را براى او خریدارم.بشر فرستاده امام هادى (علیه السلام)اضافه مى كند كه: من، برنامه را همانگونه كه امام دستور داده بود به دقّت پیاده كردم تا نامه را به او رساندم هنگامى كه نامه را دریافت داشت و بدان نگریست،
سیلاب اشك امانش نداد و بشدّت گریست و به عمر بن یزید گفت: اینك! مى توانى مرا به صاحب این نامه بفروشى. وسوگندهاى سختى یاد كرد كه اگر به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد كشت و هرگز كسى را نخواهد پذیرفت.من بافروشنده براى خرید وارد گفتگو شدم و پس از تلاش بسیار كار به آنجا رسید كه عمر بن یزید به همان پولى كه سالارم امام هادى (علیه السلام) داده بود راضى شد و پس از دریافت همه آن ۲۲۰ دینار، كنیز مورد نظر را تحویل من داد و در حالیكه از شادمانى در پوست خود نمى گنجید به منزل بازگشتیم تا او را به خانه حضرت هادى (علیه السلام) ببرم. همراه او به خانه رسیدیم، امّا او قرار و آرام نداشت نامه سالارم را گشود و پس از بوسه باران ساختن آن، نامه را به سر و صورت خویش مالید و به روى دیدگانش نهاد.من كه از رفتار او شگفت زده شده بودم، گفتم: آیا شما نامه اى را كه هنوز نگارنده آن را نمى شناسى بوسه باران مى سازى؟او گفت: بنده خدا! تو با اینكه فردى درست اندیش وامانتدار و فرستاده بنده برگزیده و محبوب خدا هستى، در شناخت فرزندان پیامبران ناتوانى.
پس گوش به سخنان من بسپار و با دل توجّه كن تا خود را معرّفى كنم و جریان شگفت انگیز خویش را برایت بازگویم. آنگاه گفت: من ملیكه هستم دختر یشوعا و نوه قیصر روم.مادرم از فرزندان حواریون است و دختر شمعون، جانشین حضرت مسیح(علیه السلام)داستان من شگفت انگیزترین داستانهاست. من سیزده ساله بودم كه جدم قیصر روم تصمیم گرفت مرا به عقد برادر زاده خویش در آورد، به همین جهت بیش از سیصد نفر كشیش و راهب از نسل حواریون و هفتصد نفر از اشراف و شخصیتهاى سرشناس كشور و چهار هزار نفر از فرماندهان ارتش و افسران و درجه داران لشكر روم و رؤساى عشائر را، در كاخ خود گرد آورده و تخت بسیار بلند و پرشكوهى را كه از انواع زر و سیم ساخته شده بود، در سالن بزرگ كاخ قرار داد و برادرزاده اش را بر فراز آن دعوت كرد تا طىّ مراسم ویژه اى، مرا به ازدواج او، درآورد.امّ هنگام كه فرزند برادرش بر فراز تخت قرار گرفت و صلیبها گرداگرد او، آویخته شد و اسقفها در برابر او تعظیم كردند و انجیل مقدّس گشوده شد، بناگاه صلیبها از جایگاههاى بلند خود، فرو غلطیدند و ستونهاى تخت در هم شكست و آن جوان نگون بخت از فراز تخت به زمین افتاد و بیهوش گردید.بر اثر حادثه ناگوار، رنگ اسقفها پرید و بندهاى وجودشان به لرزه درآمد و بزرگ آنان به نیاى من، قیصر روم گفت:
شاها! ما را از كارى كه شومى آن از زوال آیین مسیح خبر مى دهد، معذور دار!
جدّم آن حادثه تكان دهنده را به فال بد گرفت و به اسقفها دستور داد تا ستونها را برافراشته دارند و صلیبها را بالا برند و بجاى آن جوان نگون بخت، برادرش را بیاورند تا مرا به ازدواج او درآورد و بدینوسیله شومى پدید آمده را، با نیكبختى و سعادت فرد دوّم، برطرف سازد.
امّا هنگامى كه اُسقفها به دستور قیصر روم عمل كردند، همان تلخى كه براى برادرزاده اوّل او پیش آمده بود براى دوّمى نیز رخ داد. مردم وحشتزده پراكنده شدند. نیاى بزرگم، قیصر روم، اندوهگین و ماتم زده برخاست و وارد قصر خویش شد و پرده هاى كاخ افكنده شد و ماجرا تمام شد و در هاله اى از ابهام و نگرانى قرار گرفت.
شب فرا رسید و آن روز دهشتناك سپرى شد. من همان شب در خواب دیدم كه حضرت مسیح (علیه السلام) به همراه وصىّ خود شمعون و گروهى از حواریون وارد كاخ جدّم قیصر روم شدند و منبرى پرفراز و شكوهمند در همان نقطه اى كه جدّم تخت خود را قرار داده بود برپا ساختند، درست در همین لحظات بود كه حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) با گروهى از جوانان و فرزندان خویش وارد شدند. حضرت مسیح (علیه السلام) به استقبال آن حضرت شتافت و او را در آغوش كشید.
پیامبر اسلام به او فرمود: من آمده ام تا ملیكه، دختر شمعون را براى پسرم خواستگارى كنم. و در همانحال دیدم كه آن حضرت با دست خویش به امام حسن عسكرى، اشاره فرمود.مسیح نگاهى به شمعون كرد و گفت: افتخار بزرگى به سویت آمده است، با خاندان پیامبر پیوند كن و دخترت را به فرزند او بده.و شمعون هم گفت: پذیرفتم.پیامبر اسلام بر فراز منبر رفت و مرا به ازدواج پسر خود درآورد و بر این ازدواج مسیح (علیه السلام) و حواریون و فرزندان محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) گواه بودند.
از خواب خوش آن شب جاودانه بیدار شدم امّا ترسیدم خواب خود را بر پدر و جدّم بازگویم.از آن پس قلبم از محبّت حضرت عسكرى، مالامال شد به گونه اى كه از آب و غذا دست شستم و به همین جهت بسیار ضعیف و ناتوان شدم و به بیمارى سختى دچار گشتم.جدّم بهترین پزشكان كشور را یكى پس از دیگرى براى نجات من فرا خواند، امّا بیهوده بود و آنان كارى از پیش نبردند و هنگامى كه جدّم از نجات من نومید شد به من گفت: نور دیده ام! دخترم! براى نجات جان و شفاى بیماریت چه كنم؟ آیا چیزى به نظرت نمى رسد؟
من گفتم: نه! درهاى نجات را به روى خود مسدود مى نگرم،
شما اگر ممكن است دستور دهید اسیران مسلمان را از زندانهاو شكنجه گاهها آزاد و كُند و زنجیر از دست و پاى آنان بردارند و بر آنان مهر ورزند و آزادشان سازند، امید كه در برابر این مهر به اسیران و غریبان، حضرت مسیح و مادرش مریم مرا شفا بخشند.جدّم به خواسته من جامه عمل پوشاند و براى شفاى من: همه اسیران مسلمان را آزاد ساخت و من نیز خویشتن را اندكى سالم و با نشاط نشان دادم و كمى غذا خوردم و جدّم شادمان گردید و بر محبّت بر اسیران و احترام به آنان تأكید كرد.چهار شب از آن رؤیاى شكوهبار گذشته بود كه خواب دیگرى دیدم.گویى دخت گرانمایه پیامبر، سالار بانوان گیتى به همراه مریم و هزار نفر از دوشیزگان بهشتى، به دیدار من آمدند.مریم پاك، رو به من كرد و گفت: این، سالار بانوان جهان، فاطمه (علیها السلام) دخت گرانمایه پیامبر و مادر همسر آینده تو است.
من دامان آن بانوى بزرگ را سخت گرفتم و گریه كنان از اینكه حضرت عسكرى از دیدار من سرباز مى زند و به خوابم نمى آید به مادرش شكایت بردم.
فاطمه (علیها السلام) فرمود: ملیكه! پسرم به دیدار تو نخواهد آمد چرا كه مشرك هستى. این خواهرم مریم است كه از دین شما بیزارى مى جوید، اگر براستى دوست دارى خشنودى خدا و مسیح (علیه السلام) و مریم را بدست آورى و به دیدار حسن من، مفتخر گردى بگو اشهد ان لا اله الا الله و انّ ابى محمد رسول الله.
من به دعوت دخت گرانقدر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)اسلام آوردم و به یكتایى خدا و رسالت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) گواهى دادم. بانوى بانوان مرا در آغوش كشید و خوش آمد گفت و فرمود: اینك در انتظار دیدار پسرم باش!...
از خواب برخاستم، امّا شور و شوق دیدار ابو محمّد، حضرت عسكرى، كران تا كران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار دیدارش قرار و آرام نداشتم كه شب فرا رسید و او به خواب من آمد. هنگامى كه او را دیدم به او گفتم: سرورم! محبوب قلبم! پس از اینكه، قلب مرا لبریز از مهر و عشق پاك خود كردى، به من بى مهرى نمودى؟
فرمود: تنها دلیل تأخیر دیدارت، شرك تو بود و اینك كه به راه توحید و توحید گرایى گام سپرده اى، همواره به دیدارت خواهم آمد تا خداوند ما را یك جا گرد آورد.
و آن گرانمایه از آن روز تاكنون مرا ترك نكرده و هر شب به خواب من آمده است.
بشر فرستاده امام هادى (علیه السلام)مى گوید: من كه از سرگذشت عجیب او غرق در حیرت شده بودم، از او پرسیدم: با این شرایط، شما چگونه به اسارت رفتى و در صف اسیران قرار گرفتى؟گفت: حضرت عسكرى، شبى در عالم رؤیا به من خبر داد كه بزودى جدّت، سپاهى گران براى نبرد با مسلمانان گسیل خواهد داشت، شما نیز با گروهى از دوشیزگان در لباس خدمتگزار و بطور ناشناس همراه آنان بیا...من طبق رهنمود ابومحمد چنین كردم و طلایه داران سپاه مسلمین، ما را به اسارت گرفتند وتا الان كه سرگذشت خویش را به تو بازگفتم، هیچ كس نمى داند كه من دختر پادشاه روم هستم.
پرسیدم: شگفتا! شما كه دختر پادشاه روم هستى چگونه به زبان عربى سخن مى گویى؟پاسخ داد: این بخاطر شدّت محبّت جدّم نسبت به من بود كه مرا با همه وجود وامكانات به آموزش، دانش و بینش تشویق كرد و بانوى مترجم و زبانشناسى را همواره در خدمت من قرار داد تا با كوشش و تلاش بسیار، زبان عربى را بطور شایسته و بایسته به من آموخت.بشر فرستاده امام هادى (علیه السلام) مى افزاید:
هنگامى كه او را به سامرّا و به محضر حضرت هادى (علیه السلام) آوردم امام (علیه السلام) ضمن خوش آمد و احترام به او پرسید: پیروزى اسلام و مسلمانان و شكست رومیان را چگونه دیده است؟ و در مورد شكوه و عظمت خاندان وحى و رسالت چه فكر مى كند؟نرجس گفت: شما كه از من، بر این واقعیتها داناترید، من چه گویم؟حضرت به او فرمود: من در این اندیشه ام كه مقدم شما را گرامى دارم. اینك، كدامین یك از این دو راه را براى گرامیداشت خود مى پسندى: دریافت سرمایه كلانى از طلا و نقره همچون ده هزار درهم یا بشارت و نوید به افتخار ابدى و همیشگى، كدامیك؟پاسخ داد:
سرورم! دوّمى را، مژده به شرافت و نیكبختى جاودانه را.امام هادى (علیه السلام) فرمود: پس تو را نوید باد به فرزند گرانمایه اى كه حكومت عدل و داد را در جهان، پى خواهد افكند و بر شرق و غرب گیتى حكومت خواهد نمود و زمین را لبریز از عدالت و دادگرى خواهد ساخت همانگونه كه از ظلم و بیداد لبریز باشد.پاسخ داد: سرورم! چه كسى و چگونه؟فرمود: از همان شخصیت والایى كه پیامبر در آن شب جاودانه تو را از مسیح و شمعون براى او خواستگارى كرد و در حضور مسیح و جانشین او، تو را به عقد او درآورد. اینك آیا او را مى شناسى؟پاسخ داد: آرى! از همان شب جاودانه اى كه به دست مادر گردانقدرش فاطمه(علیها السلام) اسلام آوردم،
تاكنون شبى بدون عشق و ارادت معنوى به وجود مقدّس او سحر نكردم و هر شب نیز خواب او را دیده ام. امام هادى (علیه السلام)به یكى از خدمتگزاران فرمود: كافور! خواهر گرانقدرم حكیمه را فرا خوان.هنگامى كه آن بانوى بزرگ وارد شد امام هادى (علیه السلام) خطاب به او فرمود: حكیمه! این همان دوشیزه است... .و حكیمه او را در آغوش كشید و مورد تكریم و مهر قرار داد وشادمانى خویش را از دیدار او اعلان كرد.
حضرت هادى (علیه السلام) به خواهر گرانقدرش فرمود: دختر پیامبر! اینك او را نزد خویش ببر و مقررّات و قوانین دین را آنگونه كه مى باید به او بیاموز كه او همسر گرانقدر پسرم حسن و مادر پرافتخار قائم خواهد بود.
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:20
عقاید و احکام
در آیه 27 سوره ی اعراف داریم که وقتی که ما به بن بست می رسیم شیطان به سراغ ما می آید . تمام حساسیت زندگی ما سر دو راهی ها است . حضرت آدم هم سر دو راهی خوردن و نخوردن ماند . شیطان در سر دو راهی شما را وسوسه می کند . ما با عقل خودمان می خواهیم خودمان را را دو راهی نجات بدهیم .
اگر ما عقلمان را دست دین بسپاریم و به سراغ احکام خدا بروم ، خدا راه بیرون رفتن از این بحران توسط دین را به ما یاد می دهد و قطعاً ما به آرامش می رسیم . در سوره طلاق داریم : هر کس که زندگی بر او تنگ شد انفاق کند .
به خدا اعتماد کنیم
ما باید به خدا اعتماد کنیم . خدا به مادر موسی گفت : بچه ات را به دریای خروشان بسپار ،اینکار با کدام عقل سازگاری دارد ؟ خدا به مادرموسی اطمینان داد که موسی را برمی گرداند.
خدا می فرماید تو در گرفتاری هایت تقوا پیشه کن ، من به تو آرامش می دهم و ظرف وجود تو را بزرگ می کنم . گاهی فردی مشکلات زیادی دارد ولی آرامش دارد . اگر حلال و حرام را رعایت کنیم نباید انتظار داشته باشیم که زود پولدار بشویم . خدا می گوید که تو عقل خودت را که چراغ است به طرف دین بیاور تا من به شما دستور بدهم . فردی به پیامبر گفت که فقر بر من چیره شده است . پیامبر فرمود : صدقه بدهید . او سه بار پیش پیامبر آمد و بعد از سه بار که صدقه داد ، در کارش گشایش شد . ما نباید زود خسته بشویم . وقتی ما به حرف دین گوش کنیم اگر سختی باشد رضایت ، برکت و آرامش هم هست . اگر ما به حرف خدا گوش کنیم ظرفیت ما بالا می رود و مشکلات ما را زمین گیر نمی کند.
اگر من رعایت حلال و حرام را بکنم و پولدار هم نشوم خدا به من ظرفیتی می دهد که من احساس می کنم خدا ازمن راضی است . ممکن است که من با حرام پولدار بشوم ولی من به اندازه ی ثروتی که بدست آورده ام کوچک شده ام . این انسان با یک تلنگر می شکند زیرا ظرفیت ندارد
حل مشکل در آرامش است . پولدار شدن موضوعیت ندارد . شاید من پولدار بشوم یا نشوم ولی رضایت خدا ، مغفرت ، رحمت و فضل الهی را دارم . بعضی ها حلال و حرام ها را رعایت می کنند و خیلی پولدار نیستند ولی بچه های خوبی دارند . این نتیجه ی حلال خوری است .
شیطان در هنگام بحران ما را وسوسه می کند که دست در فاکتور ببریم و ساعت عدم حضور را ساعت حضور بزنیم . ما به ظاهر دست در فاکتور می بریم و بعد از مدتی پولدار می شویم ولی بعد می بینیم که بچه ما هم دست در جیب مان می برد و پول می دزد یا دست در چک ما می برد .
شما بر مردم مکر کردی و حالا فرزند شما بر شما مکر می کند و شما یک فرزند ناخلف خواهی داشت، نه اهل نماز است نه اهل ادب و احترام و چاقوکشی هم می کند و معتاد هم می شود ، این فقر واقعی یا فقر معنوی است . اگر ما به حرف شیطان گوش کنیم شیطان به ما ظرفیت نمیدهد بلکه مادیت می دهد .
حل مشکل در آرامش است . پولدار شدن موضوعیت ندارد . شاید من پولدار بشوم یا نشوم ولی رضایت خدا ، مغفرت ، رحمت و فضل الهی را دارم . بعضی ها حلال و حرام ها را رعایت می کنند و خیلی پولدار نیستند ولی بچه های خوبی دارند . این نتیجه ی حلال خوری است
ظرف وجودیمان را بزرگ کنیم
سوره بقره آیه 167می فرماید: الشیطان یعدکم بالفقر و یعمرکم بالفحشا . ما فکر می کنیم که مادیات مشکل ما را حل می کند . مادیات مشکل ما را حل نمی کند ، ظرفیت مشکل ما را حل می کند . خدا قول ظرفیت داده است که آنقدر تو را بزرگ می کند که از مشکل بیرون بیایی . خدا مشکلات را از جلوی حضرت زینب برنداشت ، برادرش کشته شد و خانواده اش اسیر شدند ولی زینب آنقدر بزرگ شد که هیچ کدام از اینها زینب را زمین گیر نکرد . آنچه حضرت زینب را آرام کرد ظرفیت الهی بود .
اگر من رعایت حلال و حرام را بکنم و پولدار هم نشوم خدا به من ظرفیتی می دهد که من احساس می کنم خدا ازمن راضی است . ممکن است که من با حرام پولدار بشوم ولی من به اندازه ی ثروتی که بدست آورده ام کوچک شده ام . این انسان با یک تلنگر می شکند زیرا ظرفیت ندارد.
از طرفی بعضی ها خیلی مال ندارند ولی بزرگمنش است و هیچ مشکلی او را به زانو در نمی آورد . ما باید مواظب باشیم که در هر بحرانی عقل ما را به سمت مکر نکشاند بلکه ما را به سمت حکم شرعی بکشاند.
نکته پایانی :
در زندگی حواسمان به حلال و حرام و وسوسه های شیطان در شرایط سخت باشیم .
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:19
آموزش و تحقيقات
پیامبر اکرم(ص) روز آخر ماه شعبان در فضیلت ماه رمضان خطبهای(خطبه شعبانیه)قرائت کردند.
از قول شیخ صدوق به سند معتبر از امام رضا(ع) و از قول پدران بزرگوارش، از قول امام علی(ع) نقل شده که پیامبر اکرم(ص) در فضیلت ماه رمضان خطبهای قرائت کردند، در کتاب مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی نیز از قول شیخ صدوق توضیحی بر این خطبه نوشته است.
ترجمه متن این خطبه بسیار زیبا و پرمضمون از رسول نور و رحمت پیامبر اکرم(ص) که مشعلی روشن برای همه کسانی است که قصد دارند با شست و شوی جان و روح خویش در جاری زلال ماه مبارک رمضان، لیاقت قرب به درگاه ذات باری تعالی بیابند و در ردیف مهمانان حقیقی ضیافت الله قرار گیرند، در ذیل میآید:
ای مردم! ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به سوی شما روی کرده است. ماهی که نزد خدا برترین ماههاست و روزهایش بهترین روزها و شبهایش بهترین شبها و ساعتهایش بهترین ساعتهاست.
ماهی است که در آن شما را به میهمانی خدا خواندهاند و از کسانی قرار داده شدهاید که از کرامت خدا بهره میبرند. نفسهای شما در آن تسبیح و خوابتان عبادت است و کارهای شما در آن مورد قبول و دعاهایتان در آن مستجاب است. پس از خدا با نیتهای راستین و دلهای پاک بخواهید که در این ماه توفیق روزه داری برای او، و تلاوت کتابش(قرآن) را به شما بدهد.
می خواهید به شما بگویم بدبخت کیست؟ بدبخت کسی که از آمرزش خدا در این ماه محروم بماند!
با گرسنگی و تشنگی (به واسطه روزه) گرسنگی و تشنگی روز قیامت را به خاطر آورید. بر فقیران و خانه نشستگان(مساکین) صدقه بدهید.
بزرگان خود را گرامی بدارید و به کوچکتران خود محبت کنید و به خویشان خود مهر بورزید. زبانهای خود را از آنچه نباید گفت نگاه دارید و چشمان خود را بر حرام بپوشانید و گوشهای خود را از شنیدن ناشنیدنیها حفظ کنید.
با یتیمان مردم محبت بورزید تا بعد از شما به یتیمان شما محبت کنند. از گناهان خود به سوی خدا توبه کنید. هنگام نماز دستهایتان را به دعا بلند کنید؛ زیراکه وقت نماز بهترین وقتهاست. در این اوقات خداوند با رحمت به بندگان خود نظر میکند و هرگاه با او مناجات کنند جوابشان میدهد و هرگاه او را ندا دهند به آنان لبیک میگوید و اگر او را بخوانند (دعایشان را) مستجاب میکند.
پیامبرعظیم الشان اسلام در ادامه این خطبه میفرمایند: ای مردم! جانهای شما در گروی کارهای شماست. پس جان خود را با طلب آمرزش (از بند) رها سازید. پشتهای شما از بار گناهان گران است؛ پس با طول دادن سجدهها آنها را سبک کنید و بدانید که خداوند به عزت و جلال خود قسم یاد کرده است که نمازگزاران و سجده کنندگان در این ماه را عذاب نکند و در روز قیامت آنها را از آتش جهنم نترساند.
ای مردم! هر که در این ماه مومن روزه داری را افطار دهد ثواب آن برابر آزاد کردن برده و آمرزش گناهان گذشته خواهد بود.
بعضی از اصحاب گفتند که ما توانائی افطار دادن را نداریم. پیامبر فرمودند: "از آتش جهنم، با افطار دادن ولو با نصفهای از خرما و یا شربتی از آب دور بمانید همانا این پاداش کسی است که بر بیشتر از این توانائی نداشته باشد."
ای مردم! هر که اخلاق خود را در این ماه خوب کند، در روزی که قدمها بر صراط میلغزد از آن به راحتی میگذرد و هر که کار خدمت گزار یا کنیز خود را سبک گرداند خدا در قیامت حساب او را راحت میکند و هر که در این ماه شر خود را از مردم باز دارد خداوند در قیامت غضب خود را از او باز میدارد.
هر که در این ماه یتیمی را گرامی دارد خداوند او را در قیامت گرامی میدارد و هر که با خویشاوندان خود دیدار کند (صله ارحام)، خداوند او را از اتصال به رحمت خود در قیامت منقطع نخواهد کرد. هر که در این ماه سنتی را به پا دارد خداوند برای او برات دوری از آتش جهنم را مینویسد. هر که در این ماه نماز واجبی بخواند خداوند برای او ثواب هفتاد نماز(ماههای دیگر) را مینویسد. هر که در این ماه بر من صلوات بفرستد، خداوند ترازوی اعمالش را برای روزی که ترازوی اعمال سبک است سنگین میگرداند و کسی که در این ماه یک آیه از قرآن را بخواند ثواب کسی را دارد که در ماههای دیگر ختم قرآن کرده باشد.
ای مردم! همانا در این ماه درهای بهشت باز است؛ پس از خدا بخواهید که آنها را بر روی شما نبندد و درهای جهنم در این ماه بسته است پس از خدا بخواهید که آنها را بر روی شما باز نکند. شیاطین در این ماه در زنجیرند پس از خدا بخواهید که آنها را بر شما مسلط نگرداند.
على علیه السلام مىفرماید: در این حال از جا برخاسته و عرض کردم، اى پیامبر خدا! برترین اعمال در این ماه چیست؟ حضرت فرمود: اى اباالحسن! برترین اعمال در این ماه پرهیز از محرمات است
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:19
اهل بیت
رسول اکرم(ص) در خصوص اثرات نگاه میفرماید: نگاه بد، تیری از تیرهای مسموم شیطان است که هر کس از ترس خدا چشم خود را فرو بندد، خداوند به او ایمانی میدهد که از درون خویش شیرینی و مزه آن را احساس میکند.
ماه رمضان فرصتی دوباره است تا انسان به مصحف آسمانی نگاهی دوباره داشته باشد تا علاوه بر قرائت روزانه قرآن کریم، با دقت بیشتری به بیان و اهداف آیات توجه کند. پس چه نیکوست در ماه مهمانی خدا، هر روز دقایقی را با قرآن و تفسیر حجتالاسلام قرائتی از آن سپری کنیم.
* نگاه و آداب نگاه کردن
«قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ»
به مردان مومن بگو: از بعضی نگاههای خود (نگاههای غیرمجاز) چشمپوشی کنند و دامن خود را حفظ کنند. این برای پاکتر ماندن آنان بهتر است، خداوند به آنچه انجام میدهند، آگاه است.
- حضرت علی (ع) فرمود: «أول نظرة إلى المرأة فلا تتبعوها بنظرة أخرى و احذروا الفتنة»، نگاه اول مانعی ندارد؛ ولی ادامه نگاه اشکال دارد؛ زیرا سبب فتنه میشود.
- در حدیثی میخوانیم: تمام چشمها در قیامت گریان است مگر سه چشم؛ چشمی که از ترس خدا بگرید و چشمی که از گناه بسته شود و چشمی که در راه خدا بیدار بماند.
-در «صحیح بخاری» میخوانیم که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: جلو راه مردم ننشینید، مردم گفتند: ما ناچاریم از نشستن فرمود: پس حق آن را ادا کنید،
پرسیدند: حق آن چیست؟، فرمود: «غَضّ البَصر و کَفّ الاَذی و رَدّ الاسلام والامر بالمعروف والنهی عن المنکر»، ترک چشم چرانی و مردم آزاری، جواب دادن به سلام دیگران، امر به معروف و نهی از منکر.
-حضرت عیسی(ع) فرمود: از نگاه به نامحرم بپرهیزید که بذر شهوت را در دل مینشاند و همین برای دچار شدن انسان به فتنه کافی است.
- حضرت علی(ع) فرمود: «العین رائد القلب»، چشم، دل را به دنبال خود میکشد، «العین مصائد الشیطان» چشم، قلّاب شیطان و چشمپوشی بهترین راه دوری از شهوات است.
- پیامبر اکرم(ص) فرمود: «النَظَر سهم مسموم مِن سهام البلیس فمن ترکها خوفاً من الله اعطاه الله ایماناً یجد حلاوة فی قلبه»، نگاه بد تیری از تیرهای مسموم شیطان است که هر کس از ترس خدا چشم خود را فرو بندد، خداوند به او ایمانی میدهد که از درون خویش شیرینی و مزه آن را احساس میکند.
-پیامبر اکرم(ص) فرمود: هر کس چشم خود را از حرام پر کند، در قیامت چشم او از آتش پر خواهد شد، مگر اینکه توبه کند.
*آیین دوستیابی
«وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا، یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا، لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءنِی وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا»
و روزی که ستمکار (مشرک) دو دست خود را (از روی حسرت) به دندان میگزد و میگوید: ای کاش با پیامبر همراه میشدم، ای وای بر من! کاش فلانی را دوست خود نمیگرفتم، رفیق من بعد از آن که حق از طرف خدا برای من آمد، مرا گمراه ساخت و شیطان هنگام امید انسان را رها میکند.
-اسلام برای دوستی و انتخاب دوست، سفارشهای زیادی دارد و دوستی با افرادی را تشویق و از دوستی با افرادی نهی کرده است. برخی از عنوانهای فرعی موضوع «دوست و دوستی» به این شرح است:
راههای شناخت دوست، مرزهای دوستی، ادامه دوستی، قطع دوستی، انگیزههای دوستی، آداب معاشرت با دوستان و حقوق دوست که برای هر یک آیات و روایات بسیاری است و ما به گوشهای از آنها اشاره میکنیم:
-اگر در شناخت کسی به تردید افتادید، به دوستانش بنگرید که چه افرادی هستند «فَانظُرُوا اِلی خُلَطائِهِ»
-تنهایی، از رفیق بد بهتر است.
-از پیامبر (ع) پرسیدند: بهترین دوست کیست؟ فرمود: کسی که دیدارش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش به علم شما بیفزاید و کردارش یاد قیامت را در شما زنده کند.
-حضرت علی (ع) فرمود: هنگامی که قدرتت از بین رفت، رفقای واقعی تو از دشمنان شناخته میشوند.
-حضرت علی (ع) فرمود: رفیق خوب، بهترین فامیل است.
-در حدیت آمده است: دوستت را در مورد غضب، درهم، دینار و مسافرت آزمایش کن، اگر در این آزمایشها موفق شد، دوست خوبی است.
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:18
عقاید و احکام
یا اباذرّ؛ انّ ربّى اخبرنى فقال: و عزّتى و جلالى ما ادرک العابدون درک البکاء عندى و انّى لابنى لهم فى الرّفیق الاعلى قصراً لایشارکهم فیه احد»؛ اى ابوذر، پروردگار به من خبر داد که به عزت و جلالم سوگند، عابدان به پاداش گریه و ارزش آن پى نخواهند برد که من براى گریه کننده، در عالى ترین مراتب بهشت قصرى بنا مى کنم و دیگرى با او شریک نخواهد شد.
روایت فوق بخشی از سفارشات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ابوذر است که ارزش گریه برای آخرت را بیان می کند و اینک شرحی از این سخن گهربار ارائه خواهیم داد باشد که چگونه گریستن و برای چه گریستن را بیاموزیم، بیاموزیم که قطرات اشکمان را از هر جواهری ارزشمندتر کنیم، بیاموزیم که پیامبر گونه گریه کنیم .
گریه اى که پیامبر به آن سفارش کرده اند گریه از خوف خداوند و یا گریه از شوق وصول به لقاى الهى است. گرچه این دو قسم گریه مطلوب و در توجه به خداوند و بیدارى انسان نقش حیاتى دارند اما گریه از شوق وصول به لقاى خداوند، برتر و مستلزم معرفت عمیقى است که همگان بدان دست نمى یابند و تنها گروه اندکى، از جمله معصومان(علیهم السلام)، به آن معرفت رسیده اند.
امام على(علیه السلام) در دعاى کمیل از شوق خود در رسیدن به لقاى محبوب پرده برمى گیرد و صبر کردن در فراق او را سخت تر از صبر بر عذاب او مى شناسد و خطاب به پروردگار خویش عرض مى کند:
«فَهَبْنى یاإِلهى وَ سَیِّدى وَ مَوْلاىَ و َرَبّى، صَبَرْتُ عَلى عَذابِک فَکیْفَ أَصْبِرُعَلى فِراقِک...»
اى خداى من و مولا و پروردگارم؛ گیرم برعذاب تو صبرکردم، چگونه بر فراق تو صبر کنم؟
و در مقام بیان ناراحتى خویش، در صورت جدایى از معبودش ادامه مى دهد: «به عزتت اى آقا و مولاى من، سوگند مى خورم که اگر مرا با زبان گویا(در دوزخ) رها کنى، در بین اهل جهنم، چونان دادخواهان ناله همى دهم و بسى فریاد مى زنم و مانند آنکه محبوبش را از دست داده، از فراق تو زار مى گریم»
امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى مى فرماید:
«من با امروز و فردا کردن و آرزوهاى طولانى عمر خویش را تباه ساختم و اینک به جایى رسیده ام که از اصلاح نفس خویش به کلى ناامیدم. پس از من بدحال تر و تبه روزگارتر کیست؟ واى اگر من با چنین حالى به قبرى روان گردم که آن را براى خوابگاه خود مهیا نساخته ام و با عمل صالح در آن فرش نگسترده ام. چرا نگریم! با اینکه نمى دانم کارم به کجا مى انجامد و اکنون نفس مرا مى فریبد و روزگار مکر مى ورزد، در حالى که مرگ برسرم سایه افکنده است.(2)»
به جهت نقش ارزشى گریه در پاکسازى درون از رذایل و کاستى هاى اخلاقى است که پیامبر مى فرمایند: فضیلت و پاداشى بر گریه مترتب است که بر غیر آن مترتب نیست و گریه کنندگان به مقامى دست مى یابند که دیگران، هر چند عبادت کنند، به آن نمى رسند.
دنیا را مى توان به پستانکى تشبیه کرد که وقتى بچه گرسنه مى شود و دنبال شیر مى گردد، آن پستانک و گول زنک را در دهان او مى گذارند و او غافل از همه جا پستانک را به جاى پستان مادر مى مکد و سر انجام پى مى بردکه پستانک خالى از شیر او را سیر نساخته است
ابوذر از زرنگترین مردم سۆال مى کند و پیامبر در جواب مى فرمایند:
«اکثرهم للموت ذکراً و احسنهم له استعداداً»
زرنگترین مردم کسى است که بیش از همه به یاد مرگ باشد و خود را بهتر از همه براى مرگ آماده ساخته است.
کسى که مسیرى را انتخاب کرده، اگر زرنگ و باهوش باشد، پیوسته به هدف توجه دارد و سعى مى کند زودتر به مقصد برسد. اگر کسى در مسیر از هدف غافل شود، حیران و سرگردان گشته، سالم به مقصد نمى رسد.
کسانى که هدف را گم کرده اند، زاد و توشه اى براى آخرت فراهم نساخته اند و بدون زاد و توشه، گام سپردن در مسیرى طولانى کارى است بس خطرناک.
گشادگى قلب مۆمن و نشانه هاى آن
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در ادامه حدیث مى فرمایند: «یا اباذرّ؛ اذا دخل النّور القلب انفسح القلب و استوسع»؛ اى ابوذر؛ اگر نور در دل بتابد گشاده و فراخ مى گردد.
در ابتدا قلب ها تاریکند، سپس خداوند نور خود را افاضه مى کند و دلهاى مستعد آن نور را دریافت مى کنند. وقتى آن نور در قلب جاى گرفت، ظرفیت آن افزون گشته گسترش مى یابد. از باب تشبیه معقول به محسوس، مثل مشک خالى و خشکیده اى که اگر آب درون آن بریزند، فراختر مى گردد، یا مثل بادکنکى که هر قدر در آن باد کنند، بر وسعت آن افزوده مى گردد. پس دل با نور الهى وسعت یافته، ظرفیتش بیشتر مى شود. (منظور از قلب، عضو صنوبرى شکل درون سینه نیست، بلکه قلب در اینجا ماهیت معنوى دارد و محل ادراک و جایگاه ایمان است.)
از آنجا که درک چنین حالتى براى ابوذر محسوس نیست ـ چون این امر حسى نیست که با حواس بتوان به آن راه یافت ـ از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) درباره نشانه هاى گشادگى قلب سۆال مى کند، حضرت، در جواب، سه نشانه براى این حالت ذکر مى کنند:
1ـ «الانابة الى دارالخلود» ؛ اولین نشانه گشادگى قلب، میل به آخرت است.
به این معنا که انسان از دنیاى فانى و گذرا چشم مى بندد و به جهان باقى آخرت مى نگرد. مرحوم راغب اصفهانى در توضیح معناى «انابه» مى فرماید: «انابه به سوى خداوند، به معناى بازگشت به سوى او، به وسیله توبه و عمل صالح است»( مفردات، ماده «نوب»)
2ـ «والتجافى عن دارالغرور» دومین نشانه گشادگى قلب کناره گیرى از دنیاى فریبنده است.
وقتى مۆمن به عالم ابدى آخرت متوجه گردید، از عالم تنگ مادى دل تنگ مى گردد، از این جهت خود را از دنیا برکنده، آماده رخت بربستن از آن مى شود .
«دارالغرور» از جمله نامهایى است که در قرآن کریم و روایات براى دنیا ذکر شده. غرور به معناى فریب و نیرنگ است و از آنجا که زر و زیور دنیا انسان را مى فریبد و او را شیفته خویش مى سازد، به آن «دار غرور» ـ یعنى محل فریب و نیرنگ ـ مى گویند.
امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى مى فرماید: من با امروز و فردا کردن و آرزوهاى طولانى عمر خویش را تباه ساختم و اینک به جایى رسیده ام که از اصلاح نفس خویش بکلى نا امیدم. پس از من بدحال تر و تبه روزگارتر کیست؟ واى اگر من با چنین حالى به قبرى روان گردم که آن را براى خوابگاه خود مهیا نساخته ام و با عمل صالح در آن فرش نگسترده ام . چرا نگریم! با اینکه نمى دانم کارم به کجا مى انجامد و اکنون نفس مرا مى فریبد و روزگار مکر مى ورزد، در حالى که مرگ برسرم سایه افکنده است
دنیا خود را به عنوان مطلوب واقعى و هدف نهایى به انسان معرفى مى کند. در نتیجه او پس از عمرى تلاش و زحمت، به دنیا مى رسد و مى نگرد که آن مطلوب فطرى او نبوده است و نیازهاى معنوى او را برطرف نمى سازد.
از این روى دنیا را مى توان به پستانکى تشبیه کرد که وقتى بچه گرسنه مى شود و دنبال شیر مى گردد، آن پستانک و گول زنک را در دهان او مى گذارند و او غافل از همه جا پستانک را به جاى پستان مادر مى مکد و سرانجام پى مى برد که پستانک خالى از شیر او را سیر نساخته است.
گریه ارزشى در روایات
منزلت گریه ارزشى - که همان گریه رشد و تقواى روحانى است - از پارهاى روایات، از جمله احادیث ذیل روشن مىشود:
1. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: «نزدیکترین حالت بنده نسبت به پروردگار عزّوجل، حالتى است که او در سجده با گریه است».(اصول کافى، همانجا)
2. امام باقر(علیه السلام) مىفرماید: «هیچ قطرهاى نیست که نزد خداى عزوجل محبوبتر باشد از قطره اشک در ظلمت شب که از خوف خدا باشد و غیر از جانب او منظورى نباشد».(همان)
3. «واعوذ بک من قلب لایخشع و من عین لاتدمع»؛ «پناه مىبرم به تو از قلبى که خاشع و چشمى که اشکبار نباشد».(مفاتیحالجنان، دعاى بعد از زیارت امیرالمۆمنین)
4. «واعنى بالبکاء على نفسى»؛ «و مرا به گریه به حال خود یارى کن». دعاى ابوحمزه ثمالى.
5. امام صادق(علیه السلام) مىفرماید: «اگر اشک چشمى نداشتى براى گریستن، حالت تباکى و حزن و اندوه داشته باش».(مرآةالعقول، ج 12، ص56 ).
چو نالان آیدت آب روان پیش مدد بخشش ز آب دیده خویش
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:18
عقاید و احکام
اعمال و رفتار انسان، اگر بر اساس انگیزه ای الهی و نیّت بندگی و اطاعت و تقرّب بپروردگار باشد، عبادت محسوب میشود، به همین دلیل، عبادات در اسلام بسیار وسیع خواهد بود.
در این مقاله عبادات خدایی را به طور خلاصه مورد بررسی قرار میدهیم.
عبادات خدائی
اگر چه این دسته عبادات، با احكام عبادات فردی و اجتماعی چندان تفاوتی ندارد؛ و معمولا وظائف خدائی و مردمی انسان درهم آمیخته است؛ اما در عین حال در درجهی اول؛ جهت معنوی و بندگی آن بیشتر مورد توجه است، تا آثار و جهات فردی و اجتماعی آن، مانند: نماز، مناجات، ذكر، دعا، شناخت صفات خدا، تفكّر در نظام خلقت، و آشنائی با اسرار و حكمتهای پروردگار.
چند نمونه از این عبادات را بررسی می کنیم:
1ـ نماز
دربارهی نماز در قرآن كریم، حدود 105 آیه وجود دارد، و در روایات دینی هم به عنوان«ستون دین» و «اولین مورد سۆال و مۆاخذهی روز قیامت» معرفی شده است. امام صادق علیه السّلام هم میفرمایند:
احب الاعمال الی الله الصلاه، و هی آخر وصایا الانبیاءِ. (مجموعه الاخبار، ص 221)
محبوب ترین اعمال عبادی در پیشگاه خداوند نماز است، و آخرین چیزی را كه هر پیامبری دربارهی آن وصیّت و سفارش مینمود نماز است.
امام صادق علیه السّلام، در جواب كسی كه سۆال كرد: من اكرم الخلق علی الله.؟ گرامیترین افراد در پیشگاه خدا كیست؟ فرمودند: اكثرهم ذكراً لله و اعملهم بطاعته. كسی كه از همه بیشتر به یاد خدا بوده، و به عبادت و اطاعت حق از دیگران آگاهتر باشد
2ـ به یاد خدا بودن
در آیات و روایات زیادی یكی از وظائف سنگین و ارزندهی انسان؛ ذكر و به یاد خدا بودن معرفی شده است.
خداوند در قرآن كریم میفرماید: «فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ ...» (بقره، 152) پیوسته به یاد من باشید، تا منهم شما را به یاد داشته باشم، و به حال خود وانگذارم!
امام صادق علیه السّلام، در جواب كسی كه سۆال كرد: من اكرم الخلق علی الله.؟ گرامیترین افراد در پیشگاه خدا كیست؟ فرمودند: اكثرهم ذكراً لله و اعملهم بطاعته. (مشكاه الانوار؛ ص 54) كسیكه از همه بیشتر به یاد خدا بوده، و به عبادت و اطاعت حق از دیگران آگاهتر باشد.
3ـ دعا
دعا نیز از وظائف و تكالیف عبادی به شمار آمده، و حتی خدای مهربان در قرآن كریم افراد را به دعا كردن دعوت نموده است و با افرادی كه از این عبادت بزرگ سرباز میزنند و گردنكشی میكنند، وعدهی جهنم داده است:
یكی از امتیازات انسان بر سایر موجودات داشتن قدرت تفكّر است، و تفكّر نیز دارای چنین ارزش و عظمتی است، و چنین نتایج و آثار درخشانی هم به بار میآورد
«ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ». (غافر، 60)
مرا بخوانید، تا شما را استجابت كنم، آنهائیكه از دعا و عبادت من تكبر ورزند و سركشی كنند، به زودی داخل جهنم میشوند.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: افضل العباده الدعاء. (مشكاه الانوار؛ ص 54) دعا بالاترین عبادت است.
4ـ تفكر در اسرار آفرینش
غیر از اینكه، در قرآن كریم 18 بار از تفكر و اندیشه را به كار انداختن، سخن به میان آمده؛ در روایات هم درباره تفکر در اسرار و آثار نظام آفرینش، كه نتیجهی آن ایمان و معرفت پروردگار میگردد سفارش بسیار شده است.
امام رضا علیه السّلام فرمودند: لیس العباده كثره الصیام و الصلاه انما العباده؛ كثره التفكر فی امر الله. (کافی ج 6 ص 55) عبادت و اطاعت به روزه و نماز زیاد نیست؛ بلكه عبادت، تفكر و اندیشه در كار خدا و اسرار و آثار نظام آفرینش اوست.
آری، یكی از امتیازات انسان بر سایر موجودات داشتن قدرت تفكّر است، و تفكّر نیز دارای چنین ارزش و عظمتی است، و چنین نتایج و آثار درخشانی هم به بار میآورد؛ و بی جهت نیست كه پیغمبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ میفرمودند: و كان اكثر عباده ابیذر التفكر (قصار الجمل، ج 2، ص 118) پیوسته، بیشتر عبادت و اطاعت ابیذر را تفكر و اندیشه تشكیل میداد.
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:17
اهل بیت
یکم محرم، اولین روز از ماه حزن و اندوه آل محمدعلیهم السلام است،که همه انبیاء وملائکه و شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام محزون اند. باید گفت:ماه حزن واندوه تمام عالم است،چرا که همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره سیدالشهداء علیه السلام را از عرش خدا رو به زمین می آویزند و حزن واندوه عالم را فرا می گیرد.
در ادامه فهرست و سپس مشروح کامل وقایع این ماه بزرگ را تقدیم می کند:
اوّل محرم الحرام
1. آغاز ایام حسینی2. ماجرای شعب ابیطالب علیه السلام 3.جنگ ذات الرقاع 4. اولین جمع آوری زکات 5. امام حسین علیه السلام در راه کربلا 6. قیام مردم مدینه بر علیه یزید 7. کلام عاشورایی امام رضا علیه السلام
دوّم محرم الحرام
1. ورود امام حسین علیه السلام به کربلا
سوّم محرم الحرام
1. نامه امام حسین علیه السلام برای اهل کوفه 2. ورود عمر بن سعد به کربلا
چهارم محرم الحرام
1. فتوای شریح قاضی به قتل امام حسین علیه السلام
ششم محرم الحرام
1. یاری طلبی حبیب بن مظاهر از بنی اسد 2.اولین محاصره فرات در کربلا 3. تراکم لشگر یزید در کربلا
هفتم محرم الحرام
1. ملاقات امام حسین علیه السلام با ابن سعد 2. منع آب از امام حسین علیه السلام
هشتم محرم الحرام
1. قحط آب در خیمه های حسینی
نهم محرم الحرام تاسوعا
1. محاصره خیمه ها در کربلا 2. آمدن امان نامه برای فرزندان ام البنین سلام الله علیها 3. درخواست تاُخیر جنگ از سوی امام حسین علیه السلام 4. آمدن لشگر تازه نفس به کربلا 5. خطابه امام حسین برای اصحابش
شب عاشورا
1. سخنان امام علیه السلام با اهل بیت و اصحابش 2. سخنان زینب کبری سلام الله علیها با امام حسین علیه السلام
دهم محرم الحرام عاشورا
1. شهادت امام حسین علیه السلام 2. شهادت حبیب بن مظاهر اسدی کوفی 3. شهادت مسلم بن عوسجه 4. شهادت حر بن یزید ریاحی 5. شهادت جون مولی ابی ذر الغفاری 6. شهادت همسر وهب 7. شهادت شبیه ترین فرد به رسول خدا صلی الله علیه و آله 8. شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام 9. شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام 10.شهادت قمر منیر بنی هاشم علیه السلام 11.شهادت مولانا الرضیع باب الحوایج علی اصغر علیه السلام 12. آمدن ذوالجناح با یال و کوپال خونین به سوی خیمه فاطمیات 12. ماتم و ناله و گریه پردگیان حرم 13.غارت اموال 14.فراز فاطمیات و علویات در بیابانها 15.غارت کردن لباس و ذره 16.جدا شدن سرهای مطهر 17.به آتش کشیدن خیمه های آل الله 18.شهادت دختران کوچک گریه و ماتم 19.راُس مطهر امام حسین علیه السلام در کوفه 20.خونین شدن ریشه هر گیاه 21.قتل ابن زیاد 22.قیام حضرت مهدی علیه السلام 23.وفات ام سلمه
شب یازدهم محرم الحرام
1.شام غریبان کربلا 2. سر امام حسین علیه السلام در تنور خولی
یازدهم محرم الحرام
1.حرکت کاروان اسرا از کربلا 2. تشکیل مجلس ابن زیاد 3. حرکت اهل بیت امام حسین علیه السلام به سوی کوفه
دوازدهم محرم الحرام
1.دفن شهدای کربلا 2. ورود اهل بیت علیهم السلام به کوفه 3. روز شهادت حضرت سجاد علیه السلام
سیزدهم محرم الحرام
1.اسرای اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد 2. اسرای اهل بیت علیهم السلام در زندان کوفه 3. خبر شهادت امام حسین علیه السلام در مدینه و شام 4. شهادت عبد الله بن عفیف
پانزدهم محرم الحرام
1.فرستادن سرهای مطهر شهدا به سوی شام
نوزدهم محرم الحرام
1.حرکت کاروان کربلا به سوی شام
بیستم محرم الحرام
1. دفن بدن جون در کربلا
بیست و پنجم محرم الحرام
1. شهادت امام سجاد علیه السلا م
بیست و ششم محرم الحرام
1. شهادت علی بن الحسن المثلث
بیست و هشتم محرم الحرام
1. وفات حذیقه بن یمان 2. تبعید امام جواد علیه السلام به بغداد 3. ورود اسرای اهل بیت علیهم السلام به بعلبک
بیست و نهم محرم الحرام
1. رسیدن کاروان اسرا به شام
تتمۀ محرم الحرام
1. نوشتن صحیفه ملعونه 2. وفات ماریه قبطیه
مشروح وقایع ماه محرم الحرام
روز اول ماه محرّم الحرام:
1.آغاز ایام حسینی
اولین روز از ماه حزن و اندوه آل محمدعلیهم السلام است،که همه انبیاء وملائکه و شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام محزون اند.باید گفت:ماه حزن واندوه تمام عالم است،چرا که همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره سیدالشهداء علیه السلام را از عرش خدا رو به زمین می آویزند و حزن واندوه عالم را فرا می گیرد.1
همچنین آغاز مجالس عزاداری حضرت اباعبدالله علیه السلام است،که مردم را به امور اعتقادی خویش آشنا می کند،ودستورات دین خود را از حسینیه ها و تکایا و مساجد به خانه های فکر ودل خود به ارمغان می برند. شرکت در مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام واشک بر آن حضرت،از وظایف ما در زمان غیبت امام زمان علیه السلام است.
2.ماجرای شعب ابی طالب علیه السلام
در پی بالا گرفتن قدرت اسلام پس از بعثت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم قریش پیمان نامه ای نوشتند وطی آن قرار گذاشتند با بنی هاشم تکلم نکنند و با آنان هم سفره وهمنشین نشوند و معامله ننمایند؛و آنان را به گونه ای در فشار قراردهند که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را به قریش تحویل دهند تا آن حضرت را به قتل رسانند . حضرت ابوطالب علیه السلام بنی هاشم را به دره ای که منتسب به آن حضرت بود برد،و اطراف آن را محکم کرده وبرای حفظ جان پیامبر صلی الله علی وآله وسلم شبانه روز کمر همت بست.
آن حضرت شبها با شمشیر پروانه وار گرد شمع وجود پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می گردید ومی فرمود :«تا زنده ام دست از یاری او برنمی دارم.»او در هرشب چند بار محل خواب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را تغییر می داد وعزیزترین فرزند خود یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام را به جای آن حضرت می خوابانید،و روز فرزندان خود و فرزندان برادرانش را به حفاظت از آن حضرت می گماشت. در مدتی که در شعب بودند بر آن حضرت ومسلمانان بسیار سخت گذشت ،تا آنجا که شبها صدای گریه اطفال گرسنه بنی هاشم را ساکنین اطراف شعب می شنیدند.
پس از دو سال و چند ماه خداوند موریانه را مأمور کرد،وپیمان نامه آنان را از بین برد به جزء اسماء الهی که در آن بود. حضرت ابوطالب علیه السلام این خبر را به کفار داد،و آنان با دیدن چنین معجزه ای دست از تصمیم خود برداشتند وبنی هاشم به خانه های خود بازگشتند.2
3.جنگ ذات الرقاع
در سال چهارم هجرت _به تحریک قریش _بین مسلمانان و قبایلی که اطراف مدینه زندگی می کردند و قصد محاصره مدینه را داشتند جنگی در گرفت .پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم با 400یا790 نفر از مدینه بیرون رفتند.در این غزوه حضرت نماز خوف خواندند و جنگ تا سه روز طول کشید تا شر آنان دفع شد.این واقعه به قولی در 15جمادی الاولی بوده است. 3
4.اولین جمع آوری زکات
در روز اول محرم پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم برای اولین بار مأمورانی را برای جمع آوری زکات و صدقات به اطراف مدینه فرستادند.4
5.امام حسین علیه السلام در راه کربلا
روز اول محرم،امام حسین علیه السلام در قصر بنی مقاتل نزول اجلال فرمودند، و از عبیدالله بن حر جعفی دعوت به یاری نمودند، ولی او اجابت نکرد و بعداً پشیمان شد.5
6.قیام مردم مدینه برعلیه یزید
در این روز در سال63 ه مردم مدینه برای قیام علیه یزید حرکت کردند.قضیه از آنجا آغاز شد که جمعی از اهالی مدینه به رهبری عبدالله بن حنظله به شام رفتند و دستگاه یزید وشرابخواری و قماربازی و سگ بازی او را دیدند،وبه مدینه بازگشته ومردم را از وضع فساد دربار اموی آگاه ساختند.با شنیدن این اخبار همگان بر خلع یزید اتفاق نمودند،و به سرپرستی عبدالله علیه یزید قیام نمودندو افراد اموی ساکن مدینه رابیرون کردند.لشکر شام پس از اطلاع از این قیام به طرف مدینه حرکت کرد و واقعه حرّه پیش آمد.6
7.کلام عاشورایی امام رضا علیه السلام 7
در روز اول محرم ریّان بن شبیب خدمت امام رضا علیه السلام رسید.حضرت به او فرمودند:ای پسر شبیب ،مردم عرب در زمان جاهلیت جنگ را در ایام محرم حرام می دانستند؛ولی این امت احترام این ماه را از بین بردند و حرمت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را رعایت نکردند.در این ماه خون ما را حلال دانستند ،و هتک حرمت ما را کردند وفرزندان و زنان ما را اسیر نمودند، و سراپردۀ ما را آتش زدند و اموال ما را غارت کردند و رعایت احترام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را دربارۀ ما ننمودند.
همانا روز شهادت حسین علیه السلام پلک چشمان ما را مجروح کرد واشکهای ما را روان ساخت ودل ما را سو زاند؛وعزیز ما را در زمین کربلا ذلیل کرد ونزد ما محنت و بلا را تا روز جزا به ارث گذارد. پس گریه کنندگان باید بر حسین علیه السلام بگریند،زیرا که گریه بر او گناهان بزرگ را از بین می برد.
ای پسر شبیب ،اگر خواستی بر چیزی گریه کنی برحسین بن علی علیه السلام گریه کن،چه اینکه آن حضرت را کشتند چنانکه گوسفند را می کشند،و با آن حضرت 18 نفر از اهل بیت او کشته شدند که روی زمین شبیه ونظیری نداشتند. آسمان های هفتگانه و زمین ها در شهادت آن حضرت گریستند.چهار هزار ملک روز عاشورا برای نصرت آن حضرت آمده بودند و دیدند حضرت شهید شده اند.لذا پریشان وغبار آلود به مجاورت آن قبر مطهر مأمور شدند،تا حضرت قائم علیه السلام ظهور کنند و از یاران او باشند و شعارشان "یالثارت الحسین"است.
ای پسر شبیب،اگر دوست داری که با ما در درجات عالی بهشت باشی محزون باش برای حزن ما وشاد باش در شادی ما؛وبر تو باد ولایت ما که اگر کسی سنگی را دوست داشته باشدخداوند متعال او را با همان سنگ محشور می کند....
1. خصائص الزینبیه:ص49،خصیصه نوزدهم.
2.قلائد النحور:ج محرم وصفر،ص9. الوقایع و الحوادث:ج2ص7.
3.الوقایع و الحوادث:ج2ص45.توضیح المقاصد:ص2-3. وقایع الشهور:ص98.
4.الوقایع و الحوادث:ج2ص42..قلائد النحور:ج محرم وصفر،ص15
5.ارشاد:ج2ص81.
6.الوقایع و الحوادث:ج2ص49.
7.بحار الانوار:ج98ص102،ج14ص164.امالی صدوق:ص111.اقبال:ص544.عیون اخبار الرضاعلیه السلام:ج1ص233.
روز دوّم ماه محرّم الحرام:
1.ورود امام حسین علیه السلام به کربلا
بنابر مشهور در این روز در سال 61ه آقا ومولایمان حضرت اباعبدالله الحسین سید الشهداء علیه السلام با اهل بیت و اصحابشان وارد کربلای معلی شدند.(1)
در آنجا اسب حضرت حرکت نکرد.امام پرسیدند:نام این زمین چیست؟گفتند:"غاضریه"نام دیگرش را پرسیدند گفتند:"شاطئ الفرات"اسم دیگری هم دارد؟گفتند:"کربلا"هم می گویند.در این هنگام حضرت آهی کشیدند و گریه شدیدی نمودند و فرمودند:"اللهم انی أعوذ بک من الکرب و البلاء."به خدا قسم زمین کربلا همین است.به خدا قسم اینجا مردان ما را می کشند! بخدا قسم اینجا زنان و کودکان مارا به اسیری می برند! بخدا قسم اینجا پرده حرمت ما دریده می شود.ای جوان مردان ، فرود آیید که محل قبرهای ما اینجاست...."(2)
1. ارشاد:ج2ص84.قلائد النحور :جمحرم وصفر،ص24. الوقایع و الحوادث :ج2ص89. مناقب ابن شهر آشوب :ج4ص105. جلاء العیون :379. معالی السبطین:ج1ص285.
2. از مدینه تا مدینه :ص236. فیض العلام :ص142.
روز سوّم ماه محرّم الحرام:
1.نامه امام حسین علیه السلام برای اهل کوفه
در این روز امام حسین علیه السلام برای بزرگان کوفه نامه ای نوشتند و آن را به قیس بن مسهّر صیداوی دادند که به کوفه برساند.مأمورین بین راه قیس را گرفتند،و پس از آنکه او بر ضد یزید وابن زیاد سخن گفت، او را به شهادت رساندند.(1)
2.ورود عمر بن سعد به کربلا
در این روز عمر بن سعد با با شش یا نه هزار سوار برای قتل پسر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم وارد کربلا شد و در مقابل آن حضرت لشکر گاه ساخت و خیمه برافروخت.ورود ابن سعد به کربلا در روز چهارم هم نقل شده است.(2)
1.قلائد النحور:ج محرم وصفر،ص41.
2.قلائد النحور:ج محرم وصفر،ص40.از مدینه تا مدینه :343. معالی السبطین:ج1ص301. فیض العلام:ص143.
روز چهارم ماه محرّم الحرام:
1.فتوای شریح قاضی به قتل امام حسین علیه السلام
در این روز از سال 61 ه ابن زیاد با استناد به فتوایی که از شریح قاضی گرفته بود، در مسجد کوفه خطبه خواند و مردم را به کشتن امام حسین علیه السلام تحریص کرد.(1)
1.الوقایع الحوادث:ج2ص124.
ششم ماه محرّم الحرام:
1.یاری طلبیدن حبیب بن مظاهر از بنی سعد
در شب ششم جناب حبیب بن مظاهر اسدی با اذن امام حسین علیه السلام برای آوردن یاور وکمک ، به قبیله بنی اسد رفت. اسدیان پذیرفتند وحرکت کردند، ولی جاسوسان به عمر سعد خبر دادند و او عده ای را فرستاد تا مانع آنها شوند.لذا درگیری رخ داد که در این میان جمعی از بنی اسد شهید و زخمی وبقیه ناگزیر به فرار شدند و حبیب به خدمت حضرت آمد و جریان را عرض کرد.(1)
2.اولین محاصره فرات در کربلا
به نقلی عمر سعد ،شبث بن ربعی خبیث را همراه سه هزار مرد سفاک با کوبیدن طبل و دهل کنار فرات فرستاد که اطراف آن را به محاصره در آوردند.(2)
3.تراکم لشکر یزید در کربلا
در این روز لشکرزیادی برای جنگ با حضرت اباعبدالله علیه السلام جمع شدند.(3)
1.الوقایع الحوادث:ج2 ص149.از مدینه تا مدینه:ص368-370.
2.از مدینه تا مدینه:ص360.
3.الوقایع الحوادث:ج2 ص153.
روز هفتم ماه محرّم الحرام:
1.ملاقات امام حسین علیه السلام با ابن سعد
در شب هفتم امام حسین علیه السلام ملاقات وگفتگو کردند. خولی بن یزید اصبحی چون عداوت شدیدی با امام حسین علیه السلام داشت ماجرا را به عمر سعد گزارش داد و آن ملعون نامه ای برای عمر سعد نوشت و او را از این ملاقات ها بر حذر داشت و دستور منع آب را صادر کرد.1
2 . منع آب از امام حسین علیه السلام
در این روز آب را بر اهل بیت سید الشهداء علیه السلام بستند، چه اینکه نامه ابن زیاد بدین مضمون رسید که نگذارید حتی یک قطره آب هم به آنها برسد. عمرو بن حجاج زبیدی با جهار هزار تیرانداز مآمور منع آب فرات شدند،که به هیچ وجه آبی به خیمه گاه پسر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم برده نشود.2
1.قلائد النحور:ج محرم وصفر،ص63.معالی السبطین:ج1ص315.
2.الوقایع و الحوادث:ج2ص153..فیض العلام:ص146.
روز هشتم ماه محرّم الحرام:
1.قحط آب در خیمه های حسینی
در این روز آب در خیمه های سید الشهداء علیه السلام نایاب شد.1
1.قلائد النحور:ج محرم وصفر،ص81.الوقایع و الحوادث:ج2ص154.
روز نهم ماه محرّم الحرام (تاسوعا):
1.محاصره خیمه ها در کربلا
امام صادق علیه السلام فرمودند: تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند،و پسر مرجانه و عمر سعد به خاطر کثرت سپاه ولشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند،وآن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند ویقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد واهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود.1
2. آمدن امان نامه برای فرزندان ام البنین علیها السلام
در این روز شمر ملعون برای حضرت عباس علیه السلام و برادرانش امان نامه آورد . 2آن لعین خود را نزدیک خیام با جلالت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام رسانید وبانگ برآورد:"أین بنو اختنا": "پسران خواهر ما کجایند"؟ولی آن بزرگواران جواب ندادند.امام حسین علیه السلام فرمودند:جواب او را بدهید اگر چه فاسق است.
حضرت عباس علیه السلام در جواب فرمودند:چه می گویی؟شمر گفت:من از جانب امیر برای شما امان نامه آورده ام. شما خود را به خاطر حسین علیه السلام به کشتن ندهید.
حضرت عباس علیه السلام با صدای بلند فرمود:"لعنت خدا بر تو وامیر تو (و برامان تو ) باد . ما را امان میدهید در حالیکه پسر رسول خدا را امان نباشد"؟!3
3.در خواست تأخیر جنگ از سوی امام حسین علیه السلام
در عصر تاسوعا امام علیه السلام برای به تعویق انداختن جنگ یک شب دیگر مهلت گرفتتند.4چون عمر سعد لشکر را آمادۀ جنگ با امام علیه السلام نمود ومعلوم شد که قصد جنگ دارد،حضرت به برادرش عباس علیه السلام فرمود تا یک شب دیگر مهلت بگیرد.آنها ابتدا قبول نکردند،ولی بعد قبول نمودند که شبی را صبر کنند.5
4.آمدن لشکر تازه نفس به کربلا
در این روز لشکر مجهزی به دستور ابن زیاد از کوفه وارد کربلا شد،وشمر نامه ابن زیاد را آورد.6
5.خطابه امام حسین علیه السلام برای اصحابش
در عصر این روز امام حسین علیه السلام در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند.
1 .کافی:ج4 ص 174.
2.اعلام الوری :ج1 ص455. فیض العلام:ص143.بحار الانوار :ج44ص361.
3از مدینه تا مدینه :ص381_382
4.اعلام الوری:ج1 ص455.فیض العلام:ص146.بحارالانوار :ج44ص392.
5 .مناقب ابن شهر آشوب:ج4 ص107.
6.اعلام الوری :ج1 ص455.فیض العلام:ص146.
7. مناقب ابن شهر آشوب:ج4 ص107.
شب دهم (عاشورای) ماه محرّم الحرام:
1.سخنان امام علیه السلام با اهل بیت و اصحابش
در این شب امام حسین علیه السلام اصحاب و اهل بیت خود را جمع نمودند و کلماتی را به آنان فرمودند.خلاصه کلمات حضرت این بود که من بیعت خود را از شما بر داشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر جا که می خواهید کوچ کنید. پس از فرمایشات حضرت، اهل بیت علیهم السلام و اصحاب کلماتی در وفاداری و جان نثاری خود نسبت به آن حضرت ابراز داشتند.1
2. سخنان زینب کبری سلام الله علیها با امام حسین علیه السلام
در این شب بود که زینب کبری سلام الله علیها اشعار "یا دهر اف لک من خلیل .."را از زبان برادرش شنید، و هنگامی که متوجه شد فردا روز شهادت حضرت است فرمود:"ای کاش مرگ مرا نابود ساخته بود واین روز را ندیده بودم". سپس سیلی به صورت زد وبیهوش شد. امام علیه السلام خواهر عزیز ومکرمه خود را به هوش آوردند و مطالبی فرمودند.2
1.فیض العلام:ص147.وسیلةالدارین:ص 298-299.
2.فیض العلام:ص149.وسیلةالدارین:ص302-303.
روز دهم ماه محرّم الحرام ، روز عاشورا:
1.شهادت امام حسین علیه السلام
در این روز در سال 61ه که روز شنبه یا دوشنبه بوده،آقا ومولایمان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سن 58 سالگی (ویا 56ویا 57 سالگی)بعد از نماز ظهر،مظلومانه وبا حالت تشنگی وگرسنگی در زمین کربلا به شهادت رسیدند.1این روز،روز باریدن خون از آسمان است، و روزی که شهادت اهل بیت واصحاب امام حسین علیه السلام در آن به وقوع پیوسته است.2
چهار هزار ملک در این روز به زمین کربلا برای نصرت آن حضرت آمدند، وچون اجازه نیافتند تا ظهور حضرت مهدی علیه السلام گریه کنان نزد قبر آن حضرت ماندگارند.در این روز ترک خوردن وآشامیدن به خصوص از غذاهای لذیذ مناسب است.3
2.شهادت حبیب بن مظاهر اسدی کوفی .
3.شهادت مسلم بن عوسجه.
4.شهادت حربن یزید ریاحی.
5.شهادت جون مولی ابی ذرالغفاری.
6.شهادت همسر وهب،به دست رستم غلام شمر 4.
7.شهادت شبیه ترین مردم به رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم، علی اکبر علیه السلام فرزند بزرگ سیدالشهداءعلیه السلام عموی والا مقام حضرت صاحب الامر علیه السلام .
8.شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام.
9.شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام.
10.شهادت قمر منیر بنی هاشم حضرت عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام .
11.شهادت مولانا الرضیع باب الحوائج علی اصغر علیه السلام .
12. آمدن ذوالجناح با یال و کاکل خونین به سوی خیمه فاطمیات برای آوردن خبر شهادت آن حضرت.
13ماتم وناله پردگیان حرم برسید الشهداء علیه السلام و اولاد و وابستگان آن حضرت .
14.غارت اموال از خیام امام حسین علیه السلام.
15.فرار فاطمیات وعلویات در بیابان ها بعد از شهادت آقا و سرورشان اباعبدالله علیه السلام .
16.غارت کردن لباس وزره و ..از بدن مطهر شهدای کربلا.
17. جدا شدن سر های مطهر امام حسین علیه السلام واهل بیت واصحاب آن حضرت.
18.به آتش کشیدن خیمه های آل الله،فرزندان رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا علیهم السلام .
19.شهادت دختران کوچک در کنار خیمه ها .
20.گریه وماتم بر سید الشهداء علیه السلام و عزای زمین و عرش و آسمان جن و انس و ملک و وحوش بر آن حضرت.
در این روز ملکی ندا کرد:ای امت ظالمی که عترت پیامبر خود را کشتید، خداوند شما را موفق به درک عید فطر وقربان نفرماید.5
21.رأس مطهر امام حسین علیه السلام در کوفه
عصر عاشورا رأس مطهر ونورانی امام حسین علیه السلام را توسط خولی بن یزید اصبحی ملعون وحمید بن مسلم ازدی به کوفه فرستادند.6
22.خونین شدن ریشه هر گیاهی که از زمین می کشیدند،از مصیبت عظمای آن روز.
23.قتل ابن زیاد
ابن زیاد در روز عاشورای سال 67ه به فرمان مختار به جزای ظاهری اعمالش رسید و کشته شد7.حصیر بن نمیر وجمعی از قتله امام حسین علیه السلام نیز همراه ابن زیاد به قتل رسیدند.8
ابن زیاد ملعون به دست ابراهیم پسر مالک اشتر نخعی کشته شد، و سر نحسش را برای مختار فرستادند.مختار هم سر او را برای امام زین العابدین علیه السلام فرستاد. هنگام وارد کردن سر ابن زیاد حضرت مشغول غذا خوردن بودند.لذا سجده شکر به جا آورده فرمودند:"روزی که ما را بر ابن زیاد وارد کردند غذا می خورد. من از خدا خواستم که از دنیا نروم تا سر او را در مجلس غذای خود مشاهده کنم ،همچنان که سر پدر بزرگوارم مقابل او بود و غذا می خورد. خداوند به مختار جزای خیر دهد که خونخواهی مارا نمود".سپس حضرت به اصحاب خود فرمودند:همه شکر کنید.
24. قیام حضرت مهدی علیه السلام
به روایتی حضرت بقیةالله اعظم حجة بن الحسن العسکری ارواحنا فداه در این روز قیام خواهند کرد.9
25.وفات ام سلمه
در این روز در سال 62-63 ه ام سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از دنیا رحلت فرمود.10 نام او هند پدرش ابی امیة، مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب بود. شوهر اول او پسر خاله اش ابو سلمه بن عبدالاسد بن مغیرة بود. چون به شرف اسلام مشرف شد با همسرش ام سلمه به حبشه هجرت کردندو پس از بازگشت از حبشه بر اثر زخمی که در جنگ احد بر او وارد شده بود،بعد از مدتی شهید شد.
سلمه، عمر ، زینب و دره، فرزندان او بودند؛ و عمر در جمیع جنگ های امیر المؤمنین علیه السلام شرکت کرد و مدتی از طرف آن حضرت والی بحرین بود.
بعد از اینکه عدّه ام سلمه در وفات شوهرش سر آمد، ابوبکر و عمر جداگانه به خواستگاری او رفتند، ولی ام سلمه اجابت نکرد. در سال چهارم هجری پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از او خواستگاری کرد و ام سلمه قبول کرد ، و به فرزند خود عمر بن ابی سلمه گفت :عقد را جاری کن .
عایشه وقتی دید پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ام سلمه را به عقد خویش در آورد بسیار ناراحت شد، چه اینکه ام سلمه در جمال کم نظیر بود. عایشه به حفضه گفت:ام سلمه چقدر زیباست! او باور نکرد تا اینکه ام سلمه را دید.از همین جهت حسادت این دو با ام سلمه بسیار بود.
ام سلمه فضایلی دارد که او را از دیگر همسران پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم-به جز خدیجه کبری علیها السلام – ممتاز کرده است:
1.بار ها ام سلمه عایشه را نصیحت می کرد در پیروی از علی بن ابی طالب علیه السلام ، ولی او نمی پذیرفت. فضایل ومناقب آن حضرت را برای عایشه می گفت ولی او قبول نمی کرد، تا اینکه پسرش عمر بن ابی سلمه را با نامه ای خدمت امیر المؤمنین علیه السلام فرستاد ودر آن خبر داد که عایشه به سوی بصره حرکت کرده است...
2.ام سلمه شهادت داد که عایشه دشمن امیر المؤمنین علیه السلام است.
3.ام سلمه شنید که یکی از آزاد شده هایش امیر المؤمنین علیه السلام را ناسزا گفته است. آن شخص را فرا خواند و آنقدر از فضایل و مناقب علی علیه السلام که از پیامبر شنیده بود برای آن شخص باز گو کرد ، تا او توبه نمود.
4.ام سلمه حدیث "نحن معاشر النبیاء لانورث .."را -که ابوبکر آنرا به دروغ به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نسبت داد-تکذیب کرد.
5.هنگامی که امیر المؤمنین علیه السلام برای جنگ جمل حرکت کردند، پسرش عمر بن ابی سلمه را برای یاری آن حضرت فرستاد،و به آن حضرت پیغام داد:"اگر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم همسرانش را به ملازمت خانه ها امر نفرموده بود می آمدم ودر نصرت ویاری شما کوتاهی نمی کردم.
6.بعد از رحلت خدیجه کبری سلام الله علیها مراقبت حضرت زهرا سلام الله علیها با فاطمه بنت اسد علیها السلام بود.بعد از رحلت فاطمه بنت اسد این مهم از طرف پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به ام سلمه سپرده شد، و عایشه از این ماجرا بسیار خشمناک بود . ام سلمه می گفت:"مردم گمان می کنند من آموزگار فاطمه سلام الله علیها هستم ! بخدا سوگند آن حضرت آموزگار من است ."
7. روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پوست گوسفندی را طلبیدند و مطالبی را فرمودند و امیر المؤمنین علیه السلام نوشتند. بعد آن پوست را به ام سلمه دادند و فرمودند:"هر کس بعد از من فلان وفلان نشانه را به تو داد ، این پوست را به او تقدیم کن ". آن سه نفر آن نشانه را نداشتند ،و ام سلمه آن پوست را در خلافت ظاهری امیر المؤمنین علیه السلام به آن حضرت – که همه نشانه ها را دارا بود – تسلیم نمود.
8.هنگام حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه به مکه ام سلمه آمد و خبر شهادت آن حضرت را که از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم شنیده بود با اندوهی فراوان بازگو کرد. امام حسین علیه السلام محل شهادت و موضع دفن خود واصحابشان و... را به معجزه نشان دادند. سپس مقداری از آن خاک بقعه طیبه را به ام سلمه دادند و در نزد آن حضرت بود تا روز عاشورا که ام سلمه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را با حالتی گرد آلود و ژولیده مو در خواب دید، وعرض کرد:"یا رسول الله ، این چه حالت است که در شما می نگرم؟"فرمودند:"ای ام سلمه ، حسین مرا کشتند ودیشب برای او و اصحاب او قبر می کندم".
وقتی از خواب بیدار شد دید خاکی که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و امام حسین علیه السلام به او داده بودند به خون تازه تبدیل شده است.11
1.ارشاد:ج2 ص133.اعلام الوری :ج1ص420.کشف الغمة:ج2ص40.توضیح المقاصد:ص3.مسار الشیعه:ص25.کافی ج2ص484.تهذیب شیخ طوسی:ج6ص42. زاد المعاد:ص306. معالی السبطین:ج2ص5.مصباح کفعمی:ج2ص594.مصباح المهتجد:ص712. مقتال الطالبیین:ص78.
2.زاد المعاد:ص-307-306.
3.توضیح المقاصد:ص3..مسار الشیعه:ص25.
4.منتخب التواریخ:ص228.
5.بحار الانوار:ج45ص218.وسائل الشیعة:ج4ص213.
6.اعلام الوری :ج1ص470.منتهی الآمال:ج1ص401.فیض العلام:ص155.
7.تتمة المنتهی:ص90.قلائد النحور:ج ذی الحجة،ص424.استیعاب:ج1ص396. البدایة و النهایة:ج8ص310.
8.مستدرک سفینة البحار:ج5ص215.
9.اعلام الوری :ج2ص.بحار النوار:ج95ص190.
10.مستدرک سفینة البحار:ج5ص215.
11.ریاحین الشزیعة:ج2ص283-305.
وقایع شب یازدهم ماه محرم:
1. شام غریبان کربلا
نخستین شب عزا و سوگ خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم پس از شهادت سید الشهداء علیه السلام است.شبی تیره تر از سیاهی! شبی جانسوز که در آن تلخ ترین لحظات بر خاندان امام حسین علیه السلام گذشت.
آیا می شود رنج و سوز و مصیبت باز ماندگان حضرت را در آن شب بیان کرد ویا حتی تصور نمود؟ آیا کسی درک می کند که دیدگان خونفشان عمه امام زمان علیه السلام و اهل بیت چقدر و چگونه برآن حضرت گریستند؟ آیا می تواند تصویر کند که آه و ناله سوزناک آن عزیزان چگونه بوده است؟
با چه زبانی و با چه لفظی می توان دل های شکسته، قلبهای جریحه دار ،ناله و نوای بلبلان بال و پر سوخته گلستان نبوی و علوی،و سوز دل یتیمان و بانوان حسینی را بیان کرد؟
شام غریبان است! کودکان یتیم که دیشب پدر داشتند، و بانوان بی سرپرست که دیشب سرپرست و کاشانه داشتند؛امشب با آشیانه سوخته و دلهای داغدار،بدون سرورشان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام چه می کنند؟
تفاوت بین این دو شب چقدر است:شب عاشورا و شب یازدهم؟دیشب چه سالاری داشتند؟دیشب چه کسی از خیمه ها محافظت می کرد؟دیشب چه کسانی در خیمه ها بودند؟امروز اما بدن مبارکشان بدون سر روی زمین است!آن شب چه کسی سرپرستی علویات و فاطمیات را بر عهده داشت؟زینب کبری سلام الله علیها آن شب چه حالی داشت؟از یک سو مراقبت از حجت خدا زین العابدین علیه السلام و همسران و و یتیمان برادر ،واز سوی دیگر به دنبال دختران گمشده!! همه اینها در سرزمینی که بدن برادرش و عزیزانش با آن وضع روی زمین افتاده باشند!
آه چه شبی بود آن شب و چه حالی داشت دختر امیر المؤمنین علیه السلام . "سلام علی قلب زینب الصبور و لسانها الشکور."1
2.سر امام حسین علیه السلام در تنور خولی
شب یازدهم شبی است که سر مطهر امام حسین علیه السلام در تنور منزل خولی بود در حالیث که نورانیت آن سر فضا را روشن نموده بود.2
1.از زیارت حضرت زینب سلام الله علیها.
2.فیض العلام:ص155-156.
روز یازدهم ماه محرّم الحرام:
ا. حرکت کاروان اسراء از کربلا
عمر سعد ملعون روز یازدهم تا وقت ظهر در کربلا ماند،و بر گشتگان خود نماز گذاردو آنان را به خاک سپرد. وقتی روز از نیمه گذشت فرمان داد تا دختران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رابر شتران بی جهاز سوار کردند وسید سجاد علیه السلام را نیز با غل جامعه بر شتر سوار کردند.هنگامی که آنان را از قتلگاه عبور دادند و نظر بانوان بر جسم مبارک امام حسین علیه السلام افتاد ، لطمه ها بر صورت زدند و صدا به صیحه وندبه برداشتند.1
2. تشکیل مجلس ابن زیاد
روز یازدهم عمر سعد به کوفه آمد .ابن زیاد اذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند. سپس رأس مطهر امام حسین علیه السلام را نزد او گذاشتند و او نگاه می کرد و تبسم می نمود و با چوبی که در دست داشت جسارت می نمود.2
3. حرکت اهل بیت امام حسین علیه السلام به سوی کوفه
عصر روز یازدهم اهل بیت علیهم السلام را با حالت اسارت به طرف کوفه بردند.3نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند . لذا آن بزرگواران داغدیده را تا صبح پشت دروازه های کوفه نگه داشتند. هنگام صبح عمر سعد ملعون از کوفه خارج شد ،و بسان فرمانده ای که از فتوحات خویش خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد.4
1.قلائد النحور:ج محرم وصفر ، ص184. فیض العلام :ص156. معالی السبطین:ج2ص90.
2.اعلام الوری:ج1ص471.
3.اعلام الوری:ج1ص471.
4.قلائد النحور:ج محرم و صفر ،ص204.
روز دوازدهم ماه محرّم الحرام:
1. دفن شهدای کربلا
روز دفن بدن های مطهر سیذ الشهداءعلیه السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت ،توسط امام سجاد علیه السلام به یاری جمعی از بنی اسد است.1
2.ورود اهل بیت علیه السلام به کوفه
روز دوازدهم روز ورود اهل بیت علیهم السلام با حالت اسارت به کوفه است. 2در این روز ابن زیاد فرمان داد که احدی حق ندارد با اسلحه از خانه بیرون آید،و ده هزار سوار و پیاده بر تمام کوچه ها و بازار ها موکل گردانید، که احدی از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام حرکتی نگند.سپس فرمان داد سرهایی را که در کوفه بود برگردانند ودر پیش چشم اهل بیت علیهم السلامحرکت دهند ،و با هم وارد شهر کرده در کوی بازار بگردانند.
مردم با دیدن حالت زار ذریه پیامبر صلیالله علیه وآله وسلم و سر های بر نیزه و بانوان ومخدرات در هودج های بدون پوشش، صدا به گریه بلند نمودند.زینب کبری ، ام کلثوم،فاطمه بنت الحسین و امام زین العابدین علیهم السلام به ترتیب با جگرهای سوزان وقلوب دردناک ایراد خطبه نمودند،که عده ای از لشکربا دیدن این اوضاع از کرده خود پشیمان شدند،اما هنگامی که خیلی دور شده بود!!!3
3. روز شهادت حضرت سجاد علیه السلام
شهادت امام زین العابدین علیه السلام بنابر قولی در این روز در سال 94هجری در سن 57 سالگی واقع شده است،4و قول دیگر25محرم است که خواهد آمد.
1.اعلام الوری:ج1ص470. الوقایع الحوادث:ج محرم ص61..وقایع الایام:تتمه محرم،ص132.
2.قلائد النحور:ج محرم و صفر،ص204. الوقایع الحوادث :ج محرم ص25.
3.قلائد النحور:ج محرم و صفر،ص.205.
4.توضیح المقاصد:ص3.
5.الوقایع الحوادث:ج 4 ص63..وقایع الایام:تتمه محرم،ص256
روز سیزدهم ماه محرّم الحرام:
ا.اسرای اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد
پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در کوفه گردانیدند،ابن زیاد در کاخ خود نشست ودستور داد سر مطهر امام حسین علیه السلام را در برابرش گذاشتند.آنگاه زنان وکودکان آن حضرت را به همراه امام سجاد علیه السلام در حالی که به طناب بسته بودند_وارد مجلس نموده ،در برابر تخت آن ملعون ایستاده نگاه داشتند. در این حال درباریان آن ملعون به تماشا ایستاده بودند.1
2. اسرای اهل بیت علیهم السلام در زندان کوفه
پس از مجلس شوم ابن زیاد،اهل بیتعلیهم السلام را با غل و زنجیر وارد زندان کوفه نمودند.2
3. خبر شهادت امام حسین علیه السلام در مدینه وشام
ابن زیاد به مدینه وشام نامه نوشت و خبر شهادت امام حسین علیه السلام را منتشر ساخت.3
4.شهادت عبدالله بن عفیف
عبدالله بن عفیف ازدی بزرگواری از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام بودو در جنگ های جمل و صفین دو چشم خود را از دست داده بود .لذا مشغول عبادت بود.
او هنگامی که شنید پسر زیاد ملعون به امیر المؤمنین و امام حسین علیهما السلام نسبت کذب می دهد ،از میان جمعیت بر خاست وگفت:ساکت باش ای پسر مرجانه ،دروغگو تویی وپدر توکه به تو این مقام را داد. ای دشمن خدا! فرزندان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را می کشی و در منابر مؤمنین این چنین سخن می گویی ؟ مأموران خواستند معترض او شوند که با کمک قبیله اش به خانه رفت،ولی بعد آمدند و خانه او را محاصره کردند .پس از رشادت های او و دخترش دستگیر شد و همان طور که از خدا خواسته بود به دست بدترین خلق یعنی ابن زیاد به شهادت رسید.4
1.الوقایع الحوادث:ج4ص 63.وقایع الایام:تتمه محرم،ص256.
2. .الوقایع الحوادث:ج محرم ص 94.وقایع الایام:تتمه محرم،ص263.
3. الوقایع الحوادث:ج محرم 96.وقایع الایام:تتمه محرم،ص263.
4.وقایع الحوادث:ج4ص 80،87_88.
روز پانزدهم ماه محرّم الحرام:
1.فرستادن سرهای مطهر شهدا به سوی شام
بنا بر بعضی اقوال ،در این روز سرهای مطهر اهل بیت عصمت وطهارت علیهم السلام را به سوی شام حرکت دادند.1البته بعدا اهل بیت علیهم السلام سرهای مطهر را به بدنها ملحق کردند.
1.وقایع الایام :تتمه محرم،ص281.
روز نوزدهم ماه محرّم الحرام:
1.حرکت کاروان کربلا به سوی شام
در این روز اهل بیت سید الشهدا علیه السلام را از کوفه به سوی شام حرکت دادند.1زنهای غیر هاشمیه از انصار امام حسین علیه السلام که در کربلا اسیر شدند با شفاعت اقوام وقبایلشان نزد ابن زیاد از قید اسیری خلاص شدند، وفقط زنهای هاشمیات برای اسارت به شام برده شدند.2
1. الوقایع الحوادث:ج4ص114.
2.ابصار العین فی انصار الحسین علیه السلام:ص133.
روز بیستم ماه محرّم الحرام :
1. دفن بدن جون در کربلا
بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جون غلام ابی ذر غفاری را پیدا کردند در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطر بود وسپس او را دفن کردند.1
جون کسی بود که امیر المؤمنین علیه السلام او را به 150دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیر المؤمنین علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرت به خدمت امام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلام رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد.
هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت او خدمت امام حسین علیه السلام آمد وبرای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست .حضرت فرمودند:در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی ! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز.
جون خود را به قدم های مبارک امام حسین علیه السلام انداخت و بوسید گفت: ای پسر رسول خدا ، هنگامی که شما در راحتی وآسایش بودید من کاسه لیس شما بودم ،حالا که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟
جون با خود فکر کرد :من کجا و این خاندان کجا؟! لذا عرضه داشت:آقای من ،بوی من بد است وشرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است.یا ابا عبدالله ،لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم.نه آقای من ،از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد.جون می گفت وگریه می کرد به حدی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند.
با آنکه جون پیرمردی90 ساله بود،ولی بچه ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه ها برای خداحافظی وطلب حلالیت آمد،که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هریک را به زبانی ساکت و به خیمه ها فرستاد ومانند شیری غضبناک روی به آن قوم ناپاک کرد.او جنگ نمایانی کرد،تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد ،امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشیدو فرمود:"الهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع محمد و آل محمد علیهم السلام. بارالها رویش را سپید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام. محشورش نما.
از برکت دعای حضرت روی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. چنانکه وقتی بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند صورتش منور و بویش معطر بود.2
1. منتخب التواریخ :ص311.
2. وسیلة الدارین فی انصار الحسین علیه السلام :ص115
روز بیست وپنجم ماه ماه محرّم الحرام:
1.شهادت امام سجاد علیه السلام:
در سال 94بنابر قول مشهور 1یا 95 ه ق 2 ،امام زین العابدین علیه السلام در سن 57 سالگی با زهری که ولید بن عبد الملک یا هشام لعنهما الله به آن حضرت دادند به شهادت رسیدند. این در حالی بود که 34 یا 35 سال بعد از واقعه کربلا در مصائب جانگداز شهادت پدر و برادر ان و عمو وبستگان و اسارت عمه ها و خواهرانش ،گریان بودند.
امام باقر علیه السلام آن حضرت را تجهیز نمودند و در بقیع کنار قبر عموی مظلومش حضرت مجتبی علیه السلام به خاک سپردند. سال شهادت آن حضرت را به خاطر کثرت فوت فقهاء و علماء"سنة الفقهاء" گفتند.
در شهادت آن حضرت اقوال دیگری نیز وجود دارد :12 محرم ،18 محرم،19 محرم،2 صفر.3
1.مسار الشیعه :ص26. قلائد النحور :ج محرم و صفر،ص315.العدد الفویه:ص315. زاد المعاد:ص328. مصباح کفعمی:ج2ص594. مصباح المجتهد:ص729و فیض العلام:ص165. بحار النوار:ج59ص199.
2.اصول کافی :ج2ص491.
3.منتهی الامال :ج2ص37. الوقایع الحوادث:ج4ص278. مستدرک سفینة البحار:ج5 ص218.
روز بیست وششم ماه محرّم الحرام:
1.شهادت علی بن الحسن المثلث
در سال 146 ه علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی علیه السلام در سن 45 سالگی در زندان منصور _که شب و روز در آن تشخیص داده نمی شد _در حال سجده و در حالی که غل وزنجیر بر دست و پایش بود ، به شهادت رسید.1
1. الوقایع و الحوادث :ج4ص287. منتهی الآمال :ج2 ص37.مستدرک سفینة البحار:ج5 ص218.
روز بیست و هشتم ماه محرّم الحرام:
1. وفات حذیقة بن یمان
حذیقه از بزرگان اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و از خواص اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام بود.پدر حذیقه در جنگ احد اشتباها به وسیله مسلمانان کشته شد.
حذیقه یکی از هفت نفری بود که که بر صدیقه طاهره سلام الله علیها نماز خواندند. اوصحابه منافق را می شناخت.منافقینی که پس از غدیر خم توطئه قتل پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را چیدند ومی خواستند در بازگشت از غدیر خم در راهی که از کوه می گذشت شتر حضرت را بترسانند تا برمد و حضرت به دره سقوط کندو به قتل برسد. اما جبرئیل این نقشه را به سمع مبارک نبوی رساند.
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم چون به محل مرد نظر رسیدند، منافقین با چهره های بسته هر کدام ظرفی که داخل آن سنگریزه بود از بالا رها نموده و شروع به داد وفریاد ونعره زدن کردند. اما عمار مهار ناقه را گرفته بود و حذیقه هم در کنار آن حضرت بود وسر انجام نقشه آن کوردلان نقش بر آب شد.
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آن منافقین را به حذیقه معرفی فرمودند که عبارت بودند از اولی و دومی سومی و ابو عبیده و معاذ بن جبل و سالم و معاویه و عمروعاص و طلحه و سعدبن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف و ابوموسی اشعری و مغیرةبن شعبه و ابوهریره،و حذیقه همه را به خاطر سپرد. به همین دلیل بود که غاصبین خلافت بعد از آن واقعه از حذیقه می ترسیدند که مبادا آنان را به مردم معرفی کند.
لذا حذیقه بر جنازه هرکس حاضر نمی شد دیگران می فهمیدند که میت از منافقین بوده است. نکته جالب آنجا بود که دومی برای سرپوش گذاشتن برنفاق خویش و تبرئه خود از حذیقه می پرسید:"اگر این شخص از منافقین است بگو تا من بر او نماز نخوانم."1
این بزرگوار چهل روز پس از خلافت امیر المؤمنین در مدائن از دنیا رحلت فرمود.2او قبل از رحلت به دو فرزندش صفوان و سعید وصیت کرد که همیشه ملازم امیر المؤمنین علیه السلام باشند وایشان هم به وصیت پدر عمل نمودند تا در جنگ صفین به شهادت رسیدند.
2. تبعید امام جواد علیه السلام به بغداد
در سال 220ه امام جوادعلیه السلام به دستور معتصم از مدینه به بغداد تبعید شدند.3
3.ورود اسرای اهل بیت علیهم السلام به بعلبک
بنابر نقلی ورود اسرای اهل بیت علیهم السلام به شهر بعلبک و استقبال مردم آن شهر از نیزه داران با شکر و سویق و آذوقه و علف در این روز بوده است،که حضرت ام کلثوم علیها السلام با دیدن این منظره در حق آنان نفرین کردند.4
1. منتهی الآمال :ج1ص120 . اسد الغابة:ج1ص391.
2. مستدرک سفینة البحار :ج5 ص212. الوقایع الحوادث:ج4ص308. مراقد المعارف:ج1ص242.
3. ارشاد :ج2ص295.
4. قلائد النحور :ج محرم وصفر ،ص332.
روز بیست و نهم ماه محرّم الحرام:
1. رسیدن کاروان اسرا ی اهل بیت علیهم السلام به شام
در این روز اسرای اهل بیت علیهم السلام به حوالی شام رسیدند .ابراهیم بن طلحةبن عبدالله جلو آمد و به امام زین العابدین علیه السلام نزدیک شد ،و کینه هایی که از جنگ جمل در سینه ذخیره کرده بود ظاهر ساخت و به حضرت گفت:دیدی غلبه با کیست؟حضرت فرمودند :اگر می خواهی بدانی غالب کیست صبر کن تا هنگام نماز اذان واقامه بگو ،آن وقت میدانی آوازه چه کسی تا قیامت باقی است.1
1.قلائد النحور:ج محرم وصفر،ص 336
تتمۀ ماه محرّم الحرام:
1.نوشتن صحیفه ملعونه
در این ماه در سال 11ه صحیفه ملعونه دوم نوشته شد و به امضاء منافقین رسید. 1 محتوای آن چنین بود که نگذارند خلافت وامامت مسلمین بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم به علی بن ابیطالب علیه السلام برسد، و بر اساس آن مقدمات و زمینه های غصب خلافت و گرفتن بیعت از آن حضرت به هر صورت ممکن را فراهم نمودند.با نوشتن آن صحیفه اساس ظلم وستم به اهل بیت علیهم السلام را بنا نهادند،که به فرموده امام صادق علیه السلام "اذا کتب الکتاب قتل الحسین علیه السلام" 2:"هنگامی که صحیفه ملعونه نوشته شد امام حسین علیه السلام به شهادت رسید."
2. وفات ماری قبطیه در ماه محرم سال 15 ه (یا 16ه)ماریه قبطیه رحلت فرمود.3
ماریه دختر شمعون قبطی بود که همراه با خواهرش شیرین ویک خواجه که برادر ماریه به نام ماپور بود و هزار مثقال طلا و بیست جامه حریر و دراز گوشی به نام یعفور و قاطری به نام دلدل ، در سال هفتم از سوی پادشاه اسکندریه به رسم هدیه خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرستاده شدپیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ماریه را به همسری خود برگزید ، و در محله "عالیه-"که آن را مشربه ام ابراهیم " می گویند - منزل برای آن حضرت تهیه کرد و خداوند جناب ابراهیم علیه السلام را از این بانو به آن حضرت عنایت فرمود. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به خاطر ولادت ابراهیم علیه السلام بسیار اظهار سرور می فرمود و به آنان خدمت می نمود،و به دین جهت عایشه از حضرت امیر المؤمنینعلیه السلام بسیارناراحت و ملول بود .4از عایشه نقل شده که گفت"من به ماریه حسد می بردم ، چون زنی بسیار زیبا بود."سرانجام این حسادت باعث شد که تهمتی به جناب ماریه زد و آِیه ای در تقبیح این کار عایشه نازل شد، که در تفاسیر شیعه و سنی به تفضیل توضیح داده شده است. جناب ماری بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مدینه طیبه رحلت فرمود.
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:17
اهل بیت
مهمترین واقعه روز عاشورا شهادت سیدالشهداء حسین بن علی علیهالسلام است. در این یادداشت، قطرهای از آن دریای مصیبت عظمی و جانگداز بیان شده است.
امام اصحاب وفادار خود را صدا میزند
بعد از شهادت یاران باوفا، امام حسین علیهالسلام پیوسته به راست و چپ مىنگریست و هیچ یک از اصحاب و یاران خود را ندید جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمىرسید، پس ندا داد:
«یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا یَحْیَى بْنَ کَثیرٍ، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ یا إِبْراهِیمَ بْنَ الُحصَیْنِ، وَ یا عُمَیْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ یا أَسَدُ الْکَلْبِىُّ، وَ یا عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ، وَ یا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ یا حُرُّ الرِّیاحِىُّ، وَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ، مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟! أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟
أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ صلى الله علیه و آله لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیُّهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَ لکِنْ صَرَعَکُمْ وَاللَّهِ رَیْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِکُمُ الدَّهْرُ الخَؤُونُ، وَ إِلّا لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَیْکُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِکُمْ لاحِقُونَ، فَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».
اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مىزنم ولى پاسخم را نمىدهید؟ و شما را مىخوانم ولى دیگر سخنم را نمىشنوید؟ آیا به خواب رفتهاید که به بیدارىتان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیدهاید که او را یارى نمىکنید؟
این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشتهاند. از خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست، دفاع کنید.
ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمىکردید، و از یاریم دست نمىکشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مىشویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (معالی السبطین، ج 2 ص 17)
امام حسین علیهالسلام فرمود: سلامم را به شیعیانم برسان
در روایتى آمده است: هنگامى که امام حسین علیهالسلام تنها شد به خیمههاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمههاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمههاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر «لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مىساخت.
آنگاه به خیمههاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام زین العابدین علیهالسلام رفت.
او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّهاش زینب علیهاالسلام از او پرستارى مىکند. چون حضرت على بن الحسین علیهالسلام نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخیزد، ولى از شدّت بیمارى نتوانست، پس به عمّهاش زینب گفت: «کمکم کن تا بنشینم چرا که پسر پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است» زینب علیهاالسلام وى را به سینهاش تکیه داد و امام حسین علیهالسلام از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:
«یا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْیَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ؟؛ پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کردهاى؟».
امام علیهالسلام در پاسخ فرمود:
«یا وَلَدِی قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَانْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ حَتّى فاضَتِ الْأَرْضُ بِالدَّمِ مِنَّا وَ مِنْهُمْ؛ فرزندم»
شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است و جنگ بین ما و آنان چنان شعلهور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!».
حضرت سجّاد علیهالسلام عرض کرد:
«یا أبَتاهُ أَیْنَ عَمِّىَ الْعَبَّاسُ؟» پدر جان! عمویم عبّاس کجاست؟
در این هنگام اشک بر چشمان زینب حلقه زد و به برادرش نگریست که چگونه پاسخ مىدهد- چرا که امام علیهالسلام خبر شهادت عبّاس را به وى نداده بود.
امام علیهالسلام پاسخ داد:
«یا بُنَىَّ إِنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ، وَ قَطَعُوا یَدَیْهِ عَلى شاطِىءِ الْفُراتِ» پسر جان! عمویت کشته شد و دستانش کنار فرات از پیکر جدا شد!
على بن الحسین علیهالسلام آن چنان گریست که بىحال شد. چون به حال آمد از دیگر عموهایش پرسید و امام پاسخ مىداد: «همه شهید شدند».
آنگاه پرسید:
«وَ أَیْنَ أَخی عَلِیٌّ، وَ حَبیبُ بْنُ مَظاهِرَ، وَ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ، وَ زُهَیْرُ بْنُ الْقَیْنِ؟»
برادرم على اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجایند؟
امام علیهالسلام پاسخ داد:
«یا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ فی الْخِیامِ رَجُلٌ إِلّا أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمَّا هؤُلاءِ الَّذِینَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَکُلُّهُمْ صَرْعى عَلى وَجْهِ الثَّرى»
فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمهها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شدهاند.
پس على بن الحسین علیهالسلام سخت گریست. آنگاه به عمّهاش زینب علیهاالسلام گفت: «یا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّیْفِ وَ الْعَصا» عمّه جان! شمشیر و عصایم را حاضر کن.
پدرش فرمود: «وَ ما تَصْنَعُ بِهِما» مىخواهى چه کنى؟
عرض کرد: «أمَّا الْعَصا فَأَتَوَکَّأُ عَلَیْها، وَ أَمَّا السَّیْفُ فَأَذُبُّ بِهِ بَیْنَ یَدَىْ إِبْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَإِنَّهُ لَاخَیْرَ فِی الْحَیاةِ بَعْدَهُ»
بر عصا تکیه کنم و با شمشیرم از فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله دفاع نمایم، چرا که زندگانى پس از او ارزش ندارد.
امام حسین علیهالسلام او را باز داشت و به سینه چسباند و فرمود: «یا وَلَدی أَنْتَ أَطْیَبُ ذُرِّیَّتی، وَ أَفْضَلُ عِتْرَتی، وَ أَنْتَ خَلیفَتی عَلى هؤُلاءِ الْعِیالِ وَ الْأَطْفالِ، فَإِنَّهُمْ غُرَباءٌ مَخْذُولُونَ، قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ وَ الْیُتْمُ وَ شَماتَةُ الْأَعْداءِ وَ نَوائِبُ الزَّمانِ سَکِّتْهُمْ إِذا صَرَخُوا، وَ آنِسْهُمْ اذَا اسْتَوْحَشُوا، وَ سَلِّ خَواطِرَهُمْ بِلَیْنِ الْکَلامِ، فَإِنَّهُمْ ما بَقِىَ مِنْ رِجالِهِمْ مَنْ یَسْتَأْنِسُونَ بِهِ غَیْرُکَ، وَ لا أَحَدٌ عِنْدَهُمْ یَشْکُونَ إِلَیْهِ حُزْنَهُمْ سِواکَ، دَعْهُمْ یَشُمُّوکَ وَ تَشُمُّهُمْ، وَ یَبْکُوا عَلَیْکَ وَ تَبْکی عَلَیْهِمْ»
فرزندم! تو پاکترین ذریّه و برترین عترت منى و تو جانشین من بر این بانوان و کودکانى.
آنان غریب و بىکساند که تنهایى و یتیمى و سرزنش دشمنان و سختىهاى دوران آنان را فرا گرفته است.
هر گاه که ناله سر دادند آنان را آرام کن، و چون هراسان شدند مونسشان باش و با سخنان نرم و نیکو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا که کسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غمهایشان را به وى باز گویند. بگذار آنان تو را ببویند و تو آنان را ببویى و آنان بر تو گریه کنند و تو بر آنان.
آنگاه امام علیهالسلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود: «یا زَیْنَبُ وَ یا امَّ کُلْثُومِ وَ یا سَکینَةُ وَ یا رُقَیَّةُ وَ یا فاطِمَةُ، اسْمَعْنَ کَلامی وَ اعْلَمْنَ أَنَّ ابْنی هذا خَلیفَتی عَلَیْکُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطَّاعَةِ»
اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او واجب است.
سپس به فرزندش فرمود:
«یا وَلَدی بَلِّغْ شیعَتی عَنِّیَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبی ماتَ غَریباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى شَهیداً فَابْکُوهُ؛ فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک بریزید.
امام علیهالسلام لباس کهنه به تن کرد
هنگامى که امام حسین علیهالسلام عزم میدان کرد، فرمود: «ائْتُونی بِثَوْبٍ لا یُرْغَبُ فیهِ، الْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اجَرَّدُ، فَانِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ»
برایم جامه کهنهاى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مىدانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.
لباس تنگ و کوتاهى آوردند ولى امام علیهالسلام آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ أَهْلِ الذِّمَّةِ» این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.
لباس بلندترى آوردند. امام علیهالسلام آن را پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد.
در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره کرد (تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آن را زیر لباسهایش پوشید؛ ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نیز از بدنش بیرون آوردند. (تاریخ ابن عساکر، ج 14 ص 221)
گریه سکینه برای امام علیهالسلام
در آن هنگام حضرت سکینه گریه سر داد. امام وى را به سینه چسبانید و فرمود:
سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی
لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی
وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلى بِالَّذِی تَأْتینَهُ یا خَیْرَةَ النِّسْوانِ
سکینه! بدان پس از شهادتم گریههاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامى که شهید شدم پس تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 119)
گفتگوی امام با زنان و بانوان حرم
امام حسین علیهالسلام به سوى خیمه رفت و ندا داد:
«یا سَکینَةُ! یا فاطِمَةُ! یا زَیْنَبُ! یا امَّ کُلْثُومِ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلامُ»
اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! خداحافظ من هم رفتم.
سکینه فریاد برآورد: پدرجان! آیا تسلیم مرگ شدهاى؟! امام پاسخ داد:
«کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعینَ؟» چگونه تسلیم نشود کسى که یار و یاورى براى او نمانده است؟.
سکینه گفت: پدر جان! (حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان!
«هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» هیهات! اگر مرغ قطا را رها مىکردند در آشیانهاش آرام مىگرفت. (اشاره به اینکه ما را رها نخواهند کرد).
صداى گریه بانوان برخاست، امام آنان را آرام کرد و به سوى دشمن حملهور شد. (بحارالانوار ج 45 ص 47)
موعظه امام به لشکر عمر سعد
امام حسین علیهالسلام به دشمنان نزدیک شد و خطاب به آنان فرمود:
«یا وَیْلَکُمْ أَتَقْتُلُونِی عَلى سُنَّةٍ بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى شَریعَةٍ غَیَّرْتُها، أَمْ عَلى جُرْمٍ فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى حَقٍّ تَرَکْتُهُ؟»
واى بر شما! چرا با من مىجنگید؟ آیا سنّتى را تغییر دادهام؟ یا شریعتى را دگرگون ساختهام؟ یا جرمى مرتکب شدهام؟ و یا حقّى را ترک کردهام؟.
گفتند: «إِنَّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لِأَبِیکَ» به خاطر کینهاى که از پدرت به دل داریم، با تو مىجنگیم و تو را مىکشیم. (ینابیع الموده، ج 3 ص 79)
مرگ بهتر از زندگى ننگین است!
امام علیهالسلام به میدان آمد و مبارز طلبید، هر کس از پهلوانان سپاه دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که بسیارى از آنان را به هلاکت رساند آنگاه به میمنه (به جانب راست سپاه) حمله کرد و فرمود: «الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ» مرگ بهتر از زندگى ننگین است.
سپس به میسره (جانب چپ سپاه) یورش برد و فرمود:
أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىِّ / آلَیْتُ أَنْ لا أَنْثَنی
أَحْمی عِیالاتِ أَبی / أَمْضی عَلى دینِ النَّبِىِ
منم حسین بن على علیهالسلام، سوگند یاد کردم که (در برابر دشمن) سر فرود نیاورم، از خاندان پدرم حمایت مىکنم و بر دین پیامبر رهسپارم. (بحارالانوار، ج 45 ص 49)
و در روایت دیگر آمده است، امام علیهالسلام فرمود: «مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است. (بحارالانوار، ج 45 ص 192)
اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!
امام علیهالسلام به هر سو یورش برد و گروه عظیمى را به خاک افکند.
عمر سعد فریاد برآورد: آیا مىدانید با چه کس مىجنگید؟ او فرزند همان دلاور میدانها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید.
بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام علیهالسلام را هدف قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمهها حملهور شدند و میان آن حضرت و خیامش فاصله انداختند.
امام علیهالسلام فریاد برآورد:
«وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما تَزْعُمُونَ»
واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز قیامت نمىترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب مىدانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید.
شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مىگویى؟ امام علیهالسلام فرمود: «أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً»
من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز دارید.
شمر گفت: راست مىگوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار!
سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام علیهالسلام حملهور شدند و امام در جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهیان همگى هجوم آوردند و مانع شدند.
مناجات با خدا و نفرین به دشمن
در روز عاشورا امام حسین علیهالسلام به سوى فرات روانه شد که شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسید تا در آتش درآیى!
شخص دیگرى گفت: یا حسین! آیا آب فرات را نمىبینى که مثل شکم ماهى مىدرخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشید تا آنکه با لب تشنه از جهان چشم بپوشى!
امام علیهالسلام گفت: «اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً» خدایا! او را تشنه بمیران.
راوى مىگوید: به خدا سوگند پس از نفرین امام آن شخص به مرض عطش گرفتار شد، به گونهاى که پیوسته مىگفت: به من آب دهید! آبش مىدادند تا آنجا که آب از دهانش مىریخت ولى همچنان مىگفت: آبم دهید که تشنگى مرا کشت! پیوسته این چنین بود تا آنکه به هلاکت رسید!
تیری به پیشانی امام اصابت کرد
آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تیرى به سوى امام رها کرد.
تیر به پیشانى امام اصابت کرد. آن را بیرون کشید، خون بر چهره و محاسن امام جارى شد، عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرى ما أَنَا فیهِ مِنْ عِبادِکَ هؤُلاءِ الْعُصاةِ، اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً»
خدایا! تو شاهدى که از این مردم سرکش به من چه مىرسد. خدایا! جمعیّت آنان را اندک کن و آنان را با بیچارگى و بدبختى بمیران، و از آنان کسى را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را نیامرز.
سپس به آنان حمله کرد، و به هر کس که مىرسید او را با شمشیرش بر خاک مىافکند، این در حالى بود که تیرها از هر سو مىبارید و بر بدن امام علیهالسلام مىنشست و مىفرمود:
«یا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فی عِتْرَتِهِ، أَما إِنَّکُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِ اللَّهِ فَتُهابُوا قَتْلَهُ، بَلْ یُهَوِّنُ عَلَیْکُمْ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إِیَّاىَ، وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِی رَبِّی بِالشَّهادَةِ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ»
اى بدسیرتان! شما در مورد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بد عمل کردید. آرى! شما پس از کشتن من از کشتن هیچ بندهاى از بندگان خدا هراسى ندارید، چرا که با کشتن من قتل هر کس برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! من امیدوارم که پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش) گرامى بدارد. آنگاه از جایى که گمان نمىبرید انتقام مرا از شما بگیرد.
حصین بن مالک سکونى فریاد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگیرد؟
امام علیهالسلام فرمود: «یُلْقی بَأْسُکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِماءَکُمْ، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»
نزاع و اختلاف در میانتان مىافکند و خونتان را مىریزد آنگاه شما را به عذاب دردناک گرفتار مىسازد.
امام علیهالسلام همچنان مىجنگید تا آن که زخمهاى بسیارى بر بدن مبارکش وارد شد. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 4 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 51)
تیری به گلوی امام اصابت کرد
در روایتى آمده است: هنگامى که دشمنان، امام را آماج تیرها قرار دادند تیر به گلوى امام اصابت کرد و فرمود:
«بِسْمِ اللَّهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِاللَّهِ، وَ هذا قَتیلٌ فی رِضَى اللَّهِ»
به نام خداوند و هیچ حرکت و نیرویى جز از جانب خدا نیست و این شهیدى است در راه رضاى خدا! (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 120)
اصابت سنگ به پیشانی امام و زدن تیر سه شعبه بر سینه ایشان
امام علیهالسلام خسته شد، خواست اندکى بیاساید که ناگاه سنگى آمد و به پیشانى امام رسید، خون جارى شد.
امام دامن پیراهنش را بالا زد تا خون از چهرهاش پاک کند که تیر سه شعبه مسمومى آمد و به سینه امام علیهالسلام فرو نشست.
امام (دعاى قربانى خواند و) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ» به نام خدا و به یارى خدا و بر آیین رسول خدا.
آنگاه سرش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «إِلهی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِىٍّ غَیْرَهُ» خداى من! تو آگاهى که اینان کسى را مىکشند که در روى زمین پسر پیامبرى جز وى نیست.
سپس تیر را بیرون کشید. خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید و قطرهاى از آن به زمین بازنگشت!
بار دیگر دست را از خون پر کرد و آن را به سر و صورت کشید و فرمود:
«هکَذا وَاللَّهِ أَکُونُ حَتّى أَلْقى جَدّی رَسُولَ اللَّهِ وَ أَنَا مَخْضُوبٌ بِدَمی، وَ أَقُولُ: یا رَسُولَ اللَّهِ قَتَلَنی فُلانٌ وَ فُلانٌ»
آرى، به خدا سوگند! مىخواهم با همین چهره خونین به دیدار جدّم رسول خدا صلى الله علیه و آله بروم و بگویم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهید کردند. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 2 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 53)
عرش خدا از اسب به زمین افتاد
امام علیهالسلام بر اثر زخمهاى فراوان از اسب به زمین افتاد، ولى برخاست.
خواهرش زینب علیهاالسلام از خیمهها بیرون آمد و با نالهاى جانسوز مىگفت: «لَیْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ» کاش آسمان بر زمین فرو مىافتاد.
عمر بن سعد را دید که نزدیک امام علیهالسلام ایستاده است. فرمود: «أَیُقْتَلُ ابُوعَبْدِاللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟» اى عمر بن سعد! اباعبداللَّه علیهالسلام را شهید مىکنند و تو نظاره مىکنى؟!
اشک از دیدگان عمر سعد (دیدند) جارى شد و صورتش را برگرداند و چیزى نگفت. (کامل ابن اثیر، ج 3 ص 78)
حضرت زینب علیهاالسلام فریاد زد: «وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ» واى بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟
سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)
امام علیهالسلام ردایى به تن کرده و عمامه به سر داشت. و با آن که پیاده و زخمى بود چون سواران دلاور مىجنگید، نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مىگفت:
«أَعَلى قَتْلی تَجْتَمِعُونَ، أَما وَاللَّهِ لا تَقْتُلُونَ بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِاللَّهِ، اللَّهُ أَسْخَطُ عَلَیْکُمْ لِقَتْلِهِ مِنِّی؛ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِى اللَّهَ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ. أَما وَاللَّهِ لَوْ قَتَلْتُمُونی لَأَلْقَى اللَّهَ بَاْسَکُمْ بَیْنَکُمْ وَ سَفَکَ دِمائَکُمْ ثُمَّ لا یَرْضى حَتّى یُضاعِفَ لَکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»
آیا بر کشتن من با هم متّحد شدهاید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من بندهاى از بندگان خدا را نمىکشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم آورد.
به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمىبرید از شما بگیرد.
هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى در میان خودتان مىسازد و خونتان را مىریزد و (هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگین و دردناکى به شما بچشاند. (اعیان الشیعه، ج 1 ص 609)
آخرین مناجاتهای امام علیهالسلام
امام حسین علیهالسلام در آخرین لحظات عمر گرانبهایش با خداى خود چنین مناجات مىکرد:
«اللَّهُمَّ! مُتَعالِىَ الْمَکانِ، عَظیمَ الْجَبَرُوتِ، شَدیدَ الِمحالِ، غَنِىٌّ عَنِ الْخَلائِقِ، عَریضُ الْکِبْرِیاءِ، قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ، قَریبُ الرَّحْمَةِ، صادِقُ الْوَعْدِ، سابِغُ النِّعْمَةِ، حَسَنُ الْبَلاءِ، قَریبٌ إِذا دُعیتَ، مُحیطٌ بِما خَلَقْتَ، قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ إِلَیْکَ، قادِرٌ عَلى ما أَرَدْتَ، وَ مُدْرِکٌ ما طَلَبْتَ، وَ شَکُورٌ إِذا شُکِرْتَ، وَ ذَکُورٌ إِذا ذُکِرْتَ، أَدْعُوکَ مُحْتاجاً، وَ أَرْغَبُ إِلَیْکَ فَقیراً، وَ أَفْزَعُ إِلَیْکَ خائِفاً، وَ أَبْکی إِلَیْکَ مَکْرُوباً، وَ اسْتَعینُ بِکَ ضَعیفاً، وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْکَ کافِیاً، أُحْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ خَدَعُونا وَ خَذَلُونا وَ غَدَرُوا بِنا وَ قَتَلُونا، وَ نَحْنُ عِتْرَةُ نِبَیِّکَ، وَ وَلَدُ حَبیبِکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ، الَّذی اصْطَفَیْتَهُ بِالرِّسالَةِ وَ ائْتَمَنْتَهُ عَلى وَحْیِکَ، فَاجْعَلْ لَنا مِنْ أَمْرِنا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ».
خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند (در کیفر و انتقام)! بى نیاز از مخلوقات! صاحب کبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیک! پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیکو!
هر گاه تو را بخوانند نزدیکى! بر آفریدهها احاطه دارى! توبهپذیر توبه کنندگانى! بر هر چه اراده کنى توانایى! و به هر چه بخوانى مىرسى!
چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت کنند یادشان مىکنى!
حاجتمندانه تو را مىخوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مىبرم و با حال حزن به درگاه تو مىگریم و ناتوانمندانه از تو یارى مىطلبم تنها بر تو توکّل مىکنم، میان ما و این قوم حکم فرما!
اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى کردند و به کشتن ما برخاستند.
ما خاندان پیامبر و فرزندان حبیب تو محمّد بن عبداللَّه صلى الله علیه و آله هستیم، همو که او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحىات امین ساختى. پس در کار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان.
آنگاه افزود: «صَبْراً عَلى قَضائِکَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواکَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، مالِىَ رَبٌّ سِواکَ، وَ لا مَعْبُودٌ غَیْرُکَ، صَبْراً عَلى حُکْمِکَ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ، یا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، یا قائِماً عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، احْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَهُمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْحاکِمینَ»
پروردگارا! بر قضا و قدرت شکیبایى مىورزم، معبودى جز تو نیست، اى فریادرس دادخواهان! پروردگارى جز تو و معبودى غیر از تو براى من نیست.
بر حکم تو صبر مىکنم اى فریادرس کسى که فریاد رسى ندارد! اى همیشهاى که پایانناپذیر است! اى زنده کننده مردگان! اى برپا دارنده هر کس با آنچه که به دست آورده! میان ما و اینان داورى کن که تو بهترین داورانى. (مقتل الحسین مقرم، ص 282)
لحظات شهادت سالار و سرور شهیدان عالم
راوی مىگوید: «کنار قتلگاه ایستاده بودم و جان دادن امام علیهالسلام را نظاره مىکردم. بخدا سوگند! هرگز به خون آغشتهاى را ندیده بودم که خون بدنش رفته باشد ولى این چنین زیبا و درخشنده باشد. آنچنان نور چهرهاش خیره کننده بود که اندیشه شهادت او از یادم رفت.
حسین علیهالسلام در آن حال شربتى آب مىخواست. شنیدم مردى سنگدل و بىایمان پاسخ داد: آب نیاشامى تا بر آتش درآئى (نعوذ باللَّه) و از حمیم آن بنوشى. (وَاللَّهِ لا تَذُوقُ الْماءَ حَتَّى تَرِدَ الْحامِیَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمیمِها)
امام علیهالسلام در پاسخ فرمود: «إِنَّما أَرِدُ عَلى جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ وَأَسْکُنُ مَعَهُ فِی دارِهِ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ وَأَشْکُو إِلَیْهِ ما ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَفَعَلْتُمْ بِی»
بلکه من بر جدم رسول خدا وارد مىشوم و در خانهاش در بهشت جایگاه صدق و در جوار قرب خداى مقتدر ساکن مىشوم و از جنایاتى که نسبت به من روا داشتید به او شکایت مىبرم.
سپاه ابن سعد با شنیدن این سخن چنان به خشم آمدند که گویا خداوند در دل آنها هیچ رحمى قرار نداده بود. (مقتل الحسین مقرم، ص 282؛ بحارالانوار ج 45 ص 57)
شهادت امام حسین علیهالسلام در کربلا
هنگام مصیبت عظمى فرا رسیده بود. حالت ضعف بر امام علیهالسلام مستولى شده بود، هر کس با هر وسیلهاى که در اختیار داشت به آن حضرت ضربه مىزد، ولى هر کس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار مىشد، لرزه بر اندامش مىافتاد و به عقب بر مىگشت.
«مالک بن نمیر» نزدیک رفت و شمشیرى بر فرق مبارکش زد که خون از سر آن حضرت جارى شد. امام علیهالسلام فرمود: «هرگز با آن دست، غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند». در تواریخ آمده است که او پس از آن چون بیچارگان در نهایت فقر و تنگدستى به سر مىبرد و دستانش از کار افتاد. (انساب الاشراف، ج 3 ص 407)
«زُرعة بن شریک» ضربهاى بر دست چپ آن حضرت وارد ساخت.
«سنان بن انس» با دو سلاح نیزه و شمشیر ضرباتى بر حضرت وارد ساخت، و به آن افتخار مىکرد!
زمان به کندى مىگذشت و جهان در انتظار حادثهاى عظیم بود. عمر سعد مىخواست که کار سریعتر تمام شود و انتظار به پایان رسد. به خولى بن یزید که در کنارش بود دستور داد که کار حسین علیهالسلام را تمام کند. وى پیش رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.
«سنان بن انس»- بنا به نقلى- جلو رفت و شمشیرى را حواله گلوى مبارک امام کرد و گفت: «ترا مىکشم و سر از بدنت جدا مىکنم در حالى که مىدانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین خلق خدایند!» پس سر مبارک امام را از بدن جدا کرد. (کامل ابن اثیر ج 4 ص 78 ؛ انساب الاشراف، ج3 ص 409)
در روایت دیگر، شمر بن ذى الجوشن در خشم شد و روى سینه مبارک امام علیهالسلام نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به قتل برساند، آن حضرت لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مىکشى در حالى که مىدانى من کیستم؟
شمر گفت: آرى، تو را خوب مىشناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مىکشم و باکى ندارم! پس با دوازده ضربه سر مبارک امام علیهالسلام را از بدن جدا ساخت. (بحارالانوار ج 45 ، ص56)
دگرگونى عالَم طبیعت پس از شهادت امام علیهالسلام
طبق نقل تواریخ بعد از شهادت آن حضرت، دگرگونىهایى در عالم تکوین رخ داد که خبر از وقوع حادثه عظیمى مىداد. روایات مربوط به دگرگونىهاى عالم را، شیعه و اهل سنت متفقاً نقل کردهاند از جمله:
بنا به نقل سید بن طاووس در لهوف: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریکى و طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت، سپاه ابن سعد وحشت کردند و گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است. (عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ص 500)
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» آنها که ستم کردند به زودى مىدانند که بازگشتشان به کجاست! (سوره شعرا / 227)
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:16
عقاید و احکام
ابلیس از آفریدگان خداوند واز جنیان است و مدتهاى طولانى خداوند را عبادت كرده بود، و به واسطه نافرمانى خداوند، از درگاه او رانده شد و از این پس به نام شیطان شناخته مىشود. شیطان به هر موجودى گفته مىشود كه انسان را فریب دهد، خواه از جنیان باشد یا از انسانها، بنابراین، شیطان از ابتدا شیطان آفریده نشد. او در ابتدا پاك بود. او مخلوقى چون سایر مخلوقات خدا در اطاعت پروردگار و از مقربین درگاه ربوبى بود، اما در مقابل یك دستور الهى كه سجده و تعظیم در مقابل انسان بود ، لغزید (1) و از درگاه الهى رانده شد.(2) شیطان در برابر آن همه عبادت، از خداوند تقاضاى زنده ماندن تا روز قیامت را نمود و خداوند او را تا آن روز مهلت داد . شیطان آفریده نشد تا خلایق را بفریبد. او فریب نفس خویش را خورد و از خداوند مهلت خواست تا دنیا هست، او نیز باشد، و از آن پس قسم خورد تا انسانها را بفریبد مگر كسانى را كه مۆمن باشند.(3) و خداوند نیز این مهلت را به شیطان داد .اما چرا این مهلت را از طرف خداوند یافت ، مىتوان گفت فلسفه وجود شیطان براى انسان، همانند وجود قواها و غرایز و نفس اماره درون انسان است كه انسانها را به سوى بدى و دور شدن ا ز خدا امر مىكنند. از طرف دیگر گرایش به سوى كمال و نیكى و خرد و رسولان و پیامبران الهى، در مقابل آنها قرار مىگیرند تا انسانها را به كمال و خوشبختى سوق دهند. تنها در صورت وجود هر دو نیرو در انسان است كه وى مىتواند با اختیار خود، یكى از دو راه را انتخاب كند تا به سعادت یا شقاوت برسد. بنابراین اگر نفس اماره و نیروهاى سركش و شیطانها نبودند، انسان نمىتوانست در معرض آزمون الهى قرار گیرد و با نفى و طرد و مبارزه با آنها، موجب شكوفا شدن استعدادهاى عالى انسانى و سیر در مسیر كمال و خوشبختى و سعادت ابدى شود، پس شیطان شر مطلق نیست.
"علامه طباطبایى" فرموده است: "اگر شیطانى نبود، نظام عالم انسانى هم نبود، و وجود شیطانى كه انسان را به شر و معصیت دعوت كند، از اركان نظام عالم بشریت است، و نسبت به صراط مستقیم، او به منزله كناره و لبه جاده است و معلوم است كه تا دو طرفى براى جاده نباشد، متن جاده هم فرض نمىشود".( 4)
شیطان (چه شیطان جنى و چه شیطان انسى) با انواع حیلهها و القاها و زینت دادنها به زمینه گناه كه در نفس انسان است، ترغیب مىكند، امّا شیطان، علّت تامه گناه نیست به این معنا كه غرائز نفسانى در وجود انسان، باعث و علّت گناه است و شیطان هم با ترفندهاى خود به آن كمك مىكند
به تجریه و تحقیق ثابت شده است كه فلزات براى آن كه از ناخالصى و زوائد پاك شوند، باید در كورههاى داغ قرار گیرند تا پس از آن به شكل فلزى با ارزش درآیند. انسان نیز براى خالص شدن، نیازمند امتحانى سخت است تا جوهره اصلى اش نمایان شود كه در نتیجه وارد مرحله استحقاق و محبت الهى گردد و با خطاب "ارجعى" لایق دیدار پروردگارش شود. دنیا میدان آزمایش است و انسان هدف این آزمایش، پس حریف قدرى چون شیطان لازم است تا انسان بتواند در مصاف با او، استعدادهاى خارقالعاده خود را شكوفا كند.بنابراین ماهیت وجود انسانى ، ماهیت موجود در خویش که داراى اختیاراست ،چون مسئله انتخاب به میان می آید ، باید دو طرف نیك و بد فرض شود تا انتخاب و اختیار معنا داشته باشد.
پس خداوند چون انسان را موجود داراى اختیار آفرید ، نمى توان گفت چرا راههاى گناه ( و از جمله وجود شیطان ) بسته نشد و چون راههاى گناه بسته نشد ،راه دوزخ هم بسته نیست. بله خداوند انسان را آفرید و هدف این است كه او به بهشت دست یابد ، اما با اختیار و انتخاب خود او و طبعا انسان هائى وجود دارند كه با سوء اختیار خود راه بهشت و رحمت الهى را انتخاب نمى كنند ، بلكه جایگاه دوزخ را انتخاب مى كنند.بنابراین وجود بهشت و دوزخ ، بنابر انتخاب و اختیار انسان ها است و انتخاب و اختیار انسان ها ، لازمه وجود موجود داراى اختیار است. پس نمى توان گفت چرا خداوند فقط بهشت را نیافرید . هم چنین باید دانست كه شیطان (چه شیطان جنى و چه شیطان انسى) با انواع حیلهها و القاها و زینت دادنها به زمینه گناه كه در نفس انسان است، ترغیب مىكند، امّا شیطان، علّت تامه گناه نیست به این معنا كه غرائز نفسانى در وجود انسان، باعث و علّت گناه است و شیطان هم با ترفندهاى خود به آن كمك مىكند.
"علامه طباطبایى" فرموده است: "اگر شیطانى نبود، نظام عالم انسانى هم نبود، و وجود شیطانى كه انسان را به شر و معصیت دعوت كند، از اركان نظام عالم بشریت است، و نسبت به صراط مستقیم، او به منزله كناره و لبه جاده است و معلوم است كه تا دو طرفى براى جاده نباشد، متن جاده هم فرض نمىشود
بنابراین، اگر شیطان هم خلق نمىشد، انسان به وسیله همان غریزه اى كه در وجودش هست، گناه مىكرد، بله اگر شیطان نبود، انسان، كمتر گناه مىكرد، چون تحریكات شیطانى نبود. قلمرو قدرت شیطان در حد وسوسه است. "یوسوس فى صدور لذا پیامبر(ص) در خطبه آخر شعبان فرمود :یغلّ فیه الشیاطین؛ یعنى در ماه مبارك رمضان شیاطین در غل و زنجیرند و قدرت بر وسوسه ندارند". اما معصیت و گناه انسان ها در این ماه بسته و ختم نمى شود ، اگر چه كمتر مى شود. در مقابل وجود شیطان ونفس اماره در جود انسان ، عقل و خرد وى و فطرت خداجوى و پیامبران الهى قرار دارند .پس در یك طرف نیروهاى خیر و در طرف دیگر نیروهاى شر وجود دارند .
حدیثى را از امام صادق(ع) نقل است كه فرمود: "اصول الكفر ثلاثة: الحرص و الاستكبار و الحسد، فامّا الحرص، فانّ آدم(ع) حین نهى عن الشجرة حمله الحرص على أن أكل منها و امّا الاستكبار فابلیس حیث امر بالسجود لآدم(ع) فأبى و امّا الحسد فابنا آدم حیث قتل احدهما صاحبه؛ امام صادق(ع) فرمود: ریشههاى كفر سه چیز است: حرص و استكبار و حسد، امّا حرص، باعث شد كه آدم از درختى كه خوردن از آن ممنوع شده بود، بخورد و از بهشت رانده شد و اما استكبار، باعث شد كه ابلیس وقتى كه خدا به او امر كرد كه بر آدم سجده كن، سجده نكرد و باعث كفر او شد و امّا حسد باعث شد كه قابیل، برادرش هابیل را بكشد.(5) در این روایت ریشههاى گناه را همان غرایز موجود در نفس انسان دانسته است. فریب شیطان از طریق همین نیروها در وجود انسان است و اگر كسى بتواند نیروهاى وجود خود را در كنترل خود قرار دهد و عقل و خرد بر هواهاى نفسانى غالب كند ، فریب شیطان را نخواهد خورد.
پىنوشتها :
ر. ك : سوره بقره، آیه 34
ر. ك: سوره حجر (15) آیه 34.
ر. ك: سوره ص (38) آیات 83 و 82.
تفسیر المیزان، ترجمه فارسى، ج 8، ص 50.
اصول كافى، ج 2، ص 289
بخش اعتقادات شیعه
چهارشنبه 15/8/1392 - 16:15