• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4269روز قبل
قرآن

 


علی علیه السلام و خانواده اش در زمان حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به عنوان ادای نذر سه روز روزه به جای آوردند. هنگام افطار در هر سه روز نیازمندی به آنها مراجعه کرد و از آنها درخواست غذا کرد که هر سه بار مورد اجابت علی علیه السلام و خانواده اش قرار گرفت. هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از ضعف و زردیِ رنگ ایشان پرسید، این آیه نازل شد: «یُطعمونَ الطَّعامَ علی حبُّه مسکینا و یتیما و اسیرا؛ این بزرگواران در راه رضای حق تبارک و تعالی مسکین و یتیم و اسیر را اطعام می کنند». و بدین سان خداوند علی، فاطمه حسن و حسین علیهماالسلام را می ستاید که چگونه با وجود نیاز به غذا، آن را در راه رضای خالق خود به بندگان دیگر او هدیه می کنند.

 

سوره 76. انسان آیه 7-10

اَعُوذُ باللّهِ منَ الشّیطانِ الرَّجیم

یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَیَخَافُونَ یَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً
إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَلَا شُكُوراً
إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً

صدق الله العلی العظیم

ترجمه :

آنان به نذر وفا مى‏كنند و از روزى كه شرش فراگیر است مى‏ترسند.
و غذاى خود را با آن كه دوستش دارند، به بینوا و یتیم و اسیر مى‏دهند.
(و مى‏گویند:) ما براى رضاى خدا به شما طعام مى‏دهیم و از شما پاداش و تشكّرى نمى‏ خواهیم.
همانا ما از پروردگارمان، به خاطر روزى عبوس و سخت، مى‏ ترسیم.

نکات تفسیری :

«مُستطیر» از «سَیطره» یعنى سلطه است و ریشه آن «طَیر»، به معناى گستردگى است.
«قَمطریر» به معناى شرّى است كه سخت باشد.
بر اساس برخى روایات، اطعام مسكین و یتیم و اسیر در یك شب واقع شد و براساس برخى، در سه شب متوالى اتفاق افتاد و هر شب، یكى از آنها مراجعه كرد.
مراد از «یطعمون الطعام على حبّه» آن است كه اهل بیت با آنكه آن غذا را دوست داشتند، به دیگران دادند. چنانكه قرآن در جاى دیگر مى‏فرماید: «لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون» به نیكى نمى‏ رسید مگر آنكه از آنچه دوست دارید، انفاق كنید.(206)
صاحب تفسیر المیزان مى‏فرماید: محبّت اهل بیت به خداوند در آیه بعد مطرح شده كه مى‏گویند: «انّما نطعمكم لوجه اللّه» و منظور از «على حبّه»، علاقه به غذا است كه در این صورت، علاوه بر اخلاص، ایثار آنان نیز ثابت مى‏شود.
اگر به فكر نام و شهرت نباشید، خداوند نامتان را جاودانه مى‏كند. كارى كه اهل بیت كردند، ارزش مادى فراوانى نداشت ولى چون خالصانه بود، خداوند آن را ماندگار ساخت.
در این آیه، كلمات مسكین و یتیم و اسیر به صورت نكره آمده تا بگوید: در اطعام، نباید گزینش كرد، بلكه به هركس كه بود انفاق كنید.

خوف از خداوند، به معناى خوف از مقام اوست. چنانكه در جاى دیگر مى‏فرماید: «و لمن خاف مقام ربّه»(207)


206) تفسیر برهان ؛ محاسن برقى، ج 2، ص 397.
207) الرّحمن، 46.

پیامها :

1- كمال واقعى زمانى است كه نیكى در انسان نهادینه شود. (تمام كمالات با فعل مضارع كه نشانه استمرار فعل است، آمده است.) «یوفون، یخافون، یطعمون و...»
2- اطعام و انفاق زمانى ارزش بیشتر دارد كه شى‏ء انفاق شده، مورد نیاز و علاقه انسان باشد. «یطعمون الطعام على حبّه»
3- اسلام، حامى مستمندان و یتیمان و اسیران است. «و یطعمون الطعام... مسكینا و یتیما و اسیراً»
4- گروهى طعام را دوست دارند و گروهى اطعام را. «یطعمون الطعام على حبّه»
5 - اطعام، زمانى ارزش بیشترى دارد كه از خود و با دست خود باشد. «نطعمكم»
6- كمكى ارزش دارد كه خالصانه و به دور از هر منّت و انتظارى باشد. «نطعمكم لوجه اللّه»
7- آنچه به عمل ارزش مى‏دهد، انگیزه خالصانه و اخلاص در عمل است. «نطعمكم لوجه اللّه لا نرید منكم جزاء و لا شكورا»
8 - نیكان، نه تنها با زبان درخواست تشكّر ندارند، بلكه در دل هم به فكر تمجید و تشكّر نیستند. «لا نرید... شكوراً»
9- گرچه ابرار انتظار پاداش ندارند ولى مردم نباید بى‏تفاوت باشند. در آیه 25 سوره قصص مى‏خوانیم: حضرت شعیب دخترش را فرستاد تا پاداش سقّایى و آب دادن حضرت موسى را بپردازد. «انّ ابى یدعوك لیجزیك اجر ما سقیت»
10- گذشتن از پاداش، به تنهایى نشانه اخلاص نیست، بلكه گذشتن از تمجید و تشكّر نیز لازم است. «لا نرید منكم جزاءً و لا شكورا»
11- وفاى به نذر واجب است و كسى كه به نذر خود وفا نكند، از قهر الهى بترسد. «یوفون بالنذر و یخافون یوماً»
12- اگر كارى براى خدا باشد، فقط از قهر او مى‏ترسیم، نه مردم. «نخاف من ربّنا»
13- داشتن انگیزه الهى، منافاتى با شوق به ثواب یا خوف از عقاب ندارد. زیرا ثواب و عقاب نیز از خداست. «لوجه اللّه... انّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً»
14- در قیامت، نه تنها مردم عبوسند، بلكه روز عبوس است. «یوماً عبوساً»
15- براى فرار از آن روز عبوس، امروز در برابر مسكین و یتیم و اسیر، عبوس نكنید. « نخاف من ربّنا یوماً عبوساً»

منبع تفسیر نور

 

جمعه 24/9/1391 - 17:41
قرآن

 

آیه «ذوی القربی»
خداوند متعال در قرآن کریم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم چنین دستور می دهد: «به مردم بگو در امر رسالت مزد و اجری از شما نمی خواهم، جز این که به ذوی القربی مودّت و محبّت داشته باشید». مفسران در تفسیر «ذوی القربی» می نویسند: منظور از «ذوی القربی» علی و فاطمه علیه السلام و فرزندان آن دو هستند. حتی از بسیاری از علمای اهل سنت نقل شده که منظور پیامبر از «قُربی»، علی علیه السلام و فاطمه علیه السلام و دو پسر آن دو است و پیامبر این عبارت را برای آن که کاملاً در اذهان بماند سه مرتبه تکرار نمودند.

سوره 76. انسان آیه 7-10

اَعُوذُ باللّهِ منَ الشّیطانِ الرَّجیم

ذَلِكَ الَّذِى یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ قُلْ لَّا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى‏ وَمَن یَفْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

صدق الله العلی العظیم

ترجمه :

این (فضل بزرگ) چیزى است كه خداوند به بندگانش، آنان كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام داده‏اند بشارت مى‏دهد. (اى پیامبر! به مردم) بگو: من از شما بر این (رسالت خود) هیچ مزدى جز مودّت نزدیكانم را نمى‏ خواهم و هركس كار نیكى انجام دهد، براى او در نیكویى آن می افزاییم. همانا خداوند بسیار آمرزنده و قدردان است.

نکات تفسیری :

در آیه قبل خواندیم كه پاداش مؤمنان نیكوكار، باغ‏ هاى بهشتى و رسیدن به تمام خواسته‏ ها و فضل بزرگ پروردگار است. در این آیه سخن از پاداش كسى است كه با هدایت خود صدها میلیون نفر را به این باغ‏ ها و خواسته ‏ها رسانده است، یعنى پیامبر اسلام.
اگر هدیه یك شاخه گل تشكّر و پاداش لازم دارد، نجات بشریّت چه پاداشى خواهد داشت. با نگاهى به قرآن مى‏بینیم كه شعار تمام انبیا این بود كه ما جز از پروردگارمان پاداشى نمى‏خواهیم. در سوره شعراء از آیه 109 تا آیه 127، سخن حضرت نوح، هود، صالح، لوط و شعیب‏علیهم السلام و در سوره سبأ آیه 47، سخن پیامبر اسلام چنین است: مزد و پاداش من تنها بر خداوند است. «ان أجرى الاّ على اللّه»
البتّه شكى نیست كه مراد انبیا این بود كه ما پاداش مادى نمى‏خواهیم، ولى اطاعت كردن و هدایت شدن شما را مى‏خواهیم، زیرا همه آنان پس از آنكه در سوره شعراء درخواست مزد را منتفى دانستند، به مردم سفارش تقوا و اطاعت از خداوند مى‏كردند. «فاتقوا اللّه و اطیعون» پس انبیا پاداش مادى نمى‏خواهند، ولى مزد معنوى و هدایت مردم را خواهانند كه این مزد در واقع به نفع خود مردم است، نظیر اینكه استادى به شاگردش بگوید: من از تو مزدى نمى‏خواهم و پاداش من تنها یك چیز است و آن اینكه تو درس بخوانى كه در واقع این پاداش براى شاگرد است.
مزد رسالت پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله چیست؟ پیامبر اسلام نیز از مردم درخواست مزد مادى نداشت، ولى چندین مرتبه از طرف خداوند با كلمه «قل» مأمور شد تا مزد معنوى را كه به نفع خود مردم است، از مردم تقاضا كند. «قل ما سألتكم من أجر فهو لكم»(21)
این مزد معنوى نیز در دو تعبیر آمده است. یك بار مى‏فرماید: من هیچ مزدى نمى‏خواهم جز آنكه هر كه خواست راه خدا را انتخاب كند، «الاّ من شاء ان یتّخذ الى ربّه سبیلا»(22) و یك بار در آیه مورد بحث كه مى‏فرماید: «لا اسئلكم علیه اجرا الاّ المودّة فى القربى» بنابراین مزد رسالت دو چیز است: یكى انتخاب راه خدا و دیگرى مودّت قربى‏. جالب آنكه در هر دو تعبیر كلمه «الاّ» مطرح شده است، یعنى مزد من تنها همین مورد است.
با كمى تأمل مى‏فهمیم كه باید راه خدا و مودّت اهل بیت یكى باشد، زیرا اگر دو تا باشد، تناقض است، یعنى نمى‏توان گفت: من فقط تابستان‏ها مطالعه مى‏كنم و بار دیگر گفت: من فقط زمستان‏ها مطالعه مى‏كنم. زیرا محصور باید یك چیز باشد.
پیامبر اسلام از طرف خداوند یك بار مأمور مى‏شود كه به مردم بگوید: مزد من تنها انتخاب راه خداست و بار دیگر مأمور مى‏شود كه بگوید: مزد من فقط مودّت قربى است. در واقع باید این دو درخواست یكى باشد. یعنى راه خدا همان مودّت قربى‏ باشد.
از طرفى مودّت با دو چیز ملازم است: یكى شناخت و معرفت، زیرا تا انسان كسى را نشناسد نمى‏تواند به او عشق بورزد. دوم اطاعت، زیرا مودّت بدون اطاعت نوعى تظاهر و ریاكارى و دروغ و تملّق است. پس كسانى كه دستورات خود را از غیر اهل بیت پیامبرعلیهم السلام مى‏گیرند، راه خدا را پیش نگرفته‏اند. این از دیدگاه قرآن.
امّا از نظر عقل. پاداش باید همسنگ و هموزن عمل باشد. رسالت، جز امامت كه ادامه آن است هم وزنى ندارد، مزد رسالت ادامه هدایت است، مزد یك معصوم، سپردن كار به معصوم دیگر است. مزد عادل آن است كه زحمات او را به عادل دیگر بسپاریم.
عقل مى‏گوید: تا لطف هست باید تشكّر نیز باشد و اگر امروز لطف پیامبر شامل حال ما شده و ما به اسلام هدایت شده‏ایم باید مزد رسالتش را بپردازیم و اگر مزد رسالت، مودّت قربى است، امروز هم باید قُربایى باشد تا نسبت به او مودّت و اطاعت داشته باشیم. آرى، امروز هم باید نسبت به حضرت مهدى‏علیه السلام مودّت داشته و نسبت به او مطیع باشیم. مگر مى‏شود بگوییم مسلمانان صدر اسلام مأمور بودند مزد رسالت را بپردازند و نسبت به قربى مودّت داشته باشند، ولى مسلمانان امروز یا این وظیفه را ندارند و یا قربایى نیست تا به او مودّت بورزند و مزد رسالت را بپردازند. البتّه مودّت حضرت مهدى‏علیه السلام در زمان غیبت، عمل به پیام‏هاى او و رفتن در راه كسانى است كه ما را به آنان سپرده است، یعنى فقهاى عادل و بى هوا و هوس.
عقل انسان از اینكه مودّت قربى پاداش پیامبرى قرار گرفته كه صدها میلیون نفر را به هدایت و سعادت و فضل كبیر الهى رسانده مى‏فهمد كه قربى و كسانى كه مورد مودّت هستند، برترین افراد بشر و معصومند. زیرا هرگز مودّت گنهكار پاداش پیامبر معصوم قرار نمى‏گیرد. نمى‏توان باور كرد كه مودّت افرادى گنهكار بر مسلمانان جهان در طول تاریخ واجب باشد و هیچ فرقه‏اى از مسلمانان (غیر از شیعه) رهبران خود را معصوم نمى‏داند و هیچ فرد یا گروهى تا كنون نه براى امامان معصوم گناهى نقل كرده و نه براى آن بزرگواران استادى نام برده است.
عقل مى‏گوید: گذاشتن دست بشر در دست غیر معصوم نه تنها ظلم به انسانیّت است، بلكه ظلم به تمام هستى است. زیرا هستى براى انسان آفریده شده (تمام آیات «خلق لكم»، «سخّر لكم» و «متاعا لكم» نشانه‏ى آن است كه هستى براى انسان است) و انسان براى تكامل واقعى و معنوى و خدایى شدن و آیا سپردن این انسان با آن اهداف والا به رهبران غیر معصوم، ظلم به او و ظلم به هستى نیست؟
اگر در روایات، رهبر معصوم و ولایت او زیر بنا و پایه و اساس دین شناخته شده است، «بنى الاسلام على خمس... الولایة»(23) و اگر حضرت على‏علیه السلام تقسیم كننده مردم میان بهشت و دوزخ معرّفى شده است، «قسیم الجنّة و النار»(24) و اگر نماز بى ولایت پذیرفته نمى‏شود،(25) و اگر مودّت اهل بیت حسنه است،(26) و اگر زیارت و توسّل به آنان سفارش شده، همه به خاطر همان جوهر كیمیایى مودّت است.
زمخشرى و فخررازى كه از بزرگان اهل سنّت هستند، در تفاسیر خود آورده ‏اند كه رسول‏ خداصلى الله علیه وآله فرمودند:
«مَن مات على حبّ آل محمّد مات شهیداً» هر كه با دوستى آل‏محمّد از دنیا برود، شهید است.
«مَن مات على حبّ آل محمّد مات تائباً» هر كه با دوستى آل محمّد از دنیا برود، توبه‏كننده است.
«مَن مات على حبّ آل محمّد مات مستكمل الایمان» هر كه با دوستى آل محمّد از دنیا برود، با ایمان كامل از دنیا رفته است.
«مَن مات على حبّ آل محمّد مات على السنة والجماعة» هر كه با دوستى آل محمّد از دنیا برود، طبق سنّت و سیره پیامبر از دنیا رفته است.

حال این سؤال پیش مى‏آید كه آیا مودّت بدون اطاعت، مى‏تواند هم وزنِ شهادت، مغفرت و ایمان كامل قرار گیرد؟
در همین تفاسیر ذیل این آیه حدیثى از رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله آمده است كه:
«ألا و مَن مات على بغض آل محمّد جاء یوم القیامة مكتوب بین عینیه آیس من رحمة اللّه»، آگاه باشید، هركه با كینه و بغض آل محمّد بمیرد، روز قیامت مى‏آید در حالى كه میان دو چشم او نوشته شده: او از رحمت خداوند مأیوس و محروم است.
«ألا و مَن مات على بغض آل محمّد مات كافرا» آگاه باشید، هر كه با بغض آل‏محمّد بمیرد، كافر مرده است.
«ألا و مَن مات على بغض آل محمّد لم یشم رائحة الجنة» هر كه با بغض آل‏محمّد بمیرد، بوى بهشت را استشمام نمى‏كند.
فخر رازى در تفسیر خود آورده است: همین كه آیه مودّت نازل شد از پیامبر اكرم پرسیدند: قربى‏ چه كسانى هستند كه مودّت آنها بر ما واجب است؟
حضرت فرمودند: علىّ و فاطمه و فرزندانش، سپس اضافه مى‏كند كه حضرت فرمودند: «فاطمة بضعة منّى یؤذینى ما یؤذیها» فاطمه پاره تن من است هر كس او را اذیّت كند مرا اذیّت كرده و كیفر كسانى كه رسول خدا را اذیّت كنند، در قرآن چنین آمده است. «انّ الّذین یؤذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فى الدنیا و الآخرة و اعدّ لهم عذاباً مهیناً»(27)
در حدیث مى‏خوانیم كه امام حسن‏علیه السلام در ذیل جمله‏ى «و مَن یقترف حسنة نزد له فیها حسناً» فرمود: «اقتراف الحسنة مودّتنا اهل البیت»(28) كسب نیكى، مودّت ما اهل بیت است.


21) سبأ، 47.
22) فرقان، 57 .
23) كافى، ج‏2ص‏18.
24) بحار، ج‏7، ص‏186.
25) بحار، ج‏27، ص‏167.
26) بحار، ج‏43، ص‏362.
27) احزاب، 57 .
28) تفاسیر نمونه و صافى.

پیامها :

1- بشارت خداوند بس بزرگ و عظیم است. «روضات الجنّات - ما یشاؤون - فضل كبیر - ذلك الّذى یبشّر اللّه عباده»
2- نشانه بنده خدا ایمان و عمل صالح است. «عباده الّذین آمنوا و عملوا الصالحات»
3- رمز دریافت آن همه نعمت و بشارت، بندگى خدا و ایمان و نیكوكارى است. «عباده الّذین آمنوا و عملوا...»
4- مودت قربى مصداق روشن ایمان و عمل صالح است. «یبشر اللّه عباده الّذین آمنوا و عملوا الصالحات قل لا اسئلكم... الا المودة فى القربى»
5 - درخواست مزد از زبان خود سنگین است، لذا پیامبر مأمور مى‏شود از طرف خداوند مزد خود را به مردم اعلام كند. «قل لا اسئلكم...»
6- مودّت بدون معرفت امكان ندارد. (پس مزد رسالت قبل از هر چیز شناخت اهل بیت پیامبر است سپس مودّت آنان) «الاّ المودّة فى القربى‏»
7- مودّت بدون اطاعت، ریا و تملّق است. (پس مودّت قربى یعنى اطاعت از آنان) «الاّ المودّة فى القربى‏»
8 - قربى معصومند. زیرا مودّت گناهكار نمى‏تواند مزد رسالت قرار گیرد. «الاّ المودّة فى القربى‏»
9- مودّتى كه قهراً همراه با معرفت و اطاعت است تنها در اهل‏بیت مستقر است. (كلمه «فى» رمز آن است كه جایگاه مودّت تنها اهل‏بیت است.) «فى القربى‏»
10- مودّت فى القربى، راهى براى كسب خوبى‏هاست. «الاّ المودّة فى القربى و مَن یقترف حسنة»
11- مودّت اهل بیت‏علیهم السلام، برجسته‏ترین حسنه است. «المودّة فى القربى و من یقترف حسنة»
12- مودّت قربى حسنه است. «مَن یقترف حسنة»
13- مودّت قربى سبب دریافت پاداش بیشتراست. «نزد له فیها حسناً»
14- دوستى اهل بیت پیامبر، زمینه‏ى دریافت مغفرت است. «الاّ المودّة فى القربى... انّ اللّه غفور»
15- خداوند قدردان كسانى است كه به وظیفه خود در مودت اهل بیت عمل مى‏كنند. «انّ اللّه غفور شكور»

منبع تفسیر نور

جمعه 24/9/1391 - 17:40
قرآن

 

 

سوره 3. آل‏عمران آیه 61

اَعُوذُ باللّهِ منَ الشّیطانِ الرَّجیم

فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَذِبِینَ‏

صدق الله العلی العظیم

ترجمه آیه :

پس هر كه با تو، بعد از علم و دانشى كه به تو رسیده است، درباره او (عیسى) به ستیز و محاجّه برخیزد (و از قبول حقّ شانه خالى كند) بگو: بیائید پسرانمان وپسرانتان وزنانمان وزنانتان وخودمان را (كسى كه به منزله خودمان است) وخودتان را بخوانیم، سپس (به درگاه خدا) مباهله و زارى كنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

نكته ها :

واژه‏ى «نَبتَهل» از ریشه‏ى «اِبتهال» به معناى بازكردن دست‏ها و آرنج‏ها براى دعا، به سوى آسمان است واین آیه به دلیل این واژه، به آیه‏ى مباهله معروف گشته است. مباهله، یعنى توجّه و تضرّع دو گروه مخالف یكدیگر، به درگاه خدا و تقاضاى لعنت و هلاكت براى طرف مقابل كه از نظر او اهل باطل است.[60]
در تفاسیر شیعه و سنى و برخى كتب حدیث و تاریخ مى‏خوانیم كه در سال دهم هجرى، افرادى از سوى رسول خدا صلى الله علیه وآله مأمور تبلیغ اسلام در منطقه نجران از بلاد یمن شدند. مسیحیانِ نجران نیز هیئتى را به نمایندگى از سوى خود براى گفتگو با پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله به مدینه گسیل داشتند. با وجود گفتگوهایى كه میان آنان و پیامبر صلى الله علیه وآله ردّ وبدل شد، باز هم آنان بهانه‏جویى كرده و در حقّانیّت اسلام ابراز تردید مى‏كردند. این آیه نازل شد و خطاب به پیامبر فرمود: به كسانى كه با تو محاجّه و جدال كرده، و از قبول حقّ شانه خالى مى‏كنند، بگو: بیایید با فراخواندن فرزندان و زنان و خودمان، خدا را بخوانیم و با حالت تضرّع و ابتهال بر دروغگویان نفرین كنیم و هر نفرینى كه دامن گروه مقابل را گرفت، معلوم می ‏شود كه راه او باطل است و با این وسیله به این گفتگو و جدال پایان دهیم.
هنگامى كه نمایندگان مسیحیان نجران، پیشنهاد مباهله را از رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله شنیدند، به یكدیگر نگاه كرده و متحیّر ماندند. آنان مهلت خواستند تا در این باره فكر و اندیشه و مشورت كنند. بزرگِ نصارى به آنها گفت: شما پیشنهاد را بپذیرید و اگر دیدید كه پیامبر با سر وصدا و جمعیّتى انبوه براى نفرین می ‏آید، نگران نباشید و بدانید كه خبرى نیست، ولى اگر با افراد معدودى به میدان آمد، از انجام مباهله صرف‏نظر و با او مصالحه كنید.
روز مباهله، آنها دیدند كه پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله همراه با دو كودك و یك جوان و یك زن بیرون آمدند. آن دو كودك، حسن و حسین ‏علیهما السلام و آن جوان، علىّ‏بن ابى‏طالب‏علیهما السلام و آن زن فاطمه‏ى زهراعلیها السلام دختر پیامبر صلى الله علیه وآله بودند.
اُسقف مسیحیان گفت: من چهره‏هایى را می ‏بینم كه اگر از خداوند بخواهند كوه از جا كنده شود، كنده می ‏شود. اگر این افراد نفرین كنند، یك نفر مسیحى روى زمین باقى نمی ‏ماند. لذا از مباهله اعلام انصراف كرده و حاضر به مصالحه شدند.[61]
این ماجرا، علاوه بر تفاسیر شیعه، در منابع معتبر اهل سنّت نیز آمده است.[62]
روز مباهله، بیست وچهارم یا بیست و پنجم ماه ذى‏الحجّه بوده و محل آن در روزگار پیامبر صلى الله علیه وآله در بیرون شهر مدینه بوده كه اكنون داخل شهر قرار گرفته و در آن محل، مسجدى به نام «مسجد الاجابة» ساخته شده است. فاصله‏ى این مسجد تا مسجدالنّبى تقریباً دو كیلومتر است. «الّلهم ارزقنا زیارته و شفاعته»
بر اساس روایتى در تفسیر المیزان، دعوت به مباهله مخصوص نصارى نبوده و پیامبر صلى الله علیه وآله از یهودیان نیز براى مباهله دعوت كردند.
مباهله، خاصّ زمان پیامبرصلى الله علیه وآله نبوده است، بلكه براساس برخى از روایات، دیگر مؤمنان نیز مى‏توانند مباهله كنند. امام صادق‏علیه السلام در این‏باره دستوراتى داده‏اند.[63]
سؤال: در این ماجرا تنها فاطمه زهراعلیها السلام حضور داشت، پس چرا قرآن كلمه‏ى جمع «نسائنا» را بكار برده است؟
پاسخ: در قرآن مواردى است كه خداوند از یك نفر به صورت «جمع» یاد مى‏كند، مانند آیه 181 سوره آل‏عمران كه یك نفر از روى توهین گفت: خدا فقیر است، ولى آیه به صورت جمع مى‏فرماید: «الّذین قالوا انّ اللّه فقیر» چنانكه قرآن درباره حضرت ابراهیم‏علیه السلام مى‏فرماید: ابراهیم یك امّت است، با آنكه یك‏نفر بیشتر نبود.
گرچه پیامبر مى‏توانست خود شخصاً نفرین كند وكارى به علىّ، فاطمه، حسن و حسین‏علیهم السلام نداشته باشد، ولى خدا و رسول، با این عمل به ما فهماندند كه این افراد، یاران و شریكان رسول خدا در دعوت به حقّ و هدف او هستند و همراه او آماده‏ى استقبال از خطر بوده و تداوم‏گر حركت او مى‏باشند.

پیام ها :

1- اگر انسان ایمان به هدف داشته باشد، حاضر است خود و نزدیك‏ترین بستگانش را در معرض خطر قرار دهد. «من بعد ما جائك من العلم»
2- آخرین برگ برنده و سلاح برنده مؤمن، دعاست. «فقل تعالوا ندع»
3- فرزند دخترى، همچون فرزند پسرى، فرزند خود انسان است. «ابنائنا» بنابراین امام حسن وامام حسین علیهما السلام فرزندان پیامبرند.
4- زن و مرد در صحنه‏ هاى مختلف دینى، در كنار همدیگر مطرحند. «نسائنا»
5 - در دعا، حالات اهل دعا مهم است، نه تعداد آنها. گروه مباهله كننده پنج نفر بیشتر نبودند. «ابنائنا، نسائنا، انفسنا»
6- علی ّ‏بن ابی‏طالب ‏علیهما السلام، جان رسول اللَّه ‏صلى الله علیه وآله است. «انفسنا»
7- در مجالس دعا، كودكان را نیز با خود ببریم. «ابنائنا»
8 - اهل‏بیت پیامبرعلیهم السلام مستجاب الدعوة هستند. «ابنائنا، نسائنا، انفسنا»
9- استمداد از غیب، پس از بكارگیرى توانایی ‏هاى عادّى است. «نبتهل»
10- كسى كه منطق و استدلال و معجزه، او را به پذیرش حقّ تسلیم نمی ‏كند، باید با او مباهله كرد. «تعالوا... نبتهل»
11- اگر مؤمنان محكم بایستند، دشمن به دلیل باطل بودنش عقب نشینى می ‏كند. «ندع... نبتهل»
12- استدلال را باید با استدلال پاسخ داد، ولى مجادله و لجاجت باید سركوب شود. «لعنة اللّه على الكاذبین»


60) التحقیق فى كلمات القرآن.
61) پیامبر صلى الله علیه وآله فرمودند: سوگند به كسى كه مرا پیامبر حقّ قرار داد، اگر مباهله انجام مى‏گرفت، آن وادى‏آتش را بر آنان فرو مى‏ریخت. تفسیر مجمع‏البیان ؛ مناقب ابن‏مغازى، ص 263.
62) صاحب تفسیر المیزان در جلد سوّم صفحه 257 آورده است كه ماجراى مباهله را 51 نفر از صحابه به اتّفاق نظر نقل كرده‏اند. تفاسیر كبیر، آلوسى ومراغى ذیل آیه، در كتاب الكامل ابن‏اثیر جلد دوّم صحفه 293، مستدرك حاكم جلد سوّم صفحه 150، مسند احمد حنبل جلد اوّل صفحه 185 و همچنین تفاسیر روح‏البیان، المنار و ابن‏كثیر و بسیارى از منابع شیعى و سنّى دیگر، این واقعه را ضبط و نقل كرده‏اند. در كتاب اِحقاق‏الحق جلد سوّم صفحه 46 نیز نام شصت نفر از بزرگان اهل سنّت را آورده است كه همگى گفته‏اند: این آیه در عظمت پیامبر و اهل‏بیت علیهم السلام اوست.
63) تفسیرنورالثقلین ج‏1، ص‏351 ؛ اصول كافى، ج‏2، باب مباهله.

تفسیر نور - سایت درسهایی از قرآن

 

جمعه 24/9/1391 - 17:39
قرآن

 

اَعُوذُ باللّهِ منَ الشّیطانِ الرَّجیم

وَقَرْنَ فِى بُیُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُوْلَى‏ وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِیْنَ الزَكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً

صدق الله العلی العظیم

سوره 33. احزاب آیه 33

ترجمه:

و در خانه هاى خود قرار گیرید و همچون دوران جاهلیّتِ نخستین، با خودآرایى ظاهر نشوید (و زینت‏هاى خود را آشكار نكنید)، و نماز را بر پا دارید و زكات بدهید، و از خدا و رسولش اطاعت كنید؛ همانا خداوند اراده كرده است كه پلیدى (گناه) را از شما اهل بیت (پیامبر) دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.

نكته ها:

«قَرْنَ» از «وقار» یا «قرار» است، و نتیجه‏ى هر دو معنا یكى است. یعنى براى خودنمایى از خانه‏ هاى خود خارج نشوید.
«تبّرج» از «بُرج» به معناى خودنمایى است، همان گونه كه برج در میان ساختمان‏هاى دیگر جلوه‏ى خاصّى دارد.
جاهلیّتِ اُولى نشان دهنده‏ ى ظهور جاهلیّت اُخرى‏ است كه ما امروز شاهد آنیم. در حدیث نیز آمده است: «ستكون الجاهلیّة الاخرى»(390) به زودى جاهلیّت دیگرى فرا می ‏رسد.
اگر در جاهلیّت آن روز دختر را زنده به گور می كردند، امروز با سقط جنین، هم دختر را نابود می ‏كنند، هم پسر را.
اگر در جاهلیّت آن روز قتل و آدم كشى وجود داشت، امروز در جنگ‏هاى بزرگ و جهانى كشتارهاى میلیونى انجام می گیرد.
جاهلیّت آن روز مدرسه نبود و جنایت انجام می گرفت، امروز با وجود هزاران دانشگاه، مهم‏ترین حقوق انسان‏ها پایمال می ‏شود.
در جاهلیّت آن روز فساد و زنا جرم بود؛ امّا امروز در مترقّی ‏ترین كشورهاى جهان همجنس بازى قانونى است.(391)
مطالبى درباره‏ى آیه‏ى تطهیر


«اِنَّما یُریدُ اللّهُ لیُذهِبَ عنكْم الرِّجْسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطهِّرَكُمْ تَطهیراً»
* كلمه‏ ى «اِنّما» نشانه‏ ى این است كه آیه ‏ى شریفه درباره‏ ى یك موهبت استثنایى در مورد اهل‏بیت ‏علیهم السلام سخن می ‏گوید.
* مراد از «یُرید»، اراده ‏ى تكوینى است، زیرا اراده ‏ى تشریعى خداوند، پاكى همه ‏ى مردم است نه تنها اهل بیت پیامبر اكرم‏ علیهم السلام.
* مراد از «رجس» هر گونه ناپاكى ظاهرى و باطنى است.(392)


* مراد از «اهل البیت» همه ‏ى خاندان پیامبر نیست، بلكه برخى افراد آن است كه نام آنان در روایات شیعه و سنّى آمده است. این گروه عبارتند از: علىّ و فاطمه و حسن و حسین‏ علیهم السلام.


سؤال: دلیل این انحصار چیست؟ و چرا این بخش از آیه درباره‏ ى زنان پیامبر یا تمام خاندان آن حضرت نیست؟


پاسخ:
1. روایاتى از خود همسران پیامبر حتّى از عایشه و امّ سلمه نقل شده كه آنان از رسول‏ خداصلى الله علیه وآله پرسیدند: آیا ما هم جزء اهل بیت هستیم؟ پیامبر فرمود: خیر.
2. در روایات متعدّدى می ‏خوانیم: پیامبر عبایى بر سر این پنج نفر كشید (كه یكى از آنان خود حضرت بود) و فرمود: این‏ها اهل بیت من هستند و اجازه‏ ى ورود دیگران را نداد.
3. پیامبر اكرم ‏صلى الله علیه وآله براى این كه اختصاص اهل بیت را به پنج نفر ثابت كند، مدّت شش ماه (و به گفته‏ى بعضى روایات هشت یا نه ماه) به هنگام نماز صبح از كنار خانه‏ ى فاطمه‏ علیها السلام می گذشت و می ‏فرمود: «الصّلاة یا اهل البیت انّما یرید اللّه لیذهب عنكم الرّجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا»
در كتاب احقاق الحق بیش از هفتاد حدیث از منابع معروف اهل سنّت درباره اختصاص آیه شریفه به پنج نفر ذكر شده و در كتاب شواهد التنزیل كه از كتب معروف اهل سنّت است بیش از یكصد و سى روایت در همین زمینه آمده است.(393)
به هر حال این آیه شامل زنان پیامبر نمی ‏شود زیرا:
آنها گاهى مرتكب گناه می ‏شدند. در سوره ‏ى تحریم می ‏خوانیم: پیامبر رازى را به بعضى از همسرانش فرمودند و او امانت دارى نكرد و به دیگرى گفت. قرآن این عمل را گناه نامیده، فرمود: «ان تتوبا اِلى اللّه فقد صغت قلوبكما»(394)
عایشه كه همسر پیامبر بود، جنگ جمل را علیه حضرت علی ‏علیه السلام به راه انداخت و سپس پشیمان شد، با آنكه در این جنگ عدّه بسیارى از مسلمانان كشته شدند.


چند سؤال‏:

1. آیا «یطهّركم» به معناى آن نیست كه اهل بیت‏ علیهم السلام آلودگى داشته ‏اند و خداوند آنان را تطهیر كرده است؟
پاسخ: شرط تطهیر آلودگى نیست، زیرا قرآن درباره ‏ى حوریان بهشتى كلمه «مطهّرة» را به كار برده در حالى كه هیچ گونه آلودگى ندارند. به عبارت دیگر «یطهّركم» به معناى پاك نگه‏داشتن است نه پاك كردن از آلودگى قبلى.
2. اگر اهل‏بیت تنها پنج نفرند، چرا این آیه در میان جملاتى قرار گرفته كه مربوط به زنان پیامبر است؟
پاسخ: الف: جمله‏ ى «انّما یرید اللّه ...» به صورت جداگانه نازل شده ولى هنگام جمع آورى قرآن در این جا قرار گرفته است.
ب: به گفته ‏ى تفسیر مجمع البیان، رسم فصیحان و شاعران و ادیبان عرب این بوده كه در لابلاى مطالب معمولى حرف جدید و مهمّى مطرح مى‏كنند تا تأثیرش بیشتر باشد. چنانكه در میان اخبار صدا و سیما، اگر گوینده یك مرتبه بگوید: به خبرى كه هم اكنون به دستم رسید توجّه فرمایید، این گونه سخن گفتن یك شوك روانى و تبلیغاتى ایجاد می ‏كند. نظیر این آیه را در آیه‏ى سوّم سوره ‏ى مائده خواندیم كه مطلب مربوط به ولایت و امامت و كمال دین و تمام نعمت و یأس كفّار و رضاى الهى، در كنار احكام مربوط به گوشت خوك و خون، نازل شده و این گونه جا سازى‏ها رمز حفظ قرآن از دستبرد نااهلان است. درست همان گونه كه گاهى زنان هنگام خروج از خانه زیور آلات خود را در لابلاى پنبه‏هاى متّكا قرار مى‏دهند. با این كه طلا و پنبه رابطه ‏اى ندارند ولى براى محفوظ ماندن از دستبرد نااهلان این كار انجام می ‏گیرد.
ج: در میان سفارش هایى كه به زنان پیامبر می ‏كند، یك مرتبه می ‏فرماید: خدا اراده ‏ى مخصوص بر عصمت اهل بیت دارد، یعنى اى زنان پیامبر! شما در خانه‏اى هستید كه معصومین‏ علیهم السلام هستند و حتماً باید تقوا را بیشتر مراعات كنید.
د: در مورد اهل‏بیت ضمیر جمع مذكر به كار رفته كه نشان غالب بودن مردان است، به خلاف جملات مربوط به زنان پیامبر كه در آنها از ضمیر جمع مؤنث استفاده شده است. «بیوتكنّ، اقمن - عنكم، یطهّركم»
گرچه این آیه خطاب به زنان پیامبر است ولى قطعاً مراد همه‏ ى زنان مسلمان هستند كه باید به این دستورها عمل كنند.


390) تفسیر نورالثّقلین.
391) درباره‏ى جاهلیّت معاصر، كتابى به نام «جاهلیّت قرن بیستم» از سیّد قطب و كتاب دیگرى به نام «سیماى تمّدن غرب» از سیّد مجتبى موسوى لارى نوشته شده كه تاكنون به چند زبان ترجمه شده است.
392) تفسیر برهان.
393) تفاسیر نورالثقلین و نمونه.
394) تحریم، 4 .

تفسیر نور - سایت درسهایی از قرآن

جمعه 24/9/1391 - 17:37
قرآن

 

سوره احزاب آیایه 33

اعوذ بالله من الشیطان رجیم

وَ قَرْنَ فی بُیُوتِكُنَّ وَ لا تَبرَّجْنَ تَبرُّجَ الْجَهِلِیَّةِ الأُولیوَ أَقِمْنَ الصلَوةَ وَ ءَاتِینَ الزَّكوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسولَهُإِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِب عَنكمُ الرِّجْس أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطهِّرَكمْ تَطهِیراً(33)

صدق الله العلی العظیم

ترجمه آیه :
و در خانه های خود بنشینید ، و چون زنان جاهلیت نخست خود نمایی نكنید ، و نماز بپا دارید ، و زكات دهید ، و خدا و رسولش را اطاعت كنید ، خدا جز این منظور ندارد كه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد ، و آن طور كه خود می‏داند پاكتان كند ( 33) .

بیان آیه :

و قرن فی بیوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی ... و اطعن الله و رسوله كلمه قرن امر از ماده قر است ، كه به معنای پا بر جا شدن است ، و اصل این كلمه اقررن بوده ، كه یكی از دو تا راء آن حذف شده است ، ممكن هم هست از ماده قار ، یقار به معنای اجتماع ، و كنایه از ثابت ماندن در خانه ‏ها باشد ، و مراد این باشد كه ای زنان پیغمبر ! از خانه ‏های خود بیرون نیایید .

و كلمه تبرج به معنای ظاهر شدن در برابر مردم است ، همان طور كه برج قلعه برای همه هویدا است ، و كلمه جاهلیة اولی به معنای جاهلیت قبل از بعثت است ، پس در نتیجه مراد از آن ، جاهلیت قدیم است ، و اینكه بعضی گفته‏اند مراد از آن دوران هشتصدساله ما بین آدم و نوح است ، و یا گفته ‏اند : زمان داوود و سلیمان است ، و یا گفتار آنانكه گفته ‏اند زمان ولادت ابراهیم است ، و یا گفتار آنانكه گفته اند زمان فترت بین عیسی و محمد ( صلوات الله علیهما ) است ، اقوالی است بدون دلیل .

و اقمن الصلوة و اتین الزكوة و اطعن الله و رسوله - این آیه دستور می‏دهد كه اوامر دینی را امتثال كنند ، و اگر از بین همه اوامر فقط نماز و زكات را ذكر نمود ، برای این است كه این دو دستور ركن عبادت ، و معاملات است ، و بعد از ذكر این دو به طور جامع فرمود : و خدا و رسولش را اطاعت كنید .

و طاعت خدا عبارت است از امتثال تكالیف شرعی او ، و اطاعت رسولش به این است كه آنچه با ولایتی كه دارد امر و نهی می‏كند ، امتثال شود ، چون امر و نهی او نیز از ناحیه خدا جعل شده ، خدا او را به حكم النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم ولی مؤمنین كرده ، و فرمان او را فرمان خود خوانده .

انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا كلمه انما در آیه انحصار خواست خدا را می‏رساند ، و می ‏فهماند كه خدا خواسته كه رجس و پلیدی را تنها از اهل بیت دور كند ، و به آنان عصمت دهد ، و كلمه اهل البیت چه اینكه صرفا برای اختصاص باشد ، تا غیر از اهل خانه داخل در حكم نشوند ، و چه اینكه این كلمه نوعی مدح باشد ، و چه اینكه نداء ، و به معنای ای اهل بیت بوده باشد ، علی ای حال دلالت دارد بر اینكه دور كردن رجس و پلیدی از آنان ، و تطهیرشان ، مساله‏ای است مختص به آنان ، و كسانی كه مخاطب در كلمه عنكم - از شما هستند .

بنابر این در آیه شریفه در حقیقت دو قصر و انحصار بكار رفته ، یكی انحصار اراده و خواست خدا در بردن و دور كردن پلیدی و تطهیر اهل بیت ، دوم انحصار این عصمت و دوری از پلیدی در اهل بیت .

حال باید دید اهل بیت چه كسانی هستند ؟

بطور مسلم فقط زنان آن جناب اهل بیت او نیستند ، برای اینكه هیچگاه صحیح نیست ضمیر مردان را به زنان ارجاع داد ، و به زنان گفت عنكم - از شما بلكه اگر فقط همسران اهل بیت بودند ، باید می‏فرمود : عنكن ، بنابر این ، یا باید گفت مخاطب همسران پیامبر و دیگران هستند همچنان كه بعضی دیگر گفته‏اند : مراد از اهل البیت ، اهل بیت الحرام است ، كه در آیه ان اولیاؤه الا المتقون آنان را متقی خوانده ، و بعضی دیگر گفته‏اند : مراد اهل مسجد رسول خدا (ص‏) است ، و بعضی گفته‏اند : همه آن كسانی است كه در عرف جزو خاندان آن جناب به شمار می‏روند ، چه همسرانش ، و چه خویشاوندان و نزدیكانش ، یعنی آل عباس ، آل عقیل ، آل جعفر ، و آل علی ، و بعضی دیگر گفته‏اند : مراد خود رسول خدا (ص) و همسران اوست ، و شاید آنچه به عكرمه و عروه نسبت داده ‏اند همین باشد ، چون آنها گفته ‏اند : مراد تنها و تنها همسران رسول خدا (ص) است .

تا اینكه مخاطب همچنانكه بعضی دیگر گفته ‏اند : غیر از همسران آن جناب هستند و خطاب در عنكم - از شما متوجه اقربای رسول خدا (ص‏) است ، یعنی آل عباس ، آل علی ، آل عقیل ، و آل جعفر .

و به هر حال ، مراد از بردن رجس و تطهیر اهل بیت تنها همان تقوای دینی ، و اجتناب از نواهی ، و امتثال اوامر است ، و بنابر این معنای آیه این است كه خدای تعالی از این تكالیف دینی كه متوجه شما كرده سودی نمی‏برد ، و نمی‏خواهد سود ببرد ، بلكه می‏خواهد شما را پاك كند ، و پلیدی را از شما دور سازد ، و بنابر این آیه شریفه در حد آیه ما یرید الله لیجعل علیكم من حرج و لكن یرید لیطهركم و لیتم نعمته علیكم می‏باشد ، و اگر معنا این باشد ، آن وقت آیه شریفه ، با هیچ یك از چند معنایی كه گذشت نمی‏سازد ، چون این معنا با اختصاص آیه به اهل بیت منافات دارد ، زیرا خدا این گونه تطهیر را برای عموم مسلمانان و مكلفین باحكام دین می‏خواهد ، نه برای خصوص اهل بیت ، و حال آنكه گفتیم آیه شریفه دو انحصار را می‏رساند ، كه انحصار دوم تطهیر اهل بیت است .

و اگر بگویی مراد از بردن رجس ، و تطهیر كردن ، همانا تقوای شدید و كامل است ، و معنای آیه این است كه این تشدیدی كه در تكالیف متوجه شما كردیم ، و در برابر اجر دو چندان هم وعده ‏تان دادیم ، برای این نیست كه خود ما از آن سودی ببریم ، بلكه برای این است كه می‏خواهیم پلیدی را دور نموده و تطهیرتان كنیم .

و در این معنا هم اختصاص رعایت شده ، و هم عمومیت خطاب به همسران رسول خدا (ص‏) و به دیگران ، چیزی كه هست در اول ، خطاب را متوجه خصوص همسران آن جناب نمود ، و در آخر یعنی در كلمه عنكم متوجه عموم . لیكن این حرف هم صحیح نیست ، برای اینكه در آخر ، خطاب متوجه غیر از ایشان شده ، و اگر بگویی خطاب متوجه همه است چه همسران و چه غیر آنان ، می‏گوییم : این نیز باطل است ، برای اینكه غیر از همسران شریك در تشدید تكلیف نبودند ، و اجر دو چندان هم ندارند ، و معنا ندارد خدای تعالی بفرماید : اگر به شما همسران رسول خدا (ص‏) تكالیف دشوارتری كردیم ، برای این است كه خواستیم عموم مسلمانان و شما را پاك نموده و پلیدی را از همه دور كنیم .

خواهی گفت : چرا جایز نباشد كه خطاب متوجه همسران رسول خدا (ص‏) و خود رسول خدا (ص) باشد ، با اینكه تكلیف خود رسول خدا (ص‏) هم مانند تكالیف همسرانش شدید است ؟ در پاسخ می‏گوییم : نباید همسران آن جناب را با خود آن جناب مقایسه كرد ، چون آن جناب مؤید به داشتن عصمت خدایی است ، و این موهبتی است كه با عمل و اكتساب به دست نمی‏آید ، تا بفرماید تكلیف تو را تشدید كردیم ، و اجرت را مضاعف نمودیم ، تا پاكت كنیم ، چون معنای این حرف این است كه تشدید تكلیف ، و دو چندان كردن اجر مقدمه و یا سبب است برای بدست آمدن عصمت ، و به همین جهت هیچ یك از مفسرین این احتمال را نداده ‏اند كه خطاب متوجه رسول خدا (ص‏) و همسرانش باشد و بس .

و اگر ما آن را جزو اقوال ذكر كردیم ، به عنوان این است كه این هم یك احتمال است ، و خواستیم با ایراد این احتمال نظریه آن مفسرینی كه گفته ‏اند : مراد خصوص همسران آن جناب است تصحیح كنیم ، نه اینكه بگوییم : كسی از مفسرین این احتمال را هم داده .

و اگر مراد بردن رجس و پاك كردن ، به اراده خدا باشد ، و در نتیجه مراد این باشد كه خدا می‏خواهد به طور مطلق ، و بدون هیچ قیدی شما را تطهیر كند ، نه از راه توجیه تكالیف ، و نه از راه تكلیف شدید ، بلكه اراده مطلقه‏ای است از خدا كه شما پاك و از پلیدیها دور باشید ، چون اهل بیت پیغمبرید ، در این صورت معنای آیه منافی با آن شرطی است كه كرامت آنان مشروط بدان شد ، و آن عبارت بود از تقوی ، حال چه اینكه مراد از اراده ، اراده تشریعی باشد ، و چه تكوینی ، هر یك باشد با شرط نمی‏سازد ، پس معلوم می‏شود اراده مطلقه نیست .

با این بیانی كه گذشت آن روایاتی كه در شان نزول آیه وارد شده تایید می‏شود ، چه در آن روایت آمده كه آیه شریفه در شان رسول خدا (ص‏) و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهماالسلام‏) نازل شده است ، و احدی در این فضیلت با آنان شركت ندارد . و این روایات بسیار زیاد ، و بیش از هفتاد حدیث است ، كه بیشتر آنها از طرق اهل سنت است ، و اهل سنت آنها را از طرق بسیاری ، از ام سلمه ، عایشه ، ابی سعید خدری ، سعد ، وائلة بن الاسقع ، ابی الحمراء ، ابن عباس ، ثوبان غلام آزاد شده رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) عبد الله بن جعفر ، علی ، و حسن بن علی (علیهماالسلام‏) كه تقریبا از چهل طریق نقل كرده‏اند . و شیعه آن را از حضرت علی ، امام سجاد ، امام باقر ، امام صادق و امام رضا (علیه‏السلام‏) ، و از ام سلمه ، ابی ذر ، ابی لیلی ، ابی الاسود دؤلی ، عمرو بن میمون اودی ، و سعد بن ابی وقاص ، بیش از سی طریق نقل كرده‏اند .

حال اگر كسی بگوید : این روایات بیش از این دلالت ندارد كه علی و فاطمه و حسنین (علیهم‏السلام‏) نیز مشمول آیه هستند ، و این منافات ندارد با اینكه همسران رسول خدا نیز مشمول آن باشند ، چون آیه شریفه در سیاق خطاب به آنان قرار گرفته .

در پاسخ می‏گوییم : بسیاری از این روایات و بخصوص آنچه از ام سلمه - كه آیه در خانه او نازل شده - روایت شده است ، تصریح دارد بر اینكه آیه مخصوص همان پنج تن است ، و شامل همسران رسول خدا (ص‏) نیست ، كه ان شاء الله روایات مزبور كه بعضی از آنها دارای سندی صحیح هستند ، از نظر خواننده خواهد گذشت . و اگر كسی بگوید : آن روایات باید به خاطر ناسازگاری‏اش با صریح قرآن طرح شود ، چون روایت هر قدر هم صحیح باشد ، وقتی پذیرفته است كه با نص صریح قرآن منافات نداشته باشد ، و روایات مذكور مخالف قرآن است ، برای اینكه آیه مورد بحث دنبال آیاتی قرار دارد كه خطاب در همه آنها به همسران رسول خدا (ص‏) است ، پس باید خطاب در این آیه نیز به ایشان باشد .

در پاسخ می‏گوییم : همه حرفها در همین است ، كه آیا آیه مورد بحث متصل به آن آیات ، و تتمه آنها است یا نه ؟ چون روایاتی كه بدان اشاره شد ، همین را منكر است ، و می‏فرماید آیه مورد بحث به تنهایی ، و در یك واقعه جداگانه نازل شده ، و حتی در بین این هفتاد روایت ، یك روایت هم وجود ندارد ، كه بگوید آیه شریفه دنبال آیات مربوط به همسران رسول خدا (ص‏) نازل شده ، و حتی احدی هم از مفسرین این حرف رانزده‏اند ، حتی آنها هم كه گفته‏اند آیه مورد بحث مخصوص همسران رسول خدا (ص‏) است ، مانند عكرمه و عروه ، نگفته‏اند كه : آیه در ضمن آیات نازل شده . پس آیه مورد بحث از جهت نزول جزو آیات مربوط به همسران رسول خدا (ص‏) و متصل به آن نیست ، حال یا این است كه به دستور رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) دنبال آن آیات قرارش داده‏اند ، و یا بعد از رحلت رسول خدا(ص‏) اصحاب در هنگام تالیف آیات قرآنی در آنجا نوشته ‏اند ، مؤید این احتمال این است كه اگر آیه مورد بحث كه در حال حاضر جزو آیه و قرن فی بیوتكن است ، از آن حذف شود ، و فرض كنیم كه اصلا جزو آن نیست ، آیه مزبور با آیه بعدش كه می‏فرماید : و اذكرن كمال اتصال و انسجام را دارد ، و اتصالش بهم نمی‏خورد .

پس معلوم می‏شود جمله مورد بحث نسبت به آیه قبل و بعدش نظیر آیه الیوم یئس الذین كفروا است كه در وسط آیاتی قرار گرفته كه آنچه خوردنش حرام است می‏شمارد ، كه در جلد پنجم این كتاب در سوره مائده گفتیم كه : چرا آیه مزبور در وسط آن آیات قرار گرفته ، و این بی نظمی از كجا ناشی شده است .

بنابر آنچه گفته شد ، كلمه اهل البیت در عرف قرآن اسم خاص است كه هر جا ذكر شود ، منظور از آن ، این پنج تن هستند ، یعنی رسول خدا(ص‏) و علی و فاطمه و حسنین (علیهم‏السلام‏) ، و بر هیچ كس دیگر اطلاق نمی‏شود ، هر چند كه از خویشاوندان و اقربای آن جناب باشد ، البته این معنا ، معنایی است كه قرآن كریم لفظ مذكور را بدان اختصاص داده ، و گر نه به حسب عرف عام ، كلمه مزبور بر خویشاوندان نیز اطلاق می‏شود .

كلمه رجس - به كسره را ، و سكون جیم - صفتی است از ماده رجاست ، یعنی پلیدی ، و قذارت، و پلیدی و قذارت هیاتی است در نفس آدمی ، كه آدمی را وادار به اجتناب و نفرت می‏نماید ، و نیز هیاتی است در ظاهر موجود پلید ، كه باز آدمی از آن نفرت می‏نماید اولی مانند پلیدی رذائل ، دومی مانند پلیدی خوك ، همچنان كه قرآن كریم این لفظ را در هر دو معنا اطلاق كرده ، در باره پلیدی ظاهری فرموده : او لحم خنزیر فانه رجس و هم در پلیدیهای معنوی ، مانند شرك و كفر و اعمال ناشایست به كار برده و فرموده : و اما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الی رجسهم و ماتوا و هم كافرون ، و نیز فرموده : و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا كانما یصعد فی السماء كذلك یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون .

و این كلمه به هر معنا كه باشد نسبت به انسان عبارت است از ادراكی نفسانی ، و اثری شعوری ، كه از علاقه و بستگی قلب به اعتقادی باطل ، یا عملی زشت حاصل می‏شود ، وقتی می‏گوییم ( انسان پلید ، یعنی انسانی كه به خاطر دل بستگی به عقاید باطل ، یا عمل باطل دلش دچار پلیدی شده است) .

و با در نظر گرفتن اینكه كلمه رجس در آیه شریفه الف و لام دارد ، كه جنس را می‏رساند ، معنایش این می‏شود كه خدا می‏خواهد تمامی انواع پلیدیها ، و هیاتهای خبیثه ، و رذیله، را از نفس شما ببرد ، هیاتهایی كه اعتقاد حق ، و عمل حق را از انسان می‏گیرد ، و چنین ازاله‏ای با عصمت الهی منطبق می‏شود ، و آن عبارت است از صورت علمیه‏ای در نفس كه انسان را از هر باطلی ، چه عقاید و چه اعمال حفظ می‏كند ، پس آیه شریفه یكی از ادله عصمت اهل بیت است .

برای اینكه قبلا گفتیم اگر مراد از آیه ، چنین معنایی نباشد ، بلكه مراد از آن تقوی و یا تشدید در تكالیف باشد ، دیگر اختصاصی به اهل بیت نخواهد داشت ، خدا از همه بندگانش تقوی می‏خواهد ، نه تنها از اهل بیت ، و نیز گفتیم كه یكی از اهل بیت خود رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) است ، و با اینكه آن جناب معصوم است ، دیگر معنا ندارد كه خدا از او تقوی بخواهد .

پس چاره‏ای جز این نیست كه آیه شریفه را حمل بر عصمت اهل بیت كنیم ، و بگوییم : مراد از بردن رجس ، عصمت از اعتقاد و عمل باطل است ، و مراد از تطهیر در جمله یطهركم تطهیرا كه با مصدر تطهیر تاكید شده ، زایل ساختن اثر رجس به وسیله وارد كردن مقابل آن است ، و آن عبارت است از اعتقاد به حق ، پس تطهیر اهل بیت عبارت شد ، از اینكه ایشان را مجهز به ادراك حق كند ، حق در اعتقاد ، و حق در عمل ، و آن وقت مراد از اراده این معنا ، ( خدا می‏خواهد چنین كند ) ، نیز اراده تكوینی می‏شود ، چون قبلا هم گفتیم اراده تشریعی را كه منشا تكالیف دینی و منشا متوجه ساختن آن تكالیف به مكلفین است ، اصلا با این مقام سازگار نیست ، ( چون گفتیم اراده تشریعی را نسبت به تمام مردم دارد نه تنها نسبت به اهل بیت ) .

پس معنای آیه این شد كه خدای سبحان مستمرا و دائما اراده دارد شما را به این موهبت یعنی موهبت عصمت اختصاص دهد به این طریق كه اعتقاد باطل و اثر عمل زشت را از شما اهل بیت ببرد ، و در جای آن عصمتی بیاورد كه حتی اثری از آن اعتقاد باطل و عمل زشت در دلهایتان باقی نگذارد .

بحث روایتی :

و در الدر المنثور است كه طبرانی از ام سلمه روایت كرده كه گفت : رسول خدا (ص‏) به فاطمه فرمود : همسرت و دو پسرانت را نزدم حاضر كن ، فاطمه ایشان را به خانه ما آورد ، پس رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) عبایی بافت فدك بر سر ایشان انداخت ، و دست خود را روی سر همگی آنان گذاشت ، و گفت : بار الها ! اینهایند اهل محمد ، - و در نقلی دیگر آمده اینهایند آل محمد - پس صلوات و بركات خود را بر آل محمد قرار ده ، همانطور كه بر آل ابراهیم قرار دادی ، و تو حمید و مجیدی ، ام سلمه می‏گوید : پس من عبا را بلند كردم كه من نیز جزو آنان باشم ، رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) عبا را از دستم كشید ، و فرمود : تو عاقبت بخیر هستی .


مؤلف : این روایت را صاحب غایة المرام هم از عبد الله بن احمد بن حنبل ، از پدرش احمد ، و او به سند خود از ام سلمه نقل كرده است .

و در الدر المنثور است كه ابن مردویه ، از ام سلمه روایت كرده كه گفت : آیه انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا در خانه من نازل شد ، و در خانه هفت نفر بودند ، جبرئیل ، میكائیل ، علی ، فاطمه ، حسن ، و حسین ، و من كه دم در ایستاده بودم ، عرضهداشتم : یا رسول الله (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) آیا من از اهل بیت نیستم ؟ فرمود تو عاقبت بخیری ، تو از همسران پیغمبری .

باز در همان كتاب است كه ابن جریر ، و ابن منذر ، و ابن ابی حاتم ، و طبرانی ، و ابن مردویه همگی از ام سلمه همسر رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) روایت كرده‏اند كه رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) در خانه او عبایی بافت خیبر به روی خود كشیده ، و خوابیده بود ، كه فاطمه از در درآمد ، در حالی كه ظرفی غذا با خود آورده بود ، رسول خدا فرمود : همسرت و دو پسرانت حسن و حسین را صدا بزن ، فاطمه برگشت و ایشان را با خود بیاورد ، در همان بین كه داشتند آن غذا را می‏خوردند این آیه نازل شد : انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا .

پس رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) زیادی جامه‏ای كه داشت بر سر آنان كشید ، آن گاه دست خود را از زیر كسا بیرون آورد ، به آسمان اشاره كرد ، و عرضه داشت : بار الها اینها اهل بیت من ، و خاصگان من هستند ، پس پلیدی را از ایشان ببر ، و تطهیرشان كن ، و این كلام را سه بار تكرار كرد .

ام سلمه می‏گوید : من سر خود را در زیر جامه بردم ، و عرضه داشتم : یا رسول الله (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) منهم با شمایم ، حضرت دو بار فرمود : تو عاقبت بخیری .


مؤلف : این حدیث را صاحب غایة المرام از عبد الله پسر احمد بن حنبل ، به سه طریق از ام سلمه نقل كرده ، و همچنین تفسیر ثعلبی نیز آن را روایت كرده است .

و در همان كتاب است كه ابن مردویه ، و خطیب ، از ابی سعید خدری روایت كرده كه گفت : روزی كه نوبت ام سلمه بود ، و رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏)در خانه او قرار داشت ، جبرئیل بر آن جناب نازل شد ، و آیه انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا را نازل كرد ، ابی سعید سپس می‏گوید : رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) حسن و حسین و علی و فاطمه را خواست ، بعد از آنكه نزدش حاضر شدند ، ایشان را به خود چسبانید ، و جامه‏ای رویشان افكند ، و این در حالی بود كه ام سلمه در پشت پرده قرار داشت ، آن گاه گفت : بار الها اینان اهل بیت منند ، پروردگارا پلیدی را از ایشان ببر ، و آن طور كه خودت می‏دانی پاكشان كن ، ام سلمه گفت : ای پیغمبر خدا ! آیا من نیز با ایشان هستم ؟ حضرت فرمود : تو جای خود داری ، و عاقبتت بخیر است .

باز در آن كتاب آمده كه ابن جریر ، و ابن ابی حاتم ، و طبرانی ، از ابی سعید خدری روایت كرده كه گفت : رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) فرمود : آیه انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا در باره پنج نفر نازل شد ، من ، علی ، فاطمه ، حسن و حسین .

مؤلف : این روایت را صاحب غایة المرام نیز از تفسیر ثعلبی نقل كرده .

و نیز در آن كتاب آمده كه ترمذی ( وی حدیث را صحیح دانسته ) ، و ابن جریر ، ابن منذر ، و حاكم ( وی نیز حدیث را صحیح دانسته ) ، و ابن مردویه ، و بیهقی ، در سنن خود ، از چند طریق از ام سلمه روایت كرده‏اند كه گفت آیه انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت در خانه من نازل شد ، و آن روز در خانه من فاطمه ، علی ، حسن و حسین ، بودند ، كه رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) ایشان را با عبایی پوشانید آن گاه گفت : خدایا اینهایند اهل بیت من ، پس پلیدی را از ایشان ببر ، و پاكشان گردان . و در غایة المرام از حمیدی روایت كرده كه گفت : شصت و چهارمین حدیث متفق علیه از احادیث بخاری و مسلم ، از مسند عایشه ، از مصعب بن شیبه ، از صفیه دختر شیبه ، از عایشه این حدیث است كه گفت : روزی صبح رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) از اطاق بیرون شد در حالی كه بر تن خود مرط مرحل از مو و رنگ سیاه داشت ، در این هنگام حسن بن

علی (علیه‏السلام‏) وارد شد ، رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلّم‏) او را داخل جامه برد ، پس از او حسین آمد ، او را هم داخل كرد ، سپس فاطمه آمد ، او را هم درون برد ، در آخر علی آمد ، او را نیز داخل برد ، آنگاه فرمود : انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا .

مؤلف : این حدیث به طرق مختلفه از عایشه روایت شده .

و در الدر المنثور است كه ابن مردویه ، از ابی سعیدخدری روایت كرده كه گفت : چون علی (علیه‏السلام‏) با فاطمه ازدواج كرد ، چهل روز صبح رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) به در خانه او آمد ، و گفت ، سلام بر شما اهل بیت ، و رحمت خدا و بركات او ، وقت نماز است ، خدا رحمتتان كند ، انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا من در جنگم ، با كسی كه با شما بجنگد ، و آشتی و دوستم با كسی كه با شما آشتی و دوست باشد .

و نیز در همان كتاب است كه ابن مردویه از ابن عباس روایت كرده كه گفت : ما نه ماه همه روزه شاهد این جریان بودیم ، كه رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) هنگام هر نمازی به در خانه فاطمه آمد ، و گفت : سلام بر شما اهل بیت و رحمت خدا و بركات او انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا .

مؤلف : و نیز این روایت را الدر المنثور از طبرانی ، از ابی الحمراء نقل كرده ، اما به این عبارت كه گفت : من شش ماه تمام رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) را دیدم كه به در خانه علی و فاطمه می‏آمد ، و می‏گفت : انما یرید الله ... .

و نیز از ابن جریر ، و ابن مردویه ، از ابی الحمراء نقل كرده كه چنین گفت : من از رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) حفظ كردم ، درست هشت ماه در مدینه بر آن جناب گذشت ، كه حتی یك روز برای نماز صبح بیرون نشد مگر آنكه به در خانه علی می‏آمد ، و دست خود را بر دو طرف در می‏گذاشت ، و سپس می‏گفت : نماز نماز انما یرید الله لیذهب ... .

و نیز همین روایت را از ابن ابی شیبه ، احمد و ترمذی ، ( وی حدیث را حسن شمرد ) ، و ابن جریر ، ابن منذر ، طبرانی ، و حاكم ( وی آن را صحیح دانسته) .

و ابن مردویه ، از انس نقل كرده كه عبارتش چنین است كه : رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) همواره وقتی برای نماز صبح بیرون می‏شد ، به در خانه فاطمه می‏گذشت و می‏گفت : نماز ای اهل بیت ، نماز ، كه انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا .

مؤلف : روایات در این معانی از طرق اهل سنت ، و همچنین از طرق شیعه بسیار زیاد است ، هر كس بخواهد بدان اطلاع یابد ، باید به كتاب غایة المرام بحرانی ، و كتاب عبقات مراجعه كند ، ( و فارسی آن روایات در كتاب علی در كتب اهل سنت به قلم مترجم آمده) .

و در غایة المرام از حموینی ، و او به سند خود از یزید بن حیان ، روایت كرده كه گفت : داخل شدیم بر زید بن ارقم ، او گفت : روزی رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) ما را خطاب كرد ، و فرمود : آگاه باشید كه من در بین شما امت اسلام دو چیز گرانبها می‏گذارم ، و می‏روم ، یكی كتاب خدای عز و جل است ، كه هر كس آن را پیروی كند هدایت می‏شود ، و هر كه آن را پشت سر اندازد ، در ضلالت است ، و سپس اهل‏بیتم ، من خدا را به یاد شما می‏آورم در باره اهل‏بیتم ، و این كلمه را سه بار تكرار كرد .

ما از زید بن ارقم پرسیدیم : اهل بیت رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) چه كسانی بودند ؟ آیا همسرانش بودند ؟ گفت : نه ، اهل بیت او ، دودمان اویند ، كه بعد از آن جناب صدقه خوردن بر آنان حرام است ، یعنی آل علی ، آل عباس ، آل جعفر ، و آل عقیل .

و نیز در همان كتاب از صحیح مسلم ، به سند خود از یزید بن حیان از زید بن ارقم روایت كرده كه گفت : رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) فرمود : من در بین شما دو چیز گرانبها و سنگین می‏گذارم ، یكی كتاب خدا است ، كه حبل الله است و هر كس آن را پیروی كند بر طریق هدایت ، و هر كس تركش گوید بر ضلالت است ، و دومی اهل‏بیتم پرسیدیم : اهل بیت او كیست ؟ همسران اویند ؟ گفت : نه ، به خدا قسم ، همسر آدمی چند صباحی با آدمی است ، و چون طلاقش دهند به خانه پدرش بر می‏گردد ، و دو باره بیگانه می‏شود ، اهل بیت رسول خدا (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله‏ و سلّم‏) اهل او ، و عصبه و خویشاوندان اویند ، كه بعد از او صدقه برایشان حرام است .

مؤلف : در این روایت كلمه بیت به نسب تفسیر شده ، همچنانكه عرفا هم بر این معنا اطلاق می‏شود ، می‏گویند بیوتات عرب ، یعنی خاندانها و تیره‏های عرب ، و لیكن روایات سابق كه از ام سلمه و غیر او نقل شد ، با این معنا سازگار نیست ، برای اینكه در آن روایت اهل بیت تنها به علی ، فاطمه ، و حسنین (علیهم‏السلام‏) تفسیر شده .

------------------------------------------------

خلاصه : ترجمة المیزان ج : 16ص :454

جمعه 24/9/1391 - 17:36
اهل بیت

 

سوره احزاب آیه 33

اَعُوذُ باللّهِ منَ الشّیطانِ الرَّجیم

وَ قَرْنَ فی بُیُوتِكُنَّ وَ لا تَبرَّجْنَ تَبرُّجَ الْجَهِلِیَّةِ الأُولیوَ أَقِمْنَ الصلَوةَ وَ ءَاتِینَ الزَّكوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسولَهُإِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِب عَنكمُ الرِّجْس أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطهِّرَكمْ تَطهِیراً(33)

صدق الله العلی العظیم

 

و در خانه‏ های خود بنشینید ، و چون زنان جاهلیت نخست خود نمایی نكنید ، و نماز بپا دارید ، و زكات دهید ، و خدا و رسولش را اطاعت كنید ، خدا جز این منظور ندارد كه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد ، و آن طور كه خود می‏داند پاكتان كند ( 33) .

امام حسین علیه السلام یكی از كسانی است كه خداوند متعال طبق این آیه شریفه اراده كرده است كه پلیدی ( گناه ) از او دور باشد . ( معصوم باشد ) پس هرگاه عملی انجام دهد درست ، از پلیدی دور و در راه خداست و هركس با او دشمنی كند با خدا دشمنی كرده است .

در اینجا سوالی اساسی مطرح می شود كه وقتی اشخاصی هستند كه خداوند به آنها مقام عصمت را اعطا فرموده ( علىّ و فاطمه و حسن و حسین‏ علیهم السلام) می توانند بدون گناه و اشتباه هر كاری را انجام دهند یا هر مسولیتی را برعهده بگیرند چگونه اشخاص دیگر لایق جانشینی پیامبر ، حكومت و خلافت بر جامعه می شوند ؟ به قول معروف آب كه باشد تیمم باطل است .

جمعه 24/9/1391 - 17:34
قرآن

 


اگر قرآن‌ سیدالكلام‌ است، (1) امام‌ حسین‌ سید الشهداست. (2)
اگر در صحیفه‌ی‌ سجادیه‌ درباره‌ی‌ قرآن‌ می‌خوانیم: ‹‹و میزان‌ القسط›› امام‌ حسین‌ (ع) می‌فرماید: ‹‹امرت‌ بالقسط›› (3)
اگر قرآن‌ موعظه‌ی‌ پروردگار است؛ (موعظه‌ من‌ ربكم) (4)، امام‌ حسین‌ (ع) در عاشورا فرمود: عجله‌ نكنید تا شما را به‌ حق‌ موعظه‌ كنم. ‹‹ لا تعجلوا حتی‌ اعظكم‌ بالحق›› (5)
اگر قرآن‌ مردم‌ را به‌ رشد هدایت‌ می‌كند؛ (یهدی‌ الی‌ الرشد) (6)، امام‌ حسین‌ (ع) نیز می‌فرماید: من‌ شما را به‌ دو راه‌ رشاد دعوت‌ می‌كنم‌ ‹‹ادعوكم‌ الی‌ سبیل‌ ارشاد›› (7)
اگر قرآن‌ عظیم‌ است؛ (والقرآن‌ العظیم) (8) امام‌ حسین‌ (ع) نیز سوابق‌ عظیمی‌ دارد. ‹‹عظیم‌السوابق›› (9)
اگر قرآن‌ حق‌ و یقینی‌ است؛ (وانه‌ لحق‌ الیقین) (10) در زیارت‌ امام‌ حسین‌ (ع) نیز می‌خوانیم: آنقدر صادقانه‌ و خالصانه‌ عبارت‌ كردی‌ كه‌ به‌ درجه‌ی‌ یقین‌ رسیدی. ‹‹حتی‌ اتاك‌ الیقین›› (11)
اگر قرآن‌ مقام‌ شفاعت‌ دارد؛ ‹‹نعم‌ الشفیع‌ القرآن›› (12) امام‌ حسین‌ (ع) نیز مقام‌ شفاعت‌ دارد. ‹‹وارزقنی‌ شفاعه`‌ الحسین›› (13)
اگر در دعای‌ چهل‌ و دوم‌ صحیفه‌ سجادیه‌ درباره‌ی‌ قرآن‌ می‌خوانیم‌ كه‌ پرچم‌ نجات‌ است؛ ‹‹علم‌ نجاه`›› در زیارت‌ امام‌ حسین‌ (ع) نیز می‌خوانیم‌ او نیز پرچم‌ هدایت‌ است، ‹‹انه‌ رایه`‌ الهدی››(14)
اگر قرآن‌ شفادهنده‌ است؛ (و ننزل‌ من‌ القرآن‌ ما هو شفاء) (15) خاك‌ قبر امام‌ حسین‌ (ع) نیز شفاست. ‹‹طین‌ قبر الحسین‌ شفاء›› (16)
اگر قرآن‌ منار حكمت‌ است، (17) امام‌ حسین‌ نیز باب‌ حكمت‌ الهی‌ است. ‹‹السلام‌ علیك‌ یا باب‌ حكمه`‌ رب‌ العالمین›› (18)
اگر قرآن‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر می‌كند؛ ‹‹فالقرآن‌ آمر و زاجر››(19) امام‌ حسین‌ نیز فرمود: هدف‌ من‌ از رفتن‌ به‌ كربلا امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر است. ‹‹ارید ان‌ آمر بالمعروف‌ و انهی‌ عن‌ المنكر››(20)
اگر قرآن‌ نور است؛ (نوراً مبینا) (21)، امام‌ حسین‌ نیز نور است. ‹‹كنت‌ نوراً فی‌ الاصلاب‌ الشامخه`››(22)
اگر قرآن‌ برای‌ تاریخ‌ و همه‌ی‌ مردم‌ است؛ ‹‹لم‌ یجعل‌ القرآن‌ لزمان‌ دون‌ زمان‌ و لاللناس‌ دون‌ الناس›› (23)، درباره‌ امام‌ حسین‌ (ع) نیز می‌خوانیم‌ كه‌ آثار كربلا از تاریخ‌ محو نخواهد شد. ‹‹لا یدرس‌ اثره‌ و لایمحی‌ اسمه›› (24)
اگر قرآن‌ كتاب‌ مباركی‌ است؛ (كتاب‌ انزلناه‌ الیك‌ مبارك) (25)، شهادت‌ امام‌ حسین‌ (ع) نیز برای‌ اسلام‌ سبب‌ بركت‌ و رشد است‌ ‹‹اللهم‌ فبارك‌ لی‌ فی‌ قتله›› (26)
اگر در قرآن‌ هیچ‌ انحرافی‌ نیست؛ (غیر ذی‌ عوج) (27) درباره‌ی‌ امام‌ حسین‌ (ع) نیز می‌خوانیم: لحظه‌ای‌ از حق‌ به‌ باطل‌ گرایش‌ پیدا نكرد. ‹‹لم‌ تمل‌ من‌ حق‌ الی‌ الباطل›› (28)
اگر قرآن، كریم‌ است؛ (انه‌ القرآن‌ كریم‌ (29)، امام‌ حسین‌ نیز دارای‌ اخلاق‌ كریم‌ است. ‹‹و كریم‌ الخلائق›› (30)
اگر قرآن‌ عزیز است؛ (انه‌ لكتاب‌ عزیز) (31)، امام‌ حسین‌ فرمود: هرگز زیر بار ذلت‌ نمی‌روم‌ ‹‹هیهات‌ مناالذله`›› (32)
اگر قرآن‌ ریسمان‌ محكم‌ است؛ ‹‹ان‌ هذا القرآن... العروه`‌ الوثقی›› (33)، امام‌ حسین‌ نیز كشتی‌ نجات‌ و ریسمان‌ محكم‌ است. ‹‹ان‌ الحسین‌ سفینه`‌النجاه`‌ و العروه`‌الوثقی›› (34)
اگر قرآن‌ بینه‌ و دلیل‌ آشكار است؛ (جائكم‌ بینه`‌ من‌ ربكم) (35)، امام‌ حسین‌ نیز اینگونه‌ است‌ ‹‹اشهد انك‌ علی‌ بینه`‌ من‌ ربك›› (36)
اگر قرآن‌ را باید آرام‌ و با تانی‌ تلاوت‌ كرد؛ (و رتل‌ القرآن‌ ترتیلا)(37) زیارت‌ قبر امام‌ حسین‌ را نیز باید با گام‌های‌ آهسته‌ انجام‌ داد. ‹‹و امش‌ بمشی‌ العبید الذلیل›› (38)
اگر تلاوت‌ قرآن‌ باید با حزن‌ باشد؛ ‹‹فاقروه‌ و بالحزن›› (39) زیارت‌ امام‌ حسین‌ (ع) نیز باید با حزن‌ باشد. ‹‹و زره‌ و انت‌ كئیب‌ شعث›› (40)
آری، حسین‌ (ع) قرآن‌ ناطق‌ و سیمایی‌ از كلام‌ الهی‌ است.

پی‌نوشت‌ها:
1- مجمع‌ البیان، ج‌ 2، ص‌ 361.
2- كامل‌ الزیارات.
3- جامع‌ الاحادیث‌ شیعه، ج‌ 12 ص‌ 481.
4- یونس، 57.
5- لواعج‌ الاشجان، ص‌ 26.
6- جن، 1.
7- لواعج‌ الاشجان، ص‌ 128.
8- حجر، 87.
9- بحار، ج‌ 98، ص‌ 239.
10- الحاقه، 51.
11- كامل‌ الزیارات، ص‌ 202.
12- نهج‌الفصاحه، جمله‌ 662.
13- زیارت‌ عاشورا.
14- كامل‌ الزیارات، ص‌ 70.
15- اسراء، 82.
16- من‌ لا یحضر، ج‌ 2، ص‌ 446.
17- الحیاه`، ج‌ 2، ص‌ 140.
18- مفاتیح‌الجنان.
19- نهج‌البلاغه، خطبه‌ 182.
20- مقتل‌ خوارزمی، ج‌ 1، ص‌ 188.
21- نساء، 174.
22- كامل‌ الزیارات، ص‌ 200.
23- سفینه`‌البحار، ج‌ 2، ص‌ 413.
24- مقتل‌ مقرم.
25- مقتل‌ خوارزمی، (این‌ سخن‌ از رسول‌ خدا (ص) است)
27- زمر، 28.
28- فروع‌ كافی، ج‌ 4، ص‌ 561.
29- واقعه، 77.
30- نفس‌المهموم، 7.
31- فصلت، 41.
32- لهو، 54.
33- بحار، ج‌ 92، ص‌ 31.
34- پرتوی‌ از عظمت‌ حسین، 6.
35- انعام، 157.
36- فروع‌ كافی، ج‌ 4، ص‌ 565.
37- مزمل، 4.
38- كامل‌ الزیارات.
39- وسائل، ج‌ 4، ص‌ 857.
40- كامل‌ الزیارات.

هفته نامه گلستان قرآن / سال چهارم / شماره پیاپی 156 / دوره جدید / شماره 112 / دوشنبه 27 اسفند ماه 1380 محسن قرائتی

جمعه 24/9/1391 - 17:32
قرآن

 

در زیارت آن حضرت در شب قدر مى خوانیم:


«اشهد انّک قد اقمت الصلوة ... و تلوت الکتاب حق تلاوته;( ) شهادت مى دهم که تو ]اى حسین بن على[ نماز را به پا داشتى... و قرآن را بدان گونه که شایستگى تلاوت داشت تلاوت فرمودى.»
و در بعضى از زیارت هاى آن سیّد ابرار و امام احرار و آزادگان ـ مانند همان زیارت عید فطر و قربان ـ مى خوانیم:

«السلام علیک یا شریک القرآن;( ) سلام بر تو ]اى حسین[ اى که شریک و همتاى قرآنى.»

آن بزرگوار، شریک قرآن بود; شریک از جهات مختلف:


1. هر دو حجّت الهى بودند;
2. هر دو از عالَم بالا به اهل زمین داده شده بودند;
3. هر یک از آن دو، ودیعه و یادگار پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند;
4. هر یک، نور خدایند که در ظلمات ارض و عالم ناسوت نورافشانى مى کنند;
5. هر یک، هادى جوامع به راه خیر و صلاح و سوق دهنده ملّت ها به صراط مستقیم حق و عدالت جویى و آزادگى و عزّت و شرف انسانى اند;
6 . هر یک، ذکر و ورد روز و شب اهل ایمان و آزادمردان جهانند;
7. هر دو براى ابد، تازه و خرّم و جدیدند و گرد کهنگى بر سیماى زیباى درخشان هیچ یک از آن دو نور الهى نخواهد نشست;
8 . از تکرار قرائت آیات قرآن خستگى ایجاد نمى شود و هر مرتبه که انسان قرائت مى کند، گویا نخستین بار است که قرائت مى کند; زیرا هر روز طراوت و تازگى مخصوص به خود دارد.
ذکر نام امام حسین(علیه السلام) و فضایل و مناقب بى شمار او و سیادت و آقایى و مکتب آسمانى و سخنان دلنشین و جذّاب آن بزرگوار و هر یک از ابعاد شخصیّت درخشان وى نیز هر چه تکرار شود (چنان که مى شود) اندکى از بها و نورانیت و جلوه هاى خیره کننده آن کاسته نمى شود.
9. هر یک از این دو، در جهان تحوّلى به وجود آوردند که براى ابد در عرصه زندگى جلوه نموده، به پیش مى روند، و انسان ها را تربیت مى کنند و به نقطه اوج شرف، مجد، عزت و افتخار، عروج مى دهند.
10. هر دو، نویدِ رحمت و مبشّر عنایت و لطف خدایند; از این رو دل ها هنگام قرائت یا شنیدن آیه هاى قرآن کریم به پرواز درمى آید. از سخنان امام حسین و ذکر زندگانى او نیز جان ها نوازش یافته و دوست مى دارند که به سوى بهشت خدا پر کشند.
11. هر دو، صاعقه عذاب بر سر دشمنان دین و بشر و ستمگران خیره سر بودند و به همین دلیل، مورد هجوم وحشیانه جنایتکاران قرار گرفتند.

 

آیت الله کریمی جهرمی - پایگاه پرسمان قرآن

جمعه 24/9/1391 - 17:31
قرآن

 

جلوه های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین(ع) از نظر قرآن

مفهوم عزّت در فرهنگ واژه شناسان

واژه "عزّت" و بزرگمنشى در فرهنگ واژه شناسان به معنى عزیز، دوست داشتنى، گرامى، نیرومند، بى نظیر[1]، کمیاب، نایاب،[2] ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنى، غیرقابل نفوذ و شکستناپذیر آمده،[3] و نیز وصف و حالتى است که اگر در دنیاى وجود انسان راه یافت و فرد، جامعه و تشکیلاتى حقیقت عزّت به آن گوهر گرانبها و زندگی ساز آراسته گردید، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومایگى را به او نمی دهد، و وى را در برابر مشکلات، موانع رشد، دشواری هاى طاقت فرسا، دشمنان دَدمنش، فراز و نشیبهاى تند و سخت و انواع وسوسه ها و دمدمه هاى ویرانگر و لغزاننده، شکست ناپذیر و بیمه می سازد.
اصل این واژه و مفهوم آن از ریشه "عَزاز" ( زمین سخت و نفوذناپذیر ) گرفته شده ؛ به همین جهت هنگامى که گفته می شود: " اَرْضٌ عَزازٌ ؛" منظور زمین سخت و نفوذناپذیر است و آن گاه که گفته می شود: " تَعَزَّزَ اللَّحْمُ " منظور این است که: "گوشت، در بازار به گونهاى کمیاب و یا نایاب شده است، که نمی توان به آن دست یافت".[4]
با این بیان شاید بتوان گفت که این واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکست ناپذیرى آمده، آن گاه به تناسب ریشه و از باب توسعه در به کارگیرى معانى دیگر، به مفهوم عزیز، ارجمند، نایاب، توانا، و حتّى تعصب، خودبزرگ پندارى در برابر حق و حق ناپذیرى نیز به کار رفته است.


قرآن و کاربرد واژه عزّت

در آیات قرآن نیز واژه «عزّت» و مشتقات آن در این معانى و مفاهیم به کار رفته است:
1
ـ عزیز و ارجمند، در برابر ذلیل و بی ارج و بها:
"
فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ " [5]
پس هنگامى که برادران یوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان اى عزیز! ... . [6]
2
ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:
"
یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یِاْتِى اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّة عَلَى الْکافِرین َ" [7]
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هر کس از شما از دین و آیین خویش برگردد به خدا زیانى نمی رساند، چرا که به زودى خدا گروهى را خواهد آورد که آنان را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند; با مردم با ایمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر کفرگرایان و قانون ستیزان پرصلابت و سرفراز.
3
ـ نیرومندتر و پرتوانتر، در برابر ناتوانتر و زبونتر:
"
اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَراً " [8]
دارایى من از تو افزونتر است و از نظر شمار نفرات نیز از تو پرتوانترم.
4
ـ غالب و چیره، در برابر مغلوب و شکست پذیر:
"
إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ " [9]
این برادر من است. او نود و نه عدد میش دارد، و من تنها یک میش دارم، امّا او می گوید: آن را هم به من واگذار کن; و در سخنورى بر من چیره شده است.
5
ـ شکوه و شکست ناپذیرى:
"
اَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً " [10]
...
آیا اینان به راستى سرافرازى و پیروزمندى را نزد حقناپذیران می جویند؟! این پندارى بى اساس است! چرا که پیروزمندى و سرافرازى یکسره از آن خدا و نزد اوست.
6
ـ سخت و دشوار:
"
لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ ..." [11]
بی تردید براى شما پیامبرى از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشوارى بیفتید ....
7
ـ عزیزتر و ارجمندتر:
"
قالَ یا قَوْمِ اَرَهْطى اَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِّنَ اللّهِ ..." [12]
هان اى قوم من! عشیره کوچک من بر شما از خدا عزیزتر است که فرمان او را پشت سر خویش افکنده و او را از یاد بُرده اید؟
8
ـ تعصب و سرکشى و حقناپذیرى:
"
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى عِزَّة وَ شِقاق " [13]
آنان که کفر ورزیدند در سرکشى و ستیزه اند.
با این بیان، واژه "عزّت" به تناسب مفهوم اصلی اش ـ که سختى و نفوذ ناپذیرى است ـ گاه در سرکشى و حقناپذیرى نیز به کار رفته است، که در این صورت، به بیان «راغب» با این واژه، گاه ستایش می گردد و گاه نکوهش.

بالای صفه

مفهوم واژه عزّت در فرهنگ قرآن و عترت (علیهم السلام)

واژه "عزّت" در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندى معنوى و اخلاقى و عظمت روح و توسعه شخصیت و آراستگى به مهر و مدارا و صلابت و شکست ناپذیرى روان در برابر باطل و بیداد آمده است.
این قدرت شگرف و شکستناپذیر، در مرحله نخست از ژرفاى جان انسانِ خودساخته سرچشمه می گیرد و پس از سربرآوردن از رویشگاه خویش، به تدریج در کران تا کران اندیشه و عقیده، زبان و قلم، دست و دیده، گفتار و کردار و برنامه ها و هدفها و روش زندگى او تجلى می یابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنویت و مهر و مدارا و شکست ناپذیرى می بخشد.
کسى که به این ویژگى انسانى و معنوى آراسته شود، از سویى به راستى تجسم اخلاص و پاکى، حقگرایى و حقپذیرى، فروتنى و بردبارى، صلحجویى و مدارا در ابعاد گوناگون زندگى می شود و در همان حال خود را فراتر از برده منشى و دنباله روى، فراتر از بافتن و شنیدن چاپلوسی ها و ستایشهاى چندش آور و لقبهاى پوشالى و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداری هاى چاکرمنشانه و اهانت آمیز می خواهد.
به مرحله اى اوج می گیرد و خود را عزیز می دارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ مى پذیرد و نه در برابر نیرنگ و فریب; نه بیداد و ناروا را تحمل و نه آن را به دیگران تحمیل مى کند و نه می تواند نظاره گر اسارت مردمى در چنگال این آفت هاى عزّت کُش و ذلّت بار باشد و دم فرو بندد.
آرى، حقیقت عزّت و آزادگى پذیرش مدیریت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعایت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهى شعر و شعار بدون عمل و فرصت سوز.
امیرمؤمنان عزّت و آزادگى واقعى را تواضع و فروتنى در برابر حق و عدالت می نگرد:
"
اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ ." [14]
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
"
شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِیامُهُ بِاللَّیلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْى عَنِ النّاس ِ." [15]
شرف انسان در شب زندهدارى اوست و کرامت و آزادگی اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعایت حقوق آنان.
"
اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ. " [16]
آراستگى به راستى و درستى، عزّت و آزادگى است و جهالت و نادرستى، ذلّت و خفت است.
"
حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِیلِ وَ الْقـالِ ." [17]
منش شایسته انسان با ایمان از تواضع و فروتنى اوست و عزّت و آزادگى او، در وانهادن جنجال و هیاهو و زبان و سیاست خشونت بار است.


قرآن و جلوه های عزّت و آزادگی نهضت امام حسین(ع)

گذشت که «عزّت» به مفهوم توانایى، شکستناپذیرى، استقلال، پیروزى، استوارى، ریشه دارى، سلطه ناپذیرى و عدم تحمیل سلطه در میدانهاى مادى و معنوى و رعایت کرامت خود و دیگران است، و در برابر آن، وابستگى، دنباله روى، تزلزل، بی ریشگى، ذلّت، حقارت، پستى، زبونى، زورمدارى، خودکامگى، از خودبیگانگى، فرومایگى و خودباختگى قرار دارد. آن، از ویژگی هاى انسان مترقى و جامعه باز، شایسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستین اسلامى است، و این یکى، خصلت فرد و نشان جامعه شرک پذیر، شخص پرست، استبدادزده و ستم پذیر است.
...
و حسین(علیه السلام) بزرگ آموزگار این ویژگى پرجاذبه انسانى و اخلاقى و درخشانترین سمبل این راه افتخارانگیز است. یکى از هدفهاى بلند نهضت عزّت طلبانه عاشورا، نفى ذلّت و ذلّت پذیرى از سیما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموى، آن گاه عزّت آموزى و عزّت طلبى و نشان دادن راه آزادمنشى و آزادگى مطلوب قرآن و پیامبر و بهادادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها ونسل هاست، واز این زاویه است که می توان جلوه هاى عزّت و آزادگى مورد نظر قرآن را در نهضت حسین(علیه السلام) و یا نُمودهاى عزّت و آزادمنشى عاشورا را در آینه قرآن به نظاره نشست.
هنگامى که به زندگى پر افتخار پیشواى آزادى و نهضت آزادی خواهانه عاشورایش می نگریم، به روشنى در می یابیم که آن نمونه درخشان عزّت و شکست ناپذیرى قرآن، در حرکت فکرى و فرهنگى و ذلّت زداى خویش در تدارک آفرینش عزّت و شکوه براى جامعه و در اندیشه افشاندن بذر سربلندى و سرفرازى در مزرعه خزان زده روزگار خویش و آن گاه شکوفا و بارور ساختن و به گل نشاندن آنهاست.
آن حضرت موجبات واقعى ِ عزّت و آزادگى را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبیله و عشیره، عامل جغرافیایى و رفاه مادّى، تشکیلات حزبى و وابستگى به قطبهاى زور و تزویر، موقعیت سیاسى و اجتماعى و مذهبى و... نمی نگرد، بلکه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بینش و آگاهى ژرف، در ایمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّتها، در اطاعت و فرمانبردارى از او و در توکّل و اعتماد بر او می نگرد،[18] و این یکى از ویژگی ها و ابعاد نهضت استبداد ستیز و آرمانخواهانه آن حضرت است.

 

اینک این شما و این هم نمودهاى عزّت و و آزادگى مورد نظر قرآن در موضعگیرى و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگى:

1ـ مقاومت منطقى و شکست ناپذیر در برابر بیعت خواهى زورمدارانه
دوران تیره و تار بنیانگذار سلسله پرفریب و بیداد پیشه اُموى، با مرگ معاویه به پایان رسید، و فرزند مغرورش یزید نامه اى به فرماندار مدینه نوشت که از مردم آن سامان، به ویژه از حسین (علیه السلام) براى او ـ به عنوان پیشواى اسلام ـ بیعت بگیرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بیعت سرباز زد، بی درنگ گردنش را بزن و سرش را به سوى من گسیل دار; " اِنْ أَبى عَلیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّى بِرَأْسِهِ." [19]
فرماندار، پیشواى آزادى را به فرماندارى دعوت کرد و از او خاست تا با یزید به عنوان رهبر امّت بیعت کند، امّا حسین (علیه السلام) با منطق و مدارا روشنگرى فرمود که: به کف گرفتن قدرت ملّى و امکانات جامعه با نهان کارى و بدون حضور مردم نشاید، از این رو بیعت خواستن ـ آن هم از انسانى همانند من ـ باید شفاف و در حضور مردم انجام پذیرد، نه نهانى و در پشت درهاى بسته; بر این باور هنگامى که مردم را براى بیعت فراخواندى، مرا نیز دعوت نما تا دیدگاه خویش را در حضور همگان اعلام دارم; " أیُّهَا الْأَمیرُ، إِنَّ الْبَیْعَةَ لاتَکُونُ سِرّاً، وَلکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَداً فَادْعُنا مَعَهُمْ."
«
مروان» ـ که از مهره هاى کهنه کار رژیم اموى بود و خود عنصرى تجاوزکار و نیرنگ باز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که: سخن او را نپذیر، و اگر دست بیعت نمی دهد گردنش را بزن! حسین (علیه السلام) از آتش افروزى مروان خشمگین شد و ضمن نکوهش سبک زورمدارانه او[20]، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتى وصف ناپذیر، در ترسیم موضع عزّت آفرین و آزادمنشانه اش، خود را فرزند وحى و آموزگار قرآن و ذلت ناپذیر وصف نمود و فرمود:
"
أیُّهَا الْأَمیرُ! إِنّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِکَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَیْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلى لایُبایِعُ بِمِثْلِهِ ... .»[21]
"هان اى امیر! تو نیک می دانى که ما، خاندان پیامبر و گنجینه رسالت هستیم; خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جایگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسیله خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نیز به وسیله ما جهان گستر خواهد ساخت; امّا یزید در منش و روش، عنصرى است گناه پیشه، می گسار، خونریز، برده و ذلیل هواى دل، که بی هیچ پروایى به جنایت و بیداد دست مى زند و مرز مقررات خدا را می شکند و خود را به زشتى و گناه آلوده می سازد؛ از این رو فردى چون من با این ریشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبک و منش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودکامه و تبهکارى چون یزید ـ که مدیریت دنیاى وجود خود را به کششهاى حیوانى سپرده است ـ دست بیعت نخواهد داد."
بامداد همان شب، آن حضرت براى آگاهى از روند رخدادها بیرون آمد و بر سر راه خویش، "مروان" را دید. او با زبان تطمیع و تهدید از او بیعت خواست، اما پیشواى آزادى با تلاوت آیه اى از قرآن، به ترسیم جلوه دیگرى از ذلّت ناپذیرى و مبارزه مسالمت آمیز و عادلانه خویش با قدرت فاسد و استبداد پیشه پرداخت و فرمود:
"
اِنّا للهِِ وَإنّا إلیه راجعونَ، وَعَلَى الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُلیَت الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ یَزید، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّی رَسولَ الله یَقولُ: الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبی سُفیان ." [22] ...
"
آن گاه که عنصر آلوده اى به سان یزید، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به کف گیرد و مردم به زمامدارى چون او گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نیاى گران قدرم پیامبر شنیدم که می فرمود: مدیریت و زمامدارى جامعه بر خاندان ننگین ابوسفیان، به دلیل تاریک اندیشى و منش ذلّت بار و برده ساز آنها حرام است ." ...
مروان از استبداد ستیزى و آزادی خواهى و بزرگمنشى آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گردید.


2ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگى
در دیدار دیگرى، «مروان» کوشید تا با سلاح ترغیب و تهدید ـ که دو وسیله تجربه شده و اثرگزار استبداد براى شکستن بسیارى از اراده ها و مقاومت هاست ـ او را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود یزید بیعت گیرد، که آن خداوندگار عزّت و شکست ناپذیرى، تطمیع و تهدید او را به هیچ انگاشت و بامنطق و شکیبى استوار و کوه آسا فرمود:
"
اِلَیْکَ عَنِّى فَاِنَّکَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَیْتِ الطَّهارَةِ الَّذِینَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِیْهِم عَلى رَسُولِهِ: اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً."[23]
"
هان اى مروان! از من دور شو که تو در اندیشه و منش، عنصرى ناپاک هستى، و من از خاندانى هستم که خدا در وصف پاکى اندیشه ومنش آن، این آیه را فرو فرستاد که: هان اى خاندان پیامبر! خدا می خواهد هر گونه پلیدى را از شما بزداید و شما را آنگونه که می باید پاک و پاکیزه سازد.»[24]
این گونه آن سمبل عزّت و آزادگى، در نخستین گامها از نهضت ذلّت ستیز و آزادی خواهانه و آزاد پرورش، از سویى از کتاب عزّت و سرفرازى الهام می گیرد و با رژیم ستم و تحقیر رو به رو می شود، و از دگر سو با بینش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگى قرآن در چشمانداز عزّت خواهان طلوعى تازه مى آغازد.

3ـ هجرت تاریخ ساز
آن حضرت پس از افشاندن بذر ستمستیزى و شکستناپذیرى بر مزرعه دلها در مدینه، در ادامه کار، آماده حرکت به سوى خانه خدا می شود و به هجرتى دیگر دست مى زند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسى گام به آن سفر تاریخى و آن هجرت دادجویانه می نهد و با همان واژه ها و جمله ها و نیایشى که آن پیامبر آزادى و نجات بر لب زمزمه می نمود:
"فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ "[25]
"
پس موسى هراسان و نگران از آن جا بیرون رفت، در حالى که نیایشگرانه می گفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بیدادگران نجاتبخش!" [26]
بدین گونه نشان داد، همان سان که موسى به خاطر یارى ستمدیدگان و براى زدودن استبداد سیاهکار فرعون و آثار خفت آور آن، چشم از آسایش و آرامش مى پوشد و آماده به جان خریدن رنج و آوارگى می شود، او نیز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموى و زدودن آثار برده ساز و ذلیل پرور آن، از خانه و حرم پیامبر چشم مى پوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه می شود، تا روح عزّت و آزادگى و همّت و بالندگى را در کالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالتخواهى و شکست ناپذیرى را در رگهاى آن مردم بلازده و تحقیرشده تزریق کند، و به عصرها و نسلها نیز درس آزادی خواهى و عزّت طلبى مورد نظر قرآن و پیامبر را بیاموزد. با این بیان همان سان که موسى و مسیح و محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) نُماد آزادگى و شکوه قرآن هستند، حسین (علیه السلام) نیز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازى در آینه کتاب خدا می گردد.

4ـ هدف آزادمنشانه با وسیله و راه و روش درست
آن نمونه درخشان عزّت و آزادگى پس از تصمیم به هجرت تاریخساز خویش، نه از بی راهه، که از شاهراهى که مدینه را به مکه پیوند می داد، حرکت کرد. پارهاى از نیکاندیشان ـ که از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پیشنهاد کردند که: اى کاش از این شاهراه نمی رفتید; چرا که خطر تعقیب دشمن شما را تهدید می کند; " لَوْ تَنَکَّبْتَ الطَّریقَ الْاَعْظَمَ"؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذیرفت و فرمود:
"لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتى یَقْضِىَ اللّهُ مـا هُوَ قـاض." [27]
"
نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمی کنم و به راه هاى کوهستانى و بی راهه ها پناه نمی برم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نایل آیم."
بدینسان تفاوت ژرف بینش و منش آن نُماد سرفرازى و شکوه با دیگر مخالفان استبداد در این مرحله آشکار می گردد؛ چرا که:
یک: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموى، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور می یابد، در حالى که مخالفانى چون "عبداللّه بن زبیر" نه.
دو: او با صراحت و حکمت موضع عزّت خواهانه و ذلّت ناپذیر خویش را در مرکز قدرت استبداد اعلام می دارد و ماهیت زورمدارانه و منحط حکومت، شیوه فریبکارانه و شرک آلود مدیریت و بى لیاقتى و فرومایگى حاکمان را مشخص می سازد، اما دیگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرماندارى را نشان می دهند و نه موضع خود را بیان می کنند، بلکه شبانه ومخفیانه و از بی راهه می گریزند.
سه: آن نُماد عزّت و آزادگى نمى پسندد که مبارزه منطقى و خردمندانه و قانونی اش با اداره جامعه به سبک بسته و استبدادى، ذرّهاى رنگ و بوى مخالفت یاغیان و فراریان را بگیرد، به همین جهت از شاهراه می رود و بر آن است تا در برابر دیدگان مردم باشد و سخنان روشنگر و همّت آفریناش به گوشها برسد؛ و بدین وسیله روح مبارزه با باطل و نفى تحمیل خفّت و ذلّت را در مردم می دمد، در حالى که دیگر منتقدان و مخالفان از بی راهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر می گزینند.
چهار: آن حضرت نشان می دهد که هدف مقدس و آزادمنشانه را باید با وسایل عزّتمندانه ودرست جست، نه از هر بی راهه و روش ناپسند.
پنج: او بر خدا اعتماد می کند و سوگند یاد می کند که شاهراه را رها نمی کند و به راه هاى کوهستانى و بی راه هها پناه نمی برد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پیش آورد; چرا که در اوج ایمان و عرفان و یقین است.
شش: او حق پذیرى و عزّتخواهى و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فریب حاکم به آنان اجازه سنجش و مقایسه و آزادى گزینش دهد ـ باور دارد؛ چرا که به منطق پرجاذبه و منش مترقى و انسانى خویش ایمان دارد و یقین دارد که اگر آزادى اندیشه و بیان و رأى و انتخاب مردم به رسمیت شناخته شود، این گام بلند، بهترین تضمین براى سلامت جامعه از استبداد و فساد و سپرده شدن امانت ملى و دینى مردم به فرهیختگان و برترین هاست و هرچه این حق ابتدایى و انسانى مردم، به هر بهانه و محملى پایمال گردد، زمینه نهان کارى و فساد و بیداد بیشتر فراهم می شود.

5ـ هدفمندتر و شکست ناپذیرتر از موسى
حسین (علیه السلام) هنگامى که به آستانه حرم خدا رسید، به تلاوت هدفمند این آیه الهام بخش پرداخت که:
"
وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسى رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ" [28]
"
هنگامى که موسى به سوى شهر مدین روى نهاد، گفت: امید که پروردگارم مرا به راه راست راه نماید." [29]
بدین سان آن حضرت با تلاوت این آیه، روشنگرى کرد که:
یک: همان گونه که هجرت موسى از شهر و دیار خویش، هدفمند و حکیمانه بود، هجرت او نیز چنان است.
موسى براى باز آوردن عزّت و آزادگى مردم خویش و رهایى آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگى به سر زمین دیگر مى زند، آن خداوندگار عزّت و آزادگى نیز براى نجات و آزادى امّت پیامبر از تحقیر و تحمیل استبداد اموى.
دو: نهضت افتخار آفرین و عزّت ساز او، به سان بعثت و حرکت آزادی خواهانه موسى است، ودر برابر او رژیم و تشکیلاتى است که در محتوا و روش مدیریت و پایمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونى است و ره آوردش نیز چیزى جز خشونت و برده پرورى و پایمال ساختن حرمت و کرامت انسانها نیست، گرچه در قالب مذهب سالارى و به نام خدا و به بهانه جانشینى پیامبر، به آن فجایع دهشتناک دست می یازد.[30]


6ـ کسى که هرگز تن به ذلّت نداد
"عُمر" فرزند رشید امیرمؤمنان آورده است که: وقتى برادرم حسین (علیه السلام) در مدینه از بیعت با استبداد سرباز زد و دلیرانه در برابر تهدید و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفیاب شدم و ضمن یادآورى روایتى از برادر و پدرم، گفتم: فدایت گردم! کاش می شد با این گروه بیداد پیشه و خشونت کیش بیعت می کردى!
او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشکوه کار خویش آگاهم، امّا به خداى سوگند که هرگز تن به خوارى نخواهم داد و با خودکامگى و استبداد سیاه در پایمال ساختن حقوق و آزادى مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد ...
"
وَاللّهِ لا اُعْطِى الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسى أَبَداً... ."[31]
این گونه باز هم از روح شکست ناپذیر و پرشکوهى خبرداد که در اوج عزّت و آزادگى است، و تحمیل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.

 

7ـ احیاى شیوه آزاد منشانه پیامبر
حسین (علیه السلام) نهضت فکرى و آزادی خواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرین خدا و احیاى منش آزادی بخش پیامبر مهر و عدل اعلام می دارد، و به مردم بصره نوشت:
"
وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلى کِتابِاللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیَیتْ... ."[32]
"
من اینک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سیره آزادمنشانه پیامبر عزّت و سرفرازى فرامى خوانم; چرا که جامعه و مردم ما در شرایطى است که دیگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعایت روش مترقى پیامبر، یکسره از میان رفته و جاى آن را شیوه هاى استبدادى گرفته است... ."
همچنین در پاسخ نامه هاى مردم کوفه از جمله نوشت:
"
فَلَعُمْری مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ، القائِمُ بِالْقِسْط، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذلِکَ للهِ." [33]
"به جان خودم سوگند! پیشواى راستین مردم، تنها آن کسى است که بر اساس مقررات قرآن، مدیریت و داورى کند; عدل و داد را به راستى برپاى دارد، به آیین حق و عدالت عمل کند، و هماره در اندیشه به دستآوردن خشنودى خدا، به سبکى خداپسندانه زندگى کند."


8ـ خورشیدى فرا راه مردم ظلمت زده
امام حسین (علیه السلام) 27 رجب سال 60 هـ .ق از حرم پیامبر به سوى خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با دیو استبداد و روحیه ذلّت پذیر جامعه گذراند.
او در مکّه دیدارهاى بسیارى با مردم به جان آمده و با چهره هاى مبارز و مخالف استبداد داشت.
روزى "ابن عباس" و "ابن زبیر" به دیدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوى عراق خوددارى ورزد و در کنار خانه خدا بماند. اما او در برابر پیشنهاد آنان فرمود:
"
این دستور را، در حقیقت پیامبر به من داده است; چرا که خشنودى خدا و پیامبر و صلاح امّت در ستمناپذیرى است." [34]
پس از آن دو ، "عبد اللّه بن عمر" شرفیاب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونه اى کنار آید، و بدین وسیله او را از مبارزه بر حذر داشت; امّا حسین (علیه السلام) در پاسخ او به سرگذشت درس آموز جامعه هاى ظلم پذیر و نظام هاى استبدادى پیشین و فرجام عبرت آموز آنها و ایستادگى خیرخواهانه و شجاعانه پیامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:
"
یا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنیا عَلَى اللهِ تَعالى أَنَّ رَأْسَ یَحْیى بِنْ زَکَریّا اُهْدى إلى بَغِی من بَغایا بنی إسرائیل؟!... اِتَّقِ اللهَ یا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتی."[35]
"
آیا ندانسته اى که از خوارى و بى مقدارى دنیا در پیشگاه خداست که سرِ بریده «یحیى» را به خاطر ستم ستیزى و ذلّت ناپذیری اش به دربار زشت کردارى از بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟... و با این وصف خدا در کیفر آنان شتاب نورزید، بلکه مهلت هم داد تا شاید به خود آیند و جبران تباهی ها کنند; امّا هنگامى که به خود نیامدند و در اصلاح ناپذیرى پافشارى کردند، با شدت و قدرت، گریبان آنان را گرفت و به عذابى سخت گرفتارشان ساخت! اینک که چنین است پرواى خدا را پیشه ساز و از خشم او بترس و از یارى و همراهى ما در مبارزه مسالمت آمیز و خیرخواهانه با بلاى تاریک اندیشى و استبداد ـ براى نجات دین و آزادى و آفرینش عزّت و سرفرازى براى این مردم دربند ـ دست بر مدار."
بدین سان آن نُماد عزّت و آزادگى انسان، به سان پیام آوران خدا که در ظلمت متراکم و در میان نومیدى و یأس مطلق و در شرایطى که یک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمى زد، برق آسا درخشیدند، در آن فضاى رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نیز به جاى احساس مسؤولیت و روشنگرى و دمیدن روح عزّت و آزادگى و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،[36] برخى تن به ذلّت و تحقیر سپرده و سکوت پیشه ساخته، برخى سر بر آستان استبدادگران ساییده و چهره کریه آنان را با تحریف آیات و روایات بزک می کردند و برخى نیز از سرخیرخواهى پیشنهاد سکوت و سازش می دادند، به ناگاه به سان برقى درخشید و همانند خورشیدى فراراه مردم در بند به نورافشانى پرداخت و خروشید که:
"
هان اى مردم! من براى شما در مبارزه با این شرایط برده ساز و ذلیل پرور، نمونه و الگو هستم، از چه ایستاده اید و ذلّت و تحقیر را مى پذیرید؟ به پا خیزید".
"...
وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ." [37]

بالای صفحه

9ـ اصلاح جامعه و نظام آن از روابط زور مدارانه و حقیر پرور
پیشواى آزادى، نهضت خود را نهضت اصلاح طلبانه عنوان داد و روشنگرى فرمود که در اندیشه اصلاح تمام عیار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهی بخشى و عزّت آفرینى و مسالمت است.
او در اندیشه اصلاح اندیشه و منش مردم تحقیر شده، سرکوب گردیده و در بند خشونت و بیداد حاکم بود، و می خواست به آنان بفهماند که آنان انسان و داراى حقوق و کرامت و عزّت هستند و باید بر سرنوشت خویش حاکم، و با صاحبان زر و زور داراى حقوق و آزادى و فرصتها و امکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پیامبرِ عزّت آفرین او اجازه نمی دهند که آنان ذلّت و تحقیر و سرکوب و بهره ورى ابزارى از دین را به هیچ بهانه اى بپذیرند.
از سوى دیگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازى بر آن بود تا مدیریت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را یدک مى کشید، اما در ماهیت و روش اداره جامعه و شرایط حاکمان و مدیران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقى دهشتناک درغلتیده بود ـ اصلاح ساختارى کند و آن را به اندیشه امانت و امانتدارى از سوى خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضایت مردم، نظارت پذیرى و نقدطلبى و محاسبه جویى و قانونگرایى و بشردوستى ـ که سبک و روش پیامبر و امیرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با این اصلاح اساسى و معمارى اجتماعى و مهندسى سیاسى، روح عزّت و آزادگى را در مردم بدمد و شکست ناپذیرى و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.
او در وصیتنامه روشنگرش این آرزو و آرمان را این گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا براى عصرها و نسلها روشنگر راه باشد، که نمی توان از حسین (علیه السلام) و آزادگى و استبداد ستیزى او دم زد، امّا در سیاست و مدیریت به سبک نظارت ناپذیر و نهان کارانه و استبدادى و خشونت بار یزید پافشارى کرد و خوارى و اختناق را بر مردم تحمیل و سایه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادی خواهان حاکم کرد:
"وَإنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی; اُریدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهى عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی وَأَبی." [38]
"
من نه به انگیزه خودبزرگ بینى و حق ناپذیرى بیرون می روم، و نه طغیانگرى وآشوب طلبى; نه براى افشاندن بذر تباهى حرکت می کنم، و نه به منظور ظلم; بلکه تنها انگیزه ام، سامان دادن حرکت فکرى و فرهنگى و جنبش اصلاحى و انسانى و خیرخواهانه و مسالمت آمیز براى اصلاح امور جامعه و اُمّت نیاى گرانقدرم پیامبر است. من می خواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شیوه هاى ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سیره مترقى و سرشار از عدل و داد نیاى گرانقدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم."

10ـ پافشارى دلیرانه بر شایسته سالارى و بیعت و انتخاب آزاد
به هنگام تصمیم پیشواى آزادى براى حرکت به سوى عراق، "محمّد حنفیه " به حضور آن حضرت شرفیاب گردید و از خشونت مرز نشناس رژیم حاکم سخن گفت و از او تقاضا کرد که جان گرامى خویش را بیشتر به خطر نیفکند، امّا آن نُماد آزادگى و جوانمردى ضمن احترام به پیشنهاد خیرخواهانه او، جلوه دیگرى از صلابت و شکست ناپذیرى را در تاریخ آفرید و فرمود:
"
یـا اَخى! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِى الدُّنْیا مَلجَأٌ وَ لا مَأوى لَمـا بـایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیة." [39]
"
برادر عزیز ! اگر در کران تا کران گیتى پناهگاه و نقطه امنى برایم پیدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگى و امنیت مرا پایمال سازد، باز هم با استبداد بیعت نخواهم کرد."

بالای صفحه

11ـ نفى امان ها و امان نامه ها
هنگامى که تصمیم گرفت تا از کنار خانه خدا به سوى عراق حرکت کند، شمارى از چهره هاى مخالف استبداد، یکى پس از دیگرى به حضورش شرفیاب شده، و از او تقاضا کردند که از رفتن منصرف شود. جالب است که همه آنان، قیام انسانى و عزّت خواهانه او را براى جامعه، حیاتى و سرنوشت ساز می نگریستند، امّا با خیرخواهى و دور اندیشى، دلیل مخالفت خود با آن نهضت روشنگر و تاریخ ساز را تزلزل و نا استوارى و بى وفایى مردم کوفه از یک سو، و نقدناپذیرى و خشونت بى مهار حکومت از سوى دیگر عنوان می کردند.
آنان به ظاهر درست هم می دیدند; چراکه استبداد اموى فراتر از یک دهه سلطه مطلقه و سیاه خویش بر مردم، به ویژه دوستان آل على (علیه السلام)، به گونه اى دهشتناک آزادی خواهان را گردن زد، شکمها را سفره کرد، دانشمندان و روشنفکران را تنها براى دگراندیشى از نخلها آویزان کرد، و حق طلبان را زنده به گور ساخت و دخمه ها و دهلیزهاى مرگ و بساط شکنجه هاى دَد منشانه را گسترش داد و نیز از عالم نمایان و روایتگران و قاضیان سوداگر و عمله هاى ظلم و دین و آیین مردم به صورت ابزارى بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگى و حق گویى و حق طلبى و نقد قدرت را در مردم نابود کند; به همین جهت بود که آنان با رفتن «مسلم» به کوفه، هزار هزار دست بیعت به سفیر عزّت و آزادى دادند، امّا با آمدن "عبید" و اعلام حکومت نظامى و تشدید شرارت و خشونت، فرار را بر پایمردى و وفا ترجیح دادند ; چرا که به بیان "بشر بن غالب" ـ که از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسین (علیه السلام) دیدگاه دقیق و هوشمندانه او را تصدیق کرد ـ "دلها و قلبهاى مردم، خواهان حسین (علیه السلام) است و راه و رسم عادلانه وآزاد منشانه او را می جوید، امّا شمشیرها با استبداد اموى است!"; "خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَکَ وَالسُّیُوفَ مَعَ بَنى أُمَیَّةَ!"
امّا پرسش اساسى این بود که، پس باید چه کسى این شیوه دد منشانه را ـ که به نام دین ِ خداى عزّتبخش و پیامبر عدالت بر مردم تحمیل شده بود ـ شجاعانه و بیدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفى و انکار قرار داده و بانیان و عاملان بیدادپیشه و ابلیس منش آن را به باد نکوهش ونفرین بگیرد و معرفى کند، و آن گاه با روشنگرى و دهش فکرى و اخلاقى و عملى، روح عزّت و آزادگى و شجاعت را در کالبد مرده و ذلّت زده و دنباله رو جامعه بدمد و به حکم قرآن با شیطان فریب و استبداد مبارزه کند؟[40]
به هر حال، از چهره هاى سرشناسى که به پیشواى آزادى پیشنهاد انصراف از حرکت به سوى عراق دادند، "عبداللّه"، فرزند جعفر طیّار و همسر بانوى دانش و شهامت زینب (علیها السلام) بود. او پس از حرکت کاروان آزادى، نامه اى از مکّه به حسین (علیه السلام) نوشت و به وسیله پسرانش به سوى آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت که از خشونت عنان گسیخته استبداد بر جان او بیمناک است، چرا که نهاد قدرت به گونهاى بى بنیاد و سطحى است که هیچ نقد و چون و چرا و خیرخواهى و دعوت به حق و هشدار از قانون شکنى را بر نمی تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترین شکل ممکن برخورد می کند.
آن گاه بى درنگ با تلاش بسیار، از برخى سران استبداد، امان نامه اى براى بازگشت آن حضرت به مکّه گرفت و یکى از مهره هاى حکومت را نیز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پیشواى آزادى پاسخى قانع کننده به او داد و در پاسخ امان نامه "عمرو بن سعید" استاندار و ریاست مراسم حج ـ که گویى خود سرکرده تروریستهاى اعزامى یزید براى ترور حسین(علیه السلام) بود ـ چنین نوشت:
"...
وَقَدْ دَعوتَ اِلى الْإیمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّلة، فَخَیْرُ الأَمـانِ اَمـانُاللّه ... ."[41]
"...
براى من اماننامه فرستاده اى و در آن، وعده نیکى و سازش و مسالمت داده اى، امّا به باور من بهترین امان و اماننامه از آنِ خداست و کسى که در زندگى این جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهره ور نخواهد شد; به همین جهت از بارگاه او توفیق پروا و ترس از عظمت او را داریم تا در سراى آخرت به امنیت او نایل آییم... "
بدینسان جلوه زیباى دیگرى از عزّت و آزادگى در نهضت آزادی خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا که آن نُماد کرامت انسان، جز به امان و اماننامه خدا از راه پروا پیشگى و آزادمنشى وعمل به مقررات او نیندیشید و جز از ذات بى همتاى او نهراسید.


12ـ تندیس صراحت و صداقت
از جلوه هاى عزّت و آزادگى بى نظیر حسین (علیه السلام) روش آزادمنشانه و تفکرانگیز او در یارگیرى براى نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.
رهبران حرکتها و جنبشها، هماره می کوشند تا با انواع وعده ها و شعر و شعارها و ابزارهاى شرافتمندانه و ... سربازگیرى کنند و بر شمار طرفداران خویش بیفزایند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمی دهند، به ویژه در هنگامه خطر، یکى از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرایى و انقلابى می فرستند، امّا شگفتا از پیشواى آزادى که جز روشنگرى و دعوت و مردمدارى و بزرگمنشى کارى نکرد و نه تنها کسى از آشنا و بیگانه را به همراهى خویش در فشار مذهبى، اخلاقى، سیاسى و نظامى قرار نداد که بارها و بارها آنان را در گزینش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، می توانند بروند و او مسئولیت بیعت را نیز از دوش آنان بر می دارد!
براى نمونه
:
یک: حضرت هنگام حرکت به سوى عراق، چنین نوشت: از حسین بن على، به سوى «بنی هاشم»; امّا بعد، به هوش باشید که هر یک از شما در این برنامه اصلاحطلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گردید...; "مَنْ لَحِقَ بِى مِنْکُمْ اُستُشْهِدَ ."...
بدین وسیله بستگان و نزدیکان را در همراهى یا نیامدن، آزاد گذاشت.
دو: هنگامى که خبر شهادت سفیر آن حضرت در راه عراق به وى رسید، ضمن سخنانى صریح و شفاف فرمود: یاران راه! خبرى بسیار دردانگیز به ما رسیده، و آن عبارت است از خبر شهادت "مسلم"، "هانى" و "عبداللّه. "در کوفه، شرایط، دگرگونى ِ نامطلوبى یافته و دوستداران ما ناخواسته از یارى ما گسسته اند، و اینک هر کدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوى ما هیچ مانع و اداى حقى بر عهده او نیست:
"...
فَمَنْ اَحَبَّ مِنْکُم الإنصرافَ فَلْیَنْصَرِف، لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَّا ذمامٌ."[42]
سه: شب عاشورا نیز با صراحت و صداقتى عجیب از فردا و فرجام کار، خبر داد و ضمن حق شناسى از یاران، با آزاد منشى شگفتى، مسئولیت بیعت را از گردن ها برداشت و از آنان خواست تا بروند:
"...
و هذَا اللَّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْیَأْخُذْ کُلُّ رَجُل مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُل مِنْ اَهْلِ بَیْتى، وَ تَفَرَّقُوا فى سَوادِ هذَا اللَّیلِ وَ ذَرُونى وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لایُریدُونَ غَیْرى ." ...
"
واقعیت این است که من، نه یارانى پر مهرتر و بهتر از یاران خویش می شناسم، و نه خاندانى برتر و شایسته کردارتر از خاندان سرفراز خویش سراغ دارم; خدا به همه شما پاداش نیک ارزانى دارد. راستى که شما شایسته عمل کردید و حق و عدالت را نیک یارى دادید و خوش درخشیدید! اینک شب فرارسیده، و تاریکى آن، همه جا سایه گسترده است; بر خیزید و از این پوشش مناسب بهره جویید، و آن را مرکبى راهوار سازید، و هر کدام از شما، دست یکى از مردان خاندان مرا گرفته، و در این سیاهى شب به سوى شهر و دیار خویش بروید. از این جا پراکنده گردید، و مرا با این بیدادگران تنها بگذارید; چرا که آنان تنها مرا می خواهند و رأى و بیعت مرا; در پى من هستند، و نه دیگرى; با من سرِ کار زار دارند، و نه با کس دیگر; پس مرا تنها بگذارید و بروید! و آن گاه بار دیگر همه را دعا کرد."[43]
آیا نمونه اى از چنین صراحت و صداقت و جلوهاى از چنین آزادگى و شکست ناپذیرى را در میان رهبران جنبشها و انقلابها می توان سراغ گرفت؟!

 

13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگى
او به راستى قلب تپنده آزادگى و شکست ناپذیرى بود و به همین جهت هماره پیروز و سرفراز; چرا که در اندیشه ارزشها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذیر و زودگذر، به همین دلیل آنها را به بهاى اینها مبادله نکرد.
هنگامى که راه او به سوى کوفه به فرماندهى " حُرّ" بسته شد و پس از گفت و شنودى، به او هشدار داده شد که اگر پافشارى کند و آغازگر جنگ باشد، کشته خواهد شد، با قلبى هدفدار وشکست ناپذیر فرمود:
"
لَیْسَ شأْنِى شأْنُ مَنْ یَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلى سَبِیلِ نِیلِ الْعِزِّ وَاِحْیَاءِ الْحَقِّ; لَیْسَ الْمَوتُ فِى سَبِیلِ الْعِزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً، وَلَیسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذى لا حَیاةَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى؟ هَیْهاتَ، طـاشَ سَهْمُکَ، وَخابَ ظَنُّکَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِى لَأَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ، وَ هِمَّتى لَأَعْلَى مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّیمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى اَکْثَرَ مِنْ قَتْلِى؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِى سَبِیلِاللّهِ، وَلکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلى هَدْمِ مَجْدِى وَمَحْوِ عِزِّى وَ شَرَفِى، فَإذاً لا اُبـالِى بِالْقَتْلِ."[44]
"
من کسى نیستم که از مرگ بهراسد و چنین چیزى هرگز در شأن من و نهضت آزادی خواهانه من نیست. راستى مرگ پرافتخار براى آفرینش عزّت و سربلندى و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچیز و آسان است; چرا که مرگ در راه عزّت و سرفرازى جز زندگى جاودانه نیست و زندگى ذلّت بار نیز جز مرگ چیز دیگرى نیست. آیا مرا از مرگ می ترسانى؟ راستى که تیرت به خطا رفت و پندارت تباه گردید; چرا که من کسى نیستم که از مرگ انتخابى و حکیمانه بهراسم. سبک و منش من پرشکوه تر و همت و مردانگی ام پر فرازتر از آن است که از ترس مرگ، ذلّت و بیداد را بپذیرم! راستى آیا شما بر چیزى فراتر از کشتن جسم من توانایى دارید؟ درود خداى بر کشته شدن در راه او، اما بدانید که شما ناتوان تر از آن هستید که روح شکست ناپذیر و شرافت والاى مرا نابود سازید، بنا بر این چه باک از کشته شدن در راه عدالت وآزادگى."


14ـ منش شکوه بار
آن حضرت به راستى نمونه عزّت خواهى و آزاد منشى است و با شهامتى وصفن اپذیر، مردم را به اندیشه و منش زندگی ساز خویش فرامی خواند و با به هیچ انگاشتن شیوه هاى استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پاى می فشارد و در سخن روشنگرش در قانون گریزى و آزادی ستیزى وکرامت شکنى مدیریت بسته و استبدادى، به پیش قراولان سپاه آن، فرمودند:
"...
فَأَنَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِا للّهِ نَفْسِى مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِى مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ ... ."[45]
"
هان اى مردم! اگر به پیمانى که با من بسته اید وفادار بمانید، به نیکبختى و سرفرازى اوج گرفته اید; چرا که من حسین هستم، فرزند فاطمه (علیها السلام) دخت سرفراز پیامبر و پسر على (علیه السلام). در راه عدالت و آزادى و آفرینش عزّت و شکوه براى جامعه استبداد زده و بلادیده، من با شما و پیشاپیش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و براى شما در موضعگیرى و منش من الگو و سرمشق زیبا و پر جاذبه اى براى گزینش راه شایسته زندگى است."

 

15ـ من براى آفرینش عزّت دین و امّت سزاوارترم
آن حضرت آموزگار راستین آزادى و آزادمنشى بود و براى بازگرداندن عزّت و کرامت پایمال شده امّت و زنده کردن هدفها و آرمان هاى دین خدا و نجات و رستگارى مردم دربند، به روشنگرى و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگى براى پرداخت هزینه گران نجات دین و جامعه از طاعون استبداد، از همه پیشگام تر بود; درست بر خلاف رهبران دنیا که قدرت و امکانات و فرصتها و امتیازات و مدیریت و آسایش را براى خود و خودی ها می خواهند و رنج و دنباله روى را براى دیگران.
او در سخن و عملى جاودانه در ترسیم بخشى از انگیزه ها و هدفهاى نهضت عزت طلبانه خویش، به سپاه "حُر" چنین گفت:
"اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَاللّهِ قالَ: مَنْ رَأى سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّهِ، یَعْمَلُ فِى عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْل وَ لا قَوْل; کانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطَانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفیىءِ، وَ اَنَا أَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرةِ دِینِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِى سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَةاللّهِ هِىَ الْعُلْیا ... ."[46]
"
هان اى مردم! پیامبر فرمود: هر کس پیشواى زورمدار و خودکامه اى را ببیند که مقررات خدا را نادیده می گیرد، مرزهاى آن را می شکند، پیمان خدا را زیر پا می نهد و با روش مدیریت و مردمدارى و قانونگرایى و معنویت من مخالفت مى ورزد و به مردم ستم می کند و حقوق و آزادى آنان را پایمال می سازد، و آن گاه به نقد و نفى بیداد او بر نخیزد، بر خداست که او را با همان استبدادپیشه در دوزخ همنشین سازد. هان! اینک بدانید که استبدادگران اموى مسلک فرمانبردارى شیطان را برگزیده و اطاعت خدا را کنار نهاده اند; تبهکارى را آشکار ساخته و مقررات خدا را تعطیل کرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خویش درآورده اند، و من شایسته ترین کسى هستم که باید براى یارى دین خدا و آفرینش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برترى آن بپا خیزم."[47]


16ـ هدف و روش آزاد منشانه با اقدام بهنگام
پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین (علیه السلام) به وسیله پیش قراولان سپاه استبداد، آن حضرت در میان یاران راه به پا خاست، و پس از ستایش خدا و گرامی داشت پیامبر، این گونه جلوه درخشان دیگرى از عزّت و سرفرازى را در برابر عصرها و نسلها به یادگار نهاد:
"
إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنیا قَدْ تَنَکَّرَتْ وَتَغَیَّرَتْ...اَلا تَرَوْنَ إلى الحقِّ لا یُعمَلُ بِه؟ وَإِلَى الباطِلِ لا یُتَناهى عَنهُ؟ لِیَرْغَب المُؤْمِنُ فی لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّی لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً."[48]
"
هان اى یاران راه! حوادث و رخداد هایى بر ما فرود آمده است که می نگرید. اینک، روزگار ما دگرگونى ناپسندى یافته و ضمن روکردن زشتی ها و خودکامگی ها، زیبایی هاى انسانى از جامعه رخت بر بسته و نیکی ها پشت کرده و روند تاریخ در مسیرى نامطلوب در جریان است. از فضیلتها و کرامتها، جز اندکى، به سان قطره هایى که به هنگام ریخته شدن آب در اطراف جام مى ماند، بیشتر باقى نمانده، ومردم در یک زندگى ننگین و فاجعه بارى بسان یک مزرعه یا بوستان آفت زده گرفتار آمده اند! آیا نمی بینید به حقّ و عدالت عمل نمی کنند و از باطل و بیداد روى نمی گردانند؟ شایسته است که مردم با ایمان از چنین محیط زورمدارانه و شرایط بسته و ننگینى به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنین شرایطى ـ جز سعادت نمی بینم; و زندگى با این ستمگران را ملال انگیز و جانفرسا می دانم!"
بدین سان، پیشواى آزادى در این سخن جاودانه و موضعگیرى عزّت ساز خود، به دو اصل اساسى رهنمون گردید:
یک: نخست، هدف از شهادت راستین و آگاهانه را بیان فرمود، که برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بیداد و دگرگون ساختن شیوه ها، سیاستها، هدفها، آرمانها و اصلاح بنیادى جامعه در پرتو درایت و ژرفنگرى و قانونمدارى است، تا مردم به عزّت و آزادگى برسند و بر سرنوشت خود حاکم گردند.
دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جاى کار را نشان داد، و روشن ساخت که هنگامه شهادت وقتى است که حق و عدالت پایمال می شود، و فریب و بیداد، با بستن راه هاى گفت و شنود منطقى و روزنه هاى خردورزى و اصلاح پذیرى، با قانون شکنى و خشونت، میداندار می شود; آرى، آنگاه است که مرگ هدفدار براى توحید گرایان آزاده و اصلاحگران فضیلت خواه، نیکبختى و زندگى با تبهکاران رنج آور است.


17ـ این نامه در خور پاسخ نیست
پس از فرود حسین (علیه السلام) در کربلا و گزارش آن به وسیله "حُرّ" به "عبید"، او نامه اى به این مضمون براى پیشواى آزادى نوشت:
"
هان اى حسین! فرودت در کربلا به من گزارش شد، امیرمؤمنان! یزید به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و سیر نخورم تا تو را به دیدار خداى لطیف بفرستم، و یا به حکم من و او گردن نهى و دست تسلیم بالا برى!"
هنگامى که نامه آن عنصر حقیر و خودکامه به دست آن نُماد جاودانه درایت و آزادگى رسید و آن را خواند، به دور افکند و فرمود:
"
لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاة المخْلوق ِ بِسَخَطِ الخالِق ِ ."
"
گروهى که خشنودى مخلوقى ناتوان را به بهاى ناخشنودى و خشم خداى توانا خریدند، رستگار و سربلند نخواهند شد."
نامه رسان جواب نامه را طلبید، که آن پیکره صلابت و عزّت فرمود:
"
مالَهُ عِندی جوابٌ، لاِنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَةُ العَذابِ."
"این نامه در خور پاسخ نیست; چرا که بر نویسنده اش ـ به خاطر زورمدارى و قانون شکنى ـ عذاب خدا بایسته است."[49]



18ـ من و پذیرش خوارى؟

حسین (علیه السلام) روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترین نداى خویش به روشنگرى و خیرخواهى پرداخت و ریشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دلیل سیاهکاری هاى آنان را پرسید که :
"فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمی وَ أَبی الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً یَذودُ عَنْهُ رِجالاً کَما یُذادُ البَعیرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ; وَ لِواءُ الحَمْدِ فی یَدِ اَبى یَوْمَ القِیامَة؟"
"پس چگونه و به کدامین جرم و به چه گناهى ریختن خون مرا روا می شمارید؟ به چه مجوّزى براى کشتن من همدست و همداستان شدهاید؟ و چگونه با فرزندان اسلام و پیامبر این گونه رفتار می کنید؟"
ستون فقرات سپاه ساکت بود، امّا مهره هاى پلید آن، که از افشانده شدن بذر بیدارى و آزادگى بر دلها بر خود مى لرزیدند، به منظور شعله ور ساختن آتش جنگ تجاوزکارانه و دمیدن بر کوره تعصب و دنباله روى، فریاد کشیدند:
"قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّه، وَنَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ حَتّى تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!"[50]
"
همه آنچه را که گفتى می دانیم، امّا تو را رها نخواهیم ساخت، تا یا دست بیعت به امیر امّت بدهى و یا از تشنگى جان به جانآفرین تسلیم دارى!"
این جا بود که آن نُماد عزّت حق و حق طلبان تاریخ خروشید:
"لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِیْهِم بِیَدِى اِعْطـاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ[51] وَ اَعُوذُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّر لَا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ."[52]
"
نه! به خداى سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و بردهصفتان ترسو از میدان عزّت و افتخار خواهم گریخت; بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه می برم از این که سنگبارانم کنید. و من از شرارت هر حق ناپذیرى ـ که به روز حساب ایمان نمىآورد و به خاطر هواى دل خویش به هر فریب وزشتى دست می یازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم."[53]
راستى تمسک به این آیات ـ که منطق موسى و توحیدگراى آل فرعون است ـ اتفاقى است یا حکیمانه و هدفدار و حساب شده، کدام یک؟


19ـ درخشان ترین جلوه شکوه و شکست ناپذیرى
پس از پافشارى سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مرکب پیامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پیش از هرچیز آنان را به سکوت و شنیدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهى و آزادگى تبدیل ساخت و با شیواترین و رساترین و حماسی ترین بیان به روشنگرى پرداخت:
"
تَبَّاً لَکُمْ أَیَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهین فأصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ، سَلَلْتُمْ عَلَینا سَیْفاً فِی أَیْماِنکُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا ناراًَاِقْتَدَحْناها عَلى عَدوِّنا وَ عَدوِّکُم، أصْبحْتُم أوْلِیاءَ ِلأَعْدائِکُمْ عَلى أولیائِکُمْ، ویَداً عَلَیْهِم، بِغَیرِ عَدْل أفْشَوْهُ فیکم، ولا أَمَل أصْبحَ لَکُمْ فیهِم... ."
"
هان اى گروه دنباله رو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرینتان. آیا شما پس از اینکه با شور و شوق فراوان دست یارى طلبى به روى ما گشودید، آنگاه که ما به دادخواهى شما پاسخ مثبت داده و بی درنگ و با احساس انسانى به سوى شما شتافته و به یاریتان برخاستیم، اینک شمشیرهاى آخته اى را ـ که براى دفاع از برنامه هاى آزادی خواهانه ما به دست گرفته بودید ـ ضدّ ما به کار گرفتید؟ آیا کمر به کشتن ما بستید، و آتش ستم سوزى را که ما بر ضدّ دشمنان خشونت کیش و سیاهکار مشترکمان برافروخته بودیم، بر ضدّ ما شعله ور ساختید؟! در نتیجه به حمایت دشمنانتان، و به زیان دوستان و پیشوایانتان برخاستید؟ آن هم بى آن که این دشمن خیره سر، عدل و دادى در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بى آن که هیچ امید به آینده بهتر یا نیکى و شایستگى برایتان در اندیشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟ واى بر شما! آیا شما سزاوار بلا نیستید؟ که از ما روى برتافته و از یارى ما ـ که براى عدالت و آزادى به پاخاسته و از مرزهاى دین خدا و حقوق و امنیت پایمال شده عصرها و نسلها دفاع می کنیم ـ سر باز زدید و با واپسگرا ترین و ستمکارترین هاى روزگار همراه شدید؟ آیا نیک اندیشیده اید که چه می خواهید و چرا با ما سر جنگ دارید؟"
یکى از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
"اَنْزِلْ عَلى حُکْمِ بَنِى عَمِّک!"
"دستور امیر این است که باید به فرمان حکومت گردن گزارى و به مشروعیت آن رأى دهى، و گر نه تو را رها نخواهیم ساخت!"
آن قلّه پرفراز و تسخیرناپذیر فرزانگى و کرامت، هنگامى که در برابر منطق و درایت و خیرخواهى و مهر و مسالمت و مداراى خویش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنید، شیرآسا خروشید:
"ألا وَ إِنَّ الدَعیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ، وَ هَیْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، یَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَمیَّةٌ، وَ نفوسٌ أبیَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ على مصارعِ الکِرامِ. ألا و إنّی زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ." [54]
"
هان اى عصرها و نسلها! به هوش که این فرومایه فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهىِ ذلّت پذیرى و تسلیم خفّت بار در برابر فرومایگان و واپسگرایان حاکم، و یا مرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازى با پایبندى به آرمان ها! و چه قدر دور است از ما که خوارى را برگزینیم! خدا و پیامبرش وایمان آوردگان و روشنفکران و دامانهاى پاک و رگ و ریشه هاى پاکیزه و مغزهاى روشن اندیش و جانهاى ستم ستیز و باشرافت نمى پذیرند که ما فرمانبردارى فرومایگان و پایمالگران حقوق و امنیت و آزادى مردم را بر شهادتگاه رادمردان و آزادمنشان مقدّم بداریم! از این رو به هوش باشید که من با همین خاندان و با این یارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پیمان شکنان، راه خویش را برگزیده و براى دفاع از حق، به یارى خدا مقاوم و شکست ناپذیر آماده ام
این سان امید پوچ و شقاوت بار رژیم اموى را براى همیشه به باد داد، و نه تنها زورمدارى و تحمیل ذلّت را نپذیرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پیشانى همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسلیم شدن و دست بیعت سپردن را بر دلهاى سیاه و پلیدشان نهاد و این درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شیفتگان قدرت چگونه باید ایستاد و نَه گفت.
گفتنى است که آن نُماد عزّت و افتخار تاریخ بشر، روشن می سازد که به چند دلیل تن به ذلّت و بیعت خواهى زورمدارانه نخواهد داد و مرگ با عزّت و آزادگى را برخواهد گزید:
یک: به دلیل ایمان ژرف به خداى عزیز و عزّتبخش که ذلّت پذیرى را بر بندگانش نمى پذیرد; همین گونه پیامبر و یکتا پرستان راستین;
دو: افزون بر این، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جانهاى پرشرافت که حسین (علیه السلام)در کنار آنان تربیت یافت و شکوفا شد، به او شیر عزّت و آزادگى و بینش و منش شکست ناپذیرى و عزّت دادهاند، نه ذلّت پذیرى و تحمل تحقیر و زورمدارى; "یَأبَى اللهُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ ... ."[55]
آن گاه آن پیکره ایمان و اخلاص پس از هشدارى دلسوزانه، این گونه و با این آیات روشنگر سخنان گهربار خویش را پایان داد:
(...
فَأجْمِعُوا أمرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُم ثُمَّ لایَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرونَ،[56] إِنّی تَوَکَّلتُ عَلَى اللهِ رَبّی وَ رَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّة إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِیَتِها إنَّ ربّی عَلى صِراط مُستقیم[57] ... وأنْتَ ربُّنا علیک توکّلنا وإلیکَ أَنَبْنا وإلیکَ المَصیرُ)[58]
آیا تلاوت این آیات که بیانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحید گرایان و عزّت طلبان، ابراهیم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمایشگر این حقیقت نیست که عاشورا و پیشواى آزادى، نُماد فضیلت و آزادگى و شکست ناپذیرى و عدالت خواهى همه پیامبران است و طرف مقابل، جرثومه و نماینده استبدادگران آزادی کش تاریخ بشر؟ و آیا این نُمود عزّت وشکست ناپذیرى قرآن در رویداد عاشورا و یا نُمود عزّت و شکست ناپذیرى عاشورا در قرآن نیست؟

 

20ـ من شیوه استبدادى را براى اداره جامعه نخواهم پذیرفت
یاران فداکار حسین (علیه السلام) بخشى از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و یا گروهى مبارزه کرده و برخى سر بر بستر شهادت نهاده بودند، که دشمن بر فشار خویش افزود، امّا آن حضرت حماسهاى دیگر آفرید و فرمود:
"اشْتَدّ غَضَبُ اللهِ عَلَى الیَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم اتّفَقَت کَلِمتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبیِّهِمْ. أَما وَ اللّهِ لاأُجیبُهُمْ إِلى شىء مِمّا یُریدونَ حَتّى أَلْقَى اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمى."[59]
"
خشم خدا بر یهود آنگاه شدّت یافت که براى خداى یکتا فرزند تراشیدند، و بر این پندار موهوم خویش پاى فشردند، و خشم خدا بر مسیحیان آنگاه سخت گردید، که به جاى توحیدگرایى، به سه گانه پرستى گرایش یافتند و ذات بى همتاى خدا را سومین خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسیان آنگاه شدّت گرفت که به جاى خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و خشم خدا بر این استبدادگران تاریک اندیش وخشونت طلب آنگاه سخت شد که با ادعاى اسلام خواهى و نداى تکبیر و تهلیل بر ریختن خون پسر دخت سرفراز پیامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشید! به خداى سوگند من به ذرّهاى از خواسته هاى ظالمانه و زورگویانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکست ناپذیر و عزّتمند خواهم ایستاد تا در حالى که در دفاع از حقوق مردم خویش به خون رنگین شده باشم به دیدار خدایم نایل آیم. آرى، به خداى سوگند استبداد و ذلّت را براى خود و مردم نخواهم پذیرفت."


21ـ شهادت گاه عزّت و آزادگى
هنگامى که دشمن ددمنش در پیکار نابرابر با آن تجسم آزادگى و پایمردى عاجز ماند و "شمر" به سرکردگى گروهى میان او و سراپردهاش جدایى افکند و سنگر گرفت تا اورا ناگزیر به تسلیم سازد، آن حضرت ندا در داد:
"
وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أبى سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْراراً فى دُنْیاکُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَباً کَما تَزْعُمُونَ."[60]
«
هان اى دنباله روهاى دودمان بیدادپیشه ابوسفیان! اگر از دین و آیین بهره اى ندارید و از محاسبه روز رستاخیز نمی ترسید، پس در دنیاى خویش اندکى آزادمرد باشید; و اگر از آن هم بی بهره اید، اگر خود را از امّت عرب مى پندارید به ریشه و تبار خویش باز گردید، و جوانمردى و غیرت عربى را پاس دارید
بدینسان از شهادتگاه الهام بخش خویش، به گونهاى نداى آزادگى و نُمود شکست ناپذیرى را طنین انداز و جلوه گر ساخت که تاریک اندیش ترین و خشونت کیش ترین مهره سپاه استبداد نیز ناگزیر به پذیرش و تصدیق آن گردید.

 

22ـ نداى آزادگى و شکست ناپذیرى از فراز نیزه ها
حسین (علیه السلام) نه تنها در زندگى و نهضت و منطق و منش خویش تا لحظه شهادت نُماد شکست ناپذیرى و ترجمان آزادى و در اندیشه آفرینش عزّت و صلابت براى انسان و نفى ذلّت و حقارت در هر شکل و نام و فرمى بود، بلکه آن حضرت سرِ سرفرازش را نیز بر فراز نیزه ها و کاخ بیداد یزید هماره و همیشه به همراه قرآن و آیات ستم ستیز آن، به چشمه سار جوشان عزّت و پرچم هماره در اهتزاز آزادگى و عزّت طلبى انسان تبدیل ساخت و نشان داد که با کشته شدنش، نهضت آزادی خواهانه او از جوشش و موج باز نمی ایستد و شهادتگاه و مزار عطر آگین و عاشورا و اربعین و نام و یاد و خاطره هاى او نیز براى مردم شورانگیز و سازنده و براى ظالمان و خودکامگان و دشمنان آزادى و حقوق بشر هراس انگیز و خطرخیز است، چرا که او با شاهکارى که آفرید، دیگر یک فرد نیست تا با کشتن او چراغ راه مردم آزادی خواه خاموش شود; نه، بلکه آن حضرت راهى را گشود و حرکتى را آغازید و طرحى را افکند که به یک جریان ماندگار و یک فرهنگ و مکتب آزادی خواهى و عزت طلبى براى بشر تبدیل شد; به همین جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نیز می هراسند و بارها براى ویران کردن و بی رونق ساختن و تحریف روح نهضت او و یا بهره ورى ابزارى از نام شورانگیز او، دست به تخریب و شقاوت مىزنند و یابراى آن نُماد شکوه وشکست ناپذیرى، رقیب می تراشند.
راستى چرا سرِ سرفراز او بر فراز نى به تلاوت این آیات پرداخت:[61]
"
اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَباً اِذْ اَوىَ الْفِتْیَةُ اِلىَ الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّیءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَداً "[62]
"
آیا چنین پنداشتى که تنها "اصحاب کهف" و "رقیم" از نشانه هاى شگفت انگیز قدرت بی کران ما بودند؟ هنگامى را به یاد آور که آن جوانانِ حق طلب و آزادی خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوى خود رحمت و بخشایشى به ما ارزانى دار، و براى ما راه نجات و هدایتى در کارمان فراهم آور..."
آیا تلاوت این آیات، نشانگر این حقیقت نیست که رژیم اموى در پرده مذهب سالارى و ادعاى جانشینى پیامبر، چنان شرک و ظلم و کیش شخصیت و اختناقى را حاکم ساخته بود که دیگر جایى براى آزادى و عدالت و سرفرازى و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان باید به سان "اصحاب کهف" از خشونت و شرارت دژخیمان استبداد به کوه ها و دشتها و غارها پناه برند و طرحى دیگر براى نجات و آزادى بیفکنند؟
راستى چرا آن سرِ سرفراز و موج انگیز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، این آیه را تلاوت کرد:
"
وَسَیَعْلَمُ الَّذِیْنَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب یَنْقَلِبُونَ"[63]
"
کسانى که ستم کردند به زودى خواهند دانست که به چه بازگشتگاهى باز خواهند گشت."
آیا جز این است که به ستم ستیزى نهضت خویش پاى می فشارد و امید می دهد که پیروزى از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگى و رهروان راستین راه اوست؟
بدینسان می نگریم که پیشواى آزادى از آغاز نهضت عزّتخواهانه و ستم ستیزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسیران آزادی بخش و ذلّت ستیز در کوفه و شام و تلاوت آیات قرآن به مناسبتهاى گوناگون، از سویى از روح شکست ناپذیر قرآن و فرو فرستنده آن ـ که سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ یارى می جوید و به او اعتماد می کند و از دگرسو به همراه آن به سوى هدف بلند و آرمان خدایى خویش گام می سپارد و با تمسک هماره به آن نشان می دهد که کار سِتُرگ او که در حقیقت کارى قرآنى و نبوى و علوى است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پیش رفته، و تنها به هدف آفرینش و پیاده کردن مقررات قرآن و تأمین حقوق و کرامت بندگان او اندیشیده است.[64]



پى نوشتها :
[1]ـ سوره فصلت (41) آیه 41.
[2]ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».
[3]ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
[4]ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، واژه «عزّت»، ص 344.
[5]ـ سوره یوسف (12) آیه 88; سوره فصّلت (41) آیه 41; سوره نمل (27) آیه 34.
[6]ـ گفتنى است که واژه «عزیز» یکى از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بى همتاى او با این صفت یاد شده و این واژه در این مورد به کار رفته است.
[7]ـ سوره مائده (5) آیه 54.
[8]ـ سوره کهف (18) آیه 34; سوره منافقون (62) آیه 8.
[9]ـ سوره ص (38) آیه 23.
[10]ـ سوره نساء (4) آیه 139; سوره یونس (10) آیه 65; سوره صافّات (37) آیه 180; سوره ص (38) آیه 82; سوره شعراء (26) آیه 26; سوره فاطر (35) آیه 10; سوره مریم (19) آیه 81.
[11]ـ سوره توبه (9) آیه 128.
[12]ـ سوره هود (11) آیه 92.
[13]ـ سوره ص (38) آیه 2; سوره بقره (2) آیه 206.
[14]. میزان الحکمة، ج 6، 290.
[15]ـ همان.
[16]ـ همان.
[17]ـ همان.
[18]ـ این عوامل عزّت ساز، هر کدام از منطق و منش جالب او دریافت می شود، که در ادامه بحث به تدریج به آنها می رسیم.
[19]ـ مثیر الأحزان، ص 24; لهوف، ص 97; وقعة الطّف لأبى مخنف، ص 75.
[20]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 34; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 74.
[21]ـ مثیر الأحزان، ص 24; لهوف، ص 98.
[22]ـ مثیر الأحزان، ص 25; لهوف، ص 99.
[23]ـ سوره احزاب (33) آیه 33.
[24]ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.
[25]ـ سوره قصص (28) آیه 21.
[26]ـ وقعة الطّف، ص 76; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190.
[27]ـ وقعة الطّف، ص 87; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفید، ص 202; تاریخ طبرى، ج 7، ص 222.
[28]ـ سوره قصص (28) آیه 21.
[29]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفید، ص 202; تاریخ طبرى، ج 7، ص 222.
[30]ـ درست به سان رژیم فرعون که به بهانه دفاع از دین و وطن و امنیت ملى، به آن فجایع دهشتناک دست مىزد. سوره غافر (40) آیات 23 ـ 27.
[31]ـ لهوف، ص 23.
[32]ـ مثیر الأحزان، ص 27; تاریخ طبرى، ج 7، ص 241.
[33]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 195; ارشاد مفید، ص 204; تاریخ طبرى، ج 7، ص 235; در رواق چشمهاى اشکبار، ص 64.
[34]ـ لهوف، ص 101.
[35]ـ مثیر الأحزان، ص 41; لهوف، ص 102.
[36]ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[37]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسین، مقرّم، ص 218.
[38]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188.
[39]ـ مقتل ابى مخنف، ص 15.
[40]ـ سوره نساء (4) آیه 76; سوره بقره (2) آیه 216.
[41]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 280; انساب الأشراف، ج 3، ص 164.
[42]ـ ارشاد، ص 123.
[43]ـ مثیر الأحزان، ص 52; مقتل الحسین، امین، ص 85.
[44]ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.
[45]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسین مقرّم، ص 218.
[46]ـ وقعة الطّف، ص 172; تاریخ طبرى، ج 5، ص 403; انساب الأشراف، ج 3، ص 170.
[47]ـ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 270.
[48]ـ لهوف، ص 138; مثیرالأحزان، ص 44.
[49]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383; ناسخ التواریخ، حالات سید الشهداء، ج 2، ص 178.
[50]ـ این منطق ددمنشانه استبداد، اینک منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسین(علیه السلام) را در این مورد بنگرید تا حضیض ذلّت و فرومایگى استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشى نهضت آزادی خواهانه عاشورا را ببینید: هنگامى که سپاه «حُرّ» به کاروان حسین(علیه السلام) رسید، در آن بیابان سوزان، خود و مرکبهایشان از تشنگى می سوختند و هر چه می جستند آب نمی یافتند. آن حضرت به یاران دستور داد تا آنان و مرکبهایشان را سیراب کردند. شگفتانگیزتر این که «على محاربى» یکى از سپاه دشمن می گوید: من آخرین نفر بودم که رسیدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامى که من و مرکبم را از فشار تشنگى به آن حال نگریست، با مهرى وصف ناپذیر فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشک را بر گردان و هر چه می خواهى بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پیش آمد و دهان مشک را به من داد تا آب نوشیدم! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! قمقام، ص 350.
[51]ـ سوره دخان (44) آیه 20.
[52]ـ سوره غافر (40) آیه 27.
[53]ـ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 26; انساب الأشراف، ج 3، ص 188; سموّ المعنى، ص 120.
[54]ـ لهوف، ص 156; مثیر الأحزان، ص 55.
[55]ـ مثیر الأحزان، ص 55; تحف العقول، ص 174.
[56]ـ سوره یونس (10) آیه 71.
[57]ـ سوره هود (11) آیه 56.
[58]ـ سوره ممتحنه (60) آیه 4.
[59]ـ لهوف، ص 158; مثیر الأحزان، ص 58.
[60]ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 33.
[61]ـ ارشاد مفید، ص 230; بحارالانوار، ج 45، ص 121; ریاض الأحزان، ص 55.
[62]ـ سوره کهف (18) آیات 9 ـ 16.
[63]ـ سوره شعراء (26) آیه 227.
[64]ـ اگر آیاتى را که آن حضرت و خاندان و یارانش از مدینه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبتهاى گوناگون تلاوت کرده و از قرآن نور گرفتهاند گردآورى، دستهبندى و تحلیل شود، افزون بر این که در ابعاد گوناگون الهامبخش و راهنماى جالبى خواهد بود، نشان می دهد که حسین(علیه السلام) با عملکرد درخشان خویش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و یا عملکرد عدالتخواهانه و عزّتساز خود را از قرآن گرفته است.

جمعه 24/9/1391 - 17:30
قرآن

 

در مسیر کربلا
وقتی از مدینه به سمت مکه حرکت کرد فرمود: «رَبِ‏ّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین»(1)
و آنگاه كه به مكه رسید فرمود:(وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى‏ رَبِّى أَن یَهْدِیَنِى سَوَاءَ السَّبِیل)(2) در مکه همگان را به سوی کتاب خداوند دعوت کرد و فرمود «وَ اَنا ادعوكم اِلى‏ كتابِ اللَّه و سُنة نبیّهِ»(3)

شیخ مفید از شخصى به نام ضحّاک بن عبدالله نقل کرده که سپاهى از ابن سعد بر ما عبور کرد و آن سپاه ما را تحت نظر داشت و حراست و مواظبت مى نمود. در حال عبور آن ها امام حسین(علیه السلام) این آیه ها را قرائت مى کردند:

(وَلاَیَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیْرٌ لاَِّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ: کسانى که راه کفر را پیش گرفتند، گمان نکنند که اگر به آنان مهلت مى دهیم به سود آن هاست; نه، ما به آنان مهلت مى دهیم فقط براى این که بر گناهان خود بیفزایند و براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود )(4)

بعد از شهادت
پس از شهادت امام و یارانش هنوز میتوانیم این پیوند ناگسستنی بین عاشورا و قرآن را مشاهده کنیم آنجا که در روایت های مختلف نقل شده است که سر مبارک اباعبدالله قران میخواند :آنجا که از زید بن ارقم روایت شده است كه می‎گوید من شنیدم كه سر امام حسین این آیه را تلاوت می‎كرد.(5):(أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِیمِ كانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»(6)


و یا آنجا که آن مرد یهودی میگوید شنیدم که سر اباعبدالله این گونه می گفت:«وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(7)

---------------------------------

منابع:
1)قصص/ 21
2)قصص/ 22
3)تاریخ طبرى، ج 3، ص 28

4)178 آل عمران
5)بحار الانوار ج 45، ص 121.
6)کهف9
7)شعراء227

وبلاگ حافظان نور

جمعه 24/9/1391 - 17:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته