بریر بن خُضیر همدانى مشرقى
وى،
مردى از تابعین و انسانى زاهد و پارسا و قارى قرآن و استاد قاریان و از
یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) و از بزرگان همدانیان كوفه و دایى
ابواسحاق همدانى سبعى به شمار مى آمد.(5)
سیره نگاران مى گویند: وقتى
بریر از ماجراى حركت امام حسین (علیه السلام) اطلاع حاصل كرد، از كوفه
رهسپار مكه گردید تا بدان حضرت بپیوندد و از مكه به همراهى امام (علیه
السلام) به كربلا آمد و در آن جا به شهادت رسید.
سروى گفته است: زمانى
كه حر امام حسین (علیه السلام) را در تنگنا قرار داد، حضرت یاران خویش را
گرد آورد و براى آنان خطابه اى ایراد كرد كه در آن فرمود: اما بعد: فانّ
الدنیا قد تَغیّرت....(6)
مسلم و نافع به پا خاسته و سخنانى گفتند كه در
شرح حال آنان گذشت. سپس بریر به پا خاست و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا
(صلى الله علیه و آله و سلم)، خداوند بر ما منت نهاده كه در ركاب شما بجنگى
و در راه دفاع از تو اعضاى بدنمان قطعه قطعه شود، تا جدت روز قیامت ما را
شفاعت نماید. مردمى كه فرزند دختر پیامبرشان را به قتل رسانند، روى رستگارى
نخواهند دید، واى بر آن ها! چگونه خدا را ملاقات خواهند كرد، اُف بر آنان!
آن روز كه با غم و اندوه و آه و فغان به سوى آتش جهنم فراخوانده مى شوند.
ابومخنف
مى گوید: روز نهم محرم، امام حسین (علیه السلام) دستور داد برایش خیمه اى
سرپا كردند، سپس ظرفى بزرگ از نوره آمیخته به مشك براى نظافت درخواست نمود،
عبدالرحمان بن عبدربه و بریر شانه به شانه بر در خیمه ایستاده و منتظر
بودند پس از امام حسین (علیه السلام) نوبت آن ها فرا رسد، بریر با
عبدالرحمان مزاح مى كرد و او را مى خنداند، عبدالرحمان گفت: دست از سر ما
بردار به خدا حالا وقت بیهوده گویى نیست.
بریر گفت: به خدا سوگند!
اطرافیان من مى دانند من نه در جوانى و نه در پیرى، هیچگونه بیهوده نگفته
ام، ولى به خدا سوگند! از آن چه به دیدار آن خواهم شتافت، شادمانم. به خدا!
فاصله میان ما و حورالعین این است كه بر دشمنان حمله كنیم و آنان با
شمشیرهاى خود بر ما یورش برند، اى كاش! هم اكنون چنین چیزى اتفاق مى
افتاد.(7)
همچنین به گفته ابومخنف: ضحاك بن قیس مشرفى - همان كسى كه با
امام حسین (علیه السلام) بیعت كرد مشروط به این كه تا زمانى یاران امام
علیه السلام از آن حضرت پشتیبانى كنند، وى نیز از امام حمایت نماید وگرنه
بیعت از او برداشته شود - روایت كرده است كه: شب عاشورا خوابیدیم، امام
حسین (علیه السلام) و یارانش تمام شب را بیدار مانده، به نماز و استغفار و
دعا پرداختند و تضرع و زارى مى كردند. چند سوار از نگهبانان كه مراقب ما
بودند از كنارمان گذشتند و امام (علیه السلام) این آیات را تلاوت مى كرد:
وَ
لاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ اءَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ
لاَِنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَ لَهْمُ
عَذَابٌ مُّهِینٌ # مَّا كَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى مَآ
اءَنتُمْ عَلَیْهِ حَتَّىَ یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ.(8)
آنان
كه كفر ورزیده اند تصور نكنند اگر به آنها مهلت مى دهیم، به سود آنان است،
بلكه آنها را مهلت مى دهیم تا بر گناهان شان افزوده شود و عذاب دردناكى در
انتظارشان خواهد بود. چنین نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان گونه كه شما
هستید، وانهد مگر آنكه ناپاك را از پاك جدا سازد.))
یكى از آن
سواران،(9) آیه را شنید و گفت: به خداى كعبه سوگند! پاكان ماییم و از شما
جدا شده ایم. ضحاك بن قیس مى گوید: او را شناختم و به بریر گفتم: این مرد
را مى شناسى؟
گفت: خیر.
گفتم: ابوحریث (10) عبدالله بن شهر سبیعى؛
فردى بذله گو و بیهوده سراست، سعید بن قیس همدانى در ارتباط با جنایتى كه
وى مرتكب شده بود، او را به زندان افكنده بود. بریر او را شناخت و به او
گفت: تو كیستى، خداوند هرگز تو را در جمع پاكان به شمار نیاورد؟!
مرد به بریر گفت: تو كیستى؟
گفت: من بریرم.
گفت: پناه بر خدا اى بریر! گفتن این سخن بر من دشوار است، به خدا سوگند! تو به هلاكت رسیده اى.
بریر به او گفت: آیا تو با این گناهان بزرگت نمى خواهى به درگاه خدا توبه كنى؟! به خدا! پاكان ماییم و پلیدان شما.
آن مرد گفت: به خدا سوگند! من نیز با تو در این سخن گواهم.
بریر گفت: واى بر تو! آیا شناخت تو سودى به حالت ندارد؟!
مرد گفت: فدایت شوم! چه كسى یزید بن عذره عنزى را كه اكنون با من است منصرف مى كند؟
بریر گفت: خدا عقلت را از دستت بگیرد، هرچه كنى باز هم نادانى.
راوى مى گوید: سپس از پیش ما رفت.
به
نقل برخى تاریخ نگاران: زمانى كه تشنگى اباعبدالله الحسین (علیه السلام)
به اوج خود رسید، بریر از آن حضرت اجازه خواست با مردم سخن بگوید، حضرت به
او رخصت فرمود. بریر نزدیك سپاه دشمن آمد و فریاد زد: اى مردم! خداوند،
محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را به حق مژده دهنده و بیم آور برانگیخت
كه با اذن خدا مردم را به سوى حق فرا خواند و مشعلى فروزان فرا راه آنان
بود، اكنون آب فرات را ملاحظه كنید كه سگ و خوك بیابان از آن استفاده مى
كنند ولى همین آب را به روى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)
بسته اید، آیا پاداش محمد همین است؟
در پاسخ گفتند: بریر زیاد سخن مى
گویى، بس است، به خدا سوگند! حسین نیز مانند كسى كه قبل از او وجود داشته
[منظورشان عثمان بود] همچنان تشنه خواهد ماند.
امام (علیه السلام) به
بریر فرمود: با اینان سخن مگو. و سپس خود با تكیه به شمشیر بر سوى آنان
شتافت و خطابه اى ایراد و در آن فرمود: اُنشدكم الله هل تعرفونى...؛ ((شما
را به خدا سوگند! آیا مرا نمى شناسید))، برایشان ایراد كرد.
ابومخنف از
عفیف بن زهیر بن ابوالاخنص روایت كرده كه گفت: یزید بن معقل از تیره بنى
عمیرة بن ربیعه، از سپاه خارج شد و گفت: اى بریر بن خضیر! رفتار خدا را با
خویشتن چگونه ارزیابى مى كنى؟
گفت: به خدا سوگند! او همواره براى من خیر و براى تو شر به ارمغان آورده است.
گفت:
دروغ مى گویى و قبلا دروغگو نبودى، آیا به یاد دارى من در محله بنى دودان
(11) با تو قدم مى زدم و تو مى گفتى: عثمان چنین و چنان است و معاویه گمراه
و گمراه گر است و على بن ابى طالب پیشواى حق و هدایت به شمار مى آید؟
بریر گفت: گواهى مى دهم كه اعتقاد و گفته ام همین است.
