• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 976
تعداد نظرات : 130
زمان آخرین مطلب : 4960روز قبل
دعا و زیارت
و نیز جناب مولوى چنین نقل مى فرمود: بنده ساكن مشهدمقدس بودم از فیوضات حضرت رضا علیه السّلام در جوانى مرهون احسان امام رؤ وف و از قابلیت خود زیادتر. منبرم جذاب بود، ملازم مرحوم شیخ على اكبر نهاوندى و سیدرضا قوچانى و شیخ رمضانعلى قوچانى و شیخ مرتضى بجنوردى و شیخ مرتضى آشتیانى بودم ، ایشان مرا به اطراف غیر مشهد از پاكستان و قندهار و غیره مى فرستادند، در وقتى شب هنگام به مشهد مراجعت كردم وارد مسجد گوهرشاد شدم ، تازه اذان مغرب شده بود، شیخ على اكبر نهاوندى مشغول نماز شد، پس از تمام شدن نماز به خدمتش رسیدم ، حالات مرا جویا شد، معانقه كردیم انفیه مى كشید، انفیه اش را به من داد، در این فرصت مرحوم حاج قوام لارى ایستاد و بناى مقدمه یك روضه را گذاشت و ابتدایش این دو شعر را خواند كه من پیش از آن این اشعار را نشنیده بودم . شعر : ها عَلىُّ بَشَرٌ كَیْفَ بَشَرٌ رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ هُوَ وَالْواجِبُ نُورٌ وَبَصَرٌ هُوَوَالْمَبْدَءُ شَمْسٌ وَقَمَرٌ حال بنده منقلب شد، آقاى شیخ على اكبر نهاوندى صحبت مى كند یك گوشم به صحبت او و یك گوشم به صحبت حاج قوام ، مقصود آنكه با این دو شعر دیگر از این اشعار نخواند. با حال منقلب به خانه آمدم ، تنها بودم در خودم طبع رسایى یافتم . مداد را برداشتم آن اشعار را شیر و شكر تضمین كردم . شعر : ها عَلىُّ بَشَرٌ كَیْفَ بَشَرٌ رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ عقل كلى بما داد خبر اَنَا كاَلشَّمْسِ عَلِىُّ كَالْقَمَرِ هُوَ وَالْواجِبُ نُورٌ وَبَصَرٌ هُوَوَالْمَبْدَءُ شَمْسٌ وَقَمَرٌ عشق افكند بدلها اخگر عشق بنمود هویدا محشر عشق چه بود اسداللّه حیدر شعر : ها عَلىُّ بَشَرٌ كَیْفَ بَشَرٌ رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ بشرى پس گل آدم كه سرشت گر حقى تخم عبادت كه بكشت رویت آئینه هر هشت بهشت مویت آویزه هر دیر و كنشت كیمیا كن به نظر این گل و خشت تا شود خشت و گلم حور سرشت من نیم ناصبى و غالى زشت عشق سرمشق من اینگونه نوشت كه به محراب تو هر شام و سحر سجده آریم به نزد داور ها عَلِىُّ بَشَرٌ كَیْفَ بَشَرٌ رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ گفت غالى كه على اللّه است نیست اللّه صفات اللّه است متشرع كه محب جاه است اوهم از بى خبرى در چاه است خوب از بیت حجر آگاه است غافل از قبله شاهنشاه است شهر احمد علیش درگاه است رو به آن قبله عرفان آور درس اعمال زقرآن آور شعر : ها على بشر كیف بشر ربه فیه تجلى وظهر على اى مخزن سر معبود رونق افزاى گلستان وجود كعبه از قوس نزولت مسعود مسجد كوفه تراقوس صعود خالقت چون در هستى بگشود عشق بازى به تو بودش مقصود غرض از عشق و محبت این بود تا گشاید به جهان سفره جود من چه گویم به مدیح حیدر عاجز از مدح على جن و بشر ها عَلىُّ بَشَرٌ كَیْفَ بَشَرٌ رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ حسن روسیه نامه تباه پناه آورده به قنبر اى شاه اگرش بار دهد واشوقا ور براند ز درش واویلا یا على قنبرت ان شاء اللّه رد سائل نكند از درگاه قنبرا كن به من خسته نگاه حَسْبِىَ اللّهُ وَما شاءَاللّهُ مستم از باده حب حیدر علیم جنت و قنبر كوثر ها عَلىُّ بَشَرٌ كَیْفَ بَشَرٌ رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ چهار سال گذشت نمى دانستم این مدح قبول شده یا نه ؟ روزى بعد از ناهار خوابیده بودم ، در عالم واقعه دیدم مشرف شدم كربلاى معلا، وارد رواق مبارك شدم ، دیدم درهاى حرم بسته و زوار بین رواق مشغول خواندن زیارت وارث هستند. حالم دگرگون شد كه چرا درها بسته است ، من حالا تازه رسیده ام پرسیدم ، آیا درها باز مى شود؟ گفتند بلى یك ساعت دیگر باز مى شود و حالا مجتهدین و علماى اولین و آخرین در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السّلام هستند و مشغول مدح و تعزیه اند. من در همان عالم خواب به سمت قتلگاه آمدم ، دلم آرام نمى گرفت ، نزد آن شباكى كه بالاى سر مبارك قرار گرفته است نظر كردم از میان شباك علما را دیدم ، عده اى را شناختم مجلسى ، ملا محسن فیض ، سیداسماعیل صدر، میرزا حسن شیرازى ، شیخ جعفر شوشترى حضور داشته حرم مملو از جمعیت بود، همه رو به ضریح و پشت به شباك بودند سركرده همه مرحوم حاج حسین قمى بود ایشان دستور مى داد فلان آقا برود بخواند پس از خواندنش دیگران احسنت ! احسنت ! مى گفتند و گریه مى كردند چند نفرى را دیدم بالا شدند و خواندند و پایین آمدند در همان عالم رؤ یا مانند بچه ها از گوشه شباك به خودم فشار آوردم و این طرف و آن طرف كرده ناگهان خود را داخل حرم مطهر دیدم ولى هیچ جا نبود مگر پهلوى خود آقاى قمى ناچار همانجا نشستم . بنده وقتى كه آقاى قمى در مشهدمقدس بودند به ایشان ارادت داشتم و در آخر كار نیز وكیلشان بودم . ایشان به جهر حرف مى زد. همین كه مرا دید فرمود مولوى حسن ! عرض كردم بله قربان ! فرمود برخیز و بخوان . من میان دوراهى واقع شدم امر آقا را چكنم و با حضور این اعلام كدام آیه را عنوان كنم ؟ كدام حدیث را تطبیق كنم ؟ چگونه گریز روضه بزنم ، مثل اینكه ناگهان بدلم الهام غیبى شد خواندم :((ها على بشر كیف بشر)) تا آخر قصیده اى كه گذشت . وقتى كه از خواب بیدار شدم دلم مى طپید عرق زیادى كرده بودم مثل اینكه مرده بودم شكر خداى را كردم كه بحمداللّه مدیحه ام مورد عنایت واقع شده است .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:9
دعا و زیارت
نظیر این داستان جناب قندهارى را مرحوم حاج محمد كویتى كه تقریبا در 35 سال قبل با آن مرحوم حج مشرف بودم برایم نقل كرد: وقتى پسرعمویم نارگیل بار كشتى خود نموده از بمبئى به قصد دوبى حركت كرد به حسب قاعده باید در مدت یك هفته برسد ولى سه هفته گذشت و از او خبرى نشد یقین كردیم كه غرق شده و با همراهان مرده اند مجلس ترحیم برایشان گرفتیم . پس از یك ماه كشتى آنها در دریا نمودار شد در حالى كه دیرك آن شكسته و پرده نداشت و به وسیله پارو خود را به ساحل رساندند، حالات خود را گزارش دادند و گفتند یك روز كه از بمبئى بیرون شدیم ناگاه طوفان عجیبى شد بطورى كه دیرك كشتى كه پرده به آن متصل بود شكست و پرده پاره پاره شد و پس از آرام شدن دریا به ناچار به وسیله پارو روزى چند كیلومتر حركت مى كردیم تا اینكه آب مشروب ما تمام شد به ناچار نارگیل ها را شكسته و از مایع وسط آن رفع عطش مى نمودیم تا اینكه نارگیل ها هم تمام شد و از شدت گرما و سختى عطش از حس و حركت افتادیم به طورى كه بمانند محتضر شدیم و آماده مردن . ناگهان قطعه ابرى بالاى سرمان شروع به باریدن نمود، دهن خود را باز نموده و قطرات باران كه به درون ما رسید توانستیم حركت كنیم پس ظرفها را گذاردیم تا از باران پر مى شد و در خم مى ریختیم تا اینكه خم پر شد و ابر رفت و تا امروز كه به وسیله پارو خود را به دوبى رساندیم آب تمام شد.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:9
دعا و زیارت
همچنین جناب مولوى نقل فرمود جوان خوش سیماى شانزده ساله اى به نام آقاى زبیرى در مدرسه پایین پا مشهدمقدس كه حالا از بین رفته است نزد شیخ قنبر توسلى مى آمد، این جوان زاهد عابد غالبا روزه بود جز عید فطر و قربان . خیلى به زیارت حضرت حجت عجل اللّه تعالى فرجه و زیارت اصحاب كهف علاقمند بود براى رسیدن به مقصد زحمات زیادى را متحمل مى شد از آن جمله گوید چهل شبانه روز غذا نمى خوردم مگر به وقت افطار آن هم به اندازه كف دست آرد نخود مى كوبیدم و مى خوردم ، غذایم همین بود از صفات نیك او این بود اگر پول مختصرى به دستش مى رسید آن را به فقرا مى داد از یتیمها دلجویى مى كرد كچلها را حمام مى برد ومواظبت مى كرد. او را پس از سه چهار سال در كربلا ملاقات كردم ، لطف الهى بود كه در ابتداى ورودش به نجف اشرف از پدرم سراغ گرفت و منزل پدرم میرزا على اكبر قندهارى نزد مسجد طوسى بود، آقاى زبیرى را در آنجا ملاقات كردم و قضیه خود را چنین تعریف كرد: خداى را شكر كه به مراد خودم رسیدم پیش از آنكه به ملاقات اصحاب كهف یا جزیره خضراء بروم با مادرم از مشهدمقدس به مقصد عراق حركت كردم ، مدت نُه روز پیاده در راه بودیم تا به منظریه مرز عراق رسیدم آنجا ما را گرفتند و هفده روز در منظریه محبوس بودیم ، مى گفتیم ما فقیر هستیم ، زاهدیم ، مشهد بودیم و به كربلا مى رویم ولى از ما نپذیرفتند. به امام زمان (عج ) متوسل شدیم ، مى دیدیم نگهبانان كارهاى ناشایست مى كنند، فحشاء و منكر از آنان سرمى زد، قلبمان كدر مى شد، گاهگاهى نان و خرما كه به ما مى دادند از روى اضطرار از ایشان مى گرفتیم . روزى كه توسلم زیادتر و گریه ام بیشتر شد یكمرتبه دیدم ماشینى آمد پیش در ایستاد، سیدى خیلى نورانى كه نورش نتق مى كشید جلب توجهم نمود، به كاركنها نگاه كردم دیدم همه حالت بهت و فروتنى برایشان پیدا شده است . آن آقاى نورانى صدایمان زد فرمود بیایید اینجا، نزدش رفتم فرمود شما چه مى كنید؟ من عرض كردم اینك هفده روز است من و مادرم اینجا محبوس هستیم و مى خواهیم كربلا برویم . فرمود برو مادرت را هم بیاور میان ماشین بنشینید، مادرم را آوردم اول جا نبود ولى جاى دو نفر پیدا شد، بوى خوشى ساطع بود، كاركنها را نگاه مى كردم هیچكدام یاراى سخن گفتن نداشتند. به اندازه ده دقیقه اى از حركت ماشین نگذشته بود كه خود را نزد كاروانسراى فرمانفرما در كاظمین دیدیم .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:9
دعا و زیارت
جناب آقاى حاج محمد حسن ایمانى كه داستانهاى متعددى اوایل كتاب از ایشان نقل شد در ماه رجب 94 مشهدمقدس رضوى علیه السّلام مشرف بودند، پس از مراجعت نقل نمودند جمعیت زوار به طورى بود كه تشرف به حرم مطهر سخت و دشوار بود، روزى با زحمت و مشقت وارد حرم مطهر شدم ، كتاب مفاتیح را باز كردم ، دست در جیب نمودم تا عینك را بیرون بیاورم چون چند سال است بدون عینك نمى توانم خط بخوانم ، دیدم عینك را فراموش كرده ام همراه بیاورم ، سخت ناراحت و شكسته خاطر شدم كه به چه زحمتى به حرم مشرف شدم و نمى توانم زیارت بخوانم . در همان حال چشمم به خطوط مفاتیح افتاد، دیدم آنها را مى بینم و مى توانم بخوانم ، خوشحال شدم و زیارت را با كمال آسانى خواندم و خداى را سپاس ‍ كردم . پس از فراغت و خارج شدن از حرم مفاتیح را باز كردم دیدم نمى توانم بخوانم و بمانند پیش بدون عینك خط را نمى شناسم و تا كنون چنین هستم . دانستم كه لطفى و عنایتى از طرف آن بزرگوار بوده است
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:9
دعا و زیارت
علاّمه بزرگوار حضرت آقاى شیخ حسن فرید گلپایگانى كه از علماى طراز اول تهران هستند نقل فرمود از استاد خود مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبدالكریم یزدى حائرى اعلى اللّه مقامه كه فرمود اوقاتى كه در سامرا مشغول تحصیل علوم دینى بودم ، وقتى اهالى سامرا به بیمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى مى مردند. روزى در منزل استادم مرحوم سید محمد فشاركى اعلى اللّه مقامه جمعى از اهل علم بودند ناگاه مرحوم آقاى میرزا محمد تقى شیرازى رحمة اللّه علیه كه در مقام علمى مانند مرحوم فشاركى بود تشریف آوردند و صحبت از بیمارى وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند. مرحوم میرزا فرمود اگر من حكمى بكنم آیا لازم است انجام شود یا نه ؟ همه اهل مجلس تصدیق نمودند كه بلى ... سپس فرمود من حكم مى كنم كه شیعیان ساكن سامرا از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه روح شریف نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجة بن الحسن علیه السّلام نمایند تا این بلا از آنان دور شود. اهل مجلس این حكم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول زیارت عاشورا شدند. از فردا تلف شدن شیعه موقوف شد و همه روزه عده اى از سنى ها مى مردند به طورى كه بر همه آشكار گردید. برخى از سنى ها از آشنایانشان از شیعه پرسیدند سبب اینكه دیگر از شما كسى تلف نمى شود چیست ؟ به آنها گفته بودند زیارت عاشورا. آنها هم مشغول شدند و بلا از آنها هم برطرف گردید. جناب آقاى فرید سلمه اللّه تعالى فرمودند وقتى گرفتارى سختى برایم پیش آمد فرمایش آن مرحوم به یادم آمد از روز اول محرم سرگرم زیارت عاشورا شدم روز هشتم به طور خارق العاده برایم فرج شد. شكى نیست كه مقام میرزاى شیرازى از این بالاتر است كه پیش خود چیزى بگوید و چون این توسل یعنى خواندن زیارت عاشورا تا ده روز در روایتى از معصوم نرسیده است شاید آن بزرگوار به وسیله رؤ یاى صادقه یا مكاشفه یا مشاهده امام علیه السّلام چنین دستورى داده بود و مؤ ثر هم واقع شده است ، مرحوم حاج شیخ محمد باقر شیخ ‌الاسلام سابق الذكر نقل نمود كه مرحوم میرزاى شیرازى در كربلا ایام عاشورا در خانه اش روضه خوانى بود و روز عاشورا به اتفاق طلاب و علما به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السّلام و حضرت اباالفضل العباس علیه السّلام مى رفتند و عزادارى مى نمودند و عادت میرزا این بود كه هر روز در غرفه خود زیارت عاشورا مى خواند، سپس پایین مى آمد و در مجلس عزا شركت مى نمود روزى خودم حاضر بودم كه پیش از موسم آمدن میرزا ناگاه با حالت غیرعادى پریشان و نالان از پله هاى غرفه به زیر آمد و داخل مجلس شد و مى فرمود امروز باید از مصیبت عطش حضرت سیدالشهداء علیه السّلام بگویید و عزادارى كنید. تمام اهل مجلس منقلب شدند و بعضى حالت بى خودى عارضشان شد، سپس با همان حالت به اتفاق میرزا به صحن شریف و حرم مقدس مشرف شدیم گویا میرزا ماءمور به تذكر شده بود بالجمله هركس زیارت عاشورا را یك روز یا ده روز یا چهل روز به قصد توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام (نه به قصد ورود از معصوم ) بخواند البته صحیح و مؤ ثر خواهد بود و اشخاص بى شمارى بدینوسیله به مقاصد مهم خود رسیده اند. مرحوم میرزا محمدتقى شیرازى در سنه 1338 در كربلا وفات و در جنوب شرقى صحن شریف مدفون گردید.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:8
دعا و زیارت
در تاریخ 16 جمادى الاولى 97 در كربلا جناب آقاى سید عبدالرسول خادم حضرت ابوالفضل علیه السّلام نقل نمودند كه در چند سال قبل : مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شیرازى از تهران تلگرافا خبر داد كه آقاى ناصر رهبرى (محاسب دانشكده كشاورزى تهران ) جهت زیارت مشرف مى شوند، از ایشان پذیرایى شود. پس از چند روز درب منزل خبر دادند كه زوار ایرانى تو را مى خواهند. چون رفتم نزد ماشین ، دیدم یك نفر مرد با یك خانم است . خانم پیاده شد و آهسته به من فهمانید كه ایشان آقاى رهبرى شوهر من است و مدتى است مبتلا شده و استخوان فقرات پشت او خشكیده شده و هشت ماه بیمارستان بوده و او را جواب داده اند و بیمارستان لندن هم گفته علاج ندارد و به همین زودى تلف مى شود و فعلاً به قصد استشفا اینجا آمده ایم و به تنهایى نمى تواند حركت كند. پس دو نفر حمّال آوردم زیر بغل او را گرفتند و رو به منزل آمدیم . سینه و پشت او را به وسیله فنرهاى آهنى بسته بودند. با نهایت سختى هر از چند دقیقه قدمى بر مى داشت . چشمش به گنبد مطهر افتاد. پرسید این آقا! ((حسین )) است یا ((قمر بنى هاشم ))؟ گفتم : قمر بنى هاشم است . با دل شكسته و چشم گریان عرض كرد آقا! من آبرویى نزد حسین ندارم ، شما از برادرت حسین بخواهید كه ایشان از خدا بخواهد اگر عمر من تمام است همین جا زیر سایه شما بمیرم و اگر از عمرم چیزى باقى است با این حالت بر نگردم كه دشمن شاد شوم و مرا شفا دهد. پسر كوچك او تقریبا هشت ساله وهمراهش بود با گریه و زارى مى گفت : اى قمر بنى هاشم ! زود است كه من یتیم شوم . من در مجلس عزاى شما خدمت كردم ، استكانها را جمع مى نمودم پدرم را شفا دهید. پس گفت مرا ببرید حرم شریف را زیارت كنم . گفتم : با این حالت نمى شود. قبول ننمود. با همان حالت به هر دو حرم او را بردیم تقریبا به مدت چهار ساعت در راه بود با كمال سختى او را منزل برده روى تخت خوابانیدم و طورى بود كه هیچ حركت نمى توانست بكند و باید او را حركت دهند. فردایش اصرار كرد مرا نجف ببرید. با سختى او را نجف اشرف بردیم ولى نشد كه در حرم مشرف شود. از همان بیرون زیارت نمود به كربلا برگرداندیم . اصرار كرد مرا به كاظمین و سامرا ببرید. گفتم تلف مى شوى ، گفت مى خواهم اگر بمیرم ، این مشاهد را زیارت كرده باشم . بالا خره او را فرستادم . در مراجعت خانمش نقل كرد: پس از بیرون شدن از سامرا راننده پرسید آیا امامزاده سید محمد (فرزند حضرت هادى ) را مایل هستید زیارت كنید؟ (در آن زمان قبر آن حضرت چند كیلومتر از جاده اسفالت دور بود و جاده هم خاكى و خراب ) آقاى رهبرى گفت : مرا ببرید. پس حضرت سید محمد را با كمال سختى زیارت كردیم . در مراجعت یك نفر عرب كه عمامه سبز بر سر داشت ، جلو ماشین ما را گرفت و به عربى با راننده سخن گفت و راننده جوابش ‍ مى داد. آقاى رهبرى پرسید آقا سید چه مى گوید؟ راننده گفت مى گوید: من را سوار كن تا اول جاده اسفالت و من گفتم ماشین دربست شماست و اجازه ندارم . آقاى رهبرى گفت آقا را سوار كن ، چون سوار شد سلام كرد و نزد راننده نشست . در اثناى راه ، آقاى رهبرى ناله مى كرد و مى گفت : یا صاحب الزمان علیه السّلام . سید فرمود از آقا چه مى خواهى ؟ خانم جریان مرض آقاى رهبرى را مى گوید. سید فرمود نزدیك بیا، گفتم نمى تواند. بالا خره كمى نزدیك شد. سید دست را دراز كرد و بر ستون فقرات او كشید و فرمود: ان شاء اللّه اگر خدا بخواهد شفا مى یابى . از فرمایش سید امیدى در ما پیدا شد. گفتم آقا! ما براى شما نذرى مى كنیم . فرمود خوب است . گفتم اسم شما چیست ؟ فرمود:((سیدعبداللّه )) (بنده خدا). آقاى رهبرى گفت : محل شما كجاست تا به وسیله پست براى شما بفرستم . فرمود به وسیله پست به ما نمى رسد شما هرچه براى ما نذر كردید هر سیدى كه دیدى به او بدهید. چون نزدیك جاده اسفالت رسیدیم ، فرمود نگه دارید. موقعى كه خواست پیاده شود فرمود آقاى رهبرى امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعا را تحت قبه جدم حسین علیه السّلام قرار داده و شفا را در تربت او. امشب خود را به قبر او برسان و پیغام مرا به او برسان . گفتم هر چه مى فرمایید مى رسانم . فرمود بگو یا امام حسین علیه السّلام فرزندت براى من دعا كرده و شما آمین بگویید. پس آن سید بزرگوار رفت و من به خود آمدم كه این آقا كه بود؟ به راننده گفتم ببین از كدام سمت رفت و او را پیدا كن . چون راننده نگاه كرد ابدا اثرى از آن بزرگوار پیدا نبود. خلاصه آقا سید عبدالرسول در همان شب او را در حرم امام حسین علیه السّلام برده و مكرر عرض مى كرد آقا! یك آمین از تو مى خواهم ، فرزندت چنین گفته است و حالش طورى بود كه هركس نزدیك او بود، همه را گریان مى ساخت ، پس او را منزل روى تخت خوابانیدم و چون سختى مسافرت در او اثر كرده بود حالش بدتر از قبل بود. پیش از اذان خوابیده بودم ، خادمه منزل درب حجره ام مرا صدا زد، بیرون شدم ، گفتم چه خبر است ؟ گفت بیا تماشا كن كه آقاى رهبرى نماز مى خواند. تعجب كردم . از آینه درب نظر كردم دیدم ایشان روى سجاده ایستاده و مشغول نماز است . از خانمش جریان را پرسیدم ، گفت مرا سحر صدا زد. بلند شدم گفت آب وضو بیاور، گفتم ناراحت هستى نمى توانى گفت در خواب حضرت امام حسین علیه السّلام به من فرمود خدا تورا شفا داد برخیز نماز بخوان و من مى توانم . پس آب وضو آوردم . با كمال آسانى برخاست وضو گرفت گفت سجاده بیاور گفتم نشسته بخوان . گفت چون امام فرموده البته مى توانم و فنرهاى آهنى سینه و پشت مرا باز كن . بالا خره با اصرارش همه را باز كردم ، پس ایستاده مشغول نماز خواندن است چنانچه مى بینى . پس وارد حجره شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گریه شوق مى كردیم و حمد خداى را بجاى آوردیم . پس تلگراف بشارت به تهران مخابره كردیم . چند نفر از بستگان ایشان آمدند و با كمال عافیت به شام مشرف شدند پس به تهران برگشتند و تا این تاریخ در كمال عافیت در تهران هستند و چندین مرتبه زیارت كربلا و یك مرتبه حج مشرف شده اند. چنین به نظر مى رسد كه آن سید بزرگوار كه در راه (حضرت سیدمحمد) ملاقات كرده اند یكى از رجال الغیب یا ابدال یا یكى از عباد صالحین حضرت آفریدگار بوده كه ماءموریت غیبى داشته اند كه بیمار مزبور را كه دچار یاءس شده بود امیدوار سازد و آنچه را كه دیگران باید عبرت بگیرند: یكى آن است كه در اثر تاءخیر اجابت هیچ وقت نباید ناامید شوند. دیگر آنكه آنچه از امام صادق علیه السّلام رسیده كه اجابت دعا تحت قبه حسینیه است باور دارند. دیگر موضوع نذر كردن در راه خدا را امر مطلوب و مرغوبى شناسند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:8
دعا و زیارت
در تاریخ دهم جمادى الثانى 97 در كربلا در مقبره سیدمجاهد اعلى اللّه مقامه بودم و جناب آقاى حاج سید نورالدین آیت اللّه زاده میلانى و آقاى حاج سید عبدالرسول خادم و فاضل محترم آقاى حاج سید محمد طباطبائى ابن سید مرتضى برادر سید محمد على از احفاد سیدمجاهد از ائمه جماعت كربلا و چند نفر دیگر از اهل علم بودند. از عالم مجاهد مرحوم حاج سید محمدعلى كه از احفاد سید مجاهد و از نبیره هاى سید صاحب ریاض است و تقریبا ده سال از فوت ایشان مى گذرد و از آن بزرگوار داستان عجیبه اى نقل شد كه آقاى سیدعبدالرسول از همان مرحوم شنیده بودند و آقاى سید محمد طباطبائى از مرحوم والد خود سیدمرتضى كه برادر مرحوم آقاى سید محمد على بوده وآقاى میلانى به واسطه عالم بزرگوار مرحوم آقاى بنى صدر همدانى از آن مرحوم نقل كرده اند. مرحوم آقاى سید محمد على غیور و متعصب در دین و در امر به معروف و نهى از منكر و جهاد دینى ساعى بوده و در زمان تسلط انگلیسها بر عراق ایشان را دو سال زندانى كردند الخ ... و از خصوصیات ایشان آنكه اوقات تشرف به حرم مطهر بجز نماز و دعا و زیارت با كسى سخن نمى فرمود و اگر كسى از ایشان پرسشى مى كرده ، جواب نمى داده و خلاف ادب مى دانسته و به اشاره مى فرموده بیرون حرم بپرس . روزى بر سجاده نشسته مى بیند شیخى كه (ظاهرا بعدا نامش را شیخ محمدعلى گفته بود) سابقه اى از او هیچ نداشته و او را ندیده بوده ، مى آید مى فرماید سید محمدعلى ! برخیز و منزلى براى من تدارك كن با اینكه سید مرحوم عادتا در حرم مطهر به هیچیك از بزرگان اعتنایى نمى كرده ، به ناچار به ایشان مى گوید اطاعت مى كنم . از حرم خارج مى شود منزلى كه در كوچه مقبره مرحوم شریف العلماء آمادگى داشته ایشان را آنجا مى برد و سفارش مى فرماید منزلى خالى و تمیز و ایشان را در آنجا جاى مى دهد و مراجعت مى كند. فردایش به قصد زیارت آن شیخ مى رود، پس ‍ از نشستن آن شیخ ، مقدارى از خرده گچهایى كه گوشه حجره ریخته بوده برمى دارد و در دست سید مى ریزد، آنگاه مى فرماید نظر كن چیست ؟ مى بیند تماما جواهرات پرقیمت است . آنگاه مى فرماید: اگر لازم دارى بردار و ببر. سید مى فرماید لازم ندارم ، آن را پس گرفته و مى ریزد و به حالت اولیه برمى گردد. همان روز یا روز دیگر به سید مى گوید برویم زیارت قبر ((حرّ)) از كنار شط پیاده مى رفتند پس آن شیخ به روى آب رفته وسط آن كه رسید وضو مى گیرد و به سید مى گوید شما هم بیایید اینجا وضو بگیرید. سید مى گوید: من نمى توانم روى آب راه روم پس آن شیخ وضو را تمام كرده برمى گردد نزد سید و چون قدرى راه پیمودند ناگاه مار عظیمى دیده مى شود كه رو به آنها مى آورد. سید سخت مضطرب و وحشتناك شده . شیخ مى گوید:آیا ترسیدى ؟ سید گفت : بلى خیلى هم مى ترسم ، فرمود: نترس نزدیك كه شد فرمود:((یا حیه ! مت باذن اللّه اى مار! به اذن خدا بمیر)). مار از حركت افتاد و من تعجب بسیار كردم . فردا صبح گفتم بروم تحقیق كنم آیا مارى بوده یا به نظر من آمده و آیا واقعا مرده یا موقتا بى حس شده و بعد از رفتن ما رفته است . رفتم در همان محل دیدم لاشه اش را جانورها خورده اند و مقدارى از آن هنوز باقى بود. یقین كردم كار شیخ حقیقت داشته . رفتم براى ملاقات شیخ تا وارد شدم فرمود: خوب كردى رفتى براى تحقیق مار، البته عین الیقین بهتر است . همان روز یا روز دیگر فرمود برویم زیارت اهل قبور (قبرستان كربلا را وادى ایمن مى گویند). چون به وادى ایمن رسیدیم و مشغول قرائت فاتحه شدیم ، رسیدیم به محلى فرمود: مرا اینجا دفن كن . من حرف او را جدى نگرفتم . سپس فرمود: میل دارى برویم نجف زیارت حضرت امیر علیه السّلام ؟ گفتم بلى ، فرمود دستت را در دست من گذار و چشم را برهم گذار. پس از فاصله كمى فرمود: چشم باز كن . دیدم در صحن مقدس حضرت امیر علیه السّلام هستیم ، با هم حرم مطهر مشرف شده پس از نماز و زیارت و دعا بیرون آمدیم . فرمود:میل دارى امشب را نجف بمانیم یا برگردیم كربلا؟ گفتم برگردیم بهتر است . باز دستم را گرفت و چشم برهم گذاشتم طولى نكشید چشم باز كردم در كربلا بودم . ایشان به منزل خود رفت من هم رفتم منزل خود و خوابیدم . صبح كه برخاستم به قصد ملاقات شیخ آمدم چون وارد شدم دیدم صاحب منزل گریان است و مى گوید:(انا للّه وانا الیه راجعون ) شیخ مرحوم شد. چون وارد حجره شدم ، دیدم خودش رو به قبله خوابیده خوابى كه دیگر بیدارى ندارد. ظاهرا آن شیخ یكى از ابدال بوده كه ماءموریت الهى داشته براى تقویت ایمان سید مرحوم پاره اى از آیات الهى را به او نشان دهد. نظیر آن را بزرگى از اهل علم نقل فرموده كه یك نفر از مجاورین نجف اشرف نسبت به خوارق عادات و امور ماوراى طبیعت دچار وسوسه شده و براى علاج این مرض ‍ متوسل به حضرت سیدالشهداء گردیده بود. وقتى از كربلا به سمت نجف سوار ماشین بوده یك نفر ناشناس نزد او مى نشیند و در راه مقدارى از امور غیبى سخن مى گوید تا در محلى ماشین توقف مى كند مسافرها پیاده مى شوند، آن شخص دست او را مى گیرد مى آیند نزد گودالى . مى بینند مرغ مرده اى افتاده است . مى گوید مى بینى كه مرده است ؟ مى گوید آرى . پس به آن مرغ خطاب كرد و گفت :(قُمْ بِاِذْنِ اللّهِ) ناگاه مرغ زنده شد و در هوا پرواز كرد. آنگاه فرمود مرده زنده كردن كار بچه مكتبیهاى این درگاه است . پس سوار شدند نزدیك نجف به او مى گوید شما را كجا ببینم ؟ فرمود فردا صبح نزد قبر كمیل . فردا كه مى رود آنجا جنازه آن مرحوم را مى بیند!
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:7
دعا و زیارت
جناب آقاى محمد حسین ركنى سلمه اللّه نقل كرد كه در سنه چهل و دو با خانواده و فرزند به مشهد مقدس مشرف بودم ، روزى بعد از ظهر حرم مشرف شدیم و من در صحن نو منتظر بیرون آمدن خانواده و فرزندم بودم طول كشید تا اینكه خانواده پریشان و گریان رسید و گفت بچه (شش ساله بوده ) را گم كردم و هرچه تفحص ‍ كردم او را نیافتم پس به ماءمورین حرم و صحن خبر دادیم و كلانترى رفتیم و من به حضرت رضا علیه السّلام عرض كردم هرچه باشد مهمان شما هستم و پیش از آنكه شب شود بچه را به من برسانید. چند مرتبه در فلكه دور صحن گردش كردم و سمت بالا خیابان و پایین خیابان هرچه پاسبان مى دیدم سفارش مى كردم ، تا اینكه مغرب شد متوجه حضرت رضا علیه السّلام شدم ، عرض كردم آقا! شب شد چكنم ؟ آمدم فلكه بالا خیابان ، در اثر خستگى و ناتوانى از ایستادن دو دستم را گذاردم روى نرده آهنى كه جلو راه گذارده اند كه پیاده ازآن راه نرود ناگاه دستم لغزید و پایین آمد روى سر بچه اى كه آنجا نشسته بود و من او را ندیده بودم بچه ناله كرد و سربلند نمود دیدم فرزندم هست معلوم شد كه بچه در اثر خستگى و ترس ، لاى نرده نشسته و به جاده تماشا مى نموده .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:7
دعا و زیارت
خداوند سبحان مى فرماید: ان الله لایغیر مابقوم حتى یغیروا ما باءنفسهم ؛ (3) خدا چیزى را كه از آن مردمى است دگرگون نكند تا آن مردم خود دگرگون شوند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:5
دعا و زیارت
بسمه تعالى اینجانب عبدالحمید حسانى فرزند عبدالشهید حسانى ، ساكن فراشبند فارس ‍ نسبت به تربت خونین امام حسین علیه السّلام قبلاً در داستانهاى شگفت تاءلیف حضرت آیت اللّه العظمى آقاى حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازى خوانده بودم ، خودم و اهل خانه كه سواد فارسى داشته اند خواندند و در ضمن در سال اخیر قبل از محرم ، پدرم عازم كربلا شد و مقدارى تربت خرید كرده و آورد. خواهرى دارم به نام ((ساره خاتون حسانى )) متوسل شدند به ائمه ، تربتى كه پدرم آورده بود مقدار كمى از آن را با پارچه اى از حرم ابوالفضل علیه السّلام مى پیچد و شب را احیا مى دارد (یعنى شب عاشورا) و از ائمه و فاطمه زهرا علیهاالسّلام مى خواهد كه اگر ما یك ذرّه نزد شما قابلیم این تربت همان حالتى كه آقا در كتاب نوشته اند براى مابشود، اتفاقا روز عاشوراى گذشته بعد از نماز ظهر یك و ده دقیقه بعد از ظهر به آن نگاه مى كنند. دو خواهرم و زن برادرم آن را مى بینند ویك مرتبه مى افتند به گریه و زارى ، مى بینند همان حالتى كه آقا! در كتاب نوشتند اتفاق افتاده و تربت مزبور حالت خون پیدا كرده بود و حقیر كه بعد از مسجد آمدم خودم هم دیدم و مقدارى از آن را آوردم به خدمت حضرت آیت اللّه العظمى آقاى دستغیب و تربت مزبور هم هنوز موجود است و رنگ تربت به طور كلى جگرى شده رطوبت كمى برداشته بود، بعد به تدریج حالت خشكى پیدا كرده و هنوز هم باقى است با همان رنگ جگرى و نظیر همین قضیه فوق كه ذكر شد مقدارى تربت مزبور در سال 98 قمرى باز در فراشبند فارس ، كوى مسجدالزهراء، منزل مشهدى عبدالرضا نوشادى بوده و در جلسه نشان دادند به خون مبدل شده كه همه آن را مشاهده كردند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:5
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته