• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 976
تعداد نظرات : 130
زمان آخرین مطلب : 4960روز قبل
دعا و زیارت
مرحوم حاج عبدالعلى معمار عالم فرد علیه الرحمه نقل كرد: اوقاتى كه موفق به زیارت كربلا بودم ، روزى در صحن مقدس نشسته بودم ، یك نفر هم نزدیك من نشسته بود، اسم او را پرسیدم گفت فلان خراسانى . از شغل او پرسیدم گفت ((بنایى )). دیدم با من هم شغل است ، پرسیدم زوار هستى یا مجاور؟ گفت سالهاست در این مكان شریف سرگرم بنایى هستم . گفتم در این مدت اگر عجایبى دیده اى براى من نقل كن ، گفت : متصل به صحن شریف سمت قبله قبرى است مشهور به قبر دده و چون مشرف به خرابى بود چند نفر حاضر شدند آن را تعمیر كنند و به من مراجعه نمودند و من اقدام نمودم و براى محكم شدن شالوده ، به كارگرها دستور دادم اطراف قبر را بكنند، قسمتى كه نزدیك قبر بود در اثناى حفر، جسد آشكار گردید به من خبر دادند، چون مشاهده كردم دیدم جسد تازه است و لیكن به سمت چپ خوابیده ؛ یعنى صورتش رو به قبر مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام است و پشت او رو به قبله است و به همان حالت قبر را پوشانده و تعمیر آن را به اتمام رساندم . مؤ ید این داستان است آنچه را مرحوم حاج میرزا حسین نورى اعلى اللّه مقامه در كتاب ((دارالسلام )) نقل نموده كه استاد ما علامه بزرگوار شیخ عبدالحسین تهرانى اعلى اللّه مقامه براى توسعه سمت غربى صحن مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام خانه هایى خرید و جزء صحن شریف قرار داد و قریب شصت سرداب براى دفن اموات در همان قسمت قرار داد و روى آنها طاق زدند و مردم مردگان خود را در آن سردابها دفن مى كردند، چون مدتى گذشت دانسته شد كه طاق روى سردابها در اثر كثرت عبور مردم بر آن ، توانایى تحمل را ندارد و ممكن است فرو ریزد و سبب زحمت و هلاكت شود، لذا شیخ امر فرمود كه طاق را بردارند و از نو دو مرتبه با استحكام بیشترى بنا كنند و چون جماعت بسیارى در سردابها دفن شده بودند امر فرمود سردابى را خراب كنند و بنا كنند، بعد سرداب دیگر و هر سردابى را خراب مى كردند یك نفر پایین مى رفت و خاك بر جسد مرده مى ریخت به مقدارى كه كشف نشود و هتك حرمت اموات نشود، پس مشغول شدند تا رسیدند به سردابى كه مقابل ضریح مقدس بود چون پایین رفتند براى پوشانیدن جسدها، دیدند تمام جسدهایى كه در این قسمت هست سرهایشان كه در جهت غرب بوده به جاى پایشان كه رو به قبر شریف بوده قرار گرفته و پاها به سمت غرب است . مردم خبر شدند جماعت بى شمارى مى آمدند و این منظره عجیبه را مشاهده مى كردند و آن جسدهایى كه در این قسمت بوده و منقلب گردیده سه جسد بوده كه یكى از آنها جسد آقامیرزا اسماعیل اصفهانى نقاش بوده كه در صحن مقدس ‍ مشغول نقاشى بوده و پسرش وقتى كه منظره جسد پدر را مى بیند گواهى مى دهد كه من هنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را كه دفن كردم پاهایش رو به ضریح مقدس بود والحال مى بینم سرش رو به ضریح است و آشكار شد بر مردم اینكه این تغییر وضع جسد چند میت تاءدیبى از طرف خداوند است بندگانش را كه بشناسند راه ادب و طریقه معاشرت با ائمه علیهم السّلام . و در همان روز، فاضل صالح متقى حاج ملا ابوالحسن مازندرانى براى من نقل كرد و گفت مدتى پیش از