• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 976
تعداد نظرات : 130
زمان آخرین مطلب : 4960روز قبل
دعا و زیارت
صاحب فضیلت تقوا و ایمان ، مرحوم دكتر احمد احسان كه سالها مقیم كربلا بود و چند سال آخر عمرش مجاور قم بود و در همانجا مرحوم و مدفون گردید تقریبا در 25 سال قبل در كربلا نقل فرمود كه روزى جنازه اى را دیدم كه جمعى اورا به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به قصد تبرك و زیارت مى برند، من هم همراه مشیعین رفتم ، ناگاه دیدم روى تابوت ، سگى سیاه وحشت انگیز نشسته است ، حیران شدم براى اینكه بدانم آیا دیگرى هم مى بیند یا تنها من این امر غریب را مشاهده مى كنم ، از شخصى كه سمت راست من حركت مى كرد پرسیدم پارچه اى كه روى جنازه است چیست ؟ گفت شال كشمیرى است .گفتم به روى پارچه چیز دیگرى مى بینى ؟ گفت نه . همین سؤ ال را از آنكه سمت چپ من بود كردم و همین پاسخ را شنیدم ، دانستم كه جز من كسى نمى بیند، تا درب صحن رسیدیم ناگاه آن سگ از جنازه جدا شد تا وقتى كه جنازه را از حرم مطهر و صحن شریف برگرداندند، باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه دیدم همراهش به قبرستان رفتم ببینم چه مى شود، در غسالخانه وتمام حالات ، سگ را دیدم كه به جنازه متصل است تا وقتى كه میت را دفن كردند آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو گردید. نظیر این واقعه را قاضى سعید قمى در كتاب اربعینات خود از استاد كل شیخ ‌بهائى اعلى اللّه مقامه نقل كرده و خلاصه اش آن است كه یك نفر از اهل معرفت و بصیرت مجاور مقبره اى از مقابر اصفهان بوده روزى جناب شیخ بهائى به ملاقاتش ‍ مى رود، شیخ مى گوید روز گذشته در این قبرستان امر غریبى مشاهده كردم دیدم جماعتى جنازه اى را آوردند در فلان موضع دفن كردند و رفتند چون ساعتى گذشت بوى خوشى به مشامم رسید كه از بوهاى دنیوى نبود متحیر شدم به اطراف نظر كردم تابدانم این بوى خوش از كجاست ناگاه صورت بسیار زیبایى در زى ملوك دیدم كه نزد آن قبر رفت واز دیده ام پنهان شد، طولى نكشید ناگاه بوى گندى كه از هر بوى گندى پلیدتر بود به مشامم رسید، چون نظر كردم سگى را دیدم كه رو به آن قبر مى رود و نزد آن قبر از نظرم محو شد و در حال حیرت و تعجب بودم كه ناگاه دیدم آن جوان را بدحال ، بدهیئت ، مجروح و از همان راهى كه آمده بود برمى گشت ، دنبال او رفتم و از او خواهش كردم كه حقیقت حال را براى من بگو. گفت من عمل صالح این میت بودم و ماءمور بودم با او باشم ناگاه آن سگى را كه دیدى آمد و او عمل ناشایسته او بود و چون كردارهاى ناروایش بیشتر بود بر من چیره شد ونگذاشت با او باشم و مرا بیرون كرد و فعلاً انیس آن میت همان سگ است . شیخ فرمود: این مكاشفه صحیح است ؛ زیرا عقیده ما آن است كه كردارهاى آدمى در برزخ ‌به صورتهاى مناسب با آن اعمالش با شخص خواهد بود و مسئله تجسم اعمال و مصور شدنشان به صورتهاى مناسب با احوال ،مسلم است . مردم آزارى به صورت درنده خواننده عزیز باید بدانى آنچه در این دو مكاشفه نقل شد و همچنین فرمایش شیخ بهائى علیه الرحمه مطلبى راست و درست و عین واقع است و نزد اهل بصیرت مسلم است كه هر آدمى كه در دنیا راه و روش درندگان و سگان را داشته باشد؛ یعنى به وسیله زبان و اجزاى بدنش اذیت كن و آزاررسان باشد،بیرحم ، بى انصاف ، متكبر، یعنى زیر بار حق نرفته كبریایى كند و خلاصه بى بندوبارى و جنایت و خیانتكارى پیشه اش باشد، پس از مرگ ، حشرش با صورت سگى است یا گرگى یا پلنگى یا خنزیرى ، البته نه مانند سگها و گرگهاى دنیوى بلكه صدها درجه زشت تر، موذى تر، وحشتناكتر، حتى صورت ملكوتى خودش نیز چنین خواهد بود. در برابر هر انسانى كه در مدت عمرش خیرخواه خود و خلق و خیررسان و مهربان و متواضع وبنده وار زندگى كند و از هر شرى پرهیز داشته باشد و سرتاسر هستى او را نور ایمان و تقوا و اعمال صالحه گرفته باشد پس از مرگش با زیباترین صورتهاست كه فرشتگانند بلكه خودش فرشته اى خواهد بود بالاتر از فرشتگان . اما آنهایى كه هم طاعات و اعمال صالحه دارند و هم گناهان و كردارهاى ناشایسته و بدون توبه وتدارك بمیرند، در برزخ گاهى از صورتهاى لذتبخش نیكیهاى خود بهره مندند و گاهى از صورتهاى رنجاننده گناهان خود در شكنجه اند. بلى گاه مى شود در اثر كمى گناهان در همان برزخ یك طرفى مى شود و حسابش ‍ تصفیه مى گردد یعنى مدت رنج و عذابش از آثار گناهانش تمام مى شود به طورى كه وارد محشر كه مى شود هیچ آثار آن گناهان با او نیست و شواهد این مطلب در ضمن بعضى از داستانهاى گذشته نقل گردید و در اینجا براى تاءیید و تاءكید به نقل یك روایت قناعت مى شود: در بحارالانوار از كافى از حضرت صادق علیه السّلام روایت كرده كه امام علیه السّلام فرمود در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله یك نفر در حال جان دادن بود به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گزارش دادند آن حضرت با جمعى از اصحاب بالین او حاضر شدند، آن محتضر بیهوش بود، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود اى ملك الموت ! او را بازدار تا از او پرسشى كنم . محتضر بهوش آمد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به او فرمود چه مى بینى ؟ عرض كرد سفیدیهاى بسیارى و سیاهیهاى فراوانى مى بینم (یعنى صورتهاى نورى لذتبخش و صورتهاى تاریك وحشت انگیز) فرمود كدام یك به تو نزدیكتر است ؟ عرض كرد: سیاهیها. فرمود بگو:((اَللّهُمَّ اغْفِرْلِىَ الْكَثیر مِنْ مَعاصیكَ وَاْقبَلْ مِنّىِ الْیَسیَر من طاعتك )) گفت و سپس بیهوش شد. باز رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى ملك الموت ! ساعتى او را بازدار تا از او پرسشى نمایم ، باز بهوش آمد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: حال چه دیدى ؟ عرض كرد باز همان سفیدیها و سیاهیها است ، فرمود: كدامیك به تو نزدیكتر است ؟ گفت سفیدیها. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خداوند او را آمرزید، سپس حضرت صادق علیه السّلام فرمود هرگاه بالین محتضرى بودید این دعا را به او تلقین كنید تا بخواند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:18
دعا و زیارت
تقریبا چهل سال قبل در مدرسه دارالشفاى قم ، شب 25 رجب ، مجلسى از علما و فضلا براى توسل به حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام بود. بنده هم حاضر بودم ، یك نفر از آقایان فرمود وقتى كه مختار محله مشراق نجف اشرف (نامش را فراموش نموده ام ) مرحوم شد، شب در عالم رؤ یا خود را در صحن مطهر امیرالمؤ منین علیه السّلام دیدم در حالى كه آن حضرت با كمال جلال روى منبرى بودند، ناگاه دیدم مختار محله را كه تازه مرحوم شده بود آوردند در حالى كه دو نفر ماءمور او بودند و آثار عذاب از او آشكار بود، چون محاذى حضرت رسید استغاثه به آن حضرت نمود و طلب شفاعت كرد. حضرت فرمود خطاها و گناهانت را فراموش ‍ كردى ؟ عرض كرد: صحیح مى فرمایید لیكن من به شما حق دارم ؛ زیرا در تمام ایام سرور شما اهل بیت اهل محله را جمع مى كردم و مجلس جشن و سرور مى گرفتم و در ایام عزادارى مجالس روضه خوانى و سینه زنى برپا مى كردم ، خلاصه چنین و چنان مى كردم . حضرت فرمود: تمام آنچه مى كردى براى خودت بود مى خواستى ریاست كنى و به این وسیله ها طلب جاه و شهرت نمایى . سر به زیر انداخت سپس گفت صحیح است لیكن خودت مى دانى كه به جان و دل شما را دوستدار بودم و بلندى نام شما را خواستار بودم و هروقت در مجالس نام شما به عظمت یاد مى شد، دلشاد مى گردیدم . حضرت اورا تصدیق فرمود آنگاه به ماءمورین فرمود:((خَلُّوهُ)) او را رها كنید و چون ماءمورین رفتند شاد و خرم گردید. عمل ریایى باطل است یكى از نشانه هاى راستى و درستى خواب ، مطابق بودن آن است با قواعد فقهى و مطالب مسلم شرع مقدس اسلام ، از این خواب دو مطلب دانسته مى شود كه هر دو از مطالب قطعى است . مطلب اول ، بطلان عملهاى ریایى آن میت است و از مسلمیات مذهب ماست هر عبادتى كه انجام داده مى شود واجب باشد یا مستحب ، بدنى یا مالى مانند نماز و روزه ، حج ، امر به معروف و نهى از منكر، اذكار و اوراد قرائت قرآن ، زیارت مشاهد، ذكر فضایل یا مصایب اهل بیت علیهم السّلام و گریه بر حضرت سیدالشهداء و انواع انفاقهاى مالى واجب مانند زكات و خمس و انفاقهاى مستحبى چون دستگیرى از فقرا و بناى مسجد و بیمارستان ، هرگاه منظور و خواسته درونیش ،نمایش دادن به خلق و كسب منزلت و آبرو نزدمردم باشد آن عمل باطل است و نه تنها در صفحه نیكیهایش ثبت نمى شود بلكه مستفاد از آیات و روایات آن است كه عمل ریایى ، حرام و جزء گناهان به شمار مى رود و شرح آن در كتاب گناهان كبیره داده شده است تنها اینجا در این آیه شریفه دقت شود:((واى (یا چاهى دردوزخ ) بر نماز گزارانى كه از نمازشان سهل انگارى مى كنند و ریا مى نمایند...))(79) پس اهل ایمان باید سعى كنند عملشان خالص گردد نه اینكه عمل را به احتمال ریا، ترك نمایند چنانچه در داستان بعدى تذكر داده مى شود. فواید بى شمار در دوستى اهل بیت (ع ) مطلب دوم ، موضوع دوستى حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام است . از ضروریات اسلام ، وجوب مودت و محبت اهل بیت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله كه در راءس آنها حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام مى باشد و دلیلهاى آن در كتب مربوطه ذكر شده و در اینجا به آیه مودت اشاره مى شود كه مى فرماید:((بگو بر رسالت ، پاداش از شما نمى خواهم مگر دوستى بستگانم را))(80) ضمنا باید دانست فایده این حكم نه چیزى است كه عاید اهل بیت علیهم السّلام گردد بلكه نتیجه آن فایده هایى است كه به خود مسلمانان مى رسد چنانچه در جاى دیگر قرآن مجید بیان مى فرماید:((و آنچه از پاداش از شما خواستم براى خود شماست ))(81) از جمله آن فایده ها، بهره مندى از شفاعت ایشان است كه در این باره روایات فراوانى رسیده است در جلد 4 بحارالانوار بیشتر آنها مذكور است و در جلد 15 بحار نیز روایاتى در این زمینه نقل نموده است و خلاصه ، بهره مندى دوستان اهل بیت علیهم السّلام از شفاعت ایشان است و آنان را رحمت وآمرزش ‍ خداوندى در برمى گیرد و این مطلب قطعى است لكن دوستان باید بدانند هرچند به شفاعت از آثار گناهان پاك شوند لیكن از ثواب و اجرهاى نیكوكاران و مخلصین محروم خواهند بود. مثلاً این مختار مرحوم هرچند از آثار سوء ریاكاریهایش خلاص شد، لكن اگر اعمال را از روى اخلاص انجام داده بود، چه ثوابهاى بزرگى كه داشت ولى خود را از آنها محروم ساخت . و این مطلب در بحث اخلاص كتاب ((قلب سلیم )) به تفصیل نوشته شده و در اینجا به نقل یك داستان شگفت انگیزى اكتفا مى شود.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:17
دعا و زیارت
فریادرسى عمل خالص یك نفر از اهل معرفت و بصیرت و مكاشفه (یعنى دیدن امور برزخى ) بالین محتضرى كه در سكرات مرگ بود حاضر شد پس بدن برزخى او را دید كه از سر تا پا غرق كثافت و آلودگى است و آثار كثافتكارى و گناهكارى او آشكار است ، سخت ناراحت شد و به خود گفت : واى اگر این بیچاره در این حالت بمیرد، در برزخ چه بر او خواهد گذشت ، در همان حال صدایى از غیب شنید كه این بنده را نزد ما حقى است و در این ساعت او را یارى خواهیم كرد ناگاه مى بیند چیزى مانند آب از سر تا پاى او را احاطه كرد و تمام كثافتها شسته شد و بدن برزخى بمانند یك قطعه بلورى صاف و پاك و درخشان گردید سپس ملك الموت او را مى رانید و از دنیا رفت . از پروردگار خود خواست به او بفهماند این میت چه حقى بر خداوندش داشت كه این طور به فریادش رسید، شب در عالم خواب روح میت را مى بیند و از او مى پرسد، در پاسخ مى گوید من در دنیا در دستگاه حكومتى آبرومند و صاحب نفوذ بودم ، روزى مظلومى را محكوم به اعدام كردند و من یقین به مظلومیت و بى گناهى او داشتم ، چون خواستند اورا اعدام كنند نگذاشتم و سپس بى گناهى او را ثابت نمودم تا آزادش كردند و چون این كار را تنها براى خدا انجام دادم و هیچ منظورى جز او نداشتم ، ساعت مرگم همانطور كه مشاهده كردى مرا پاك فرموده و میرانید:(اِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجْرَ مَنْ اَحْسَنَ عَمَلاً). همه را به حساب خدا بگذارد به این مناسبت شما را به فرمایش حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متذكر مى نمایم در شهادت حبیب بن مظاهر و بعضى دیگر از شهدا وقتى كه خبر شد فرمود:((اَحْتَسِبُهُ عِنْداللّهِ)) یعنى این مصیبت را در حساب خداوند گذاردم در مصیبت طفل شیرخوارش فرمود:((بر من آسان مى كند كه در نظر خداوند است )). خلاصه ، مؤ من باید عبادتها، انفاقها، گذشتها، مصیبتهایش را در حساب خداوند بگذارد و نشانه در حساب خدا بودن آن است كه آنچه به جاى آورده فراموش نماید و از آنها بازگو ننماید؛ زیرا در یاد و ذكر آنها خطر سمعه و بیرون رفتن از حساب خداست و تفصیل این مطلب در كتابهاى ((گناهان كبیره و قلب سلیم )) گفته شده است . چنانچه نشانه در حساب خدا بودن صبر بر مصیبت و بى تابى نكردن و به قضاى الهى ایراد ننمودن است ، خداوند ما را موفق بدارد كه با او سركار داشته باشیم .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:17
دعا و زیارت
یكى از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یكى از بستگانشان در اواخر عمرش ملكى خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگى را مى گذارند پس از مرگش او را دیدند در حالى كه كور بود از او سببش را پرسیدند كه چرا در برزخ نابینا هستى ؟ گفت : ملكى را كه خریده بودم وسط زمین مزروعى آن چشمه آب گوارایى بود كه اهالى ده مجاور مى آمدند و از آن برمى داشتند و حیوانات خود را آب مى دادند به واسطه رفت وآمدشان مقدارى از زراعت من خراب مى شد و براى اینكه سودم از آن مزرعه كم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاك و سنگ و گچ آن چشمه را كور نمودم و خشكانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دورى مراجعه مى كردند، این كورى من به واسطه كور كردن چشمه آب است به او گفتم آیا چاره اى دارد؟ گفت اگر وارثها بر من رحم كنند و آن چشمه را جارى سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب مى گردد. ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه كردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندى آن مرحوم را با حالت بینایى و سپاسگزارى دیدم . آدمى باید بداند كه هرچه مى كند به خود كرده است :(لَها ما كَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااكْتَسَبَتْ) اگر به كسى ستم نموده به خودش ستم كرده ، اگر به كسى نیكى كرده به خودش نیكى كرده است .اگرسر كسى رابریده درمواقف برزخى خودش بى سر است و در جهنم سرو پایش به هم پیچیده است چنانچه مى فرماید:(فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَاْلاَقْدام ) از اینجاست كه حضرت زینب كبرى علیهاالسّلام در مجلس یزید به آن ملعون فرمود:((وَما فَرَیْتَ اِلاّ جِلْدُكَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُكَ؛نبریدى مگرپوست خودت راوجدانساختى مگرسرخود را)).
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:17
دعا و زیارت
پیش از سى سال قبل روضه خوانى بود به نام ((شیخ حسن )) كه چند سال آخر عمرش به شغل حرامى سرگرم بود، پس از مردنش یكى از خوبان او را در خواب مى بیند كه برهنه است و چهره اش سیاه و شعله هاى آتش از دهان و زبان آویزانش ‍ بالا مى رود به طورى وحشتناك بود كه آن شخص فرار مى كند. پس از گذشتن ساعاتى و طى عوالمى باز او را مى بیند لكن در فضاى فرحبخش در حالى كه آن شیخ ، چهره سفید و با لباس و روى منبر و خوشحال است نزدیكش ‍ مى رود و مى پرسد شما ((شیخ حسن )) هستید، گوید بلى ؟ مى پرسد شما همان هستید كه در آن حالت عذاب و شكنجه بودید؟ گوید بلى آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را مى پرسد، مى گوید آن حالت اولى در برابر ساعاتى است كه در دنیا به كار حرام سرگرم بودم و این حالت خوب در برابر ساعاتى است كه از روى اخلاص یاد حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مى نمودم و مردم را مى گریاندم وتا اینجا هستم در كمال خوشى و راحتى مى باشم و چون آنجا مى روم همان است كه دیدى . به او گفت : حال كه چنین است از منبر پایین نیا و آنجا نرو، گفت نمى توانم و مرا مى برند. شاهد صدق این رؤ یا آیه شریفه :(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ) مى باشد؛ یعنى هركس هموزن ذره كار نیكى بجاى آورد آن را مى بیند و هركه هموزن ذره شرى انجام دهد آن را خواهد دید. ناگفته نماند كه این حالت برزخى اوست تا وقتى كه استحقاق عذاب ساعات گنهكاریش تمام شود یا اینكه به شفاعت اهل بیت علیهم السّلام نجات یابد و چون ایمان داشته و دلش از محبت خالى نبوده سرانجام اهل نجات و خوشى پیوسته خواهد بود.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:17
دعا و زیارت
مخلص متقى و صفى زكى ، مرحوم حاج غلامحسین (معروف به تنباكو فروش به مناسبت شغلش ) رحمة اللّه علیه تقریبا چهل سال قبل نقل فرمود كه من به مرحوم آیت اللّه سید ابوطالب ارادتمند بودم و شبها در مسجد معركه خانه (مسجد نور فعلى ) به جماعت ایشان حاضر مى شدم ، مدتى طرف عصر تا موقع نماز مغرب در مسجد مزبور با حضور جمعى از مؤ منین چند مسئله مى گفتم و قدرى ازمعجزات ائمه علیهم السّلام را از روى كتاب مى خواندم . به تدریج جمعیت زیادى حاضر مى شدند تا اینكه حالت وسوسه در نیت من پدید آمد و از ریاكارى و نمایش به خلق و طلب منزلت نزد مردم سخت ترسناك بودم و چون در اخلاص عمل خود در شك بودم آن مجلس را ترك كردم . شبى در عالم واقعه دیدم مركبى از نور برایم حاضر شد و من بر آن سوار شدم پس به سمت آسمانها به سرعت نور حركت مى كرد و بهجت و سرور و لذتى كه در آن طیران و مشاهده عجایب خلقت پیدا كردم قابل وصف نبود تا به آسمان هفتم رسیدم ناگاه مركب از من جدا شد و از همانجا سقوط كردم تا وسط مسجد معركه خانه افتادم در نهایت سختى و زحمت و غصه و در همان حال صدایى شنیدم كه صعود تو از اینجا بود و سقوط تو هم از اینجاست و اگر باز صعود مى خواهى باید از همین جا باشد. چون از خواب بیدار شدم پى به اشتباه خود بردم و خودم را بر ترك آن مجلس ‍ ملامت كردم پس تصمیم گرفتم دوباره آن مجلس را برپا نمایم و همه روز در همان موقع عصر مى رفتم لكن جمعیت نمى شد و مردم حاضر نمى شدند، خلاصه دیگر موفق به تجدید آن خیر بزرگ نشدم و از آن فیض عظیم بى بهره گشتم . توفیق را غنیمت شمارید غرض از نقل این داستان آن است كه مؤ من عاقل هرگاه توفیق كار خیرى نصیبش ‍ شد، باید نعمت مزبور را بزرگ داند و از آن قدردانى كند و در ادامه آن كوشا باشد و از زوال توفیق ترسناك و به خداوند پناهنده باشد مثلاً اگر توفیق سحرخیزى پیدا كرد آن را از دست ندهد و اگر شبى خوابش برد تا اذان صبح ، پس از اداى نماز واجب ،آن را قضا نماید یا مثلاً توفیق قرائت قرآن مجید یا دعایى روزانه دارد آن را از دست ندهد یا توفیق انفاق روزانه یا هفتگى یا ماهانه دارد مواظب باشد ترك نگردد. همچنین است توفیق اقامه و حضور در مجالس دینى از اینجاست كه در روایات امر شده كار خیر را ادامه دهند تا جایى كه حضرت صادق علیه السّلام مى فرماید:((كمى كه با دوام است بهتر از زیادى است كه دوام ندارد))(82). شواهد این مطلب زیاد و تنها به نقل یك روایت اكتفا مى شود: در كتاب كافى به سند صحیح از یعقوب الاحمر روایت كرده كه به امام صادق علیه السّلام گفت فدایت شوم ! به من هجوم و گرفتاریهایى رسیده (و در نسخه دیگر از روایت : بدهكارى بسیار پریشانم كرده ) كه هر خیر و نیكى را از دستم ربوده تا برسد به قرآن كه قسمتى ازآن یادم رفته است . گوید آنحضرت در هنگام این گزارش چون به نام قرآن رسید در هراس شد سپس فرمود:((راستى شخص سوره اى از قرآن را فراموش مى كند و آن سوره روز قیامت نزد او مى آید تا اینكه یكى از درجات بهشت بر او مشرف شود، پس بر او سلام كند و او جواب گوید و مى پرسد تو كیستى ؟ گوید من فلان سوره ام كه مرا ضایع گذاشتى و ترك كردى و اگر مرا ترك نمى كردى تو را به این درجه مى رسانیدم . سپس فرمود: بچسبید به قرآن و آن را بیاموزید، به راستى برخى از مردم قرآن را یاد مى گیرند براى شهرت تا بگویند فلانى قرآن دانست و برخى آن را براى آوازه خوانى یاد گیرند تا گویند فلانى خوش آواز است ودر این آموزش خیرى نیست و برخى آن را یاد گیرند و در شب و روز آن را به كار بندند و توجه ندارند كسى این مطلب را بداند یا نداند)). ترس از بى اخلاصى نشانه اخلاص است ناگفته نماند هر عمل خیرى كه شخص مى خواهد انجام دهد باید پیش از آن در اخلاص و تصحیح نیت خود بكوشد، آنگاه آن عمل را انجام دهد نه اینكه به مجرد وسوسه در اخلاص ، عمل را ترك نماید و شیطان را از خود خوشنود سازد. بلكه همین ترس از نبودن اخلاص دلیل بر مرتبه اى از اخلاص است و اگر با همین حالت ترسناكى از خداوند استمداد در اخلاص نماید و شروع به عمل نماید البته صحیح است . در حالات بعضى از اكابر علما نوشته اند كه همیشه پیش از وقت نماز مقدار زیادى تنها مى نشست و فكر مرگ خود و عقبه ها و گردنه هاى برزخى و مواقف قیامت مى نمود و مقدارى به حال خود مى گریست آنگاه به مسجد مى آمد و نماز جماعت مى خواند و غرضش از این كار این بود كه نماز جماعت خواندنش براى خدا و به یاد او باشد و نظرى به مؤ منین و جمعیت آنها ابدا نداشته باشد.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:17
دعا و زیارت
 
مرحوم آقاى سید محمد تقى گلستان (مدیر روزنامه گلستان ) نقل كرد كه در اوایل سن جوانى چند نفر همسال و با هم یكدل و یك جهت بودیم (نامهاى آنها را ذكر نمود و بنده فراموش كرده ام ) دوره اى داشتیم هرشبى در منزل یكى از دوستان مى رفتیم و با هم بودیم . یكى از آنان پدرش حسینى بود یعنى به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام سخت علاقه مند بود و در تعزیه و زارى و گریه بر آن حضرت بى اختیار بود تا جایى كه شبى كه نوبت میهمانى پسرش بود مى گفت من راضى نیستم در منزل من بیایید مگر اینكه روضه خوانى هم بیاید و ذكرى از حضرت سیدالشهداء علیه السّلام كند و لذا هرشبى كه نوبت آن رفیق بود مجلس ما به روضه و تعزیه دارى تمام مى شد. پس از چندى آن پیرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ما را سخت ناراحت كرد تا اینكه شبى در عالم رؤ یا او را دیدم و متذكر شدم كه مرده است و هركس انگشت ابهام (شست ) مرده را بگیرد هرچه از او بپرسد جواب مى گوید، لذا ابهام او را گرفتم و گفتم تو را رها نمى كنم تا برایم حالات خود از ساعت مرگ تا كنون را نقل كنى . حالات ترس و لرز شدیدى به او دست داد و گفت نپرس كه گفتنى نیست . چون از گفتن حالاتش ماءیوس شدم ، گفتم پس چیزى را كه در این عالم فهمیدى برایم بگو تا من هم بدانم . گفت برایت بگویم امام حسین علیه السّلام را كه در دنیا یادش مى كردیم نشناختیماینجاكه آمدم مقام و سلطنت و عزت اورامشاهده كردم و طورى است كه آن راهم نمى توانم بهتوبفهمانم جز اینكه خودت بیایى در این عالم و ببینى . مراتب بالاتر را نمى تواندبفهمد در این مقام دو مطلب باید دانسته شود، یكى چرا ارواح در شرح گزارشات عالم برزخ براى زنده ها كه در عالم خواب به آنها ربط پیدا مى كنندلرزان مى شوند و خوددارى مى نمایند دیگر بیان مقام حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را در برزخ و قیامت . اما نسبت به مطلب اول پس گوییم هر صاحب ادراكى ، ادراكهاى او منحصر است به آنچه در مرتبه اوست و محال است مرتبه بالاتر را كه نسبت به او عالم دیگرى است ادراك نماید. دانشمندى در این مورد مثال زده است براى ادراكات بشرى نسبت به موجودات غیبى ، گوید مانند اینكه مورچه اى در بیابانى در حركت است تا مى رسد به چوب سیم تلفن ، مورچه از آن چوب جز جسمى ادراك نمى كند حتى تمیز اینكه چوب است نه سنگ و نه آهن نمى دهد تا چه رسد به اینكه بفهمد روى این چوب سیمى است كه دو شهر را به یكدیگر متصل مى كند و هزاران بشر به وسیله این سیم كارهاى بزرگى را انجام مى دهند. همچنین بشر تا در قید حیات مادى است محال است آن طورى كه سزاوار است سر در عالم ماوراى طبیعت و عالم ملكوت درآورد و كیفیت ارواح و عالم جزا و ثواب و عقاب را درك نماید. خواب ، تجرد مختصرى است اگر گفته شود كه در حالت خواب تا اندازه اى روح از بدن فاصله دارد نباید مانعى از ادراك امور برزخى او باشد، پس چرا اموات از گزارشات خود مضایقه دارند. در پاسخ گوییم اولاً روح در حالت خواب قطع علاقه كلى از بدن نكرده است و ثانیا: آنچه در خواب درك كند قوه متخیله او آن معنا را مطابق مدركات مادى و دنیوى كه مرتبه فعلى اوست درك نموده و چون بیدار مى شود همان مدرك تخیلى اش در حافظه اش مى ماند و از اینجاست كه بسیارى از رؤ یاها مرموز و نیاز به تعبیر دارد. شرح عروسى براى بچه براى روشن شدن مطلب مثالى گفته مى شود: هرگاه مادرى براى بچه سه چهارساله اش شرح عروسى ومجلس مفصل و جمال عروس و تشریفات و انواع میوه ها وشیرینى ها و غیره را بدهد، بچه فورا همان عروسكى كه مادرش برایش ‍ خریده در نظرش مى آید و شیرینى مختصرى كه خودش درك كرده ، منتها قدرى بیشتر و بزرگتر و بهتر. آیا ممكن است بچه لذت شب زفاف را درك كند؟ تنها همان لذت خودش از گرفتن عروسك در بغل را درك مى نماید، همچنین است وصف حورالعین و سایر لذتهایى كه در برزخ و بهشت است براى كسى كه مقید و محصور در عالم طبیعت است . و همچنین وصف رنجها و شكنجه ها و سختیهاى برزخ و قیامت براى كسى كه در دنیاست از آنها چیزى درك نمى كند جز رنجها و سختیهاى عالم دنیا، در حالى كه آنها طورى دیگر و هزاران مرتبه بالاتر است . از اینجاست كه در قرآن مجید مى فرماید:((هیچكس نمى داند چه براى آنان پنهان (ذخیره ) شده از چیزهایى كه اسباب روشنایى چشمشان باشد))(83). درك مقام حسین (ع ) بسته به علم است و اما مطلب دوم یعنى مقام حضرت سیدالشهداء علیه السّلام در برزخ چنانچه گذشت انسان تا در دنیا و با بدن مادى و اسیر طبیعت است جز اوضاع و گزارشات دنیوى را ادراك نمى تواند نماید تا جایى كه اگر در دوستى دنیا فرو رود عوالم بالا و ماوراى طبیعت یعنى برزخ و قیامت را منكر مى شود بلكه گزارشات آن عوالم را مسخره مى نماید. در برابرش كسى كه ازعلاقه مندى به دنیا خلاص گردد و از عوالم معرفت و محبت الهى بهره مند شود زندگى دنیوى را ناچیز و لهو و لعب مى بیند و چون كمال سعادت خود را در شهود آن عوالم مى بیند مشتاق مرگ مى شود و خلاصى از این عالم را خواهان مى گردد. از جمله گزارشات برزخ و قیامت ، ظهور مقام حضرت سیدالشهداء علیه السّلام است یعنى سعه وجودى و احاطه علمى و نفوذ مشیت و سلطنت الهى آن حضرت را تا كسى به آن عالم وارد نگردد حقیقتش را نمى تواند درك نماید و فعلاً جز تصدیق اجمالى و دانستن عجز خود از ادراك آن راهى نیست . به این مناسبت جمله اى از فرمایشات حضرت صادق علیه السّلام در محل و مقام برزخى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام نقل مى گردد. در نفس المهموم به سند صحیح از امام صادق علیه السّلام روایت كرده كه فرمود:((حسین علیه السّلام با پدر و مادر و برادرش در منزل رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است و با آن حضرت روزى (مناسب آن عالم و آن مقام ) به ایشان مى رسد و مورد نعمت و كرامت خداوندند و به درستى كه حسین علیه السّلام در سمت راست عرش است و مى گوید: پروردگارا! عطا فرما به من آنچه وعده دادى (شفاعت ) و نظر مى كند به سوى زیارت كنندگان قبرش پس به آنها و به نامهایشان و نامهاى پدرانشان و آنچه با آنهاست شناساتر است از شناسایى یكى از آنان به فرزندش و نظر مى فرماید به سوى كسى كه بر او گریان است پس برایش طلب آمرزش مى فرماید و از پدرش مى خواهد كه براى او آمرزش جوید و مى فرماید اى گریه كننده بر من ! اگر پاداشى را كه خداوند برایت آماده فرموده بدانى شادیت بیش ‍ از اندوه و غصه ات مى شد و برایش آمرزش مى جوید از هر خطا و گناهى ))(84).
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:17
دعا و زیارت
یكى از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یكى از بستگانشان در اواخر عمرش ملكى خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگى را مى گذارند پس از مرگش او را دیدند در حالى كه كور بود از او سببش را پرسیدند كه چرا در برزخ نابینا هستى ؟ گفت : ملكى را كه خریده بودم وسط زمین مزروعى آن چشمه آب گوارایى بود كه اهالى ده مجاور مى آمدند و از آن برمى داشتند و حیوانات خود را آب مى دادند به واسطه رفت وآمدشان مقدارى از زراعت من خراب مى شد و براى اینكه سودم از آن مزرعه كم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاك و سنگ و گچ آن چشمه را كور نمودم و خشكانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دورى مراجعه مى كردند، این كورى من به واسطه كور كردن چشمه آب است به او گفتم آیا چاره اى دارد؟ گفت اگر وارثها بر من رحم كنند و آن چشمه را جارى سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب مى گردد. ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه كردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندى آن مرحوم را با حالت بینایى و سپاسگزارى دیدم . آدمى باید بداند كه هرچه مى كند به خود كرده است :(لَها ما كَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااكْتَسَبَتْ) اگر به كسى ستم نموده به خودش ستم كرده ، اگر به كسى نیكى كرده به خودش نیكى كرده است .اگرسر كسى رابریده درمواقف برزخى خودش بى سر است و در جهنم سرو پایش به هم پیچیده است چنانچه مى فرماید:(فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَاْلاَقْدام ) از اینجاست كه حضرت زینب كبرى علیهاالسّلام در مجلس یزید به آن ملعون فرمود:((وَما فَرَیْتَ اِلاّ جِلْدُكَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُكَ؛نبریدى مگرپوست خودت راوجدانساختى مگرسرخود را)).
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:16
دعا و زیارت
مكرر شنیده بودم كه یكى از اخیار زمان به نام حاج محمد على فشندى تهرانى ، توفیق تشرف به خدمت حضرت بقیة اللّه عجل اللّه تعالى فرجه نصیبش شده و داستانهایى دارد دوست داشتم او را ببینم و از خودش بشنوم . در ماه ربیع الثانى 95 در تهران ، حضرت سیدالعلماءالعاملین حاج آقا معین شیرازى دامت بركاته را به اتفاق جناب حاج محمد على مزبور ملاقات نمودم ، آثار خیر و صلاح وصدق و دوستى اهل بیت علیهم السّلام از او آشكار بود، از آقاى حاج آقا معین خواهش نمودم آنچه حاجى مزبور مى گوید ایشان مرقوم فرمایند. اینك براى بهره مندى خوانندگان این كتاب عین مرقومه ایشان ثبت مى شود: بسم اللّه الرحمن الرحیم (زیارت در مرتبه اولى ) قریب سى سال قبل عازم كربلا شدیم براى زیارت اربعین ، موقعى بود كه براى هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان مى گرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه ، خانواده گفت من هم مى آیم ، ناراحت شدم كه چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حركت نمودیم و جمعیت ما پانزده نفر بود چهار مرد و یازده زن ویك علویه همراه بود كه قرابت با دو نفر از همراهان و عمر آن علویه 105 سال بود، خیلى به زحمت او را حركت دادیم و با سهولت و نداشتن گذرنامه ، خانواده را از دو مرز ایران و عراق گذراندیم و كربلا مشرف شدیم قبل از اربعین و بعد از اربعین ، به نجف اشرف مشرف شدیم و بعد از 17 ربیع الاول قصد كاظمین و سامرا را نمودیم آن دو نفر مرد كه از خویشان آن علویه بودند از بردن علویه ناراحت بودند و مى گفتند او را در نجف مى گذاریم تا برگردیم ، من گفتم زحمت این علویه با من است و حركت نمودیم در ایستگاه ترن كاظمین براى سامرا جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند كه از كركوك موصل بیاید برود بغداد و بعد از بغداد بیاید و مسافرها را سوار كند و حركت كنند و با این جمعیت تهیه بلیط و محل بسیار مشكل بود. ناگاه سید عربى كه شال سبزى به كمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلى ! سلام علیكم ! شما پانزده نفر هستید؟ گفتم بله ، فرمود: شما اینجا باشید این پانزده بلیط را بگیرید، من مى روم بغداد بعد از نیمساعت با قطار برمى گردم ، یك اطاق دربست براى شما نگاه مى دارم شما از جاى خود حركت نكنید. قطار از كركوك آمد و سید سوار شد و رفت . بعد از نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم ، قدرى ناراحت شدند، همه سوار شدند آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود یك اطاق دربست تا وارد سامرا شدیم آن آقاسید گفت شما را مى برم منزل سیدعباس خادم و رفتیم منزل سیدعباس ، من رفتم نزد سیدعباس گفتم ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق مى خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم ؟ گفت یك آقاسیدى كرایه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراك و زیارتنامه خوان ، روزى دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم . گفتم سید كجاست ؟ گفت الا ن از پله هاى عمارت پایین رفت . هرچند دنبالش رفتیم او را ندیدیم گفتم از ما طلب دارد پانزده بلیط براى ما خریدارى نموده ، گفت من نمى دانم تمام مخارج شما را هم داد. خلاصه بعد از شش روز آمدیم كربلا نزد مرحوم آقا میرزا مهدى شیرازى رفتم و جریان را گفتم سؤ ال نمودم راجع به بدهى نسبت به سید، مرحوم میرزا مهدى گفت با شما از سادات كسى هست ؟ گفتم یك علویه است . فرمود او امام زمان علیه السّلام بوده وشما را مهمان فرموده . حقیر گوید: و محتمل است كه یكى از رجال الغیب یا ابدال كه ملازم خدمت آن حضرتند بوده است . بركات احسان به سادات غرض از نقل این داستان بیان اهمیت احسان به سلسله جلیله سادات خصوصا علویه ها كه علاوه بر ثوابهاى آخرتى و شفاعت ، آثار دنیویه و بركات ظاهریه هم دارد چنانچه در این داستان چون حاج محمد على نسبت به آن علویه بروز ارادت و احسان و خدمتگذارى داد چگونه تلافى شد و یك نفر از عباد صالحین رجال الغیب یا ابدال ماءمور مى شود براى یارى كردن او و همراهانش وسپس ضیافت شش روزه در سامرا و مرحوم آیت اللّه محمد مهدى شیرازى اعلى اللّه مقامه به دل روشنش ‍ دانست كه این الطاف از بركات آن علویه بوده است . و ثقة الاسلام حاج میرزا حسین نورى در كتاب ((كلمه طیبه )) چهل روایت و حكایت از مدارك معتبره در فضیلت و بركات احسان به سلسه سادات نقل كرده است و تبركا یك داستان از آنها نقل مى شود. بدهى سادات به حساب على (ع ) به اسانید متعدده نقل شده است از ابراهیم بن مهران كه گفت در همسایگى ما در كوفه مردى بود به نام ابوجعفر و هرگاه شخصى علوى از او چیزى مى خواست فورا به او مى داد اگر قیمت آن را داشت از او مى گرفت و اگر نداشت به غلامش مى گفت بنویس این مبلغ را در حساب على بن ابیطالب علیه السّلام و مدتى طولانى حال او چنین بود تا اینكه فقیر و مفلس شد و در خانه نشست و در دفتر خود نظر مى كرد پس اگر مى یافت یكى از بدهكاران خود را كه زنده است كسى را نزد او مى فرستاد تا آن مال را از او بگیرد و به آن معیشت مى نمود و اگر مى دید مرده است یا چیزى ندارد خطى بر اسمش مى كشید پس در این ایام روزى بر در خانه خود نشسته بود و در دفتر خود نظر مى كرد پس یك نفر ناصبى (دشمن اهل بیت ) بر او گذشت پس به طور مسخره و طعنه و شماتت به او گفت بدهكار بزرگ تو على بن ابیطالب با تو چه كرد؟ ابوجعفر از سخن نارواى او سخت آزرده شد و برخاست داخل خانه شد چون شب درآمد در خواب دید حضرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را كه با او بود حسن و حسین علیهما السّلام پس حضرت به ایشان فرمود كجاست پدر شما امیرالمؤ منین ، ناگاه آن حضرت حاضر شد و گفت یا رسول اللّه ! حاضرم ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود چرا حق این مرد را نمى دهى ؟ امیرالمؤ منین عرض كرد یا رسول اللّه ! این حق اوست در دنیا كه آورده ام پس داد به آن مرد كیسه اى از صوف (پشم ) سفید و فرمود این حق تو است رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود بگیر این را ورد مكن هركس كه بیاید نزد تو از فرزندان او و بخواهد چیزى را كه نزد تو است و بعد از این براى تو فقرى نخواهد بود. ابوجعفر گفت : بیدار شدم در حالى كه كیسه در دستم بود و زوجه خود را بیدار كردم گفتم چراغ را روشن كن چون نظر كردم هزار اشرفى در آن بود و چون به دفتر خود مراجعه كردم دیدم تمام دین آن حضرت همین مبلغ بود نه كمتر نه زیادتر و در روایت دیگر كه دید آنچه دین آن حضرت نوشته بود همه محو گردیده است .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:16
دعا و زیارت
(داستان دوم ) قریب بیست سال قبل شب جمعه بود با آقا سید باقر خیاط و جمعى رفتیم مسجد جمكران همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردى بیدار بود و شمعى در پشت بام روشن كرده بود و دعا مى خواند و من مشغول به نماز شب بودم ، ناگاه دیدم هوا روشن شد، با خود گفتم ماه طلوع نموده هرچند نگاه كردم ماه را ندیدم یك مرتبه دیدم به فاصله پانصدمتر زیر یك درختى یك سید بزرگوارى ایستاده و این نور از آن آقاست . به آن پیرمرد گفتم شما كنار آن درخت سیدى را مى بینى ؟ گفت هوا تاریك است چیزى دیده نمى شود خوابت مى آید برو بگیر بخواب ، دانستم كه آن شخص ‍ نمى بیند. من به آن آقا گفتم آقا من مى خواهم بروم كربلا نه پول دارم نه گذرنامه ، اگر تا صبح پنجشنبه آینده گذرنامه با پول تهیه شد مى دانم امام زمان هستید و الا یكى از سادات مى باشید. ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریك شد، صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم بعضیها مرا مسخره نمودند. گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود در میدان فوزیه براى كارى آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود كنار دیوارى ایستاده بودم و باران مى آمد پیرمردى آمد نزد من او را نمى شناختم گفت حاج محمدعلى مایل هستى كربلا بروى گفتم خیلى مایلم ولى نه پول دارم و نه گذرنامه . گفت شما ده عدد عكس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید، گفتم عیالم را مى خواهم ببرم ، گفت مانعى ندارد، بعد به فوریت رفتم منزل ، عكس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم گفت فردا صبح همین وقت بیایید اینجا، فردا صبح رفتم همان محل آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزاى عراقى به ضمیمه پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعدا هم او را ندیدم . رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند بعضى از رفقا از راه مسخره گفتند گذرنامه را گرفتى ؟ گفتم بلى و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم ، تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است ، شروع به گریه نمودند و گفتند كه ما این سعادت را نداریم .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته