شعر و قطعات ادبی
او مژده فجر سحر دارد
با انقلاب سرخ صحرایی
آری قسم بر عشق میآید!
آن یادگارسبز زهرایی (علیها السلام)
از خشم او بیداد میلرزد
از قهر او بیداد میمیرد
او انتقام خون گلها را
با ذوالفقار عدل میگیرد
ای کاش! فردایی که میآید
با هر چه زیبایی قرین باشد
روزظهورحضرت مهدی (علیه السلام)
پیغام دار آخرین باشد
شنبه 2/5/1389 - 14:54
شعر و قطعات ادبی
چه جمعه ای... چه غروب غریب و دلگیری...
چرا سراغی از این جمعه ها نمی گیری؟
مسافری که هنوز و همیشه در راهی!
کجای راه سفر مانده ای به این دیری؟
به پیشواز تو آغوش زندگی جان داد
بیا پیاده شو از این قطار تأخیری...
چقدر پیر شدی روی گونه هایم اشک!
تو سال هاست که از چشم من سرازیر...
چقدر ماندی در بند انتظار ای دل!
شدی شبیه دیوانگان زنجیری...
چقدر شاعر مفلوک! قلبت از سنگ است
چطور از غم دوری او نمی میری...
"سودابه مهیج"
شنبه 2/5/1389 - 14:46
ادبی هنری
مرگ هرگز دشوارتر از تولد نیست
"آناتول فرانس"
انسان باید در دنیا مانند مهمانی باشد که او را به ضیافتی دعوت کرده اند، آنچه پیش روی او آوردند، بخورد و آنچه ندهند، مطالبه نکند!
"بقراط"
با تکرار مرتب این جمله در خود انگیزه ایجاد کنید : کار را همین الان انجام بده ! کار را همین الان انجام بده! .
تلویزیون از عوامل مهم اتلاف وقت است . این وسیله می تواند خدمتکار خیلی خوب و یا ارباب خیلی بدی باشد.
"تریسی"
شنبه 2/5/1389 - 13:3
خاطرات و روز نوشت
تصور میکنم که اگر کسی روزی یکربع ساعت فقط در فکر زندگی خود باشد و بیندیشد که آن را اصلاح کند هر ماه از زندگی او بهتر از ماه قبل خواهد شد.
"ولتر"
شنبه 2/5/1389 - 9:32
آلبوم تصاویر
شنبه 2/5/1389 - 9:21
شعر و قطعات ادبی
عشق، هدیه است ...
جاندارُ مجسم!
حادث میشودُ
تحمیلش نمیتوان کرد
قلب را لبریز میکند
قلب را لبریز میکند
قلب را لبریز میکند
با عقل فهمیده نمیشودُ
به چنگ نمیآید.
مقدری است که همه چیز را
دگرگون میسازد.
"مارگوت بیکل"
جمعه 1/5/1389 - 19:33
شعر و قطعات ادبی
آسمان گم در مه! مهربان بیش از حد!
ناگهان طولانی! مکث سرکش ممتد!
نیستی، ولی هستی؛ مثل موج با ماهی
با تو اوج میگیرم مثل قایقی در مد
قطره قطره نمنمنم رخنه کردهای در من
غرق کن مرا در خود آنچنان که میباید!
از چه میهراسانیم؟ سرنوشت موج این است
تا به ساحلی دیگر بیقرار و بیمقصد
روزگار غمگینی است؛ بیبهانه میخندی
خندهها ولی انگار از غمت نمیکاهد
داستان تکراری: صبح، ظهر، بعدازظهر
آخرش چه خواهد شد؟ هیچکس نمیداند!
چیزهایی از دیروز جان سپرده بر دستت
خاطرات بیبرگشت، رفتهای بیآمد
سالهای پرنفرین جان گرفته، در راهند
«سال اشک، سال شک، سال باد، سال بد»
خندههای بینوبت پشت گریه میپوسند
کی شنیدهای آخر بعد غصه غم باشد؟
روزی از همین اطراف میرسی و لبخندت
خط کشیده با قرمز روی روزهای بد
جمعه 1/5/1389 - 19:30
شعر و قطعات ادبی
وقتی دستهایت لرزید
و دلت لیز خورد
در رودخانهای
که ماهیهای قزل
تسلیم نمیشوند
تازه میفهمی
عاشق شدهای
****
شب ها اتاقم ماه ندارد.
"چشم هایت را قرض می دهی" تا صبح؟!
****
تو آرامم میکنی
نه شعر!
نه خواب!
****
سرما که میخورم
تو به جای من دارو بخور
دکتر در عکس تن من
سلولهای تو را دیده است.
****
رد می شوی
با ماشینی که بوق های ممتد می زند
برای رسیدن تو به خوشبختی
خودم را از پنجره ی اتاقم، شاباش می کنم
ماشینت از من عبور می کند...
پنج شنبه 31/4/1389 - 9:25
شعر و قطعات ادبی
اصلاً نمیشد که بگویم
دوستت دارم
اما گفتم.
گفتم :
- دسته کلیدت یادت نرود.
- پلهها لیزند .
- باید مراقب باشی.
- صبر کن تا چراغ قرمز
سبز شود ...
سیما یاری
چهارشنبه 30/4/1389 - 13:6
شعر و قطعات ادبی
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان
نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که میدانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره درآینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
احمدرضا احمدی
چهارشنبه 30/4/1389 - 13:5