دانستنی های علمی
آیا می دانستید؟ (سری 19)
آیا می دانستید فقط یک نفر از یک میلیارد نفر بیش از ۱۱۶ سال عمر می کند؟
آیا می دانستید هر آمریکایی به طور میانگین ۲ کارت اعتباری دارد؟
آیا می دانستید قلب انسان می تواند خون را ۱۰ متر به بیرون پرتاب کند؟
آیا می دانستید متداول ترین نام در دنیا محمد است؟
آیا می دانستید ستاره دریایی مغز ندارد؟
آیا می دانستید زنان تقریبا ۲ برابر مردان چشمک می زنند؟
آیا می دانستید لئوناردو داوینچی قیچی را اختراع کرد؟
آیا می دانستید درآمد مایکل جوردن از کمپانی نایک، بیش از درآمد تمام کارکنان این کمپانی در کشور مالزی است؟
آیا می دانستید هر انسانی در طول زندگیش به طور میانگین ۸ عنکبوت را در حال خواب می خورد؟
آیا می دانستید مقاومت موش صحرایی در برابر بی آبی بیشتر از شتر است؟
آیا می دانستید جمعیت میمونهای هند بالغ بر ۵۰ میلیون است؟
آیا میدانستید زرافه تار صوتی ندارد و لال است و نمی تواند هیچ صدایی از خود در آورد؟
آیا میدانستید موش های صحرایی چنان سریع تکثیر پیدا می کنند، که در عرض هجده ماه دو موش صحرایی قادرند یک میلیون فرزند داشته باشند؟
آیا میدانستید روباه ها همه چیز را خاکستری می بینند؟
آیا میدانستید اسبها در مقابل گاز اشک آور مصون هستند؟
شنبه 24/5/1388 - 16:35
محبت و عاطفه
آدما وقتى از هم دورن واسه هم SMS می فرستن
من واسه تو که تو قلبمى چى بفرستم؟ ها؟
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
اینو من نباید بهت بگم ولی تو یه عیب خیلی بزرگ داری که... نمی شه دوستت نداشت!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
2 تا گل نام ببر که با "خ" شروع بشه.
...
...
درسته! خودم و خودت!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
ΩΘΞΨΓΔΦΛΣΔ
به یک زبان باستانی نوشتم دوستت دارم
فکرشو بکن... از اون قدیما دوستت داشتم!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
باغبان در را نبند من فرد گلچین نیستم، من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
یه دنیا فدای هر چی دل مهربونه، یه دل فدای اونی که این SMS رو می خونه...
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
من همان قاب تهی خسته و بی تصویرم که برای تو و تصویر دلت می میرم...
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
تق، تق، تق، کیه؟
...
من گدای دوره گردم... اومدم دورت بگردم.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
هزار گل تقدیم به آینه شکسته ای که لبخند تو را هزار بار تکرار می کند.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
از بچگی بهم یاد دادند که هر ساعت 60 دقیقه است و هر دقیقه 60 ثانیه... ولی کسی نگفت که هر ثانیه بدون تو 100 ساله.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
امروز بهترین ساعتم رو شکستم ... چون لحظه های بی تو بودن را به رُخم می کشید. من از ساعت متنفرم، که جای خالی تو را به رخ دلتنگی هایم می کشد!
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
همیشه نگاهی را باور کن که وقتی از اون دور شدی در انتظار باشه.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
شنبه 24/5/1388 - 16:31
اخبار
|
وکیل این دواعلام کرده است که آنان از شانسی قوی برای پذیرش درخواستشان از سوی وزارت کشور انگلستان برخوردار هستند، چرا که نام آنان در رسانههای انگلیسی، نامی آشناست... |
دو هنرپیشه ایرانی که دارای گذرنامه شش ماهه هنری از انگلستان هستند، با ابراز نگرانی در ورود به ایران و احتمال تمدید نشدن روادید خود اعلام کردهاند که روز دوشنبه، درخواست پناهندگی خود را به وزارت کشور انگلستان ارایه خواهند داد.
روزنامه انگلیسی «ایندپندنت»، با انتشار مصاحبهای از این دو هنرپیشه ایرانی ـ که اکنون در انگلستان هستند ـ با بیان مطلب بالا به بررسی علل این تقاضا پرداخت.
بر پایه این گزارش، «ایندپندنت» نوشته است: این دو بازیگر که در فیلم «کسی درباره گربههای ایرانی چیزی نمیداند»، ساخته بهمن قبادی، بازی کرده و در جشنواره کن نیز شرکت داشتهاند، اشکان کوشانژاد و دوستش نگار شقاقی هستند که هم اکنون در انگلستان زندگی میکنند. آنهادر مصاحبه با این روزنامه انگلیسی اعلام کردهاند که روز دوشنبه، درخواست خود برای پناهندگی را به وزارت کشور انگلستان ارایه خواهند داد.
در همین حال، وکیل این دو نیز اعلام کرده است که آنان از شانسی قوی برای پذیرش درخواستشان از سوی وزارت کشور انگلستان برخوردارند، چرا که نام آنان در رسانههای انگلیسی، نامی آشناست.
کوشانژاد در این باره به روزنامه انگلیسی گفته است که آنان میترسند مانند قبادی به محض ورود به ایران، به خاطر شرکت در این فیلم دستگیر شوند.
طرح چنین ادعایی در حالی صورت میگیرد که علاوه بر کوشانژاد و شقاقی، حامد بهداد، دیگر بازیگر معروف ایرانی نیز در این فیلم به ایفای نقش پرداخته است که هماکنون در ایران و بدون هیچ مشکلی زندگی میکند.
فیلم «کسی درباره گربههای ایرانی نمیداند»، فیلمی است که بر پایه فیلمنامهای از رکسانا صابری و با کارگردانی بهمن قبادی ساخته شده و قصه دختر و پسر جوانی است که پس از آزادی از زندان، برای جمع کردن یک گروه جدیدِ موزیک، به قلب تهران میزنند و سفری زیرزمینی را آغاز میکنند تا تک تک افراد بندشان را از میان گروههای مخفی زیرزمینی پیدا کنند.
آنها میخواهند از ایران بروند تا خودشان را به جشنوارهای در لندن و پاریس برسانند، اما بیشترشان برای رفتن از ایران نه پولی دارند و نه پاسپورتی. جوان دیگری تلاش میکند تا برایشان پاسپورت جعلی جور کند و پیش از رفتنشان ترتیب کنسرتی مخفی را در تهران بدهد و... .
|
منبع: tabnak
جمعه 23/5/1388 - 12:52
دانستنی های علمی
تصویر برگزیده
امروز را از دست ندهیم، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟
جمعه 23/5/1388 - 12:49
دانستنی های علمی
جمعه 23/5/1388 - 12:46
دعا و زیارت
خدا را در راضی نگهداشتن مردم به خشم نیاور، زیرا خشنودی خدا جایگزین هر چیزی بوده ، اما هیچ چیز جایگزین خشنودی خدا نمی شود.
هوای نفس را بی اعتنایی به حرام بمیران.
خشم خود را فرو خور،که من جرعه ای شیرین تر از آن ننوشیدم و پایانی گواراتر از آن ندیده ام.
چه زشت است فروتنی به هنگام نیاز و ستمکاری به هنگام بی نیازی.
دوست داشتنی ترین چیزها در نزد تو، در حق میانه ترین، در عدل فراگیرترین و در جلب خشنودی مردم گسترده ترین باشد.
خواص جامعه همواره بار سنگینی را بر حکومت تحمیل می کنند زیرا در روزگار سختی یاریشان کمتر، در اجرای عدالت از همه ناراضی تر ، در خواسته هایشان پافشار تر، در عطا و بخششها کم سپاس تر، به هنگام منع خواسته ها دیر عذرپذیر تر، و در برابر مشکلات کم استقامت تر هستند.
بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونی هستند که ریشه آنها بدگمانی نسبت به خدای بزرگ است.
تو بر نفس خود مسلط نخواهی شد مگر با یاد فراوان قیامت و بازگشت به سوی خدا.
هرگز انجام کارهای فراوان و مهم، عذری برای ترک مسئولیت های کوچک تر نخواهد بود.
از هر کار پنهانی که از آشکار شدنش شرم داری، پرهیز کن.
هر چه شنیدی بازگو مکن ، که نشانه دروغگویی است، وهر خبری را دروغ مپندار، که نشانه نادانی است.
فکر و اندیشه مخصوص کسانی است که دلی درون سینه داشته باشند.
هیچگاه حق را نخواهیم شناخت مگر ترک کنندۀ آن را بشناسیم.
اسلام ظاهرش علم و باطنش حکمت است.
عمل کننده بدون آگاهی مانند رونده ای است که به بیراهه رود..
از جسم خود بگیر وبر جان خود بیفزای.
در راه راست از کمی روندگان نترسید، چون اکثر مردم گرد سفره ای جمع شدند که سیری آن کوتاه و گرسنگی آن طولانی است.
جمعه 23/5/1388 - 12:29
دانستنی های علمی
اگر نمی دانید کجا می روید، هر راهی شما را به آنجا خواهد رساند
یک بخش از کتاب آلیس در سرزمین عجایب است که خیلی خوب نشان می دهد چرا اهمیت دارد که بدانید در زندگی رو به چه سمتی حرکت می کنید:
"با خجالت آن اسم را به زبان آورد انگار که اصلا نمی دانست از آن خوشش می آید یا نه. اما لبخند پهن تری روی صورت گربه نشاند. آلیس با خود فکر کرد، بیا تا الان خیلی خوش گذشته و حرکت کرد. میشه بهم بگی از اینجا باید کجا برم؟
گربه گفت، به این بستگی داره که به کجا بخوای برسی.
آلیس گفت، فرقی برام نمی کنه.
آنوقت گربه جواب داد، پس فرقی نمی کنه که از کدوم راه بری.
آلیس برای توضیح به حرف خود اضافه کرد: همین که به یه جایی برسم...
گربه گفت: مطمئناً می رسی البته اگه به اندازه کافی راه بری."
چند نفر را می شناسید که انگار بی هدف در زندگی خود سرگردان هستند، گویی که هیچ مسیر و جهتی ندارند؟ پس وقتی نمی دانید که کجا می روید، هر راهی شما را به آنجا می رساند.
بنابراین هر هدفی باید یک نتیجه مشخص داشته باشد. حالا ببینید یک نتیجه و برآیند مشخص چیست. ساده است، معنی آن این است که درمورد نتیجه و برآیندی که می خواهید هدفتان به دنبال داشته باشد واضح و روشن باشید. شاید بپرسید که چرا از واژه برآیند و نتیجه به جای هدف استفاده کردیم. به این خاطر که برآیند همان نتیجه رسیدن و دست یافتن به یک هدف است نه فقط خود هدف. مثلاً فردی را درنظر بگیرید که برای خود هدفی تعیین می کند که در شغلش ترفیع بگیرد. یعنی هدف، گرفتن ترفیع است. به همین خاطر سخت کار می کند و حتی برای اضافه کار هم می ماند. کارهایی را می کند که هیچکس دیگر حاضر به انجام آن نیست. و بعد از دو سال سخت و پرمشقت، به هدف خود می رسد و در کارش ترفیع می گیرد. اما متاسفانه زندگی زناشوییش در معرض فروپاشی است و دو فرزندش حتی او را به سختی می شناسند چون دو سال گدشته را خیلی کم در خانه گذرانده است.
اگر ترفیع را نتیجه و برآیند در نظر بگیریم، احتمالاً به شرایط رسیدن به آن فکر می کنید: مثلاً "آیا این ترفیع ارزش بر هم خوردن رابطه هایم را دارد؟" یا "اگر دنبال این بروم چه چیزهایی را ممکن است از دست بدهم؟"
یکی دیگر از ویژگی های یک نتیجه واضح و مشخص این است که به شکل مثبت گفته می شود. ذهن ناخودآگاه ما نمی تواند منفی ها را بدون اینکه اول به مثبت تبدیلشان نکنیم نشان دهد. پس مثلاً وقتی می گویید، "باید سیگار را ترک کنم" ذهنتان دقیقاً روی چیزی که می خواهید ترک کنید متمرکز می شود. اما وقتی بگویید "من سیگاری نیستم" جایگزین دیگری به ذهن ناخودآگاهتان می دهید که در راستای نتیجه ای است که می خواهید ایجاد کنید.
یادتان باشد، چیزی که نمی خواهید را بر زبان نیاورید، چیزی را بر زبان بیاورید که انجام می دهید
پنج شنبه 22/5/1388 - 22:57
دانستنی های علمی
جمله روز : ارزشمندترین چیزهای زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند.
پنج شنبه 22/5/1388 - 22:53
دانستنی های علمی
پس از 21 سال زندگی مشترک همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد... آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند و نمیتوانند برای شنیدن ما وقع امشب منتظر بمانند. ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گویی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من می نگرد، و به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم. هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولی داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم. وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم . وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم. چند روز بعد مادر م در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم. کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم... در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوییم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم. هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست.زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود. |
پنج شنبه 22/5/1388 - 22:52
دانستنی های علمی
بخوان و عبرت بگیر
روزی ،روزگاری پادشاهی 4 همسر داشت . او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود . با دقت و ظرافت خاصی با او رفتار میکرد و او را با جامههای گرانقیمت و فاخر میآراست و به او از بهترینها هدیه میکرد.
همسر سومش را نیز بسیار دوست میداشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی میکرد. اما همیشه میترسید که مبادا او را ترک کند و نزد دیگری رود.
همسر دومش زنی قابل اعتماد، مهربان، صبور و محتاط بود.. هر گاه که این پادشاه با مشکلی مواجه میشد، فقط به او اعتماد میکرد و او نیز همسرش را در این مورد کمک میکرد.
همسر اول پادشاه، شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی در حفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت. او پادشاه را از صمیم قلب دوست میداشت، اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع میشد .
روزی پادشاه احساس بیماری کرد و خیلی زود دریافت که فرصت زیادی ندارد. او به زندگی پر تجملش میاندیشید و در عجب بود و با خود میگفت: "من 4 همسر دارم ، اما الان که در حال مرگ هستم ، تنها ماندهام."
بنابراین به همسر چهارمش رجوع کرد و به او گفت: "من از همه بیشتر عاشق تو بودهام. تو را صاحب لباسهای فاخر کردهام و بیشترین توجه من نسبت به تو بوده است. اکنون من در حال مرگ هستم، آیا با من همراه میشوی؟" او جواب داد: "به هیچ وجه!" و در حالی که چیز دیگری میگفت از کنار او گذشت. جوابش همچون کاردی در قلب پادشاه فرو رفت.
پادشاه غمگین، از همسر سوم سئوال کرد و به او گفت: "در تمام طول زندگی به تو عشق ورزیدهام، اما حالا در حال مرگ هستم. آیا تو با من همراه میشوی؟" او جواب داد: "نه، زندگی خیلی خوب است و من بعد از مرگ تو دوباره ازدواج خواهم کرد." قلب پادشاه فرو ریخت و بدنش سرد شد.
بعد به سوی همسر دومش رفت و گفت: "من همیشه برای کمک نزد تو میآمدم و تو همیشه کنارم بودی. اکنون در حال مرگ هستم. آیا تو همراه من میآیی؟" او گفت: "متأ سفم، در این مورد نمیتوانم کمکی به تو بکنم، حداکثر کاری که بتوانم انجام دهم این است که تا سر مزار همراهت بیایم." جواب او همچون گلولهای از آتش پادشاه را ویران کرد.
ناگهان صدایی او را خواند، "من با تو خواهم آمد، همراهت هستم، فرقی نمیکند به کجا روی، با تو میآیم.." پادشاه نگاهی انداخت، همسر اولش بود! او به علت عدم توجه پادشاه و سوء تغذیه، بسیار نحیف شده بود. پادشاه با اندوهی فراوان گفت: ای کاش زمانی که فرصت بود به تو بیشتر توجه میکردم
در حقیقت، همه ما در زندگی كاری خویش 4 همسر داریم: همسر چهارم ما،سازمان مااست. بدون توجه به اینکه تا چه حد برایش زمان و امکانات صرف کردهایم و به او پرداختهایم، هنگام ترك سازمان و یا محل خدمت، ما را تنها میگذارد. همسر سوم ما،موقعیت ما است که بعد از ما به دیگران انتقال مییابد. همسر دوم ما،همكاران هستند. فرقی نمیکند چقدر با هم بودهایم، بیشترین کاری که میتوانند انجام دهند این است که ما را تا محل بعدی همراهی کنند. همسر اول ما،عملكرد ما است . اغلب به دنبال ثروت ، قدرت و خوشی از آن غفلت مینماییم. در صورتیکه تنها کسی است که همه جا همراهمان است.
نظرات خود در رابطه به این داستان را ارسال کنید
پنج شنبه 22/5/1388 - 22:47