• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4172روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

طاقتت را زیاد کن بانو!

گریه کن تا غمت سبک بشود! گریه کن خیمه های ویران را!

می دَوانی کدام سوی زمین،چشم های هنوز حیران را؟

خاک ها را که خون به دل کردند، آب را تا همیشه گِل کردند

آتش کینه هایشان سوزاند، تکه های دل بیابان را

آب، در آرزوی لب هایت،"و اِذا البحرُ سُجّرت" می خواند

آب ،حس کرده بود روی سرش ، پنجه های سیاه توفان را

طاقتت را زیاد کن بانو! پای لب های خیزران خورده

چوب ها ! لااقل نگه دارید، حرمت آیه های قرآن را

جز تو راز دل محرم را، هیچ کس برملا نخواهد کرد

راز پروانه های بی بال و ... غنچه های بدون گلدان را

ذوالفقاری که بر لبت داری، سنگ معیار عدل خواهد شد

با ترازوی سکه می سنجند، کوفیان فرق کفر و ایمان را

خواهری مثل کوه می خواهند، رودهای رسیده تا دریا

کوه مانده که ماندگار کند، چشمه های بدون پایان را

 

جمعه 24/9/1391 - 13:45
شعر و قطعات ادبی

 

تو خطبه خوان عزت مردان عاشقی

عمری کنار حضرت بارانی ای صبور

هرچند در کویر غریبانی ای صبور

ای ماه آسمان ارادت ، سفیر عشق

آزاده از تبار غیورانی ای صبور

شام ستم شکسته وسامان کفر رفت

هرچند ظاهرا تو پریشانی ای صبور

توخطبه خوان عزت مردان عاشقی

واگویه حماسه خوبانی ای صبور

هم خواهری ومادر وهم دختر شهید

چون خون عاشقان تو خروشانی ای صبور

مانند تو ندیده زنی را کسی چنین

در اوج غصه عزت ایمانی ای صبور

ای بهترین بهانه برای گریستن

یادآور حضور شهیدانی ای صبور

تاکربلای عشق زشهر دمشق تو

مهمان لحظه های عطش خوانی ای صبور

دستم تهی ومنتظر بارش توام

عمری کنار حضرت بارانی ای صبور

 

جمعه 24/9/1391 - 13:44
شعر و قطعات ادبی

 

دل کند اینجا زینب از هابیل هایش

بعد از چهل روز......

 

 

از کوفه تا شمشیر عزراییل هایش

از کربلا تا شام با تفصیل هایش...

بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز

امروز آمد دیدن فامیل هایش

خود را به روی قبرهای خاکی انداخت

بانوی مکه با همان تجلیل هایش

حال عجیبی داشت وقتی بازمی گشت

بغض غریبی داشت در ترتیل هایش

با او چهل روز و چهل شب همسفر بود

کابوس هایی تلخ با تأویل هایش

آخر پذیرفت آن چه را باور نمی کرد

دل کند اینجا زینب از هابیل هایش...

زن مانده بود و یک بیابان بی پناهی

زن مانده بود و داغ اسماعیل هایش

 

جمعه 24/9/1391 - 13:43
شعر و قطعات ادبی

 

پیغمبر خون ثارالله

فرازی از یک مثنوی عاشورایی:

 

 

مَحرَمان ماندند در غوغای عشق
عرصه چون خالی شد از بیگانه‌ها
باز «مِیْ» جوشید در پیمانه‌ها
باده‌های شوق، جوش خون زدند
نشوه‌ها از شیشه‌ها بیرون زدند
شد پر از جوش جنون، آغوش «مِیْ»
شیشة مینا شکست از جوش «مِیْ»
باده در خم، نشوه در «می»،‌ شد فزون
بر لب پیمانه زد جوش جنون
عرصه خالی از لب اغیار شد
جام آخر قسمت مِی‌خوار شد
محرمان ماندند در غوغای عشق
رنگ خون زد گردش صهبای عشق
غیر، با آوای او همدم نبود
خلوتش را جای نامحرم نبود
عرصه را با محرمان تنها گذاشت
عشق را بر عشق‌بازان واگذاشت
جلوه کرد آیینة سینایی‌اش
چون شجر در معجزهِ‌یْ موسایی‌اش
نوح شد، بر رهروانش ره نمود
محرمان را دیدة حیرت گشود
داد بر آن باده‌خواران، مِی‌کشان
با دو انگشتش، نهایت را نشان
نشوه در مینای خون، زد جوش، رفت
جمع محرم نعره زد از هوش رفت
چشم ساقی، گردشی دیگر نمود
گردشش بر نشوه‌های «مِی» فزود
تا کند از باده‌خواران خراب
جام آخر را، شریکی انتخاب
هیچ کس را قابل فیضش ندید
باز زینب، باز زینب را گُزید
«تا بگوید راز فردا را لبش
محرم او بود گوش زینبش
با زبان زینبی، شد هر چه گفت
با حسینی گوش، زینب می‌شنفت»1
راز، در افشای مطلب جلوه کرد
روح او در جان زینب جلوه کرد
زینب، اینک، خود حسینی دیگر است
خون ثارالله را پیغمبر است

 

 

حسین اسرافیلی

جمعه 24/9/1391 - 13:43
شعر و قطعات ادبی

 

شرمنده زینب دیر فهمید

نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده

سر پیراهن تو جنگ بوده

ولی شرمنده زینب دیر فهمید

که انگشتر به دستت تنگ بوده

 

جمعه 24/9/1391 - 13:42
شعر و قطعات ادبی

 

خواهر… برو…

بر روی شــن، جز ردپای ســـرخ خــنـجر نیست

جز نـــغمه‌هایی مانده از آوای پــــرپـــــر نیست

آن ســــو: نگـــــاه مادری بـــی‌تاب فــــــرزندی

این سو: یتیمی خفته با دستی که دیگر نیست

منبر نشین نیزه است آیا که می‌خواند…

آیا ظهوری تازه از وحی پیمبر نیست؟!

باد، عاشقانه، مو به مو سر را نوازش کرد

آیا نسیم شعله‌های آه خواهر نیست؟!

«ای قطره‌های خون، سفیران گلوی تو

باید ببوسم حنجرت را گر چه مادر نیست»

لب‌های سر انگار نجوا می‌کنند آرام:

«خواهر… برو… هر چند این رسم برادر نیست»

خواهر، اسیر شعله‌ی لب‌های تفدیده است

در سایه‌ی آتش، سفر کردن میسر نیست

جمعه 24/9/1391 - 13:41
شعر و قطعات ادبی

 

مرا با دست بسته دوست داری؟

از زبان حضرت زینب(س)

 

 

 

دلی در خون نشسته دوست داری؟

بگو قلبی شکسته دوست داری؟

تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم

مرا با دست بسته دوست داری؟

جمعه 24/9/1391 - 13:40
شعر و قطعات ادبی

 

سوز دل‌ «زینب‌»

عطش‌ را

کویر می‌شناسد

و سوز دل‌ «زینب‌» را

خورشید؛

که‌ سر آن‌ ندارد

تا طلوعی‌ دیگر

داشته باشد.

 

 

 

عبدالرحیم سعیدی راد

جمعه 24/9/1391 - 13:39
شعر و قطعات ادبی

 

اسیر بود اسارت به چنگ حیدری‌اش

به نام نامی زینب سلام بر خورشید

به رغم مدعی و شب سلام بر خورشید

به نام نامی زینب ترانه می‌خوانم

غزل و مثنوی عاشقانه می‌خوانم

به نام صبر به نام خدا به نام علی

که بود پیمبر به کائنات ولی

« بریده باد زبانی نگوید این کلمات »

به نام نامی احمد به عشق حق صلوات

بده قلم به ادب یک سلام بر زینب

بکن به اذن خدا احترام بر زینب

زنی که آینه دار حسین زهرا بود

زنی که در غم غربت عجیب تنها بود

زنی زلال، زنی مهربان، زنی بشکوه

زنی که بشکند از هیبتش صلابت کوه

بلند قامت و بالا بلند و دانشمند

دلش سراچة خون بود و لب پر از لبخند

اسیر بود اسارت به چنگ حیدری‌اش

دهان گشود جهان بر شکوه و سروری‌اش

نه اینکه هست فقط سرور زنان زینب

که هست سرور کلّ جهانیان زینب

زنی قیامت کبری زنی بلند اختر

زنی که بود به آزادگی سر و سرور

زنی چو زینب کبری سراغ دارد دهر‌؟

اگر که هست بگو نازنین بیارد دهر

که گفت این زن والا مقام مظلوم است؟

هر آنکه خرد کند این شکوه محکوم است

به اختیار بلا را گرفته در چنگش

غمین شده است به عالم نوای آهنگش

گُراز کی بتواند شکار شیر رود

و یا که شیر به روباه دون اسیر شود‌؟

چگونه می‌شود این نکته را تصور کرد

که سرشکسته شود شیر در مصاف و نبرد

عزیز! قصة زینب حکایت دگر است

که شیر ماده قوی‌تر زهرچه شیر نر است

شده اسارت و ذلت اسیر او یارا

مبین به چنگ اسارت عزیز زهرا را

مخواه گریه بگیری به هر طریق که هست

شعور در همه حالی ز شور کور به است

 

جمعه 24/9/1391 - 13:39
شعر و قطعات ادبی

 

رسول خون شهیدان

زینب‌! زبان زمزمه هی کن

با ما حدیث محنت دی کن

زان بار غم که دوش کشیدی

زان دل که از حسین بریدی

با ما بگو که حال تو چون بود

وقتی که ماه غرقه به خون بود

سر، کی زدی به محمل چوبین؟

آن سر که سر کشیده به پروین

هستی رسول خون شهیدان

ای چون حسین‌! آینه‌گردان‌!

امروز روز آتش و خون بود

ساز فلک به کوک جنون بود

وقتی حسین غرقه به خون بود

با ما بگو که حال تو چون بود؟

ای خسته از شقاوت دشمن

وی عزم استوار تو آهن

آهی بکش به هیمنه چون شیر
دادی بزن به خانة زنجیر

جمعه 24/9/1391 - 13:38
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته