زن فرعون صدّیقه بودن مریمعلیهاالسلام همسر ابراهیم خلیلعلیه السلام
اگر انسان وارسته شد مىتواند الگوى دیگر انسانها قرار گیرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، و اگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. این مطلب را قرآن كریم به صورت صریح روشن كرده و چهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب و دو نمونه بد) ذكر مىكند.
زن، چه بد و چه خوب نمونه زنان نیست، زن نمونه است. فرق است بین این دو مطلب كه اگر زن خوب شد، آیا نمونه زنان مىباشد یا زن نمونه است؟ چه این كه مرد، اگر خوب شد، نمونه مردان نیست بلكه مرد نمونه است. قرآن كریم مىفرماید: آن كه خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نیست، بلكه زن نمونه است، چه این كه زن بد، نمونه زنان بد نیست، بلكه نمونه انسانهاى بد است.
زن لوط و زن نوح
قرآن كریم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبیین كرده و مىفرماید:
"ضَربَ اللهُ مَثَلاً لِلذینَ كَفَرُوا امرَاةَ نُوحٍ وَ امراةَ لُوطٍ كانَتَا تَحتَ عَبدَینِ مِن عِبادِنا صالحینِ فَخَانتاهُما فَلَم یُغنِیا عَنهُما مِنَ اللهِ شَیئا وَ قِیلَ ادخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلینَ "(1)؛خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح و لوط را مَثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت كردند و كارى از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شوید.
در این جا خداوند نمىفرماید:«ضرب الله مثلا لللاتی كفرن».
و نمىفرماید:«ضَرَبَ اللهَ مَثلا لِلنِساءِ الكافِرات».
اگر انسان وارسته شد مىتواند الگوى دیگر انسانها قرار گیرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، و اگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. این مطلب را قرآن كریم به صورت صریح روشن كرده و چهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب و دو نمونه بد) ذكر مىكند. |
نمىگوید خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه مىگوید نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله مثلا للذین كفروا نه «للنساء» و نه «لللاتی كفرن» بنابراین معلوم مىشود این «للذین كفروا» به معناى مردان كافر نیست بلكه به معناى مردم تبهكار و بزهكار است. منظور از خیانت نیز در اینجا، خیانت مكتبى، اعتقادى و فرهنگى است، و لذا ذات اقدس اله به ما فرمود:
"لا تَخُونُوا اللهَ والرسولَ و تَخُونُوا اماناتِكُم (2) ؛خیانت نكنید به خدا و رسول و خیانت نكنید به امانتهایتان.
به پیامبر خیانت كردن، یعنى، با دین او بدرفتارى كردن. در اینجا كه فرمود: زن لوط و زن نوح به این دو پیامبر كه یكى از آنها پیامبر اولواالعزم است و دیگرى حافظ شریعت ابراهیم علیه السلام، خیانت كردند، یعنى مكتبشان را نپذیرفتند، و اینها نمونه مردم تبهكار و كافرند.
بنابراین معلوم مىشود كه اگر سخن از «الذین» و «امنوا» و مانند آن است بنابر فرهنگ محاوره، منظور، مردم هستند، نه مردان. و در همین آیه هم كه فرمود"قیل ادخلا النار مع الداخلین" اگرچه «ادخلا» همانطورى كه تثنیه مذكر است، تثنیه مؤنث هم هست، اما این كه «داخلین» را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.
زن فرعون
قرآن كریم دو نمونه خوب از زنان را نیز به عنوان الگو ذكر مىكند، زنان با فضیلتى كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مىشمارد و درباره آنها چنین مىفرماید:
"و ضَربَ اللهُ مَثَلاً لِلذینَ آمَنُوا امرَاَةَ فِرعَونَ اذ قالَتْ رَبِّ ابْنِِ لِی عِندَكَ بَیتاً فِی الجَنّةِ و نَجِّنی مِن فِرعَونَ و عَمَلِهِ و نَجِّنی مِنَ القَومِ الظالِمِین (3)؛براى كسانى كه ایمان آوردند خداوند همسر فرعون را مَثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پیش خود در بهشت براى من خانهاى بساز و مرا از فرعون و كردارش نجاتبخش و مرا از دست مردم ستمگر برهان.
خدا به عده زیادى از مردان فضیلت داد و مىدانست كه از عهده آن برنیامده و سرانجام رسوا خواهند شد و اعطاى فضیلت به آنها فقط از باب: "معذرة الى ربكم" و اتمام حجت بود لذا به آنها فضیلت داد، ولى سِمت و ماموریت نداد. زیرا كسى كه در كار خود انحراف دارد، اگر ماموریت و سِمتى پیدا كند به مبانى دین صدمه مىزند. خداوند به بلعم باعورا فضیلت داد ولى سِمت نداد، به سامرى فضیلت داد ولى سِمت نداد. |
تعبیر قرآن در آیه این نیست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مىفرماید: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است و جامعه برین از این زن الگو مىگیرد، نه این كه فقط زنان باید از او درس بگیرند.
ذات اقدس اله در این آیه نیز نمىفرماید: «و ضرب الله مثلا لللاتی امن امراة فرعون.»
بلكه مىفرماید: نمونه مردم خوب، زن فرعون است.و ضرب الله مثلا للذین امنوا امراة فرعون؛ یك چنین زنى در خانهاى زندگى مىكرد كه صاحب آن خانه ادعاى: انَا رَبّكُم الاَعلى (4)؛پروردگار بزرگتر شما منم.
داشت و شعار:"ما عَلِمتُ لَكُم مِن اِلهٍ غَیری (5) ؛براى شما خدایى غیر از خودم نمىشناسم.
در سر مىپروراند و ادعاى انحصار مىنمود. ذات اقدس اله در قرآن كریم به صورت حصر مىفرماید:
"سَبِّح اسمِ رَبِّكَ الاَعلى" (6) ؛تسبیح كن نام پروردگار والاى خود را.
كلمه "اَعْلى" مفهومى است كه حصر را همراه دارد، بنابراین، دو نفر به عنوان "اعلى" نمىتوانند یافت شوند، فرعون نیز با گفتن این كلمه داعیه انحصار داشت و این اعلى بودن را ادعا مىكرد. او همانطورى كه ادعاى ربوبیت را داشت، مدعى توحید ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمىگفت. او مىگفت: نه تنها من خدایم، بلكه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الا الله» شعار «لا اله الا انا» را سر مىداد و در چنین خانهاى بانویى نشات گرفت كه نمونه مردم متدین است.
قرآن در مقام ذكر فضائل این بانو مهمترین آنها را در بُعد دعا مىداند كه در این دعا شش نكته مهم اخذ شده است.
علت این كه این بانو نمونه مردم خوب است به خاطر آن است كه در نیایشش به ذات اقدس اله عرض مىكند:"اِذْ قالتْ رَبِّ ابْنِ لی عندَكَ بَیْتًا فی الجنة."
این زن در كنار خدا، بهشت را مىطلبد. دیگران بهشت را مىطلبند، و در دعاهایشان از خداوند: "جَنّاتٍ تَجری مِن تَحتِها الانهار" (7) ؛بهشتهایى كه از زیر آنها نهرها جارى است.
درخواست مىكنند، اما این بانو اول خدا را مىخواهد و بعد در كنار خدا، خانه طلب مىكند. نمىگوید «رب ابن لی بیتا فی الجنة» و نمىگوید «رب ابن لی بیتا عندك فی الجنة» بلكه مىگوید:"رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة" اول عندالله را ذكر مىكند بعد سخن از بهشت را به میان مىآورد. یعنى اگر سخن از: «الجار ثم الدار» (8)؛اول همسایه بعد منزل خود. است، این بانو هم مىگوید: «الله ثم الجنة» البته جنتى كه"عندالله" باشد، با جنتى كه"تجری من تحتها الانهار" است تفاوت فراوان دارد.
در این نیایش ششگانه یا دعاى شش بُعدى دو درخواست به تولى برمىگردد یكى لقاء الله و دیگرى بهشت. یعنى یكى «جنة اللقاء» و دیگرى جنات تجری من تحتها الانهار و چهار خواسته دیگر هم به تبرى برمىگردد:
1- وَ نَجِّنی مِن فِرعون 2- و عَمَلِهِ 3- نَجِِّنی مِنَ القَومِ الظالِمین 4 - و «اعمالِهم» كه محذوف است.
آنجا كه مىفرماید نجِّنی من فرعونَ و عَملِه خواسته او این نیست كه: خدایا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممكن است كسى بگوید خدایا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسید، دست به ظلم بیالاید. اما این بانو عرض مىكند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلكه از ستمكارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زیر بار شرك فرعون نروم و خود نیز داعیه ربوبیت در سر نپرورانم رب نجنی من فرعون و عمله. سپس مىگوید"و نجِّنی من القوم الظالمین" چون ممكن است كسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون یا سایر ستمكاران بیفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مىكند"و نجنی من القوم الظالمین و «اعمالهم»" به قرینه نجنی من فرعون و عمله حذف شده است و حذف در اینگونه موارد جایز است.
بنابراین بانویى كه تا به این حد عالى مىفهمد و درخواستهایش تبرى و تولى داشته و مسائل اجتماعى و فردى را از ذات اقدس اله مسالت مىكند، آیا این زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ یا به تعبیر قرآن كریم نمونه مردم جامعه است؟
قرآن كریم از مریم علیهاالسلام به عنوان صدیقه یاد كرده است كه این مبالغه در تصدیق است. بدین معنا كه نه تنها مصدقه، صادق و صدیق است بلكه صدیق است. صدیقین گروهى هستند كه با انبیا و صالحین و شهدا همراه و هم قافلهاند. اینان قافله سالار كوى الهیند. افراد عادى چه زن و چه مرد در نماز و نیایشها و عباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مىكنند. |
مقام ویژه مریمعلیهاالسلام نمونه چهارمىاسترا كه قرآن بیان مىكند. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آیه بعد براى گرامیداشت مقام خاص مریم مىفرماید:
"و مَریمَ ابْنَتَ عِمرانَ التی اَحصَنَتْ فَرجَهَا فَنَفَخنا فیهِ مِن رُوحِنا وَ صَدَّقََتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِِهِ وَ كانَتْ مِنَ القانِتِین" (9)؛و مریم دختر عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت و در او از روح خود دمیدم و سخنان پروردگار خود و كتابهاى او را تصدیق كرد و از عبادت پیشگان بود.
یعنى «و ضرب الله مثلا للذین آمنوا مریم ابنت عمران» و چون مقام مریم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اینها را یك جا ذكر نكرد، بلكه در دو آیه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در یكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آیه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در یك آیه ذكر شدند. حضرت مریم در اثر احصان، صیانت، عفت و در اثر دریافت آن روح غیبى به جایى رسید كه"صدقت بكلمات ربها و كتبه وكانت من القانتین" گشت.
از این چهار نمونه سوره تحریم به خوبى بر مىآید كه نه مرد نمونه، نمونه مردان است و نه زن نمونه، نمونه زنان. ممكن است كشاورز نمونه، نمونه كشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست و اختصاصى به زن یا مرد ندارد.
پس در ارزیابى مقام و كمالات مریم نقش مادر آن بانو را نباید فراموش كرد. گرچه در تربیت مریم سلام الله علیها حضرت زكریا نیز نقش داشت لیكن این امر در مرحله نهایى بود نه در پیدایش ابتدایى، مادر این بانو لیاقت آن را داشت كه مادر پیغمبر بزاید و آن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حق اهدا كند، و این كه ذات اقدس اله این گوهر را پذیرفت، براى آن بود كه مىدانست اگر به او فیض عطا نماید امین در حفظ فیض خواهد بود.
خدا به عده زیادى از مردان فضیلت داد و مىدانست كه از عهده آن برنیامده و سرانجام رسوا خواهند شد و اعطاى فضیلت به آنها فقط از باب: "معذرة الى ربكم"(10) و اتمام حجت بود لذا به آنها فضیلت داد، ولى سِمت و ماموریت نداد. زیرا كسى كه در كار خود انحراف دارد، اگر ماموریت و سِمتى پیدا كند به مبانى دین صدمه مىزند. خداوند به بلعم باعورا فضیلت داد ولى سِمت نداد، به سامرى فضیلت داد ولى سِمت نداد. سامرى آدم كوچكى نبود او با چشم درونى خود اثر فرشتهها را دید و گفت: بصرت بما لم یبصروا به (11) ؛من دیدم چیزى را كه توده ناظران ندیدند، ولى به جاى این كه از آن اثر فیض گرفته، و راه موسى و هارون را ادامه بدهد، و شاگردى آنها كند، گوساله پرستى را رواج داد. بلعم باعورا نیز، كسى بود كه طبق یك نقل، ذات اقدس اله درباره او فرمود:"وَ اتلُ عَلیهِم نَبَاَ الذی اتَیناهُ ایاتِنا فَانسَلَخَ مِنها (12)؛خبر آن كس را كه آیات خود را به او تعلیم داده بودیم و از آن دور شد براى آنان بخوان.
اینها نمونههاى قرآنى است مبنى بر این كه خدا مىداند كه به چه كسى سمت بدهد، لذا فضیلت را مىدهد تا معلوم شود، كه عدهاى عمدا فضیلت را به رذیلت تبدیل مىكنند. چون ذات اقدس اله از درون و برون همگان با خبر است، هرگز به كسانى كه لاحقه سوء دارند سمت رسمى نمىدهد.
"اللهُ اَعلَمُ حَیثُیَجعَلُ رِسالَتَهُ" (13)؛ذات اقدس اله مىداند كه به چه كسى ماموریت بدهد. او نظیر بشرهاى عادى نیست كه به كسى ابلاغ بدهد، بعد كشف خلاف بشود، و بگوید: من كه درونبین نبودم. خداوند خلافت، رسالت، نبوت، امامت و رهبرى را به كسى كه از درون آنها مستحضر است و درونى فاسد دارند نخواهد داد اما كسانى كه ذات اقدس اله مىداند، با حسن اختیارشان پایدار و پایبند هستند، اینها را مىپذیرد و مریم از این نمونه بود. بنابراین گرچه او در بدو پیدایش، كودكى بیش نبود اما معلوم بود كه اگر خدا به او فضیلت بدهد او در حفظش پایدار و استوار است. لذا در ابتداى زندگى، مادرى، همچون زن عمران، سرپرستى او را به عهده داشت و بعد وقتى مىخواهد به نذر خود عمل كند، او را به معبد مىسپارد، و از آن به بعد است كه:
"و كَفَّلَها زَكریا" (14) ؛خدا زكریا را كفیل او قرار داد.
یعنى «جعل الله سبحانه و تعالى لزكریا كفیلا لها»، «كفل» در این جمله دو مفعول گرفته است «مكفل» خدا است و خداى متعال مریم را در تحت سرپرستى زكریا علیه السلام كفالت نمود «و كفلها زكریا» نه «تكفلها زكریا» زكریا علیه السلام متكفل نشد مگر به وحى الهى. این چنین نبود كه قرعه خود به خود به نام زكریا علیه السلام بیفتد، لذا فرمود: اینها قرعه زدند و خیلىها شیفته بودند كه این كودك را سرپرستى كنند:
"و ما كُنت لَدیهِم اِذ یَختَصِمُون" (15)؛تو نزد آنان نبودى آنگاه كه مجادله داشتند.
و بنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بهنام مبارك زكریا علیه السلام خورد، به خواست خدا قرعه به نام او در آمد.
"و ما كُنتَ لَدیهِم اِذ یُلقُونَ اَقلامَهُم اَیُّهُم یَكفُلُ مَریَمَ" (16)؛تو نزد آنان نبودى آنگاه كه قرعه انداختند تا كدام یك مریم را كفالت كند.
خدا مىفرماید: ما طورى برنامه را تنظیم كردیم كه خود مكفل شویم و زكریا متكفل و مریم تحت كفالت باشد. و این در مرحله بقاء است كه پرورش و رشد اوست وگرنه در بدو پیدایش و تكونش، و ظهور و هجرت او از رحم به دامن، در سایه تربیت آن بانو بود.
گاهى خداوند مىگوید راه راست را به شما نشان مىدهم و زمانى براى تشویق مىفرماید: توفیق سلوك در راهى را كه انبیا رفتهاند به شما عطا مىكنم و زمانى بالاتر از این را نوید مىدهد و مىفرماید: شما را با همراهان و همسفران و قافلهسالارانى چون انبیا و صدیقین و شهدا و صالحین همراه مىكنم. یكى از صدیقین مریم علیهاالسلام است. كه همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگویند خدایا راه مریم را به ما ارائه بده بلكه همه نمازگزاران از خداوند راه صدیقین را مىطلبند كه مریم هم جزو صدیقین است. |
ارزیابى مقام مریم از نظر مفسرین
نكتهاى كه در ارزیابى مقام حضرت مریم باید مورد توجه قرار گیرد این است كه قرآن كریم درباره تربیت مریم عذراءعلیهاالسلام مىفرماید: هرگاه حضرت زكریا علیه السلام وارد مىشد روزى خاصى را در حضور آن بانو علیهاالسلام مىدید.
"كُلما دَخَلَ عَلَیهَا زَكَریّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقَا قالَ یا مَریَمُ اَنّى لَكِ هَذا قالَت هُوَ مِن عِندِاللهِ یَرزُقُ مَن یَشاءُ بِغَیرِ حِساب (17)؛هرگاه كه زكریا در محراب بر او وارد مىشد نزد او نوعى خوراكى مىیافت. گفت: اى مریم این از كجا براى تو آمده است؟ او گفت: این از جانب خداست، كه خدا به هر كس بخواهد بىشمار روزى دهد.
و همچنین فرشتگان با مریم سخن مىگفتند و سخنان مریم را هم مىشنیدند بلكه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مىآمیختند، هم مریم آنها را مىدید و هم آنها را مرآى مریم قرار مىگرفتند. اینها تعبیرات بلندى است كه قرآن درباره مریم دارد.
و نیز در تبیین مقام والاى مریم مىفرماید:
"و اِذ قالَتِ المَلائِكَةُ یا مَریمُ انَّ اللهَ اصَطفاكِ و طَهّرَكِ و اصطفاكِ عَلَى نِساءِ العالَمین* یا مَریمُ اقنُتی لِربِكِ واسجُدی واركَعِی مَعَ الراكعین (18)؛و هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مریم، خداوند تو را برگزیده و پاك ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است. اى مریم، عبادت خدا كن و سجده كن و با ركوع كنندگان راكع باش.
یعنى فرشتگان فراوانى با این بانو سخن گفته، و او را از مقام اصطفایش با خبر كردند كه تو صفوة الله، مطهره و در میان زنان عالم ممتازى، دائما به یاد حق باش، سجود، سجود و ركوع را فراموش مكن و از اهل ركوع باش.
و نیز بشارت حضرت مسیح را به او دادند:
"اِذ قالَتِ المَلائكةُ یا مَریَمُ انَّ اللهَ یُبَشِركِ بِكلِمَةٍ مِنهُ اسمُهَُ المَسِیحُ ...(19)؛و هنگامى كه فرشتگان گفتند: اى مریم خداوند تو را به كلمهاى از جانب خود كه نامش مسیح، عیسى بن مریم است مژده مىدهد.
اینها نمونههایى از گفتگو و حضور فرشتگان در محضر مریم علیهاالسلام است. در تبیین این بخش از زندگى حضرت مریمعلیهاالسلام گروهى از معتزله نظیر زمخشرى در كشاف راه تفریط پیموده و گمان كردهاند آن بانو نمىتواند به این مقام رسیده، و از كرامت برخوردار شود، و سخنان فرشتهها را بشنود، و بشارت «صفوة بودن» را از فرشتهها دریافت كند، و مژده مادر پیغمبر شدن را از آنها تلقى نماید، لذا گفتهاند این همه فضائل كه نصیب مریمعلیهاالسلام شده است یا به عنوان معجزه زكریاعلیه السلام و یا به عنوان پیش درآمد اعجاز عیسىعلیهالسلام است، كه این را از نظر اصطلاح كلامى «ارهاص» مىگویند همانگونه كه قبل از قیامت یك سلسله امور خارق عادتى رخ مىدهد كه از آنها به عنوان «اشراط الساعة» تعبیر مىكنند، قبل از ظهور، یا میلاد یك پیامبر نیز، یك سلسله امور خارق عادتى رخ مىدهد كه اینها نشانه ظهور یك پیامبر الهى است و در كتابهاى كلامى از این امور خارق عادت به عنوان ارهاص تعبیر شده است.
گروهى دیگر نظیر «قرطبى» - از مفسران معروف اهل سنت و همفكران او راه افراط رفته و معتقدند مریم داراى سِمت نبوت بوده است، زیرا فرشتگان فراوانى بر او نازل شده و او را از وحى با خبر كردهاند و از راه الهام، مساله صفوة و طهارت او را به او اعلام نموده و بشارت مادر پیغمبر شدن را به او اعطا كردهاند و گفتهاند: چون مریمعلیهاالسلام وحى فرشتهها را تلقى كرده و فرشتهها بر او وارد شده و گفتگوى آنها از رتبه مشافهه به مشاهده رسیده، پس پیامبر است، زیرا گمان كردهاند فرشتگان بر هر كس نازل شوند و وحى بیاورند و او فرشتهها را ببیند، پیامبر است.
اما علماى امامیه كه در طریق قسط و عدل سیر مىكنند، بر این اعتقادند كه تمام این مقامات و كرامتها مربوط به خود مریمعلیهاالسلام است یعنى وصف به حال موصوف است نه متعلق موصوف، و نباید اینها را به حساب اعجاز زكریاعلیه السلام گذاشت، و از طرف دیگر، مریم به مقام رسالت و نبوت تشریعى نرسیده است. این دو مطلب را مفسران گرانقدر امامیه، به استناد ظواهر قرآنى، تبیین مىكنند.
اما مطلب اول كه همه این كرامتها تعلق به خود مریم علیهاالسلام دارد، به دلیل ظواهر قرآن است كه فرشتهها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان هاتف غیب و سروش نهان، بلكه براى او مشهود شدند. همچنان كه این خطابها و نداها گاهى به صورت تمثل هم تجلى كرده است چنانچه قرآن مىفرماید:
"فَتَمَثّل لَهَا بَشَراً سَوِیّاً" (20)؛پس چون بشرى هماهنگ بر او نمایان شد.
آن فرشته گفت كه من از طرف حق آمده و مامورم كه به تو فرزندى عطا كنم.
"قالَ اِنمَااَنَا رَسُولُ رَبِّكِلِاَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِیّاً." (21)
ظاهر این آیات آن است كه خود مریم علیهاالسلام به تنهایى این مقامات را دریافت كرد و این مقام مریم علیهاالسلام بود كه باعث شد زكریا علیه السلام از خداى سبحان فرزندى طلب نماید:
هُنالِكَ دَعَا زَكَریّا رَبَّهُ. (22) این چنین نبود كه معجزه زكریا در مریم ظهور كرده باشد بلكه كرامتهاى مریم موجب آن شد كه زكریا از خدا، یحیى را طلب كند و فرزند «رضیی» از خداى سبحان مسالت نماید.
علاوه بر این كه سفارش به قنوت و دوام عبادت و خضوع مستمر، و سجود و ركوع، نشانه مقام خود مریم علیهاالسلام است و نیز اوصافى كه ذات اقدس اله براى این بانو ذكر مىكند، نشانه آن است كه شخصیت خود مریم موجب شد تا فرشتهها را ببیند و با آنها سخن بگوید و سخنان آنها را بشنود. لذا خداى سبحان از مریم به عنوان صدیقه یاد مىكند و مىفرماید:
و صَدقت بِكلماتِ رَبَّها وَ كَتَبَهُ وَ كانَت مِنَ القانِتین. (23)
و اُمُه صِدیقَة. (24)
یعنى عیسى علیه السلام داراى مادرى بود كه سخنان غیب را تصدیق مىكرد، او نه تنها صادق بود بلكه از صدیقین به شمار مىآمد. و این صدیق بودن او، و صحه گذاشتن ذات اقدس اله بر این موضوع، نشانگر آن است كه همه این فضائل از آن خود اوست.
در فرهنگ وحى از زن به عظمت یاد شده و اختصاصى به قرآن ندارد بلكه در انجیل، تورات و صُحف خلیل الله نیز مطرح بوده است. با فرشتگان تكلم نمودن و بشارت آنها را دریافت كردن، سخن خویش را با آنها در میان گذاشتن، و سخن آنان را شنیدن، اینها همه مواردى است كه زن نیز همانند مرد در همه این صحنهها سهیم بوده و اگر پدر پیامبرى، با ملائكه سخن مىگوید، مادر پیامبر نیز، با آنها گفتگو دارد. |
صدّیقه بودن مریمعلیهاالسلام
قرآن كریم از مریم علیهاالسلام به عنوان صدیقه یاد كرده است كه این مبالغه در تصدیق است. بدین معنا كه نه تنها مصدقه، صادق و صدیق است بلكه صدیق است.
صدیقین گروهى هستند كه با انبیا و صالحین و شهدا همراه و هم قافلهاند. اینان قافله سالار كوى الهیند. افراد عادى چه زن و چه مرد در نماز و نیایشها و عباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مىكنند:
"وَمَن یُطِعِ اللهَ والرَّسولَ فَاولئِكَ مَعَ الذینَ اَنعَمَ اللهُ عَلیهِم مِنَ النَبِیینَ وَالصِدیقِینَ والشُّهَداءِ والصّالِحِینَ وَحَسُنَ اولئكَ رَفیقا (26)؛كسى كه مطیع خدا و رسولش باشد او همسفر قافلهاى است كه اهل آن عبارتند از: نبیین، صدیقین، شهدا و صالحین، و بعد در ادامه مىفرماید:"و حَسُنَ اولئك رفیقا" اینها رفقاى خوب و همسفران شایستهاى هستند چرا كه:
"سَلْ عَنِ الرَفیقِ قَبلَ الطریق (27)؛اگر انسان بیفتد آنها دستگیرند، و اگر در مسیر افراط و تفریط قرار گیرد، او را تعدیل كرده و اگر احساس خستگى كند تقویتش مىكنند، و اگر احساس عجز كند به او قدرت مىبخشند. خداى سبحان مىفرماید اگر شما هدایت را از من بخواهید، من علاوه بر این كه شما را اهل سیر و سلوك در صراط مستقیم قرار مىدهم و صراط مستقیم را به شما نشان مىدهم و راهى را كه آنان رفتهاند به شما مىنمایانم، شما را همسفر آنها نیز قرار مىدهم.
گاهى خداوند مىگوید راه راست را به شما نشان مىدهم و زمانى براى تشویق مىفرماید: توفیق سلوك در راهى را كه انبیا رفتهاند به شما مىنمایانم، شما را همسفر آنها نیز قرار مىدهم.
گاهى خداوند مىگوید راه راست را به شما نشان مىدهم و زمانى براى تشویق مىفرماید: توفیق سلوك در راهى را كه انبیا رفتهاند به شما عطا مىكنم و زمانى بالاتر از این را نوید مىدهد و مىفرماید: شما را با همراهان و همسفران و قافلهسالارانى چون انبیا و صدیقین و شهدا و صالحین همراه مىكنم.
یكى از صدیقین مریم سلام الله علیها است. كه همراهى با او اختصاصى به زنها ندارد تا زنها بگویند خدایا راه مریم را به ما ارائه بده بلكه همه نمازگزاران از خداوند راه صدیقین را مىطلبند كه مریم هم جزو صدیقین است.
همسر ابراهیم خلیلعلیه السلام
در داستان ابراهیم خلیلسلام الله علیه همانگونه كه خلیل الله با فرشتهها سخن مىگوید، و بشارت ملائكه را دریافت مىدارد همسر او نیز با فرشتهها سخن گفته و بشارت ملائكه را دریافت مىكند.
ذات اقدس آله در زمان كهولت و پیرى خلیل الله، به او بشارت فرزندى آگاه داد. كه این بشارت الهى، به همان شكلى كه توسط ملائكه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نیز اعلام گردید. هنگامى كه ملائكه به حضرت ابراهیمعلیه السلام گفتند: فَبَشَّرناهُ بِغُلام حَلیم. (28)
ابراهیمعلیه السلام فرمود:
"اَبَشرتُموُنی عَلى اَن مَسّنی الكِبَر فَبِمَ تُبشِرون" (29)؛آیا به من نوید مىدهید در حالى كه مرا پیرى رسیده است؟ حضرت این سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلكه به عنوان «استعجاب» گفت. معناى استعجاب آن است كه انسان به لحاظ شگفتانگیز بودن واقعهاى با دید تعجب بدان مىنگرد. در این جا ابراهیم خلیل علیه السلام عرض كرد: خدایا من نه تنها پیر شدهام بلكه، پیرى به سراغ من آمده است. یعنى یك وقت انسان پیر مىشود و دوران شیخوخت را مىگذراند و مىگوید «قد بلغت من الكبر» (30) یعنى من، به پیرى رسیدم. ولى زمانى از پیرى نیز مىگذرد و به دوران فرتوتى پاى مىنهد كه در این حال مىگوید «قد بلغنی الكبر» (31) یعنى پیرى، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتى به من مىدهید؟ فرشتهها گفتند:
"بَشّرناكَ بِالحَقِ فَلا تَكُن مِنَ القانِطین" (32)؛یعنى این تبشیر ما با حق همراه است و گزاف نیست، چون فرشتگان در صحبت حق سخن مىگویند و در لباس حق حرف مىزنند. لذا حرف «باء» در «بالحق» خواه به معناىمصاحبت باشد و خواه به معناى ملابست، مفهومش این است كه گفتار ما در لباس حق، یا در صحبت حقیقت است و ما گزاف نخواهیم گفت و تو اى خلیل الله ناامید مباش. آنگاه ابراهیم خلیل علیه السلام فرمود:
"و من یَقنط مِن رَحمةِ رَبَّهُ الّا الضّالوُن." (33)
حضرت در كمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت و نبوت سازگار نیست، بلكه با هدایت و رهبرى نیز سازش ندارد. بنابراین نه تنها هیچ پیامبرى ناامید نخواهد بود بلكه هیچ مؤمن و مهتدى نیز ناامید نمىشود.
معناى ناامیدى آن است كه انسان گمان كند به جایى رسیده است كه از خدا معاذالله ساخته نیست كه مشكل او را حل نماید. این یاس در حد كفر است، و هیچكس حق ندارد ناامید باشد.
این خلاصه كلام بود در مورد بشارت فرشتهها به خلیل حق...، معادل همین برخورد با همسران حضرت نیز مطرح شده است، قرآن كریم مىفرماید:
"وَ امراتهُ قائِمَةَ فَضَحَكَت فَبَشَّرناها بِاسحقِ وَ مِن وَراءِ اِسحق یَعقوب" (34)؛یعنى هنگامى كه فرشتهها با خلیل حق سخن مىگفتند همسر او نیز حضور داشت و ایستاده بود و ضحكى داشت.براى «ضحك» در تفاسیر دو بیان آمده است، یا به معناى سرور و خوشحالى و یا به معناى عادت ماهانه زنان است پس مژده دادیم او را به اسحاق و از پس اسحاق، یعقوب را. یعنى علاوه بر فرزند - اسحاق، بشارت نوه یعقوب هم، به تو مىدهیم. سپس همسر خلیل الرحمان عرض كرد:
"قالت یا وَیلَتی اَ اَلَد وَ اَنا عَجُوزُ و هذا بَعلی شَیخاً ان هذا لِشیءِ عَجیب قالوا اَتَعجبین مِن اَمرِ اللهِ رَحَمتَ اللهَ وَ بَركاتُهُ عَلیكُم اَهلَ البَیت اِنَّهُ حَمیدٌ مَجید" (35)؛ آیا من مادر مىشوم در حالى كه خودم فرتوت و سالمند و كهنسالم، وهمسرم نیز پیرمردى فرتوت و كهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آیا از رحمت خدا و امر خدا در تعجب هستى در حالى كه رحمت خدا، و بركات وى، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده و شما از این بركات عینى، بىشمار دیدهاید!
عظمت زن در فرهنگ وحى از این ارزیابى روشن مىشود كه در فرهنگ وحى از زن به عظمت یاد شده و اختصاصى به قرآن ندارد بلكه در انجیل، تورات و صُحف خلیل الله نیز مطرح بوده است. با فرشتگان تكلم نمودن و بشارت آنها را دریافت كردن، سخن خویش را با آنها در میان گذاشتن، و سخن آنان را شنیدن، اینها همه مواردى است كه زن نیز همانند مرد در همه این صحنهها سهیم بوده و اگر پدر پیامبرى، با ملائكه سخن مىگوید، مادر پیامبر نیز، با آنها گفتگو دارد.
لذا وقتى در قرآن كریم از زنان یاد مىكند، مادر مریم و یا خود مریم را جزو آلعمران شمرده و در زمره اصفیا قرار مىدهد. به عبارت دیگر در بین مردم جهان اینها هم مانند انبیا و اولیاى خاص جزو اصفیاى الهیند. خدا در قرآن مىفرماید:
"اِنَّ اللهَ اصطَفى آدمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبراهیم و آلَ عِمران عَلى العالَمین، ذُریَّة بَعضَها مِن بَعضِ وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیم (36)؛به یقین خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است، فرزندانى كه بعضى از آنان از بعض دیگرند، و خداوند شنواى دانا است.
كه منظور از این عمران آن عمرانى است كه پدر مریم است، نه عمرانى كه پدر موسى است چون عمرانى كه پدر موسى است اصلا نامش در قرآن كریم نیامده. بعد خداوند مىفرماید:
"اِذ قالَت امرَاتُ عِمران رَبَّ اِنّی نَذَرتُ لَكَ ما فِی بَطنی محررا" (37) ؛چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده باشد.
خداوند این دو بانو را به عنوان صفوة مردم عالم، معرفى نموده است.
در نهج البلاغه نیز مىخوانیم كه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درباره فاطمه زهرا سلام الله علیها مىفرماید:
«قل یا رسول الله عن صفیتك صبری» (38)؛امیرالمؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه و آله خطاب مىكند: یا رسول الله، این صفیه تو یعنى این بانویى كه صفوة تو، مصطفا و برگزیده توست رحلت كرده و صبر در فقدانش براى من دشوار است.
حضرت از او به عنوان صفیه یاد مىكند یعنى صفوة الله است، مریم هم صفوة الله است، مادر مریم اهل عمران بود، یعنى عمران كه پدر مریم است سرسلسله این خانواده به شمار مىرود، و وابستگان این خانواده را آل عمران مىگویند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوة حقند.
پىنوشتها:
1. تحریم، 10.
2. انفال، 27.
3. تحریم، 11.
4. نازعات، 24.
5. قصص، 38.
6. اعلى، 1.
7. فرقان، 10.
8. بحار الانوار، ج 10، ص 25.
9. تحریم، 12.
10. اعراف، 164.
11. طه، 96.
12. اعراف، 175.
13. انعام، 124.
14. آل عمران، 137.
15. آل عمران، 44.
16. همان.
17. آل عمران، 37.
18. آل عمران، 42 و 44.
19. آل عمران، 45.
20. مریم، 17 و 18.
21. مریم، 19.
22. آل عمران، 38.
23. تحریم، 12.
24. مائده، 75.
25. انبیاء، نحل، 43/ و در سوره یوسف، 109 تا (نوحى الیهم).
26. نساء، 69.
27. نهج البلاغه فیض، نامه 31، ص 936.
28. صافات، 101.
29. حجر، 54.
30. مریم، 8.
31. آل عمران، 40.
32. حجر، 55.
33. حجر، 56.
34. هود،71.
35. هود،72 و73.
36. آل عمران،33 و34.
37. آل عمران،35.
38. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 202.
منبع:
كتاب: زن در آینه جلال و جمال، ص 153.
نویسنده: آیة الله جوادى آملى.
زنان الگو در قرآن
قرآن كریم مىفرماید:
آن كه خوب است نمونه مردم است نه نمونه مردان و زن خوب، نمونه زنان نیست، بلكه زن نمونه است، چه این كه زن بد، نمونه زنان بد نیست، بلكه نمونه انسانهاى بد است.
اگر انسان وارسته شد مىتواند الگوى دیگر انسانها قرار گیرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. این مطلب را قرآن كریم به صورت صریح روشن كرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذكر مىكند.
زن لوط و زن نوح
قرآن كریم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبیین كرده ومىفرماید:
ضرب الله مثلا للذین كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین (1)
خدا براى كسانى كه كافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند وبه آنها خیانت كردند وكارى از دستشوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شوید.
در این جا خداوند نمىفرماید
«ضرب الله مثلا لللاتی كفرن» ونمىفرماید: «ضرب الله مثلا للنساء الكافرات»
نمىگوید خدا نمونه زنان بد ذكر كرد، بلكه مىگوید نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله مثلا للذین كفروا نه «للنساء» ونه «لللاتی كفرن» بنابراین معلوم مىشود این «للذین كفروا» به معناى مردان كافر نیستبلكه به معناى مردم تبهكار وبزهكار است. منظور از خیانت نیز در اینجا، خیانت مكتبى، اعتقادى وفرهنگى است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:
لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم (2)
خیانت نكنید به خدا ورسول وخیانت نكنید به امانتهایتان.
ارزیابى مقام وكمالات مریم نقش مادر آن بانو را نباید فراموش كرد. گرچه در تربیت مریمسلام الله علیها حضرت زكریا نیز نقش داشت لیكن این امر در مرحله نهایى بود نه در پیدایش ابتدایى، مادر این بانو لیاقت آن را داشت كه مادر پیغمبر بزاید وآن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حق اهدا كند، واین كه ذات اقدس اله این گوهر را پذیرفت، براى آن بود كه مىدانست اگر به او فیض عطا نماید امین در حفظ فیض خواهد بود.
به پیامبر خیانت كردن، یعنى، با دین او بد رفتارى كردن. در اینجا كه فرمود: زن لوط وزن نوح به این دو پیامبر كه یكى از آنها پیامبر اولواالعزم است ودیگرى حافظ شریعت ابراهیم علیه السلام، خیانت كردند، یعنى مكتبشان را نپذیرفتند، واینها نمونه مردم تبهكار وكافرند.
بنابراین معلوم مىشود كه اگر سخن از «الذین» و «امنوا» ومانند آن استبنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همین آیه هم كه فرمود قیل ادخلا النار مع الداخلین اگرچه «ادخلا» همانطورى كه تثنیه مذكر است، تثنیه مؤنث هم هست، اما این كه «داخلین» را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمى هستند نه مردان جهنمى.
زن فرعون
قرآن كریم دو نمونه خوب از زنان را نیز به عنوان الگو ذكر مىكند، زنان با فضیلتى كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مىشمارد ودرباره آنها چنین مىفرماید:
و ضرب الله مثلا للذین آمنوا امراة فرعون اذ قالت رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین (3)
براى كسانى كه ایمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پیش خود در بهشتبراى من خانهاى بساز ومرا از فرعون وكردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.
تعبیر قرآن در آیه این نیست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مىفرماید: زن خوب نمونه جامعه اسلامى است وجامعه برین از این زن الگو مىگیرد، نه این كه فقط زنان باید از او درس بگیرند.
ذات اقدس اله در این آیه نیز نمىفرماید:
«و ضرب الله مثلا لللاتی امن امراة فرعون»
بلكه مىفرماید: نمونه مردم خوب، زن فرعون است
و ضرب الله مثلا للذین امنوا
امراة فرعون یك چنین زنى در خانهاى زندگى مىكرد كه صاحب آن خانه ادعاى: انا ربكم الاعلى (4) پروردگار بزرگتر شما منم. داشت و شعار: ما علمت لكم من اله غیری (5) براى شما خدایى غیر از خودم نمىشناسم. در سر مىپروراند وادعاى انحصار مىنمود. ذات اقدس اله در قرآن كریم به صورت حصر مىفرماید:
سبح اسم ربك الاعلى (6)
تسبیح كن نام پروردگار والاى خود را.
كلمه اعلى مفهومى است كه حصر را همراه دارد، بنابراین، دو نفر به عنوان اعلى نمىتوانند یافتشوند، فرعون نیز با گفتن این كلمه داعیه انحصار داشت واین اعلى بودن را ادعا مىكرد. او همانطورى كه ادعاى ربوبیت را داشت، مدعى توحید ربوبى هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمىگفت. او مىفت: نه تنها من خدایم، بلكه من، تنها خدا هستم. به جاى «لا اله الا الله» شعار «لا اله الا انا» را سر مىداد ودر چنین خانهاى بانویى نشات گرفت كه نمونه مردم متدین است.
قرآن در مقام ذكر فضائل این بانو مهمترین آنها را در بعد دعا مىداند كه در این دعا شش نكته مهم اخذ شده است.
علت این كه این بانو نمونه مردم خوب استبه خاطر آن است كه در نیایشش به ذات اقدس اله عرض مىكند: اذ قالت رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة.
این زن در كنار خدا، بهشت را مىطلبد. دیگران بهشت را مىطلبند، ودر دعاهایشان از خداوند:
جنات تجری من تحتها الانهار (7)
بهشتهایى كه از زیر آنها نهرها جارى است.
درخواست مىكنند، اما این بانو اول خدا را مى خواهد وبعد در كنار خدا، خانه طلب مىكند. نمىگوید «رب ابن لی بیتا فی الجنة» ونمىگوید «رب ابن لی بیتا عندك فی الجنة» بلكه مىگوید: رب ابن لی عندك بیتا فی الجنة اول عند الله را ذكر مىكند بعد سخن از بهشت را به میان مىآورد. یعنى اگر سخن از: «الجار ثم الدار» (8) اول همسایه بعد منزل خود.
است، این بانو هم مىگوید: «الله ثم الجنة» البته جنتى كه عند الله باشد، با جنتى كه تجری من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.
در این نیایش ششگانه یا دعاى شش بعدى دو درخواستبه تولى بر مىگردد یكى لقاء الله ودیگرى بهشت. یعنى یكى «جنة اللقاء» ودیگرى جنات تجری من تحتها الانهار وچهار خواسته دیگر هم به تبرى بر مىگردد:
1 - ونجنی من فرعون 2 - وعمله 3 - نجنی من القوم الظالمین 4 - و «اعمالهم» كه محذوف است.
آنجا كه مىفرماید نجنی من فرعون وعمله خواسته او این نیست كه: خدایا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممكن است كسى بگوید خدایا مرا از دست ظالم نجات بده ولى وقتى خود به قدرت رسید، دستبه ظلم بیالاید. اما این بانو عرض مىكند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلكه از ستمكارى هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زیر بار شرك فرعون نروم وخود نیز داعیه ربوبیت در سر نپرورانم رب نجنی من فرعون وعمله. سپس مىگوید ونجنی من القوم الظالمین چون ممكن است كسى از فرعون برهد ولى به دام آل فرعون یا سایر ستمكاران بیفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مىكند ونجنی من القوم الظالمین و «اعمالهم» به قرینه نجنی من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در اینگونه موارد جایز است.
بنابراین بانویى كه تا به این حد عالى مىفهمد ودر خواستههایش تبرى وتولى داشته ومسائل اجتماعى وفردى را از ذات اقدس اله مسالت مىكند، آیا این زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ یا به تعبیر قرآن كریم نمونه مردم جامعه است؟
مقام ویژه مریم علیها السلام نمونه دیگری را كه قرآن بیان مىكند حضرت مریم است. خداوند پس از معرفى همسر فرعون به عنوان الگوى انسانهاى مؤمن در آیه بعد براى گرامیداشت مقام خاص مریم مىفرماید:
و مریم بنت عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدقتبكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتین (9)
ومریم دختر عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دمیدم وسخنان پروردگار خود وكتابهاى او را تصدیق كرد واز عبادت پیشگان بود.
اگر انسان وارسته شد مىتواند الگوى دیگر انسانها قرار گیرد. اگر مرد باشد الگوى مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوى مردم است نه زنان. این مطلب را قرآن كریم به صورت صریح روشن كرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه خوب ودو نمونه بد) ذكر مىكند.
یعنى «و ضرب الله مثلا للذین آمنوا مریم ابنت عمران»
وچون مقام مریم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اینها را یكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آیه جدا ذكر فرمود، برخلاف آن دو كافره كه در یكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آیه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در یك آیه ذكر شدند. حضرت مریم در اثر احصان، صیانت، عفت ودر اثر دریافت آن روح غیبى به جایى رسید كه صدقتبكلمات ربها وكتبه وكانت من القانتین گشت.
از این چهار نمونه سوره تحریم به خوبى بر مىآید كه نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممكن است كشاورز نمونه، نمونه كشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولى انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصى به زن یا مرد ندارد.
پس در ارزیابى مقام وكمالات مریم نقش مادر آن بانو را نباید فراموش كرد. گرچه در تربیت مریمسلام الله علیها حضرت زكریا نیز نقش داشت لیكن این امر در مرحله نهایى بود نه در پیدایش ابتدایى، مادر این بانو لیاقت آن را داشت كه مادر پیغمبر بزاید وآن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حق اهدا كند، واین كه ذات اقدس اله این گوهر را پذیرفت، براى آن بود كه مىدانست اگر به او فیض عطا نماید امین در حفظ فیض خواهد بود.
پی نوشت ها:
1. تحریم، 10
2. انفال، 27
3. تحریم، 11
4. نازعات، 24
5. قصص، 38
6. اعلى، 1
7. فرقان، 10
8. بحار الانوار، ج 10، ص 25
9. تحریم، 12
منبع:
آیت الله عبدالله جوادى آملى، زنان الگو از نظر قرآن
تحلیل چگونگی حضور و نفوذ شیطان در زندگی افراد
به روایت آیة الله جوادی آملی
اشاره
اگر بپذیریم كه امروزه رسانه از جمله موثرترین ابزار برای هدایت فكری و افزایش آگاهی عمومی است؛ بدون تردید باید این را هم قبول كنیم كه چنین ابزار موثری با كوچكترین انحراف و ضعفی می تواند بنیان های فكری مخاطب خود را در خوش بینانه ترین نگاه دچار تردید كند وگرنه با رنگ و لعاب رسانه های دیداری و شنیداری و مخاطبان میلیونی می شود گفت كه مخاطب با چنین خدشه هایی به یك شهود تجربی و شخصی می رسد و متأسفانه خود را دنباله رو یك مكتب رسانه ای(!) می پندارد. مریدی كه تمام رفتارش را با شاخص رسانه مورد علاقه اش تراز می كند. در این میان رسانه ملی به عنوان عمومی ترین، موثرترین و نافذترین ابزار حضور و رسوخ در بین افكار عمومی؛ از حساسیت فوق العاده ای در تولید و پخش برنامه برخوردار است و نمی تواند و حق ندارد به راحتی از كنار چنین مساله ظریفی بگذرد كه مخاطبان كوچك و بزرگ بسیاری آنچنان كه ذكر شد متاسفانه و یا خوشبختانه مكتب رفتاری و گفتاری شان را با آن هماهنگ می كنند.
اگر یك موجودی پیدا بشود كه اولا چیزی كه مورد علاقه اوست، بدلی و جعلی نداشته باشد و ثانیا ساختن شبیه او هم مقدور شیطان نبود؛ چنین انسانی اصلاً در تیر رس وسوسه شیطان نیست.
...ماه مبارك رمضان و تأكید سیمای جمهوری اسلامی ایران برای تولید و پخش مجموعه هایی با مضامین دینی و عرفانی این دیدگاه را بیش از پیش تقویت می كند كه ارائه مبانی فكری اسلام ناب و اندیشه های تابناك انقلاب باید با تدبیری خاص و البته ساده در اینگونه فرصت های مناسبتی لجاظ شود؛ آنهم استفاده از كارشناسان خبره است. در واقع همانطور كه این سازمان برای تولید یك اثر تاریخی فاخر بهترین های تولید را گلچین می كند برای تولید اینگونه آثار نیز باید گلچینی از بهترین های حوزه تحقیق و پژوهش را در كنار بهترین های عوامل تولید گردآورد. آنچه باعث شد پس از گذشت یك ماه از پخش مجموعه های تلویزیونی سیما به ویژه سریال «اغماء» ـ كه از شبكه ملی پخش شد ـ مطلب زیر را در صفحه معارف روزنامه كیهان منعكس كنیم؛ تاثیر این مجموعه بر آحاد جامعه و همچنین وجود جریان نقد این مجموعه در میان عوام و خواص بود كه البته همچنان نیز ادامه دارد. جریانی كه بیشتر حول محور حضور و چگونگی نفوذ شیطان بر زندگی انسان مومن است؛ همان نكته ای كه در مقاله حاضر مفصل بدان اشاره شده است؛ موضوعی كه دست اندركاران این مجموعه و مهمتر از آن مدیر شبكه اول و همچنین معاون سیما تأكید دارند كه تمام خطوط داستانی و آنچه كه به نمایش عمومی درآمد «به طور كامل و دقیق» برگرفته از آیات قرآن و دروس تفسیر اساتید برجسته حوزه بوده است كه با خواندن متن سخنرانی برجسته ترین مفسر قرآن حال حاضردر ایران اسلامی و همچنین یكی از بزرگترین علمای جهان اسلام معلوم می شود زیاد هم بر این منوال نبوده است.
به هر ترتیب قصد گروه معارف روزنامه كیهان علاوه بر تنویر افكار عمومی و افزایش آگاهی مردم، تذكری است به رسانه ملی برای انجام تحقیق و پژوهش و بهره بر داری از بهترین كارشناسان حوزه دین جهت ساخت مجموعه های نمایشی مناسبتی برای بهترین ثانیه های زندگی مردم، امید كه برای سالهای بعد و مناسبت های بعدی این نكته بهتر و كارشناسانه تر رعایت شود و البته كه قضاوت با مردم خواهد بود.
جهل علمی و جهالت عملی، عامل گرفتاری در آخرت
«بعد از اینكه فرمود نظام آفرینش حق است؛ یعنی هدفمند است، عاطل و یاوه نیست؛ جریان معاد كاملاً مطرح می شود. زیرا در آن روز، حق از باطل؛ صدق از كذب؛ حسن از قبیح جدا می شود و پیروان هر دو گروه هم از یكدیگر جدا می شوند؛ وامتازوا الیوم أیّها المجر مون (1). قهراً در آن روز كسی كه بخواهد خود را تبرئه كند و قصور یا تقصیر خود را به عهده دیگری واگذار كند، همین حرفها آنجا مطرح می شود. بیش از همه افراد ضعیفی كه ضعفشان موجّه نبود، در اثر جهل علمی یا جهالت عملی به دام تبهكارها افتادند، بیش از همه اینها دست و پا می زنند كه خودشان را تبرئه كنند، یا از جائی كمك بگیرند . گاهی با مستكبران درگیر می شوند درباره دو امر؛ یكی اینكه آنها را متّهم كنند شما باعث شدید. یكی اینكه از آنها كمك بگیرند و بگویند: ما به اغوای شما به دام افتادیم؛ امروز ما را كمك بكنید. گاهی هم با شیطان درگیر می شوند كه گناه خود را بر عهده شیطان تحمیل كنند و از او كمك بگیرند. در این قسم دوّم مستكبران هم سهیم اند. لكن در هر دو بخش مستضعفان فكری بیشتر دست و پا می زنند. از اینجا معلوم می شود كه چرا اسلام اینقدر سعی كرده كه جامعه عالم بشود. جامعه را از جاهلیّت نجات بدهد؛ فرمود: عالم شدن واجب است. حالا لازم نیست كسی متخصّص در رشته ای بشود ولی خطوط كلی عقائد، خطوط كلی اخلاق، فقه و حقوق را بداند .
سرزنش و درخواست كمك مستضعفان ظلم پذیر از مستكبران
شما الآن ملاحظه می فرمائید بیش از همه این طبقه مستضعف مقصّر، این طبقه ای كه گرفتار جهل علمی یا جهالت عملی هستند، دست و پا می زنند. اوّلین دست و پای آنها در همان گفتگوشان با مستكبران بود كه می گفتند: شما باعث شدید؛ انّا اطعنا سادتنا و كبرائنا (2) ربّنا آتهم ضعفین من العذاب (3)، آنها باعث شدند ما گرفتار شدیم . دفاع از حیثیّت برای هر كسی موجّه است و در هر مقطع موجّه است و خدای سبحان هم در هر مقطع عادلانه داوری می كند، حتّی در جهنّم. منتها داوری آنجا، در نظام تشریع داوری اعتباری نیست . آیاتی كه از سوره مباركه مائده و اعراف و سباء قبلاً خوانده شد، دلالت می كند بر اینكه این مستضعفان مقصّر، یعنی این دنباله روهای مقصّر كه عالماً عامداً نرفتند تحصیل بكنند و حرف رهبران الهی را گوش ندادند، به دام دیگران افتادند. اینها در جهنّم هم بر اساس كلّما دخلت امّة لعنت اختها (4) به خدای سبحان عرض می كنند كه: عذاب این مستكبرها را دو برابر بكن، خدا می فرماید عذاب شما هم دو برابر است، عذاب آنها هم دو برابر است. لكلّ ضعف و لكن لا تعلمون (5). در همین بخش از سوره مباركه ابراهیم اینها به مستكبران می گفتند به اینكه: ما بالأخره تابع شما بودیم. در این گفتگو اینها دو تا عنصر محوری داشتند؛ یكی سرزنش كردن مستكبران، یكی درخواست كمك. اینكه گفتند: انّا كنّا لكم تبعاً، یعنی شما باعث شدید، این یك ملامتی است. فهل انتم مغنون عنّا من عذاب الله من شیء(6). یك مقدار می توانید به ما كمك بكنید؟ (این درخواست) پس یك ملامت ضمنی یك استنصار صریح است .
انّ الّذین اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّیطان تذكّروا فإذا هم مبصرون . مردان با تقوا اهل مراقبت اند. بالأخره یك چیزی در حریم دلشان پیدا بشود، می فهمند این بیگانه است. این دزدی است كه احرام بسته می خواهد طواف كند دور كعبه دل، ببیند چه زمانی در كعبه باز می شود كه برود داخل.
ملامت و درخواست كمك تبهكاران از شیطان همین دو تا كار را نسبت به شیطان هم می كنند چون از باب و حذف ما یعلم منه جاء از اینها شیطان را آن روز لعن نكردند، ملامت نكردند. امّا از اینكه شیطان در آن روز می گوید كه چرا مرا ملامت می كنید، معلوم می شود آن روز ملامت می كنند. گفتند: تو باعث شدی! از اینكه شیطان می گوید: فلا تلومونی و لوموا انفسكم ، معلوم می شود آنها شیطان را ملامت می كنند و از اینكه شیطان گفت: ما أنا بمصرخكم و ما أنتم بمصرخیّ، معلوم می شود استنصار هم كردند، از او كمك خواستند. یعنی این دو تا كار؛ یكی «ملامت»، یكی «تقاضای كمك» بالصّراحه درباره مستكبران آمده و ضمناً درباره شیطان آمده وگرنه اگر آنها هیچ كاری با شیطان نداشتند، شیطان را ملامت نمی كردند، شیطان كه نمی گفت: فلا تلومونی و لوموا انفسكم ! و اگر از شیطان كمك نمی خواستند شیطان نمی گفت : ما أنا بمصرخكم و ما انتم بمصرخی . بالأخره انسان هم در مسائل علمی باید آن خطوط كلی را بداند، هم در مسائل عملی از وسوسه ها نجات پیدا كند؛ هم بخش های فقهی را بداند، هم بخش های اخلاقی را.
وجود شیطان، رحمت است
مطلب دیگر اینكه این شیطان وسوسه می كند. خوب، چه كسی را وسوسه می كند؟ وسوسه هم یك چیز خوبی است در كل نظام. كسی بدتر از شیطان نیست و جائی هم بدتر از جهنّم نیست. هم شیطان را باید لعنت كرد، هم از جهنّم باید استغاثه كرد به خدای سبحان. لكن جهنّم در كل نظام رحمت و بركت است. شیطان در كل نظام رحمت و بركت است. خوب اگر جهنّم نباشد، این همه طاغیان و ظالمان كه قتل النبییّن بغیر حق (7) ؛ بالأخره كیفرشان چه می شود؟ و خیلی ها هستند كه از ترس جهنّم دست به كار خلاف نمی زنند. عدّه ای از مؤمنین وقتی وارد قیامت شدند، در و دیوار جهنّم را می بوسند. می گویند: تو باعث شدی كه ما بیراهه نرفتیم، از ترس تو بود. اكثری هم همین طورند. خوفاً من النّار خلاف نمی كنند. اینطور نیست كه حالا شوقاً لی الجنّه احكام الهی را انجام بدهند! خوب می بینید این همه فضیلت برای نماز شب ذكر شده است؛ خوب خیلی ها محروم اند. امّا نماز صبح را همه غالباً می خوانند. این خوفاً من النّار است نه شوقاً للجنّه. شوقاً للجنّه باشد كه نماز شبش را می خواند. بنابراین اگر آن جهنّم نبود، خیلی از ماها به راه نمی افتادیم و خیلی ها هم از ترس جهنّم است كه مشكلات شان را حل می كنند پس در كل نظام، جهنّم رحمت است و شیطان هم در حد وسوسه كار انجام می دهد.
