آن بهشتی رو كه عزم سیر در گلزار داشت
بر لبش شهد شكر در ذكر یا غفّار داشت
با زبان عشق رمز عشق را اظهار داشت
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
گفتم ای جان عاشقی را منشا ارشاد چیست
این بنای جاودان را بانی و استاد كیست
گفت مرغ روح در زندان تن آزاد نیست
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را شوق وصل یار بر این كار داشت
لاله رخسار گلگونش چو آتش بر بیاض
دولت بیدار عشقش را نباشد انقراض
رهروی كوی وفایش را نباشد ارتحاض
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاه كامران بود از گدایان عار داشت
ای خوش آن چشمی كه باشد آشنا با حسن دوست
می دهد آیینه ی دل را جلا با حسن دوست
محفل عشاق را باشد صفا با حسن دوست
در نمی گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن كز نازنینان بخت برخوردار داشت
گر قبول افتد كه طوف كعبه ی جانان كنیم
فخر بر خورشید و ماه و انجم و كیوان كنیم
بهر قربان در منای دوست جان قربان كنیم
خیز تا بر كلك آن نقاش جان افشان كنیم
كاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
ای دل از دنیا حذر كن پخته شو خامی مكن
خاك راه اهل دل می باش و خودكامی مكن
سر به پای راستان بگذار و نمامی مكن
گر مرید راه عشقی فكر بدنامی مكن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
جلوه ی عشق است یوسف را چراغ راه خیر
گر به چاه افكند خویشش ور برون آورد غیر
دل كه با حق آشنا شد خواه مسجد خواه دیر
وقت آن شیرین قلندر خوش كه در اطوار سیر
ذكر تسبیح ملك در حلقه زنّار داشت
از مقامش بر مشام جان وزد بوی بهشت
چون به گلگشت آمد آن گلچهر در گلزار و كشت
كلك مردانی به تضمینش خوش این طغرا نوشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه ی جنات و تجری تحتها الانهار داشت
محمد علی مردانی