خانهای كوچك و ساده در كوچهای بنبست، حوالی چهارراه سیروس. مثل همیشه دیدار و گفتگو با انسانهایی كه خدا را در همین نزدیكی میبینند، جذاب و البته دشوار است. بزرگانی كه دنیا را آنقدر كوچك كردهاند تا تنها، مسیری باشد برای رسیدن. قرارمان با آیتالله جاودان- استاد اخلاق حوزهی علمیهی آیتالله مجتهدی و از شاگردان مرحوم آیتالله حقشناس- در خانهی ایشان بود و بحث، دربارهی تقوا و تأثیر آن در زندگی. برای اینكه بهتر بتوانیم از محضر استاد بهره ببریم از حجتالاسلام پناهیان دعوت كردیم تا ما را در این گفتوگو همراهی كنند. گرچه برخی ناهماهنگیها موجب شد كه ایشان كمی دیرتر از موعد برسند و زودتر هم بروند، اما حضور و پرسششان از استاد، مغتنم بود.
در ماه رجب و در آستانهی ماههای مبارك شعبان و رمضان هستیم. بسیاری از بزرگان معتقدند كه جوانان باید به گونهای از این ماههای معنوی استفاده كنند كه در عید فطر با كولهباری پر به استقبال رجب، شعبان و رمضان سال آینده بروند. دربارهی بهرهوری بهینه از این فرصت معنوی، رهبر انقلاب بر روی چند مسأله تأكید فراوانی دارند. یكی از آن مباحث تقوا است كه از آن به "سپر" تعبیر میكنند. حال اگر بخواهیم این بحث را به طور عملی وارد زندگی كنیم یا به عبارت دیگر، با معیار تقوا و پرهیزكاری یك سبك زندگی برای خودمان بسازیم، اولین سؤالی كه پیش میآید، این است كه ما چگونه این سپر را بهدست بیاوریم و آن را حفظ كنیم؟ بهخصوص این كه در دنیایی پر از پلیدی و زشتی زندگی میكنیم كه میتواند خیلی سادهتر از گذشته این سپر را از بین برده و حذف كند. نكتهی دیگر این كه از تقوا چه استفادهای میتوان كرد و اصلاً به چه درد ما میخورد؟
این ماهها، ماههای مباركی است و اگر انسان كمی پاكیزه باشد، حضور این ماهها را حضوری تازه، مبارك و معنوی حس میكند. نقل شده كه امام، ماه رمضان را قبل از این كه استهلال كند، حكم میكرده است. دلیلش هم این بود كه برایش احساس قوی و یقینآور شده بود. نمیخواهم بر این موضوع تكیه كنم، میخواهم بگویم كه این احساس میتواند باشد و میتواند آنقدر نیرومند شود كه همهی زندگی آدم را بپوشاند.
مسألهی دوم این كه درست است كه این دو ماه رجب و شعبان مقدمهای برای ماه رمضان هستند، اما خودشان نیز بنفسه از یك ارزش ذاتی بالایی برخوردارند. ماه رجب به تنهایی برای خودش چیزی است و ماه شعبان نیز به تنهایی چیزی است. این دو ماه با حفظ حرمت و با همان ارزش ذاتیشان برای ماه رمضان مقدمه هستند. در واقع ما باید نتایج این دو ماه را در ماه رمضان ببینیم. اگر بخواهیم رمضان را در یك كلمه خلاصه كنیم، آن یك كلمه این است كه ماه رمضان ماه ضیافت خدا است كه مقدماتش باید در ماه رجب و شعبان تحصیل شود.
اما بحث اصلی این است كه ما تقوا را چگونه بهدست بیاوریم و چگونه حفظ كنیم؟ مسأله اینجاست كه آدم هرچقدر هم كه كتاب بخواند، با خواندن كتاب هیچ حكمی در درونش برای عمل پیش نمیآید. بلكه انسان باید برای حركت و عمل از یك سرمایهی درونی برخوردار باشد؛ وگرنه با خواندن كتاب هیچ حركتی در ما اتفاق نخواهد افتاد، من میتوانم حرفی بشنوم و جهلم كمتر شود و اطلاعات بیشتری را كسب كنم، اما حرف، هیچ حركتی را به بار نمیآورد. لذا كسی كه واعظ نفسانی نداشته باشد، واعظ بیرونی برایش سودی ندارد.
اگر كسی ایمان داشته باشد، حق در او مؤثر است؛ خواندن در او مؤثر است، دیدن در و دیوار عالم برایش مؤثر است، دیدن حوادث برایش مؤثر است. همهی اینها معنادار و حركتآور میشود. این كه میگوییم من باید از خدا بترسم، پروا از خدا داشته باشم، همان چیزی است كه در واقع باید در جان انسان باشد تا بتواند حركتی كند.
علم، دلیل كافی برای این حركت نیست؛ بلكه یك احساس است و آنهم نه یك احساس و شوری كه جوانها ممكن است مثلاً با خواندن یك شعر، دیدن یك عكس و یا دیدن یك مسابقهی فوتبال بهدست آورند. اینها مال جوان شانزده هفده ساله است؛ بلكه احساس به معنای واقعی كلمه. احساسی كه شب و روز همراه انسان باشد. این احساس همیشگی را من عرض میكنم كه تحصیل آن ضروری است. اسم این احساس دائم را خدا و پیغمبرش «ایمان» گذاشتهاند.
ایمان یك احساس همیشگی، مداوم، كارساز و روحبخش است. توجه بفرمایید كه لفظ را عوض میكنیم و میگذاریم «ترس». خب این ترس یا تقوا را باید از كجا بهدست آورد؟
یك راه این است كه آدم یك كسی را ببیند كه آن شخص از خدا میترسد. اگر من كسی را ببینم كه از خدا میترسد، من نیز از او این ترس را میآموزم. این آموختنی است. یعنی اگر با اینچنین شخصی نشست و برخاست داشته باشم، از او متأثر میشوم.
اما نوع دوم؛ ممكن است من نتوانم كسی را بیابم كه از خدا بترسد تا ترس را بیاموزم. اینجا راهش این است كه خودم ترسیدن را كسب كنم. آنچه كه من میخوانم، میشنوم و یا میبینم، میتواند حركت عقلانی برای من به بار بیاورد، اما حركت عقلانی من را به حركت نمیخواند. آنچه در من یك تحرك عقلانی ایجاد كرده، این است كه با یك استدلال در درون خودم به نتیجهای رسیدهام. مثلاً كتابی خواندهام و آن در درون من یك حركت فكری ایجاد كرده، یك برهان شده، یك دلیل شده، ده تا دلیل شده و من به یك نتیجهای رسیدهام. این یعنی من از نظر عقلی حجتم تمام است.
این حجت ممكن است نتواند من را به حركت دربیاورد، اما چون حجت تمام شده من باید تن به این رنج بدهم تا یك انگیزهی حركتی بهوجود بیاورم. انگیزهی عقلانی، انگیزهی حركتی نیست و من باید برای این حركت بدون احساس، اما با دلیل خود، تن به یك رنج بدهم. هر كسی این رنج را تحمل نكند، به هیچجا و هیچ چیز نمیرسد. همیشه انسان باید یك مرحلهی بالاتر را برای خود در نظر بگیرد تا تن به خطر داده و به آن كشتی نجات برسد. در اسلام هر كسی بگوید «أشهد أن لاإلهإلاالله» از او میپذیرند. همین كافی است. چون بعد از این در جامعه یك حركتی بهوجود میآید.
مردم نماز میخوانند. همه نمازهایشان را به جماعت میخوانند. نماز جمعه میخوانند. همگان تحت موعظهی پیامبر قرار میگیرند و باید به جهاد بروند و میروند؛ باید زكات بپردازند و میپردازند. این مجموعهی دستور، همان رنجی است كه من عرض میكنم. یعنی من رنج میكشم؛ حتی اگر خیلی اعتقاد حسی را نداشته باشم. چون در واقع یك دلیل عقلانی دارم. مثلاً برای صحت نماز، دلیل حسی ندارم، جهت نماز را حس نمیكنم، اما دلیل عقلانی دارم. ماها معمولاً همینطور هستیم و نمازمان را با دلیل عقلانی میخوانیم. چون از نماز بهره نمیبریم، پس آن را حس نمیكنیم.
در جامعه نیز همین موضوع مردم را وادار به عمل میكند. این عمل برایشان احساسی را به بار میآورد كه اسمش را ایمان گذاشتهایم. عمل، ایمان را برای آدم به بار میآورد و همین، ترس از خدا میشود. فرض كنید كه شخصی در معاشرت با پیامبر و نشستن پای منبر و موعظهی ایشان، دستور خدا را بیاموزد. حالا او فرصت معاشرت داشت، اما ما فرضمان این است كه این فرصت معاشرت خیلی كم است. بنابراین چارهاش را باید در عمل بجوییم و كمبودش را با عمل جبران كنیم.
بنابراین هیچ حس درونی من را به عملی وانمیدارد كه فقط به فرمان عقل است، اما هیچ چارهای نیست جز این كه من به فرمان عقلم تن بدهم و چیزی را كه دین برایم مشخص كرده، برای درست شدن، راست شدن، تهذیب و پاك شدن عمل كنم. در آن مسیر راه بروم تا به این احساس برسم كه بدون نماز نمیتوانم زندگی كنم، بدون روزه نمیتوانم زندگی كنم، بدون زیارت نمیتوانم و بدون گریه نمیتوانم. این راه رستگاری است و راه حفظ هم همین است.
ممكن است كسی بگوید اینگونه پس از مدتی خسته میشوم. چه چیزی میتواند انسان را در این راه نگه دارد؟
كسی كه به آن ترس و ایمان رسید، خود ایمان به او میگوید كه راهت را ادامه بده. خستگی فرط ندارد، زیرا خستگی در دوران قبلی وجود داشت كه من هیچ دلیلی جز دلیل عقلی نداشتم و مجبور بودم با خستگی خودم بجنگم. فرض كنید من برای یك ساعت میخواهم بیدار باشم؛ جان میكنم تا بلند میشوم. دلیل عقلی به من میگوید كه بلند شو، چارهای نداری و من به دلیل عقلی برمیخیزم. اگر آن را ادامه دادم و مقاومت كردم -كه این مداومت شرط اصلی است- به آن احساس میتوانم برسم. اگر احساس است، پس احساس مرا وادار میكند كه مداومت كنم.
اینجا باز هم نباید دلیل عقلیم را از دست بدهم. گاهی ممكن است یك وقت احساسم چون اوائلش است كم بیاورد. وقتی من از احساس كم آوردم، دلیل عقلی هست. مثلاً یك حادثهای پیش آمده كه نمونهاش برای جوانان امروزی ما ممكن است هزار بار پیش بیاید؛ من فقط از روی طنز عرض میكنم. مثلاً داستانی كه برای حضرت یوسف و زلخیا پیش آمد و مانند آن، پیش بیاید، هیچ دلیلی در آن لحظه برای جواب وجود ندارد. دلیل احساسی هم كه احساسات معنوی و باطنی است، زیر پای این حادثهی جدید له شده است و فقط مانده عقل. اگر آن زجر و زحمتی را كه در دوران گذشته كشیده و تمرین كرده كه به فرمان عقل عمل كند -گرچه هیچ احساسی در درونش وجود نداشته باشد و احساس ضد و بد هم در درونش باشد- اینجا عقل به احساس كمك میكند.
در جاهایی هم این احساس است كه به عقل كمك میكند. این احساس كه عرض میكنیم یك حس ایمانی و حس ترس از خدا است. من اگر یك تعلیم نادرست بگیرم- كه متأسفانه امروز در كشور ما به وفور بهدست میآید- مانند این كه هرجا میروی فریاد عشق، عشق، عشق میزنند. این عشق در این حوادث زمین میخورد و این بچههایی كه از این عشق دم میزنند، در حادثهای نظیر حادثهی یوسف و زلخیا زمین میخورند. اگر عقل را برای همیشه كنار گذاشته باشی، ممكن است كم بیاوری.
ما همیشهی روزگار این مطلب را عرض میكنیم و این فقط برای بچههای شیعه وجود دارد. یك درس همیشگی است و در كنار همهی درسهای دیگر به آن اشاره میكنیم. درس عقل را میگوییم؛ در كنارش درس احساس ایمانی را هم میگوییم، درس ترس از خدا را عرض میكنیم و این كه باید یك جایی ترس از خدا را بیاموزید. بعد میگوییم كه باید تن به رنج بدهید و اگر تن به رنج ندهی به هیچ وجه، هیچ وقت به هیچجا نخواهی رسید. درس تحمل رنج را عرض میكنیم و توصیه به تحمل رنج میكنیم.
حالا مسألهی مهم دیگر كه در كنار همینها و پشتوانه است، چیزی است كه در این آیهی شریفه آمده است: «یا أیُهَا الّذینَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُو اِلَیْهِ الْوَسیلَةَ». ابتغاء وسیله یعنی باید دست به سوی وسائل تقرب دراز كرد؛ یعنی ائمهی اطهار (ع). این حرف بسیار بسیار مهمی است كه باز در تعلیمات امروز ما متأسفانه وجود ندارد و فراموش شده است.
ما ائمه را وسیلهی تقرب میدانیم. ابتغاء وسیله كه گفته شده است، یعنی بهدست آوردن وسیله برای تقرب. ما به انواعی از توسلاتی كه معتقد هستیم، دست به دامن میشویم. مثلاً تضرع میكنیم به در خانهی امام زمانمان و در روضهی حضرت اباعبدالله گریه میكنیم و با اخلاص سینه میزنیم. گریه- اگر گریه باشد- بهطور طبیعی اخلاص میآورد وگرنه فقط آب است. گریهی به زور یعنی آب در آن است.
اگر همین گریه نباشد، چه؟
اگر نباشد كه هیچ؛ اصلاً دل نمیسوزد. وقتی هم دل نمیسوزد، ممكن است من اشكم را مصرف مردم كنم؛ وگرنه اصلاً شكستن دل جای دخالت مردم نیست. این را ما پشتوانه میدانیم. برای تمام آنچه كه عرض شد، شما اگر دست به دامن باشید، زودتر به این احساس ایمانی میرسید. اگر دست به دامن باشید، زودتر به ترس میرسید؛ امكان مداومت بر اعمال دارید. همانگونه كه اگر مداومت كنید، به احساس میتوانید برسید. اگر متوسل باشید، امكان ادامهی عمل و مداومت بر عمل بیشتر است و امكان لغزش كم میشود.
هرچه توسل به معنای واقعی كلمه بیشتر میشود و مداومت مییابد، مردم محكمتر میشوند. به فرض مثال آن لحظههایی كه من به احساس ترس از خدا رسیدم و دلیل عقلی هم حضور دارد، اما باز هم كم دارم؛ یك دستی از یك جایی باید به آدم برسد و به كمك من بیاید. آن دست و نظر عنایت را باید در توسلات بهدست آورد.
شما در صحبتهایتان یكی از شروط رسیدن به تقوا را تندادن به رنج عنوان كردید. كمی عمیقتر به این مسأله بپردازیم.
یكی از مشكلات زمان ما این است كه تبلیغ «راحتی» میشود. اگرچه در واقع زندگی راحت نیست، ولی دائماً تبلیغ میشود كه ما باید راحت باشیم. تمام كوششها برای این است كه راحتی بیشتری را به دست بیاوریم؛ گرچه شاید راحتی بیشتری نیز بهدست نیاوریم. اصلاً شاید رنج هم بیشتر باشد، اما تبلیغ راحتی میتواند این را از ما بگیرد. قدیمیها خیلی راحت یك نان خالی میخوردند كه اصلاً در حال حاضر تصورش وجود ندارد كه می شود با نان خالی زندگی میكرد. شخص نان خالی وقتی گیرش میآمد، پادشاهی میكرد.
داستان شرح احوال آقای نجفی قوچانی است كه یك، یكقرانی گیرآورده بوده -نمیدانم؛ شاید هم دهشاهی بوده- كه میخواسته با آن برود یك آبگوشت درست كند. میگوید امروز دیگر داشته سلطنت میكرده است. اصلاً تصور آبگوشت هم نمیكرده. این طریق عصر ماست. اما طریق راحتی هرگز زندگی ما را عوض نكرده است. فرض كنید كه وسیلهی گرمازا را تبدیل به «گاز» كردند، بعد صدتا مشكل در كنارش وجود دارد. برق هم باشد، صدتا مشكل دارد.
واقعاً اگر زندگی امروزمان را با راحتی كه در دوران گذشته وجود داشت، مقایسه كنیم، من فكر میكنم دوران گذشته با همان زندگی سادهی عادی، خیلی راحتی و خوشی و شادمانی بیشتر بود. احساس من این است كه وقتی جوان بودم، اصلاً زندگی خانوادهی من خیلی به خوشی و راحتی بیشتری میگذشت تا امروز كه هزاران وسائل راحتی وجود دارد. در همین روزگار، بر ما روزهای سختی میگذرد كه ما حتی سر سفره یك لبخند هم نداریم. اصلاً لبخند وجود ندارد. به صورت یك وظیفه مجبوری سر سفره مینشینیم و غذا را به سرعت میخوریم و بعد بلند میشویم. در گذشته- فكر میكنم شانزده هفده ساله بودم- وقتی سر سفره غذا میخوردیم، همهاش به خنده و شوخی بود؛ با این كه غذا و زندگیمان خیلی سادهتر بود. در یك اتاق، كل خانوادهی ما جمع میشدیم؛ میگفتیم، میخندیدیم و شادمانی میكردیم. حالا اثرات این به اصطلاح رفاه را ببینید.
ما درس را با زحمت نمیخوانیم، رنج را تحمل نمیكنیم؛ مگر خیلی مجبور باشیم كه آن هم معمولاً زمان كنكور است. بعد از آن هم دیگر زحمت كشیدن را كنار میگذاریم. این موضوع تأثیر بدی بهخصوص در تفكر گذاشته است.
رفاه چطور؟ نسبت رفاه و آسایش با این موضوع چیست؟
برای به دست آوردن یك چیزی مافوق این جهان مادی كه همان احساس ایمانی و ترس از خدا است، احتیاج به تحمل یك رنج داریم. رنجی كه خودم برای خودم میخرم. مثلاً سه ساعت در شب باید بیدار بمانم تا به خواستهام برسم؛ باید بیدار بمانم و این رنج را تحمل كنم.
حجتالإسلام پناهیان: یكی از آفتها كه اشاره فرمودید ترس است. یكی دیگر از آفتها هم این است كه وقتی میخواهند رنج بكشند، هر زمان كه عشقشان كشید، باید رنج بكشند. در واقع یك رنج بیبرنامه و بدون مداومت و استمرار. در روایات هم داریم كه حداقل یك برنامهی یكساله را برای رسیدن به تقوا باید داشته باشیم. شما لطف كنید برنامهای یكساله به جوانان بدهید برای این كه از همین ماه رجب تا ماه رجب آینده، بنایشان را بگذارند بر این كه تمرین كنند و به مدد بركات این ماههای عزیز بتوانند این برنامه را انجام بدهند. به نظرم برنامه بهتر است سبك باشد تا افراطی هم نشود و یك دفعه جوانان ما احساسی نشوند و یك برنامهی سنگینی بردارند كه احتمال شكست خوردنشان در آن برنامه قطعی باشد.
دستور اولی كه میخواهم برای كسانی كه قصد شروع دارند، بگویم- مطلبی است كه هزاران بار اساتید و بزرگانی نظیر مرحوم آیتالله حقشناس به جوانان توصیه میكردند- نماز اول وقت است. نماز اول وقت بخوانید. اگر توانستید، به جماعت بخوانید و اگر هم نشد، همان اول وقت بخوانید.
شاید جوان بهخصوص در این زمانهایی كه شبها كوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق میافتد و وقت ادای نماز كم است، شكست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بكشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم كه نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم كه یكی از نمازهایمان نماز صبح است كه خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشكلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. مثلاً ممكن است كه دانشجویی وقت نماز ظهر و عصرش در كلاس مشغول باشد. ما نمیگوییم كه كلاس را بشكند و بیرون بیاید، اما هر وقت كه كلاس تمام شد -با احتساب ساعتهای الان، مثلاً دو تمام شد- بلافاصله برود نمازش را بخواند. دیگر نرود مثلاً یك ناهاری با خیال راحت بخورد و یك ساعتی هم استراحت، نه. نمازمان را میخوانیم. دست كم وضو میگیریم و نماز ظهر را میخوانیم تا از اول وقتش خیلی دیر نشود. بعد هم اگر گرسنه بودیم، ناهار میخوریم و نماز عصرمان را بلافاصله میخوانیم. این نماز اول وقت را برایش بكوشیم.
اگر روایت این باب را دیده باشیم، میفرماید كه شیطان از كسی كه نمازش را اول وقت میخواند و بر آن مراقبت میكند، همیشه ترسان است. «لایَزالُ الشّیطانُ زائِلاً مِن بَنی آدم». این نكته را هم به نماز اول وقت اضافه كنیم كه نماز صحیح بخوانید. بنابراین برای این كه نماز صحیح باشد، من ناگزیرم كه ركوع صحیح بیاموزم، غسل صحیح بیاموزم، یك حمد و سورهی صحیح بیاموزم و مسائل دیگر نماز را بیاموزم كه اگر كلش را جمع كنی، ممكن است در سه چهار ساعت بشود به همهاش پرداخت.
تقلید صحیح یعنی میپرسم و عمل میكنم. چند مسأله در باب وضو باید بخوانم؛ مثلاً به اندازهی دو صفحه رساله، برای غسل باید دو صفحه رساله بخوانم، برای نمازم هفت هشت ده صفحه باید بخوانم تا مسائل اصلی را یاد بگیرم. چون جوانم، زودتر یاد میگیرم. بعد هم دو بار سه بار چهار بار پنج بار پیش معلم میخوانم تا تصحیح شود.
من به یك نماز صحیح احتیاج دارم و بعد از آن به یك نماز اول وقت. جوان مادامی كه نمازش را صحیح میخواند، نمازش را دقت میكند، مواظبت میكند و اول وقت میخواند، شیطان ترسان است. نه این كه جوان از شیطان ترسان باشد؛ شیطان از آن جوان ترسیده است. اگر انسان اینگونه نباشد، آنوقت شیطان طبق روایات، انسان را به جاهایی میبرد كه دیگر برگشت ندارد.
اگر میخواهید همیشه سالم و محفوظ بمانید، نماز اول وقت بخوانید. نماز اول وقت ایجادكنندهی ترس از خداست. بعضی جوانها دو دقیقه نماز میخوانند؛ نه دو دقیقه و نه نیم ساعت. ما كه یك ذره بیشتر كش میدهیم -كه آن هم از روی عادت است و قیمت ندارد- میشود پنج دقیقه. «سبحان ربی العظیم و بحمده» را صحیح بگو؛ یك بار بگو، اما صحیح و با آرامش بدن. صحیح خواندن نماز مثل این است كه انسان به دیوار مستحكمی تكیه كرده باشد. این امر را اگر شما بهدست بیاورید، حتی با نیروی خیلی زیاد هم این زمین نمیخورد. شاید تكان بخورد، اما زمین نمیخورد. ممكن است حوادث مهمی هم برایش پیش بیاید، اما آن حوادث با نماز اول وقت و صحیح، او را به زمین نمیزند.
توصیهی دوم كه برای ماندگاری و مداومت به آن نیاز است كه در بحث تقوا هم به آن اشاره شد، دست به دامن و متوسل شدن است. توسل نه به معنای توسلات رسمی. شما وقتی در خانهی خودت با امام زمانت صحبت میكنی، این میشود توسل. من با ایشان تنها هستم و صحبت میكنم؛ پنج دقیقه صحبت میكنم. در این پنج دقیقه یا دو دقیقهای كه من هستم با امام زمان، من هستم با امام حسین، آن لحظه است كه توجه درست میشود. اگر در این سینهزنیها هم این فضا پیش آمد، ارزش دارد.اگر در گریه هم آن یك لحظهای پیش آمد كه من تنها هستم، ارزش دارد.
چگونه این را وارد زندگی كنیم؟
اگر شما این احساس را داشته باشید، دیگر دم دستتان است. اگر دارید، كه هست و اگر ندارید، نه. باید یك احساس مداوم باشد، نه شور جوانی.
اینجا یك بحث مبنایی پیش میآید؛ یعنی بحث سعادت. وقتی ما با همسن و سالهامان صحبت میكنیم، میگویند كه ما بالاخره باید از دنیامان لذت ببریم. آیا این به معنای سعادت است؛ یعنی فقط لذت بردن این دنیایی؟
اگر هم باشد بالاخره یك حد شرعی دارد.
به تعبیر شهید مطهری تقوا یكجور پیشبرنده است كه ما را به سمت آن نقطهی سعادت پیش میبرد. به نظر میرسد در این مسأله یك رنجی هم وجود دارد؛ درست است؟
این دو مقوله منافاتی با هم ندارند. من غرق در سعادتم، ولی در عین حال رنج هم میبرم. به عبارت دیگر آن رنج من را به سعادت رسانده است. بیرنج آدم به سعادت نمیرسد. سعادت یعنی یك لذت مطلق. حتی برای رسیدن به لذات این دنیایی هم باید رنج بكشی. باید جنگ كنی، دعوا كنی، جنگ سیاسی كنی، زندان بروی، دروغ بگویی، دغل كنی، مبارزهی اقتصادی كنی كه در مبارزهی اقتصادی ممكن است زندان و رنج هم باشد. بنابراین رسیدن به لذات این دنیایی هم نیاز به رنج دارد. اما وقتی من سعادت را یك جریان متعالی بدانم...
تعریف شما از سعادت متعالی چیست؟
سعادتی كه در آن، انسان به امنیت و راحتی و لذت میرسد. وقتی میگوییم كه در بهشت به سعادت میرسیم، یعنی به امنیت و راحتی و لذتی میرسیم كه مداوم است. ما این ویژگیها را در این دنیا هم بهدست میآوریم، اما محدود و موقت. مثلاً به یك علم میرسید كه علمش راحتیآور، امنیتآور و لذتبار است. در این علمهای این جهانی وقتی شما كشفی میكنید، خیلی لذت میبرید، اما چند روز؟ سه هفته؟ یك ماه؟ بعد هم مردم بهبه و چهچهی میگویند كه یك مقدار از آن لذت میبرید و پس از مدتی تمام میشود. كاشف نظریهی نسبیت، آن را روزی در مقالهاش منتشر كرد. بعد از یك سال، بعد از دو سال مثلاً دنیا متوجه شد و بهبه و چهچهی كردند، اما پس از آن و برای ادامهی كار، دیگر خونسرد است و دیگر لذتی از آن نمیبرد؛ دیگر تمام میشود.
سعادت متعالی، لذتش مداوم است و هر لحظه افزایش پیدا میكند. مداومش هم حوصلهی آدم را سر نمیبرد. لذتهای این دنیایی حوصلهی آدم را سر میبرند و خسته میكنند. اگر آدم آلوده شود كه ممكن است بعدش پشیمانی هم به بار بیاورد. مثلاً شادمانی رسیدن به ریاست جمهوری؛ البته اگر شادمانی داشته باشد. برایتان كف میزنند، اما چند بار؟ اما سعادت واقعی اینگونه نیست؛ همهی لحظاتش راحتی است. چون راحتی آن از جنس این جهان نیست؛ راحتی جان است، لذتش لذت همیشگی است و امنیتش امنیت همیشگی است.
تقوای فردی با تقوای اجتماعی چه رابطهای دارد؟ زمانی كه بزرگی به ما میگوید نماز اول وقت بخوان؛ به جماعت بخوان، حالا یكی انجام میدهد؛ یكی هم به هر دلیلی انجام نمیدهد. اگر این را به حوزهی جامعه بكشانیم، به چه شكلی ممكن خواهد بود؟
این امر به طور طبیعی و برای آدم طبیعی غیر ممكن است. اما اگر آدمی است كه كمی غیر طبیعی باشد، یعنی از نظر ما برتر است و البته اینگونه آدمها نادر هستند، ما انسانهای معمولی كه یك ساختمان معمولی داریم، چارهای نداریم جز تمرین تقوای فردی. آدم ممكن است گاهی بلغزد. فرض كنید زلیخای ما خیلی زیباتر از آن زلیخاها باشد؛ پولی كه در جیب ما گذاشتند، خیلی بیشتر باشد؛ وعدهای كه به ما دادند، خیلی بزرگ باشد. اینجاهاست كه انسان ممكن است كم بیاورد؛ جز كسی كه تمرین كرده باشد. تمرین ترس از خدا كه یك تمرین قوی است.
اصلاً نمیتوان این دو مقوله را از هم جدا كرد. نمیشود گفت كه نماز اول وقت میخواند، اما در اجتماع كم میگذارد و مثلاً دزدی میكند. این آدم نامربوطی است.
خیلیها هم تقوا را به معنی زهدی میگیرند كه از آن سوء تعبیر وجود دارد. یعنی آن را گوشهنشینی میپندارند. میگویند اگر شما میخواهی تقوا داشته باشی، برو در مسجد و نماز بخوان، روزهات را بگیر و... میدانیم كه در روابط اجتماعی باید طور دیگری رفتار كرد. در صورتی كه با فرمایشهای شما این دو مقوله با هم عجین هستند.
اگر كسی به مرحلهی تقوا برسد، همهجا بهوسیلهی این نیرو كنترل میشود. شما اگر در رسالهها هم نگاه كنید، عدالت یك ملكه است؛ ملكهی بازدارنده. اگر در شرایط اجتماعی هم قرار بگیرد، سینه سپر میكند؛ چون یك ملكه وجود دارد و نه یك حالت. ملكه یعنی تبدیل عدالت، تقوا و ... به یك صفت پایدار یا حالت پایدار. اگرچه این واژه خیلی دقیق نیست، اما نام آن را «دیانت» میگذاریم.