• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 976
تعداد نظرات : 130
زمان آخرین مطلب : 4967روز قبل
دعا و زیارت
و نیز نقل كرد از پدرش به نام شیخ محترم بن شیخ عبدالصمد انصارى كه به اتفاق یك نفر (همجناق او) به نام غلامحسین ، شایق كربلا شدیم و هیچ نداشتیم ، پس دو نفرى از سر كوه داراب با دست خالى حركت كردیم و در هر منزلى یكى دو روز توقف نموده و عملگى مى كردیم تا در مدت پنج ماه ، پیاده از طریق كرمانشاه خود را به كربلا رساندیم و در آنجا هم روزها مشغول كار شدیم و معیشت ما اداره مى شد ولى در نجف ، دوروز براى ماكارى پیش نیامد و هیچ نداشتیم ، شب عید غدیر، گرسنه و هیچ راهى نداشتیم گفتیم در حرم مطهر مى مانیم و اگر مقدر ما مرگ باشد همانجا بمیریم . مقدارى از شب كه گذشت چهار نفر بزرگوار وارد حرم مطهر شدند یكى از آنها نزدیك من آمد اسم خودم و پدرم و جدم و پدر جدم را برد، تعجب كردم پس مقدارى پول سكه نقره در دست من گذارد و رفت و چون شماره اش كردم مبلغ چهار تومان بود دو ماه در عراق ماندیم و از آن پول خرج مى كردیم و پس از مراجعت به وطن تا دو ماه از آن خرج مى كردیم ناگاه مفقود شد.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:37
دعا و زیارت
پیر روشن ضمیر حاج محمد على سلامى اهل ابرقو (از توابع یزد) كه سن شریف او قریب نود سال است و هرگاه شیراز مى آید در جماعت مسجد جامع حاضر مى شود، نقل كرد كه در سنه 1388 در ابرقو از طرف شهردارى مشغول حفّارى شدند براى فلكه خیابان ، ناگاه رسیدند به سردابى كه در آن جسد عالم بزرگوار ((حاج ملا محمد صادق )) بود كه در 72 سال قبل فوت شده بود، دیدند بدن تازه است مثل اینكه همان روز دفن شده و انگشتان و ناخنهایش تماما سالم است حاجى مزبور نقل كرد كه من در اول جوانى آن بزرگوار را درك كرده بودم و چون وصیّت كرده بود كه جنازه اش را به نجف اشرف حمل كنند پس از فوت ، جنازه اش را به طور موقت در سرداب امانت گذاشتند وبعد مسامحه شد تا اینكه وصىّ آن مرحوم هم فوت شد و دیگر كسى پیدا نشد براى حمل جنازه و از خاطره ها محو گردید تا آن روز پس از 72 سال جنازه را بیرون آوردند و در تابوت گذارده به قم حمل شد تا از آنجا به نجف اشرف حمل گردید. خواننده عزیز! بداند كه بعضى از ارواح شریفه در اثر قوت حیات حقیقى كه دارند ابدان شریفه آنها كه سالها با آن كار كردند و طریق عبودیت را پیمودند و پس از مفارقتشان از آن در جوف خاك مستور شده از نظر و توجه آنها پنهان نیست و از اینرو براى مدت نامعلومى بدنهاى آنها تازه مى ماند و ابدان شریفه بسیارى از پیغمبران و امامزادگان و علماى بزرگ پس از گذشتن صدها سال از فوت آنها در قبرشان تازه دیده شده و در كتب معتبره تواریخ ثبت گردیده است ؛ مانند حضرت شعیب و حضرت دانیال و حضرت احمد بن موسى شاهچراغ و سید علاءالدین حسین و جناب ابن بابویه شیخ صدوق در رى و جناب محمد بن یعقوب كلینى در بغداد و غیر آنها كه شرح هریك خارج از وضع این رساله است .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:37
دعا و زیارت
جناب آقاى شیخ محمد انصارى دارابى كه داستان 82 از ایشان نقل شد، نقل كرد كه پیش از سفر كربلا در عالم رؤ یا حضرت امیر علیه السّلام فرمود بیا به زیارت ، عرض ‍ كردم وسایل سفر ندارم فرمود بر عهده من پس طولى نكشید كه مخارج سفر به مقدار رسیدن به نجف فراهم شد و در نجف هم به مقدار توقف و مراجعت به من رسید و نیز پسرم مصروع بود و به قصد استشفا همراهش بردم و در نجف ، خدا به او شفا داد.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:35
دعا و زیارت
جناب آقاى قندهارى سابق الذكر و نیز جمعى دیگر از موثقین نجف اشرف نقل كرده اند كه : رشادمرضه كه از تجار درجه یك عراق مى باشد، تقریبا در هفت سال قبل به مرض سرطان داخلى مبتلا شد و اطباى عراق و لبنان و سوریه از معالجه اش ‍ عاجز شدند و براى مداوا به ممالك اروپایى رفت ، بالا خره به او گفتند به هیچ وجه علاجى ندارد چه جراحى بكنیم و چه نكنیم ریشه سرطان به قلب رسیده و بر فرض ، جراحى بكنیم یك هفته دیرتر شاید بمیرى . دست اززندگى مى شوید شب در خواب ، عربى را مى بیند كه پیراهن كرباسى در بر دارد با محاسن متوسط، مى گوید:((رشادمرضه اگر قبر مرا درست كنى ، من از خداوند شفاى تو را مى خواهم )). مى پرسد شما كیستید؟ مى فرماید من ((میثم تمار)) هستم (ناگفته نماند كه قبلاً بارگاه ((میثم )) بسیار مختصر و محقر بود). از خواب بیدار مى شود و دو مرتبه به خواب مى رود و همان منظره را مى بیند. در مرتبه سوم نیز همینطور مشاهده مى كند. فردا با هواپیما به بغداد برمى گردد و ازراه مستقیما به درخواست خودش او را بر سر قبر ((میثم )) مى آورند و آنجا مى ماند. شب هنگام همان شخصى كه در خواب دیده بود در مقابل چشمش پیدا مى شود و صدایش مى زند ((رشادمرضه ، قُم )) یعنى بلند شو، مى گوید نمى توانم . با تندى مى گوید ((قُم )) ناگهان مى ایستد و آثارى از مرض در خود نمى بیند. بلافاصله مشغول تعمیر بارگاه میثم مى شود و قبه آبرومند فعلى را مى سازد وبعد شوق تعمیر قبر مسلم بن عقیل را پیدا مى كند و قبه طلاى مسلم را تمام مى كند و سپس براى تجدید تذهیب گنبد مولا امیرالمؤ منین علیه السّلام دویست كیلو طلا مى پردازد و اكنون بحمداللّه تذهیب گنبد تمام شده است .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:34
دعا و زیارت
و نیز آقاى برقعى مزبور مى نویسند: شخصى است به نام ((مشهدى محمد جهانگیر)) به شغل فرش فروشى و گلیم فروشى به عنوان دوره گرد اشتغال دارد و اكثرا به كاشان مى رود و سالهاست او را مى شناسم ، ولى اتفاق نیفتاده بود كه با هم همسفر شویم و در جلسه اى بنشینیم ولى كاملاً او را مى شناسم ، مرد راستگویى است و به صحت عمل معروف است با اینكه خیلى كم سرمایه است و چند روز قبل هم به منزل او رفتم زندگیش خیلى متوسط است ، ولى بیش از صدهزار تومان جنس اگر بخواهد اكثر تجار به او خواهند داد ولى خودش به اندازه قدرت مالى جنس ‍ مى برد. در هر حال چندى قبل در سفرى كه به كاشان مى رفتم پهلوى ایشان نشستم در ضمن مطالب و بحث در معجزات ائمه اطهار سلام اللّه علیهم اجمعین گفت آقاى برقعى ! باید دل بشكند تا انسان حاجت بگیرد، پس شرح حال خود را به طور اجمال بیان كرد و گفت وقت دیگرى مفصل تمام شرح زندگى خود را بیان مى كنم كه كتابى خواهد شد، ولى به طور اجمال ، وضع من خیلى خوب بود و شاید روزى صد تومان یا بیشتر از فرش فروشى و دوره گردى استفاده داشتم ، ولى انسان وقتى ثروتمند شد گناه مى كند، گاهى آلوده به گناه مى شدم تا اینكه ستاره اقبال شروع به افول كرد، سرمایه ام را از دست دادم و مقدار زیادى متجاوز از صد هزار تومان بدهكار شدم و در مقابل ، حتى یك تومان نداشتم . چند ماه از منزل بیرون نمى آمدم شبها گاهى كه خسته مى شدم با لباس مبدل بیرون مى آمدم و خیلى با احتیاط در كوچه مى رفتم . یك شب یكى از طلبكارها كه از بیرون آمدن من از منزل خبر داشت پاسبانى را آورده بود در تاریكى نگهداشته بود وقتى كه آمدم بروم مرا دستگیر كردند. در شهربانى گفتم مرا زندان ببرید با یكشبه پول شما وصول نمى شود، من ده شاهى ندارم ولى قول مى دهم كه اگر خداى عزوجل تمكنى داد دین خود را ادا كنم ، مرا رها كردند. یكى دیگر از طلبكارها (اسم او را برد) آمده بود درب منزل ، خانواده ام با بچه كوچك دوساله رفته بود پشت در، چنان با لگد به در زده بود كه به شكم خانواده و بچه رسیده بود، بچه پس از چند ساعت مرد و خانواده ام مریض شد و حتى الا ن هم مریض است با اینكه متجاوز از بیست سال از این ماجرا مى گذرد. هرچه در منزل داشتیم خانواده ام برد و فروخت حتى گاهى براى تهیه نان ، استكان و نعلبكى را مى فروختیم ونانى مى خریدم ومى خوردیم تا اینكه تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم و به عتبات بروم شاید كارى تهیه كنم و از شرّ طلبكارها محفوظ باشم و ضمنا توسلى به ائمه اطهار پیدا كنم . از راه خرمشهر از مرز خارج شدم ، فقط یك خرجین كوچك كه اثاثیه مختصرى در آن بود و حتى خوراكى نداشتم همراهم بود وقتى به خاك عراق رسیدم تنها راه را بلد نبودم ، در میان نخلستان ندانسته به راه افتادم نمى دانستم كجا مى روم ، این راه به كجا منتهى مى شود نه كسى بود راه را از او بپرسم و نه غذا داشتم بخورم ، از گرسنگى و خستگى راه ، بى طاقت شدم حتى خرماهایى كه از درخت روى زمین ریخته بود نمى خوردم خیال مى كردم حرام است . خلاصه شب شد هوا تاریك شد، در میان نخلستان تنها و تاریك ، نشستم خرجین خود را روى زمین گذاشتم بى اختیار گریه ام گرفت بلند بلند گریه مى كردم ناگهان دیدم آقایى كه خیلى نورانى بودند رسیدند یك چفیه بدون عقال (مراد همان دستمالى است كه عربها روى سر مى بندند ولى عقال نداشت ) روى سرشان بود با زبان فارسى فرمودند چرا ناراحتى ؟ غصه نخور الا ن تو را مى رسانم . گفتم آقا راه را بلد نیستم ، فرمود من تو را راهنمایى مى كنم ، خرجین خود را بردار همراه من بیا. چند قدمى رفتم شاید ده قدم نبود، دیدم جاده شوسه اتومبیل رو است ، فرمودند همینجا بایست الا ن یك ماشین مى آید و تو را مى برد تا چراغ ماشین از دور پیدا شد آن آقا رفتند وقتى ماشین به من رسید، خودش توقف كرده مرا سوار كردند به یك جایى رسیدیم ، مرا سوار ماشین دیگر كرد و كرایه هم از من مطالبه ننمود و تا كربلا پست به پست مرا تحویل مى دادند ونمى گفتند كرایه بده ، گویا سابقه داشتند از كار. ولى در كربلا هم كارى پیدا نكردم ، وضعم بد بود، آمدم در حرم مطهر سیدالشهداء علیه السّلام گفتم آقا آمده ام كار مرا درست كنید خیلى گریه كردم از حرم مطهر بیرون آمدم (روز اربعین بود) همان آقایى كه در میان نخلستان دیده بودم دیدم ، سلام كردم جواب دادند و ده دینار به من مرحمت كردند، فرمودند این ده دینار را بگیر. گفتم آقا كم است ، فرمود كم نیست اگر كم بود باز به شما مى دهم ، گفتم آقا آدرس شما كجاست ؟ فرمود ما همین جاها هستیم . مشهدى محمد مى گفت پول عجیب بود، بوى عطرى مى داد، عجیب هرچه مى خریدم چند برابر استفاده مى كرد، مقدار زیادى استفاده كردم و هروقت چند هزار تومان پیدا مى كردم مى آمدم ایران بین طلبكارها تقسیم مى كردم و برمى گشتم وتمام این درآمدها از همان ده دینار بود. یك سال دیگر در روز بیست و هشتم صفر همان آقا را در حرم مطهر امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه دیدم گفتم آقا یك مقدار دیگر هم به من كمك كنید، پنج دینار دیگر هم مرحمت كردند ولى دیگر آن آقا را ندیدم . یك روز در نجف مى رفتم یكى از كسبه بازار مرا صدا زد جلو رفتم گفت آیا مى آیى در حجره من ؟ گفتم آرى . گفت ضامن دارى ، گفتم دو نفر، گفت كیست ؟ گفتم یكى خداى عزوّجل و دیگرى امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه قبول كرد. مى گفت گاهى هزار دینار در اختیار من مى گذاشت و مى رفتم بغداد جنس مى خریدم وبرمى گشتم و در سود تجارت شریك بودم ، تمام قرضهاى خود را دادم ولى چون خانواده ام در قم بودند ناچار شدم به قم بیایم ، در حرم مطهر سیدالشهداء فقط دعا كردم قرضهایم ادا شود و به قدر كفاف داشته باشم و زیادتر از آن نخواستم چون آثار بد ثروت را دیدم . مشهدى محمد مذكور در منزلش روضه اى دارد مى توان اخلاص را از مجلس او فهمید و اینجانب شخصا در مجلس مزبور شركت كردم ، مى گفت من حضرت زهرا علیهاالسّلام را حاضر مى بینم .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:33
دعا و زیارت
حقیر سید حسن برقعى مدتى است كه توفیق تشرف به مسجد صاحب الزمان ارواحنا فداه معروف به مسجد جمكران قم نصیبم مى شود، سه هفته قبل (شب چهارشنبه پنجم ربیع الثانى 1390) مشرف شدم در قهوه خانه مسجد كه مسافرین براى رفع خستگى مى نشینند و چاى مى خورند، به شخصى برخورد كردم به نام ((احمد پهلوانى )) ساكن حضرت عبدالعظیم امامزاده عبداللّه ، كبابى توكل سلام كرد و على الرسم جواب و احوالپرسى شروع شد. گفت من چهار سال تمام است شبهاى چهارشنبه به ((مسجد جمكران )) مشرف مى شوم . گفتم قاعدتا چیزى دیده اى كه ادامه مى دهى و قاعدتا كسى كه در خانه امام زمان صلوات اللّه علیه آمد ناامید نمى رود و حاجتى گرفته اى ؟! گفت آرى اگر چیزى ندیده بودم كه نمى آمدم ، در سال قبل شب چهارشنبه اى بود كه به واسطه مجلس عروسى یكى از بستگان نزدیك در تهران نتوانستم مشرف شوم ، گرچه مجلس عروسى گناه آشكارى نداشت ، موسیقى و امثال آن و تا شام كه خوردم و منزل رفتم خوابیدم پس از نیمه شب از خواب بیدار شدم تشنه بودم خواستم برخیزم دیدم پایم قدرت حركت ندارد، هرچه تلاش كردم پایم را حركت بدهم نتوانستم . خانواده را بیدار كردم گفتم پایم حركت نمى كند، گفت شاید سرما خورده اى گفتم فصل سرما نیست (تابستان بود) بالا خره دیدم هیچ قدرت حركت ندارم ،رفیقى داشتم در همسایگى خود به نام ((اصغرآقا)) گفتم به او بگویید بیاید. آمد گفتم برو دكترى بیاور گفت دكتر در این ساعت نیست . گفتم چاره اى نیست بالا خره رفت دكترى كه نامش دكتر شاهرخى است و در فلكه مجسمه ((حضرت عبدالعظیم )) مطب دارد آورد، ابتدا پس از معاینه ، چكشى داشت روى زانویم زد، هیچ نفهمیدم و پایم حركت نكرد، سوزنى داشت در كف پایم فرو كرد، حالیم نشد، در پاى دیگرم فرو كرد درد نگرفت ، سوزن را در بازویم زد، درد گرفت . نسخه اى داد و رفت ، به اصغرآقا در غیاب من گفته بود خوب نمى شود سكته است . صبح شد بچه ها از خواب برخاستند مرا به این حال دیدند شروع به گریه و زارى كردند. مادرم فهمید به سر و صورت مى زد غوغایى در منزل ما بود، شاید در حدود ساعت نُه صبح بود، گفتم اى امام زمان ! من هرشب چهارشنبه خدمت شما مى رسیدم ولى دیشب نتوانستم بیایم و گناهى نكرده ام توجهى بفرمایید، گریه ام گرفت خوابم برد، در عالم رؤ یا دیدم آقایى آمدند عصایى به دستم دادند فرمودند برخیز! گفتم آقا نمى توانم . فرمود مى گویم برخیز. گفتم نمى توانم . آمدند دستم را گرفتند و از جا حركت دادند. در این اثناء از خواب برخاستم دیدم مى توانم پایم را حركت دهم ، نشستم سپس برخاستم ، براى اطمینان خاطر از شوق جست و خیز مى كردم و به اصطلاح پایكوبى مى كردم ولى براى اینكه مبادا مادرم مرا به این حال ببیند و از شوق سكته كند خوابیدم . مادرم آمد گفتم به من عصایى بده حركت كنم ، كم كم به او حالى كردم كه در اثر توسّل به ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بهبود یافتم ، گفتم به اصغرآقا بگویید بیاید، آمد گفتم برو به دكتر بگو بیاید و به او بگو فلان كس خوب شد. اصغرآقا رفت وبرگشت گفت دكتر مى گوید دروغ است خوب نشده ، اگر راست مى گوید خودش بیاید. رفتم با اینكه با پاى خود رفتم ، گویا دكتر باور نمى كرد با اینحال سوزن را برداشت و به كف پاى من زد، دادم بلند شد، گفت چه كردى ؟ شرح حال خود و توسل به حضرت ولىّعصر را گفتم گفت جز معجزه چیز دیگر نیست اگر اروپا و آمریكا رفته بودى معالجه پذیر نبود.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:32
دعا و زیارت
فقیه عادل حضرت آقاى حاج شیخ مرتضى حایرى دامت بركاته كه از علماى طراز اول حوزه علمیه قم مى باشند چند داستان كه موجب عبرت و مزید بر بصیرت است مرقوم داشته اند وبراى بهره مندى عموم ، یادداشت مى شود. داستانى كه به دو طریق معتبر بنده شنیده ام نقل مى نمایم ، یكى از جناب آقاى حاج سید صدرالدین جزائرى ، از كسى كه او را توثیق مى كردند. طریق دوم از جناب آقاى مروارید، نوه ایشان از كسى كه او را توثیق مى كردند. و خلاصه داستان آنكه مرحوم حاج شیخ حسنعلى رحمة اللّه علیه (كه در داستان ده نام آن بزرگوار برده شد) به دیدن یكى از رفقا مى رود كه تب شدیدى داشته است ، ایشان به تب مى گوید كه خارج شو از بدن فلان به اذن اللّه تعالى و مى فرماید قلیانى بیاورید تا بكشم خارج مى شود، پس تب از بدن بیمار خارج شده عافیت پیدا مى كند. سپس به ایشان گفتند شما چطور به این جزم توانستید بگویید؟ فرمود: چون من به مولاى خود و آقاى خود امام زمان علیه السّلام خیانت نكردم و یقین داشتم كه او آبروى خادم امین خود را حفظ مى كند. و مخفى نماند كه مرحوم حاج شیخ حسنعلى از بزرگان شاگردان مرحوم حجة الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازى بوده است ، در ردیف میرزاى شیرازى و آخوند خراسانى و سید فشاركى بوده است ، آقاى نوقانى كه خود یكى از حسنات دهر بود، نقل كرد كه اوایلى كه مرحوم حاج شیخ به مشهد آمده بودند به قدرى وارسته و بى تظاهر بود كه حتى علما به مقام علمى او واقف نبودند و ایشان نزد سجاده مرحوم آقا میر سید على حائرى یزدى مى نشست و براى مستمندان استمداد مى نمود (ظاهرا در سنه مجاعه بوده است ). مرحوم حائرى در جریان این امور به ایشان مطلبى مى گوید كه معلوم مى شود به مقام ایشان واقف نیستند، ایشان تنها روزى به منزل سید حائرى كه از بزرگان علما بوده است مى رود در یك مسئله سه مرتبه سید را مجاب مى كند، پس از سه بار مغلوبیت سید صافى ضمیر مى گوید بارك اللّه به حاج میرزا محمد حسن ! عجب شاگردانى تربیت كرده است ، آقاى آقا سید محمد على سلمه اللّه از پدرش نقل فرمود كه سالیان درازى حدود شانزده سال مرحوم حاج شیخ از سوراخ بالاى حجره مدرسه براى من پول مى انداخت و ما نمى دانستیم از چه ناحیه است ، بعدا به مناسبتى معلوم شد كه از ناحیه ایشان است . مؤ لف گوید: كرامات علماى ربانى و اجابت دعوات صاحبان مقام یقین ، به راستى افزون از شمار است و در ذیل داستان 25 این كتاب براى رفع استعجاب و اثبات این مطلب مطالبى گفته شد و در این مقام براى تاءیید این داستان از خاتم المجتهدین شیخ مرتضى الانصارى داستانى نقل مى گردد: از شیخ محمود عراقى كه از تلامیذ شیخ بوده در آخر كتاب ((دارالسلام )) نقل كرده و خلاصه اش این است كه :مرحوم حاج سید على شوشترى كه از اكابر علما و صاحب كرامت و اجابت دعوات بوده و مورد علاقه و ارادت شیخ انصارى بوده است ، در سال 1260 ه.ق كه مرض وبا در نجف اشرف بود اواسط شب مرحوم سید به این مرض مبتلا مى شود و چون فرزندانش حالت او را پریشان مى بینند از ترس آنكه مبادا فوت كند و شیخ از آنها مؤ اخده نماید كه چرا جهت عیادت به او اطلاع نداده اند چراغ را روشن كرده كه به منزل شیخ رفته و او را از مرض سید آگاهى دهند. مرحوم سید متوجه مى شود مى گوید: چه خیال دارید؟ گفتند: مى خواهیم برویم شیخ را خبر دهیم . فرمود لازم نیست بروید الا ن او تشریف مى آورد. لحظه اى نگذشت كه درب منزل كوبیده شد، سید فرمود شیخ است در را باز كنید چون در را باز كردیم شیخ با ملاّ رحمت اللّه بود، شیخ فرمود: حاج سید على چگونه است ؟ گفتیم حالا كه مبتلا شده است خدا رحم كند كه ان شاء اللّه ... شیخ فرمود ان شاءاللّه باكى نیست و داخل خانه شد، سید را مضطرب و پریشان دید، به او فرمود: مضطرب مباش ان شاءاللّه خوب مى شوى . سید گفت از كجا مى گویى ؟ شیخ گفت من از خدا خواسته ام كه تو بعد از من باشى و بر جنازه من نماز گزارى . سید گفت : چرا این را خواستى ؟ شیخ فرمود: حال كه شد و به اجابت نیز رسید، سپس بنشست و قدرى سؤ ال و جواب و مطایبه كردند بعد شیخ برخاست و رفت . (و بعضى چنین نقل كردند كه از شیخ پرسیدند در آن شب چگونه به طور جزم فرمودید سید خوب مى شود؟ در جواب فرموده بود: عمرى است در راه بندگى و اطاعت و خدمت به شرع بودم و در آن شب آن حاجت را از خداوند خواستم یقین كردم به اجابت آن ). و بالجمله خداوند سید را به دعاى شیخ شفا بخشید؛ تا شب هیجدهم جمادى الثانیه سال 1281 شیخ از دنیا رفت و تصادفا سید در نجف نبوده و به زیارت كربلا مشرف شده بود، فردا جنازه شیخ را در صحن مطهر مى آورند و براى نماز بر او حیران بودند، ناگاه صدا بلند مى شود، سید آمد پس جناب سید بر جنازه نماز مى خواند و سپس بر منبر شیخ تدریس مى فرماید و گویند چنان بوده كه گویا شیخ درس مى گوید. تا در سال 1283 جناب سید از دنیا مى رود رحمة اللّه علیهما. و این فرمایش شیخ در جواب از پرسش اجابت دعا بمانند این داستان كوتاه است كه : بچه خردسالى كه بر دست و پا راه مى رفت در پشت بام مادرش او را تعقیب كرده كه او را بگیرد، پس بچه به سمت ناودان آمد مادر فریاد و ناله مى كرد عبوركنندگان در كوچه تماشا مى كردند و اینكه كارى از آنها ساخته نیست كه ناگاه بچه افتاد در همان لحظه سقوط، بزرگى از اهل ایمان و تقوا كه حاضر بود گفت خدا او را بگیرد، یك لحظه در هوا واقف شد تا آن مؤ من او را گرفت و بر زمین گذارد مردم اطراف آن بزرگ را گرفته و بر دست و پاى او مى افتادند آن بزرگ فرمود، مردم ! چیز تازه و عجیبى واقع نشده عمرى است این بنده رو سیاه اطاعت او را كرده ام اگر یك دفعه او عرض بنده اش را اجابت فرماید تعجبى ندارد. مؤ لف گوید در جزء حدیث ملك داعى در شبهاى رجب چنین است : اَنَا مُطیعُ مَنْ اَطاعَنى .
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:31
دعا و زیارت
و نیز آیت اللّه حائرى مرقوم داشتند، از آقاى طالقانى كه از رفقاى حاج سید على ناصر و خود وكیل عدلیه مى باشند و اهل دروغ بالخصوص نسبت به كرامات نمى باشند و اهل دیانت و صلاحند، نقل كردند كه به آقاى آقاسید على اكبر فرزند آیت اللّه سید محمد فشاركى به اصفهان منزل آقاى حاج میرزا عبدالجواد كلباسى رفتم (بنده همه اینان را مى شناسم 4) گفتند آقاى سید على اكبر پول نداشت ، صبح براى اداى فریضه به مسجد حكیم رفته بود قدرى طول كشید رفتم به دنبالش ‍ دیدم در سجده است و حال خوشى دارد، مزاحمش نشدم برگشتم كسى در منزل آمد و گفت من حاج عبدالجبارم آیا فرزند آقا سید محمد فشاركى اینجاست ؟ گفتم بله ، هزار تومان برایشان آورده بود. در چهل سال پیش ، هزار تومان پول زیادى بود و كسى بدون اینكه گیرنده را ببیند نمى داد و به این زودیها چنین وجهى كسى نمى داد، تمام مخارج حوزه علمیه قم ماهیانه سه هزار تومان بود كه آن هم گاهى نمى رسید. غرض ، این مرد وجه را داد و رفت و از هركس پرسیده شد، حاج عبدالجبار را نشناختند.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:31
دعا و زیارت
و نیز مرقوم داشتند از آقاى آقامصطفى برقعى فرزند آقاى حاج میر سید حسن برقعى در راه مشهد این داستان را براى من نقل نمودند كه مرحوم آقاى آقامیرزا رضا فرزند كوچك آن مرحوم كه آن موقع ایشان زنده بودند (نگارنده موفق نشدم از خودش شرح حالش را بپرسم ) با مرحوم پدرشان به مشهدمقدس مشرف مى شوند (ایشان با عائله و نوكر با اینكه عصر اتومبیل بود با كجاوه رفتند) گفتند: چون وسایل ما كجاوه بود من همه راه یا بیشتر راه را پیاده رفتم (تردید از بنده است ) و در ضمن از دور خدمت حضرت رضا علیه السّلام عرض مى كردم اگر زیارتم قبول است هدیه اى لطف فرمایید. هنگامى كه به مشهدمقدس رسیدیم و به دیدن مرحوم پدرم مى آمدند روزى پیرمردى وارد شد به لباس اهل علم با اینكه نوكر داشتیم ، پدرم به من امر فرمود براى ایشان قلیان آماده نمایم ، قلیان آماده نموده و پس از مراجعت در بدرقه به من گفت ما تعبیر خواب را به تو دادیم اگر كسى خوابى براى شما نقل كرد تا عدد آن شبى كه خواب دیده است از قرآن كریم ورق مى زنى تعبیر خواب را خواهى یافت این را بگفت و برفت و در قلب من هم تولید اهمیتى نكرد تا پس از مدتى كه مراجعت به قم نمودم و پدرم وفات نمود و وضع مالى ما خوب نبود. یك شب در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه سلام اللّه علیها نشسته بودم دیدم خانمى با شوهرش آمد و خوابى دیده بود گفت كه من در پانزدهم ماه مثلاً خوابى دیدم من قرآن را باز نموده و پانزده ورق زدم پس از آن دیدم اصل خواب آن زن در قلب من نوشته شده است و تعبیر آن هم در زیر آن است . گفتم خواب شما چنین است و تعبیر آن نیز چنین است ، تعجب نمودند و وجهى به من دادند ولى پس از آن براى بعضى نقل كردم این موهبت گرفته شد.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:29
دعا و زیارت
عبد صالح و متقى وارسته جناب حاج مجدالدین شیرازى كه از اخیار زمان هستند چنین تعریف مى كنند كه : بنده در كودكى ، چشم درد گرفتم نزد میرزا على اكبر جراح رفتم ، شیاف دور چشم حقیر كشید غافل از اینكه قبلاً دست به چشم سودائى گذاشته بود، چشم بنده هم سودا شد، اطراف چشم له شد ناچار پدرم به تمام دكترها مراجعه كرد علاج نشد، گفت از حضرت رضا علیه السّلام شفا خواهم گرفت ، به زیارت حضرت مشرف شدیم ، به خاطر دارم كه پدرم پاى سقاخانه اسماعیل طلا ایستاد با گریه عرض كرد یا على بن موسى الرضا علیه السّلام داخل حرم نمى شوم تا چشم پسرم را شفا ندهید. فردا صبح گویا چشم حقیر اصلاً درد نداشت و تا كنون بحمداللّه درد چشم نگرفته ام . وقتى از مشهدمقدس مراجعت كردیم خواهرم مرا نشناخت و از روى تعجب گفت تو چشمت له بود چطور خوب شدى ؟ من تو را نشناختم و همچنین حاجى مزبور نقل مى نماید كه : در سنه چهل شمسى خودم با خانواده به مشهدمقدس مشرف شدم و عجایبى چند دیدم ، از جمله در مسافرخانه دو مرتبه بچه ام از بام افتاد بحمداللّه و از نظر حضرت رضا علیه السّلام هیچ ملالى ندید. هنگام برگشتن در ماشین این موضوع را تعریف كردم ، زنى گفت تعجب مكن من اول خیابان طبرسى در مسافرخانه سه طبقه بودم ، بچه ام از طبقه سوم كف خیابان افتاد و از لطف حضرت رضا علیه السّلام هیچ ناراحتى ندید.
چهارشنبه 31/4/1388 - 16:29
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته