بی دادرسم، به داد من هم برسید
باید برسم، به داد من هم برسید
ای خیل پرندگان آزاد و رها!
پر، از قفسم، به داد من هم برسید
ای كاش كه نور دیگری می دیدیم
از كوچه عبور دیگری می دیدیم
ای كاش كه چَشم خویش را می شستیم
از پنجره، جور دیگری می دیدیم!
"هادی محمد زاده"
برگرد! بی تو بغض فضا باز نمی شود
یك شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه ی دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شكست، پنجره ی رو به آسمان
غم در حریم آبی دل، جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شكسته است
هر دل كه مثل قلب تو دریا نمی شود
می خواستم بچینم از آن سوی دل، گلی
اما بدون تو، گلی وا نمی شود
دردیست انتظار كه درمان آن توئی
گل مثل چشم های تو زیبا نمی شود
بی تو شكسته شد غزل آشنائیم
این رسم مهربانی دنیا نمی شود
گفتی صبور باش و به آینده ها نگر...
پروانه كه صبور و شكیبا نمی شود
شبنم، گل نگاه مرا باز شسته است
دل در كنار یاد تو تنها نمی شود
گلدان یاس بی تو شكست و غریب شد
گل هم بدون عشق شكوفا نمی شود
باران، كویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود
رفتی و بی تو نام شكفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود
یك قاصدك كنار من آمد، كمی نشست
گفتم كه صبح، این شب یلدا نمی شود؟
دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی شود...
خنده ات طرح لطیفی است، كشیدن دارد
ناز معشوق دل آزار، خریدن دارد
فارغ از گلّه و گرگ است، شبانی عاشق
چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد
شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخی است كه چیدن دارد
عشق بودی و به اندیشه سرایت كردی
قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد
وصل تو خواب و خیال است ولی باور كن
عاشقی بی سر و پا، عزم رسیدن دارد
عمق تو دره ی ژرفیست، مرا می خواند
كسی از بین خودم، قصد پریدن دارد
اول قصه ی هر عشق، كمی تكراریست
آخر قصه ی فرهاد، شنیدن دارد