شعر و قطعات ادبی
به مژگان سیه كردی هزاران رخنه در دینم |
بیا كز چشم بیمارت هزاران درد برچینم |
الا ای همنشین دل كه یارانت برفت از یاد |
مرا روزی مباد آندم كه بییاد تو بنشینم |
جهان پیر است و بی بنیاد‚ ازین فرهادكش فریاد |
كه كرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم |
ز تاب آتش دوری‚ شدم غرق عرق چون گل |
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم |
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی |
كه سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم |
اگر بر جای من غیری گزیند دوست‚ حاكم اوست |
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم |
صباحالخیر زد بلبل‚ كجایی ساقیا برخیز |
كه غوغا میكند در سر‚ خیال خواب دوشینم |
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین |
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم |
حدیث آرزومندی كه در این نامه ثبت افتاد |
همانا بیغلط باشد كه حافظ داد تلقینم |
پنج شنبه 18/4/1388 - 3:5
شعر و قطعات ادبی
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل كه از آن آگاه است
|
|
شاید این جمعه بیاید، شاید
پرده از چهره گشاید، شاید
|
|
دست افشان، پای كوبان میروم
بر در سلطان خوبان میروم
|
|
میروم بار دگر مستم كند
بی پر و بی پا و بی دستم كند
|
|
میروم كز خویشتن بیرون شوم
پردهی لیلا رخی مجنون شوم
|
|
هر كه نشناسد امام خویش را
بر كه بسپارد زمان خویش را
|
|
با همهی لحن خوش آواییام
در به در کوچه تنهاییام
|
|
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمهی تو از همه پر شورتر
|
|
کاش که این فاصله را کم کنی
مهنت این قافله را کم کنی
|
|
کاش که همسایهی ما میشدی
مایهی آسایهی ما میشدی
|
|
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلاّل مسائل شود
|
|
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
|
|
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
|
|
نام تو آرامهی جان من است
نامهی تو خط امان من است
|
|
ای نگهت خاستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
|
|
پرده برانداز ز چشم تَرم
تا بتوانم به رخت بنگرم
|
|
ای نفست یار و مدد کار ما
کـی و کجا وعدهی دیدار ما
|
|
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
|
|
به مكه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی كه نقطهی عطفی به اوج آیینم
|
|
كدام گوشه مشعر، كدام كنج منا
ز شوق وصل تو در انتظار بنشینم
|
|
ای زلیخا دست از دامان یوسف باز كش
تا صبا پیراهنش را سوی كنعان آورد
|
|
ببوسم خاك پاك جمكران را
تـجلیخـانه پیغمبران را
|
|
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل كه از آن آگاه است
|
|
شاید این جمعه بیاید، شاید
پرده از چهره گشاید، شاید
|
|
"مرحوم محمدرضا آغاسی"
پنج شنبه 18/4/1388 - 3:3
شعر و قطعات ادبی
*
چقدر چله نشینی؟... چهل... چهل... تا چند؟
چقدر جمعه گذشت و نیامدی، سوگند
*
به دانه دانه تسبیح مادرم، موعود!
که بی تو هیچ نیامد به دیدنم لبخند
که روزها همه مثل هماند- سرد و سیاه-
غروبها و سحرهاش خستهام کردند
کشاندهاند مرا روزها به تنهایی
گمان کنم که مرا منتظر نمیخواهند!
*
تو نیستی و جهانم پر از فراموشیست
جهان عاشقیام را غروبها آکند...
تو نیستی که قیامت کنی به آن قامت
تو نیستی که درختان به خویش میبالند!
تو نیستی و... چقدر از زمان من باقیست
*
چقدر بی تو بگویم غزل غزل، یکبند
به چشمهای کسی احتیاج دارد که
زند به شاخه ادراک خاکیاش پیوند
به چشمهای کسی که شبیه یک منجی
زلال، آبی، روشن- شبیه تو- باشند
*
چقدر چله نشینی؟ چقدر ندبه و اشک؟
چقدر بی تو سرودن قصیدههای بلند؟
*
امیر اکبرزاده
پنج شنبه 18/4/1388 - 3:2
شعر و قطعات ادبی
پر کن دوباره کِیْل مرا ایها العزیز
آخر کجا روم به کجا ایها العزیز
رو از من شکسته مگردان که سالهاست
رو کردهام به سوی شما ایها العزیز
جان را گرفتهام به سردست و آمدم
از کوره راههای بلا ایها العزیز
وادی به وادی آمدهام از درت مران
وا کن دری به روی گدا ایها العزیز
چیزی که از بزرگی تو کم نمیشود
این کاسه را ... فاوف لنا... ایها العزیز
خالیتر از دو چشم من این جان نیمه جان
محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز
- ما- جان و مال باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز
دستم تهی است... راه بیابان گرفتهام
دست من و نگاه شما ایها العزیز
پنج شنبه 18/4/1388 - 3:1
شعر و قطعات ادبی
روی تو را ز چشمه نور آفریدهاند
|
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
|
خورشید هم به روشنی طلعت تو نیست
|
آیینه تو را ز بلور آفریدهاند
|
پنهان مکن جمال خود از عاشقان خویش
|
خورشید را برای ظهور آفریدهاند
|
منعم مکن ز مهر خود ای مه! که ذره را
|
مفتون مهر و عاشق نور آفریدهاند
|
خیل ملک ز خاک در آستان تو
|
مشتی گرفته، پیکر حور آفریدهاند
|
عیسی وظیفه خوار لب روحبخش توست
|
کز یک دم تو، نغمه صور آفریدهاند
|
از پرتو جمال تو در کوه و بر و بحر
|
سینای عشق و نخله طور آفریدهاند
|
آلودهایم و بیم به دل ره نمیدهیم
|
از بس تو را رحیم و غفور آفریدهاند
|
سرمایه سرور دل ما ز درد توست
|
درد تو را برای سرور آفریدهاند
|
عمری اسیر هجر تو بود و فغان نکرد
|
بنگر دل مرا چه صبور آفریدهاند
|
از نام دلربای تو همت گرفتهاند
|
تا برج آخرین مشهور آفریدهاند
|
عشاق را به کوی وصال تو ره نبود
|
این راه دور را به مرور آفریدهاند
|
(پروانه) را در آتش هجران خود مسوز
|
کو را برای درک حضور آفریدهاند
|
علی مجاهدی (پروانه)
پنج شنبه 18/4/1388 - 2:59
شعر و قطعات ادبی
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست |
گرش تو یار نباشی، جهان به کارش نیست |
چنان ز لذت دریا پُرست کشتی ما |
که بیم ورطه و اندیشه کنارش نیست |
کسی به سان صدف وا کند دهان نیاز |
که نازنین گهری چون تو، در کنارش نیست |
خیال دوست، گل افشانِ اشکِ من دیدست
|
هزار شکر که این دیده، شرمسارش نیست |
نه من ز حلقه دیوانگان عشقم و بس |
کدام سلسله دیدی که بیقرارش نیست؟ |
سوار من که ازل تا ابد گذرگه اوست |
سری نماند که بر خاک رهگذارش نیست |
ز تشنه کامیِ خود آب میخورد دل من |
کویر سوخته جان، منت بهارش نیست |
پنج شنبه 18/4/1388 - 2:58
شعر و قطعات ادبی
دلبرا دست امید من و دامان شما |
سرِ ما و قدم سرو خرامان شما |
خاك راه تو مژگان من ار بگذارد |
ناوك غمزده یا خنجر مژگان شما |
شمع آه من و رخساره چون لاله تو |
چشم گریان من و غنچه خندان شما |
لب لعل نمكین تو مكیدن حظیست |
كه نه طالع شوَدَم یار نه احساس شما |
رویم از نرگس بیمار تو چون لیمو زرد |
به نگردد مگر از سیب زنخدان شما |
نه در این دائره سرگشته مهم چون پرگار |
چرخ سرگشته چو گویی ست بچوكان شما |
درد عشق تو نگارا نپذیرد درمان |
تا شوم از سر اخلاص بقربان شما |
خضر را چشمه حیوان رود از یاد اگر |
ز سرش رشحهاى از چشمه حیوان شما |
عرش بلقیس نه شایسته فرش ره تست |
آصف اندر صف اطفال دبستان شما |
نبود ملك سلیمان همه با آن عظمت |
مورى اندر نظر همت سلمان شما |
جلوه دیدِ كلیم الله از آن دید جمال |
نغمهاى بود انا الله ز بیابان شما |
طائر سدره نشین را نرسد مرغ خیال |
بحریم حرم شامخ الاركان شما |
قاب قوسین كه آخر قدم معرفت است |
اولین مرحله رفرف جولان شما |
فیض روح القدس از مجلس انس تو و بس |
نفحه صور صفیریست ز دربان شما |
گر چه خود قاسم الا رزاق بُود میكاییل |
نیست در رتبه مگر ریزه خور خوان شما |
لوح نفس از قلم عقل نمیگردد نقش |
تا نباشد نفَس منشى دیوان شما |
هر چه در دفتر مُلكست و كتاب ملكوت |
قلم صُنع رقم كرده بعنوان شما |
شده تا شام ابد دامن آفاق چو روز |
زده تا صبح ازل سر ز گریبان شما |
چیست تورات ز فرقان شما؟ رمزى و بس |
یك اشارت بود انجیل ز قرآن شما |
هست هر سوره بتحقیق ز قرآن حكیم |
آیه محكمهاى در صفت شأن شما |
آستان تو بود مركز سلطان هما |
قاف عنقاء قدم شرفه ایوان شما |
مهر با شاهد بزم تو برابر نشود |
مه فروزان بود از شمع شبستان شما |
خسروا گر به مدیح تو سخن شیرین است |
لیكن افسوس نه زیبنده و شایان شما |
ایكه در مكمن غیبى و حجاب ازلى |
آه از حسرت روى مه تابان شما |
بكن اى شاهد ما جلوهاى از بزم وصال |
چند چو ن شمع بسوزیم ز هجران شما |
مسند مصرِ حقیقت ز تو تا چند تهى |
ای دو صد یوسف صدیق به قربان شما |
رخش همت بكن ای شاه جوانبخت تو زین |
تا شود زال فلك چاكر میدان شما |
زَهرهی شیرِ فلك آب شود گر شنود |
شیهه زهره جبین توسن غُران شما |
مفتقر را نه عجب گر بنمائى تحسین |
منم امروز در این مرحله حسان شما |
|
|
(از دیوان شعر آیت الله محمد حسین غروى اصفهانى (كمپانى
پنج شنبه 18/4/1388 - 2:57
شعر و قطعات ادبی
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی |
چه کنم؟ که هست اینها، گل باغ آشنایی! |
همه شب نهادهام سر، چو سگان بر آستانت |
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی! |
مژهها و چشم یارم، به نظر چنان نماید |
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی! |
درِ گلسِتان چشمم ز چه رو همیشه بازست؟ |
به امید آن که شاید تو به چشم من درآیی |
سرِ برگِ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟ |
که شنیدهام ز گلها، همه بوی بیوفایی |
به کدام مذهبست این؟ به کدام ملّتست این؟ |
که کُشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟! |
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند |
که برونِ در چه کردی که درون خانه آیی؟! |
در دیر میزدم من، که یکی ز در درآمد |
که درآ درآ "عراقی" که تو خود حریف مایی! |
پنج شنبه 18/4/1388 - 2:56
شعر و قطعات ادبی
مصدر هر هشت گردون، مبدأ هر هفت اختر
خالق هر شش جهت، نورِ دلِ هر پنج مصدر
والى هر چار عنصر، حكمران هر سه دفتر
پادشاه هر دو عالم، حجت یكتاى داور
آن كه جودش شهره نُه آسمان، بل لامكان شد
مصطفى سیرت، على فر، فاطمه عصمت، حسن خو
هم حسین قدرت، على زهد و محمد علم و مه رو
شاه جعفر فیض و كاظم علم و هشتم قبله گیسو
هم تقى تقوا، نقى بخشایش و هم عسكرى مو
مهدى قائم كه در وى جمع اوصافى چنان شد
پادشاه عسكرى طلعت، نقى حشمت، تقى فر
بوالحسن فرمان و موسى قدرت و تقدیر جعفر
علم باقر، زهد سجاد و حسینى تاج افسر
مجتبى حكم و رضیّه عصمت و دولت چو حیدر
مصطفى اوصاف مجلاى خداوند جهان شد
"امام خمینى(ره)"
پنج شنبه 18/4/1388 - 2:53
شعر و قطعات ادبی
دست تو باز مىكند، پنجرههاى بسته را
هم تو سلام مىكنى، رهگذران خسته را
دوباره پاك كردم و به روى رف گذاشتم
آینه قدیمى غبار غم نشسته را
پنجره بى قرار تو، كوچه در انتظار تو
تا كه كند نثار تو، لاله دسته دسته را
شب به سحر رساندهام، دیده به ره نشاندهام
گوش به زنگ ماندهام، جمعه عهد بسته را
این دل صاف، كم كمك شدهست، سطحى از تَرك
آه! شكستهتر مخواه آینه شكسته را
"ثابت محمودى" (سهیل)
پنج شنبه 18/4/1388 - 2:52