ظهور این معجزه خوابى دیدم كه در تعبیر آن حیران بودم وامروز تعبیرش آشكار شد و آن خواب این بود: تقیه صالحه خاله فرزندم چون فوت شد او را در همین قسمت از صحن شریف دفن كردم پس شبى در خواب او را دیدم و از حالش و آنچه برایش پیش آمده پرسش ‍ كردم ، گفت به خیر و عافیت و خوبى و سلامتى هستم غیر از اینكه تو مرا در مكان تنگى دفن كردى كه نمى توانم پایم را دراز كنم و دائما باید سرم را بر زانو گذارم . چون بیدار شدم جهت آن را ندانستم تا الا ن كه دانستم پا را به سمت قبر مطهر دراز كردن بى ادبى به ساحت قدس امام علیه السّلام است و این معجزه در ماه صفر1276 بوده است . مستفاد از این دو داستان آن است كه خداوند به این تغییر وضع جسد چند میت به مسلمانان مقام و شاءن امام ها و لزوم احترام و تكریم و ادب با ایشان را بفهماند جایى كه خداوند راضى نیست پاى میت یا پشت میت به قبر امام علیه السّلام باشد پس ‍ زنده ها چقدر باید رعایت ادب و احترام قبر شریف را بنمایند. خداوند لعنت كند و زیاد فرماید عذاب جماعتى را كه خود را مسلمان مى دانستند و به این قبر شریف اهانتها نموده و زوارش را منع مى نمودند بلكه شكنجه ها مى دادند، خصوصا متوكل عباسى كه عده اى را ماءمور كرد براى خراب كردن و از بین بردن آثار آن و از عجایب آنكه عاقبت همین متوكل زوار را آزاد گذاشت به تفصیلى كه در خصائص الحسینیه شیخ شوشترى علیه الرحمه ذكر شده است .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:15
دعا و زیارت
سید جلیلى كه از اهل علم و قطع به صدق و سداد و تقواى او هست وقتى پیاده از سامرا براى زیارت حضرت سید محمد مى رفته و جاده را گم كرده بوده و پس از یاءس از زندگى خود به واسطه عطش فوق العاده و گرسنگى و وزیدن باد سموم در قلب الاسد، بیهوش شده روى خاكهاى گرم افتاده بود، دفعتا چشم باز كرده سر خود را بر دامن شخصى مى بیند آن شخص كوزه آبى به لب او رسانده ، سید مى گوید چنین آبى در مدت عمر در شیرینى و گوارایى نچشیده بودم ، پس از سیراب شدن سفره را باز نموده دو سه قرص نان ارزن به جهت سید تهیه فرموده سید غذا میل نموده و آن عرب به سید فرمود یا سید در این نهر جارى خود را شستشو بده . سید مى گوید عرض كردم یااخا! اینجا نهرى نیست من از عطش مشرف به هلاكت بودم و شما به داد من رسیدید. عرب فرمود این آب است و جارى و زلال و خوشگوار، مى گوید به مجرد صدور این كلمه از شخص عرب متوجه شدم دیدم نهر باصفایى است و تعجب كردم نهر به این نزدیكى و من از عطش مشرف به تلف بودم . الحاصل ، عرب فرمود یا سید قصد كجا را دارى ؟ عرض كرد حرم مطهر حضرت سیدمحمد، عرب فرمود این حرم سیدمحمد است ، سید مى گوید دیدم نزدیك سایه بقعه حضرت سیدمحمد هستم و حال آنكه محلى را كه راه را گم كرده بودم قادسیه بود و مسافت زیادى تا سیدمحمد بود به هرحال از فوایدى كه در این چند قدم آن عرب مذاكره فرموده بود تاءكید شدید در تلاوت قرآن مجید و انكار شدید بر كسانى كه مى گویند قرآن تحریف شده حتى نفرین فرمودند بر روایتى كه جعل احادیث تحریف را نموده اند. و نیز تاءكید در برّ والدین حیا و میتا و تاءكید در زیارت بقاع متبركه ائمه و امامزاده ها و تعظیم آنها و تاءكید در احترام ذرّیه علویه و تاءكید در نمازشب . و فرمود یا سید حیف است از اهل علم كه خود را وابسته به ما بدانند و مداومت بر این عمل ننمایند وسفارشهاى دیگرى هم فرمود. سید مى گوید چون به نظرم خطور كرد كه این شخص عرب كیست كه این امور غریبه از او دیدم و این نصایح از او شنیدم ، فورا از نظرم ناپدید شد.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:14
دعا و زیارت
عبد صالح متقى حاج ملا على كازرونى كه داستانهاى چندى از ایشان نقل گردید و عكسشان نیز در صفحات گذشته چاپ گردید عجایبى دارد از اجابت دعاها و الطاف و عنایات حضرت آفریدگار جل جلاله از آن جمله فرمود: سفر حج كه خداوند میسر فرمود با هواپیما از كویت براى جده حركت نمودم ، نزدیك جده كه رسید به وسیله بلندگو اعلان كردند كه چند دقیقه دیگر به جده مى رسیم و باید هركس چمدان خود را همراه برداشته وآماده تفتیش باشد، دست در جیب خود نمودم كه كلید چمدان را بیرون بیاورم دیدم نیست ، متوجه شدم كه در منزل فراموش كرده ام همراه بیاورم ، سخت ناراحت شدم ، عرض كردم پروردگارا! من میهمان تو هستم و ساعت دیگر مى خواهم براى دخول خانه ات مُحرم شوم . لباس احرامى هم در چمدانست با نبودن كلید چكنم ؟ مى فرمود به خداى لاشریك له در آن حال كلید در دامن من افتاد به طورى كه رفیقم كه پهلوى من نشسته بود (پسر مرحوم سید حسن دندانساز) متوجه شد و پرسید چه بود؟ حقیقت مطلب را به او گفتم كلید را برداشته شكر خداى را بجا آوردم . در ذیل داستان 25 گفته شد این قسم اجابت دعوات و خوارق عادات از یك بنده شایسته الهى جاى شگفتى نیست . نتیجه یك عمر اخلاص حاج على مزبور سلمه اللّه تعالى كه سن شریفش قریب هفتاد باید باشد تا آنجا كه بنده مى دانم عمرى را در بندگى و فرمانبردارى و صدق و اخلاص و محبت حضرت آفریدگار و اهل بیت اطهار علیهم السّلام گذرانده و از حالاتش پرهیز از غفلت است مراقبه و ملاحظه حضور حضرت احدیت جل شاءنه را دارد و شكى نیست كسى كه راه و روش او چنین باشد به مقام قرب مى رسد و آشكار است از آثار قرب ، رسیدن به قدرت بى نهایت حضرت احدیت جل جلاله است و چون عالم دنیا تنگ است ظهور تام این قدرت پس از مرگ مؤ من است و گاهى در همین دنیا ظهوراتى هم دارد مانند جناب آصف بن برخیا كه تخت سلطنتى بلقیس ملكه سبا را در یك چشم به هم زدن از شهر شام در حضور حضرت سلیمان حاضر ساخت به شرحى كه در تفسیر سوره نمل رسیده است . بچه را در هوا نگه میدارد روزى یك نفر از بندگان صالح از كوچه اى مى گذشت دید وسط كوچه مردم جمعند و سروصدا مى كنند پرسید چه خبر است ؟ گفتند در این خانه بچه اى پشت بام رفته است مادرش در تعقیب اوست ، شیون و ناله مى كند مى ترسد از بام بیفتد در این اثنا بچه پایش را روى ناودان گذاشته از آن بالا مى افتد، فورا آن عبد صالح مى گوید: خدایا! او را بگیر، بچه در هوا مى ماند تا آن عبد صالح اورا مى گیرد و به مادرش ‍ مى رساند. مردم چون چنین دیدند اطراف او را گرفته دست و پایش را مى بوسند و او مى فرموده اى مردم ! چیز مهمى واقع نشده ، بنده عاجزى كه عمرى از خداوند بزرگ اطاعت نموده اگر خداوند هم عرض او را بشنود و حاجتش را روا فرماید عجیبى نباشد. گواه این فرمایش ، این قسمت از حدیث قدسى است ، خداوند مى فرماید:((هركس ‍ با من همنشین شود من هم با او همنشین باشم و هركس مرا مطیع و فرمانبردار شود من هم هرچه او بگوید انجام دهم ))(85).
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:14
دعا و زیارت
حضرت حجة الاسلام آقاى حاج سید اسداللّه مدنى در نامه اى كه مرقوم فرموده اند چنین مى نویسند: روز عیدى بود (یكى از اعیاد مذهبى ) نزدیك ظهر به قصد زیارت مرحوم آیت اللّه حاج سید محمود شاهرودى قدس اللّه نفسه الزكیه به منزلشان رفتم با اینكه وقت دیر و رفت و آمد تمام شده و معظم له اندرون تشریف برده بودند اظهار لطف فرموده دوباره به بیرونى برگشتند. به مناسبتى كه پیش آمد، فرمودند وقتى با مرحوم عباچى از بلده مقدسه كاظمین علیهما السّلام پیاده به قصد زیارت سامرا حركت كردیم ، بعد از زیارت حضرت سیدمحمد سلام اللّه علیه در بلد یك فرسخى راه رفته بودیم كه آقاى عباچى بكلى از حال رفته و قدرت حركت از او سلب و افتادند و به من گفتند چون مرگ من حتمى است نه راه رفتن و نه برگشتن و از دست شما نسبت به من كارى نمى آید اگر شما اینجا بمانید القاى نفس در تهلكه و حرام است ، بنابراین بر شما واجب است كه حركت كرده و خودتان را نجات بدهید و نسبت به من هم چون هیچ كارى از شما ساخته نیست تكلیفى ندارید. به هرحال ، با كمال ناراحتى ، من ایشان را همانجا گذاشته و بر حسب تكلیف ، حركت كردم فردا كه به سامرا رسیده وارد خان شدم ناگهان دیدم آقاى عباچى از خان رو به بیرون مى آیند، بعد از سلام و دیدنى پرسیدم چطور شد كه قبل از من آمدید؟ ایشان فرمودند بلى چنانچه دیروز دیدى من مهیاى مرگ بوده و هیچ چاره اى تصور نمى كردم حتى دراز كشیده و چشمها را هم كرده (روى هم گذاشته ) و منتظر مرگ بودم ، فقط گاهى كه صداى نسیم را مى شنیدم به خیال اینكه حضرت ملك الموت است به قصد دیدار و زیارتش چشمها را باز كرده چون چیزى نمى دیدم دوباره چشمها را مى بستم تا وقتى به صداى پایى چشم باز كرده دیدم شخصى لباس عربى معمولى به تن و افسار الاغى به دستش بالاى سرم ایستاده است از من احوالپرسى فرموده وجهت خوابیدنم را در وسط بیابان پرسیدند جواب دادم تمام بدنم درد مى كند قدرت حركتى نداشته و منتظر مرگ هستم . فرمودند بلند شوید تا شما را برسانم . عرض كردم قدرت ندارم ، به دست خودشان مرا بلند نموده سوارم كرد و احساس مى كردم به هرجایى از بدنم دستش مى رسید بكلى راحت مى شد تا تدریجا دست مباركش به اعضایم رسیده و تمام اعضا راحت شد به جورى كه اصلاً هیچ خستگى نداشتم و آن شخص افسار حیوان را مى كشید. هرچه از ایشان خواهش ‍ كردم كه سوار شوند قبول نفرموده و فرمودند من به پیاده روى عادت دارم . در آن بین ملتفت شدم كه شال سبزى به كمر دارد به خودم خطاب كردم كه خجالت نمى كشى سیدى از ذریه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیاده و افسار بكشد و تو سوار باشى ، فورا دست و پایم را جمع كرده خودم را پایین انداخته وعرض كردم آقا! خواهش مى كنم شما سوار شوید، آن موقع بود كه خودم را در خان دیده و از كسى خبرى نبود، به تاریخ 29 ربیع الثانى 95. نظیر این داستان است داستانى كه از آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشى دامت بركاته نقل گردیده و مرقومه ایشان كه در كتاب منتقم حقیقى ، صفحه 175 ثبت شده است براى مزید بصیرت اینجا نقل مى گردد:
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:14
دعا و زیارت
در روزنامه كیهان پنجشنبه 3 مرداد 1353 شماره 9319 قضیه عجیبى ذكر شده كه عین مطالب آن اینجا درج مى گردد: در حفارى كه چند سارق ناشناس در یزد كردند، جسد سالمى از 1300 سال قبل به دست آمد.جسد متعلق به ((بى بى حیات )) یكى از زنان نامدار صدراسلام است . یزد خبرنگار كیهان چند سارق ناشناس ، براى سرقت اشیاى عتیقه شبانه قبر ((بى بى حیات )) یكى از زنان نامدار صدراسلام را در روستاى فهرج یزد، شكافتند و با جسد سالم وى روبرو شدند. به دنبال نبش قبر بى بى حیات ، روستائیان فهرج ، جریان دستبرد به زیارتگاه شهداى فهرج را به اداره فرهنگ و هنر یزد اطلاع دادند و كارشناس اداره فرهنگ و هنر یزد نیز، ضمن دیدارى از قبر و جسد كشف شده ، سالم بودن و تعلق جسد را به ((بى بى حیات )) تاءیید كردند. جسد كشف شده كه حدود 1300 سال پیش در زیارتگاه شهدا دفن شده ، هنوز متلاشى نشده و صورت و ابروها كاملاً برجسته مانده است . خبرنگار كیهان در یزد كه خود از نزدیك ، جسد كشف شده را دیده است مى نویسد: حتى موهاى سر جسد، كاملاً سیاه و بلند است . آقاى مشروطه ، كارشناس ویژه اداره فرهنگ و هنر یزد، ضمن تاءیید این خبر، گفت : قبر و جسد متعلق به ((بى بى حیات ))، یكى از زنان برجسته لشكریان اسلام است كه در محل شهدا به جنگ با لشكریان یهود و زرتشتى پرداخته اند. در حال حاضر،جریان امر، به وسیله مقامات مربوطه تحت رسیدگى است . آقاى دربانى ، رئیس اداره فرهنگ و هنر استان یزد نیز، ضمن تاءیید این موضوع گفت : قبر و جسد كشف شده ، متعلق به لشكریان اسلام و شهداست و ما، هم اكنون سرگرم بررسى و تحقیق پیرامون این ماجرا هستیم . روستاى فهرج ، در سى كیلومترى یزد قرار گرفته و داراى چند اثر تاریخى و باستانى است . از جمله این آثار، ((زیارتگاه شهدا و بى بى حیات )) است كه به صدراسلام تعلق دارد و زیارتگاه روستاییان است . تاریخ ایجاد این آثار، در كتاب تاریخ یزد ((مفیدى )) نیز به صدراسلام نسبت داده مى شود. روستائیان فهرج مى گویند: سارقان بخاطر دستبرد به آثار عتیقه اى كه معمولاً همراه افراد نامدار و سرداران ، در قبر گذاشته مى شده است ،آرامگاه ((بى بى حیات )) را شكافته اند و معلوم نیست چیزى هم به دست آورده اند یا نه ؟ و در كیهان شنبه 5 مرداد 1353، شماره 9320 در دنباله شماره قبل چنین نوشته است : علل سالم ماندن جسد 1300 سال قبل بررسى مى شود یزد خبرنگار كیهان تحقیق پیرامون ماجراى نبش قبر ((بى بى حیات )) در روستاى فهرج یزد، ادامه دارد و از طرف ژاندارمرى یزد، خادم این زیارتگاه مورد بازجویى قرار گرفت . قبر ((بى بى حیات )) كه در روستاى فهرج یزد قرار دارد چند روز پیش به وسیله چند سارق ناشناس حفر شد و جسد ((بى بى حیات )) كه از 1300 سال پیش تا كنون سالم مانده است ، از زیر خاك بیرون آمد. بنابه تاءیید مقامات مسئول یزد، جسد بى بى حیات یكى از زنان نامدار صدراسلام متلاشى نشده و اسكلت ، ابروها و موهاى سر جسد، كاملاً سالم مانده است . امروز در یزد اعلام شد كه مقامات اداره فرهنگ و هنر، اداره اوقاف و ژاندارمرى یزد، سرگرم مطالعه چگونگى نبش قبر ((بى بى حیات )) و علل سالم ماندن جسد هستند. از طرف ژاندارمرى یزید نیز، كتبا درخواست رسیدگى شد و در محل ، خادم زیارتگاه شهدا مورد بازجویى قرار گرفته است . مشروطه ، كارشناس اداره فرهنگ و هنر یزد، ضمن تاءیید سالم بودن جسد و تعلق آن به ((بى بى حیات )) گفت : كسانى كه شبانه قبر ((بى بى حیات )) را براى یافتن اشیاء عتیقه ، حفارى كردند، ابتدا دو نقطه زیارتگاه شهدا را خاك بردارى كرده اند و چون چیزى نیافته اند، به نبش قبر ((بى بى حیات )) دست زده اند. با این حال ، هنوز روشن نیست اشیاء عتیقه اى از داخل قبر به سرقت رفته است یا نه . وى افزود: بزودى براى پوشاندن قبر ((بى بى حیات )) كه زیارتگاه روستائیان فهرج است ، اقدام خواهد شد.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:14
كودك
جناب عمدة الاخیار آقاى حاج محمد حسن شركت ساكن اصفهان مرقوم داشته اند كه یك نفر از بستگان آقاى حاجى محمد جواد بیدآبادى (كه داستانهاى مكررى از ایشان در این كتاب نقل شده است )، مرد بسیار خوبى بود، براى بنده نقل كرد كه من مدتى ملازم خدمت آقاى حاجى مرحوم بودم صبحها مى فرمودند بروم درب دكان شخصى كه از رفقاى ایشان به نام حاج سید موسى ، دكان عطارى داشت در محله بیدآباد، بعضى روزها صد دینار كه یك دهم ریال با پنج پول كه یك هشتم ریال آن موقع بود بگیرم ، مى گرفتم مى آوردم خدمت آقاى حاجى و ایشان مى گذاشتند زیر دوشك زیر پاى مباركشان و هركس مى آمد از صبح تا قدرى از شب گذشته ، ایشان دست مى بردند زیر همان دوشك و پولهاى مختلف درمى آوردند و به اشخاص ‍ مى دادند. یك روز همشیره زاده ایشان به من گفت خدمت ایشان عرض كنم بر اینكه من دیر به دیر به خدمت شما مى آیم و بعدا پولى را كه به من مى دهید ملاحظه مى كنم مى بینم به دیگران بیشتر داده اید و به من كمتر. به ایشان عرض كردم فرمودند من كه كم و زیاد نمى كنم دست زیر دوشك مى كنم هرچه آمد براى هركس مى دهم . و حقیر از چند نفر كه متوجه شده بودند شنیدم تا موقعى كه پول ایشان كه به عنوان مایه كیسه ، مرحمت مى كردند نگاه مى داشتند از بركت پول ایشان بى پول نمى شده اند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:13
دعا و زیارت
ونیز جناب مولوى سلمه اللّه تعالى نقل فرمود در همان ایام نصیرالاسلام ابوالواعظین به مشهدمقدس آمده بود، ماه مبارك رمضان در مسجد گوهرشاد منبر مى رفت ، شبى از معجزات اوایل این قرن كه در حرم مبارك رضوى علیه السّلام دیده بود حكایت نمود كه دو زوجه كه با هم و حسینى علیه السّلام بودند و در حباله نكاح یكى از اعیان تهران بودند باهم عهد و پیمان نموده بودند كه با هم صاف باشند و رشك و كین و رقابت همسرى یك نفر ((هووگرى )) را ترك و نزد شوهر سعایت و خیانت و نمامى و فتنه انگیزى یكدیگررا نكنند و در بینشان حضرت رضا علیه السّلام ضامن و گواه باشد اگر هركدام عهدشكنى كند، امام رضا علیه السّلام او را كور نماید. پس از مدتى یكى از آن دو زن عهدشكنى كرد و به هم عهد خود خیانت نمود، در همان هفته كور شد و توبه و انابه اش فایده نكرد. تصمیم گرفت به مشهد بیاید. نصیرالاسلام مذكور، روضه خوان خاص آن زن بود، حكایت كرد كه چهل شب دخیل بالاى سر حرم مبارك بودیم آنچه از ادعیه و تضرع و زارى كه منتهاى قدرت آن زن بود انجام دادیم وعده اى از سادات و علما و اهل حال هرشب را با او صبح كردیم اثرى از شفا آشكار نشد، شب چهل و یكم زیارت وداع نموده و ماءیوسانه تصمیم گرفتیم فردا عازم تهران شویم . طلوع فجر نورى از ضریح مقدس ظاهر شد از بالاى سر آن زن گذشت ، حاضرین همه آن نور را دیده صلواتهاى بلند فرستاده شد، همه یقین كردند كه آن خانم شفا یافت ، نور از پنجره گذشت ناگهان صداى كف زدن و صلوات از دارالسیاده بلند شد، همه رفتیم دیدیم پیره زن كور زوار كابلى شفا یافته ، هر دو چشمش بینا شد با اینكه سالها به كورى بسر برده و برایش كورى عادت شده بود و ابدا براى شفاى خود در آن وقت نه دخیل شده بود و نه دعا و توسل نموده بود، خداوند قدرت امامت را به خانم ماءیوس و ما و مردم نشان داد و مردم را آگاهانید كه عهد و ضمانت خلیفه خدا را در امور عادى خود سست نشمارند و به عهد و قسم خود پایبند بوده خیانت نكنند. از این داستان به خوبى دانسته مى شود بزرگى گناه نقض عهد باخدا و رسول و امام ؛ یعنى كسى كه با خدا عهد كرد كه فلان گناه را ترك كند، سپس عهد خود را شكست و بجا آورد، هرچند آن گناه صغیره بوده به واسطه نقض عهد، گناه كبیره اى مى شود كه سزاوار عقوبتهاى سخت الهى خواهد شد و براى دانستن بزرگى این گناه و سختى عذاب آن به كتاب گناهان كبیره مراجعه شود. در خصوص این داستان اگر گفته شود كه آن زن بیچاره پس از كورى از گناه خود پشیمان شده و به آن امام معصوم پناهنده گردیده ، چهل شب ناله مى كرده و دیگران هم درباره اش دعا مى كردند و كسى كه از گناهى توبه كرد مثل این است كه گناه نكرده پس چرا توبه اش پذیرفته نشده و چشمش شفا نیافت ؟ در جواب گوییم اولاً: حقیقت توبه معلوم نیست در آن زن موجود بوده ؛ زیرا توبه آن است كه شخصى از گناهى كه كرده از جهت اینكه مخالفت امر پروردگار خود نموده پشیمان و حسرت زده و نالان گردد و عزم بر ترك آن داشته باشد پس اگر تنها از جهت عقوبت آن پشیمان باشد توبه حقیقى نیست ؛ یعنى حالش طورى است كه اگر آن عقوبت نباشد از مخالفت امر پروردگار باكى ندارد پس توبه او از گناه نیست تا پذیرفته شود. ثانیا: بر فرض اینكه توبه حقیقى هم باشد، شرط قبولى توبه اش این است كه نزد ((هووى )) خود رفته از او عذرخواهى كند و دل رنجیده اش را به دست آورد و فساد و نمامى كه كرده به صلاح درآورد. ثالثا: كسى كه با خداوند عهدى بست و سپس آن را شكست كفاره بر او واجب مى شود و تا بتواند باید در اداى آن كوتاهى نكند وگرنه آمرزیده نمى شود (كفاره عهدشكنى یك بنده آزاد كردن یا شصت روز روزه گرفتن یا شصت گرسنه را سیر نمودن است ) رابعا: گوییم شفا نیافتن چشم آن زن لطفى بوده از طرف پروردگار در باره آن زن و دیگران تا بدانند خدا و روح شریف امام ها همه جا حاضرند و بر اعمال بندگان ناظرند و چیزى از آنها پوشیده نیست و همانطورى كه ارحم الراحمین است :((فى مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالَّرحْمَةِ)) همچنین ((اَشَدُّالْمُعاقِبیَن )) است ((فى مَوْضِعِ النَّكالِ وَالَنَّقِمَةِ)) و پس از دانستن این معنا، دیگر بر گناه جراءت ننمایند و از قهرش در هراس باشند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:11
دعا و زیارت
و نیز مرقوم فرموده اند كه شوهر همشیره ایشان دكتر هدایت اللّه كه مطبش در محله بیدآباد بود نقل كرد از مشهدى احمد آشپز كه دكانش در محله بیدآباد بود كه یك روز در حال جنابت بودم و نتوانستم غسل نمایم ، فورى غذاى بریانى برداشتم بروم خدمت جناب حاجى محمد جواد كه منزلشان در بیدآباد و نزدیك دكان او بوده ایشان پس از جواب سلام او فرموده بودند چرا غسل نكرده آمده اى درب دكانت ، دیگر این طور عمل نكن و غذایى كه آورده اى ببر. مشهدى احمد پیش خودش فكر كرده كه ایشان حدس زده اند و مطابق واقع شده ، مى گوید یك روز مخصوصا غسل نكرده در حال جنابت آمدم درب دكان و غذاى بریانى حضور آقاى حاجى بردم ، ایشان مرا صدا كردند و در گوشم فرمودند نگفتم غسل نكرده درب دكان میا! چرا این طور كردى ؟ برو و غذا را هم ببر من نمى توانم این غذا را بخورم .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:11
دعا و زیارت
جناب شیخ محمد حسن مولوى قندهارى كه داستانهایى از ایشان ذكر شد نقل مى فرماید كه : پنجاه سال قبل 14 محرم منزل آقاى ضابط آستانه مقدس رضوى علیه السّلام در عیدگاه مشهد، مرحوم مغفور شیخ محمد باقر واعظ حكایت نمود كه در ماه محرمى از جانب تاجرهاى ایرانى مقیم پاریس براى خواندن روضه و اقامه عزادارى دعوت شدم و رفتم . شب اول محرم یك نفر جواهرفروش فرانسوى با زوجه و پسر خود در مركز ایرانى ها كه من آنجا بودم آمد و از آنها تمنّا كرد كه من نذرى دارم ! شیخ روضه خوان خود را به این آدرس ،ده شب بیاورید كه براى من روضه بخواند. حاضرین از من اجازه گرفتند قبول نمودم چون از روضه ایرانیها فارغ بودم حاضرین مرا برداشته با فرانسوى به خانه اش بردند، یك مجلس روضه خواندم هموطنان استفاده نموده و گریه كردند. فرانسوى و فامیلش مغموم و مهموم گوش مى دادند، فارسى نمى فهمیدند و تقاضاى ترجمه را نمى نمودند تا شب تاسوعا به همین منوال بود. شب عاشورا به واسطه اعمال مستحبه و خواندن دعاهاى وارده و زیارت ناحیه مقدسه ، منزل فرانسوى نرفتیم فردا آمد وملول بود عذر آوردیم كه ما در شب عاشورا اعمال ویژه مذهبى داشتیم قانع شد و تقاضا كرد پس براى شب یازدهم به جاى شب گذشته بیایید تا ده شب نذر من كامل شود. روضه كه تمام شد یكصد لیره طلا برایم آورد، گفتم قبول نمى كنم تا سبب نذر خود را نگویید. گفت : محرم سال گذشته در بمبئى صندوقچه جواهراتم را كه تمام سرمایه ام بود دزد برد، از غصه به حد مرگ رسیدم ، بیم سكته داشتم ، در زیر غرفه من جاده وسیع بود و مسلمانان ذوالجناح بیرون كرده سر و پاى برهنه سینه و زنجیر زده عبور مى كردند،من هم از پله فرود آمده بین عزاداران مشغول عزادارى شدم ، با صاحب عزا نذر كردم كه اگر به كرامت خود جواهرات سرقت شده ام را به من برساند سال آینده هرجا باشم صد لیره طلا نذر روضه خوانى را مى پردازم . چند قدمى پیمودم شخصى پهلویم آمد با نفس تنگ و رنگ پریده ، صندوقچه را به دستم داد و گریخت حالم خوش شد، مقدارى راه رفتن را ادامه دادم و به خانه ام وارد شدم ، صندوقچه را باز كردم و شمردم یك دانه راهم دزد تصرف نكرده بود بابى انت وامى یا اباعبداللّه ! شعر : دوستان را كجا كنى محروم تو كه با دشمنان نظر دارى قبلاً گفته شد كه افراد غیرمسلمانى كه در اثر توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مشكلشان حل و حاجتشان روا شده فراوانند تا جایى كه در هند از طایفه بت پرستها افرادى هستند كه با آن حضرت در منافع سالیانه شركت دارند و آنچه سهم آن حضرت مى شود تسلیم شیعیان مى كنند تا در عزادارى محرم و صفر مصرف نمایند و این شركت را موجب بركت شناخته اند. آرى هركس به آن حضرت متوسل شود براى رسیدن به حاجتهاى دنیوى به آن مى رسد چنانچه هركس از او ایمان و مغفرت و رحمت و شفاعت و نجات از سختیهاى برزخ و قیامت و دوزخ و رسیدن به درجات سعادت و بهشت را خواهد قطعا به او داده خواهد شد چنانچه در زیارت آن حضرت رسیده كسى كه به دامن لطف تو چسبید محروم نشد و هركه به تو پناهنده شد در امان است (86)
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:11
دعا و زیارت
و نیز جناب مولوى نقل فرمود كه سن من هشت ساله بود، باران شدیدى آمد در میان آن خودم دیدم یك دانه ماهى از آسمان افتاد، نیم دقیقه طول نكشید كه گربه اى آمد و آن را خورد. نظیر این ، در سفرى كه زمان جنگ دوم بود و من نتوانستم از راه ایران ، بیایم ، با طیاره حركت كردم و بحرین فرود آمدم ، مردمان بحرین به تواتر گفتند یك هفته به واسطه نرسیدن آذوقه به سبب وقوع جنگ ، ما گرسنه بودیم ، همه حبوبات ما از نخود و برنج و عدس نیز خلاص شد، همه ما به مسجد، حسینیه رجوع كردیم و متوسل شدیم و مشاهده كردیم بخارى از میان دریا بلند شد و به ابر مبدل گردید و باران عجیبى از ماهى بر ما بارید تمام ماهیهاى اعلا كه به مدت یك هفته ارزاق ما را تاءمین كرد تا براى ما آذوقه رسید.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته