دانستنی های علمی
برای داشتن تصویر ذهنی خوب چه کنیم؟! |
|
|
| |
|
هر چقدر پسانداز خود را انباشته کنید، به همان میزان از حساب ذهنتان برداشت خواهید کرد. همه ما پیش از به اجرا درآوردن برنامههای زندگیمان مدتها آن را در ذهنمان پرورش میدهیم و حتی چه بسا سالها تصویر کاری را در ذهنمان نگه میداریم تا شرایط موافق پیش آید و آن را عملی سازیم.
اغلب افراد میپرسند: « بعد از آنکه درباره آرزو و هدف مورد نظرم فکر کردم، دیگر چه کار باید بکنم» پاسخ بسیار ساده است. شما باید تمام کارهایی را که برای تحقق آرمان خود لازم میدانید انجام دهید. این را بدانید اعمال ما پاسخ و واکنش اتوماتیک تحرکات عمیق روح و احساس و اعتقادات باطنی ما میباشد.
توجه: برای دور کردن ترس و هراس از خود ، حواستان را خوب جمع کنید و فکر خود را بر روی مشکلتان خوب متمرکز نمایید و سعی کنید با شعور روشن خود مشکلتان را حل کنید و چنین تصور کنید که مشکلتان حل شده و از این بابت احساس شادی و شعف میکنید.
اما برای داشتن یک تصویر ذهنی خوب چندین شرط لازم است که در زیر به آنها اشاره مختصری خواهیم داشت.
• تلقین.
تمام اعمال و رفتار ما نتیجه افکارما نمیباشد، به عبارتی «فکر» پیش از «رفتار» به حرکت درمیآید. البته اگر هدف مشخص باشد، راههای رسیدن به آن نیز مشخص خواهد بود. ایمان به هدف و سپردن آن به ذهن باعث میشود که ضمیر ناخودآگاه به راهها و وسائل نیل به آن هدف توجه بیشتری نشان بدهد. با شناسایی عملکرد روح و ذهن خود به این نتیجه میرسید که خود تنها منجی خویش هستید و سرنوشتتان بستگی به طرز فکر و احساستان دارد و سلامتی، تندرستی را برایتان به ارمغان خواهد آورد. فکر بینیازی، غنا و ثروت، تلقینات و افکار بد، شادابی و تحرک را از شما میگیرد و با افسردگی و خمودگی مبادله میکند. یک تلقین منفی (مثلاً فقر) به خودی خود قدرت ندارد، اما قدرت واقعی در فکر و احساس شخص قرار دارد. باید ذهن را از باورهای نادرست، ترس و اضطراب، شک و وسواس پاک کرد و شادمانی و موفقیت و امید و آرامش را به سر راه داد.
• گذشته را به دست فراموشی بسپارید.
همه ما در زندگی شکستهایی داشتهایم و چه بسا سختیها و ناکامیهای زندگی چنان به ما فشار آوردهاند که ما را به طور کلی از زندگی ناامید کردهاند. گاهی اوقات صبر بهترین درمان است. به خاطر داشته باشید که بیشتر کارها به زمان احتیاج دارد. گذشت زمان تلخ ترین شکستها را به یک پیروزی شیرین تبدیل کرده است. اگر به وجود یک عقل کل که تمام کائنات را میگرداند، باور داشته باشیم، این حقیقت بزرگ را از یاد نخواهیم برد که قانون هستی تمام افراد بشر را به نحوی مورد حمایت و پشتیبانی قرارمیدهد و بنابراین نباید هیچ هراسی از بابت شکست، ورشکستگی، بیماری و غیره داشته باشیم. ما برای حل مشکلات و مسائل زندگی خود باید کار خود را به قدرت روحی و عقل خویش بسپاریم. بنابراین هر روزی که به مشکلی برخوردید، این جمله را پیش از خواب با خود تکرار کنید و آن را به ضمیر باطن خویش بسپارید: «من در نهایت آرامش به خواب میروم. من این کار را به عقل و خردم میسپارم و خود او جواب را پیدا خواهد کرد.» پس از آن راحت بخوابید. هیچگاه با پیدا شدن کوچکترین مشکلی در زندگی ناامید نشوید. فراموش نکنید که خورشید از پس ابرهای تیره سر از افق بر خواهد آورد و همه جا را تابناک خواهد کرد.
در ضمیر خود شادی و امید را جای دهید.
همیشه این نکته را به خاطر داشته باشید که بانک ضمیر باطن ما سود کلانی بابت سرمایهگذاری به شما خواهد داد. اما شادی، عشق، آرامش، مهربانی، راستگویی و صفات پسندیده سرمایههای شما دراین بانک هستند. هرگاه خواستید برای مشکلتان راه حلی بیابید، درباره آن خوب فکر کنید و البته سعی کنید افکارتان مثبت باشد نه منفی. بیشتر ترس و هراس ما در زندگی ناشی از برداشت غیر اصولی و ناصحیح ما از مسائل زندگی است.
توجه: گاهی اوقات صبر بهترین درمان است. به خاطر داشته باشید که بیشتر کارها به زمان احتیاج دارد.
نابراین برای دور کردن ترس و هراس از خود ، حواستان را خوب جمع کنید و فکر خود را بر روی مشکلتان خوب متمرکز نمایید و سعی کنید با شعور روشن خود مشکلتان را حل کنید و چنین تصور کنید که مشکلتان حل شده و از این بابت احساس شادی و شعف میکنید.
• ایدههای نو و مثبتی در زندگی داشته باشید.
ضمیر باطن انسان پر از طرحها و نقشههایی است که آماده است تا به درخواست شخص آن را از اعماق ذهن او به سطح شعور بیاورد. در این فرآیند با وجود هرگونه دگرگونی و تغییرات خارجی، ضمیر باطن به فعالیت خود ادامه میدهد. بنابراین اگر در ضمیر باطن خود ایده ثروت را جای دهید، یقین داشته باشید هرگز محتاج پول نخواهید شد. اگر فکر میکنید که پول ندارید و یا گرفتاری مالی پیدا کردهاید، زمین و زمان را محکوم نکنید و بدانید که تنها خودتان مانع عبور آزادانه افکار و ایدههای مثبت در ذهن و ضمیر خود شدهاید. باید بدانید که میتوانید این موانع ذهنی را از سر راه بردارید و به جنگ مشکلات زندگی بروید.
|
چهارشنبه 17/7/1387 - 22:32
خانواده
پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد بی کسی بود
چهارشنبه 17/7/1387 - 22:17
خانواده
Let go and let God.
غم نخور وهمه چیز را به خداوند بسپار
They say that God is everywhere,
and yet we always think of Him as somewhat of a recluse.
می گویند خدا همه جا هست و با این حال،
همیشه فکر می کنیم از ما دور است.
God gives birds their food,
but they must fly for it.
خدا غذای پرندگان را می دهد
اما آنها باید برای به دست آوردنش پرواز کنند.
If we just stop looking for the Red Sea to split,
we might see all the wonderful miracles
God makes all around us every day.
اگر دست از انتظار برای معجزه ی خیلی بزرگ مثل شکاف آب دریا برداریم،خواهیم توانست همه ی معجزات خارق العاده ای که خداوند
هر روز در اطرافمان ظاهر می کند ببینیم.
.
=========================
Love is the highest miracle and gift of God.
عشق والاترین هدیه و معجزه ی خداوند است.
========================
The prayer most acceptable to
God comes from a thankful heart.
دعایی که بیش از همه مورد پذیرش خداوند است
دعایی است که از دل بنده ی شکر گزار خداوند برخیزد.
Sooner or later you have to seek God. Why not now?
دیر یا زود باید به دنبال خدا بگردی، چرا حالا نه؟
whoever wants to find God will find a way to Him.
هر کسی خدا را بجوید، راهی به سوی او خواهد یافت
.
God is the East and the West
and wherever you turn, there is God"s face.
خداوند همه جا حاضر هست .
به هر طرف رو کنی، رو در روی خدا خواهی بود.
All God"s testing has a purpose, someday you"ll see the light.
All He asks is that you trust Him, walk by faith and not by sight.
در امتحانات الهی حکمتی نهفته هست
روزی مصلحتـــش را خواهـــــی فهمیـــد
او فقط می خواهد که به او اعتماد کنی
پس با ایمانت قدم بردار نه با چشمانت.
Some people think it is unfair for
God to put thorns on roses.
Others praise Him for putting roses on thorns.
عده ای فکر می کنند منصفانه نیست که
خداوند کنار گل سرخ خار گذاشته است
و
عده ای دیگر خدا را ستایش می کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته است.
Don"t pray that God"s on our side; pray that we"re on His side.
دعا نکن که خدا کنار همواره در کنارمان باشد، دعا کن که ما همیشه در کنار خدا باشیم.
از من میشنوی؟ هر كس گفت دنبال من بیا، من رسم جدید آوردهم،
پشتت را كن بهش و برو دنبال كارت
محلش نگذار. كسی قرار نیست رسم جدید بیاورد.
همان رسم قدیم است، قرار است همان را یادت بیاورند.
ذكر اصلاً یعنی همین دیگر؛ یعنی یادآوری
====================
هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است، دستی باید تا
معجزه ها را فرود آورد
با توام ، با تو خدا
یک کمی معجزه کن
چند تا دوست برایم بفرست
پاکتی از کلمه
جعبه ای از لبخند
نامهای هم بفرست
کوچه های دل من
باز خلوت شده است
قبل از اینکه برسم
دوستی را بردند
یک نفر گفت به من
باز دیر آمده ای
دوست قسمت شده است
چهارشنبه 17/7/1387 - 22:13
دانستنی های علمی
هفت جا نفس خویش را حقیر دیدم:
نخست، وقتی دیدمش که به پستی تن میداد تا بلندی یابد.
دوم، آنگاه که در برابر از پا افتادگان می پرید.
سوم، آنگاه که میان آسان و دشوار مختار شد و آسان را برگزید.
چهارم، آنگاه که گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند، خود را دلداری داد.
پنجم، آنگاه که از ناچاری تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست.
ششم، آنگاه که زشتی چهره ای را نکوهش کرد، حال آنکه یکی از نقاب های خودش بود.
هفتم، آنگاه که آوای ثنا سر داد و آن را فضیلت پنداشت.
چهارشنبه 17/7/1387 - 22:11
خواستگاری و نامزدی
درویشی قصه زیر را تعریف می کرد: یکی بود یکی نبود ، مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. فرشته نگهبانی که باید او را راه می داد نگاه سریعی به فهرست نام ها انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به جهنم فرستاد . در جهنم هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود . مَرد وارد شد و آنجا ماند . . . چند روز بعد شیطان با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه فرشته نگهبان را گرفت و گفت: "این کار شما تروریسم خالص است! » نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید: چه شده ؟ شیطان که از خشم قرمز شده بود گفت: « آن مَرد را به جهنم فرستاده اید و آمده وکار و زندگی ما را به هم زده . از وقتی که رسیده نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد . حالا همه دارند در جهنم با هم گفت و گو می کنند یکدیگر را در آغوش می کشند و می بوسند . جهنم جای این کارها نیست! لطفا ً این مَرد را پس بگیرید!! » وقتی قصه به پایان رسید درویش گفت: « با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند! »
چهارشنبه 17/7/1387 - 22:7
طنز و سرگرمی
چهارشنبه 17/7/1387 - 21:55
دانستنی های علمی
- به تماشای غروب آفتاب بنشینید.
2- بیشتر بخندید.
3- کمتر گله کنید.
4- با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنید.
5- هدیههایی که گرفتهاید را بیرون بیاورید و تماشا کنید. شاید برایتان قابل استفاده باشند.
6- دعا کنید.
7- در داخل آسانسور با آدمها صحبت کنید.
8- هر از گاهی نفس عمیق بکشید.
9- لذت عطسه کردن را حس کنید.
10- قدر این که پایتان نشکسته است را بدانید.
11- زیر دوش آواز بخوانید.
12- با بقیه فرق داشته باشید.
13- کفشهایتان را عوضی پایتان کنید و به خودتان بخندید.
14- به دنیای بالای سرتان خیره شوید.
15- با حیوانات بازی کنید.
16- کارهای برنامهریزی نشده انجام دهید. برای انجام آن در همین آخر هفته برنامهریزی کنید!
17- برای کاری برنامهریزی کنید و آن را درست طبق برنامه انجام دهید. البته کار مشکلی است!
18- از تناقضات لذت ببرید.
19- دستان خود را در آسمان تکان دهید.
20- در حوض یا استخری که ماهی دارد شنا کنید، کنار آنها.
21- از درخت بالا بروید.
22- در حال رفتن به کلاس، یکبار دور خودتان بچرخید.
23- به دیگران بگوئید که خوشگل شدهاند.
24- مجموعهای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، جغد، …) برای خودتان جمعآوری کنید.
25- هر وقت که امکانش وجود داشت پابرهنه راه بروید.
26- آدم برفی یا خانه ماسهای بسازید.
27- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشید پیاده روی کنید.
28- وقتی تمام امتحاناتتان تمام شد، برای خودتان یک بستنی بخرید و با لذت بخورید.
29- جلوی آینه شکلک در بیاورید و خودتان را سرگرم کنید.
30- فقط نشنوید، سعی کنید گوش کنید.
31- رنگهای اصلی را بشناسید و از آنها لذت ببرید.
32- وقتی از خواب بیدار میشوید، زنده بودنتان را حس کنید.
33- زیر باران راه بروید.
34- تا جایی که میتوانید بالا بپرید.
35- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهید.
36- کمتر حرف بزنید و بیشتر بگوئید.
37- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشوید، حرکات ورزشی انجام دهید.
38- بازی شطرنج را یاد بگیرید.
39- کنار رودخانه یا دریا بنشینید و در سکوت به صدای آب گوش کنید.
چهارشنبه 17/7/1387 - 21:52
خانواده
یكی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم كه یكی از بچه های كلاس را دیدم. اسمش محسن بود و انگار همهی كتابهایش را با خود به خانه می برد.
با خودم گفتم: "كی این همه كتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر خیلی بی حالی است!"
من برای آخر هفته ام برنامه ریزی كرده بودم. (مسابقهی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانهی یكی از همكلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.
همینطور كه می رفتم، تعدادی از بچه ها رو دیدم كه به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. كتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاكها افتاد.
عینكش افتاد و من دیدم چند متر اونطرفتر، روی چمنها پرت شد. سرش را كه بالا آورد، در چشماش یه غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار قلبم به طرفش كشیده شد و بطرفش دویدم. در حالیكه به دنبال عینكش می گشت، یه قطره درشت اشك در چشمهاش دیدم.
همینطور كه عینكش را به دستش میدادم، گفتم: " این بچه ها یه مشت آشغالن!"
او به من نگاهی كرد و گفت: " هی ، متشكرم!" و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از آن لبخندهایی كه سرشار از سپاسگزاری قلبی بود.
من كمكش كردم كه بلند شود و ازش پرسیدم كجا زندگی می كنه؟ معلوم شد كه او هم نزدیك خانهی ما زندگی می كند. ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟
او گفت كه قبلا به یك مدرسهی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش از این با چنین كسی آشنا نشده بودم. ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از كتابهایش را برایش آوردم.
او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی كند؟ و او جواب مثبت داد.
ما تمام اخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر محسن را می شناختم، بیشتر از او خوشم میآمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند.
صبح دوشنبه رسید و من دوباره محسن را با حجم انبوهی از كتابها دیدم. به او گفتم:" پسر تو واقعا بعد از مدت كوتاهی عضلات قوی پیدا می كنی،با این همه كتابی كه با خودت این طرف و آن طرف می بری!" محسن خندید و نصف كتابها را در دستان من گذاشت.
در چهار سال بعد، من و محسن بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فكر دانشكده افتادیم. من می دانستم كه همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم نیست كیلومترها فاصله بین ما باشد.
او تصمیم داشت دكتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال بروم.
محسن كسی بود كه قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت كند. من خوشحال بودم كه مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت كنم.
من محسن را دیدم. او عالی به نظر می رسید و از جمله كسانی به شمار می آمد كه توانسته اند خود را در دوران دبیرستان پیدا كنند.
حتی عینك زدنش هم به او می آمد.
امروز یكی از اون روزها بود. من میدیم كه برای سخنرانی اش كمی عصبی است. بنابراین دست محكمی به پشتش زدم و گفتم: " هی مرد بزرگ! تو عالی خواهی بود!"
او با یكی از اون نگاه هایش به من نگاه كرد( همون نگاه سپاسگزار واقعی) و لبخند زد: " مرسی".
گلویش را صاف كرد و صحبتش را اینطوری شروع كرد: " فارغ التحصیلی زمان سپاس از كسانی است كه به شما كمك كرده اند این سالهای سخت را بگذرانید. والدین شما، معلمانتان، خواهر برادرهایتان شاید یك مربی ورزش... اما مهمتر از همه، دوستانتان...
من اینجا هستم تا به همه ی شما بگویم دوست كسی بودن، بهترین هدیه ای است كه شما می توانید به كسی بدهید. من می خواهم برای شما داستانی را تعریف كنم."
من به دوستم با ناباوری نگاه می كردم، در حالیكه او داستان اولین روز آشناییمان را تعریف می كرد. به آرامی گفت كه در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته خودش را بكشد. او گفت كه چگونه كمد مدرسه اش را خالی كرده تا مادرش بعدا ً وسایل او را به خانه نیاورد.
محسن نگاه سختی به من كرد و لبخند كوچكی بر لبانش ظاهر شد.
او ادامه داد: "خوشبختانه، من نجات پیدا كردم. دوستم مرا از انجام این كار غیر قابل بحث، باز داشت."
من به همهمه ای كه در بین جمعیت پراكنده شد گوش می دادم، در حالیكه این پسر خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما دربارهی سست ترین لحظه های زندگیش توضیح می داد.
پدر و مادرش را دیدم كه به من نگاه می كردند و لبخند می زدند. همان لبخند پر از سپاس.
من تا آن لحظه عمق این لبخند را درك نكرده بودم.
هرگز تاثیر رفتارهای خود را دست كم نگیرید. با یك رفتار كوچك، شما می توانید زندگی یك نفر را دگرگون نمایید: برای بهتر شدن یا بدتر شدن.
خداوند ما را در مسیر زندگی یكدیگر قرار می دهد تا به شكلهای گوناگون بر هم اثر بگذاریم.
دنبال خدا، در وجود دیگران بگردیم.
" دوستان، فرشته هایی هستند كه شما را بر روی پاهایتان بلند میكنند، زمانی كه بالهای شما به سختی به یاد میآورند چگونه پرواز كنند."
هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد...
دیروز، به تاریخ پیوسته،
فردا ، رازی است ناگشوده،
اما امروز یك هدیه است
چهارشنبه 17/7/1387 - 21:50
دانستنی های علمی
شلخته ترین آدم دنیا
=================
هنگامی كه صاحبخانه وارد آپارتمانی شد كه به تازگی توسط مستاجرش خالی شده بود، متوجه شد كه تمام خانه از پایین تا بالا پر از اشغال است
به گزارش سرویس «حوادث» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، به نقل از پایگاه اینترنتی تلگراف، آقای دولینگ صاحب 46 آپارتمان در شهر اسلاء در بركشایر انگلستان است.
او خانه خود را در دسامبر سال 2005 میلادی به ازای ماهانه 50 پوند به یك نفر اجاره داده بود، اما هنگامی كه موعد اجاره به سرآمد و مستاجرش خانه را ترك كرد، او كه برای بازرسی به آپارتمانش به محل رفته بود، با صحنه عجیبی روبرو شد.
وی در این باره گفت: هنگامی كه در آپارتمان را باز كردم، برای باز كردن راه خود به سمت هال مجبور شدم از روی تلی از كارتونها و جعبههای پیتزا و باقیمانده خوراكیها رد شوم. اما موضوع به همین جا ختم نشد، آپارتمان 100 هزار پوندی من به محل آشغالها و زبالهها بیشتر شبیه بود، تا محل سكونت.
وی افزود: آنجا بیش از یكهزار كارتون و جعبه كه محدوده بین سه در چهار متر را اشغال كرده بودند، وجود داشت. تعداد بیشماری نامه، روزنامه و كارت پستال، بر روی دیوارها كه قشری از خاكستر و دود سیگار آن را در بر گرفته بود، پیدا كردم. انگار كه مستاجرم بدون این كه پنجرهها را باز كند، شب و روز سیگار میكشیده است و وان حمام و سینگ و دستشویی به را زیر سیگاری تبدیل كرده بود، جالب این بود كه ته سیگارهای مستاجرم، به شكل هنرمندانهای تنها در یك طرف سینگ دستشویی جاسازی شده بود.
آقای دولینگ در ادامه، گفت: طی 15 سالی كه به كار اجازه مسكن مشغول هستم، هیچ وقت چنین چیزی ندیده بودم و مستاجری به این كثیفی نداشتم، به جرات میتوانم بگویم كه این آپارتمان كثیفترین آپارتمان در كل انگلستان است.
سه شنبه 16/7/1387 - 23:3
ورزش و تحرک
استقلال تو را به بلندای نامت دوست دارم
استقلال 5 - 2 فجر
سه شنبه 16/7/1387 - 22:37