دعا و زیارت
خطبتها علیهاالسلام لقوم غصبوا حق زوجها علیهماالسلام
روى أن بعد رحلة النبى صلى اللَّه علیه و آله و غصب ولایة وصیّه، احتزم
عمر بازاره و جعل یطوف بالمدینة و ینادى: ان ابابكر قد بویع له، فهلمّوا
الى البیعة، فینثال الناس فیبایعون، حتى اذا مضت أیام أقبل فى جمع كثیر
الى منزل على علیهالسلام فطالبه بالخروج، فأبى، فدعا عمر بحطب و نار و
قال: والذی نفس عمر بیده لیخرجن أو لا حرقنه على ما فیه- الى ان قال:-
و
خرجت فاطمة بنت رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله الیهم، فوقفت على الباب
ثم قالت: لا عَهْدَ لی بِقَوْمٍ اَسْوَءَ مَحْضَرٍ مِنْكُمْ، تَرَكْتُمْ
رَسُولَالّلهِ جِنازَةً بَیْنَ اَیْدینا، وَ قَطَعْتُمْ اَمْرَكُمْ فیما
بَیْنَكُمْ، فَلَمْ تُؤَمَّرُونا وَ لَمْ تَرَوْا لَنا حَقَّنا،
كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا ما قالَ یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ.
وَاللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ یَوْمَئِذٍ الْوَلاءَ، لِیَقْطَعَ مِنْكُمْ
بِذلِكَ مِنْهَا الَّرجاءَ، وَ لكِنَّكُمْ قَطَعْتُمُ الْاَسْبابَ
بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَ نَبِیِّكُمْ، وَ اللَّهُ حَسیبٌ بَیْنَنا وَ
بَیْنَكُمْ فِى الٌدْنیا وَالْاخِرَةِ.
خطبه آن حضرت براى مردمى كه حق شوهرش را غصب كردند
روایت شده: بعد از رحلت پیامبر و غصب شدن ولایت وصى آن حضرت، عمر شمشیر به
كمر بسته و دور شهر مدینه مىچرخید و مىگفت: با ابوبكر بیعت شده است،
بشتابید به بیعت كردن با او، مردم از هر طرف براى بیعت مىآمدند، چند روز
كه گذشت همراه با گروه كثیرى به در خانه حضرت على علیهالسلام آمده و
خواستار خروج ایشان از منزل شد، ایشان امتناع كرد، عمر خواستار هیزم و آتش
گردید و گفت: سوگند به كسى كه جان عمر در اختیار اوست یا خارج مىشود یا
او را با تمامى اهل خانه آتش مىزنم- تا آنجا كه گوید:- و حضرت فاطمه
علیهاالسلام بسوى ایشان آمده و كنار درب خانه ایستاد و فرمود: ملتى را
همانند شما نمىشناسم كه اینگونه عهدشكن و بد برخورد باشند، جنازه رسول
خدا را در دست ما رها كردید و عهد و پیمانهاى میان خود را بریده و فراموش
نمودید، و ما را به فرمانروائى نرسانده و حقّى را براى ما قائل نیستید،
گویا از حادثه روز غدیرخم آگاهى ندارید. سوگند بخدا كه پیامبر در آن روز
ولایت حضرت على علیهالسلام را مطرح كرد و از مردم بیعت گرفت تا امید شما
فرصتطلبان را قطع نماید، ولى شما رشتههاى پیوند معنوى میان خود و پیامبر
را پاره كردید، این را بدانید كه خداوند در دنیا و آخرت بین ما و شما
داورى خواهد كرد.
پنج شنبه 25/4/1388 - 22:10
دعا و زیارت
حال و هواى مركز
حاكمیت اسلامى به شكل دیگرى درآمده و جامهى خلافت و حكومت تنپوش دیگران
شده بود و خلیفهى بلافصل پیامبر نیز چارهاى جز تحمل محرومیت و مداراى با
معماران شبكهى براندازى سقیفه بنىساعده نداشت. در حقیقت با یك لعاب
مردمى راه و روش پیغمبر كه متأثر از منطق توحید و قرآن بود، تغییر داده
شد. اما هنوز تا رسیدن به اهداف نهایى كودتا مسیرهایى باید پیموده مىشد و
براى طى این مسیر موانعى وجود داشت كه باید بدون مسامحه از پیش روى
برداشته مىشد.
دختر پیامبر كه یگانه یادگار عشق و ایثار و عاطفه و نبوت و رسالت او بود،
اصلیترین و مهمترین حجت و قاطعترین دلیل براى اثبات اصالت ادعاى على بن
ابىطالب و نفى خواستههاى بىریشه و اساس اصحاب سقیفه بنىساعده بود. پس
در باور كودتاگران چنین پایگاه خطرناكى به هیچوجه قابل چشمپوشى نبود.
این كانون مستند و محكم حمایت از حق امامت عدل، آنچنان در اوج و افراشتگى
قرار داشت كه براى دستگاه ویرانگر كودتا تبدیل به هدف اصلى شد. خطر بزرگ
این بود كه نه فاطمه (س) براى خود آسایش و آسودگى طلب مىكرد، نه
برنامهریزان دستگاه براندازى مىتوانستند به سادگى از كنار وجود مؤثر او
بگذرند و او را به خود واگذار كنند. از یك سو دختر رسالت در پاسدارى از
حریم امامت، اهل عفو و گذشت و كوتاهى نبود، و از سوى دیگر افكار عمومى
نمىتوانست در بلندمدت نسبت به مواضع و آراى فاطمه (س) بىتفاوت بماند،
لذا نفس حضور زهرا (س) به عنوان یك خطر جدى بالقوه تهدیدكنندهى حاكمیتى
بود كه در منظر خاندان وحى و منطق توحیدى آنها داراى وجاهت الهى و مردمى
نبود.
آنچه در روزهاى آغازین رحلت جانسوز رسول خدا به وقوع پیوسته بود براى ابقا
و تداوم حاكمیت بزرگان كودتا كفایت نمىكرد. ایجاد محدودیت هرچه بیشتر به
منظور خارج ساختن امیرالمؤمنین و خاندان رسالت از زندگى فردى و اجتماعى
مردم به عنوان یك استراتژى پایدار مىبایست تعقیب مىشد تا فرصتى براى به
چالش كشیده شدن آراى بزرگان كودتا و دستاورد اجتماع سقیفه بنىساعده در
نتیجه درك صحیح مردم از حقایق پشت پرده به وجود نمىآمد.
پنج شنبه 25/4/1388 - 22:9
دعا و زیارت
1ـ
ابوعبیده جراح (عامر بن عبدالله) از سابقین در اسلام است، در هجرت به حبشه
و مدینه شركت داشت، از حاضران در ماجراى سقیفه بنىساعده بود. از طرف عمر
حكومت شام را عهدهدار بود و در سال 18 هجرى به بیمارى طاعون درگذشت و در
فحل اردن مدفون است. (اصابه، ج 2، ص 245، اسدالغابه، ج 3، ص 84.)
2ـ متن خطبهى ابوبكر با تفاوت مختصرى در الفاظ در كتابهاى البیان
والتبیین (ج 3، ص 297)، الامامة والسیاسة (ج 1، ص 13)، عقدالفرید (ج 4، ص
258) ثبت شده است.
3ـ منظور از نفر دوم یعنى دومین نفر در اسلام و اولین ایمان آورنده به
پیامبر اكرم اسلام كه این ادعا به طور اساسى مردود است، و این بنده در
كتاب خورشید غدیر به آن پرداخته است.
4ـ به صفحهى 30 همین كتاب مراجعه فرمایید.
5ـ زیرنویس=منظور اولین ایمان آورندگان به پیامبر كه در دوران سه سالهى
دعوت پنهانى، اسلام آوردند و از طرف پروردگار مورد تجلیل و تكریم قرار
گرفتند. «السابقون السابقون اولئك المقربون.» (سورهى مباركهى «واقعه»،
آیات 9- 10.)
6ـ حباب از افراد مورد احترام خزرج است كه در جنگ بدر شركت كرد و مورد
مشاوره بود و پیشنهاد او براى تغییر موضع لشكر اسلام مورد پذیرش صاحب
رسالت قرار گرفت و از آن پس او را فرد خردمند و صاحب رأى مىشناختند. وى
در سال 20 و در زمان حكومت عمر بن الخطاب از دنیا رفت. (اسدالغابه، ج 1، ص
364.)
7ـ چون امام على علیهالسلام را از آنچه در سقیفه بنىساعده به وقوع پیوسته بود آگاه كردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟
پاسخ دادند: آناه گفتند از ما امیرى و از شما امیرى.
امام فرمود: چرا براى آنان حجت نیاوردید كه رسول خدا سفارش فرمود با نیكوكاران انصار نیكى كنید و از گناهانشان درگذرید؟
گفتند: در این (سخن) چه حجتى است؟
على علیهالسلام فرمود: اگر امارت از آن ایشان بود، آنان را سفارش كردن، صحیح نمىنمود، آنگاه امام پرسید: قریش چه گفتند؟
گفتند: حجت آوردند كه آنان (مهاجران) درخت رسولند.
امام فرمود: حجت آوردند كه درختند (خلافت را گرفتند) و میوهها (خاندان رسالت) را تباه كردند.
«فهلا احتججتم علیهم بأن رسولالله صلى اللَّه علیه و آله وصى بأن یحسن
إلى محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم (قالوا: و ما فی هذا من الحجة علیهم فقال
علیهالسلام:) لو كانت الإمارة فیهم لم تكن الوصیة بهم. (ثم قال
علیهالسلام:) فماذا قالت قریش؟ (قالوا: احتجت بأنها شجرة الرسول صلى
اللَّه علیه و آله. فقال علیهالسلام:) احتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة.»
(نهجالبلاغه، خطبهى 67.) امام علیهالسلام همچنین فرمود: شگفتا! خلافت
از راه همصحبتى به دست مىآید، اگر با شورا كار آنان را به دست گرفتى چه
شورایى بود كه رأىدهندگان در آنجا نبودند، و اگر از راه خویشاوندى بر
مدعیان حجت آوردى دیگران از تو به رسول خدا نزدیكتر و سزاوارتر بودند.
«(و قال (ع):) و اعجباه أتكون الخلافة بالصحابة.
شعر
فان كنت بالشورى ملكت أمورهم -فكیف بهذا والمشیرون غیب
و إن كنت بالقربى حججت خصیمهم -فغیرك أولى بالنبی و أقرب»
8ـ سیاستبازى و زیركى ابوبكر حیرتانگیز، و برخورد او با تمامى عوامل
حاضر رد سقیفه بنىساعده بسیار حساب شده است. فراست او تنها در قبضه كردن
احساسات انصار نیست، بلكه هدایت ظریف و زیركانهى عمر براى جبهه گرفتن در
مقابل انصار و در نتیجه طرح وى در افكار اهالى مدینه به عنوان یك مدعى
جدى، ابتكار فوقالعادهاى بود كه به تضعیف عمر در افكار عمومى و ارتقاى
جایگاه خود وى به عنوان حكم و انسان عادل و بىطرفى كه شایستگى داورى دارد
انجامید، اما حتى به وجود آوردن چنین شرایطى نیز او را از رفتار
سیاسىكارانه و اقدام احتیاطى بازنداشت. او ضمن تحكیم موقعیت خود در
اقدامى حسابگرانه و در فرصتى مناسب پس از اطمینان به اینكه افكار عمومى
مردم در قبضهى ارادهى اوست و بدون تأیید او با كسى بیعت نمىشود، در
هالهاى از ابهام عمر و ابوعبیده را مشتركا براى تصدى حكومت به حاضران
معرفى كرد. قدر مسلم منظور ابىبكر از این توصیه انتخاب هیچكدام از آن دو
نبود، زیرا براى امر حكومت بر جامعهى اسلامى تعارف واژهاى سرد و
بىمعناست و او مىبایست فرد اصلح را به مردم معرفى مىكرد، اما چرا دو
نفر؟ آن هم با اما و اگر؟ پاسخ روشن و آشكار است اگر ابوبكر یكى از آن دو
را به عنوان فرد اصلح معرفى مىكرد و حتى یك نفر با فرد پیشنهادى وى بیعت
مىنمود، به طور قطع دیگران نیز با (همانهایى كه حاكمیت ابوبكر را
پذیرفتند) وى بیعت مىكردند و موضوع فیصله مىیافت، آیا این شیوهى معارفه
بر اساس تبانى و هماهنگى قبلى گردانندگان ماجراى سقیفه بود؟ از گفتههاى
عمر كه در صفحههاى بعدى خواهید خواند درك مىكنیم كه چنین نبوده است و
عمر تصریح مىكند كه او هشیارتر از من عمل كرد. پس این نظریه مقرون به قوت
و صحت است كه ابوبكر با درك صحیح از جو و فضاى موجود در سقیفه بتحقیق
دریافته بود كه پیشنهاد وى در حد یك تعارف غیر عملى كه بستر فوقالعاده
مناسبى را براى قبضه كردن قدرت توسط خود او ایجاد خواهد كرد خواهد ماند، و
اینچنین شد كه ارادهى ابوبكر جامهى عمل پوشید و عمر و ابوعبیده هیچ راهى
جز اعادهى تعارف و بیعت با ابوبكر برایشان باقى نماند و چون زمینه مساعد
شد ابوبكر بدون هیچ درنگ و تأملى خواستهى از سر اجبار و اكراه عمر و
ابوعبیده را اجابت و دست خود را براى گرفتن بیعت آنها دراز كرد.
9ـ سعد بن عباده تا هنگامى كه ابوبكر زنده بود، نه تنها با او بیعت
نكرد بلكه با او نیز نماز نمىگزارد و در اجتماعات ایشان حاضر نمىشد،
احكام و قضاوت او را نمىپذیرفت و قبول نداشت. در دوران حكومت عمر نیز
تغییرى در رفتار او حاصل نشد، روزى در دوران حكومت عمر در حالى كه سوار بر
اسبى بود با عمر مواجه شد، عمر به وى گفت: اى سعد، هیهات! او نیز در پاسخ
عمر گفت: هیهات.
عمر به او گفت: آیا تو همانى كه بودهاى و بر همان عقیدهاى؟
سعد گفت: آرى، من همان هستم، و به خدا سوگند! هیچكس همسایهى من نبوده است كه به اندازهى تو از همسایگى با او خشمگین باشم.
عمر گفت: هركس كه همسایگى كسى را خوش نمىدارد از كنار او كوچ مىكند.
سعد گفت: امیدوارم به زودى مدینه را براى تو رها كنم و به همسایگى گروهى
بروم كه همسایگى ایشان را از همسایگى با تو و یارانت خوشتر دارم. پس از
گذشت زمان اندكى به شام رفت و در حوران درگذشت و هیچگاه با ابوبكر و عمر
بیعت نكرد. (ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 178) محمد بن سعد از
قول عبدالعزیز بن سعید نوهى سعد نقل مىكند كه در سال 15 یا 16 هجرى اجنه
آمدند و سعد را به قتل رساندند. (طبقات كبرى، ج3، ص 144) البته در
هیچكدام از تواریخ ثبت نشده است كه جنیان سیاستپیشه! سعد را به فرمان
خدا به قتل رساندند یا به فرمان عمر و یا كینهى خصوصى داشتند! این سخن
امالمؤمنین عیاشه نیز هدایتگر است كه مىگفت: سه روز پیش از اینكه عمر
كشته شود جنیان در سوگش نشستند و در عزایش نوحهسرایى كردند. (استیعاب، ج
2، ص 241، اغانى، ج 8، ص 192) بلاذرى نقل مىكند: عمر شخصى را به شام
اعزام كرد و به او دستور داد به هر نحوى كه ممكن است سعد را تطمیع كن تا
بیعت كند و چنانچه استنكاف ورزید از خداوند یارى بخواه و...
آن مأمور حركت كرد و سعد را میان باغى در حوران ملاقات و وى را به بیعت فراخواند.
سعد گفت: هیچگاه با فردى از قریش بیعت نخواهم كرد.
فرستاده گفت: اگر بیعت نكنى تو را خواهم كشت.
سعد گفت: حتى اگر با من جنگ كنى؟
مأمور گفت: مگر تو از آنچه امت بر آن اتفاق كردهاند، خارج شدهاى؟
سعد گفت: اگر مقصود تو بیعت است، آرى.
در این هنگام مأمور مطابق فرمان تیرى به سوى سعد رها كرد و او را كشت.
(انسابالاشراف، ج 1، ص 588، با اندكى اختلاف عقدالفرید، ج 3، ص 64.)
ناگفته نماند بعضى از مورخان قتل سعد را به خالد بن ولید نسبت مىدهند و
مىگجویند افسانهى اجنه را به این علت ساختند كه وى از قصاص نجات یابد.
10ـ اسید بن حضیر از نقیبان دوازدهگانه و شركتكننده در بیعت عقبه است كه
تا پایان عمر به پاداش این عمل خود مورد عنایت و توجه ابوبكر و عمر بود.
وى در سال 20 یا 21 هجرى از دنیا رفت و عمر پیشاپیش جنازهى او حركت
مىكرد. (اصابه، ج 1، ص 64، استیعاب، ج 1، ص 31.)
پنج شنبه 25/4/1388 - 22:3
دعا و زیارت
چون رسول خدا رحلت فرمود، انصار در سقیفه بنىساعده جمع شدند و گفتند:
پیامبر از دنیا رفت. سعد بن عباده به پسرش قیس یا یكى دیگر از پسران خود
گفت: من به علت بیمارى نمىتوانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن
مرا گوش بده و با صداى بلند براى مردم بازگو كن تا مردم بشنوند. سعد خن
مىگفت و پسرش مىشنید و با صداى بلند تكرار مىكرد تا به گوش قوم خود
برساند. از جمله سخنان او پس از حمد و ثناى الهى این بود: همانا شما را
سابقهاى در دین و فضیلتى در اسلام است كه براى هیچ قبیلهاى در عرب نیست.
رسول خدا ده سال و اندى میان قوم خویش درنگ كرد و آنان را به پرستش خداوند
رحمان و دور افكندن بتها فراخواند. از قوم او جز گروهى اندك ایمان
نیاوردند و به خدا سوگند! كه نمىتوانستند از رسول خدا حمایت كنند و دین
او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنكه خداوند براى شما
بهترین فضیلت را اراده فرمود و كرامت را به شما ارزانى داشت و شما را به
آیین خود مخصوص گردانید و ایمان به خود و فرستادهاش و قوى ساختن دین خود
و جهاد با دشمنانش را براى شما روزى كرد. شما بودید سختترین مردم نسبت به
آنهایى كه از دین او سرپیچى كردند و از دیگران بر دشمن او سنگینتر بودید،
تا سرانجام خواهناخواه فرمان خدا را پذیرا شدید و دوردستان هم با خضوع و
فروتنى سر تسلیم فرود آوردند، و خداوند وعدهى خویش را براى پیامبرتان
آورد و اعراب در مقابل شمشیرهاى شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالى او را
بمیراند در حالى كه رسول خدا از شما راضى و دیدهاش به شما روشن بود، اینك
استوار بر این حكومت دست یازید كه شما از همهى مردم بر آن سزاوارترید.
آنان جملگى پاسخ دادند: كه سخن و اندیشهى تو صحیح است و ما از آنچه تو
فرمان دهى سرپیچى نخواهیم كرد و تو را عهدهدار این حكومت مىكنیم كه براى
ما بسندهاى، و مؤمنان شایسته نیز به آن راضى هستند.
سپس در میان خود گفتگو كردند و گفتند: اگر مهاجران قریش این را نپذیرند و
بگویند ما مهاجران و نخستین یاران پیامبر و عشیره و دوستان او هستیم و به
چه دلیلى پس از رحلت او در خصوص حكومت با ما ستیزه مىكنید؟ چه باید كرد؟
گروهى از انصار گفتند: در این صورت خواهیم گفت امیرى از ما و امیرى از شما
باشد و به هیچ كارى غیر از آن هرگز رضایت نخواهیم داد، كه حق ما در پناه
دادن و یارى رساندن (به رسول خدا) همانند حق ایشان در هجرت است. در كتاب
خدا آنچه براى ایشان آمده است براى ما نیز آمده است و هر فضیلتى را كه
براى خود شمارش كنند ما هم نظیر آن را براى خود بر خواهیم شمرد و چون
عقیده نداریم كه حكومت مخصوص ما باشد در نتیجه خواهیم گفت امیرى از ما و
امیرى از شما.
سعد بن عباده گفت: این آغاز سستى است.
در این زمان ابوبكر به اتفاق همراهان خود عمر و ابوعبیده در سقیفه حضار و
به دقت گفتگوى انصار را زیر نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگوید و شرایط
را براى ابوبكر مهیا كند، او نگران بود (ابوبكر) از گفتن برخى از مسائل
خوددارى كند. چون عمر ارادهى سخن كرد ابوبكر او را از كلام بازداشت و
گفت: آرام بگیر، سخنان مرا گوش كن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسید
بگو.
ابوبكر پس از تشهد گفت: همانا خداوند (جل ثناؤه) محمد را با هدایت و دین
حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و اندیشههایمان ما
را بر آنچه ما را بر آن فرامىخواند متوجه كرد و ما گروه مسلمانان مهاجر
نخستین مسلمانان بودیم و مردم دیگر در این خصوص پیروان ما هستند، ما
عشیرهى رسول خدا و گزیدهترین اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستیم، هیچ
قبیلهاى در عرب نیست مگر اینكه قریش را بر آن و در آن حق ولادت است، شما
هم انصار خدایید و شما رسول خدا را یارى دادید، وانگهى شما وزیران و
یاوران پیامبر هستید و بر طبق فرمانى كه در كتاب خدا آمده است برادران ما
و شریكهاى ما در دین و در هر خیرى كه در آن باشیم، هستید و محبوبترین و
گرامىترین مردم نسبت به ما بوده و هستید سزاوارترین مردم به قضاى خداوند
و شایستهترین افرادى هستید كه به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما
ارزانى فرموده تسلیم باشید، و سزاوارترین مردم هستید كه به آنها رشك
نبرید. شما كسانى هستید كه با وجود نیازمندى و درویشى خود ایثار كردید و
مهاجران را بر خود ترجیح دادید، بنابراین باید چنان باشید كه شكست و
آشفتگى این دین به دست شما نباشد. اینك شما را فرامىخوانم كه با ابوعبیده
جراح (1) یا عمر بیعت كنید، كه من از آن دو براى سرپرستى حكمت شاد و
خشنودم و هر دو را براى آن شایسته مىدانم.(2) عمر و ابوعبیده هر دو پاسخ
دادند: هیچكس از مردم را سزاوار نیست كه برتر از تو و حاكم بر تو باشد، كه
تو یار غار و نفر دومى (3) ، وانگهى پیامبر خدا تو را به نماز گزاردن
فرمان داده است (4) ، بنابراین تو سزاوارترین مردم براى حكومت هستى.
انصار گفتند: به خدا سوگند! ما نسبت به چیزى كه خداوند براى شما ارزانى
بدارد رشك نمىبریم و حسد نمىورزیم و در نظر ما هیچكس محبوبتر و بیش از
شما مورد رضایت ما نیست، ولى ما در مورد آینده و آنچه از امروز به بعد
ممكن است اتفاق بیفتد بیمناك هستیم، و از آن مىترسیم كه بر این حكومت كسى
چیره شود كه نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز شما مردى از خودتان را
حاكم كنید ما راضى خواهیم بود و بیعت مىكنیم مشروط بر آنكه چون او درگذشت
مردى از انصار را به حكومت انتخاب كنید و پس از اینكه او درگذشت مردى دیگر
از مهاجر را حاكم كنیم و تا هنگامى كه این امت پایدار است، اینگونه رفتار
شود، و این كار در امت محمد به عدالت نزدیكتر و شایستهتر است. هیچیك از
انصار بیم آن را نخواهد داشت كه مورد بىمهرى قریش قرار گیرد و او را فرو
(پست) گیرند، و هیچ قریشى نیز بیم آن را نخواهد داشت كه مورد بىمهرى
انصار قرار گیرد و او را فروگیرند.
ابوبكر برخاست و گفت: هنگامى كه رسول خدا به رسالت مبعوث شد براى عرب
بسیار گران آمد كه دین پدران خود را رها كنند، با او مخالفت و ستیز كردند
و خداوند مهاجران نخستین (5) را از میان قوم رسول خدا به آنان اختصاص داد
كه او را تصدیق كنند و به او ایمان آورند و با او مواسات كنند و با وجود
آزار شدیدى كه قوم بر آنان داشتند همراه پیامبر صبر و پایدارى كنند و از
شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراین آن گروه مهاجران،
نخستین كسانى هستند كه خدا را در زمین پرستش كردند و پیشگامان ایمان آوردن
به رسول خدایند. دیگر اینكه آنان دوستان و عترت او و سزاوارترین مردم براى
حكومت پس از او هستند، و در این مورد هیچكس جز ستمگر با آنها ستیز نمىكند
و پس از مهاجران هیچكس از حیث فضل و پیشگامى در اسلام همانند شما نیست،
ما امیران خواهیم بود و شما وزیران، بدون رایزنى با شما و بىاطلاع شما
هیچ كارى نخواهیم كرد.
حباب بن منذر (6) اظهار داشت: اى گروه انصار، دستها و قدرت خود را براى
خویش نگه دارید كه همهى مردم زیر سایهى شما هستند و هیچ گستاخى توانایى
مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما
مردمى هستید كه (رسول خدا را) پناه و یارى دادید و هجرت (او) به سوى شما
صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ایمانید. به خدا سوگند! كه خداوند آشكارا
جز در حضور و در سرزمین شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به
جماعت برگزار نشد و ایمان جز در پناه شمشیرهاى شما شناخته نشده است، اینك
كار خود را براى خویشتن بازدارید و اگر نپذیرفتند، در آن صورت امیریاز ما
و امیرى از ایشان باشد.
عمر گفت: هیهات! كه دو شمشیر در نیامى نگنجد. همانا عرب هرگز رضایت نخواهد
داد كه شما را به امیرى خود قبول كند، حال آنكه پیامبرشان از قبیلهى
دیگرى غیر از شماست و اعراب از اینكه حكومت را به افرادى واگذار كنند كه
پیامبریهم در بین آنها بوده و ولى امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند
كرد و در این مورد ما را حجت آشكار نسبت به كسى كه با ما مخالفت مىكند در
دست است و دلیل روشن با كسیكه ستیز كند داریم. چه كسى مىخواهد با ما در
مورد میراث محمد و حكومت او دشمنى كند؟ حال آنكه ما دوستان نزدیك و عشیره
او هستیم (7) ، مگر كسى كه به باطل درآویزد و به گناه گرایش یابد و خویشتن
را به درماندگى و نابودى دراندازد.
چون عمر خاموش شد حباب برخاست و گفت: اى گروه انصار! سخن این مرد و یارانش
را گوش نكنید كه در آن صورت بهرهى شما را از حكومت خواهند ربود و اگر
آنچه به ایشان پیشنهاد كردید نپذیرفتند آنان را از سرزمین خود برانید و
خود عهدهدار حكومت بر ایشان باشید كه از همه بر آن سزاوارترید و در پناه
شمشیرهاى شما كسانى كه در مقابل این دین سر فرود نمىآوردند تسلیم شدند و
(اسلام را) پذیرفتند، من خردمندى هستم كه باید از رأى او بهره برد و مردى
كاردیده و آزمودهام. اگر هم مىخواهید كار را به حال نخست برگردانیم، به
خدا سوگند! هیچكس سخن و پیشنهاد مرا رد نخواهد كرد مگر آنكه بینى او را
با شمشیر درهم كوبم.
پس از حباب، ابوعبیده برخاست و گفت: اى گروه انصار! شما نخستین یاران و
پشتیبانان پیامبر بودید، اكنون نخستین تغییردهنده و اولین دگرگونكننده
نباشید. سپس بشیر بن سعد خزرجى كه از بزرگان قبیلهى خزرج بود و از
هماهنگى انصار براى امیرى سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت:
اى گروه انصار هرچند كه ما داراى سابقه هستیم، ولى ما از اسلام و جهاد
خود، چیزى جز رضایت و خشنودى پروردگار خود و فرمانبردارى از پیامبر خویش
نخواستهایم و شایستهى ما نیست كه با سابقهى خود بر مردم فزونى طلبیم و
چیرگى را جستجو كنیم و بدنبال یافتن ما بازاى دنیایى باشیم. همانا محمد
مردى از قریش است و قوم او به میراث و حكومت او سزاوارترند، خدا نكند كه
با آنان در این كار ستیز كنم، شام نیز از خدا بترسید و با آنان اختلاف
نكنید.
فرصت شكارى ابوبكر
ابوبكر چون فرصت را مغتنم و شرایط را مناسب دید، از جاى برخاست و گفت:
اینك عمر و ابوعبیده حاضر هستند، با هر كدام كه مىخواهید بیعت كنید. (8)
عمر و ابوعبیده گفتند: به خدا سوگند! هرگز عهدهدار حكومت بر تو نخواهیم
شد كه تو برترین مهاجران و نفر دوم و جانشین رسول خدا در نمازى و نماز
برترین كار دین است، دست بگشاى تا با تو بیعت كنیم.
ابوبكر بدون درنگ دست خود را دراز كرد و چون عمر و ابوعبیده خواستند با او
بیعت كنند. بشیر بن سعد بر آن دو پیشى گرفت و با ابوبكر بیعت كرد.
حباب بن منذر با مشاهدهى بیعت بیشر، خطاب به وى گفت: نافرمانى تو را بر
این عمل ناشایسته واداشت، و به خدا سوگند! چیزى جز رشك و حسادت بر پسر
عمویت تو را وادار به این كار نكرد.
زمانى كه اوسیان دیدند بزرگى از بزرگان خزرج با ابوبكر بیعت كرد، اسید بن
حضیر (9) كه بزرگ قبیلهى اوس بود برخاست و به علت حسادت به سعد بن عباده
و اینكه مبادا او به حكومت دست یابد با ابوبكر بیعت كرد، و چون اسید بیعت
كرد همهى افراد قبیلهى اوس با ابوبكر بیعت كردند.
سعد بن عباده را كه بیمار بود به خانهاش بردند و او آن روز و پس از آن از
بیعت خوددارى كرد. عمر قصد كرد تا وى را به اجبار وادار به بیعت كند، اما
به او گفته شد كه این كار را نكند زیرا اگر او (سعد بن عباده) كشته شود
نیز بیعت نمىكند، و او به قتل نمىرسد مگر آنكه تمامى افراد خانوادهاش
كشته شوند، و آنان كشته نمىشوند مگر آنكه با همهى خزرجیان جنگ شود، و
چون با خزرجیان جنگ شود قبیلهى اوس آنها را یارى خواهند كرد و در این
صورت كار تباه مىشود. (10)
ماجراى سقیفه به نتیجهاى كه مىبایست رسید و تاریخ اسلام را به طریقى
هدایت كرد كه برنامهریزان و دستهاى آشكار و پنهان كودتا اراده كرده
بودند.
براستى موضوع چه بود؟ آیا اساس اسلام و حاكمیتى را كه پیامبر اكرم بنیان
گذاشته بود در مخاطره قرار داشت؟ آیا احساس وظیفهى شرعى پدید آورنده و
ادامهدهندهى ماجراى سقیفه بنىساعده بود؟ به درستى انصار نگران چه
حوادثى بودند كه اجتماع نافرجام سقیفه رابه وجود آوردند؟ آیا نمىتوان این
احتمال را طرح و مورد كنكاش قرار داد كه انصار ناخواسته مجرى برنامههایى
شدند كه دیگران از پشت پرده به هدایت آن همت گمارده بودند، و پیدایش چنان
اجتماعى را متضمن منافع فردى و گروهى خود مىدانستند؟ چه علت و رابطهاى
بین اقدام خودسرانهى انصار براى ضدیت با مهاجران و اهلبیت پیامبر و
دستاندازى به خلافت اسلامى از یكسو و بىاطلاع گذاشتن مهاجران حاضر در
مسجد و خاندان بنىهاشم توسط ابوبكر و عمر از سوى دیگر، مىتواند وجود
داشته باشد؟ اگر فتنهى سقیفه بنىساعده آنچنان بزرگ بود كه ابوبكر و عمر
و ابوعبیده را در آن ساعات حساس از تجهیز رسول خدا بازداشت و به سوى كانون
توطئه كشاند، آیا براى خاموش كردن شعلههاى فتنه، نیازى به حضور على
علیهالسلام كه كلید مشكلات اساسى اسلام و پیامبر بود و همچنین سایر
بزرگان مهاجران نبود؟
نقبى در سقیفه
بار دیگر به سقیفه بنىساعده بازگردیم. و با دقت بیشترى ماجرا را بررسى كنیم.
1. سعد بن عباده در اجتماع انصار دعوى حكومت و هواى جانشینى پیامبر را در
سر دارد، در حالى كه قادر به رساندن سخنان خود به مردم نیست و بیمارى
آنچنان بر او غلبه كرده است كه حتى از رسیدگى به امور خود ناتوان است و
ناچار مىشود سخنانش را توسط یكى از پسرانش به گوش حاضران برساند.
2. مردمى كه در صحنهى سقیفه حاضر شدهاند، در اوج هیجان و احساس، بزرگان
خود را شایسته و لایق امر حكومت مىدانند (ویژگى چنین جمعیتى كه حقى جعلى
را با احساس و عاطفهاى هیجانى تعقیب مىكند، عدم تعقل و اندیشهى
خردمندانه است). آنها علىرغم تعصب اولیه به طور ناگهانى از موضع خود عدول
مىكنند (زیرا شجاعت و بزدلى چنین مردمانى لحظهاى است، اجتماعى كه تابعیت
خرد و فرمان عقیل را نپذیرفت و دلخوش به حقوقى كه من غیر حق براى خود قایل
است به هیجان و احساس گرفتار شد، در گذر لحظهها تحت تصرف شخص و یا گروه
برنامهدارى قرار مىگیرد كه عوامل مؤثر بر عاطفه را به خوبى بشناسد). 3.
ابوبكر و عمر و ابوعبیده با اطلاع یافتن از اجتماع انصار بدون هماهنگى با
هیچكدام از مهاجران و اهلبیت پیامبر به شكلى كاملا محرمانه به سوى سقیفه
مىروند و در اجتماع انصار حضور پیدا مىكنند.
4. در فرصتى مناسب ابوبكر رشتهى كلام را به دست مىگیرد، ابتدا به ذكر
فضایل مهاجران مىپردازد و سپس بدون آنكه شایستگى انصار را براى امر خلافت
به رسمیت بشناسد سابقه و جهاد و افتخارات مدنىها را برشمرد و متعاقباً با
ذكر خویشاوندى مهاجران با رسول خدا و تخصیص مهاجران اولیه (آنها را از همه
بالاتر و برتر دانست) نتیجه گرفت كه ما امیرانیم و شما وزیران.
بیانات ابوبكر اگر با هماهنگى قبلى نبوده باشد، بسیار هنرمندانه و دقیق
است. او مانند یك روانشناس كارآزموده ابتدا با جریان روحى مخاطبانش همراه
شد و با ذكر فضایل غیر قابل انكار انصار كه پیوسته به آنها مباهات
مىكردند، عطش و نیازهاى روانى آنها را فرونشاند و قلوب آنان را چنان به
تصرف خود درآورد كه چارهاى جز اعتراف به فضیلت مهاجران براى انصار باقى
نماند. انصاف این است كه ابوبكر در پاسخ انصار هرچه گفت، راست گفت زیرا هم
فضیلتهاى انصار غیر قابل انكار و هم ادعایشان بر جانشینى پیامبر بىاساس
بود. او بدون اینكه احساسات انصار را جریحهدار كند و یا به كینهتوزى
آنها دامن زند با ذكر این مطلب كه بعد از مهاجران اولیه كسى به منزلت شما
نمىرسد، به آنها تفهیم كرد كه راه خطا پیش گرفتهاند، و پس از تمجید و
تعارف مقام وزارت را براى انصار اثبات كرد. ابوبكر با عباراتى ظریف روح و
روان انصار را به استخدام خود گرفت و به شكلى كاملا حساب شده با تخصیص
مهاجران اولیه انصار را از سایر مهاجران برتر شمرد و با این كار از یك سو
از عصبیت و كینهتوزى انصار كاست و از سوى دیگر با آرام كردن روحیات سركش
مردم نتیجهاى را كه خود مىخواست گرفت، ضمن اینكه وعدهى وزارت نیز اثرى
تسكینى و موقت داشت كه آنها را در غفلت فروبرد و بعدها نیز هیچگاه جامهى
عمل به خود نپوشید.
5. حباب بن منذر اگر چه سخنان خود را محكم آغاز كرد، اما در پایان جز شكست
خوردهاى بیش نبود، زیرا با گفتن امیرى از ما و امیرى از شما عملا باب
نقادى و استدلال و اعتراض را بر ضد خود گشود.
6. عمر بن الخطاب وارد عمل مىشود و دوستى و خویشاوندى با رسول خدا را به
عنوان امتیاز مهاجران مورد تأكید قرار مىدهد و معارضان با عشیرهى پیامبر
را افرادى باطل و متمایل به گناه معرفى مىكند. لحن و بیان عمر او را در
مقام یك مدعى زمامدارى در مقابل انصار قرار مىدهد.
7. ابوبكر نیز با فراست كامل در ماجراى سقیفه انصار را به عنوان گروهى
محترم، اما زیادهخواه در جایگاه یك طرف دعوا و عمر را به عنوان
مدعىالعموم مهاجر در سوى دیگر دعوا قرار داده و زیركانه خود را در منصب
حكم مرضىالطرفین در معرض افكار عمومى قرار مىدهد، سپس پیشنهاد مىكند كه
با عمر یا ابوعبیده بیعت شود.
8. اختلاف ریشهدار قبایل اوس و خزرج كه محصول طبیعى رفتار و كردار حساب
شدهى ابوبكر بود آشكار، و حسادت بشیر بن سعد موجب مخالفت اسید بن حضیر و
تمامى اوسیان با سعد بن عباده مىشود.
9. عمر و ابوعبیده تعارف ابىبكر را در خصوص تصدى حكومت به او
برمىگردانند و ابوبكر بدون لحظهاى تأمل علىرغم تعارفهاى پیشین دست خود
را براى پذیرش بیعت عمر و ابوعبیده به سوى آنها دراز مىكند، اما بیش از
آنكه احدى از سه چهار تن مهاجر موفق به انجام بیعت شوند بشیر بن سعد با
ابابكر به جانشینى پیامبر بیعت مىكند.
در صحنهى سقیفه بنىساعده به استثناى ابوبكر همهى افراد اعم از قبایل
انصار و مهاجران حاضر در سقیفه غافلگیر و درمانده مىشوند، به نحوى كه
ناراحتى و پریشانى آن هیچگاه از ذهن بزرگان آنها نیز پاك نشد.
1ـ
ابوعبیده جراح (عامر بن عبدالله) از سابقین در اسلام است، در هجرت به حبشه
و مدینه شركت داشت، از حاضران در ماجراى سقیفه بنىساعده بود. از طرف عمر
حكومت شام را عهدهدار بود و در سال 18 هجرى به بیمارى طاعون درگذشت و در
فحل اردن مدفون است. (اصابه، ج 2، ص 245، اسدالغابه، ج 3، ص 84.)
2ـ متن خطبهى ابوبكر با تفاوت مختصرى در الفاظ در كتابهاى البیان
والتبیین (ج 3، ص 297)، الامامة والسیاسة (ج 1، ص 13)، عقدالفرید (ج 4، ص
258) ثبت شده است.
3ـ منظور از نفر دوم یعنى دومین نفر در اسلام و اولین ایمان آورنده به
پیامبر اكرم اسلام كه این ادعا به طور اساسى مردود است، و این بنده در
كتاب خورشید غدیر به آن پرداخته است.
4ـ به صفحهى 30 همین كتاب مراجعه فرمایید.
5ـ زیرنویس=منظور اولین ایمان آورندگان به پیامبر كه در دوران سه سالهى
دعوت پنهانى، اسلام آوردند و از طرف پروردگار مورد تجلیل و تكریم قرار
گرفتند. «السابقون السابقون اولئك المقربون.» (سورهى مباركهى «واقعه»،
آیات 9- 10.)
6ـ حباب از افراد مورد احترام خزرج است كه در جنگ بدر شركت كرد و مورد
مشاوره بود و پیشنهاد او براى تغییر موضع لشكر اسلام مورد پذیرش صاحب
رسالت قرار گرفت و از آن پس او را فرد خردمند و صاحب رأى مىشناختند. وى
در سال 20 و در زمان حكومت عمر بن الخطاب از دنیا رفت. (اسدالغابه، ج 1، ص
364.)
7ـ چون امام على علیهالسلام را از آنچه در سقیفه بنىساعده به وقوع پیوسته بود آگاه كردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟
پاسخ دادند: آناه گفتند از ما امیرى و از شما امیرى.
امام فرمود: چرا براى آنان حجت نیاوردید كه رسول خدا سفارش فرمود با نیكوكاران انصار نیكى كنید و از گناهانشان درگذرید؟
گفتند: در این (سخن) چه حجتى است؟
على علیهالسلام فرمود: اگر امارت از آن ایشان بود، آنان را سفارش كردن، صحیح نمىنمود، آنگاه امام پرسید: قریش چه گفتند؟
گفتند: حجت آوردند كه آنان (مهاجران) درخت رسولند.
امام فرمود: حجت آوردند كه درختند (خلافت را گرفتند) و میوهها (خاندان رسالت) را تباه كردند.
«فهلا احتججتم علیهم بأن رسولالله صلى اللَّه علیه و آله وصى بأن یحسن
إلى محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم (قالوا: و ما فی هذا من الحجة علیهم فقال
علیهالسلام:) لو كانت الإمارة فیهم لم تكن الوصیة بهم. (ثم قال
علیهالسلام:) فماذا قالت قریش؟ (قالوا: احتجت بأنها شجرة الرسول صلى
اللَّه علیه و آله. فقال علیهالسلام:) احتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة.»
(نهجالبلاغه، خطبهى 67.) امام علیهالسلام همچنین فرمود: شگفتا! خلافت
از راه همصحبتى به دست مىآید، اگر با شورا كار آنان را به دست گرفتى چه
شورایى بود كه رأىدهندگان در آنجا نبودند، و اگر از راه خویشاوندى بر
مدعیان حجت آوردى دیگران از تو به رسول خدا نزدیكتر و سزاوارتر بودند.
«(و قال (ع):) و اعجباه أتكون الخلافة بالصحابة.
شعر
فان كنت بالشورى ملكت أمورهم -فكیف بهذا والمشیرون غیب
و إن كنت بالقربى حججت خصیمهم -فغیرك أولى بالنبی و أقرب»
8ـ سیاستبازى و زیركى ابوبكر حیرتانگیز، و برخورد او با تمامى عوامل
حاضر رد سقیفه بنىساعده بسیار حساب شده است. فراست او تنها در قبضه كردن
احساسات انصار نیست، بلكه هدایت ظریف و زیركانهى عمر براى جبهه گرفتن در
مقابل انصار و در نتیجه طرح وى در افكار اهالى مدینه به عنوان یك مدعى
جدى، ابتكار فوقالعادهاى بود كه به تضعیف عمر در افكار عمومى و ارتقاى
جایگاه خود وى به عنوان حكم و انسان عادل و بىطرفى كه شایستگى داورى دارد
انجامید، اما حتى به وجود آوردن چنین شرایطى نیز او را از رفتار
سیاسىكارانه و اقدام احتیاطى بازنداشت. او ضمن تحكیم موقعیت خود در
اقدامى حسابگرانه و در فرصتى مناسب پس از اطمینان به اینكه افكار عمومى
مردم در قبضهى ارادهى اوست و بدون تأیید او با كسى بیعت نمىشود، در
هالهاى از ابهام عمر و ابوعبیده را مشتركا براى تصدى حكومت به حاضران
معرفى كرد. قدر مسلم منظور ابىبكر از این توصیه انتخاب هیچكدام از آن دو
نبود، زیرا براى امر حكومت بر جامعهى اسلامى تعارف واژهاى سرد و
بىمعناست و او مىبایست فرد اصلح را به مردم معرفى مىكرد، اما چرا دو
نفر؟ آن هم با اما و اگر؟ پاسخ روشن و آشكار است اگر ابوبكر یكى از آن دو
را به عنوان فرد اصلح معرفى مىكرد و حتى یك نفر با فرد پیشنهادى وى بیعت
مىنمود، به طور قطع دیگران نیز با (همانهایى كه حاكمیت ابوبكر را
پذیرفتند) وى بیعت مىكردند و موضوع فیصله مىیافت، آیا این شیوهى معارفه
بر اساس تبانى و هماهنگى قبلى گردانندگان ماجراى سقیفه بود؟ از گفتههاى
عمر كه در صفحههاى بعدى خواهید خواند درك مىكنیم كه چنین نبوده است و
عمر تصریح مىكند كه او هشیارتر از من عمل كرد. پس این نظریه مقرون به قوت
و صحت است كه ابوبكر با درك صحیح از جو و فضاى موجود در سقیفه بتحقیق
دریافته بود كه پیشنهاد وى در حد یك تعارف غیر عملى كه بستر فوقالعاده
مناسبى را براى قبضه كردن قدرت توسط خود او ایجاد خواهد كرد خواهد ماند، و
اینچنین شد كه ارادهى ابوبكر جامهى عمل پوشید و عمر و ابوعبیده هیچ راهى
جز اعادهى تعارف و بیعت با ابوبكر برایشان باقى نماند و چون زمینه مساعد
شد ابوبكر بدون هیچ درنگ و تأملى خواستهى از سر اجبار و اكراه عمر و
ابوعبیده را اجابت و دست خود را براى گرفتن بیعت آنها دراز كرد.
9ـ سعد بن عباده تا هنگامى كه ابوبكر زنده بود، نه تنها با او بیعت
نكرد بلكه با او نیز نماز نمىگزارد و در اجتماعات ایشان حاضر نمىشد،
احكام و قضاوت او را نمىپذیرفت و قبول نداشت. در دوران حكومت عمر نیز
تغییرى در رفتار او حاصل نشد، روزى در دوران حكومت عمر در حالى كه سوار بر
اسبى بود با عمر مواجه شد، عمر به وى گفت: اى سعد، هیهات! او نیز در پاسخ
عمر گفت: هیهات.
عمر به او گفت: آیا تو همانى كه بودهاى و بر همان عقیدهاى؟
سعد گفت: آرى، من همان هستم، و به خدا سوگند! هیچكس همسایهى من نبوده است كه به اندازهى تو از همسایگى با او خشمگین باشم.
عمر گفت: هركس كه همسایگى كسى را خوش نمىدارد از كنار او كوچ مىكند.
سعد گفت: امیدوارم به زودى مدینه را براى تو رها كنم و به همسایگى گروهى
بروم كه همسایگى ایشان را از همسایگى با تو و یارانت خوشتر دارم. پس از
گذشت زمان اندكى به شام رفت و در حوران درگذشت و هیچگاه با ابوبكر و عمر
بیعت نكرد. (ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 178) محمد بن سعد از
قول عبدالعزیز بن سعید نوهى سعد نقل مىكند كه در سال 15 یا 16 هجرى اجنه
آمدند و سعد را به قتل رساندند. (طبقات كبرى، ج3، ص 144) البته در
هیچكدام از تواریخ ثبت نشده است كه جنیان سیاستپیشه! سعد را به فرمان
خدا به قتل رساندند یا به فرمان عمر و یا كینهى خصوصى داشتند! این سخن
امالمؤمنین عیاشه نیز هدایتگر است كه مىگفت: سه روز پیش از اینكه عمر
كشته شود جنیان در سوگش نشستند و در عزایش نوحهسرایى كردند. (استیعاب، ج
2، ص 241، اغانى، ج 8، ص 192) بلاذرى نقل مىكند: عمر شخصى را به شام
اعزام كرد و به او دستور داد به هر نحوى كه ممكن است سعد را تطمیع كن تا
بیعت كند و چنانچه استنكاف ورزید از خداوند یارى بخواه و...
آن مأمور حركت كرد و سعد را میان باغى در حوران ملاقات و وى را به بیعت فراخواند.
سعد گفت: هیچگاه با فردى از قریش بیعت نخواهم كرد.
فرستاده گفت: اگر بیعت نكنى تو را خواهم كشت.
سعد گفت: حتى اگر با من جنگ كنى؟
مأمور گفت: مگر تو از آنچه امت بر آن اتفاق كردهاند، خارج شدهاى؟
سعد گفت: اگر مقصود تو بیعت است، آرى.
در این هنگام مأمور مطابق فرمان تیرى به سوى سعد رها كرد و او را كشت.
(انسابالاشراف، ج 1، ص 588، با اندكى اختلاف عقدالفرید، ج 3، ص 64.)
ناگفته نماند بعضى از مورخان قتل سعد را به خالد بن ولید نسبت مىدهند و
مىگجویند افسانهى اجنه را به این علت ساختند كه وى از قصاص نجات یابد.
10ـ اسید بن حضیر از نقیبان دوازدهگانه و شركتكننده در بیعت عقبه است كه
تا پایان عمر به پاداش این عمل خود مورد عنایت و توجه ابوبكر و عمر بود.
وى در سال 20 یا 21 هجرى از دنیا رفت و عمر پیشاپیش جنازهى او حركت
مىكرد. (اصابه، ج 1، ص 64، استیعاب، ج 1، ص 31.) پنج شنبه 25/4/1388 - 22:2
دعا و زیارت
نادیده گرفتن فرامین الهى اولین پایه براى بدعتگزار است، چون كسى كه
مىخواهد طبق هوى و هوس خود عمل كند ابتدا باید از قید اطاعت خداوند بیرون
آید تا بتواند آنگونه كه دلش مىخواهد عمل نماید.
غاصبین فدك چند فرمان الهى را با این كار خود زیر پا گذاشتند و این اوامر
الهى در آیات قرآن و اعمال و گفتار پیامبر صلى اللَّه علیه و آله جلوهگر
بود.
آنان با غصب فدك آیهى «آتِ ذا القربى حقه»، و آیهى «انما یرید اللَّه
لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیراً»، و آیهى «یوصیكم اللَّه فى
اولادكم للذكر مثل حظ الانثیین»، و آیهى «و ورث سلیمان داود» و چند آیهى
دیگر مربوط به ارث را زیر پا گذاشتند.
فدك به دستور خاص الهى به فاطمه علیهاالسلام داده شده بود و آنان با گرفتن
آن در واقع دستور الهى را نقض كردند. آیهى تطهیر شهادت الهى بود كه فاطمه
علیهاالسلام هر سخنى بگوید راست مىگوید، ولى آنان با شاهد خواستن از
فاطمه علیهاالسلام رسماً گواهى خداوند را نادیده گرفتند. خداوند آیات ارث
را براى همهى مردم نازل كرده است و اینان فاطمه علیهاالسلام را بدون هیچ
مدركى از آن مستثنى دانستند و در واقع تصرف و تحریف در كلام خدا نمودند.
خداوند تصریح مىكرد كه انبیاء ارث مىبرند و اینان در مقابل خداوند
مىگفتند انبیاء ارث نمىبرند.
از سوى دیگر عمل و گفتار پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بعنوان مقام عظماى عصمت حاكى از فرمان خداوند است.
اگر هیچ آیهاى هم دربارهى فدك نبود، همین عمل پیامبر صلى اللَّه علیه و
آله كه رسماً فدك را به فاطمه علیهاالسلام بخشید و در حضور مردم این كار
را انجام داد كه همه دانستند و سند آن را هم تنظیم كرد و نوشت و شاهد هم
بر آن گرفت، براى حرمت مخالفت با آن كافى بود.
گویى اعطاى فدك را یك انسان عادى انجام داده است كه به همین آسانى آن را غصب كردند و به ارائهى سند و شاهد هم اعتنایى نكردند!
در كنار همهى اینها دستورات دیگر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از قبیل
آنكه «البینة على المدعى والیمین على من انكر» زیر پا مىرفت. اینان قانون
معروف اسلام را مىدانستند و رسماً با آن مخالفت مىكردند و بجاى آنكه از
مدعى شاهد بخواهند از مدعى علیه شاهد مىخواستند.
آرى هدف، نشان دادن بىاعتنایى به عمل پیامبرى بود كه كار او مظهر ارادهى
پروردگار است، «ولاینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى»، و در واقع
مىخواستند نشان دهند كه به مقام وحى اعتنایى ندارند. البته عظمت قرآن و
مقام وحى جایى نرفت ولى غاصبین خوب معرفى شدند و اهداف آنان خوب تبیین
گردید.
پنج شنبه 25/4/1388 - 22:0
دعا و زیارت
با توجه به سفارشات اكید قرآن و پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بر مراعات
احترام اهلبیت علیهمالسلام و نیز لزوم محبت داشتن نسبت به آنان، كه كشش
باطنى به سوى آنان در پاكان عالم است، دشمنان اهلبیت علیهمالسلام از این
مسئله رنج مىبردند و در كم رنگ كردن آن نهایت تلاش خود را مىنمودند كه
در ماجراى غصب فدك به چند صورت جلوه كرد:
1. از اینكه به احترام اهلبیت علیهمالسلام خداوند حق خاصى را به آنان
داده باشد ابا داشتند. آنها با بخشودهى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به
دلیل اینكه بعنوان ذوىالقربى به حضرت زهرا علیهاالسلام داده شده بود
مخالفت داشتند، و به هیچ عنوان نمىخواستند مسئله به صورت عظمت اهلبیت
علیهمالسلام مطرح شود و منظور پاك كردن گوشهاى از این عظمت بود كه در
اختصاص فدك به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سپس به دختر او جلوه
مىكرد.
2. مسئلهى رضا و غضب اهلبیت علیهمالسلام و مساوى بودن آن با رضاى
پروردگار از اصولى بود كه بطور جدى به مبارزه با آن برخاسته بودند. همچنین
اذیت فاطمه علیهاالسلام كه بعنوان اذیت خدا و رسول مطرح بود در لیست
برنامههاى آنان بود.
اقدام به غصب فدك از یك سو، ایجاد نارضایتى و غضب فاطمه علیهاالسلام بود و
از سوى دیگر آزار دادن آن بانوى بزرگ، و این هدفى بود كه غاصبین با یك
برنامه به هر دوى آنها دست مىیافتند. عمر در سخنانش بارها این مطلب را
مطرح كرده كه ناراحت شدن یك زن مسئلهى مهمى نیست تا روى آن حساب شود!
آنان مىخواستند نشان دهند كه عمداً اقدام به اذیت فاطمه علیهاالسلام
نمودند و او را به غضب درآوردند. ولى ثمرهى كارشان با برنامههاى
امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهماالسلام خنثى شد و طورى شد كه علناً به
معذرتخواهى آمدند.
3. مودت و محبت نسبت به آل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در دین اسلام
موضوعیت تمام دارد بطورى كه هیچ عملى بدون آن مورد قبول نیست. اصحاب صحیفه
و سقیفه در صدد الغاى این شرط از اسلام و رواج اسلام بىولایت و محبت
اهلبیت علیهمالسلام بودند. یكى از مواردى كه این هدف به ظهور رسید
مسئلهى فدك بود. پیداست كه اگر مردمى محبت اهلبیت پیامبر خود را داشته
باشند نه تنها اموال او را نمىگیرند بلكه اموال خود را هم در اختیار او
قرار مىدهند.
بقول امیرالمؤمنین علیهالسلام، در زیر آسمان فقط یك سرمایه از آنِ زهرا
علیهاالسلام بود و آن هم فدك. تمام چشمها به همین ملك فاطمه علیهاالسلام
دوخته شد. گویا به یادشان نمىآمد كه جا دارد از اموال خود تقدیم آنحضرت
نمایند و محبت خود را اظهار كنند. اولین معناى غصب فدك بىمحبتى نسبت به
خاندان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بود، و این همان بود كه غاصبین
دقیقاً در پى آن بودند.
پنج شنبه 25/4/1388 - 21:59
دعا و زیارت
پایهى دین بر عصمت انبیاء و اوصیاء علیهمالسلام است، چرا كه این
پیامآوران الهى اگر خطاى عمدى یا سهوى داشته باشند اطمینان بكلى سلب
مىشود و مردم به آنچه بعنوان دین پذیرفتهاند اطمینان نمىیابند. حكومتى
كه غاصبانه تشكیل شده بود قبل از همه باید این شرط را حذف مىكرد تا
براحتى هوسرانىهایش را مطرح كند. این بود كه از چند راه به مقابله آن
آمد: 1. با هتك حریم عصمت، و اهانت و جسارت نسبت به مقام با عظمتى كه هیچ
خطایى به او نمىتوان نسبت داد، در صدد شكستن آن برآمد. این كه فدك را از
فاطمه علیهاالسلام مىگیرند بدان معنى است كه تصرف او بجا نیست. اینكه در
میان مردم با او به احتجاج برمىخیزند براى شكستن عظمت او است. اینكه در
میان كوچه با جسارتهاى جانسوز سند فدك را از دست او مىگیرند و پاره
مىكنند هدفى جز اهانت به عصمت ندارد.
2. با رد سخن مقامى كه آیهى تطهیر و عصمت دربارهاش نازل شده رسماً اعلام
كرد كه مصداق آیهى تطهیر با دیگران یكى است و خصوصیتى در قبول كلامش نیست
و لذا از او شاهد مىخواهد.
3. در مقام مخاصمه تا آنجا تجاوز مىكند كه اگر كسى بر علیه مقام عصمت
شهادت دهد قبول مىكند و قائل مىشود كه باید بر او حد جارى كرد!!؟
4. با رد شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام بار دیگر كلام معصوم را رد مىكند.
دشمن با این طریق خود را معرفى كرد وگرنه مقام عصمت در عظمت خود باقى بوده
و هست و تا روز قیامت سفیران پروردگار فقط معصومین علیهمالسلام هستند و
بس، و غاصبین براى وارد كردن خود به صحنه، سعى در بیرون كردن مقام عصمت
داشتند. البته راه همچنان باز است و آنان كه امام معصوم نمىخواهند و به
امام خطاكار قانعاند دنبالهرو همانانند، ولى آنان كه در پى بدست آوردن
اوامر خدا و در نتیجه تحصیل رضاى الهى هستند نمىتوانند سخن غیر معصوم را
بپذیرند مگر آن كه از سخن معصوم گرفته شده باشد.
پنج شنبه 25/4/1388 - 21:58
دعا و زیارت
عمل همان پاداش است
هر
نفسی در آغاز آفرینش از خویها و ملكات عاری و خالی است، و هر خوی و
ملكهای از راه تكرار فعل و آثار آن تحقق مییابد. بیان مطلب این است كه
هر گفتار و كردار انسان تا در مرحله وجود حسی است بهرهای از ثبات و
پایداری ندارد، زیرا ، جهان مادی دستخوش دگرگونی و زوال است، ولیكن از هر
سخن و عملی اثری در نفس آدمی حاصل میشود، و چون مكرر شد آن اثر ثابت و
باقی میماند و صفت راسخ و ریشهدار می گردد.
بنابراین نفوس انسانی
در آغاز خلقت خود همچون صفحههای خالی از نقشها و صورتهاست كه هر خلقی را
به آسانی می پذیرد، و هنگامی كه اخلاقی در ان ریشهدار و استوار گردید
قبول اخلاق ضد آن دشوار می شود، واز این رو تعلیم و تربیت كودكان و نقش
بستن هر صورتی در نفس آنها آسان است ولی تعلیم بزرگسالان و بازگردانیدن
آنان از صفاتی كه پیدا كردهاند دشوار است.
علمای اخلاق در این معنی
اختلاف ندارند كه ملكات و افعالی كه همراه آنهاست اگر مقرون به فضیلت باشد
برای نفس موجب التذاذ و بهجت میشود و رفاقت فرشتگان و نیكان و پاكان را
در پی دارد. و اگر خویهای زشت وناشایسته باشد رنج و عذاب به دنبال میآورد
و در خور همنشینی با شیاطین و اشرار خواهد بود. آنچه مورد اختلاف است
چگونگی ثواب یا عذابی است كه آن خویها و ملكات به دنبال دارند. كسی كه سزا
و پاداش را غیر از خود آن عمل میداند میگوید هر ملكه و فعلی منشأ میشود
برای ثواب یا عقابی كه مغایر با آن است و كسی كه معتقد است عمل همان جزا و
پاداش است می گوید حالات نفسانی چون شدت و قوت یابد و به صورت ملكه در آید
در عالم باطن و ملكوت به صورتی مناسب و همانند خود متصور میشود، زیرا هر
چیزی در هر عالمی صورت خاص و مناسب آن عالم را به خود می گیرد. بنابر این
لذات جسمانی كه در این عالم موجب شادمانی میشود در سرای جزا ممكن است به
صورتی ظاهر شود كه اسف انگیز و ناخوشایند و مایه رنج باشد و ترك لذات
جسمانی و تحمل مشقتهای عبادات و طاعات و صبر بر مصیبتها و بلاها با اینكه
در این عالم ناملایم و رنج آور است در عالم آخرت سبب سرور و شادی میگردد.
معتقدان
به این نظریه گاهی بر این صورت [برزخی]، اگر از فضایل اخلاق و اعمال باشد
نام فرشته مینهند و اگر از رذایل اخلاق و اعمال باشد نام شیطان میگذارد.
و این نظریه همان قول تجسد اعمال به صورت وحشتناك و رنجآور است و در باره
صحت این عقیده احادیث متعدد رسیده است. و در قرآن كریم نیز آیاتی بر آن
دلالت دارد:
«وإن جهنم لمحیطة بالكافرین» (توبه 41)
و «دوزخ فرگیر كافران است»
«ولا تجزون الا ما كنتم تعملون» (یس، 54)
« و بجز آنچه كردهاید سزا نخواهید دید»
«انما تجزون ما كنتم تعملون» (طور،16)
«فقط سزای آنچه كردهاید خواهید دید»
زیرا
كه فرمود: «ما كنتم تعملون» «آنچه انجام میدادید»و نفرمود: «بما كنتم
تعملون» «به سبب آنچه انجام میدادید» یعنی جزا وپاداش همان عمل است نه
نتیجه عمل.
و آنچه عقیده تجسم اعمال را تایید میكند این است كه
ملكات اخلاقی صورتهای روحانی جاویدان به خود میگیرد و موجب ابتهاج و
التذاذ یا احساس وحشت و درد می شود.
به طوری كه اگر این ملكات و
نیات باقی و ابدی نباشد، توجیه خلود در بهشت و دوزخ دشوار خواهد بود. زیرا
اگر پاداش یا عذاب را به اقتضای خود كردار و گفتار بدانیم، با توجه به
اینكه كردار و گفتار در مدت كوتاهی پدید آمده و زوال پذیرند لازم میآید
كه مسبب با از میان رفتن سبب باقی بماند و این باطل است. پس موجب خلود
همان بقا و ثبات نیات و رسوخ و پا برجایی در ملكات است.
علم اخلاق اسلامی گزیده كتاب معراج السعادات تالیف ملا مهدی نراقی، دكتر سید جلال الدین مجتبوی
پنج شنبه 25/4/1388 - 15:56
دعا و زیارت
دل تنگیهای یک انسان با خدا
پروردگارا! ببخش مرا كه از تمسخر دیگران لذت بردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه براى رسوا كردن دیگران تلاش كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه نمازم، وقت یافتن گمشدههاى من است.
پروردگارا! ببخش مرا كه نادانى دیگران را به رُخِشان كشیدم.
پروردگارا! ببخش مرا كه براى همه گردن كشیدم، به غیر از خودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه دیگران را وادار به معذرت خواهى كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه همهاش دعا كردم خدایا! مرا از شر خلق دور بدار و یك بار نگفتم: خلقت را از شر من دور دار.
پروردگارا! ببخش مرا كه فكر و دلم از تو عزلت گزید و از گناه نه.
پروردگارا! ببخش مرا كه هر چه با من مدارا كردى، من بر تو خیرهسرى كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه حسرت نداشتههایم را خوردم، شاكر داشتههایم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه بر بىمنزلى و بىكارى و ... گریستم، بر غم فراق از تو گریه نكردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه به فكر زیبایى ظاهر و مد لباس و ... بودم، به فكر زیبایى و طهارت باطنم نبودم.
پروردگارا!
ببخش مرا كه بارها و بارها به دنبال جنازه این و آن رفتم و فقط با یك «اِ
اِ» گفتن، از كنارش گذشتم و هنوز باورم نیست كه من هم رفتنى هستم.
پروردگارا! ببخش مرا كه با رفتار زشتم، دیگران را به دین بدبین كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه در مجادله با این و آن فهمیدم كه حق با من نیست؛ ولى به رو نیاوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه براى نظرات دیگران، آنگونه كه حقشان بود، ارزش قائل نشدم.
پروردگارا! ببخش مرا كه با پرسشهاى مشكل از استادانم، خود را در چشم دیگران بزرگ جلوه دادم و استادانم را تحقیر كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه موقع تعریف و تمجید دیگران، باورم شد كه راستى راستى كسى هستم!
پروردگارا! ببخش مرا كه تاب شنیدن تعریف از دیگران را نداشتم!
پروردگارا! ببخش مرا كه اگر 1000 تومانم گم شد، غصهدار شدم؛ ولى نمازم قضا شد و، آن قدر غصه نخوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه توان حل مشكل دیگران را داشتم؛ ولى سكوت كردم و گفتم دردسر نمىخواهم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه حسرت نداشتههایم را خوردم، شاكر داشتههایم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه اگر 1000 تومانم گم شد، غصهدار شدم؛ ولى نمازم قضا شد و، آن قدر غصه نخوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه واله و شیداى مخلوقاتت شدم و خالقیتت را از یاد بردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه غصه روزىام را خوردم، غصه آخرتم را نخوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه مدام دروغ گفتم و توجیه كردم كه دروغ مصلحتى بود.
پروردگارا! ببخش مرا كه خود را به خواب زدم تا از انجام كارى كه وظیفهام بود، شانه خالى كنم.
پروردگارا! ببخش مرا كه با دروغهاى مكرر خود، زشتى دروغ را در ذهن فرزندم از بین بردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه اهل حرف بودم، اهل عمل نبودم.
پروردگارا ...
پروردگارا!!! میبخشی مرا ؟؟؟؟
تنظیم بخش و دین و اندیشه، مهری هدهدی .
پنج شنبه 25/4/1388 - 15:55
دعا و زیارت
یکی
از شعرا که به اهل بیت علاقمند بود و هر وقت حضرت صادق(ع) را می دید سلام
می کرد، مبتلای به مشروبات الکلی بود. روزی که تازه شراب خورده بود و
دهانش بو می داد از کوچه تنگی عبور می کرد و حضرت صادق(ع) هم از مقابل
تشریف می آوردند. خجالت کشید با آن حال به حضرت سلام کند، رویش را
برگردانده به طرف دیوار کرد و مشغول ور رفتن به لباسش شد، وقتی حضرت به او
رسیدند، از پشت سر به در گوشش گذاشتند و سلام کردند و فرمودند: در هر
حالتی که هستید از ما روی نگردانده به ما پشت نکنید.
حضرت صادق(علیه السلام)سپس فرمودند: "الحسن حسن ومنک احسن والقبیح قبیح و منک اقبح لمکانک منا"
ترجمه:کار نیک نیکو و پسندیده است ولی از تو پسندیده تر و کار زشت زشت و ناروا است و ازتو نارواو زشت تربخاطر نسبت توبا ماست.
پس از گناه خودت خیلی نترس و از خدا خجالت نکش رو بسوی او کن:
بـاز آ هـر آنـکه هـستی باز آ |
گـر کـافر وگبر و بت پرستی باز آ |
خدا منتظر توست این شب جمعه را از دست نده!
تهیه و تنظیم برای تبیان: سلطانی
پنج شنبه 25/4/1388 - 15:54