محدوده و ابزار وسوسه شیطان
امّا قلمرو وسوسه او محدود است. این مثل كلب معلَّم (دست آموز) كه پارس می كند، نسبت به صاحبخانه كه اصلاً پارس نمی كند. كسانی كه صاحبخانه این نظام اند به اذن آفریدگار این نظام، یعنی ذات أقدس له؛ شیطان اصلاً نسبت به آنها پارس هم ندارد. شیطان كه می خواهد وسوسه بكند، كار او این است كه حقّی را باطل نشان می دهد و باطلی را حق، یك چیز جعلی و بدلی را می سازد، به انسان نشان می دهد تا فریب بدهد. یك چیزهائی را كه مورد علاقه این شخص است، جمع می كند؛ به او نشان می دهد و او را می فریبد. اگر یك موجودی پیدا بشود كه اولا چیزی كه مورد علاقه اوست، بدلی و جعلی نداشته باشد و ثانیا ساختن شبیه او هم مقدور شیطان نبود؛ چنین انسانی اصلاً در تیر رس وسوسه شیطان نیست. شیطان بر اساس زیّن للنّاس حبّ الشّهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذّهب و الفضّه و الحرث و الأنعام كذا و كذا (8)؛ همین چهار پنج عنصری كه در سوره مباركه آل عمران و اینهاست، فریب می دهد. حالا اگر یك كسی از همه این دام ها رهیده باشد؛ از دام شهوت رهیده باشد، حبّ نساء و بنین و قناطیر مقنطره و كشاورزی و حرث و دامداری و انعام و اینها برای او اصلاً مطرح نباشد، و به همه اینها بگوید: غرّی غیری (9) ؛ او یك چیز دیگری طلب می كند. آن چیز دیگر در دسترس شیطان نیست. نه آن بدلی و جعلی دارد نه شیطان در آن محدوده راه دارد! بنابراین اصلاً جا برای وسوسه و فریب نمی ماند.
این همان است كه گفت: الّا عبادك منهم المخلصین (10). نه اینكه شیطان آنها را وسوسه می كند ولی بر آنها مسلّط نیست! اصلاً وسوسه هم نمی تواند بكند. یعنی سقف هستی شیطان مشخّص است كه تا چه برد كاری دارد، برد علمی دارد. آن طوری كه فرشتگان مقرّب درك می كنند كه شیطان درك نمی كند. تجرّد او هم محدود است، درك او محدود است، كار او محدود است. اگر كسی فوق این مرحله بود، آنجا جا برای باطل نیست. وقتی جا برای باطل نبود؛ شك نیست، وسوسه نیست و مانند آن. در آن محدوده اصلاً شیطان راه ندارد. مثلاً در محدودن دنی فتدلّی(11) اصلاً شیطان راه ندارد تا وسوسه بكند. برای اینكه هر موجودی یك مقام خاص دارد؛ و ما منّا الا له مقام معلوم . بنابراین مخلصان و مخلصین كه در آن حدند، شیطان بر آنان راه ندارد.
تفاوت برخورد عالمان با وسوسه های شیطان
می ماند علماء و بزرگانی كه در راههای علمی تلاش و كوشش می كنند و احیاناً اشتباهی ازشان سر می زند. این انّ الشّیاطین لیوحون الی اولیائهم لجاد لوكم (12)، در آن منطقه نیست. برای اینكه ممكن است عالمان الهی اشتباه بكنند، امّا فوراً بر می گردند، اولا: می گویند: این نظر من است و دوما دیگری را تخطئه نمی كنند، امّا اگر روی همین نظر بایستد، بگوید: الا و لابد حق همین است، آن می شود شبهه و شیطنت. و چون روشمندانه تلاش و كوشش كردند و اشتباه كردند، بر اساس للمخطئ اجر واحد، ماجور هم هستند.
امّا آنهایی كه اصلاً به دنبال شبهه می گردند، امّا الّذین فی قلوب هم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه ...(13)؛ می بینید در این همه معارفی كه در بحار هست، در جوامع روائی دیگر هست، این می گوید: ببینیم مثلاً پیامبر (معاذ الله) كجا نمازش قضا شده، خوب این یك مشكل دیگر دارد...
درباره مخلصین، اصلاً اینها راه ندارند؛ برای اینكه هم شیطان اعتراف كرده، هم ذات أقدس له فرموده كه تو به مخلصین راه نداری و هم برهان عقلی تأیید می كند. برای اینكه ابزار شیطنت شیطان مشخّص است. زیّن للنّاس حبّ الشّهوات ، همین چهار پنج عنصر است. یا از جماد است، یا از نبات است، یا از حیوان است، یا از انسان. بیش از این كه نیست! در این سوره مباركه آل عمران هم همین عناصر چهار گانه را ذكر كرده دیگر؛ فرمود: یا از انسان است؛ زیّن للنّاس حبّ الشّهوات من النساء والبنین . یا از جمادات است؛ من الذّهب والفضّه و القناطیر المقنطر ه. یا از كشاورزی است؛ من الحرث است. یا از دامداری است؛ من الأنعام است. دیگر غیر از این كه نیست كه انسان را بخواهند فریب بدهند. امّا اگر كسی كلّ شهوات را طرد كرد؛ فرمود: غرّی غیر ی؛ اگر كسی دنیا را طلاق داد، ریاستش را هم طلاق داد. خوب چیزی در این وسط نمی ماند تا شیطان این را بگیرد و ابزار كار قرار بدهد. حالا این اختصاصی به وجود مبارك حضرت امیر ندارد؛ منتها برای حضرت، ظهور بیشتری پیدا كرده وگرنه این 14 ذات مقدّس، همه شان همین طورند . البتّه فضیلتی برای حضرت امیر سلام الله علیه هست؛ چه اینكه برای سیّدالشهداء سلام الله علیه هست. چه اینكه برای حضرت حجّت سلام الله علیه... هر كدام یك خصیصه ای دارند ولی در خطوط كلی اینها یكسان اند. خوب درباره اینها اصلاً شیطان وسوسه ندارد. نسبت به عالمان ربّانی وسوسه دارد، امّا از سنخ انّ الشّیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوكم نیست، اینها اهل جدال نیستند؛ می گویند این چیزی كه من فهمیدم. اگر اشتباه بود، خدا من را می بخشد. اگر اشتباه نبود، دو تا اجر می دهد. من همین را عمل می كنم، مقلّدان من هم همین را عمل می كنند. ما دیگری را هم تخطئه نمی كنیم. دیگری هم حجّت الهی را دارد. این شیطنت نیست. لذا للمخطئ اجر واحد و للمصیب اجران (14).
جنگ نابرابر و مبارزه عملی
عمده آن است كه ما دو تا جنگ نا برابر داریم و این جنگ های نابرابر را برای ما حل كرده اند. ما در اثر همان مشكلات جهلی كه داریم، این جنگ های نابرابر را حاضر نیستیم حل بكنیم. یكی از جنگ های نابرابر كه مبتلا به غالب ماست، این است كه دشمن در برابر ما ایستاده، سنگر گرفته، مرتب دارد تیر اندازی می كند؛ ما داریم فحش می گوئیم. خوب آخر جواب تیر را كه با فحش نمی شود داد! شیطان با وسوسه و با گناه، تیراندازی دارد. اینكه حضرت فرمود: النظره سهم من سهام ابلیس (15)؛ اینها تمثیل است، نه تعیین. نه تنها نگاه به نامحرم تیر شیطان است، هر گناهی تیر شیطان است . حالا درباره نگاه این روایت شریف آمده. خوب اگر كسی یك گناهی را كرده است؛ حقیقتاً، یعنی حقیقتاً تیر خورده. بعد بگوید: أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم! این مثل اینكه در جبهه دفاع مقدّس، از یك طرف تیر می خورد، از یك طرفی می گوید: صدام ملعون! خوب حالا با لعن صدام كه این تیر حل نمی شود! شما هم تیر بزن، یا برو سنگر تیر نخوری! أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم كه در برابر تیر كارگر نیست. او دارد تیر اندازی می كند، ما می گوئیم: أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم !! لعنت بر شیطان! این جواب تیر را باید با تیر بدهد، نه جواب تیر را صبّ و لعن! خوب النظره سهم من سهام ابلیس. این جنگ نابرابر است و به دست خود ماست كه این را برابر كنیم، پیروز بشویم و مانند آن.
این همان است كه گفت: الّا عبادك منهم المخلصین (10). نه اینكه شیطان آنها را وسوسه می كند ولی بر آنها مسلّط نیست! اصلاً وسوسه هم نمی تواند بكند. یعنی سقف هستی شیطان مشخّص است
راه پیروزی در جنگ نابرابر شیطان و انسان
جنگ نابرابر دیگر این است كه خوب، اینها جنّ اند. ما را می بینند ولی ما اینها را نمی بینیم؛ و از راهی هم وارد می شوند كه ما حس نمی كنیم؛ یعنی راه غفلت. خوب اگر دشمن خیلی قوی باشد، با باند مجهّز بیاید، از راهی هم بیاید كه ما را می بیند و ما او را نمی بینیم خوب چنین جنگی نا برابر است فرمود: انّه یراكم هو و قبیله من حیث لا ترونهم .(16)
این را در سوره مباركه اعراف فرمود؛ خوب این جنگ می شود نا برابر، اگر یك دشمن قدری كه شش هزار سال عبادت كرده و آنقدر عصبانی است كه محصول شش هزار ساله خود را یكجا به آتش كشیده و از او عصبانی تر و درنده تر، خدا موجودی نیافرید؛ یك همچنین دشمن قسم خورده ای به جان ما افتاده و ما را هم می بیند، ما او را نمی بینیم آیا راه دارد كه ما این جنگ نابرابر را برابر كنیم یا به سود خودمان نا برابر كنیم؟ فرمود: بله، هر دو راه هست. آن راه دوّم كه به نظر شما سخت تر است، آن را بهتر برایتان انجام می دهیم. شما اگر بروید در قلعه؛ آن قلعه بان، آن دژبان این دشمن شما را می بیند و دشمن شما او را نمی بیند و تیر اندازی شروع می شود. در سوره مباركه اعراف فرمود : نّه یراكم هو و قبیله من حیث لا ترونهم كه راه غفلت است. فرمود: این غفلت را بگذارید كنار، كلمه لا اله لا الله حصنی (17)؛ این دژ من است. من هم دژبان این دژم. موحد باشید، بگوئید: یا الله؛ امّا ینزغنّك من الشّیطان نزغ فاستعذ بالله (18)؛ نه اینكه بگویید: أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم ! باید بروید در پناهگاه. آن روزها كه دفاع مقدّس بود، به ما نمی گفتند اگر آژیر خطر شنیدید، بروید در پناهگاه؟ معنایش این نیست كه اگر آژیر خطر شنیدید، در خیابان بایستید و بگوئید: من می خواهم بروم پناهگاه! این لفظ كه آدم را نجات نمی دهد! فرمود: اگر آژیر شنیدید، بروید در پناهگاه . این وسوسه ای كه می گوید: فلان كار را بكن، فلان حرف را بزن، فلان مال را بگیر، فلان غیبت را بكن، فلان تهمت را بزن، فلان جا را امضاء بكن...اینها آژیر خطر است.جدّاً بروید در كلمه توحید لا له لا الله . گفتن لا له لا الله هم خوب است، أعوذ بالله من الشّیطان هم خوب است، امّا اینها ذكر لفظی است و اثرش هم همان ثواب لفظی است و محدود است. امّا جدّاً آدم برود در پناهگاه؛ عرض كند خدایا! آمدم به سوی تو. این خدایا آمدم به سوی تو كه از دل شكسته برخیزد، آن دژبان آدم را راه می دهد. آنوقت این جنگ به سود ما می شود نابرابر. یعنی دوست ما، یعنی خدای سبحان آن ملائكه الهی كه تیر اندازان الهی اند، جعلناها رجوماً للشّیاطین (19). آنوقت تیر اندازی از آن طرف شروع می شود. او دیگر خدا را نمی بیند، ملائكه را نمی بیند ـ یك آدم مستكبر خود بین دیگر خدا بین نیست، ملائكه بین نیست ـ فرمود: ما تیرهای فراوانی داریم. تیراندازهای فراوان هم داریم شما بیائید در این قلعه، حفظ شما به عهده ما. خوب پس می شود ما هم آن جنگ نا برابر اوّل را كه او دارد تیر می زند، ما داریم فحش می گوئیم؛ این را برابر كنیم یا حتی به سود خودمان برتر كنیم. هم آن جنگ نابرابر دوّمی كه در سوره مباركه اعراف آمده كه:انّه یراكم هو و قبیله من حیث لا ترونهم، او را هم ما نا برابر بكنیم.
هنگام وسوسه های شیطان چه باید كرد؟
اما مؤمنان عادی هم بالأخره آگاهند. چون اهل محاسبه و مراقبه اند، می دانند كه وسوسه را با چی پاسخ بدهند. آیه 200 و 201 سوره مباركه اعراف این است: و امّا ینزغنّك من الشّیطان نزغ فاستعذ بالله ؛ « نزغ » سیخی است كه به این مركوب ها می زنند كه تند برود. این چوب یا میخی كه به دست این چارودارها هست كه به این اسب شان یا به آن حمارشان می زنند كه تندتر برود؛ این زدن را، فشار آوردن را می گویند « نزع». فرمود: اگر یك فشاری از طرف این شیطان دیدید، چون او دیگر می خواهد سواری بگیرد؛ فوراً فاستعذ بالله انّه سمیع علیم . انّ الّذین اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّیطان تذكّروا فذا هم مبصرون . مردان با تقوا اهل مراقبت اند. بالأخره یك چیزی در حریم دلشان پیدا بشود، می فهمند این بیگانه است. این دزدی است كه احرام بسته می خواهد طواف كند دور كعبه دل، ببیند چه زمانی در كعبه باز می شود كه برود داخل. اذا مسّهم طائف من الشّیطان؛ این الآن دارد دور كعبه دل طواف می كند كه ببیند یك وقتی در این دل باز می شود، كه برود داخل لانه كند یا نه! اینها فوراً متوجّه می شوند، از همان بیرون طردش می كنند. تذكّروا فذا هم مبصرون. خوب؛ در این محدوده معلوم می شود كه در این گفتگو اگر كسی بخواهد از حیثیّت خود دفاع بكند، دفاع منصفانه و عادلانه؛ ولو مستكبر باشد، خدا گوش می دهد. ولو شیطان هم باشد، خدا گوش می دهد. حق، حتّی درباره شیطان هم قابل اجراست. خوب ذات أقدس له در اینجا دیگر به شیطان نفرمود: اخس ! گوش داد و حرف او را هم نقل كرد. بعد هم گفت: حق با شیطان است. او كاری با شما نداشت. او شما را وسوسه كرد، همین. خوب می خواستید نیایید! »*
محسن حدادی
پی نوشت ها:
¤گزیده ای از سخنرانی علامه آیت الله جوادی آملی در جلسه درس تفسیر سوره مباركه ابراهیم. قم .پائیز 1384
1- یاسین . 59 .
2 -احزاب . 67 .
3- احزاب . 68
4- اعراف . 38 .
5- اعراف . 38 .
6- ابراهیم . 21 .
7- بقره . 61 ـ با تلخیص .
8-آل عمران . 14 .
9-- نهج البلاغه . كلمات قصار . 77 .
10- سوره ص . 83 .
11- نجم . 8 .
12-انعام . 121 .
13-آل عمران . 7 .
14- الصراط المستقیم . ج 3 . ص 237 ـ با تلخیص.
15- من لا یحضره الفقیه . ج 4 . ص 18 .
16- اعراف . 27 .
17- كشف الغمّه . جلد 2 . ص 308 .
18- اعراف . 200 و فصّلت . 36 .
19- ملك . 5 .
منبع : بخش دین و اندیشه سایت تبیان
• مفهوم ازدواج
• اهداف و آثار ازدواج
1- حفظ انساب
2- برخورداری از سكون و آرامش
3- حفظ نوع بشر
4- داشتن فرزندان صالح
5- مودت و رحمت
6- ارضای غریزه جنسی
7- بازداشتن از گناه
8- توسعه رزق
یكی از بناهای پر اهمیت اجتماع، ازدواج و تشكیل خانواده است در این واحد اولیه اجتماعی سنگ بنای تعلیم و تربیت نهاده میشود و انسان در عرصه ازدواج به آرامش و تكامل میرسد.
در این مقاله سعی شده است كه با نگاهی اجمالی به اهداف و آثار ازدواج از نظر قرآن كریم به تبیین اهمیت این سنت حسنه پرداخته شود. مطلب را با هم از نظر میگذرانیم:
مفهوم ازدواج
ازدواج، در عرف و شرع، پیمان زناشویی است كه بر اساس آن، برای مرد و زن در برابر هم، تعهدات اخلاقی و حقوقی پدید میآید كه سرپیچی (از بسیاری) از آنها، عقوبت و كیفر در پی خواهد داشت.
در هر آیینی، ازدواج با قوانین و مقررات ویژهای صورت میگیرد و اسلام به آداب و رسوم دیگر اقوام احترام گذاشته است: «لكل قوم نكاح» از پیمان زناشویی در قرآن به «نكاح» نیز تعبیر شده، و به دو معنا به كار رفته است:
1. آمیزش (بقره/230؛ نساء/6)
2. عقد ازدواج (نور/32)
نیاز روح به كانون آرامش، با اهمیتتر از نیاز جنسی است. همسر شایسته در پیش آمدهای زندگی، راه وصول به آرامش و سعادت را نزدیك میكند
اهداف و آثار ازدواج
حكمتها و آثار مهمی بر ازدواج ترتب دارد، و قرآن در آیاتی به آنها پرداخته است. در برخی موارد، هر چند زن و مرد با یكدیگر زندگی میكنند، اهدافی كه باید در زندگی آنان حاكم باشد، از میان میرود و دو طرف بدون آن كه بهرهای از زندگی مشترك ببرند، با یكدیگر زندگی میكنند برخی گفتهاند: هر جا نشانههای الفت و حكمتهای زوجیت چه در دنیا و چه در آخرت برقرار باشد، قرآن واژه زوجیت را به كار برده است.(روم/ 21 فرقان/74 زخرف/70 بقره/25 یس/56)
و هرگاه جای این نشانهها و حكمتها را بغض و خیانت یا تفاوت عقیده زن و مرد با یكدیگر پر میكند، قرآن از كلمه «امرأه» استفاده كرده است (یوسف/30 تحریم/10و 11).
همچنین آن جا كه حكمت زوجیت (بقای نسل انسان) از میان برداشته میشود، باز قرآن واژه «امرأه» را به كار برده است (ذاریات/25 مریم /4 و 5 آل عمران/40).
بدین سبب دوباره وقتی این حكمت سر برمیآورد و ثمره زوجیت به بار مینشیند، باز قرآن تعبیر را عوض كرده كلمه «زوج» را به كار میبرد. در آیه 40 آل عمران، زكریا به خدا خطاب میكند كه همسرم نازا است: «و امرأتی عاقر»؛ ولی وقتی دعای او اجابت میشود، قرآن میفرماید: «و اصلحنا له زوجه».
1- حفظ انساب:
ازدواج و رعایت مقررات آن، نسب را حفظ میكند. در اسلام، حفظ نسب، پایه احكام و حقوق فراوانی است. بعضی از احكام فقهی، بر شناخت رابطه فرزند با پدر و مادر یا بر شناخت نسبتهای فامیلی دیگر، مبتنی است. تبعیت فرزند از پدر و مادر در كفر و اسلام، در طهارت و نجاست، در بردگی و حریت، ربابین پدر و فرزند، قصاص نشدن پدر به قتل فرزند، مقبول نبودن شهادت پسر بر ضد پدر، وجوب قضای نمازهای میت بر پسر بزرگتر، مسائل ارث، ولایت پدر و جد، حقوق طرفینی مانند حق حضانت و نفقات، عقوق والدین و اطاعت از آنها و مسائل اخلاقی مانند صله رحم، هبه به اقارب، عقیقه فرزند و مسائل فراوان دیگری، بر حفظ انساب متوقف است. و از این جا به اهمیت ازدواج و مراعات حدود آن نیز پی میبریم. حفظ نسب، حكمت عده زن بین دو ازدواج شمرده شده است. انتظار زن برای ازدواج دوباره پس از وفات شوهر به مدت چهار ماه و ده روز (بقره/ 234)، عده زن به مدت سه دوره پاكی پس از طلاق (بقره/ 228) و انتظار زن باردار برای ازدواج مجدد تا هنگام وضع حمل (طلاق/4) همه این مقررات گویای اهمیت حفظ نسب است. حرمت ازدواج با زن شوهردار (نساء/ 24)، و حرمت زنا (اسراء/32) نیز برپایه حكمت حفظ نسب قرار داده شده است.
2- برخورداری از سكون و آرامش:
نیاز روح به كانون آرامش، با اهمیتتر از نیاز جنسی است. همسر شایسته در پیش آمدهای زندگی، راه وصول به آرامش و سعادت را نزدیك میكند: «و من ایاته أن خلق لكم من أنفسكم أزوجا لتسكنوا الیها...»، «...و جعل منها زوجها لیسكن الیها...»
برخی مفسران، مقصود از لباس را در آیه 187 بقره، سكون و آرامش دانستهاند؛ همان گونه كه خدا شب را لباس (مایه آرامش و سكون) دانسته: «و جعلنا الیل لباس لكم و انتم لباس لهن» نیز به سكون و آرامشی كه با همسر حاصل میشود، اشاره خواهد داشت.
یكی از بناهای پر اهمیت اجتماع، ازدواج و تشكیل خانواده است در این واحد اولیه اجتماعی سنگ بنای تعلیم و تربیت نهاده میشود و انسان در عرصه ازدواج به آرامش و تكامل میرسد
3- حفظ نوع بشر:
طبق بیان قرآن، ازدواج وسیلهای برای تولید و بقای نسل در انسان و حیوان است: «... جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام ازواجا یذروكم فیه...»
گرچه جمله «یذروكم فیه» تكثیر نسل انسان را بیان داشته است، در این جهت، میان انسان و چهارپایان و گیاهان فرقی نیست. در جای دیگری میفرماید: پروردگار، شما را از «نفس واحدی» آفرید و جفتش را نیز از او خلق كرد، و از آن دو، مردان و زنان بسیاری را پراكنده ساخت: «... و بث منهما رجالاً كثیرا و نساء...».
در آیه 72 نحل میفرماید: از همسرانتان برای شما فرزندان و نوهها قرار داد «... و جعل لكم من ازواجكم بنین و حفده». قرآن، بقای نسل انسان و اجتماع مدنی را به ازدواج منوط میداند و روی آوردن به زنا و لواط را نابود كننده راه بقای نسل میشمارد: «و لا تقربوا الزنی انه كان فاحشه و ساء سبیلا»، «ائنكم لتأتون الرجال و تقطعون السبیل»؛ زیرا با رواج راههای نامشروع، رغبت به نكاح كم میشود؛ جاذبهاش از بین رفته، فقط بار تامین مسكن و نفقه و به دنیا آوردن اولاد و تربیت آنان، باقی میماند. در نتیجه، آسانترین راههای اشباع غرایز كه نامشروع است، رایج میشود و هدف بقای نسل، رنگ میبازد.
4- داشتن فرزندان صالح:
یكی از خواستههای غریزی انسان، نیاز فطری به پدر و مادر شدن شمرده، و پاسخ به این خواسته با ازدواج و داشتن فرزند تامین میشود؛ زیرا اصل تولید و تكثیر، از راههای غیر مشروع نیز ممكن است؛ ولی در سایه ازدواج، نسلی دارای اصل و نسب پدید میآید. قرآن در آیاتی، فرزند را زینت زندگی دنیا شمرده كه بیانگر رغبت انسان به داشتن فرزند و برقرار شدن رابطه پدر یا مادر و فرزند است «المال و البنون زینه الحیوه الدنیا». داشتن فرزند به صورت ثمره ازدواج، با تعبیرهای گوناگونی در قرآن آمده است. در آیه 223 بقره از این كه میگوید: «نساوكم حرث لكم فاتوا حرثكم انی شئتم...»، یادآور میشود كه بكوشید از این فرصت بهره گیرید و با پرورش فرزندان صالح و شایسته كه به حال دین و دنیای شما مفید باشد، اثر نیكی برای خود از پیش بفرستید. «... و قدموا لانفسكم...». در آیه 187 بقره پس از آن كه از آمیزش با همسر سخن به میان آمده است، میفرماید: «... و ابتغوا ما كتب الله لكم...» كه به نظر بسیاری مقصود، طلب فرزند است. در موارد متعددی از قرآن، خداوند برای داشتن فرزند صالح، خوانده شده است. در آیه 189 اعراف از قول پدر و مادر نقل میكند كه عرضه میدارند اگر فرزند صالح نصیبشان شود، شكرگزار خواهند بود: «دعوا الله ربهما لئن اتیتنا صالحا لنكونن من الشكرین...». در چند جا، درخواست حضرت زكریا (ع) مطرح شده است كه از خداوند، فرزندی كه لیاقت جانشینی او را داشته: «... فهب لی من لدنك ولیا»، و مورد رضایت پروردگار باشد: «... و اجعله رب رضیا» را خواسته است. در سوره آل عمران، پس از مشاهده شایستگیهای مریم (ع) پروردگارش را میخواند: خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكیزهای نیز به من عطا فرما: «... هب لی من لدنك ذریه طیبه انك سمیع الدعاء».
5- مودت و رحمت:
از دیگر آثار ازدواج، مودت و رحمت است: «و جعل بینكم موده و رحمه...» آن چه در آغاز زندگی مشترك بین زن و شوهر، یگانگی برقرار میكند، و اثر آن در مقام عمل ظاهر میشود، مودت است؛ ولی پس از گذشت زمان و رسیدن دوران ضعف و ناتوانی، رحمت جای مودت را پر میكند. رحمت و مودت به تعبیر قرآن، دو نشانه الهی و ضامن به پا ماندن بنای زندگی و تداوم وحدت است؛ البته رحمت در همان آغاز زندگی نیز در زندگی نقش دارد. گاهی زحمات و خدمات بلاعوض و ایثارگرانه بدون هیچ گونه چشم داشتی حتی گاهی با برخورد سرد از طرف مقابل، از انسان سر میزند. در اینجا برای حفظ نظام خانوایكی از خواستههای غریزی انسان، نیاز فطری به پدر و مادر شدن شمرده، و پاسخ به این خواسته با ازدواج و داشتن فرزند تامین میشود؛ دگی، مودت رنگ میبازد؛ ولی رحمت جایگزین آن میشود.
یكی از خواستههای غریزی انسان، نیاز فطری به پدر و مادر شدن شمرده، و پاسخ به این خواسته با ازدواج و داشتن فرزند تامین میشود؛
6- ارضای غریزه جنسی:
غریزه جنسی، نیرویی است كه در زن و مرد قرار داده شده و ازدواج، وسیلهای مُجاز برای اطفای نیروی شهوت و پاسخی به این غریزه خدادادی است: «و الذین هم لفروجهم حفظون # الا علی ازواجهم او ما ملكت ایمانهم فانهم غیر ملومین»
در حدیث آمده است: میان لذتهای مادی و جسمانی در دنیا و آخرت، هیچ كدام به پایه لذت زناشویی نمیرسد؛ سپس امام به آیه 14 آل عمران استشهاد میكند كه در میان شهوات گوناگون، علاقه به زن را مقدم داشته است: «زین للناس حب الشهوت من النساء و البنین و القناطیر المقنطره...» در آیه 187 بقره میفرماید: خداوند میدانست كه شما به خود خیانت میكردید و آمیزش با همسر را كه ممنوع شده بود، انجام میدادید؛ بدین سبب، ممنوعیت برداشته شد: «... علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب علیكم و عفا عنكم فالن باشروهن...». این آیه، به نیاز غریزی جنسی اشاره دارد كه به رغم ممنوعیت شرعی، مردم به سوی آن كشیده میشوند؛ البته این امر نمیتواند انگیزه اصلی و هدف نهایی ازدواج باشد؛ زیرا غریزه جنسی در زن و مرد، دوره محدودی دارد و اگر غرض از ازدواج، فقط این جهت باشد، باید زوجین هنگام ناتوانی جنسی، یكدیگر را رها كنند یا زن و مردی كه توانایی جنسی خویش را از دست دادهاند، هیچ گاه پیمان زناشویی نبندند.
7- بازداشتن از گناه:
یكی از آثار ازدواج برای زن و مرد، ایجاد زمینه تقوا و دوری از گناهان است. با اشباع غریزه جنسی در زن و مرد، زمینه گناهان شهوت انگیز از میان میرود. این كه در قرآن از كسی كه ازدواج كرده، به «مُحصن و محصنه» تعبیر شده: «فاذا احصن...»، به جهت این است كه زن و مرد، با ازدواج در حِصن سنگر مستحكمی قرار میگیرند و خود را حفظ میكنند تا وسوسههای شهوانی در آنان اثر نگذارد؛ بلكه ازدواج، زمینه گناهان دیگر را نیز از بین میبرد؛ زیرا پذیرفتن مسئولیت تامین و تربیت اولاد، انسان را به استفاده بهینه از عمر وا میدارد و برای گناه و معاشرتهای گمراه كننده جایی باقی نمیماند. پیامبر اكرم (ص) فرمود: «من تزوج فقد احرز نصف دینه» با ازدواج، نیمی از دین صیانت میشود.
در روایتی دیگر آمده است: بدترین مردم، كسانیاند كه در تجرد به سر میبرند. در تفسیر آیه 187 بقره «هن لباس لكم و انتم لباس لهن» برخی گفتهاند: آن گونه كه انسان، با لباس از سرما و گرما و حشرات و آسیبهای جلدی، محافظت میشود، زن و مرد، با ازدواج، یكدیگر را از گناه حفظ میكنند. در آیه 28 نساء حكمت تشریع ازدواج این گونه بیان شده است: «یرید الله ان یخفف عنكم...»؛ زیرا پیروی از شهوات و در دام گناه افتادن، برای انسان، وزانت و سنگینی میآورد و تشریع ازدواج و فراهم شدن امكان آن برای كسی كه نمیتواند با زنان آزاد ازدواج كند، از فساد و گناه جلوگیری میكند و انسان از عواقب آن در امان میماند و این نوعی توسعه برای انسان شمرده میشود.
8- توسعه رزق:
نگرانی از تنگ دستی، یكی از بهانههایی است كه برای گریز از ازدواج، مطرح میشود. قرآن، این گونه به انسان امیدواری میدهد: از فقر و تنگ دستی جوانان و مجردان نگران نباشید و در ازدواج آنها بكوشید چرا كه اگر فقیر باشند، خداوند از فضل خویش، آنان را بی نیاز میسازد: «و انكحوا الایمی منكم و الصلحین من عبادكم و امائكم ان یكونوا فقراء یغنهم الله من فضله...» برخی گفتهاند: مفاد این آیه، وعده خداوند به غنا و بی نیازی است برای كسانی كه تشكیل خانواده دهند. روایاتی نیز این معنا را تایید میكند.
یكی از آثار ازدواج برای زن و مرد، ایجاد زمینه تقوا و دوری از گناهان است. با اشباع غریزه جنسی در زن و مرد، زمینه گناهان شهوتانگیز از میان میرود
در حدیثی، امام صادق (ع) ترك ازدواج به سبب ترس از گرسنگی را سوء ظن به پروردگار دانسته است؛ زیرا پس از وعده قرآن به توسعه رزق، نگرانی در این زمینه، جز بدگمانی به خدا نیست. با توجه به اینكه افرادی در جامعه، پس از ازدواج، نه تنها ثروتمند نمیشوند، بلكه بر فقرشان افزوده میشود و اگر این آیه، متضمن وعده خداوند باشد، خلف وعده لازم میآید و خلف وعده قبیح است، گروهی برآنند كه برای وعده در این آیه باید معلق بر مشیت الهی در تقدیر گرفته شود؛ یعنی پس از ازدواج، اگر خدا بخواهد، آنان را بی نیاز میكند، چنان كه در آیه 28 توبه، برای وعده الهی به غنا و بی نیازی به مشیت خدا تصریح شده است: «و ان خفتم عیله فسوف یغنیكم الله من فضله ان شاء...» اشكال شده است: همان طور كه غنا و بی نیازی متاهلان، به مشیت منوط است، غنا و بی نیازی مجردها و كسانی كه همسر ندارند (بلكه هر پدیدهای) نیز به مشیت توقف دارد، پس این چه وعدهای است كه خدا، برای ازدواج داده است؛ زیرا همان گونه كه متاهلها، بر اثر مشیت الهی، به دو گونه (فقیر و غنی) تقسیم میشوند، مجردها نیز چنین هستند و اتفاقاً این وعده درباره مجردان در قرآن آمده است: «و ان یتفرقا یغن الله كلا من سعته»... اگر وضعیتی پیش آید كه زن و شوهر نتوانند با هم زندگی كنند و از هم جدا شوند، خداوند هر دو را با فضل و رحمت خود بی نیاز خواهد كرد.
پاسخ اشكال آن است كه بسیاری از مردم خیال میكنند، ازدواج و فراوانی عائله، سبب فقر، تجرد، سبب پس انداز و ثروت میشود. آیه در صدد آن است كه این توهم را از دلها بزداید و غفلت از رزاق حقیقی را بردارد و به ما بفهماند كه گاه، بركت و فراوانی، در مال انسان (با وجود عائلهمند بودن) ایجاد میشود، و گاهی هم انسان (در عین كم عائله بودن و مجرد زیستن) هر چه میكوشد، در معیشت او پیشرفتی حاصل نمیشود. افزون بر آن كه پذیرفتن مسئولیت تامین زن و فرزند، در او مسئولیت پدید میآورد.
در حدیثی، امام صادق (ع) ترك ازدواج به سبب ترس از گرسنگی را سوء ظن به پروردگار دانسته است
وقت را از بین نمیبرد و از عمر خویش استفاده بهینه میكند و با كسب معاش بر عزت و اعتبار خویش میافزاید، بنابراین، آیه «ان یكونوا فقراء یغنهم الله» بیان میدارد كه گاهی با ازدواج، فقر از زندگی رخت برمیبندد، نه آن كه همیشه با ازدواج، فقر برطرف میشود وگرنه این آیه با آیه «و لیستعفف الذین لا یحدون نكاحا» تنافض مییافت. فخر رازی معتقد است كه آیه «ان یكونوا فقراء یغنهم الله» در مقام وعده الهی نیست؛ بلكه مفاد آیه آن است كه نباید ترس از فقر، مانع ازدواج شود؛ زیرا مال فناپذیر است و آن چه ارزش و بقا دارد، فضل خدا است كه باید در پی آن بود كه از انباشتن ثروت بهتر است. «قل بفضل الله و برحمته فبذلك فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون».
آثار دیگری نیز بر ازدواج مترتب است؛ مانند حرمت برخی از زنان از جمله مادر زن و خواهر زن و... كه در ازدواجهای ممنوع خواهد آمد. اثر دیگر ازدواج، ایجاد حقوق زوجیت است كه بحث آن مجال دیگری میطلبد. مصطفی اسدی؛ www.kayhannews.ir