یزید بن معقل گفت: گواهى مى دهم كه تو گمراهى.
بریر
در پاسخ گفت: آیا حاضرى با تو مباهله كنم و از خدا بخواهیم شخص دروغگو
را لعنت نماید و آن كسى كه بر حق است فرد غیر حق را به قتل برساند و سپس
براى مبارزه با تو به میدان آیم؟
راوى مى گوید: هر دو از سپاه خارج شده و
براى مباهله به پیشگاه خدا دست به دعا برداشتند و از او خواستند دروغگو را
لعنت كند و كسى كه بر حق است، فرد غیر حق را به قتل برساند، و آن گاه هر
یك براى مبارزه با دیگرى از لشكرگاه خارج شدند، دو ضربت میان آنان رد و بدل
شد، یزید ضربت خفیفى بر بریر وارد ساخت بى آن كه بدو زیانى برساند و بریر
چنان ضربه اى بر او نواخت كه كلاه خود وى را شكافت و به مغز او رسید و نقش
بر زمین شد، گویى از بلنداى كوهى بر زمین افتاد و شمشیر بریر همچنان در سر
او قرار داشت، راوى مى گوید: گویى مى بینم كه بریر شمشیر را حركت مى داد
تا آن را از سر یزید خارج سازد و مى گفت:
انا بریر و ابى خضیر
و كل خیر فله بریر
سپس
بریر در برابر سپاه قرار گرفت و رضى بن منقذ عبدى بر بریر حمله ور و با او
دست به گریبان شد و لحظاتى با یكدیگر درگیر بودند، بریر او را به زمین
افكند و بر سینه اش نشست، رضى بن منقذ بر یاران خود بانگ زد و گفت:
رزمجویان و مدافعان كجایند؟
كعب بن جابر عمرو ازدى بر بریر حمله برد. به
كعب گفتم: این شخص، همان بریر بن خضیر قارى قرآن است كه در مسجد ما قرآن
مى آموخت! ولى او با نیزه به او حمله كرد و آن را بر پشت او فرود برد، بریر
با احساس سوزش نیزه در پشتش، خود را روى رى انداخت و بینى او را به شدت
گاز گرفت و قطعه اى از آن را جدا كرد، كعب، نیزه را بر پشت بریر فرو برد و
نوك نیزه در پشت بریر پنهان شد و وى را از روى بدن رضى به كنارى انداخت و
سپس با شمشیر بر او ضربه اى وارد ساخت تا این كه به فیض شهادت نایل گردید،
گویى مى نگرم كه رضى به پا خاست و خاك ها را از بدن خود پاك كرد و دستش را
بر بینى خود گذاشته بود مى گفت: اى برادر ازدى! نعمتى به من دادى كه هرگز
آن را فراموش نخواهم كرد.
زمانى كه كعب از میدان بازگشت، خواهرش (12) ((نوار)) دختر جابر به او گفت:
دشمن
را بر ضد پسر فاطمه یارى كردى و بزرگ قاریان را كشتى و جنایت بزرگى مرتكب
شدى، به خدا! هرگز با تو سخن نخواهم گفت. كعب در این زمینه در پاسخ خواهرش
گفت:
سلى تخبرى عنى و انت ذمیمة
غداة حسین و الرماح شوارع
الم آت اقصى ما كرهت و لم یخل
علىّ غداة الروع ما انا صانع
معى یزَنى و لم تخنه كعوبه
و ابیض مخشوب الغرارین قاطع
فجردته فى عصبة لیس دینهم
بدینى و انى بابن حرب لقانع
و لم تر عینى مثلهم فى زمانهم
و لا قبلهم فى الناس اذ انا یافع
اشد قراعا بالسیوف لدى الوغا
اءلا كل من یحمى الذمار مقارع
و قد صبروا للطعن و الضرب حسّرا
و قد نازلوا لو إن ذلك نافع
فابلغ عبیدالله اءمّا لقیتَه
بإنّى مطیع للخلیفة سامع
قتلت بریرا ثم حملت نعمة
ابا منقذ لما دعا مَن یماصع؟
یعنى:
خواهر! از این امر بپرس و بخواه كه آگاه و خبردار شوى، با سرزنشى كه دارى،
آن بامداد ناگوار حسین كه نیزه ها برافراشته شده بود، آیا كارى را كه
سرانجام، از آن كراهت داشتم به وقوع پیوست؟ تصور نمى شد كه در صبحگاه جنگ
پروحشت، این كاره باشم. ولى نیزه اى كه بندبندش سخت و محكم بود، با خود
همراه داشتم و خطا نمى رفت و از شمشیرى با تیغه درخشان و صیقلى و دم برنده
برخوردار بودم. من نیز آن را برهنه كردم به جان آن دسته از غیرتمندانى كه
دین شان غیر دین و آیین من بود. چشمم مانند آنان را میان مردم ندیده بود،
نه در زمانشان و نه در روزگار گذشته. از آن زمان كه جوان بودم تاكنون، به
هنگام نبرد، شدیدترین مردان جنگى بودند، در شمشیر زدن با قدرت هر چه بیشتر،
شمشیرى مى زدند، آرى! هر كس حامى و پناهگاه شد، شمشیرزن خواهد شد. به
راستى در برابر سر نیزه و شمشیر برهنه، پایدارى كرد و حقا در به خاك
انداختن سواره و پیاده كوشید، اگر چه سودى نداشت، اگر عبیدالله را ملاقات
كردید، پیام مرا به او برسان كه من براى خلیفه مردى مطیع و شنوا بودم. بریر
را كشتم و در آن هیاهو كه ابومنقذ فریاد مى زد: حمایت كنندگان كجایند،
نعمتى از او دریافت كردم.
راوى مى گوید: خبر اشعار كعب، به رضى بن منقذ رسید و او در پاسخ وى گفت:
فلو شاء ربى ما شهدت قتالهم
و لا جعل النعماء عند ابن جابر
لقد كان ذاك الیوم عارا و سبة
تعیره الابناء بعد المعاشر
فیالیت انى كنت من قبل قتله
و یوم حسین كنت فى رمس قابر (13)
یعنى:
اگر پروردگارم خواسته بود، من حاضر به جنگ با آنان نمى شدم، آن نعمت، نزد
ابن جابر به یادگار نمى ماند. به راستى، آن روز، لكه ننگى بود و ناسزا در
پى داشت و فرزندان و نوادگان در دوران هاى بعد، آن را مورد نكوهش قرار مى
دهند. اى كاش! من پیش از كشتن بریر و قبل از آن روز ناگوار حسین، زیر خاك
قبر پوسیده بودم.
و خود درباره بریر گفته ام:
جزى الله رب العالمین مباهلا
عن الدین كیما ینهج الحق طالبه
و ازهر من همدان یلقى بنفسه
على الجمع حیث الجمع تخشى مواكبه
ابرّ على الصید الكُماة بموقف
مناهجه مسدودة و مذاهبه
الى إن قضى فى الله یعلم رمحه
بصدق توخّیه و یشهد قاضیه
فقل لصریع قام من غیر مارن
عذرتك إنّ اللیث تدمى مخالبه
یعنى:
اى پروردگار جهان، آن شخص مباهله كننده در راه دین را پاداش خیر دهد كه حق
جویانه عمل كرد. چهره درخشانى از همدان، خود را به قلب لشكر زد، لشكر
انبوهى كه هولناك به نظر مى رسید. بر قهرمانان حمله برد و راه ها را بر آن
ها بست تا این كه در راه خدا به شهادت رسید.
نیزه و شمشیر او گواهند كه
وى حق هر دو را ادا كرد. به آن كسى كه روى زمین افتاد [كعب بن جابر] بگو:
اگر بدون بینى بلند شدى معذورى چرا كه بریر به سان شیر، پنجه هایش خونین
بود.