درد دلی با مولا
سلام آقا جان.
سلام مولای من.
سلام پدر بزرگوارم.
سلام مهربانم.
سلام آرام جانم.
و باز سلام.
...
از شما معذرت می خواهم که اینگونه راحت و بی مقدمه با شما حرف می زنم.
...
راستش را بخواهید خسته شده ام و به دنبال دل دردمندی می گردم که با او درد دل کنم.
و سنگ صبوری نیافتم جز شما.
می دانم، که می دانید در دل من چه می گذرد و از این بابت تسلا می یابم.
اما گاهی اوقات احساس خفگی و خفقان می کنم.
احساس می کنم قلبم را می فشارند و استخوانهایم را خرد می کنند.
...
می دانم که می دانید.
شهر برایم تنگ و تاریک شده و اکثر مردم شهر برایم چون...
...
دلم به حال خود بیچاره ام می سوزد که شما را فراموش کرده ام و هر از گاهی چون امشب به یادتان می افتم و با خودم می گویم:
" ای بیچاره... مولایت هر روز به یاد توست و برای تو دعا می کند... تو چه کردی برای مولایت.
آیا به یادش بودی ؟
آیا لحظه ای با خود فکر کردی که مولایت در کجای این عالم است و چه می کند ؟
آیا ظهورش را از خدا طلب کردی؟
آیا.... ؟"
و در آن لحظه عرق شرم است که به من می گوید چه هستم و چه می کنم.
...
امشب نیز دلم از دست خودم و مردم کوچه و بازار ... گرفته بود که به یکباره این شعر به ذهنم رسید:
"سایتون سنگینه مولا کجا رفته اون چشاتون
کوچه خیل وقته مونده چشم به راه قدماتون"
...
می دانید چرا ؟
به خاطر اینکه در روزمرگی خود غرق شده ایم و خیلی چیزها را فراموش کرده ایم.
به خاطر اینکه حلال خدا را حرام کرده ایم و حرام خدا را حلال.
به خاطر اینکه کم کم داریم در خود فرو می ریزیم و خود نمی دانیم.
به خاطر اینکه ظاهرمان را آباد کرده ایم و نهانمان را ویران...
و هزار دلیل و اما و اگر دیگر.
...
آقا جان حلالم کنید.
حلالم کنید که بخشایش از بزرگان است.
حلالم کنید، زیرا که خود می دانم که چه هستم و که هستم.
برایم دعا کنید که اگر به دعای خیر شما نبود، فقط خدا می دانست که اکنون در چه حالی و چه جایی بودم.
ای مهربان مولای من...
درست است که ما شما را فراموش می کنیم و به وقت گرفتاری و دردمندی به یادتان می افتیم، اما شما ما را فراموش نکنید و دعای خیرتان را بدرقه مسیر پر پیچ و خم و پر خطر زندگیمان کنید تا انشا الله بتوانیم ذره ای از محبت ولائیتان را درک کنیم و طعم زندگی واقعی که همان محبت شماست را بچشیم.
آمین یا رب العالمین.
منبع: www.moghim .blogfa.com
امروز جمعه نیست ولی دلشكستهام
زیرا به انتظار ظهورت نشستهام
یكشنبهای است تلخ ، نه یكشنبهای سیاه
یك جمعه ی جدید خیال تو، اشك و آه
آقا، شكسته بغض قلم را غم زمین
بگذار تا بگویم از این قرن آهنین
از التهاب نقشه ی جغرافیای شوم
از مرزهای له شده در سایه ی هجوم
از برج ها كه در تب افسانهای مدرن
تبدیل میشوند به بتخانهای مدرن
از خشم بمب های اتم، نقشههای جنگ
اندیشههای وحشی تیمورهای لنگ
از فصل خواب و وحشت كابوس های شوم
تكثیر بینهایت ویروس های شوم
از مرگ اعتماد به دست شغادها
از غفلت بهار، شبیخون بادها
دارد دوباره قلب قلم تیر میكشد
تاریخ را چه تلخ به تصویر میكشد
حالا زمان به مرز تحجر رسیده است
یعنی كه فصل مرگ تفكر رسیده است؟!
در هر بهار رویش پائیز را ببین
تكرار تلخ، یورش چنگیز را ببین
تكرار تلخ فاجعه، تهدید، انفجار
آیین جهل، زنده بگوری و انتحار
آقا ببین تهاجم اصحاب فیل را
فرعونیان خفته در امواج نیل را
در جست و جوی هیچ تب جنب و جوش را
تزویرهای این همه آدم فروش را
دیگر شكسته حرمت سنگین نام ها
در عصر انتقام، ترور، قتل عام ها
حالا بت بزرگ تبر را شكسته است
دروازه ی حقوق بشر را شكسته است
نمرودها دوباره خدای زمین شدند
بت ها، پیمبران دروغین دین شدند
حالا درون قصه ی مادر بزرگ ها
یوسف رها شده است در آغوش گرگ ها
حتی قطار آدمیت واژگون شده است
ایثار رنگ باخته، نوعی جنون شده است
قانون ظلم در رگ تاریخ جاری است
دنیا هنوز در هوس برده داری است
عصر مدرن وارث مشتی ژن است و هیچ
اندیشهاش تصرف اكسیژن است وهیچ
دارد دریچهها همه مسدود میشود
سر چشمه ی امید گل آلود میشود
ما ماندهایم وحسرت نانی كپك زده
با سیبهای سرخ جهانی كپك زده
ما مانده ایم و صفحه ی شطرنج زندگی
با مهره های له شده از رنج زندگی
ما ماندایم و حسر ت تفسیر انتظار
ما ماندهایم و بغض گلو گیر انتظار
ده قرن انتظار، نه، ده قرن خون دل
آقا چهها گذشته به تو؟ ماندهام خجل
آقا بگو، بگو كه تو از ما چه دیدهای؟!
آری بگو، بگو كه چه از ما كشیدهای؟!
ما در یقین به سینه ی خود مهر شك زدیم
حتی به زخم وا شده ی تو نمك زدیم
یك عده جیرهخوار مدرنیسم ها شدیم
در جنگلی به نام تمدن رها شدیم
یك عده هم جدا شده از عصر آهن اند
حرف از ظهور پست مدرنیسم میزنند
حرف از ظهور پوچی و تردید بیدلیل
مرگ حقیقت وخرد و سنت اصیل
یك عده در گرسنگی و فقر سوختند
ایمان به نرخ لقمه ی نانی فروختند
یك عده با یزید و معاویه ساختند
قرآن به روی نیزه نشاندند و باختند
یك عده از حقیقت تو دور ماندهاند
در انتظار یخ زده محصور ماندهاند
مفهوم انتظار تو را ترك كردهاند
آیا دعای عهد تو را درك كردهاند؟
گفتند: انتظار همان بیقراری است
تنها دعا و گریه وشب زندهداری است
مفهوم انتظار تو این چند واژه نیست
آقا خودت بیا و بگو انتظار چیست؟
این دردها حكایت و افسانه نیستند
تنها شكایتِ دل دیوانه نیستند
این دردها حقیقت مسموم عالماند
شمشیرهای آخته ی ابن ملجماند
از فرقه فرقه تفرقه دلخستهایم ما
ده قرن میشود به تو دل بستهایم ما
از هر سر جدا شده، بگذار بگذرم
از زخم های وا شده بگذار بگذرم
بگذار بگذرم كه پُرم از گلایهها
آقا بیا كه خسته شدم از كنایهها
امروز هم به یاد تو كم كم گذشت و رفت
مانند جمعههای پر از غم گذشت و رفت
آری گذشت و باز نگاهم تو را ندید
فردا دو شنبه است، نه: یك جمعه ی جدید!
منبع:www.moghim.blogfa.com