• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3934روز قبل
دعا و زیارت

خلاصه سخنرانی

لحظه آخر عمر انسان  سه چیز به آدم نشان داده می شود

سبک نشمردن هر کاری

 

 

منبع: http://www.ashkkosar.com/

 

يکشنبه 6/5/1392 - 21:23
دعا و زیارت

خلاصه سخنرانی این متن

 

آخرین عامل مستجاب نشدن دعا

محبوس شدن دعا

عذر خواهی خدا در روز قیامت

حکمت در کلام پیغمبر(ص)

داستان حضرت خضر(ع) و حضرت موسی(ع)

حکمت خداوند

------------------------------------------

منبع: http://www.ashkkosar.com/

 

 

 

يکشنبه 6/5/1392 - 21:22
دعا و زیارت

خلاصه سخنرانی

چند عامل دیگر از عوامل مستجاب نشدن دعا

نحوه ی شکرگزاری از خدا

نشانه ی مومن بودن

داستان آقا رسول الله(ص) و آقا امیرالمومنین(ع) در مورد عیب پوشی

داستان علی محمد باب و ادعای خدایی کردن

 

يکشنبه 6/5/1392 - 21:20
دعا و زیارت

جلسه سی ام شرح دعای ابوحمزه ثمالی

خلاصه سخنرانی

داستانی از آیت الله زرآبادی در رابطه با استجابت دعا

عوامل استجابت نشدن دعا

هدف و فواید صله ی رحم

دعوت آقا رسول الله (ص) به اسلام با اخلاق حسنه

برای شنیدن سخنرانی دانلود كنید

يکشنبه 6/5/1392 - 21:19
دعا و زیارت

خلاصه سخنرانی

مناجات آقا امام سجاد(ع) با خدا در رابطه با استجابت دعا

ویل چیست؟

طریقه ی به وجود آمدن آتش دنیا

معونه از وظایف واجب انسان

داستان آیت الله سید موسی زرآبادی و استجابت دعا

چند عامل از عوامل مستجاب نشدن دعا

 

سخنرانی رو از اینجا دانلود كنید

---------------------------

منبع: http://www.ashkkosar.com/

يکشنبه 6/5/1392 - 20:55
دعا و زیارت

 خلاصه ی سخنرانی

  داستان جالب از فضل و بخشش اقا امام رضا(ع)

 داستانی ازآقا امام جواد (ع) و شناخت قدرت خدا

 آیت الله آقا سید موسی زرآبادی و تربیت نفس

 

 

 بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه بیست و هشتم شرح دعای ابوحمزه ثمالی

امام سجاد «ع» در دعای اوحمزه ثمالی می فرماید : که خدایا اگر من تو را شناختم ، خودت ، خودت را به من شناساندی ، آنوقت بعضی از افراد می گویند نه ، با همین عقل خودمان هم می توانیم خدا را درک کنیم . وقتی که آدم ، متکی به عقل خودش بشود نتیجه این می شود که مثل عرب جاهلی ، صبح حلوا درست می کردند ، و حلوا را به عنوان خدای خودشان پرستش می کردند و بعدازظهر هم همان خدایی را که ساخته بودند ، نوش جان می کردند . شاید این برای شما خنده آور باشد . اما همین امروزه عده ای در هند هستند که گاو را می پرستند و آن را خدای خودشان می دانند . وقتی آدمی که متکی به عقل خودش باشد منقطع از وحی و از اهل بیت جدا باشد ، این چنین می شود . سه راه برای خداشناسی بیان کردیم راه اول آیات  آفاقی ، راه دوم آیات انفسی و مفصلا در جلسات گذشته توضیحش را بیان نمودیم راه سوم خداشناسی هم خطاب به اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین عرض می کنیم « السلام علی محال معرفة الله». سلام بر شما که محل شناخت خدا هستید . حالا چطور اهل بیت محل شناخت خدا هستند ، چگونه می توان با ارادت به ائمه خدا را شناخت ؟
اگر می خواهیم کرم خدا را متوجه بشویم بر در خانه ی امام رضا«ع» . راوی می گوید که خدمت اباالحسن علی بن موسی الرضا «ع» حلقه ی درس زده بودیم و مشغول سوال و پرسش بودیم که یک آقایی وارد مسجد شد و گفت یابن رسول الله «ص» من از خانه ی خدا آمده بودم در راه برگشت دزدی به من زد « یا پولم را گم کردم» و بی پول شدم و دستم تنگ است و نمی توانم به شهر خودم برگردم .آقا فرمودند : بنشین و او هم نشست . درس تمام شد بعد از درس آقا به اتاق کناری ، یک مبلغی پول گرفتند و درون کیسه قرار دادند سپس خودشان به پشت در رفتند و آن کسی که از خانه ی خدا می امد و پولش را دزدیده بودند «یا گم کرده بود» صدا زدند و گفتند : بیایید و این کیسه را بگیرید .آن فرد آمد و پول را گرفت و رفت . یکی از اصحاب می گوید که خیلی برای من عجیب بود که امام رضا«ع» پول خوبی هم به او داد پس چرا از پشت در این کار را انجام داد . سوال کردم و گفتم یابن رسول الله ، شما پول خوبی هم دادید وو خجالت هم نداشت این کمک شما . پس چرا پشت در پنهان شدید ؟ آقا فرمودند که من خواستم در موقع کمک چشمم به چشمان این بنده ی خدا نیافتد و نکند که این بنده خدا به من نگاه کند و شرمنده بشود .همچنین آدم کریمی وقتی رجوع به روایات می کنیم می بینیم طوری گدای کرم خداست که آدم از اینجا پی می برد که آن کریمی که همچنین کریمی محتاجش می باشد ، باعث شناخت می گردد . می خواهی قدرت خدا را بشناسیم ، می رویم در خانه ی امام جواد «ع» یحیی بن اکثم می گوید من آدمی بودم که نسبت به امام و امامت ، خصوصا اینکه یک بچه ی هشت ساله یا ده ساله باشد ( چون می دانید امام جواد «ع» در نوجوانی به امامت رسید و بیست و پنج سالگی هم از دنیا رفت و به شهادت رسیدند) ذهنم همیشه مخدوش بود که چطور می شود یک آدم نوجوان ، امام باشد .گفت یک وقتی به نزد امام جواد «ع» رفتم به بهانه که سوال را از خودش بپرسم و دیدم که دور آقا جمع شده اند و سوال و جواب می کنند .
یحیی بن اکثم می گوید که من گفتم آقا یک سوالی دارم و خجالت می کشم . آقا فرمودند نمی خواهد بگویی خودم می دانم که چه سوالی داری . تو می خواستی بگویی امام کیست ؟ امام من هستم گفتم بله آقا والله می خواستم همین سوال را بپرسم . گفت حتما می خواستی بپرسی دلیلم چیست ؟ گفت بله آقا جان . آقا امام جواد «ع» به یک چوبی که در کنارشان بود اشاره کردند چوب به صدا درآمد و گفت والله این مرد امام زمان است .حجت خداست عجب ! همچنین آدم بیست و پنج ساله ، این قدر قدرت دارد که با یک اشاره چوب را به حرف در می آورد . پس اینکه خدا گفته روز قیامت ، جوارح شهادت می دهند برای نمونه چشم شهادت می دهد .یا نمونه دیگر فردی نامه ی عمل خود را می گیرد می بیند که دو تا قتل در پرونده ی اعمالش می باشد . می گوید که خدایا من در دنیا آزارم به مورچه نرسید و مورچه ای را نکشتم چرا در اعمالم دو تا قتل وجود دارد ؟ خدایا تو عادل هستی خداوند اشاره می کند و زبانش به حرف می آید و شروع به صحبت کردن می کند یادت هست آقای صاحب من ، فلان روز ، فلان جا یک فردی آمده بود پیش تو و حرفی ناراحت کننده به او زدی یادت می آید . او به منزل رفت غصه خورد و بعد از آن هم سکته کرد و خونش به گردن تو می باشد « السلام علیکم یا محال معرفة الله » یا جای دیگری می فرماید : من اراد الله بدأ بکم» یا جای دیگر « اتنم ارکان التوحیده » هرکس اراده ی خدا کند باید به در خانه ی امام زمان «ع» بیاید باید به نزد اولیای خدا بیاید . باید بیاید به نزد آیت الله آقا سید موسی زرآبادی .
گفت که یک قاطر داشتم که چموش بود و هرکاری خواستم انجام بدهم تا رامش کنم ، دیدم فایده ای ندارد یک کسی به من گفت که به نزد آقا سید موسی زرآبادی برو و بگو که من یک قاطر دارم ولی رام نمی شود . گفتم او طلبه است  ، او مسائل شرعی می گوید ، چه ربطی به قاطر من دارد ؟
گفت اینطور نیست به نزد او برو نقل می کند که رفتم به آدرس مورد نظر منزل آقا سید موسی زرآبادی وقتی وارد منزل شدم ، دیدم یک ظرف پر از انگورهای درشت در وسط اتاق می باشد و من هم خیره به این ظرف شده بودم و چشمم به آن افتاده بود آقای زرآبادی از این انگورها به من تعارف نمود من گفتم اینطور که زشت می باشد حداقل شما چند دانه از این انگور را میل بفرمایید تا من هم بتوانم از این انگورمیل نمایم آقا گفت شما بفرما من یک عهدی با خدا بستم و نمی توانم از این انگور بخورم من هم کنجکاو شدم و آقا این چه عهدی است که شما انگورنمی خورید ؟ گفت چهار سال پیش من یک وقتی در اتاقم نشسته بودم وهمین قدرانگورهم در کاسه بود یک بنده خدایی آمده بود و سوالاتی داشت این بنده خدا کاسه انگور را نگاه می کرد و من هم قصد داشتم به او تعارف کنم اما سوالات او باعث شد که من به کلی این موضوع از ذهنم محو شود سوالات آن بنده خدا تمام شد و از خجالت هم از آن انگورها نخورد و رفت . یک دفعه موضوع به ذهنم آمد که سریع به سمت بیرون دویدم و خواستم به او بگویم مقداری از این انگور میل نماید که دیدم نیست . همان جا خودم را تنبیه نمودم که خدایا به خاطر این غفلط عهد می کنم که چهار سال همین ظرف انگور جلوی چشمانم باشد اما از آن چیزی نخورم . خلاصه ما هم مطلب خودمان را گفتیم که یک قاطر دارم و چموشی می کند اگر شما می توانید کاری انجام دهید .فرمود برو زیر گوش قاطر بگو که آقا سید موسی می گوید که رام بشو . می گوید که ماهم آمدیم و رفتیم زیر گوش قاطر گفتیم که آقا سید موسی می گوید رام بشو و از ان دیگر چموشی از قاطر ندیدیم و وقتی آدم چنین فردی را با این قدرت می بیند بعد خودش در مقابل خدا این قدر ذلیل می بیند که اگر به مهمانش انگور تعارف نکرد چهار سال انگور نمی خورد . حال آدم از چنین افرادی خدا را می شناسد .
« الهی بک عرفتک» اگر تو را شناختم به وسیله ی خودت شناختم .

-------------------------------

منبع: http://www.ashkkosar.com/

يکشنبه 6/5/1392 - 20:52
دعا و زیارت

خلاصه ی سخنرانی

نشانه های شناخت خدا

آیات آفاقی

آیات انفسی

اهل بیث صلوات الله علیهم اجمعین

فضایل آقا امیرالمومنین(ع)

بندگی  آقا امیرالمومنین(ع)

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه بیست و هفتم شرح دعای ابو حمزه ثمالی

                                                                                  
(بِكَ عَرَفْتُكَ وَأَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْكَ، وَدَعَوْتَنِی إِلَیْكَ، وَلَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ)
این فراز دعای مهم ابوحمزه ثمالی ، که وجود مقدس حضرت سجاد (ع) فرمودند: خدایا تو را شناختم اما به وسیله ی خودت و اگر تو نبودی نمیتوانستم بشناسمت.جلسه ی گذشته عرض کردیم راههای شناخت خدا را علما به دو قسمت تقسیم کردند.یک قسمی را هم خودمان با دلایل روایی اضافه کردیم.دو قسمی که علما تقسیم کردند یکی آیات آفاقی است.یعنی آیاتی که فرای خود آدم می باشد یا خلقت خداوند که اگر انسان به آن تدبر کند برای مثال به نظم آفرینش یا کره ی زمین که هیچ کس قادر به ساخت آن نمی باشد.تمام دانشمندان از امروز تا روز قیامت جمع بشوند ، افرادی مثل ارسطو، افلاطون، فلاسفه، تمام ریاضی دانان و... نمیتوانند فقط یک کره  ی زمین که خدا آن را خلق کرده، بوجود بیاورند و خلق کنند.حال می گوییم کره ی زمین خیلی بزرگ است، یک شکل کروی درست کنند ، درون این شکل کروی یک چیزی قرار بدهند و بعد این شکل کروی را بچرخانند و کاری کنند که وسیله ی داخل این شکل کروی نچرخد و بر جای خود ثابت بماند. ما در کره ای زندگی میکنیم که میچرخد ، با تمام اشیاء و چیزهایی که درون آن هست.درخت، کوه،جانداران و...اما در این گردش زمین به دور خودش ، هیچ کسی احساس نمیکند که این کره در حال گردش می باشد.چنین نظم و قدرتی ، آدمی را به خدا می رساند.به یک خالق حکیمی که همه چیز را درست، کنار هم و منظم قرار داده است.خداوند هیچ چیز را در این عالم ، عبث و بیهوده نیافریده است.برای نمونه نه کک، نه پشه ، نه مگس و...که اینها هیچ کدام در عالم بی فایده نیستند.ما انسان ها گمان میکنیم که پشه یک موجود آزاردهنده است.قبلا این داستان را نقل کرده ام که یک وقتی حضرت موسی پیغمبر (ع) داشتند از مسیری عبور میکردند که دیدند یک کرم را که با زحمت خود را بر روی زمین می کشد و حرکت میکند.برای حضرت موسی (ع) سوال پیش آمد که خدایا این کرم را دیگر برای چه آفریدی؟ چه فایده ای دارد که وقتی کمی از راهی را میخواهد برود ، با زحمت خود را بر روی خاک می غلتاند.جبرئیل (ع) نازل شد و گفت: یا موسی (ع) .خدا سلام رسانده و گفته از روزی که این کرم، توِ موسی را دیده است ، روزی سه مرتبه از منِ خدا می پرسد که خدایا این موسی را برای چه آفریدی. هیچ چیز بی فایده نیست.این همه دقت و نظم در عالم، نشان دهنده ی ناظمی با علم ، قدرت و حکمت است.این مطلب که بیان کردم یکی از نشانه های خداشناسی است.نشانه ی دیگر خداشناسی که علما مطرح کردند، آیات انفسی است.آیات و نشانه هایی که در وجود خودمان می باشد.برای نمونه این کبد که در بدنمان وجود دارد اگر از کار بیافتد هیچ بدلی برای آن وجود ندارد مگر اینکه حالا بخواهند پیوند بزنند.این همه علم پیشرفت نمود ، هیچ دانشمندی هنوز نتوانسته یک چیزی به جای کبد بسازد.سازنده ی چیزهایی که در درونمان است، این نعمت های الهی ، آدم را به فکر فرو میبرد که این را چه کسی ساخته است.اما سومین مطلبی که ما ، خدمت شما بیان کردیم و خودم در جایی ندیدم که علمای بزرگوار در تفسیر دعای ابو حمزه ثمالی بیان کنند و گمانم این است که ابتکار خود حقیر باشد این است که زیارت جامعه ی شریفه می فرماید (( أنتم مَحالّ معرفة الله )) خطاب به اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین عرض میکنیم که شما محل معرفت خدا هستید.یعنی اهل بیت محلی هستند که اگر ما وارد آن محل بشویم میتوانیم خداوند را بشناسیم.اما باید متوجه بشویم به چه صورت؟ چطور می شود امام حسین (ع) ، امیرالمؤمنین (ع) محل معرفت خدا
این روایت که میخواهم خدمتتان عرض کنم، روایتی است که علمای اهل تشیع و علمای اهل سنت ، همگی بر این روایت اتفاق دارند.یعنی همگی این روایت را در کتاب خود نوشته اند.وقتی همچنین روایتی را که هم سنی و هم شیعه نقل کردند را کسی منکر شود، این مشکل از عقل او می باشد.وقتی دشمن این موضوع را نقل کند، کسی که تلاش کرده فضایل امیرالمؤمنین را محو بکند، پس عقل این را میپذیرد.چون استحضار دارید در زمان خلیفه ی دوم خصوصا معاویه ، دستور دادند هر روایتی که از رسول الله نقل شده ، در مورد فضیلت امیرالمؤمنین (ع)  ،اگر کسی نقل کند ، او را دستگیر کنند و درون زندان بیاندازند.اما این روایت را هم اهل سنت و هم اهل شیعه هر دو در کتابهایشان ذکر کرده اند . مرحوم علامه ی امینی (رضوان الله علیه) در کتاب < الغدیر > ش این روایت را بیان کرده است که اسنادش هم موجود می باشد.در جنگ صفین ، آقا امیرالمؤمنین (ع) همراه لشکر عبور میکردند.به جایی رسیدند که از اول روز تا آن موقع از روز لشکر بهمراه آقا ، آب ننوشیده بودند.راهبی مسیحی دیدند که در آنجا دیری بپا کرده است.محلی برای عبادت در آنجا بنا کرده و مشغول عبادت می باشدافراد لشکر هم راهب را صدا کردند . او هم جواب داد.گفتند : ما به اینجا آمده ایم و به تشنگی برخورد کردیم.آیا این اطراف آبی پیدا می شود؟ راهب گفت: نه ، من خودم آب مورد نیازم را اینطور تأمین میکنم که یک آقایی سقاست. من به او مقداری پول میدهم .روزی دو فرسخ از اینجا میرود به جایی که آب آشامیدنی وجود دارد ، آب را تهیه میکند و برای من می آورد. لشکر هم ناامید آمدند.آقا امیرالمؤمنین (ع) فرمودند همین اطراف آب وحود دارد. رو کردند به قبله ، چند قدم با اسب راه رفتند.بعد یک جایی ایستادند. اشاره کردند که اینجا را بکنید.اصحاب هم کندند تا اینکه به یک صخره ی بزرگ رسیدند. آقا امیرالمؤمنین(ع) به اصحاب گفتند این صخره را تکان دهید، زیر این صخره آب می باشد.روایت میگوید صد نفر از لشکر امیرالمؤمنین (ع) متحد شدند که این صخره را تکان دهند نتوانستند.آقا امیرالمؤمنین (ع) از اسب پیاده شدند.راوی میگوید با انگشت سبابه دست انداختند زیر سنگ و فرمودند " بسم الله الرحمن الرحیم" و سنگ را بلند کردند.راهب سریع از آنجا که بود به نزد آقا امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت : تو پیغمبری؟ امیرالمؤمنین(ع) جواب دادند خیر، من پیغمبر نیستم.گفت پس وصی پیغمبری؟ گفت : بله.من وصی پیغمبرم.راهب گفت که دینت را به من عرضه کن، میخواهم همان دینی را که شما دارید قبول کنم.آقا هم فرمودند: دین من اسلام است.بگو < اشهد أن لا اله الّا الله ، أشهد أن محمّدا" رسول الله > و او هم گفت . کار که تمام شد آقا امیرالمؤمنین (ع) فرمودند ما که میدانیم پشت پرده چه خبر است.برای این لشکر بگو داستان تو چیست؟ چطور شمایی که از جمعیت خارج شده بودی و در این بیابان تنهایی مشغول عبادت بودی ، با یک حرکت مسلمان شدی؟ آن فرد گفت: این دیر را میبینی؟ این را به آن نیت ساختند که در کتابهای مسیحیت دیده بودند در این محل چشمه ای وجود دارد و این چشمه را جز پیغمبر یا وصی پیغمبر نمیتواند پیدا کند.به اینجا آمدیم و آنرا محل عبادت خود قرار دادیم . منتظر بودیم که این پیغمبر یا وصی اش را ببینیم.شما که این حرکت را انجام دادید، ما به آرزوی خود رسیدیم.عجب! امیرالمؤمنین(ع) اولا" از زیر خاک خبر دارد که چشمه وجود دارد، ثانیا" صد نفر میخواهند یک صخره یا سنگ بزرگ را حرکت دهند، نمیتوانند .اما امیرالمؤمنین(ع) اسم یک کسی را میبرد و با اسم او با انگشت سبابه سنگ را جابه جا میکند.آن کس کیست که اسمش چنین هنری دارد؟ آن کسی که اسمش همچنین هنری دارد که قدرتش اندازه ی زور بازوی صد نفر می باشد. این ها خداشناسی است و آدم به وجود خدا پی میبرد.
مضاف بر این ، همین امیرالمؤمنین(ع) با این قدرت در روز خیبر ، آن در بزرگ قبیله ی خیبر را از جا درآورد ، که این در قدری سنگین بود که نوشتند چندین غول پیکر برای باز و بسته کردن این در مأمور بودند.
امیرالؤمنین(ع) به زیر در رفتند و در را تکان دادند و از جای کندند.مردم همه تعجب کردند که عجب زور بازویی دارد.یکی گفت برو زیر پایش را نگاه کن، که تازه پایش بر روی زمین هم نیست و بر روی هواست.این امیرالمؤمنین(ع) با این قدرت وقتی میخواهد در مقابل پروردگارش قرار بگیرد چکار میکند؟ ابو دردا میگوید  ( بعضی ها ابو دردا را از اصحاب معاویه میدانند، اختلاف هم می باشد ولی به هرحال او این روایت را نقل کرده است) پسر زبیر میگوید : در مسجد کوفه نشسته بودیم که ابو دردا بلند شد و گفت به شما خبر بدهم از پارسا ترین ، عابد ترین و زاهد ترین فرد روی زمین؟ جمعیت هم گفتند : ای ابو دردا بگو. گفت عابدتر از علی، امیرالمؤمنین(ع) در روی زمین نیست. پسر زبیر میگوید که با این جمله ی ابو دردا، همه ی مجلس اخم کردند.من به ابو دردا گفتم تو چنین حرفی را که گفتی مورد رضایت هیچکدام از افراد حاضر در این مجلس نیست.ابو دردا گفت: نباشد. اما من چیزی را دیده ام که میخواهم نقل کنم. یک شب نزدیک نخلستان امیرالمؤمنین (ع) بودم که دیدم یک سیاهی وارد نخلستان شد.من هم برای اینکه متوجه نشود مشغول تعقیب او هستم، آرام آرام دنبالش رفتم. رفت تا جایی که صدایش به احدی نمی رسید.دیدم سجاده چهن کرد و شروع کرد به مناجات با خدا، بعد دیدم کم کم مناجاتش تبدیل شد به ناله و بعد از ناله به صیحه که یک دفعه دیدم صدا قطع شد. با خود گفتم حتما" نیمه شب است و آقا خوابید.رفتم جلو دیدم هیچ تحرکی ندارد. با دستم او را حرکت دادم و بازهم عکس العملی ندیدم.گفتم آقا تمام کرده است « إنا لله وإنا إلیه راجعون » .دویدم به سمت خانه ی امیرالمؤمنین (ع) ،نزد فاطمه ی زهرا (س).گفتم یا فاطمه، تسلیت میگویم.خدا به شما صبر بدهد.همسرت امشب در نخلستان ، چند کلمه ای مناجات نمود و از دنیا رفت. دیدم زهرای اطهر (س) گفت : نه او تمام نکرده است، این کار همیشگی علی (ع) می باشد. او از دنیا نرفته ایت بلکه از خوف خدا بیهوش شده است. برو کمی آب بر صورتش بریز ، بهوش می آید.چنین امیرالمؤمنین ، علی بن ابیطالب (ع) با چنین قدرتی ، وقتی در مقابل خالق متعال قرار میگیرد، کارش بجایی می رسد که بیهوش می شود. « السّلام علی محالّ معرفة الله ». دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین * به علی شناختم من به خدا قسم خدا را.« شهریار-همای رحمت»

---------------------------------------

 

منبع: http://www.ashkkosar.com/

يکشنبه 6/5/1392 - 20:51
دعا و زیارت

خلاصه سخنرانی:

  • مخلوقات خدا نشانه های شناخت خدا
  • آیات آفاق و انفس
  • داستان پیرزن و رسول خدا صلی الله علیه و آله
  • شناخت امام زمان عجل الله تعالی ،شناخت خداست
  • داستان آشیخ علی حلوی
     

بسم الله الرحمن الرحیم


جلسه بیست و ششم شرح دعای ابوحمزه ثمالی

« الهی بِکَ عَرَفتُکَ وَ أنْتَ دَلَلْتَنِی عَلِیکَ وَ دَعوتَنِی إلَیکَ وَ لُولا أنْتَ لم أدْرِ مَا أنْت».
خدایا ، به وسیله تو ، تو را شناختم . توبودی که من را به سمت خودت راهنمایی کردی . اگر تو نبودی ، درکت نمی کردم . این جملات ، بندهایی از دعای ابوحمزه ثمالی می باشد که معانی مشابهی به هم دارند .جلسه ی گذشته عرض کردیم چطور می شود یک مجهولی را ، خود مجهول برای ادم ، معلوم کند.
یعنی یک چیزی که ما نمی شناسیم و به آن دسترسی هم نداریم و با حواس پنج گانه هم نمی توانیم حسش کنیم علمای بزرگوار مثل علامه جوادی آملی ، اینطور تفسیر کردند این فراز از دعای ابوحمزه را خداوند به طریق آیات آفاقی و انفسی خود را می شناساند . اما آیات آفاقی یعنی آیات و مخلوقات خدا برای مثال  این آسمان با این همه نظم بدون هیچ ستونی مستقر بر روی زمین می باشد .
خدای این آسمان ، کهکشان راه شیری ، کرات ، سیارات ، ستارگان و امثال این ها را که می بیند آدمی با خود فکر می کند که مگر می شود این همه نظم و ترتیب بدون سازه باشد .به این آیات و نشانه ها ، اصطلاحا آیات آفاقی گفته می شود . حال آیات انفسی که به آیاتی گفته می شود که در خود ما انسان ها وجود دارد و اگر به درون بنگریم ، خلقت ما هم عجیب می باشد این همه  دانشمند در طول تاریخ بشریت ، مشغول تلاش علمی هستند .اما به محض این که مغز از کار بیافتد و مرگ مغزی صورت بگیرد دیگر هیچ جایگزینی برای این جسم شاید 1kg پیدا نمی شود . در این جسم 1kg ، خداوند چه قدرتی قرار داده که یک انسان را به هر وزنی می چرخاند . به محض این که مغز از کار بیافتد ، تمام اعضای بدن از کار می افتد حال مگر می شود همچنین چیز دقیقی بدون سازنده باشد ؟!خوب مشخص است که نمی شود به این نوع از نشانه ها ، آیات انفسی گفته می شود . آیات آفاقی یعنی آیات و نشانه ها و مخلوقات خداوند غیر از خودمان برای مثال زنبود عسل به چه نظمی از کندو به سمت گل می رود . و شهد آن را می مکد  هنگام بازگشت بدون اینکه راه خود را گم کند و یا به خانه ی زنبور دیگری برود ، دقیق به کندوی خود می آید و سپس تولید عسل می کند . یا آن مثال مشهور که یک وقتی پیغمبر(ص) از یک مسیری عبور می کردند تا به یک پیر زن رسیدند سپس از او پرسیدند تو خدا را از کجا شناختی ؟ پیرزن هم که مشغول ریسندگی و یا بافندگی بود عرض کرد یا رسول الله من از طریق این دستگاه نخ ریسی خداوند را شناختم و فهمیدم خدا وجود دارد . رسول الله فرمودند چطور ؟! پیرزن گفت این دستگاه نخ ریسی اگر من پشتش نباشم و آن را نچرخانم خود به خود نمی چرخد . چطور عالم با این عظمت بدون خدا می گردد  این ، تعبیر قشنگی است و روی آن هم می توان بحث زیادی نمود . آیات انفسی است که در نفس ما انسان ها وجود دارد برای مثال  این دستگاه اعصاب که محققین گفتند اگر رشته اعصاب یک ادم را بگیرند به طورکلی تمام رشته های اعصاب را از تنش جدا کنند و سپس در امتداد یکدیگر به هم متصل کنند  اندازه اش یک دور از زمین به کره ی ماه می رسد . آن وقت آن خالق حکیم با تدبر این حجم را چنان در بدن یک متری تا دومتری ما انسان قرار داده که اصلا آن را حس نمی کنیم . پس معلوم می شود این نظم دارای ناظمی می باشد و این مخلوق دارای خالقی می باشد .
نتیجه این که هم می توان در مورد آیا ت انفسی و هم آیات آفاقی زیاد به بحث پرداخت اما برای این فراز از دعای ابوحمزه ثمالی که در اول قرائت کردم یک مطلبی است که بنده تا بحال ندیدم کسی اشاره کند آن هم این می باشد که همین قدر تدبر هم به همین اندازه هم احتیاج دارد به کسی که آدم را متوجه این موضوع کند و آن آدم شخصی است به نام پیغمبر یا وصی پیغمبر که در این دوره امام زمان صلوات الله علیه می باشد .
اگر امام زمان «عج» نباشد نمی توان خدا را شناخت . هرچه انسان بیشتر بخواهد خدا بشناسد باید بیشتر امام زمان «عج» را بشناسد . برای همین است که امام صادق «ع» سفارش نموده است .
راوی می گوید : که خدمت امام صادق «ع» بودم که عرض کردم آقا اگر یک زمانی خدا به من عمر داد زمان ظهور آخرین ولی خدا حضرت مهدی «عج» را درک کردم .در آن زمان غیبت چه کاری انجام بدهم ؟ امام صادق «ع» در جواب فرمودند : که این دعا را زیاد بخوان ،« اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ  لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَکَ  اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ » خدایا خودت را به من بشناسان ، اگر خودت را به من نشناساندی رسول الله را نمی توانم بشناسم . خدایا رسول الله را به من بشناسان ، اگر رسول الله را نشناسم امام زمان «عج» را نمی شناسم خدایا امام زمان را من بشناسان ، اگر او را نشناسم به راه گمراهی رفتم پس امام زمان را باید شناخت و اگر نشناختم گمراه می شویم .خیلی ها شاید دعای خلوت  و جلوشان اللهم عجل لولیک الفرج باشد . یک داستانی برایتان نقل کنم که یک شخصی به نام شیخ علی حلاوی که از اهالی حله بود .( حله شهری است که در آن فرزند امام هادی «ع» به نام آقا سید محمد دفن است که زواری که از نجف یا کاظمین به سمت کربلا می روند اگر محدودیت نداشته باشند به این شهر هم می آیند ) آقا شیخ علی حلاوی در همین شهر زندگی می کرد و در این شهر یک جمعی داشتند که هر وقت در این جمع با امام زمان «ع» قصد صحبت داشت ، امام زمان را عقاب می کرد و می گفت آقا جان در همین شهر خودمان که من می شناسم حداقل 1000 نفر طرفدار شما هستند چرا ظهور نمی کنی و نمی یایید؟ یک وقتی خلاصه فراق امام زمان بر دل آقا شیخ علی سنگین شد و تصمیم گرفت که دل به بیابان های شهر حله بزند . خلاصه ، درون بیابان رفت و در یک مکانی خلوت کرد و با امام زمان «ع» به همان صورت به مناجات کردن خود شیخ علی حلاوی می گوید همین طور مشغول مناجات بودم دیدم یک عرب جوان بادیه نشین به سمت من می آید .تا این که به من رسید و در کنار من نشست و شروع به حال و احوال گرفتن کرده بعد گفت آقا ی شیخ علی حلاوی این قدر امام زمان را عقاب نکن ، نگو 1000 نفر یار و طرفدار دارد . کسی ما را نمی خواهد . شیخ علی گفت خب حداقل 1000 نفر در حله را من می شناسم حتما در شهرهای دیگری مثل بغداد ، نجف ، ایران ، کربلا و ... حتما کسانی هستند که عاشق شما باشند و جانشان هم برای شما بدهند .گفت نه شیخ علی حلاوی اینطور نیست . گفتم تو عرب بادیه نشین از کجا می دانی ؟ گفت من همان کسی هم که داری عقابش می کنی من همان پسر زهرا «س» مهدی هستم . آیا می خواهی به تو ثابت کنم که کسی سراغ ما را نمی گیرد ؟
شیخ علی حلاوی هم قبول کرد .امام زمان گفت : برو آن هزار نفری که می شناسی فلان روز فلان ساعت ، در منزل خودت جمع کن و بگو ، من امروز امام زمان را در فلان جا زیارت کردم و آقا پیغام داده است که هر کس عاشق و طرفدار ما می باشد ، در منزل شیخ علی حلاوی جمع شوند . فقط یک نکته بعد از اینکه مردم را جمع کردی دو تا بزغاله هم بخر و بر پشت بام خانه ات ببر . در میان آن کسانی هم که جمع می کنی حتما قصاب شهر حله هم خبر بده چون یکی تو مرا دوست داری و دیگری آن قصاب است . خلاصه این که شیخ علی توانست چهل نفر از افراد را جمع کند . چهل نفری که مدعی منتظر و عاشق امام زمان «ع» بودند . و شیخ علی حلاوی به آن ها قول داده که امروز امام زمان به منزل ما می آید حال جمعیت نشسته اند ، یک دفعه دیدند یک نور بسیار قوی آمد و به سمت پشت بام منزل شیخ علی رفت . بعد از اینکه آنجا ایستاد صدا زد که آن فرد قصاب به پشت بام بیاید . قصاب به پشت بام منزل رفت قصابی که عاشق دیدن روی امام زمان بود و امام زمان  که دوستدار این فرد بود خلاصه اینکه امام زمان به قصاب دستور داد که یکی از این بزغاله ها را بگیر و قربانی کن به صورتی که این خون قربانی شده از ناودان به پایین برود به صورتی که چهل نفر این خون را ببینند . قصاب هم اطاعت کرد و این کار را انجام داد . به محض اینکه آن چهل نفر خون را دیدند وحشت کردند گفتند : قصاب مشخص نبود چه کاری کرده بود که امام زمان سرش را از تنش جدا کرد امام زمان دومین نفر را صدا زد و گفت : آقا شیخ علی حلاوی بیایید بالا . شیخ علی هم به بالای پشت بام رفت . امام زمان به قصاب دستور داد بزغاله دوم هم قربانی که به طوری خون از ناودان به پایین آید و مردم خون را ببینند قصاب هم این کار انجام داد . آن افراد حاضر در مجلس به محض اینکه خون را دیدند گفتند اگر ماهم تا چند دقیقه ی دیگر اینجا باشیم سر از بدن ما هم جدا می کنند . سپس همگی فرار کردند بعد امام زمان به شیخ علی حلاوی گفتند برو پایین و ببین اگر کسی هست بگو به بالای پشت بام بیاید . شیخ علی هم به پایین آمد و دید از هیچ کسی خبری نیست. حال امام زمان خودمان را بشناسیم و اگر نشناختیم ،عاقبت به خیر نمی شویم . اگر امام زمان را بشناسیم گناه نمی کنیم ، می توانیم خدا را بشناسیم . به چه صورت ؟ راوی می گوید یک وقت امام رضا «ع» پیش مامون رفت و دید مامون گرفته می باشد .( مامون قاتل امام رضا «ع» می باشد . قربان کرمت بروم امام رضا که راضی نیستی دل دشمنت درد داشته باشد .) آقا فرمودند : مامون چرا ناراحتی ؟ مامون گفت من یک کنیزی دارم و خیلی دوستش هم دارم و از من هم آبستن می باشد و چند ماه دیگر بچه اش هم  به دنیا می آید .اما اطبا گفتند این کنیز موقع وضع حمل یا خودش یا بچه اش می میرد . من هم کنیزم را دوست دارم و دوست ندارم نه او و نه بچه اش را از دست بدهم امام رضا «ع» کمی درنگ کرد و گفت مامون ناراحت نباش اولا اینکه بچه ات زنده می ماند ثانیا اینکه پسر می باشد . ثالثا اینکه پای راستش عوض پنج انگشت ، شش انگشت دارد . آن موقع که دستگاه سونوگرافی که نبوده است . عجب ! امام رضا ، بچه ای که شش ماه دیگر می خواهد به دنیا بیاید ، علم دارد که پسر است یا دختر ، زنده است یا مرده ، می داند که انگشتان پا دارای یک انگشت  اضافی است . ان وقت امام رضا «ع» نمی داند که ما در خلوتمان چه کاری انجام می دهیم ، نمی داند که در فکرمان چه چیزی می گذرد ، این سفره ای که پهن کردیم برای دادن اطعام ، برای رضایت خدا داریم همچنین کاری را انجام می دهیم یا خودنمایی . این نمازی که می خوانیم برای این است که مردم بگویند فلانی مسجدی هست  با برای رضای خداوند . پس می گوید ، امام رضا«ع» که این قدر عالم می باشد و می داند پس خالقش چقدر دانا می باشد « الهی بک عرفتک» خدایا تو را شناختم اما به وسیله ی خودت یعنی تو را به وسیله ی ائمه شناختم . یعنی تو را به وسیله ی امام زمان «ع» شناختم .

-----------------------------------------------

منبع : http://www.ashkkosar.com/

يکشنبه 6/5/1392 - 20:50
دعا و زیارت

خلاصه سخنرانی:

  • نماز یعنی حضور در برابر خدا
  • وسائل و راه های شناخت
  • آثار قیام امام حسین علیه السلام
  • برخی از انحرافت اعتقادی اهل سنت که ناشی از خدا نشناسی است
  • داستان ابوحنیفه و بهلول
  • زیارت جامعه کبیره

 

سخنرانی رو از اینجا دانلود كنید

يکشنبه 6/5/1392 - 20:49
دعا و زیارت

خلاصه سخنرانی:

  • برکات دعای ابوحمزه ثمالی و مضامین آن
  • اثرات و برکات دعا و اهمیت آن
  • مثال طوطی و بازرگان در زمان سلیمان نبی علیه السلام
  • سید بحرالعلوم رضوان الله تعالی
  • مهم دعا کردن است نه زبان و گویش دعا
  • مراحل و راه های شناخت هر چیز
  • داستان پادشاه و وزیر موحدش

 متن سخنرانی

بسم الله الرحمن الرحیم

شرح دعای ابوحمزه ثمالی

این جلسه می خواهیم به این فراز از دعای ابوحمزه ثمالی بپردازیم که امام سجاد(ع) در این قسمت از دعا خطاب به رب العالمین عرض می کند « بک عرفتک و انت دللتنی علیک » خدایا من به وسیله ی تو ، تو را شناختم . تو بودی که من را به سمت خود هدایت کردی .

نکته ، اینکه امام سجاد (ع) می فرماید : «خدا را شناختم» ما انسانا یکی از نیازهایمان در ماه رمضان این است که به هر حال سفره ی مهمانی خداوند است . خیلی بد است که آدم بر سرسفره ی صاحبخانه ای بنشیند ، اما صاحبخانه را نشناسد . اساس دین به شناخت خدا است . 124000 پیغمبر که هر کدامشان مطابق بعضی از روایات دارای دوازده وصی و عده ای دیگر حداقل یک وصی را داشته اند .حساب کنیم 124000 پیغمبر ضرب در 12 چه عددی می شود ؟ همه ی این بزرگواران آمده اند که ماها را با خداوند آشنا سازند تا بتوانیم خدا را بشناسیم . اما خدا را چگونه باید شناخت ؟

ما آدم ها برای شناخت یک موردی ، اینطور عمل می کنیم برای مثال یک آدم یا موجودی که مثلا در کربلا زندگی می کند و می خواهیم او را بشناسیم . یا باید خودمان به کربلا برویم  و آن آدم را با چشم خود ببینیم و بعد او را بشناسیم . یا اینکه یک کسی باید آن آدم را در کربلا دیده باشد و ویژگی های ظاهری و باطنیش را برایمان تعریف کند تا بتوانیم او را بشناسیم .

برای شناخت اینگونه است که انسان خودش باید مستقیما ببیند یا کسی که دیده است برایش تعریف کند . هر چیزی چه جاندار یا غیر جاندار ، چه انسان و چه حیوان باشد . اما در مورد خدا محال است همچنین اتفاقی رخ بدهد. چون خدا ، جسم ندارد که ما بتوانیم ببینیم . خدایی که جسم داشته باشد که اصلا خدا نمی شود ، خدایی که جسم باشد می شود بت . ما که نمی توانیم خدا را ببینیم چون او جسم ندارد و نمی شود او را دید و هیچکس نمی تواند او را ببیند . پس کسی که خدا را ندبده چطور بیاید برای ما تعریفش کند که ما بشناسیم  عجب سوال سختی شد ، خداشناسی چقدر مشکل است . نه قابل دیدن « الممتنع من الابصار رویته» نه می توان تعریفش کرد . حال راه این فهم چیست ؟ 

چگونه می توان خدا را شناخت ؟ بزرگان ما برای خداشناسی دو راه را توصیه نمودند چون می دانید اگر خدا را نشناسیم برایمان مشکل پیش می آید .

گفت روزی یک پادشاهی نزد وزیر موحد و خدا پرستش آمد و به او گفت آقای وزیر ، تو که می گویی خدایی هست و باید او را پرستید سه تا سوال از خدا از تو می پرسم اگر تا دو الی سه روز دیگر جواب من را ندادی علاوه بر این که از وزارت خلعت می کنم گردنت را هم می زنم .

وزیر گفت : بفرما آقای پادشاه . گفت : به من بگو این خدایی که تو می پرستی ، چه می خورد ، چه می پوشد و چکار می کند ؟ 

وزیر بعد از شنیدن سوالات پادشاه به خانه رفت و هنگامی که وارد خانه شد ، غلامش دید که آقای وزیر بسیار گرفته و ناراحت می باشد گفت آقای وزیر چیزی شده است ؟ وزیر گفت : برو کارت را انجام بده و من حوصله گفتار با تو را ندارم . غلام گفت بله شما وزیر هستی از من باسوادتری اما به هرحال اگر من هم ندانم کمکت کنم حداقل یک درد و دل با من می کنی و سبک و آرام می شوید  وزیر گفت: حقیقت این است که ما امروز پیش پادشاه بودیم این مسائل را مطرح کرد و گفت : این خدایی که تو می پرستی چه چیزی می خورد ، چه می پوشد و چکاره است ؟

غلام گفت : این که راحت است . وزیر تعجب کرد و گفت تو که غلام من هستی می دانی جواب این سوالات را ؟

غلام جواب داد بله من می دانم  .گفت : آقای وزیر خدا غم بندگانش را می خورد ، 124000 پیغمبر را فرستاده که مردم را از انجام کارهای ناپسند نهی کند چون به خودش که ضرری نمی رسد . همه ی عالم گناه کنند همه ی عالم العیاذبالله به جای نکاح زنا کنند ، همه ی عالم به جای گفتار راست دروغ بگویند ، همه ی عالم به جای کاسبی کردن کلاهبرداری کنند از خداوندی خدا چه چیز کم می شود ، همه ی عالم هم عبادت خدا کنند به خداوندی خدا چیزی اضافه نمی شود .

124000 پیغمبر ضرب در 12 همه از بهترین بندگانش را فرستاده در دنیا ، بدترین سختی ها را کشیدند . ( پیامبری بوده که لای درخت با اره تکه تکه اش کردند به وسیله ی  همین مردم ، همین امت ) که به مردم بگویند این کارهای ناپسند را انجام ندهید که عاقبت جهنمی می شوید ، خدا غم و غصه بندگانش را می خورد . گل از گل وزیر شکفت . گفت : بله عجب جوابی دادی غلام .

بگو ببینم خداوند چه می پوشد ؟ غلام گفت این هم خیلی راحت است ، خدا گناه بندگانش را می پوشد ( روایت داریم که در روز قیامت ، رسول الله به نزد خدا می رود که شفاعت من و شما را بکند . یکی از خواهش های ایشان از خدا این است که خدایا ، اینان ، امت من هستند ، اینان پیروان من هستند ، علاوه بر این که می بخشی  ، حواست به آبرویشان هم باشد . نکند این ها در مقابل دشمنانشان و در مقابل چشم عالمیان ضایع و مفتضح بشوند . خدایا عیب و پرده بپوش .خدایا ستار باش . خدا در جواب می گوید : یا رسول الله ، تو خودت خبر نداری که این ها چه گناهانی را مرتکب شوند خطاهایی که انجام دادند بین من است و خودشان ) وزیر گفت عجب ! غلام ، شما با سوادی بودی که ما خبر نداشتیم .بعد پرسید سوال سوم هم بلدی ؟ گفت سوال سوم هم جواب می دهم اما یک شرط دارد . وزیر پرسید چه شرطی ؟ گفت : من لباسم را در می اورم می دهم تو بپوش ، تو هم لباست را بده من بپوشم ، من سوار مرکب تو  پایین مرکب با هم دیگه به نزد پادشاه برویم و در آن جا جواب را می دهم . وزیر هم که چاره ای نداشت اگر پاسخ سوالات را نمی برد که سرش قطع می شد به ناچار وزیر لباس غلام را پوشید و غلام هم لباس وزیر بر مرکب شد و وزیر پیاده به دنبال مرکب به نزد پادشاه آمدند . گفت جناب پادشاه جواب سوالات را آوردم . پادشاه دوباره سوالات خود را از وی پرسید وزیر جواب داد و گفت خدای من ، عیب های بندگانش را می پوشد ، خدای من غم بندگانش را می خورد . خدا چاره است ؟ ( دیگر آقای وزیر بلد نیست ) آن غلام در جواب گفت : خدا آن همه کاره ای است که لباس من غلام را به تن وزیر و لباس وزیر را بر تن من کرده است این قدرت اوست که یک روز به عرش ببرد و یک روز به فرش بیاورد . یک روز آن قدر عزت دهد و روز بعد بامخ به زمین بزند . یک روز آدمی را سرمایه دار کند و روز بعد با یک زلزله او را محتاج تکه ای از نان کند این خداست و این کاره می باشد .

-------------------------------------------

منبع: http://www.ashkkosar.com/

يکشنبه 6/5/1392 - 20:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته