آیین عشق بازی دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده است،زلیخا عوض شده است
سر همچنان به سجده فرو برده ام ، ولی
در عشق سالهاست که فتوا عوض شده است
خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
خو کن که جای ساحل و دریا،عوض شده است
آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید…
اکنون به خانه آمده اما عوض شده است
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده است!!
***
پ.ن:شاعر...همچنان فاضل نظری...
پ.ن2:چرا طرفدارای شعر اینقدر کمه؟!
کی شود در ندبههای جمعه پیدایت کنم
گوشهای تنها نشینم تا تماشایت کنم
مینویسم روی هر گل نام زیبای تو را
تا که شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم
هر سحر با یاد تو، در گریه ام میخوانمت
تا به کی از سوز دل، ناله ز هجرانت کنم
چشمهای خستهام بارد ز هجرانت عزیز
آنقدر بارم ز دیده تا که پیدایت کنم
هر دم از نو می شمارم عقدههای خویش را
تا به کی از پشت در آهسته نجوایت کنم
بیقرارم مهدیا از بهر دیدار رخت
تا به کی از مادرت زهرا (س) تمنایت کنم
(اللهم عجل لولیک الفرج)
در این مقام مجازی به جز پیاله مگیر
در این سراچه ی بازیچه غیر عشق مباز
پ.ن:توفیق اجباری نصیبمون شد برا ثبت این مطلب...قرار بود چیز دیگه ای
باشه ولی...
من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام
روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام
ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام
باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام
«فاضل نظری»
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ...
دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد...
****
پ.ن: خدا کنه ما نباشیم...
آدم برفی ها با زمستان می روند...
کلاغ ها با پاییز...
به راستی... ما اما مسافر کدامین فصلیم ؟؟؟
عصر یک جمعه دلگیر،دلم گفت بگویم،بنویسم که چرا عشق
به انسان نرسیدست،چرا آب به گلدان نرسیدست،و
هنوزم که هنوز است،غم عشق به پایان نرسیدست،بگو
حافظ دلخسته ز شیراز بیاید،بنویسد که هنوزم که
هنوز است، چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست و
چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیدست،عصر این
جمعه دلگیر،وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
تو کجائی گل نرگس؟
هر چقدر این روزهای من از عشق تو،تهی می شود
از عشق خدا لبریز می شود
پ.ن:دوستای عزیزم،خوشحال می شم نقطه ضعف مطالبم رو هم برام بازگو
کنید...!
پ.ن2:هوا بس نا جوانمردانه سرد است...!
(جوابیه!)پ.ن3:می نویسم تا مگر فراموش کنم ، چرا که نوشتن برای فراموش
کردن است نه برای به یاد آوردن . و من می نویسم تا فراموشم گردد ...
گر ننویسم تا قیام قیامت این دلواپسیها بر تارک اندیشه ام خواهند
ماند و مرا چه پریشان خواهند کرد ...!
خدا می داند که ما هنرمندان زندگی هستیم.
روزی چکشی به ما می دهد تا مجسمه بسازیم
روز دیگر قلم مو و رنگ می دهد تا نقاشی بکشیم ، یا کاغذ و قلم می دهد تا
بنویسیم
اما هرگز نمی توان چکش را بر بوم نقاشی به کار برد یا مداد را بر تندیس...
پ.ن:از همه دوستای عزیزم بابت نظرات قشنگشون تشکر می کنم...
پ.ن2:"پ.ن" یعنی پی نوشت!(برای اون دوست عزیز که سئوال کرده بود!)
پ.ن3:ندارد...!
گاه صدای خرد شدن خود را در زیر آوارهای زمان می شنوم
در زیر این آوار ها جان خواهم سپرد
اما لبهایم را
برای گفتن آهی باز نخواهم کرد
سکوت، بلند ترین فریاد من است
پ.ن:همیشه برای انتخاب موضوع مطالبم دچار سردرگمی می شم!
پ.ن 2:دلم می خواد مثل سابق عاطفی بنویسم ولی...
پ.ن3:جدیدا مطالبی رو که می نویسم، به هیچ وجه به حال و هوای خودم
ربطی نداره،می نویسیم که باشیم...!!!
پ.ن4:اولین باره که تو مطالبم از پ.ن استفاده می کنم...
پ.ن 5:تا بعد،یاحق...