بنام خدا
این قضیه برمی گردد به ]چندین سال قبل یه روزسوار تاکسی شدم که برم خونه همزمان دو تا خانم هم سوارشدن به طوری که من درست پشت سر راننده قرار گرفته بودم جلو هم دو نفر آقا نشسته بودند یکی از این آقایون چشم چرون بود از وقتی سوار تاکسی شدم مداوم به من نگاه میکرد وبا خودش حرف میزد .. من وقتی این رفتارشو دیدم ترس برم داشت تو دلم گفتم خدایا چکار کنم نکنه همراه من… خدایا… در همین موقع تو دلم متوسل شدم به خانم فاطمه زهرا علیها السلام با دلشکسته گفتم خانم تو امروز درحقم مادری کن آبرویم رو بخر نذار آبرویم بره یه کارکن یا فاطمه زهرا در همین حال وهوا بودم که خانم اولی پیاده شده من ترسم بیشتر شد ناگهان فکر بنظرم رسید تا سر چهار راه بعدی خانم دومی هم پیاده شد من هم از فرصت استفاده کردم وپیاده شدم اما اون آقاهم پشت سر پیاده شد من که دیدم آقا پیاده شد دنبالم تا مسافتی رو اومده بود........ من مونده بودم سواریه تاگسی دیگه بشم که در همین موقع چشم به همهن تاکسی افتاد... دیدم نرفته بود درش باز بود انگار کسی اونو نگه داشته بود من به سرعت دوباره سوار تاکسی شدم وبه راننده گفتم که سریع بره من به این ترتیب اون آقا جا گذاشتم بعد رفتم امامزاده …. ازاین خانم به من عنایت کرده بود چشم پر از اشک شده بود ….دستم تو ضریح بود دلم .... اگر اون خانم کمک نمی کرد نمی دونم چی میشد؟ ….. خدا شکر کردم …یا واز اون روز عشقم به خانم زیادتر شد هر وقت جایی گیر می کنم از حضرت زهرا می خوام در حقم مادری کنه ……