• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 976
تعداد نظرات : 130
زمان آخرین مطلب : 4960روز قبل
دعا و زیارت
در تاریخ شنبه آخر جمادى الثانیه 94 جناب حاج ملا على بن حسن كازرونى كه داستان 54 از ایشان نقل گردید از كویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و براى درمان به بیمارستان نمازى مراجعه كردند. كتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود كه به قصد شما آورده ام و این دو هدیه را داستانى است . اما مفاتیح : شما كه با سابقه اید كه من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا به مكتب نفرستاد و بى سواد بودم تا سالى كه به عزم درك زیارت عرفه ، كربلا مشرف شدم ، روز عرفه برخاستم مشرف شوم از كثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طورى كه نمى توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص كردم یك نفر باسواد را كه مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم كسى را ندیدم شكسته و نالان حضرت سیدالشهداء را خطاب كردم : آقا! آرزوى زیارتت مرا اینجا آورده ، سوادى ندارم ، كسى هم نیست مرا زیارت دهد. ناگاه سید جلیلى دست مرا گرفت فرمود: با من بیا پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم زیارت وارث را با من خواند و پس ‍ از زیارت به من فرمود: پس از این زیارت وارث و امین اللّه را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن و كتاب مفاتیح تماما صحیح است و یك نسخه آن را از كتابفروشى شیخ مهدى درب صحن بگیر. حاج على مزبور گوید در آن حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سیدالشهداء را كه چطور این آقا را براى من رسانید و در چنین ازدحامى موفق شدم پس سجده شكرى بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف كه رفتم او را ندیدم از كفشدارى پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم . خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شیخ مهدى كتابفروش را دیدم پیش از آنكه از او مطالبه كتاب كنم این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشته ام ، خواستم قیمت آن را بدهم ، گفت پرداخته شده است و به من سفارش كرد این مطلب را فاش نكن ؛ چون به منزل رفتم متذكر شدم كاش از شیخ مهدى پرسیده بودم از كسى كه حواله مفاتیح براى من به او داده است . از خانه بیرون آمدم كه از او بپرسم فراموش كردم و از پى كار دیگرى رفتم ، مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش كردم خلاصه تا وقتى كه در كربلا بودم موفق نشدم . سفرهاى دیگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم این پرسش را بكنم تا سه سال هیچ موفق نشدم ، پس از سه سال كه موفق به زیارت شدم شیخ مهدى مرحوم شده بود (رحمة اللّه علیه ). و اما قرآن مجید پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم كه چون چنین عنایتى فرمودید خوب است توانائى قرآن خواندن را مرحمت فرمایید تا اینكه شبى آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى . پس از آن این قرآن مجید را شخصى از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن مى خواندم و سپس هر كتاب حدیث عربى را مى توانم بخوانم .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:29
دعا و زیارت
 
و نیز نقل فرمود شب 23 ماه رمضان بالاى بام منزل تنها احیاء داشتم هنگام سحر ناگاه حالت سستى و بى خودى به من دست داد در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلا مملو از جمعیت و غلغله است و سر و صداى فراوانى است ازصدایى كه فصیحتر و به من نزدیكتر بود پرسیدم تو را به خدا تو كیستى ؟ فرمود جبرئیل . گفتم امشب چه خبر است ؟ گفت فاطمه با مریم و آسیه و خدیجه و كلثوم براى زیات قبر حسین مى روند و این جمعیت ارواح پیغمبران و ملائكه هستند. گفتم براى خدا مرا هم ببرید، فرمود زیارت تو از همینجا قبول است و سعادتى داشتى كه این منظره را ببینى . مؤ لف گوید: به راستى حاجى مزبور علاقه شدیدى به حضرت سیدالشهداء نصیبش شده است در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك آن حضرت را مى برد بى اختیار گریان و نالان مى شد و چند دقیقه نمى توانست سخن گوید و مى فرمود طاقت ذكر مصیبت آن حضرت را ندارم .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:28
دعا و زیارت
جناب آقا شیخ عبدالنبى انصارى دارابى از فضلاى حوزه علمیه قم ،قضایاى عجیبى دارند كه براى نمونه یكى از آنها در اینجا از نوشته هاى خود ایشان نقل مى شود. مدت یك سال بود كه دچار كسالت شدید سردرد و سرگیجه شده بودم و در شیراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دكترهاى متعددى مراجعه وداروها و آمپولهاى فراوانى مصرف نموده بودم ولى تمام اینها فقط گاهى مسكن بود و دوباره كسالت عود مى كرد، تا اینكه یكى از شبها در عین ناراحتى به سختى رفتم به منزل آیت اللّه بهجت كه یكى از علماى برجسته و از اتقیاى زمان است ، براى نماز جماعت ، در بین نماز حالم خیلى بد بود به طورى كه یكى از رفقا فهمید و پرسید فلانى مثل اینكه خیلى ناراحت هستى ؟ گفتم مدت یك سال است كه این چنین هستم و هرچه هم به دكتر مراجعه نموده ام و دارو مصرف نموده ام هیچ تاءثیرى نداشته ، آن آقا كه خود از فضلا و متقین بود فرمود: ما دكترهاى بسیار خوبى داریم به آنها مراجعه كنید. فورا فهمیدم و ایشان اضافه فرمود كه متوسل به حضرت زهرا علیهاالسّلام شوید كه حتما شفا پیدا مى كنید. حرف ایشان خیلى اثر كرد و تصمیم گرفتم متوسل شوم ، آمدم در خیابان با همان حالت ناراحتى با یكى دیگر از فضلا برخورد كردم كه او هم حقیر را تحریص بر توسل نمود. سپس به حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام رفتم و بعد به منزل و در گوشه اى تنها شروع به تضرع و توسل و گریه نمودم و حضرت زهرا سلام اللّه علیها را واسطه قرار دادم و بعد خوابیدم . شب از نیمه گذشته بود، در عالم خواب دیدم مجلسى برقرار شد و چند نفر از سادات در آن مجلس شركت داشتند و یكى از آنها بلند شد و براى بنده دعایى كرد. صبح از خواب بیدار شدم سرم را تكان دادم دیدم هیچ آثارى از سردرد و سرگیجه ندارم ، ذوق كردم و فورا رفتم با حالت نشاط و خوشحالى كه مدتى بود محروم بودم رفقا را دیدم و عده اى را دعوت كردم و مجلس روضه اى در منزل برقرار نمودم و ان شاء اللّه تا پایان عمر این روضه ماهانه خانگى را خواهم داشت و اكنون كه حدود هشت ماه از این جریان مى گذرد الحمدللّه حالم بسیار خوب و توفیقاتم چندین برابر شده و با كمال امیدوارى اشتغال به درس و تبلیغ داشته و دارم . چهارم رجب 1394 هجرى قمرى
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:27
دعا و زیارت
فقیه زاهد عادل مرحوم شیخ جواد بن شیخ مشكور عرب كه از اجله علما و فقهاى نجف اشرف و مرجع تقلید جمعى از شیعیان عراق بوده و نیز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است در سال 1337 در حدود نودسالگى وفات نموده در جوارپدرش و در یكى از حجره هاى صحن مطهر مدفون گردید. آن مرحوم در شب 26 ماه صفر 1336 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل ملك الموت را مى بیند، پس ازسلام از او مى پرسد از كجا مى آیى ؟ مى فرماید از شیراز و روح میرزا ابراهیم محلاتى را قبض كردم ، شیخ مى پرسد روح او در برزخ در چه حالى است ؟ مى فرماید: در بهترین حالات و در بهترین باغهاى عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را مى برند.گفتم براى چه عمل از اعمال به چنین مقامى رسیده است ؟ آیا براى مقام علمى و تدریس و تربیت شاگرد. فرمود: نه ، گفتم آیا براى نماز جماعت و رساندن احكام به مردم ؟ فرمود: نه ، گفتم پس براى چه ؟ فرمود براى خواندن زیارت عاشورا (مرحوم میرزاى محلاتى سى سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترك نكرد و هر روز كه به سبب بیمارى یا امر دیگر نمى توانست بخواند نایب مى گرفته است ) و چون شیخ مرحوم از خواب بیدار مى شود فردا به منزل آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى مى رود و خواب خود را براى ایشان نقل مى كند. مرحوم میرزا محمد تقى گریه مى كند، از ایشان سبب گریه را مى پرسند مى فرماید میرزاى محلاتى از دنیا رفت و استوانه فقه بود به ایشان گفتند شیخ خوابى دیده و معلوم نیست واقعیت آن ، میرزا مى فرماید بلى خواب است اما خواب شیخ مشكور است نه افراد عادى . فرداى آن روز تلگراف فوت میرزاى محلاتى از شیراز به نجف اشرف مى رسد و صدق رؤ یاى شیخ مرحوم آشكار مى گردد. این داستان را جمعى از فضلاى نجف اشرف كه از مرحوم آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى شنیده بودند كه ایشان در منزل مرحوم میرزا محمد تقى هنگام ورود شیخ مرحوم و نقل رؤ یاى خود حاضر بودند نقل كردند و نیز دانشمند گرامى جناب حاج صدرالدین محلاتى فرزندزاده آن مرحوم از شیخ مرحوم ، این داستان را شنیده اند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:26
دعا و زیارت
سیدنا المعظم ابوالفضل والمعالى جناب آقاى سید محمد هادى مدرس موسوى كه سالیان متمادى در سامرا ساكن و در حرم حضرت عسكریین علیهما السّلام امام جماعت بودند و در جریان اخیر اخراج ایرانیان مقیم عراق بازگشته اند قضایاى عجیبى از معجزه امامین همامین عسكریین علیهما السّلام نقل نمودند كه در اینجا دو داستان آن به نظر خوانندگان مى رسد. جوانى از اهل تسنن به نام مهدى ، كُنیه ابن عباس كه خود و پدرش از خدمه حرم مطهر مى باشند با چند نفر از دوستانش لب رود دجله در سامرا مى روند و مشغول لهو و لعب و نوشیدن عرق مى شوند پس از اینكه آخر شب برمى گردند، مهدى براى اینكه راه خود را نزدیكتر كند، داخل صحن مطهر مى شود و از درى كه از در دیگر خارج شود و به منزل خود برود به مجرد داخل شدن به صحن مطهر عسكریین علیهما السّلام به زمین مى خورد و دیگر بلند نمى شود، وقتى كه مردم مى آیند معلوم مى شود كه سكته كرده و از او بوى عرق مى آید، او را برداشته و از صحن مطهر خارج مى كنند و همان آخر شب این خبر در تمام سامرا منتشر شد ومردم سامرا براى آگاه شدن از موضوع از منازل خود بیرون آمده و به صحن مطهر داخل مى شدند و هركس كه خبر را مى شنید به حرم وارد شده و با عادت مخصوص خود دعا و زیارت مى كردند. مهدى بعد از چند روز در بیمارستان بهوش آمد در حالى كه نصف بدنش مشلول بود و بعد از مدتى از بیمارستان سامرا به بغداد منتقل شده براى معالجه مدت هشت ماه معالجه و رفت و آمد بین سامرا و بغداد و متوسل شدن به ابوحنیفه امام حنفیها در جهان اهل تسنن و به دراویش معروف اهل تسنن در عراق ، نتیجه حاصل نگردید. تا اینكه یك روز مادر و اقوام و خویشان او پیشنهاد مى كنند كه خوب است شفا را از خود حضرات عسكریین دریابیم لهذا و چون پدر و برادر بزرگ مهدى از خدمه بودند بنا شد چند شب در حرم مطهر بیتوته كنند و تا صبح آنجا باشند تا آنكه شب سوم كه شب مبعث پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله 27 ماه رجب سال 1386 هجرى (درست همان شبى كه ضریح حضرت ابوالفضل علیه السّلام وارد عراق شد) ساعت دو بعد از نصف شب مهدى كه گردنش با خزفى به ضریح حضرت عسكریین بسته شده بود، در خواب مى بیند كه شخصى با عمامه سبز بالاى سر او ایستاده به او مى گوید بلند شو. گفت من شلل دارم نمى توانم بایستم ، باز هم تكرار كرده و مى رود. مهدى مى گوید از خواب بیدار شدم دستم را به ضریح گرفتم وبلند شدم باور نمى كردم . ضریح را گرفتم و با دستهایم تكان دادم چندین مرتبه تا آنكه یقین كردم كه خواب نیستم و من به حالت اول برگشتم این بود كه بنا كردم به فریاد زدن تا آنكه برادرم خضیر كه در ایوان حرم مطهر حضرت عسكریین خواب بود، بیدار شد و او هم وقتى برادر عاجز خود را دید كه بر پاى خود ایستاده ، دور ضریح مى گردد و چنان با هر دو دستش تكان مى دهد كه ضریح به لرزش درآمده به او هم حالت بخصوص دست مى دهد تا آنكه بعد از مدتى یك نفر دیگر از خدمه كه موظف در باز كردن صحن بود مى آید و این دو برادر را در چنین وضعى مى بیند مى رود به آقاى شیخ مهدى حكیم اذان گوى جعفریهاى سامرا مى گوید و ازوى مى طلبد كه بیاید روى گلدسته اعلان كند، ایشان این كار را مى كند. وقت اذان صبح تمام اهل سامرّا در حرم مطهر حضرت عسكریین جمع شده وباز براى مرتبه دوم صحن و حرم مطهر پر از اهل سامرا مى شود، گوسفندهاى زیادى كشته و شیرینى و شربت مى دهند و زنها هلهله كنان وارد مى شدند و دعا و نیایش مى كردند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:26
دعا و زیارت
و نیز سیدناالمعظم حضرت آقاى موسوى دامت بركاته نقل فرمودند داستانى را كه خود از صاحب آن شنیده بودند و در جلد 2 تاریخ سامرا صفحه 193 نقل شده است و خلاصه اش آنكه حاج میرزا سید باقرخان تهرانى مشهور به حاج ساعدالسلطان در سال 1323 قمرى به قصد زیارت ائمه عراق حركت مى كند چون به كاظمین علیهما السّلام مى رسد فرزند یگانه چهارساله اش به نام ((سید محمد)) به چشم درد سختى مبتلا مى شود چند روزى مشغول معالجه مى شود فایده نمى بخشد. پس به سمت سامرا حركت مى كند به قصد اینكه ده روز آنجا بماند و در راه به واسطه شدت گرما و غبار راه و حركت عربانه درد چشم بچه سخت تر و چند برابر مى شود پس از ورود به سامرا بچه را نزد قدس الحكما كه معروف به حافظالصحه وافلاطون زمانش بود مى برد، مشغول معالجه مى شود ثمرى نمى بخشد و مى گوید حتما باید بچه را بزودى برسانى به بغداد نزد فلان كه متخصص بیمارى چشم است و مسامحه مكن كه خطرناك است . پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و نالان و حیران مى گردد چون فرزند منحصر اوبوده لكن چون تصمیم داشته ده روز بمانند حركت نمى كند ومشغول دعا و زیارت مى شود تا هفت روز، پس درد چشم بچه سخت تر شده به طورى كه یك لحظه از گریه و ناله آرام نداشت . اهل خانه و همسایه ها تا صبح خواب نرفتند چون صبح شد حافظالصحه را مى آورند چون چشم بچه را باز مى كند و در آن به دقت نظر مى كند حالش تغییر مى كند و دست بر دست مى زند وناله مى كند وبه پدر بچه اعتراض مى نماید و مى گوید چشم بچه را كور كردى ، من به شما سفارش كردم . تاءكید نمودم زود او را به بغداد برسانید و چند مرتبه تاءكید و سفارش كردم و شما به حرف من اعتنا نكردید تا چشم بچه كور شد و دیگر رفتن بغداد ثمربخش ‍ نیست . و این درد و ناراحتى كه فعلاً دارد به واسطه قرحه و زخمى است كه در چشم اوست و بینائى چشمش را از بین برده است . پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و بمانند بدن بى جان مى شود، سپس حافظالصحه براى معالجه قرحه كه بماننددو دانه بادام از چشم بیرون بود، مشغول مى شود تا از درد آرام گیرد و كورى با درد نباشد، پس به سختى دو چشم او را كه بیرون شده بود بر گردانید بداخل چشم و بچه از شدت درد غش كرد و این مطلب به محضر آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى و سایر علما رسید همه ناراحت و غصه دار شدند. و چون مدت اقامت كه ده روز بود تمام شد، عربانه كرایه مى كند و عازم بر حركت مى شود و براى زیارت وداع به حرم مطهر مشرف و پس از زیارت نزد ضریح امامین علیهما السّلام مى نشیند مشغول خواندن زیارت عاشورا مى شود، پس در آن حال خادم ایشان حاج فرهاد بچه را بغل كرده به حرم مشرف مى شود و سپس چشم بچه را كه با پارچه اى بسته بود به ضریح مى مالد و پس از زیارت از حرم بیرون مى رود. پدر بچه كه منظره بچه اش را مى بیند و متذكر مى شود كه بچه با چشم سالم به عراق آمد و حال با چشم كور برگردد، پس بى اختیار گریان و نالان مى شود، فریاد مى زند، مى لرزد، خواندن تتمه زیارت عاشورا را فراموش مى كند و خود را به ضریح مى چسباند و در سخن با امام رعایت ادب نمى كند ومى گوید آیا سزاوار است بچه ام را با این حالت كورى برگردانم ، پس بى حال شده گوشه اى مى نشیند، ناگاه بچه در حالى كه دائى او به دنبالش بوده وارد حرم مى شود و بر دامن پدرش مى نشیند و مى گوید پدر جان ! خوب شدم ، چشمم روشن شده دردى هم ندارد، پدر حیران شده دست در چشمان بچه كشیده مى بیند هیچ اثرى از قرحه نیست و حتى قرمزى هم ندارد، از دائى بچه مى پرسد این بچه ربع ساعت پیش در حرم بود، چشمان كور و بسته شده چه پیش آمد شده ؟ دائى بچه مى گوید: بلى هنگامى كه از حرم بیرون شدیم بچه بر شانه من بود و در صحن راه مى رفتم و منتظر آمدن شما بودم ناگاه بچه سر از شانه من برداشت و با دستش پارچه اى كه بر چشمش بود برمى داشت و مى گفت ببین آقا دائى ! چشمم خوب شده است و براى بشارت به شما زود او را به حرم فرستادم كه شما شاد شوید، پدر سجده شكر مى كند و از امامین همامین علیهما السّلام عذرخواهى و شكرگزارى مى نماید و با شادى و فرح از حرم بیرون مى شود و مى آید نزد حافظالصحه و بچه را در بیرون خانه نزد دائى او مى سپارد و به حافظالصحه مى گوید مى خواهم حركت كنیم براى بغداد دوائى بدهید براى چشم بچه كه در راه به آن مداوا كنیم . طبیب مى گوید كه چرا مرا مسخره مى كنى براى چشم كور شده دوائى نیست ، شما در اثر مسامحه او را كور كردید. پس پدر صداى بچه مى زند، دائى او را مى آورد چون طبیب چشم او را گشوده و روشن مى بیند بهت زده وحیران مى گردد. چشمان بچه را مى بوسد، اطرافش مى گردد و سخت گریان مى شود و مى گوید كجا شد دو غده چشم تو؟ چطور شد كورى تو؟ پس جریان شفا را برایش مى گوید و صلوات بر اهل بیت مى فرستند. سپس به منزل میرزاى شیرازى مى روند میرزا هم كه با سابقه بود گریه شوق مى كند، چشمان بچه را مى بوسد و مى فرماید سزاوار است بمانید تا شهر را چراغانى كنیم ، پدر عذر مى آورد و در همان روز براى كاظمین علیهما السّلام حركت مى كند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:26
دعا و زیارت
بزرگى از علماى اعلام و سلسله جلیله سادات كه شاید از ذكر نام شریفش راضى نباشد نقل فرمود: وقتى پدر علامه ام را در خواب دیدم ، پرسشهایى از ایشان نمودم و پاسخهایى شنیدم : 1 ارواحى كه در عالم برزخ معذبند عذاب و سختیهاى آنها چگونه است ؟ در پاسخ فرمود: آنچه براى تو كه هنوز در عالم دنیا هستى مى توان بیان كرد به طور مثال آن است كه هرگاه در درّه اى از كوهستان باشى و از چهار سمت كوههاى بسیار مرتفعى كه هیچ توانایى بر بالا رفتن از آنها نباشد و در آن حال گرگى هم تو را دنبال كند و هیچ راه فرارى از او نباشد. 2 آیا خیراتى كه در دنیا براى شما انجام داده ام به شما رسیده و كیفیت بهره مندى شما از خیرات ما چگونه است ؟ در پاسخ فرمود: بلى تمام آنها به من رسیده است و اما كیفیت بهره مندى از آنها را هم به ذكر مثالى براى شما بیان مى كنم : هرگاه در حمام بسیار گرم پر از جمعیتى باشى كه در اثر كثرت تنفس و بخار و حرارت ، نفس كشیدنت سخت باشد در آن حال گوشه درب حمام باز شود و نسیم خنك به تو برسد چقدر شاد و راحت و آزاد مى شوى ؟! چنین است حال ما هنگام رسیدن خیرات شما. 3 چون بدن پدرم را سالم و منور دیدم و تنها لبهاى او زخمدار و آلوده به چرك و خون بود از آن مرحوم سبب زخم بودن لبهایش را پرسیدم و گفتم اگر كارى از دست من برمى آید براى بهبود لبهاى شما، بفرمایید تا انجام دهم ؟ در پاسخ فرمود: تنها علاج آن به دست علویه مادر شما است ؛ زیرا سبب آن اهانتى بود كه در دنیا به او مى نمودم و چون نامش سكینه است هروقت او را صدا مى زدم خانم سكو مى گفتم و او رنجیده خاطر مى شد و اگر بتوانى اورا از من راضى كنى امید بهبودى است . ناقل محترم فرمود: این مطلب را به مادرم گفتم در جواب گفت بلى پدر شما هروقت مرا مى خواند از روى تحقیر مى گفت خانم سكو و من سخت آزرده و رنجیده خاطر مى شدم ولى اظهار نمى كردم و به احترام ایشان چیزى نمى گفتم و چون فعلاً گرفتار و ناراحت است او را حلال نموده و از او راضى هستم و از صمیم قلب برایش دعا مى كنم . در این سه پرسش و پاسخ مطالبى است كه دانستن آنها ضرورى است و براى تذكر خوانندگان عزیز به طور اختصار یادآورى مى شود: كردارهاى نیك به بهترین صورتها در برزخ به برهانهاى عقلى و نقلى ثابت و مسلم است كه آدمى به مرگ نیست نمى شود بلكه روحش پس از رهایى از بدن مادى و خاكى به قالبى در نهایت لطافت ملحق مى گردد و با اوست تمام ادراكاتى كه در دنیا داشت از شنیدن و دیدن و شادى و اندوه و غیره بلكه شدیدتر و قوى تر از عالم دنیا. و چون بدن مثالى در كمال صفا و لطافت است ، چشمهاى مادى آن را نمى بیند؛ یعنى كمى از چشم مادى است كه مثل هوا را با اینكه جسم مركب است ولى چون لطیف مى باشد نمى تواند ببیند. این حالت روح آدمى پس از مرگ تا قیامت را عالم مثال و برزخ نامند چنانچه در قرآن مجید مى فرماید:((و از پس ایشان برزخ است تا روزى كه برانگیخته مى شوند))(74). و شرح و تفصیل عالم برزخ در بحث معاد گفته شده (75) چیزى كه اینجا لازم است یادآورى شود آن است كه كسانى كه خوشبخت از این عالم رفته اند، در برزخ تمام كردارهاى شایسته و اخلاق فاضله خود را به بهترین و زیباترین صورتها مشاهده مى كنند و از آنها بهره برده شادمانند چنانكه نفوس بدبخت ، كردارهاى نارواى خود و خیانتها و جنایتها و اخلاق رذیله و صفات پست خود را به بدترین و وحشتناكترین صورتها مى بینند و آرزو مى كنند كه از آنها فاصله بگیرند ولى نخواهد شد. چنانچه در پاسخ آن میت بزرگوار، تشبیه به گرگى كه حمله ور است و شخص راهى براى فرار ندارد، شده است . در این آیه شریفه دقت شود:((روزى كه مى یابد هر نفسى آنچه بجا آورده از كارهاى نیك نزدش حاضر شده و كارهاى بدش را آرزو مى كند كه كاش بین او و آن (كردارهاى زشت ) فاصله دورى بود و خداوند برحذر مى دارد شما را از عقابش و خداوند به بندگانش مهربان است ))(76) و از مهر اوست كه در دنیا اعلان خطر فرموده تا بندگان در سراى دیگر گرفتار سختیها و فشارها نشوند. با زبان كسى را نرنجانید مطلب مهم دیگرى كه اینجا باید متذكر شد لزوم مواظبت و مراقبت از آفتها و گناهان ((زبان )) است كه از آن جمله خواندن مسلمان به لقبى زشت كه او را ناراحت كند یا به كلمه اى كه او را رنجیده سازد تا جایى كه از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت شده كه به غلام و كنیز خود خطاب غلامى وكنیزى ننمایید بلكه یا بنى ! بگویید؛ یعنى اى فرزندم ! یا فتاة ! بگویید اى جوان ! یا جوانمرد! نباید این قسم گناه را كوچك و ناچیز دانست ؛ زیرا اولاً: هر گناهى را كه آدمى ناچیزش گرفت ، بزرگ و در نامه عملش ماندنى خواهد شد. ثانیا: این قسم گناه ، آمرزیده شدنش علاوه بر توبه و عذرخواهى از خداوند، متوقف بر عذرخواهى و دلجویى از آن كسى است كه او را رنجانده و گاه مى شود كه مزاح تندى با مسلمانى مى كند و او را مى رنجاند و كار خود را خطا و گناهى نمى داند تا از او دلجویى و عذرخواهى نماید و پس از مرگش به همین یك گناه مدتها گرفتار خواهد بود و شاهد این مطلب آیه شریفه :((هركس هموزن ذرّه بدى كند آن را مى بیند))(77). لطف خدا در ارتباط به ارواح مطلب دیگرى كه باید دانسته شود این است كه یكى از ابواب رحمت الهى ارتباط زنده ها به مرده هاست از دو جهت : یكى اتصال زنده ها در بعض رؤ یاهاى صادقه به ارواح مردگان واطلاع یافتن به پاره اى از گزارشات و حالات آنها و خبرهایى كه آنان از امور نهانى مى دهند و سبب مى شود كه ایمان به غیب و بقاى ارواح پس از مرگ و تصدیق آنچه در شرع وارد شده است . و همچنین ارتباط ارواح به زنده ها براى خود مرده ها هم در برخى موارد نافع است مانند اصلاح پاره اى از گرفتاریهاى آنها مانند همین داستان كه خاطر آن مخدره علویه را خشنود گرداند و شواهد و نظایر آن فراوان است تنها به نقل یك داستان اكتفا مى شود. چاقو را به صاحبش مى رساند مرحوم استاد احمد امین در كتاب ((التكامل فى الاسلام )) نقل كرده است : دو نفر ماءمور پست ، تهران را به منظور زیارت قبر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام ترك كردند و چون دولت اجازه مسافرت به عتبات مقدسه را به كسى نمى داد ناچار از راه قاچاق رفتند، در بیابان شوره زارى گرفتار شدند و به قدرى تشنگى بر آنها فشار آورد كه یكى از آنها از تشنگى مُرد و دیگرى سخت به زحمت افتاد و بالا خره خودش را به تهران رسانید. پس از مدتى آن دوست و همكار و همسفر خود را در خواب دید كه در باغ زیبایى با كمال راحتى به سر مى برد، از حال او پرسید، پاسخ داد خدا را سپاسگزارم كاملاً راحتم ولى عقربى همه روزه پیش من مى آید و انگشت ابهام پاى مرا نیش مى زند و به قدرى مرا رنج مى دهد كه نزدیك است جان بدهم . به من خبر داده اند كه این ناراحتى براى این است كه روزى در خانه فلان دوستم مهمان بودم و ضمن اینكه با دوستم باقلا مى خوردم ، چاقوى كوچكى از خانه او سرقت كردم و آن را در گوشه سمت چپ در فلان نقطه خانه ام پنهان ساخته ام ، از تو انتظار دارم كه به خانه ام بروى و سلام مرا به همسرم برسانى و از قول من به او بگویى كه چاقو را به تو بدهد وبه صاحبش برگردانى و از او براى من بخشش ‍ بخواهى ، شاید خداوند از خطاى من بگذرد. این شخص گوید من طبق خوابى كه دیده بودم عمل نمودم ، مرتبه دیگر دوستم را در خواب دیدم كه در كمال خوشى و راحتى است و از من سپاسگزارى نمود.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:25
دعا و زیارت
مرحوم حاج محمد رضا بقال ساكن كوى آستانه هرساله روز اربعین چهل من برنج طبخ كرده و به مردم مى داد، سالى كه كربلا مشرف مى شود همان مقدار چهل من را معین كرده و به فرزندش سفارش مى كند كه روز اربعین طبخ كند و به مردم بدهد، شب بعد از اربعین در كربلا در خواب حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را مى بیند مى فرماید محمد رضا امسال كه كربلاآمدى اطعام را نصف كردى چون بیدار مى شود نمى فهمد تا پس از مراجعت به شیراز و گذشتن سه روز از ورودش و اطعام در آن سه روز از فرزندش پرسش مى نماید كه امسال چه كردى ؟ گفت به سفارش ‍ روز اربعین شما عمل كردم . بالا خره پس از اصرار اقرار كرد كه بیست من بیشتر طبخ نشده و بیست من را گذاردم براى هنگام مراجعت شما كه این سه روز طبخ شد.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:25
دعا و زیارت
مظالم را كاملاً بررسى مى نمایند در روضه كافى ، حدیث 79 حدیثى طولانى در باره حساب خلایق در قیامت و گرفتن حقوق و مظالم از حضرت على بن الحسین علیه السّلام نقل نموده تا اینكه مى فرماید خداوند مى فرماید:((منم خدایى كه شایسته پرستش جز من نیست ، حاكم دادگسترى هستم كه خلاف نگوید، میان شما به داد و عدالت خود قضاوت كنم ، امروز در بر من به كسى ستم نرود، امروز از نیرومند داد ناتوان بستانم و از بدهكار حق بستانكار بگیرم و با حسنات و سیئات تقاص بدهكاریها را بنمایم . امروز است كه هیچ ستمكارى از این گردنه در برابرم نگذرد ومظلمه اى از كسى به گردن او باشد. اى مردمان به هم بیاویزید و هر حقى به گردن كسى دارید كه در دنیا به ستم از شما باز گرفته از او بخواهید و من خود گواه شما هستم بر علیه او)). و در آخر حدیث است كه یك مرد قرشى به آن حضرت گفت اى پسر پیغمبر هرگاه مرد مؤ منى حقى به گردن كافرى دارد از آن كافر كه اهل دوزخ است در برابر آن چه بستاند؟ امام فرمود:((ازگناهان آن مرد مسلمان به اندازه حقى كه به گردن آن كافر داردكم مى شود و آن كافر به اندازه آنها به همراه عذاب كفر خود معذب شود)) آن مرد قرشى گفت هرگاه مسلمانى به گردن مسلمانى حقى دارد چگونه حقش از آن مسلمان دریافت شود؟ امام فرمود:((براى آن مسلمان بستانكار از حسنات مسلمان بدهكار ظالم بگیرند و بر حسنات آن ستم كشیده بیفزایند)) آن مرد قرشى گفت : اگر ظالم حسناتى نداشته باشد؟ امام فرمود:((از گناهان آن مظلوم بستانكار بگیرند و به گناهان ظالم بدهكار بیفزایند)). ناگفته نماند، هرگاه كافرى بر مسلمانى حقى داشته باشد چون كافر قابلیت حسنات مسلمان را ندارد پس مقتضاى عدل آن است كه به مقدار حقش از عذابش تخفیف داده شود وبراى دانستن این مطلب به داستان مرد عابدى كه پنج قران به یك نفر یهودى بدهكار بود و در اوایل این كتاب نقل گردیده مراجعه شود. حضرت سجاد علیه السّلام مى فرماید:((روز قیامت دست بنده را مى گیرند و بلند مى كنند كه همه او را ببینند و گفته مى شود: هركس بر این شخص حقى دارد باید از او بگیرد و نیست چیزى سخت تر بر اهل محشر از اینكه ببیند كسى را كه ایشان را بشناسد و آشنایى داشته باشد از ترس اینكه چیزى بر آنها ادعا كند(78))). مفلس حقیقى كیست ؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به اصحاب فرمود آیا مى دانید مفلس كیست ؟ گفتند مفلس در بین ما كسى است كه وجه نقد و اثاثیه و دارایى هیچ ندارد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: جز این نیست كه مفلس از امت من كسى است كه در قیامت با نماز و روزه و زكات و حج كه بجا آورده بیاید در حالى كه به كسى فحشى داده و سب كرده و مال دیگرى را خورده و خون شخصى را هدر داده و دیگرى را زده است پس ، از حسناتش به این و آن داده مى شود و چون حسناتش تمام شود و هنوز بدهكار باشد پس ، از گناهان بستانكار گرفته مى شود و بر او انداخته مى گردد. از روایات فهمیده مى شود در قیامت كه روز ظهور عدل تام و عام الهى است ، اگر حیوانى بر انسانى حق داشته باشد مثلاً در آب و علوفه اش كوتاهى كرده یا بیش از اندازه او بار كشیده یا بیجا او را زده یا كشته تماما قصاص و تلافى خواهد شد. امام ناقه را نمى زند حضرت سجاد علیه السّلام را ناقه اى بود كه بیست مرتبه با او حج رفته بود و در راه او را نزد، وقتى در اثناى راه از حركت ایستاد و سرگرم چرا شد، امام علیه السّلام تازیانه را بلند كرد، ولى او را نزد و فرمود:((لَوْلا خَوْفُ الْقِصاصِ؛ یعنى اگر ترسى از قصاص و تلافى الهى نبود، او را مى زدم )). در جلد معاد بحارالانوار ازصدوق روایت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دید ناقه اى را كه بار بر او گذارده بودند و پایش را هم بسته بودند، فرمود:((صاحب ناقه كجاست ؟به او بگویید آماده مخاصمه روز قیامت باش !)). خیرات زنده ها به مرده ها مى رسد جهت دیگر فضل الهى كه در ارتباط زندگان به مردگان است فایده دادن خیرات زنده هاست كه براى مرده ها انجام مى دهند و در این مقام روایات و داستانهاى افزون از شمار است . ... به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام مروى است كه :((بسا باشد مرده در تنگى و شدت است وخداوند به او وسعت مى دهد و از تنگى بیرون مى آورد، پس ‍ به او مى گویند این راحتى كه برایت پیش آمد به سبب نمازى است كه فلان برادر مؤ من تو برایت بجاى آورد)). و فرمود:((میت شاد مى شود و به دعا و استغفارى كه برایش مى كنند فرج مى یابد چنانچه زنده شاد مى شود به هدیه اى كه برایش ببرند)). و فرمود:((بر میت داخل مى شود در قبرش نماز و روزه و حج و صدقه و سایر كارهاى نیك و دعا و ثواب آن كارها براى كسى كه بجا آورده و براى مرده هر دو نوشته مى شود)). و در حدیث دیگر فرمود:((بسا فرزندى كه در حال حیات ، پدر و مادر، از او ناراضى بودند و پس ازمرگشان به واسطه كارهاى نیكى كه فرزند براى پدر و مادر انجام داد به آنها نیكویى كرده پدر و مادر از او راضى شوند. و بسا فرزندى كه در حال حیات ، پدر و مادر از او راضى بودند و بعد از فوت ایشان عاق آنها شود به سبب اینكه فرزند اعمال خیرى را كه باید براى آنها انجام دهد ترك كرده است )). ناگفته نماند عمده خیرات براى پدر و مادر و خویشان و سایر مؤ منین آن است كه پیش از هر كارى بدهیهاى آنها را بپردازد و حقوق خدا وخلق كه بر ذمه آنهاست ادا نماید و حج و سایر عباداتى كه از ایشان فوت شده قضا كند یا دیگرى را اجیر نماید و در انفاقهاى مستحبى ، ارحام میت را مقدم دارد. در این داستان دقت كنید: مرحوم استاد احمد امین در همان كتاب التكامل فى الاسلام مى نویسد: زنى شوهرش مُرد، براى اینكه خدمتى به شوهرش كرده باشد، شبهاى جمعه غذایى تدارك مى كرد و به وسیله فرزند یتیم خود به خانه فقرا مى فرستاد، طفل بیچاره با اینكه گرسنه بود غذا را از مادر مى گرفت و به فقرا مى رسانید و خود با شكم گرسنه به خانه برمى گشت ومى خوابید تا اینكه شبى كاسه صبرش لبریز شد و در راه غذا را خودش خورد وبا شكم سیر به خانه برگشت و آسوده خوابید. آن شب زن شوهر خود را در خواب دید كه به او مى گفت :((تنها غذاى امشب به من رسید)) زن از خواب بیدار شد و با كمال شگفتى از فرزندش پرسید شبهاى جمعه گذشته و دیشب غذا را كجا مى بردى و به كى مى دادى ؟ من دیشب پدرت را در خواب دیدم كه مى گفت تنها غذاى دیشب به او رسیده است . طفل راستش را گفت كه شبهاى جمعه غذا را به خانه فقرا مى بردم ولى دیشب چون زیاد گرسنه بودم خودم خوردم و آسوده خوابیدم . زن دانست بهترین خدمت به شوهر این است كه یتیم او را سیر نگهدارد و از اینجا است كه در حدیث است صدقه صحیح نیست در حالى كه خویشاوندان انسان محتاج باشند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:25
دعا و زیارت
یكى از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یكى از بستگانشان در اواخر عمرش ملكى خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگى را مى گذارند پس از مرگش او را دیدند در حالى كه كور بود از او سببش را پرسیدند كه چرا در برزخ نابینا هستى ؟ گفت : ملكى را كه خریده بودم وسط زمین مزروعى آن چشمه آب گوارایى بود كه اهالى ده مجاور مى آمدند و از آن برمى داشتند و حیوانات خود را آب مى دادند به واسطه رفت وآمدشان مقدارى از زراعت من خراب مى شد و براى اینكه سودم از آن مزرعه كم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاك و سنگ و گچ آن چشمه را كور نمودم و خشكانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دورى مراجعه مى كردند، این كورى من به واسطه كور كردن چشمه آب است به او گفتم آیا چاره اى دارد؟ گفت اگر وارثها بر من رحم كنند و آن چشمه را جارى سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب مى گردد. ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه كردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندى آن مرحوم را با حالت بینایى و سپاسگزارى دیدم . آدمى باید بداند كه هرچه مى كند به خود كرده است :(لَها ما كَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااكْتَسَبَتْ) اگر به كسى ستم نموده به خودش ستم كرده ، اگر به كسى نیكى كرده به خودش نیكى كرده است .اگرسر كسى رابریده درمواقف برزخى خودش بى سر است و در جهنم سرو پایش به هم پیچیده است چنانچه مى فرماید:(فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَاْلاَقْدام ) از اینجاست كه حضرت زینب كبرى علیهاالسّلام در مجلس یزید به آن ملعون فرمود:((وَما فَرَیْتَ اِلاّ جِلْدُكَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُكَ؛نبریدى مگرپوست خودت راوجدانساختى مگرسرخود را)). بسم اللّه الرحمن الرحیم (زیارت در مرتبه اولى ) قریب سى سال قبل عازم كربلا شدیم براى زیارت اربعین ، موقعى بود كه براى هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان مى گرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه ، خانواده گفت من هم مى آیم ، ناراحت شدم كه چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حركت نمودیم و جمعیت ما پانزده نفر بود چهار مرد و یازده زن ویك علویه همراه بود كه قرابت با دو نفر از همراهان و عمر آن علویه 105 سال بود، خیلى به زحمت او را حركت دادیم و با سهولت و نداشتن گذرنامه ، خانواده را از دو مرز ایران و عراق گذراندیم و كربلا مشرف شدیم قبل از اربعین و بعد از اربعین ، به نجف اشرف مشرف شدیم و بعد از 17 ربیع الاول قصد كاظمین و سامرا را نمودیم آن دو نفر مرد كه از خویشان آن علویه بودند از بردن علویه ناراحت بودند و مى گفتند او را در نجف مى گذاریم تا برگردیم ، من گفتم زحمت این علویه با من است و حركت نمودیم در ایستگاه ترن كاظمین براى سامرا جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند كه از كركوك موصل بیاید برود بغداد و بعد از بغداد بیاید و مسافرها را سوار كند و حركت كنند و با این جمعیت تهیه بلیط و محل بسیار مشكل بود. ناگاه سید عربى كه شال سبزى به كمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلى ! سلام علیكم ! شما پانزده نفر هستید؟ گفتم بله ، فرمود: شما اینجا باشید این پانزده بلیط را بگیرید، من مى روم بغداد بعد از نیمساعت با قطار برمى گردم ، یك اطاق دربست براى شما نگاه مى دارم شما از جاى خود حركت نكنید. قطار از كركوك آمد و سید سوار شد و رفت . بعد از نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم ، قدرى ناراحت شدند، همه سوار شدند آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود یك اطاق دربست تا وارد سامرا شدیم آن آقاسید گفت شما را مى برم منزل سیدعباس خادم و رفتیم منزل سیدعباس ، من رفتم نزد سیدعباس گفتم ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق مى خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم ؟ گفت یك آقاسیدى كرایه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراك و زیارتنامه خوان ، روزى دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم . گفتم سید كجاست ؟ گفت الا ن از پله هاى عمارت پایین رفت . هرچند دنبالش رفتیم او را ندیدیم گفتم از ما طلب دارد پانزده بلیط براى ما خریدارى نموده ، گفت من نمى دانم تمام مخارج شما را هم داد. خلاصه بعد از شش روز آمدیم كربلا نزد مرحوم آقا میرزا مهدى شیرازى رفتم و جریان را گفتم سؤ ال نمودم راجع به بدهى نسبت به سید، مرحوم میرزا مهدى گفت با شما از سادات كسى هست ؟ گفتم یك علویه است . فرمود او امام زمان علیه السّلام بوده وشما را مهمان فرموده . حقیر گوید: و محتمل است كه یكى از رجال الغیب یا ابدال كه ملازم خدمت آن حضرتند بوده است . بركات احسان به سادات غرض از نقل این داستان بیان اهمیت احسان به سلسله جلیله سادات خصوصا علویه ها كه علاوه بر ثوابهاى آخرتى و شفاعت ، آثار دنیویه و بركات ظاهریه هم دارد چنانچه در این داستان چون حاج محمد على نسبت به آن علویه بروز ارادت و احسان و خدمتگذارى داد چگونه تلافى شد و یك نفر از عباد صالحین رجال الغیب یا ابدال ماءمور مى شود براى یارى كردن او و همراهانش وسپس ضیافت شش روزه در سامرا و مرحوم آیت اللّه محمد مهدى شیرازى اعلى اللّه مقامه به دل روشنش ‍ دانست كه این الطاف از بركات آن علویه بوده است . و ثقة الاسلام حاج میرزا حسین نورى در كتاب ((كلمه طیبه )) چهل روایت و حكایت از مدارك معتبره در فضیلت و بركات احسان به سلسه سادات نقل كرده است و تبركا یك داستان از آنها نقل مى شود. بدهى سادات به حساب على (ع ) به اسانید متعدده نقل شده است از ابراهیم بن مهران كه گفت در همسایگى ما در كوفه مردى بود به نام ابوجعفر و هرگاه شخصى علوى از او چیزى مى خواست فورا به او مى داد اگر قیمت آن را داشت از او مى گرفت و اگر نداشت به غلامش مى گفت بنویس این مبلغ را در حساب على بن ابیطالب علیه السّلام و مدتى طولانى حال او چنین بود تا اینكه فقیر و مفلس شد و در خانه نشست و در دفتر خود نظر مى كرد پس اگر مى یافت یكى از بدهكاران خود را كه زنده است كسى را نزد او مى فرستاد تا آن مال را از او بگیرد و به آن معیشت مى نمود و اگر مى دید مرده است یا چیزى ندارد خطى بر اسمش مى كشید پس در این ایام روزى بر در خانه خود نشسته بود و در دفتر خود نظر مى كرد پس یك نفر ناصبى (دشمن اهل بیت ) بر او گذشت پس به طور مسخره و طعنه و شماتت به او گفت بدهكار بزرگ تو على بن ابیطالب با تو چه كرد؟ ابوجعفر از سخن نارواى او سخت آزرده شد و برخاست داخل خانه شد چون شب درآمد در خواب دید حضرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را كه با او بود حسن و حسین علیهما السّلام پس حضرت به ایشان فرمود كجاست پدر شما امیرالمؤ منین ، ناگاه آن حضرت حاضر شد و گفت یا رسول اللّه ! حاضرم ، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود چرا حق این مرد را نمى دهى ؟ امیرالمؤ منین عرض كرد یا رسول اللّه ! این حق اوست در دنیا كه آورده ام پس داد به آن مرد كیسه اى از صوف (پشم ) سفید و فرمود این حق تو است رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود بگیر این را ورد مكن هركس كه بیاید نزد تو از فرزندان او و بخواهد چیزى را كه نزد تو است و بعد از این براى تو فقرى نخواهد بود. ابوجعفر گفت : بیدار شدم در حالى كه كیسه در دستم بود و زوجه خود را بیدار كردم گفتم چراغ را روشن كن چون نظر كردم هزار اشرفى در آن بود و چون به دفتر خود مراجعه كردم دیدم تمام دین آن حضرت همین مبلغ بود نه كمتر نه زیادتر و در روایت دیگر كه دید آنچه دین آن حضرت نوشته بود همه محو گردیده است
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:18
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته