تو مرا می فهمی من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه یك انسان است تو مرا میخوانی من تورا ناب ترین شعر زمان میدانم و تو هم میدانی تا ابد در دل من می مانی
باتشكر
اتنا
تمام بود و نبودم در این دنیا چمدانی است مختصر ، که تا ابد تمام وجودم را مسافرت می شوم هر روز ، و بعد نامه می شوم من ... چه خوب بود اگر خودت بنویسی خودت ببری مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان سپس نسیم شوی تو و بعد از آن یوسف ... ! که پیرهن بشوم تا مرا خبر ببری ... نایب
چشمه چشمه عشق تقدیم تو باد خاک پایت سرمه گاه چشم باد چشم هایت چشمه های عمر من خاک پایت طوطیای چشم من ... نایب
به تماشای تو من خاموشم به تمنای تو من مدهوشم قالبی دارم از اندوه پر است راهبی کز جگرم سوز پر است ... نایب
لو ل لو لم خسته از دنیایی کورم نام زیبایی ندارم چشمه ای دور از خیالم قصه ای پاک و زلالم نئشه از دنیایی فانی لول لول از قصه های ناب ساقی......غریب
من به روح پرنیان سوگند خواهم خورد که تا وقت رها گشتن از این تن برایش قصه باشم شاد شاد تمامش را بدارم چون مراد شوعورش را نگویم با که باشد غلامش باشم و او شاد و من شاد ... نایب
من بیقرارم از هوای یار یار اما بیخبر از حال ما ما غرب و بی کس و تنها یار اما نرگس شهباز ما ... نایب
کز غم به گریبان خدا چنگ زدم قصه تلخ خودم را به هوا بند زدم راه خود را به کجا چاره کنم من که تنها به خدا زنگ زدم ... نایب
خانه خالی شدم از روح و روان ماندگاری شدم از کوی طبیبان و یلان من کجا مردی و مردانگی و جور و جفا من همه درد شدم از جفای دگران ... نایب
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم در دام فتادیم ولی کشته ندادیم با خاطر آسوده به هنگام پریدن یادی به رفیقان بجز ایام ندادیم ... نایب