• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3932روز قبل
موفقیت و مدیریت
 
خدمت به مردم از جنبه هاى مختلفى براى آدمى موثر است ، یكى از آن جنبه ها آرامش روحى و روانى است ؛ یعنى كسى كه در اندیشه گره گشایى از كار مردم است وجدانش دائما او را یارى مى كند و اكسیر آرامش را به او هدیه مى دهد. همه مردم به دنبال كسب آرامش اند، اما راه هاى آن را گم كرده اند، معمولا در تكاپو هستند تا با پول و امكانات مادى آن را به دست آورند. روشن است كه رفاه ، آسایش و خوشى مرهون پول و قدرت نیست ، چه بسیار افرادى كه تمكن و قدرت و شخصیت و پول دارند اما به اندازه اى غم ، غصه ، دلهره و اضطراب خاطر و نگرانى آنان را احاطه كرده كه اگر مرگ خریدنى بود تمام هستى خود را مى دادند و آن را مى خریدند. عكسش را هم فراوان مى بینیم كه انسانى خانه و یا فرشى كه روى آن بنشیند ندارد اما با نشاط و روحیه است و طمانینه و وقار دارد.
از نظر قرآن ، كسى رفاه و آسایش دارد كه امنیت دل دارد:
الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئك لهم الامن وهم مهتدون ؛(99)
كسانى كه ایمان آورده و ایمان خود را به شرك نیالوده اند، آنان راست ایمنى و ایشان راه یافتگانند.
افرادى كه ایمان دارند و ایمانشان آلوده به گناه و ظلم نیست ، مؤ من و متقى اند، اگر چه پول ، مكنت و قدرت ندارند اما رفاه و آسایش دارند، چرا كه امنیت قلبى دارند و بالاترین رفاه و آسایش یعنى این ، انسان در زندگى همه چیز را براى آرامش مى خواهد. تشكیل خانواده مى دهد براى این كه سكینه و آرامش به دست آورد.
و من آیاته اءن خلق لكم من انفسكم ازوجا لتسكنوا الیها وجعل بینكم مودتا و رحمة ؛(100)
و از نشانه هاى او این كه از نوع خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدان ها آرام گیرید و میان شما دوستى و رحمت نهاد.
تشكیل خانواده براى آن است كه آرامش دل پیدا شود، اگر خانه ناامن شد زندگى تلخ مى شود، وقتى معنویت بر خانواده اى حاكم نشد زن و شوهر حقوق یكدیگر را رعایت نمى كنند، مرد پرخاشگر و زن زبان دراز مى شود و زندگى را به جهنم تبدیل مى كنند.
گناه ، غم و غصه مى آورد، اضطراب و نگرانى به همراه دارد، وقتى مى بینید كسى خانه اى چون قصر دارد، ریاست و قدرت دارد، حسرت نخورید.
و الذین كفروا اعمالهم كسراب بقیعة یحسبه الظمان ماء(101)
و كسانى كه كفر ورزیدن كارهایشان چون سرابى در زمین هموار است كه تشنه آن را آب مى پندارد.
فرد گناه كار دائما كوبندگى و عذاب وجدان دارد، مثل پتكى كه بر روى سندان كوبیده مى شود، بر سر و روى زندگى چنین افرادى غم ، غصه و اضطراب مى بارد. این گرفتارى ها و اضطراب ها نه فقط گریبان گیر خود آنان است ، بلكه به اطرافیان ، وابستگان و خویشان نیز سرایت مى كند، همانند دیوانه اى كه كبریتى بر اتاق مى اندازد و چون جریان طبیعى آتش سوزاندن است لذا وسایل خانه ، زن ، فرزند و خودش همگى در معرض خطر و خسارت قرار مى گیرند، آتش ظلم و ظالم دامن دیگران را نیز مى گیرد.
زندگى منهاى خدا، زندگى تواءم با گناه (مخصوصا گناه اجتماعى و تجاوز به حق الناس ) تاریك و وحشتناك است :
او كظلمات فى بحر لجى یغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا خرج یده لم یكدیراها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور؛(102)
یا كارهایشان مانند تاریكى هایى است كه در دریایى ژرف است كه موجى آن را مى پوشاند و روى آن موجى دیگر است و بالاى آن ابرى است تاریكى هایى است كه بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است . هرگاه انسان غرق شده دستش را بیرون آورد، به زحمت آن را مى بیند و خدا به هر كسى نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود.
گناه بزرگ آن است كه مسئولیت هایى كه به دوشمان گذاشته شده انجام ندهیم و در فكر حل مشكلات مردم نباشیم . آرامش خاطر و آسایش وجدان براى یك كارمند و یا منصب دار آن است كه در پست و سمتى كه هست به خوبى انجام وظیفه كند. اگر نكند بى شك مرتكب گناه عظیم گشته كه عاقبت آن نیز از كف دادن آرامش و راحتى وجدان است .
در آخر سوره كهف چند آیه وارد شده كه از متشابهات قرآن است و باید بگوییم یك دنیا علم در این چند آیه موجود است و مسئله ((قضا و قدر)) ((جبر و تفویض )) و ((تجسم اعمال )) را به خوبى حل مى كند. در این سوره داستانى درباره خضر و موسى است كه بسیار خواندنى است : آن دو، وارد شهر یا دهى شدند و درخواست غذا كردند اما مردم به آنان ندادند و گرسنه از ده بیرونشان كردند. در بیرون ده به دیوار شكسته اى برخورد كردند، حضرت خضر گفت : باید این دیوار را تعمیر كنیم موسى با این كه به حضرت خضر قول داده بود كه اعتراضى نكند امام باز هم نتوانست تحمل كند، لذا به حالت اعتراض گفت : به ما غذا ندادند و حالا دیوارشان را هم تعمیر كنیم .
حضرت خضر در تفسیر این قضیه فرمود: زیر آن دیوار، مالى از دو بچه یتیم مدفون است ، براى این كه این مال از بین نرود و به دست بچه یتیم ها برسد آن را تعمیر كردم . در همین آیه مى فرماید: (و كان ابوهما صالحا) براى این كه پدر و مادرش شایسته و صالح بودند.
خوبى پدر و مادر باعث شد كه حضرت خضر و موسى آن دیوار را تعمیر كنند. این آیه شریفه به ما مى فهماند كه اگر مى خواهیم آینده اولاد و فرزندانمان تامین شود، باید خدمت گزار جامعه باشیم و تا مى توانیم به مردم درمانده و بینوا، و افرادى كه جز خدا پناهى ندارند خدمت كنیم . خداوند بیناست و بر تمامى كردارهاى بندگان نظارت دارد. وقتى كه از ما كردار صحیح و خدمات صادقانه ببیند خودش را راه هاى فراوانى كه دارد ما را تامین مى كند.
بسیار رخ داده است كه پدر و مادرى آینده فرزندانشان را از نظر مادى تامین نكرده و مرده اند و هنگام مردن چیزى نداشته اند، اما آن شایستگى و شخصیتى را كه براى فرزندان خود به ارث گذاشته بودند آنان را به مقام والا رسانیده و در جامعه عزیزشان كرد.
یكى از خلفاى بنى عباس به عالم و دانشمندى گفت : به من نصیحتى كن ، عالم گفت : عمر بن عبد العزیز وقتى مرد، بچه هایش شام نداشتند، امام از آن جا كه وى خدمت بسیارى به جامعه كرد بچه هایش عزیز شدند، امام از خلفاى بنى امیه دیدم كسى (مروان حمار) را كه وقتى مرد شمش هاى طلایش را با تبر تقسیم كردند و طولى نكشید دیدم كه بچه هاى او به گدایى افتاده اند.
اگر تامین آینده و خوشبختى و سعادت فرزندت را مى خواهى در جامعه خدمت گزار باش ، در صورتى كه مردم آزار باشى و ظلم كنى ، مكافات این ظلم ها دست و پایت را مى گیرد، و فرزندانت نیز در زندگى خیر نمى بینند.
اگر خوشبختى و سعادت فرزندانت را مى خواهى و تنها به فكر تامین دنیایشان نیستى ، اگر قصد دارى تحصیلات عالى را ادامه دهند و پست هاى مهم اجتماعى را بگیرند، اگر مى خواهى از او تاجر یا صنعت گر بسازى و یا اگر دنیا را براى او به ارث بگذارى ، تا زمانى كه به وظایفش آشنا نسازى ، مسائل شرعى ، اجتماعى و اخلاقى اسلام را به او نیاموزى ، نتیجه اى ندارد، اول نماز، بعد شغل و تجارت و پست هاى اجتماعى و سیاسى .
آسایش و رفاه ، ثروت و دارایى در زندگى ، آسودگى خاطر و آرامش وجدان نمى آورد. شهید مطهرى مى فرمود: شخصى از نظر مال و تمكن و ازنظر شخصیت در سطح عالى بود و همه ما حسرت مى خوردیم و مى گفتیم این آدم چقدر خوشبخت است ! تا این كه روزى در ضمن صحبت به او گفتم چر بچه دار نمى شوى ؟ داشتن اولاد خوب است . عصبانى شد و گفت : آقا! چه مى گویى ؟! خودم بدبخت شدم بس است ، نمى خواهم اولادم نیز بدبخت شوند. دیدم زندگى برایش به قدرى تلخ است كه حاضر نیست داراى اولاد شود!
شما تصور نكنید حال كه كشورهاى متمدن ، از نظر مادى و نظم اجتماعى و پیشرفت صنعتى تكامل یافته اند، آسودگى خاطر و آرامش وجدان هم دارند، هرگز چنین نیست ، بلكه مردم این كشورها، هر شبانه روز چندین میلیون قرص خواب آور مى خورند تا چند ساعتى به خواب روند و استراحتى بكنند.
آرى ، خدمت گزار مردم بودن و كارهاى آنان را سنجیده و صادقانه انجام دادن ، سبب آرامش است . این حالت روحى را در همه انسان هاى خدوم به روشنى مشاهده مى كنیم . خدمت به مردم ، خدمت به خداست و كسى كه به خدا خدمت كرد، در آرامش است .
حساب رسى از منصب داران در قیامت
از نظر قرآن و روایات ، در روز قیامت حساب خواص و افراد منصب دار و متنفذ غیر از حساب عموم مردم است ، براى خواص پرونده جداگانه اى تشكیل مى شود و سخت گیرى هایى كه به آنان مى شود به عوام و عموم مردم نمى شود.
در روایات آمده است كه خداوند در روز قیامت هفتاد گناه از جاهل مى آمرزد قبل از آن كه یك گناه از عالم آمرزیده شود. به قول باباطاهر، مردم عوام با یك حساب و كتاب مختصر و با یك شفاعت رستگار مى شوند:
خداوندا به حق هشت و چارت اگر گویند شتر دیدى ؟ ندیدى
مردم عادى در بهشت از نعمت هاى پروردگار استفاده مى كنند اما حساب خواص این نیست ، خواص در صورت رستگارى جایشان اگر عندالله نباشد لااقل بهشت رضوان و بهشت عدن است ، جاى او نزد پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) است :
و من یطع الله و الرسول فاولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئك رفیقا؛(103) و كسانى كه از خدا و پیامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ایشان را گرامى داشته {یعنى } با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگان اند و آنان چه نیكو همدمانند.
ان المتقین فى جناب و نهر، فى مقعد صدق عند ملیك مقتدر؛(104)
در حقیقت ، مردم پرهیزگار در میان باغ ها و نهرها در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانا هستند.
آنان كه تقوا در دلشان رسوخ كرده و مهذب شده اند بهشت برایشان كوچك و جایگاه آنان نزد خداوند است . این مقام عنداللهى را من و شما و بزرگ تر از ما نمى تواند درك كند مگر این كه خود به آن مقام برسد:
فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین جزاء بما كانوا یعملون ؛(105)
هیچ كس نمى داند چه چیز از آن چه روشنى بخش دیدگان است به پاداش ‍ آن چه انجام مى دادند براى آنان پنهان شده است .
استاد بزرگوار ما، رهبر عظیم الشان انقلاب بارها در جلسه هاى خصوصى این شعر را مى خواندند.
نیست برلوح دل جز الف قامت یار چه كنم چیز دگر یاد نداد استادم
و این شعر در واقع ترجمه روایتى است كه مرحوم دیلمى در ارشاد نقل كرده و روایت این است كه :
به پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) خطاب شد: گروهى هستند كه بهشت برایشان كوچك است و آنان پیش من خواهند بود، لذت آنان صحبت كردن با من است . در هر نظرى به آنان سعه وجودى مى دهم ، پرده هایى از جلوى چشم اینان بر مى دارم و... از طرف خداوند به آنان خطاب مى شود كه اى بندگان من ! بگذارید بهشتى ها در نعمت هاى خود (حورالعین ها، قصرها، و بالاخره آن نعمت هاى عالى بهشت ) متنعم باشند، نعمت و لذت شما مكالمه كردن با من است .
در روایات آمده است : وقتى این گروه (خواص ) وارد بهشت مى شوند تا هفتصد سال در عالم ملكوت منغمر مى شوند (البته هفتصد سال از سال هاى آخرت ) تا این كه حور العین ها نزد خدا شكایت مى كنند كه خدایا! ما مال او هستیم و او هیچ اعتنایى به ما نمى كند. حور العینى كه اگر یكى از آن ها در دنیا ظاهر شود تمام زن و مرد از عشقش مى میرند. دیگر كره زمین احتیاج به خورشید پیدا نمى كند! به حور العین ها خطاب مى شود: این بنده من منغمر در عالم وحدت است ، او عاشق من است ، نظر به من و رحمت من نمى گذارد كه او به چیز دیگرى توجه كند، بر لوح دلش نیست چیزى جز الله .
بدیهى است كه این همه مقام و نعمت را به آسانى به دست نیاورده ، ریاضت ها و سختى ها كشیده است . شب زنده دارى ها و جهادها كرده است ، در امتحان هاى سخت شركت كرده و از عهده آن موفق و پیروز بیرون بر آمده است . در هنگام حساب بر او سخت گیرى ها شده است ، مثل عوام مردم نبوده است كه با ارفاق قبول شود و با شفاعت از آتش نجات پیدا كرده باشد. حساب خواص از حساب عوام جداست .
در همین جا باید گفت كه هرچه مقام و منصب بالاتر باشد، حساب رسى ها هم سخت تر و مشكل تر است ؛ یعنى حساب مسئولان از حساب یك كارمند معمولى جداست ، و هم چنین حساب یك كارمند با حساب نظافت چى و آبدارچى اداره یا موسسه و... تفاوت بسیار دارد.
مقام حضرت آدم بسیار بالا است تا جایى كه مظهر اسماء و صفات حق است .
و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة ؛(106)
و خدا همه نام ها را به آدم آموخت ، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود. همین آدم ابوالبشر - اولین پیامبر خدا در روى زمین - با این مقام بلندش به خاطر یك ترك اولى به اندازه اى سقوط كرد كه با آن همه مقام توبیخ شد و درجه اش از او گرفته شد و رانده درگاه خدا شد (وعصى آدم ربه فغوى )(107) و خطاب رسید: (اهبطوا) شما تعجب نكنید وقتى كه در روایت مى خوانید آدم دویست سال گریه كرد تا سرانجام توبه اش پذیرفته شد.
آدمى كه جایش بهشت بود و ملائك بر او سجده مى كردند، چرا با یك ترك اولى از بهشت رانده باشد؟ براى این كه آدم از خواص است و از او توقع و انتظار چنین غفلتى نبود، حساب او با دیگران جداست . هرچه مقام هاى مادى و معنوى بالاتر باشد مسئولیت بیشترى بر عهده انسان است . لذا نباید غفلت كرد و مواظب لحظه ها هم بود، چرا كه عمر كم است و مسیر طولانى و آنان كه این نكته را فهمیده اند اگر لحظه اى در كارهایشان فتورى رخ دهد همه وجودشان به گریه و ضجه مى افتد.
مرحوم حاجى میرزا على آقا شیرازى كه از علماى اهل دل و عارف اصفهان در زمان استاد بزرگوار ما مرحوم آیة الله بروجردى گاه گاهى به قم مى آمد و در مدرسه حجتیه به حجره شاگردش مرحوم شهید مطهرى مى رفت . یكى از بزرگان برایم نقل كرد كه ایشان در كارهایشان بسیار منظم و دقیق بود.
شخص بزرگوارى برایم نقل كرد كه شبى براى زیارت ایشان رفته بودم كه آن شب میهمان ها نظمش را به هم زدند و آن شب را دیر خوابید و زمانى بیدار شد كه اذان صبح را مى گفتند و طلوع فجر دمیده بود، آن شب نتوانست نماز شبش را بخواند، آن مرد خدا به خاطر نخواندن نماز شب ، مثل مار گزیده ها به خود مى پیچید، گریه مى كرد، گویى كه جوانش مرده است .
آن مرد بزرگوار كه این قضیه را برایم نقل مى كرد گفت : با مرحوم میرزا على آقا شوخى كردم و گفتم آقا، ما هیچ وقت نماز شب نمى خوانیم تو هم یك شب نخوان ! گفت مگر مى شود طلبه نماز شب نخواند! نماز شب من از شانزده سالگى تا به امروز ترك نشده بود!
حضرت امام خمینى در درس هایش بسیار دقیق بود، به طورى كه یك دقیقه دیر یا زود نداشت ، ایشان برنامه داشتند كه از ساعت نه الى ده پیاده روى كنند، و مى فرمودند: وقتى كه ماموران شاه مرا دستگیر كردند و در سلول انداختند سلولم یك اتاق كوچكى بود، در آن جا هر روز یك ساعت پیاده روى مى كردم و از ساعت ده الى یازده كه برنامه قرآن خواندن داشتم ، قرآن را هم خواندم .
صاحب معراج السعاده مرحوم ملا احمد نراقى (قدس سره ) معلم اخلاق و فقیه بوده ، در فقه مستند را نوشت و در اخلاق معراج السعاده را كه هر دو بسیار عالى است ، او شاعر هم بود. كتابى نوشته است به نام طاقدیس كه در قالب مثنوى است و داستان هاى بسیار ارزنده اى را در آن به شعر كشیده است . از ایشان نقل شده كه فرموده اند من طاقدیس را در فرصت هایى كه شاید براى همه مردم بى ارزش است نوشته ام .
حضرت یعقوب هنگامى كه مى خواست یوسفش را با فرزندان خود راهى صحرا كند، یك غفلت كرد و آن این كه : یوسف را به خدا نسپرد بلكه به فرزندانش گفت : ((مى ترسم گرگ بچه ام را بخورد. شما از او مواظبت كنید))!
چنین كارى از انسان هاى معمولى یك امر عادى و پیش پا افتاده است ، اما از مقام شامخ حضرت یعقوب كه پیامبر است چنین چیزى انتظار نمى رود و او باید فرزندش را به خدا بسپارد به خاطر این كارش دچار مصیبتى دردناك شد، غصه هاى فراوانى خورد و آن قدر گریست تا چشمانش سفید شد. منظور از سفید شدن چشمانش این باشد كه آنقدر نالید تا سرانجام به گمشده اش رسید. اما وقتى كه مى خواستند بنیامین را نزد برادرش یوسف ببرند، حضرت یعقوب آن جا دیگر به فرزندانش سفارش نكرد بلكه گفت : فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین ...(108)
لذا گره ها یكى پس از دیگرى گشوده شد تا این كه به گمشده اش رسید.
نمونه هایى از توبه خواص
حضرت یوسف : ایشان مصیبت هاى زیادى دید و زجرهاى فراوانى كشید. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى براى حضرت یوسف 24 زمینه گناه به وجود آمد كه اگر یكى از آن صحنه ها براى افراد معمولى و غیر خواص ‍ پیش مى آمد خود را مى باختند و تسلیم گناه مى شدند اما آن حضرت براى فرار از گناه ، زندان را به جان خرید و گفت :
رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه ؛(109)
یوسف گفت : پروردگارا، زندان براى من دوست داشتنى تر است از آن چه مرا به آن مى خوانند.
اما با این همه ایمان و استقامتش ، روزى دو تن از دوستان و هم سلولى هاى او خوابى دیدند و یوسف خواب آنان را برایشان چنین تعبیر كرد كه : یكى از آنان به دار آویخته و دیگرى ساقى سلطان خواهد شد.
سپس یوسف خطاب به آن كه به عنوان ساقى نزد شاه مى رفت ، گفت : وادكرنى عند ربك (110) به یاد من هم باش ؛ نزد شاه بگو كه یك بى گناهى در زندان است ، به او هم توجهى كن و...
به فرموده قرآن آن شخص رفت و فراموش كرد كه از یوسف هم چیزى بگوید، تا این كه بعد از چند سال به یادش آمد.
روزى جبرئیل نزد یوسف آمد خطاب به او فرمود:
چه كسى تو را از چاه نجات داد؟ چه كسى از دست برادرانت خلاص نمود؟ چه كسى از دام زلیخا رهایى ات بخشید؟
هرچه جبرئیل پرسید، یوسف جواب داد: ((خداوند متعال )). در آخر جبرئیل پرسید: چرا به آن شخص گفتى : (واذكرنى عند ربك ) و از خدا كمك نخواستى و به او پناه نبردى ؟ یوسف از این كارش توبه كرد - البته یوسف همیشه در حال توبه بود، انابه و ناله داشت و براى این كارش چندین سال (حدود هشت سال ) دیگر در زندان باقى ماند. چرا؟ مگر یوسف چه جرمى مرتكب شده بود؟! من و شما كه بالاتر از آن را روزى چندین مرتبه مرتكب مى شویم و این گونه خطاها برایمان بسیار عادى است . نكته همان است كه چنین عملى از مقام شامخ یوسف دور و بعید است .
حضرت زكریا: وى تلاش فراوان كرد تا قومش را هدایت كند اما نتیجه اى نگرفت ، و كارش به جایى رسید كه او را تعقیب كردند تا به قتل برسانند، در حال فرار بود، دید چیزى نمانده است به دست قومش گرفتار شود، خطاب به درخت سیبى كه در پیش رویش بود گفت : ((به فریادم برس ))! درخت به امر خداوند باز شد و زكریا رفت لاى تنه آن درخت و مردم نتوانستند پیدایش كنند، از سوى خداوند خطاب شد:
زكریا! چرا به درخت متوسل شدى و به خداوند پناه نیاوردى ؟ زكریا گیر كرد و در جواب ماند، به خاطر همین كارش اره دو سر آوردند و درخت را با زكریا از وسط بریده و نصف كردند، البته بعد خداوند سالمش كرد ولى به هر حال كیفر آن كارش را دید.
حضرت یونس : این پیامبر بزرگوار سال ها براى هدایت قومش كوشید اما هیچ نتیجه اى نگرفت تا جایى كه قومش مستوجب عذاب شدند، به حضرت یونس خطاب شد:
اى یونس ! آنان دیگر لیاقت زنده ماندن را ندارند و باید عذاب شوند؛ یونس ‍ این مطلب را به قومش خبر داد كه به زودى هلاك خواهید شد و عذاب خدا بر شما نازل مى شود، اما در این میان یونس كارى كرد كه نباید مى كرد و آن این كه : بدون اذن پروردگار از شهر بیرون رفت . لذا براى این كارش تنبیه شد، چرا كه برخى از افراد قومش آن گاه كه آثار عذاب را دیدند به دیگران گفتند: بیایید توبه كنیم ، از همین رو به سراغ یونس رفتند و هرچه گشتند او را نیافتند. آنان دریافتند كه پناهى جز خدا ندارند و لذا به پیشگاه او توبه كرده و از گذشته خود پشیمان شدند، خداوند توبه آنان را پذیرفت و عذاب نازل نشد.
مطلب این جاست كه آن قوم با آن همه لجاجت و سرسختى و گناه با یك ((یا الله )) و ((خدایا! اشتباه كردم )) از عذاب خلاص شدند، اما یونس با آن همه خدمت و بندگى در راه خدا باید براى یك ترك اولى مجازات شود. لذا وقتى در كشتى نشسته بود تا به آن طرف دریا برود نهنگى كه مامور خدا بود، آمد و در مقابل كشتى سد شد، چیزى نمانده بود كه كشتى را غرق كند، تصمیمشان بر این شد كه قرعه بزنند و به نام هر كس در آمد او را طعمه ماهى كنند و از دست آن حیوان خلاصى یابند. قرعه زدند به نام یونس در آمد، مرتبه دوم باز به نام یونس ... تا سه مرتبه قرعه زدند هر سه بار به نام یونس در آمد. یونس وقتى قضیه را چنین دید خود را به دریا انداخت و نهنگ او را بلعید، از آن جا كه ماهى مامور خدا است اجازه هضم كردن یوسف را نداشت و فقط او را در شكم خود نگه داشت . یونس متوجه شد كه خروجش از شهر اشتباه بوده و خطایى صورت داده است ، لذا در شكم ماهى ، دست به توبه و انابه و استغاثه برداشت :
فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمین ؛(111)
در دل تاریكى ها فریاد برآورد كه : معبودى جز تو نیست ، منزهى تو راستى كه من از ستمكاران بودم .
بدین ترتیب ، هفت شبانه روز در شكم ماهى ، یعنى در یك سلول تاریك ، مرطوب و بى غذا زندانى بود، پس از این مدت ، توبه اش پذیرفته شد: فاستجبنا له و نجیناه من الغم و از شكم ماهى بیرون آوردیم .
باز مى فرماید:
فلولا انه كان من المسبحین ، للبث فى بطنه الى یوم یبعثون ؛(112)
و اگر او از زمره تسبیح كنندگان نبود، قطعا تا روزى كه برانگیخته مى شوند در شكم آن ماهى مى ماند.
از این سخن خداوند فهمیده مى شود كه یونس به خاطر آن كارش استحقاق آن را داشته كه تا روز قیامت مجازات شود، اما توبه كرد و توبه اش پذیرفته شد و این بسیار تكان دهنده است .
نظیر این قضایا در قرآن و تاریخ فراوان آمده است . نقل شده كه پیامبر از بنى اسرائیل وارد شهرى شد، در همان ابتداى ورود دید كه یك عالم عابد و زاهدى زیر آوار رفته و سرش بیرون مانده و در همین حال مورچه ها سرش ‍ را خورده اند. تعجب كرد از این كه عالم عابد و زاهدى زیر آوار رفته و سرش ‍ بیرون مانده و در همین حال مورچه ها سرش را خورده اند. تعجب كرد از این كه عالم عابد و زاهدى كه هفتاد سال در راه خدا قدم برداشته و ریاضت كشیده است ، چرا باید این گونه بمیرد؟ در همین هنگام مطلع شد كه حاكم ظالم آن شهر مرده و تشییع جنازه مهمى از او كرده اند! با خدا مناجات كرد و بیان داشت : خدایا چه حكمتى در كار است ؟ عالم زاهد باید آن گونه بمیرد و حاكم ظالم این گونه با عظمت و جلال دفن شود؟! خطاب شد آن عالم چند روز قبل حاجتى داشت و براى رفع آن به این حاكم ظالم مراجعه كرد، و نباید چنین مى كرد و لا تركنوا الى الذین ظلموا فتمسكم النار(113) به كسانى كه ستم كرده اند متمایل مشوید كه آتش {دوزخ } به شما مى رسد. و این ظالم حاجت او را برآورده كرد و به گرفتاریش رسیدگى نمود، پس آن عالم كیفر دارد و براى این كه كیفرش به قبر و برزخ و قیامت كشیده نشود در این دنیا مجازاتش كردیم و آن ظالم نیز از آن جا كه ظلم هاى فراوان كرده بود، نتیجه این كار خویش را (برآورده كردن حاجت عالم ) در همین دنیا به او دادیم و نخواستیم كه پاداشش را در عالم آخرت به او بدهیم ؛ لذا آن تشریفاتى را كه براى این حاكم قائل شدند نتیجه و پاداش آن خدمتى بود كه به آن عالم كرده بود.
توبه خواص
توبه سه قسم است :
1 - توبه عموم مردم ؛
2 - توبه انبیا، به خاطر ترك اولى كه از آنان سرمى زند، مانند توبه آدم ، یونس ، یعقوب و یوسف (علیهم السلام )؛
3 - توبه خواص كه توبه معصومین (علیهم السلام ) است . آنان از توجه به غیر خدا توبه مى كنند؛ یعنى امیرالمومنین (علیه السلام ) وقتى غذا مى خورد یا اطفاى شهوت مى كند و... از آن عالم وحدت به عالم كثرت مى آید و همین براى او گناه و توجه به غیر حق است . اگر مى بینیم حضرت زهرا (س ) از خوف خدا به اندازه اى گریه مى كند كه از اشك چشمش ‍ شیشه اى پر مى شود براى همین است كه چند لحظه اى توجه به غیر حق داشته است .
على (علیه السلام ) در دل شب مى نالد و نسبت گناه به خود مى دهد و دعاى كمیل پر از این نسبت ها است ، عده اى تصور مى كنند على (علیه السلام ) آن مطالب را براى آموزش ما فرموده است ، حال آن كه این برداشت درست نیست ، بلكه على (علیه السلام ) آن سخنان را براى خودش فرموده است ، این به آن معنا نیست كه نعوذبالله على (علیه السلام ) گناه كرده و از گناهانش توبه مى كند و چنین نیست كه حضرت ترك اولى كرده باشد، معصوم (علیهم السلام ) از توجه به غیر حق توبه مى كند و از خداوند طلب عفو و بخشش مى نماید.
آرى ، آن توقعى كه از معصوم هست از انبیا نیست و آن توقعى كه از انبیا هست از علما نیست و هم چنین انسان انتظار و توقعى كه از علما و دانشمندان دارد از عامه مردم ندارد. به همین ترتیب مقایسه كنید تا برسید به خودتان ، و توجه داشته باشید كه عموم مردم توقع و انتظارى كه از مسئولان اداره ها دارند از كارمند معمولى ندارند و همین طور سلسله مراتب دیگر.
نام كتاب : اخلاق در اداره
نویسنده : آیت الله حسین مظاهرى
يکشنبه 20/5/1392 - 12:39
اخلاق

تهذیب ، عنصرى كلیدى و سرنوشت ساز در همه كارهاى آدمى است . به عبارت دیگر مى توان گفت اساسى ترین و محورى ترین كار انسان ، تهذیب است . پیامبران الهى یكى پس از دیگرى آمدند تا امر خطیر تهذیب را به عهده گیرند. امامان معصوم (علیهم السلام ) نیز چنین رسالتى داشتند. قرآن كریم ، در خصوص فلسفه بعثت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزكیهم و یعلمهم الكتاب و الحكمة ؛(90)
اوست آن كس كه در میان بى سوادان فرستاده اى از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بدیشان بیاموزد.
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و هم چنین تمامى انبیاى الهى آمده اند تا ابتدا مردم را مهذب كنند و سپس سطح معلومات آنان را بالا ببرند. در میان ما مصطلح است ((آموزش و پرورش ))، ولى قرآن مى فرماید: ((پرورش و آموزش )) و این خودسازى و تهذیب و پرورش بسیار مهم است ، از این رو آیه مذكور در قرآن تكرار شده است و تكرار، دلیل بر تاكید است .
بنابراین ، نخستین هدف از بعثت پیامبران مهذب نمودن مردم است . پیامبر آمده است تا ریشه رذایل را بركند و فضایل را جاى آن بنشاند.
رستگاران
سوره و الشمس در قرآن از جهتى منحصر به فرد است و همانند آن در قرآن نیست ، در این سوره خداوند براى یك مطلب ، یازده قسم خورده و چندین تاكید آورده است . آرى ، بعد از یازده قسم مى فرماید:
قد افلح من زكیها و قد خاب من دسیها؛(91)
هر كس نفس خود را پاك گرداند قطعا رستگار شد و هر كه آلوده اش ساخت قطعا باخته است .
كسى كه صفت رذیله در او رسوخ كرده و رذایل بر وجودش حاكم باشد، شقى و بدبخت است و نه سعادت دنیا را دارد و نه آخرت را.
اگر قرآن را مطالعه كنیم و به دقت بر آن بنگریم به این نتیجه مى رسیم كه دو سوم آیات قرآن درباره اخلاق و تهذیب نفس است .
بعضى از آیات به طور صریح سفارش به خود سازى مى كند، مانند:
یوم لاینفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سلیم ؛(92)
روزى كه هیچ مال و فرزندى سود نمى دهد مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بیاورد.
آرى ، روز قیامت جاى پول و اولاد و پارتى بازى و رشوه دادن و امثال این ها نیست ؛ آن چه كه در آن روز گره گشاست و براى انسان كار ساز است داشتن دل پاك است ؛ دلى كه در آن قساوت و جاه طلبى ، پول پرستى و حسادت خود محورى و لجاجت و منیت نباشد.
بعضى از آیات به طور غیر مستقیم و غیر صریح ، سفارش به تزكیه و خودسازى مى كند كه تمام قصه ها و داستان هاى قرآن از همین قبیل است ؛ یعنى شما وقتى كه قصه هاى قرآن را مطالعه مى كنید در مى یابید كه هدف از بیان تاریخ قوم ثمود، شعیب ، موسى ، عیسى و... نتیجه گیرى اخلاقى است و مى خواهد به انسان ها گوشزد كند كه اگر كسى مهذب نباشد سرانجام بد و ناگوارى دارد. اگر به تزكیه و خودسازى بپردازد سعادت دنیا و آخرت نصیبش مى شود.
قرآن كریم در یازده مورد به انسان ها امر مى كند كه در تاریخ سیر كنند، از جمله در این آیه شریفه مى فرماید:
فسیروا فى الارض فانظروا كیف كان عاقبة المكذبین (93)
پس در زمین بگردید و ببینید فرجام تكذیب كنندگان چگونه بوده است .
و در آیه دیگر مى فرماید: ((عاقبة المجرمین ؛(94)))
سوره یوسف به حسودان درس بزرگى مى دهد و مى فرماید: در قصه ها و ماجراها تامل و دقت كن و ببین كه برادران یوسف (علیه السلام ) به خاطر داشتن صفت رذیله حسادت 24 گناه مرتكب شدند، آن هم چه گناهان بزرگى : فریب دادن پیامبر خدا، اذیت كردن او، به چاه انداختن و نسبت دزدى دادن ، تكذیب كردن و در مقابل ثمن بى ارزشى او را فروختن و...
پیام این سوره بر ما این است كه : اى بشر! اگر كسى حسود باشد عاقبتش به جایى مى رسد كه برادرش را اگر پیامبر باشد مى كشد.
یكى از دانشمندان مسیحى مى گوید: ((یوسف مردى بود كه آنچه كه یك مرد، لازم دارد، مثل : قدرت ، مكنت ، تشكیل خانه و وزن و بچه و... نداشت ، اما ایمان ، تهذیب نفس و پاك دامنى داشت .))
اگر تمام دنیا دست به دست هم مى دادند و تصمیم مى گرفتند یوسف را آقا كنند به این اندازه نمى توانستند كه عفتش او را بزرگ كرد و ایمان و تهذیب نفس او را بالا برد.
اما زلیخا به عكس یوسف ، كسى بود كه هرچه یك زن مى خواست داشت ، معمولا یك زن شوهر، خانه ، تجملات ، قدرت ، مكنت و شهرت مى خواهد كه زلیخا بالاتر از این ها را نیز داشت اما یك چیز نداشت و آن ((ایمان به خدا))، ((سلامت نفس )) و ((عفت )) بود. اگر دنیا پشت به پشت یكدیگر كند و بخواهد كسى را زمین بزند، این قدر نمى تواند زمین بزند كه بى عفتى زلیخا او را زمین زد. به راستى اگر مصر آن زمان دست به دست هم مى دادند و مى خواستند زلیخا را این قدر بیچاره كنند - كه خودش بیچاره كرد - نمى توانستند!
داستان هاى دیگر قرآن نیز چنین است ، شما نمى توانید در قرآن داستانى را بیابید كه آن داستان ، سخن از تهذیب نفس نكرده باشد.
حضرت امام خمینى در جلسه هاى اخلاقى خود مى فرمودند: در قرآن آیه اى نداریم كه مربوط به اخلاق نباشد. زمانى در مورد فرمایش ایشان مطالعه مى كردم كه معناى این حرف چیست ، سرانجام به این نتیجه رسیدم كه سخن بسیار متینى است ؛ وقتى دقت مى كنیم مى بینیم قرآن محكم دارد و متشابه قرآن حروف مقطعه مثل ((الم )) است . معناى ((الم )) چیست ؟ نمى دانیم ! رمزى است بین عاشق و معشوق و خدا و پیامبر، هیچ كس نمى تواند متشابهات قرآن را بفهمد. امام همین متشابهات بهترین زمینه است براى نتیجه گیرى اخلاقى یعنى همین متشابهات روح تعبد به انسان مى دهد.
از امام صادق (علیه السلام ) سوال مى كنند چرا در قرآن متشابه وجود دارد؟ مى فرماید: براى این كه مردم با اهل بیت سر و كار داشته باشند.
اگر در قرآن امر به عبادت ، هم چون نماز و روزه ، حج و... شده ، همه این ها مقدمه اى است براى آدم شدن و خود سازى ، از نظر فقه اسلام اگر كسى روزه اش را در جلوى دیدگان مردم و در ملاء عام بخورد باید هشتاد تازیانه بر او بزنند. اگر این عمل تكرار كند تا مرتبه سوم ، در دفعه سوم باید او را كشت . در فقه گناهى كه تا این اندازه مهم و بزرگ باشد، نداریم .
خداوند درباره روزه مى فرماید:
الصوم لى و انا الجزى به ؛(95)
روزه مال من است و پاداشش را خودم مى دهم .
اگر خداوند انسان را به روزه گرفتن فرمان مى دهد، فقط براى دوست داشتن است ، چون مى خواهد كه ملكه تقوا در او ایجاد شود و در جوار الهى قرار گیرد و رستگار شود.
در مورد زكات مى فرماید:
وویل للمشركین الذین لا یوتون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون ؛(96)
و واى بر مشركان ، همان كسانى كه زكات نمى دهند و آنان كه به آخرت كافرند.
قرآن كسانى را كه زكات نمى پردازند مشرك و كافر خطاب مى كند و مى فرماید: خمس و زكات براى این است كه شما آدم بشوید، خود را مهذب كنید:
خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكیهم (97)
از اموال آنان صدقه اى بگیر تا به وسیله آن پاك و پاكیزه شان سازى .
وقتى انسان به ریشه مطالب مى پردازد و بر معانى دقیق آن مى اندیشد به این سخن بنیان گذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمینى قدس سره پى مى برد كه فرمود: ((نمى توانیم در قرآن آیه اى پیدا كنیم كه مربوط به اخلاق نباشد)).
بسیار حرف عالى است ؛ یعنى قرآن از اول تا آخرش مربوط به اخلاق است و یك كارخانه آدم سازى است .
جهاد از عبادت هایى است كه ثواب زیاد دارد، در روایات آمده است : اگر كسى یك شبانه روز در مرزها نگهبانى دهد پروردگار عالم ثواب دو هزار سال عبادت را به او عنایت مى كند، اما همین رزمنده و نگهبان مرز، شرایطى دارد كه قرآن مى فرماید:
التائبون العابدون الحامدون السائحون الاركعون الساجدون ؛(98)
{آن مومنان } همان توبه كنندگان ، پرستندگان ، سپاس گزاران ، روزه داران ، ركوع كنندگان ، سجده كنندگان هستند.
رزمنده كسى است كه خودسازى كند، چرا كه جبهه و میدان جنگ براى خودسازى است و در آن جا دو جنگ وجود دارد: یكى جنگ با دشمن و دیگرى جنگ با نفس . جنگ برون و جنگ درون . جنگ درون مهم تر و مشكل تر از جنگ برون است . جنگ با نفس اماره ، جهاد اكبر است و جنگ با دشمن و ظالم ، جهاد اصغر.
تهذیب و عبودیت
كسى كه خود ساخته و مهذب باشد به مرحله عبودیت و تسلیم محض در برابر حق تعالى و احكام الهى مى رسد و آن چه را كه پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام ) مى گویند مى پذیرد. چنین كسى چون نفس خود را پاكیزه كرده دیگر مسئله ((منیت )) و خودخواهى در او راه ندارد و هرچه را كه خسرو كند، نیكو مى داند.
اختلافى هست میان بزرگان در این كه : اوامر و نواهى در قرآن و شریعت براى چیست ؟
برادران اهل سنت مى گویند: اوامر و نواهى چیزى است كه خدا از ما خواسته است .
ولى شیعه این حرف و این نظر را نمى پسندد و معتقد است : باید یك مصلحت تامه ملزمه اى در كار باشد، اگر چه ما آن را نفهمیده باشیم . تمام دستورها و قوانین خداوند به جهت مصلحتى است كه ما از آن اطلاع نداریم و...
اما قول سومى هم در این جا وجود دارد و آن این كه مى گویند: نظر فقهاى اسلام درست است اما یك حرف بالاترى در این جا وجود دارد و آن این كه : خداوند امر و نهى كرده است تا روح تعبد در ما زنده شود؛ به عبارت دیگر، امر و نهى خدا براى این است كه ما در برابر حق تسلیم شویم . مثلا حج از عبادت هاى بسیار مهم و بزرگ است و ارتباطى ناگسستنى با مسائل سیاسى و اجتماعى دارد، امام روح تعبد در آن موج مى زند.
انسان وقتى كه درباره اعمال حج مى اندیشد، فلسفه بسیارى از اعمال آن را نمى فهمد؛ مثلا فلسفه احرام بستن و طواف كردن چیست ؟ به چه جهت باید طواف كنیم ؟ سعى بین صفا و مروه چه حكمتى دارد؟ رمى جمره ، ماندن در عرفات ، ماندن در مشعر، ماندن در منى و... براى چیست ؟ نمى دانیم ، تنها این را مى فهمیم كه این اعمال روح تعبد و روح تسلیم را در ما زنده مى كند و این بالاترین فضیلت است .
تعبد و عبودیت به اندازه اى اهمیت دارد كه خداوند در نماز، آن را بر رسالت مقدم داشته است : اشهد ان محمدا عبده ورسوله . یعنى پیامبر ابتدا ((عبد)) است و مقام عبودیت را دارد، آن گاه رسالت .
شخصى خدمت امام صادق (علیه السلام ) رسید و عرض كرد: یابن رسول الله ! این انارى كه در دست شماست اگر آن را نصف كنى و یك قسمش را حلال كنى و قسم دیگرش را حرام ، من مى پذیرم و تسلیم حرف شما هستم . این است معناى تسلیم و عبودیت در برابر احكام خدا. این تسلیم از آن روست كه حكم امام صادق (علیه السلام ) حكم خداست .
از آن چه گفته شد دانستیم كه تهذیب ، امر بسیار مهمى است كه قرآن و پیامبران ، به آن بسیار توصیه كرده اند. این تهذیب در سامان دهى كار مردم و رسیدگى به امور آنان ، نقش كلیدى دارد. كسانى كه متصدى امور مردم و مسئول گره گشایى از كار آنان هستند به تهذیب بیشتر نیاز دارند. آنان اگر خود ساخته باشند با دل سوزى ، دقت ، همه جانبه نگرى و وظیفه شناسى به كارها مى پردازند، اما اگر مهذب نبودند با بى تفاوتى ، سهل انگارى ، سطحى نگرى و كاغذ بازى با امور برخورد مى كنند. طبیعت اداره ها این چنین است كه هر كارمندى باید از مسئول مافوق خود دستور بگیرد و با قانون ها و ماده ها و تبصره ها پیش برود، طبعا چنین كارى با پیچ و خم روبه رو مى شود و گاه خستگى و دل زدگى به وجود مى آورد، اگر كارمندى مهذب و پاكیزه و داراى قلب سلیم باشد، بى هیچ گونه دلسردى و بدون این كه قوانین را پشت سر بگذارد، و قانون شكنى كند، مشكلات را حل مى كند و ارباب رجوع را راضى و خشنود به خانه مى فرستد.
مردم اگر با چنین كارمندانى روبه رو شوند - اگر كارشان هم حل نشود - باز راضى اند، چرا كه تلاش صادقانه و خالصانه آن ها را دیده اند.
نابسامانى هایى كه در پاره اى از جاها دیده مى شود معلول آن است كه انسان هاى غیر مهذب به كار گماشته شده اند.
وقتى مى گوییم مهذب ، منظورمان فقط تقید افراد به نماز و روزه نیست بلكه همه جنبه ها را در برمى گیرد؛ فى المثل اگر فردى را به كارى گماشته اند و او مى بیند كه انجام آن ها در توان او نیست ، وظیفه اش آن است كه كنار برود و میدان را براى افراد شایسته ترى باز كند. اگر چنین كرد او خود ساخته و مهذب است .
امانت دارى و حفظ اموال بیت المال از مصادیق دیگر تهذیب است . فردى كه مسئولیتى دارد و اموال كم یا زیادى در اختیارش هست باید پروا داشته باشد و آن ها را در راه صحیح و به طور حساب شده و با برنامه ، مصرف كند. معلم و استادى كه تدریس مى كند و شاگردان زیادى با او سر و كار دارند باید مهذب باشد تا با وجدان سالم و روش صحیح ، استعدادهاى دانش آموزان و دانشجویان را پرورش دهد و آن ها را براى فرداى جامعه آماده سازد. هم چنین عالمان و دانشوران باید نفس خود را تهذیب كنند، كه اگر چنین شد، عالم اصلاح خواهد شد.
بدین ترتیب نقش تهذیب در سامان دهى صحیح كارها و اداره امور جامعه روشن مى شود و به عظمت قرآن و تعالیم انبیا - كه این همه بر تزكیه نفس ‍ تاءكید كرده اند - پى مى بریم .
نام كتاب : اخلاق در اداره
نویسنده : آیت الله حسین مظاهرى
يکشنبه 20/5/1392 - 12:39
سلامت و بهداشت جامعه
انسان باید در كارهاى فردى و اجتماعى ، عاقبت اندیش و با احتیاط باشد؛ سنجیده بگوید و سنجیده كار كند. در بعضى از موارد این احتیاط ضرورى و لازم تر است ؛ از جمله در مورد ((حق الناس ))، ((عرض و ناموس )) عفت زنان و جان انسان .
اسلام براى انسان اهمیت بسیار قائل است ، شما اگر قرآن و روایات را از زاویه انسان شناسى مطالعه كنید به نكته هاى بسیار مهمى برخورد مى كنید و پى مى برید كه شخصیت انسان از منظر اسلام تا چه حد والاست . براى نمونه قرآن ارزش انسان را با تمامى انسان هاى روى زمین مساوى مى داند و مى فرماید:
اگر كسى انسانى را بكشد مثل آن است كه تمام انسان ها را كشته باشد و هم چنین اگر كسى شخصى را كه در شرف مرگ است نجات دهد، همانند آن است كه جهانى را زنده كرده باشد. من قتل نفسا بغیر نفس ....(74) قرآن در آیه دیگر هم مى فرماید:
هر كسى مؤ منى را به عمد بكشد مجازاتش آتش جهنم است كه در آن جاوید و همیشگى معذب خواهد بود: من بقتل مؤ منا متعمدا فجزاؤ ه جهنم ...(75)
مطالعه احكام فقهى دیه نیز ارزش انسان از دیدگاه اسلام را به ما مى فهماند؛ مثلا اگر كسى انسانى را - حتى به خطا - در تصادف یا به نحو دیگر بكشد، علاوه بر این كه باید دیه بدهد، دو ماه نیز باید روزه بگیرد؛ آن هم سى و یك روزه پى درپى و سى روز به طور منفصل .
شخصیت انسان از دیدگاه اسلام
امیرالمؤ منین علیه السلام پیرامون شخصیت انسان مى فرماید:
المؤ من اءعظم حرمة من الكعبة .(76)
شرافت و احترام مؤ من از احترام كعبه ؛ بیشتر است .
باز در جاى دیگر مى فرماید:
ان المؤ من اءعظم حرمة عندالله و اءكرم علوا من ملك مقرب ؛(77)
مومن از جهت شخصیت و احترام نزد خداوند از ملك مقرب ، مقرب تر است .
راز این برترى آن است كه اگر انسان حركت كند و سیر تكاملى بپیماید، به جایى مى رسد كه حتى ملك مقرب الهى نیز نمى تواند به آن جا برسد، قضیه معراج پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) خود گواه بر این مطلب است كه انسان به مقامى دست مى یابد كه ملك مقرب الهى به آن راه نمى یابد و پایش لنگ است .
در قضیه معراج ، پیامبر به جبرئیل فرمود: همراه من بیا، جبرئیل گفت : لودنوت اءنملة لاحترقت اگر ذره اى بالاتر بیایم مى سوزم ، و بیش از این قدرت آمدن ندارم .
مولوى این روایت را انصافا خوب به شعر در آورده است :
گفت : جبریلا بیا اندر پیم گفت رو، رو من حریف تو نیم
قرآن در سوره بقره اولین درجه اى را كه به انسان مى دهد درجه ((خلیفة اللهى است ))، به ملائكه خطاب شد:
انى جاعل فى الارض خلیفة (78)
من در زمین خلیفه اى خواهم گماشت .
اگر نبود براى انسان جز این درجه و امتیاز، برایش كافى بود.
بالاتر از این ، آن كه در همین سوره چند آیه بعد مى فرماید:
و علم آدم الاسماء كلها(79)
و خداوند، تمامى اسما را به آدم آموخت .
یعنى ، انسان مظهر اسما و صفات حق شد و همه آن ها در آدم جلوه كرد. آن جا كه ملائكه درباره خلقت انسان اعتراض داشتند و اظهار مى كردند این موجود خون ریز است و مفسده به پا مى كند و... كه گویا فرشتگان موضوع خونریز بودن انسان را فهمیده بودند و درك كرده بودند كه انسان مركب از روح و جسم است و تمایلات و غرائزش مفسده انگیز است لذا گفتند خداوند! این موجود مفسد و خون ریز را براى چه خلق مى كنى اگر براى عبادت كردن است ، ما بر تو عبادت مى كنیم و... براى فهماندن و جواب گویى به فرشتگان ، وقتى كه اسما و صفات حق براى آدم تجلى كرد، به ملائكه و فرشتگان عرضه نمود و فرشتگان آن را تجلى دیدند و به اشتباه خود پى بردند از خداوند عذر خواهى نمودند و گفتند: ((خدایا! ما نمى دانستیم ، علم ما محدود بود و تو مى دانى چیزهایى را كه ما نمى دانیم )).
این امتیازهاى كه براى انسان شمردیم اختصاص به پیامبران ندارد بلكه براى انسان نیز هست ، مقام انبیا و اولیا مقام دیگرى است بالاتر از این .
امتیاز و درجه دیگرى كه قرآن براى انسان بیان مى فرماید این كه :
و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین (80)
یعنى وقتى از روح خود در انسان دمیدم و انسان كامل شد به فرشتگان امر نمودم كه به آدم سجده كنید همگى سجده كردند مگر ابلیس كه به خاطر تكبرش سجده نكرد و به خاطر اینكه ملك نبود و از جنیان بود: (كان من الجن ) بى ادبى كرد، اگر ملك بود، این گونه بى ادب نبود. این مطالب مى رساند كه خداوند به انسان مى فرماید: اى انسان ! هر كس با تو مبارزه كند رانده درگاه من است و از دیده من او مستكبر است ، آن كس كه به تو سجده نكند و در مقابلت متواضع نشود، كافر است .
امتیاز دیگر انسان ، این كه خداوند در آیه اى مى فرماید:
و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعا(81)
[اى انسان ها] هر آن چه در آسمان و زمین است براى شما آفریدم .
پس آگاه باش كه عالم هستى براى تو و به خاطر تو آفریده شده است ، و قدر و منزلت خود را بدان ، خداوند مى فرماید:
یا ایها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقیه (82)
اى انسان ، حقا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد.
در آیه هاى دیگر مى فرماید: ان الى ربك الرجعى (83) ان الى ربك المنتهى (84)
اگر چه حركت در این مسیر دشوار و پرمشقت است اما نتیجه اش لذت بخش و شیرین است به حدى كه كسى - حتى ملائكه مقرب خدا - نمى تواند آن را درك كند.
كرامت انسان و برترى آن بر موجودات دیگر امتیاز دیگرى است كه خداوند به انسان داده است .
ولقد كرمنا بنى آدم وحملناهم فى البر و البحر ورزقناهم من الطیبات و فضلناهم على كثیر ممن خلقنا تفضیلا(85)
و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشكى و دریا بر مركب ها نشاندیم و از چیزهاى پاكیزه به ایشان روزى دادیم و آن ها را بر بسیارى از آفریده هاى خود برترى دادیم .
این آیه ، تشبیه معقول به محسوس است ، بدین صورت كه اگر شما كسى را دوست داشته باشید و بخواهید ارادت و لطف خود را به او نشان دهید. او را مهمان مى كنید، و اگر بخواهید ارادت خود را بیش از آن نشان دهید خودت یا فرزندت هنگام آمدن با او همراهى مى كنید و اگر بیشتر از این بخواهید اظهار محبت كنید وسیله نقلیه مى برید و او را مى آورید و سپس ‍ بهترین غذا را برایش تهیه مى كنید و سرانجام مى كوشید بهترین و بالاترین نوع احترام را به او بگذارید. خداوند مى فرماید ما نیز به انسان چنین كردیم ؛ یعنى بهترین غذا، مركب و...را در اختیار او گذاشتى
واگذارى امانت الهى به انسان امتیاز دیگرى است كه خداوند عطا فرموده است . شاید بتوان گفت كه این موهبت ، بالاترین امتیاز و درجه اى است كه پروردگار عالم به انسان داده است :
انا عرضنا الامانة على السموات و الارض والجبال فابین ان یحملنها واشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا؛(86)
ما امانت {الهى و بار تكلیف } را بر آسمان ها و زمین و كوه ها عرضه كردیم ، پس ، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسناك شدند، ولى انسان آن را برداشت ، راستى او ستمگرى نادان بود.
به نظر بنده ، شاید این امانت ، قلب انسان باشد، زیرا ما از روایات مى فهمیم كه دل انسان عرش خدا است : قلب المومن عرش الرحمان (87) و یا:
لا یسعنى ارضى و لا سمائى ، و لكن یسعنى قلب عبدى المومن ؛(88)
عالم هستى نمى گنجد كه من در آن باشم ، اگر مى خواهى مرا بیابى جایگاهم دل و قلب مومن است .
اما چیزى كه تاسف آور است مطلب ذیل آیه است كه مى فرماید: انه كان ظلوما جهولا؛ به راستى او ستمگرى نادان بود.
آرى ، انسان با آن همه امتیاز و درجه ، بسیار جاهل نیز هست ، انسان خودش ‍ را نشناخته است و نمى داند كه این همه مقام دارد، چون مقام و منزلت خود را درك نمى كند در منجلاب شهوت غوطه ور است ، عمر ارزشمند خود را تنها در جمع آورى مادیات صرف مى كند و... انسان همانند آن بچه خردسالى است كه وقتى در گرانبهایى را به دستش دهند مدتى با آن بازى مى كند، بعد هم كه خسته شد با سنگى یا با جسم سخت دیگرى آن را مى شكند، خداوند مى فرماید انسان خود را نمى شناسد و خیلى جاهل است و به خود ستم مى كند، انسانى كه باید از نعمت توبه استفاده كند و به مقام تخلیه و سپس به مقام تحلیه و سرانجام به مقام تزكیه و... برسد، مثل كرم ابریشم دور خود را مى تند و در آخر خفه مى شود و یا به قول امیر المومنین (علیه السلام ) مثل كرم مستراح است كه در عذره مى لولد تا خفه شود.
اولیاى خدا دنیا را شناخته اند، اگر كسى نزد ابن سیرین (كه تعبیر خواب مى داند) برود و بگوید من خواب دیده ام كه به مستراح افتادم و لباس و بدنم متنجس شده است ، او چنین تعبیر مى كند كه : پول زیادى به تو مى رسد دنیا به تو روى مى آورد و...! او مى خواهد بگوید كه مال حرام به اندازه اى پست و بى ارزش است كه در عالم معنا عذره اى بیش ‍ نیست .
انسان از طرفى اگر بخواهد سیر صعودى كند به جایى مى رسد كه جز خدا نبیند و اگر بخواهد سیر نزولى كند به حدى سقوط مى كند كه از میكروب سرطان مضرتر و از سگ درنده پست تر و... مى گردد.
ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذین لا یعقلون (89)
قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا كران و لالانى هستند كه نمى اندیشند.
آرى ، مدیران و كاركنان اداره ها و سازمان ها بدانند كه با چنین انسان و شخصیتى روبه رو هستند؛ انسانى كه خداوند متعال بر روز او، بسیار سرمایه گذارى كرده است و همه هستى را آفریده تا او به تكامل برسد. در واقع هر كس در مواجهه با هر انسانى باید بداند كه با عصاره همه هستى ، رو به روست و وظیفه دارد تا با خدمت گزارى به او، زمینه تكاملش را فراهم سازد. این همه تاءكیدى كه اسلام در خصوص شخصیت انسان كرده از آن روست كه این موجود، گل سر سبد هستى است و نباید با رفتارهاى نسنجیده آن را رو به افسردگى برد و خشكاند. خدمت به چنین آفریده اى ، خدمت به خدا و احترام به خلقت اوست . خوشا به حال كسانى كه هر روز با چنین فهم و دركى بر سر كار خود حاضر مى شوند و از این كشتزار ناپیدا كرانه ، خرمن خرمن محصول مى چینند و براى سراى آخرت خود، ذخیره مى كنند.
و بدا به حال افرادى كه با دست خود، وجودشان را در كمند شیطان اسیر كرده و جاهلانه این كشتزار را به آتش مى كشند و استعدادهاى وجودى خود و دیگران را از بین مى برند.
نام كتاب : اخلاق در اداره
نویسنده : آیت الله حسین مظاهرى
يکشنبه 20/5/1392 - 12:38
موفقیت و مدیریت
چند دسته و گروه اند كه همیشه باید محتاط باشند و با عصاى احتیاط راه بروند، و كارهایشان را در زندگى سنجیده انجام دهند:
1 - افرادى كه سنشان از چهل سال به بالا است و به عبارتى در سرازیرى قرار گرفته اند و در واقع هر قدمى كه بر مى دارند، همان اندازه به روز حساب نزدیك تر مى شوند. در این مورد روایتى هست كه مى فرماید:
من بلغ اءربعین ولا یتعصى فقد عصى ؛
كسى كه چهل ساله شود و عصا دست نگیرد گناه كرده است .
این معناى ظاهرى روایت است و مسلما معنایش این نیست كه افراد چهل سال به بالا باید عصا به دست بگیرند. از این روایت ، مى توان چنین استفاده كرد كه : انسان ها از چهل سالگى به بعد باید احتیاط بیشترى كنند و با عصاى احتیاط حركت نمایند، باید رفتار و كردارشان را بپایند تا روز قیامت سرافكنده و خجالت زده نباشند.
این مطلب نیز در روایت آمده است كه : انسان ها وقتى به چهل سالگى مى رسند، از سوى خداوند، به فرشتگان خطاب مى شود كه دیگر عقل او كامل شده و تجربه پیدا كرده و مى داند كه به قبر و قیامت نزدیك مى شود، بر او سخت بگیرید و گناهانش را دقیق تر بنویسید.
چقدر سخت است كه در روز قیامت خطاب شود: اى پیرمرد! اى مجرم ! اى كسى كه عقلت كامل شده بود، چرا گناه كردى ؟ چرا نسنجیده گفتى و شنیدى و چرا در كارهایت عاقبت اندیش نبودى ؟! و...
2 - توصیه اى هم به خالق هاى كارمند و ادارى دارم و آن ، این كه با عصاى احتیاط حركت كنند. در این باره روایات فراوان وجود دارد، آنان در عین كار در اداره ، باید مواظب حجاب ، نوع برخوردها و نشست و برخاست ها باشند.
درباره حجاب بیش از ده آیه در قرآن وجود دارد كه این آیات به ما مى فهماند كه زن باید مواظب خودش باشد. این دستور قرآن است كه زن در حد امكان باید با مرد نامحرم تماس نداشته باشد، و در صورت ناچارى به اندازه ضرورت .
فاذا ساءلتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب ذلكم ..(68)
و چون از زنان چیزى خواستید از پشت پرده از آنان بخواهید این براى دل هاى شما و دل هاى آنان پاكیزه تر است .
و دلیلش را چنین آورده كه : اگر زن و مرد نامحرم با یكدیگر تماس نداشته باشند براى دل هر دو بهتر است ؛ یعنى تماس كه در دل ، طمع به وجود آورده و سرانجام فساد ایجاد مى كند.
در خصوص بیرون رفتن زنان از خانه قرآن مى فرماید:.
وقرن فى بیوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولى ..(69)
و در خانه هایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم ، زینت هاى خود را آشكار مى كنید.
البته مفهوم آیه این نیست كه زن مطلقا بیرون بیاید و كمالات را براى خود كسب نكند. بى شك مى دانیم كه تحصیل زنان و دختران در مدرسه و دانشگاه و یا ضرورت هاى شغلى دیگر مانند طبابت ، معلمى ، پرستارى و مشاغلى از این قبیل ، لازمه اش آن است كه زن از خانه بیرون آید. آن چه در قرآن مورد نهى واقع شده ، رفت و آمدهاى بى جا و تفریح هاى بى مورد است .
و قل للمؤ منین یغضوا من ابصارهم ..(70)
اى پیامبر به مردان با ایمان بگو چشمان خود را از نگاه به نامحرم بپوشانند.
اگر انسان احتمال دهد كه نگاهش منجر به فساد مى شود باید نظر نكند، مى فرماید اگر نگاه شهوت انگیز نبوده و موجب فساد هم نباشد باز هم بیش ‍ از اندازه نباید نگاه كرد.
این كه قرآن مى فرماید مرد از زن نامحرم و زن از مرد نامحرم چشم بپوشند و به یكدیگر نظر نكنند، دو معنا در آن هست :
الف : نگاهت را كنترل كرده و به اندازه ضرورت نظر كن ؛
ب : سر به زیر باش و به زن نگاه نكن و چشم هایت را به چشمان زن نینداز.
در هر حال خداوند مى فرماید: نظر كردن مرد و زن نامحرم به یكدیگر باید به اندازه ضرورت بوده و از روى شهوت و ریبه نباشد.
مطلب دیگرى كه در قرآن آمده درباره حرف زدن زن است كه زن در حرف زدن باید با احتیاط باشد و خود را كنترل نماید و صدایش را نازك ، لطیف و شهوت انگیز نكند:
فلا تخضعن بالقول فیطمع الذى فى قلبه مرض (71)
پس به ناز و كرشمه سخن مى گویید تا آن كه در دلش بیمارى است طمع ورزد.
براى این كه لطافت در گفتار و نازك كردن صدا و بالاخره صحبت شهوت انگیز موجب تحریك شهوت دیگران و در نهایت باعث به وجود آمدن فساد مى گردد و افرادى كه قلبشان مریض است و تقوا ندارند به او طمع مى كنند.
سفارش دیگرى كه قرآن به زنان دارد این است كه :
ولا تبرجن تبرج الجاهلیة (72)
و مانند روزگار جاهلیت قدیم ، زینت هاى خود را آشكار مى كنید.
نكته اى كه در آیه شریفه وجود دارد و تكان دهنده است این كه مى فرماید: خانم ! تو مسلمانى ، جالب شدن و جلب نظر كردن ، كار جاهلیت است و از رفتارهاى زنان غیر مسلمان است ، آنان در دوران جاهلیت در كوچه و بازار به گونه اى حركت مى كردند كه مردان به آنان نگاه كنند.
اى بانوان محترم كارمند، معلم ، طبیب ، پرستار، براى شما كه مسلمان و پیرو قرآن هستید، پوشیدن جوراب و چادرهاى آن چنانى حرام است ، پوشیدن كفشى كه صدا دارد و رهگذران را به خود جلب كند حرام است و خلاصه این كه هر نوع آرایشى كه نظر نامحرم را جلب نماید از دیدگاه اسلام حرام است ، این فتواى تمام مجتهدان و مراجع است و هیچ اختلافى در آن نیست .
پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در خانه حضرت زهرا نشسته بودند كه ابن ام مكتوم وارد شد، تا خواست داخل اتاق شود فاطمه زهرا علیها اسلام پشت پرده رفت . پیامبر براى این كه به ما هم بفهماند فرمود: زهرا جان ، ابن ام مكتوم كه نابینا است ، چرا پشت پرده رفتى ؟ زهرا گفت : یا رسول الله ! من كه چشم دارم ، پیامبر به قدرى خوشحال شد كه فرمود: من به قربان تو.
اسلام نمى گوید كه زن ، اجتماعى نباشد و در اجتماع وارد نشود، معلم و دكتر و....نباشد. بلكه مى گوید زن باید عفیف و در مقابل نامحرم ، متكبر و با قاطعیت باشد.
صفت دیگرى كه براى زن گفته شده این است كه باید ترسو باشد؛ یعنى در مواقع خلوت تنها از خانه بیرون نیاید و به ماشینى كه جز راننده و یا افراد نامحرم نیستند سوار نشود. خلاصه در هر جایى كه احتمال بسیار ضعیف مى دهد كه ممكن است عفتش لكه دار شود باید با عصاى احتیاط راه برود. پنجاه بلكه هفتاد درصد از فسادها در اثر بى احتیاطى خانم ها در عفت است .
چه بسیار دیده شده كه یك تبسم ، عمل منكر و نامشروعى را به دنبال داشته است و یك نگاه چه مصیبت هایى را به بار آورده است .
نتیجه كردارهاى مدیران و كاركنان اداره ها
اعمال انسان ها از جهت تاءثیر دو قسم است :
افرادى كه گفتار و كردارشان به حساب خودشان گذاشته مى شود؛ مثلا اگر كاسبى گران فروشى مى كند و مشترى اش كم مى شود و مردم دیگر به مغازه اش نمى روند، و در جامعه به عنوان گران فروشى شناخته مى شود. خانمى كه لاابالى است و حجاب خود را حفظ نمى كند، در نظر مردم ، زن بى بند و بارى است . شخصى كه ربا مى خورد و جامعه به عنوان ریاخوار و پست مطرح مى شود.
گناه این دسته از مردم به خودشان بر مى گردد و عكس العمل زیادى ندارد، اما گروهى هستند كه گناهانشان تنها به خودشان مربوط نیست و مردم تنها به خود آنان بدبین نمى شوند؛ بلكه این گروه باعث منفور شدن یك جمعیت مى شوند؛ مثلا اگر یك روحانى بد باشد. همه را به سوى بدى مى كشاند: اذا فسد العالم فسد العالم عكسش نیز همین طور است ، یعنى اگر یك روحانى خوب باشد در گسترش خوبى ها مؤ ثر است و مردم را به روحانیت خوش بین مى كند.
مدیران و كاركنان اداره هم این گونه هستند؛ یعنى رئیس یك اداره یا معاونش و یا بالاخر هم كارمندى كه داراى ارباب رجوع است اگر بد باشند و با ارباب رجوع با خشونت و تكبر برخورد كنند، مردم این بدى را به حساب خود آنان نمى گذارند، بلكه به حساب انقلاب مى گذارند و این جا است كه گناه بسیار بزرگ مى شود، كارمند و مدیرى كه مى تواند در عرض ‍ چند دقیقه كار انسان گرفتارى را انجام دهد و نمى كند گناه بسیار بزرگى را مرتكب شده است .
در روایات آمده است . امام صادق علیه السلام شیعیان را در منى نصیحت مى كرد، فرمود: ((اى شیعیان ما! این قدر دل پیغمبر را نشكنید، و ما را اذیت نكنید)) در این میان یكى از شیعیان تعجب كرد و از جا برخاست و عرض كرد: یا بن رسول الله ، ما كى دل پیغمبر را شكستیم ، كى شما را آزردیم ؟ امام علیه السلام فرمودند: مگر تو نبودى كه دیروز بر مركب سوار بودى و شخصى بین راه مانده بود و گفت : من خسته ام مرا نیز سوار كن و تو بى اعتنا رد شدى و با این كارت دل پیغمبر را شكستى !
و اما آن گناهى كه از این هم بزرگتر است این كه كار شما به نام انقلاب تمام مى شود و باعث بدبینى مردم به انقلاب سست مى شود. این وضع ممكن است . عده اى را به كفر بكشاند؛ یعنى به گونه اى با آنان برخورد شود كه آرزوى حكومت طاغوت را كنند و بگویند زمان شاه بهتر از الان بود! و این واقعا كفر است و گناه تمام آنان به گردن كسى است كه مردم را به نحوى ناراحت كرده و دل آنان را شكسته است . بسیار تاءسف انگیز است كه امروز عده اى مردم را به نحوى و به گونه اى به انقلاب بدبین مى سازند و باعث مى شوند كه اعتقاد مردم به روحانیت و انقلاب سست شود و پشت سر آنان حرف بزنند.
شقرانى كه از اولاد شقران غلام رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) است مردى شراب خوار بود، روزى بر در منصور دوانیقى ایستاده بود تا كمكى بگیرد. در این حین دید كه امام صادق علیه السلام از خانه منصور بیرون مى آید و امام وى را مى شناخت ، شقرانى نزد حضرت آمد و از وى كمك خواست ، امام علیه السلام به شقرانى احترام كرده و براى انجام كار او به خانه منصور بازگشت خواسته او را براى منصور بازگو نموده و عطاى او را گرفته و آورد در آستین شقرانى نهاد سپس فرمود:
یا شقران ؛ ان الحسن من كل احد حسن وانه منك اءحسن ؛ لمكانك منا، و ان القبیح من كل اءحد قبیح و هو منك اقبح ؛ لمكانك منا؛(73)
اى شقرانى ، كار خوب از هر كسى خوب است و از تو خوب تر است ، زیرا كه تو، به ما منسوبى و كار بد از هر كسى بد است و از تو بدتر است ، چرا كه تو با ما نسبت دارى .
بسیار نیكو است كه این روایت را تابلو كرده و بالاى سر خود بزنیم كه : ((كار خوب از هر كسى خوب است اما از تو خوب تر است ، و كار بد از هر كسى بد است و از تو بدتر چرا كه تو امروز منسوب به انقلابى )).
براى پیروزى این انقلاب ، جوان هاى پاك باخته ، خون مقدسشان را هدیه كردند، پدر و مادر و فرزندان شهدا و مفقودین اشك ها ریختند و جانبازان ، عزیزترین عضو خود را دادند و آزادگان محنت ها و مشقت ها به جان خریدند و... پس اگر من و تو امروز به وظیفه خود عمل نكنیم خون شهدا را پایمال كرده ایم .
مواظب باشید كه نتیجه گفتار و كردار شما ضربه به انقلاب نزند. حضرت امام خمینى رحمه الله هر سال در درس هاى اخلاق خود به ما نصیحت مى كردند و مى فرمودند: مواظب باشید كه كار شما به حساب دیگران گذاشته مى شود، اگر كارى كنید كه ضربه به روحانیت بخورد و ایمان مردم به این قشر سست شود گناه نابخشودنى است ؛ یعنى گناهى است كه دیگر، توفیق توبه را از انسان سلب مى كند.
نام كتاب : اخلاق در اداره
نویسنده : آیت الله حسین مظاهرى

 

يکشنبه 20/5/1392 - 12:37
موفقیت و مدیریت

به فرموده قرآن كریم تمام انسان ها باید امتحان شوند و در این امتحان نمرات انسان ها بررسى مى شود كه كدام یك نمره ممتاز و قبولى و كدام یك نمره مردودى گرفته اند. این امتحان براى این نیست كه براى خداوند ثابت شود كه چه كسى آدم خوبى است و چه كسى بد، بلكه براى این نیست كه ما بفهمیم كارنامه عملمان چگونه است . خداوند با این امتحان ، خوبى و بدى خودمان را به ما مى نمایاند.
احسب الناس ان یقولوا آمنا وهم لا یفتنون و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا ولیعلمن الكاذبین ؛(59)
انقلاب اسلامى ما براى تمام مردم یك امتحان بود؛ براى روحانى ، ادارى ، نظامى ، زارع ، كاسب ، سیاسیون ، كارگزاران ، غربال عجیبى بود؛ همان جمله اى كه امیرالمؤ منین (علیه السلام ) فرمود:
والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة ؛(60)
بسیارى از ما مردم از عهده امتحان خوب برنیامدیم ، پروردگار عالم به وسیله این انقلاب به ما فهماند كه چكاره ایم !
انواع امتحان ها
ولنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال والاءنفس و الثمرات و بشرالصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون . اولئك علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (61)
این آیه شریفه مى فرماید: اى انسان تو را آفریدیم و به این دنیا آوردیم تا به كمال و سعادت برسانیم ، مواظب باش كه هر آن در معرض امتحانى ، گاهى به مال ، گاهى به جان ، گاهى به وسیله فرزندت و..
اگر از قرآن بپرسید كه : عالم هستى براى چه چیزى خلق شده است ؟ در جواب مى فرماید: براى انسان . و اگر سوال كنید: انسان براى چى آفریده شده ؟ مى فرماید: براى این كه به مقام عنداللهى برسد و انسان كاملى شود؛ یعنى به جایى برسد كه به جز خدا نبیند و نخواهد. انسان به این مقام نمى رسد مگر این كه با مشكلات و ابتلائات دست و پنجه نرم كند، همانند آن دانه گندم .
انسان زمانى به سعادت مى رسد كه بر مصیبت ها و سختى ها پیروز شود و در برابر آن ها صبر و استقامت ورزد و خود را نبازد. معمولا انسان ها در مواجهه با مشكلات دو قسم هستند:
1 - افرادى كه صبور نیستند و استقامت ندارند و خود را مى بازند و در نتیجه سقوط مى كنند؛ به فرموده امیرالمؤ منین علیه السلام مصیبت را مى بینند و سختى را تحمل مى كنند، اما به كمال و سعادت نمى رسند و بلكه در ((اسفل السافلین )) جاى مى گیرند.
2 - گروه دیگر در مقابل این دسته هستند؛ یعنى مصیبت و گرفتارى را لطف خدا مى دانند. از دیدگاه بزرگان علم اخلاق مصیبت از الطاف خفیه خداست . و معتقدند: همان طور كه ((مال ))، ((قدرت )) و ((تمكن )) از نعمت هاى بزرگ خداست ، مصیبت ، بلا و مشكلات نیز از نعمت هاى او است .
الف - ((لطف جلى )) یعنى : نعمت هایى كه به انسان ها مى دهد و آنان هم توجه به این نعمت ها دارند؛ مثل پول ، ریاست ، تمكن و قدرت .
ب - ((لطف خفى )) یعنى : گرفتارى هایى كه به نظر انسان بدبختى و بیچارگى است ؛ مثل مرگ فرزند، فقر و ندارى و....
آرى ، از دیدگاه عارفان ، مرگ فرزند، لطف است ، فى المثل وقتى خبر شهادت حاج آقا مصطفى را به امام خمینى رحمة الله مى دهند مى فرماید: انا الله و انا الیه راجعون ، مرگ مصطفى از الطاف خفیه خداست . عرفا در این جهان جز لطف نمى بینند و اگر با یك عینك علماى اخلاق به جهان بنگریم باید بگوییم : الطاف خفیه خدا از الطاف جلیه اش بهتر است ، چرا كه انسان را به مقامات عالى مى رساند.
از دیدگاه عرفا حتى جهنم نیز از الطاف خفیه است ؛ زیرا فرد جهنمى را بهشتى مى كند، اگر جهنم نبود انسان لیاقت بهشت رفتن پیدا نمى كرد. پس ‍ باید به جهنم برود و مانند آن سنگ معدنى در كوره چندین هزار درجه اى ذوب شود تا كدورتش گرفته شود و زمینه براى رفتن به بهشت بیاید.
غفلت انسان
انسان ، غافل و سبك سر است . گاه اهداف ، برنامه ها و فلسفه خلقت خویش را فراموش مى كند. با این غفلت در برابر حادثه ها مى شكند و در هنگام فراوانى نعمت ، مغرور مى شود و انسانیت خود را مى بازد، قرآن مى فرماید:
ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخیر منوعا؛(62)
به راستى كه انسان ، بسیار آزمند و بى تاب ، خلق شده است ، چون صدمه اى به او رسد عجز و لابه كند و چون چیزى به او رسد بخل ورزد.
نعمت و نقمت هر دو وسیله آزمایش و امتحان انسان است .
از نظر على علیه السلام ریاست خوب است اما براى اثبات حق و از بین بردن باطل ، براى این كه با آن گره اى از مشكلات مسلمانان باز شود.
بنابراین ، آن ریاستى بد است كه انسان را جهنمى كند، انسان را به زمین بزند. همین طور بقیه نعمت ها مثل پول ، علم و...
براى عارف ، فقر از الطاف خفیه است ؛ چرا كه اگر با فقر بسازد خداوند برا او درود مى فرستند: اولئك علیهم صلوات من ربهم .
اما همین فقر، بعضى ها را به كفر مى كشاند:
كاد الفقر اءن یكون كفرا.(63)
گاهى ، فقر كفر آور است .
پس نباید غافل بود كه مشكلات و سختى ها همه مقدمه این است كه انسان به كمال و فلاح برسد. اگر قرآن را با تاءمل بخوانیم همین نكته را به روشنى از آن در مى یابیم ؛ مثلا خداوند در این آیه شریفه كه در سه جاى قرآن كریم تكرار شده است مى فرماید:
هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودین الحق لیظهره على الدین كله ولو كره المشركون ؛(64)
او كسى است كه پیامبرش را با هدایت و دین درست ، فرستاد تا آن را بر هرچه دین است پیروز گرداند، هر چند مشركان ، خوش نداشته باشند.
آرى ، این آیت الهى ، نوید مى دهد كه دین اسلام به دست مظلومین و مستضعفین ، جهانى خواهد شد، یعنى به دست آنان كه همیشه شكنجه شده و یا كشته داده اند، به دست آنان كه در یك دستشان قرآن است و در دست دیگرشان ولایت ، و همواره در زندگى مظلومند.
در آیه دیگر مى فرماید:
ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكران الارض یرثها عبادى الصالحون ؛(65)
در حقیقت ، در زبور، پس از تورات ، نوشتیم كه زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.
یقینا فرد صالح از نظر قرآن آن است كه در یك دستش قرآن و در دست دیگرش عترت باشد.
رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: منظور از ((بندگان صالح )) شیعیان اند. آرى ، به دست این شیعه و با رهبرى ولى عصر عج پرچم اسلام در روى كره زمین برافراشته مى شود.
قرآن در جاى دیگر اسم همین شیعه را مستضعف گذاشته است .
حكیمه خاتون مى گوید: وقتى حضرت ولى عصر عج به دنیا آمد امام حسن عسكرى علیه السلام فرمود: عزیزم را بیاور. پاره ماه را سر دست گرفتم و آوردم خدمت آقا بلافاصله این آیه را خواند كه :
و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم الائمة و نجعلهم الوارثین ؛(66)
و خواستیم بر كسانى كه در آن سرزمین ، فرو دست شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان مردم گردانیم و ایشان را وارث كنیم .
خداوند خواسته است كه پرچم اسلام به دست مستضعفین در روى كره زمین برافراشته شود. و مستضعف حكومت جهانى پیدا كند. قوانین اسلام سرتاسر جهان را بگیرد. از این كه قرآن این همه تكرار مى كند كه : حكومت ، از آن مستضعفین خواهد بود. نكته اش این است كه : اى شیعه ! از ابتدا مظلوم بوده اى ، از روزى كه پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) از دنیا رفت و سقیفه بنى ساعده تشكیل شد 114 نفر از عاقلان ، عالمان و فهمیده ها با سقیفه بنى ساعده مخالفت كردند، از جمله : اباذر، سلمان ، عمار و...و زنانى چون : زهرا، فضه خادمه ، ام سلمه و...
این 114 نفر و گروهى شدند به نام ((حزب الله )) و از همان آغاز تشكیل ، شهید دادند و زجر كشیدند، محسن سقط شد. زهرا رنج كشید، امیرالمؤ منین علیه السلام در بدترین وضعیت قرار گرفت ، در مقابل چشمانش زهرا را زدند و ساكت ماند و خود آن بزرگوار فرموده است . سخت ترین لحظه براى من زمانى بود كه در مقابل دیدگانم زهرا را زدند و من هیچ نگفتم .
در نهج البلاغه مى فرماید: 25 سال صبر كردم مثل كسى كه استخوان در گلو و خار در چشمش باشد.
شیعه تاكنون شكنجه هاى فراوان دیده ، ظلم هاى فراوان كشیده است ، قضیه كربلا و... تا سرانجام این جنگ تحمیلى به جرم شیعه بودن از طرف استكبار به شما تحمیل شده است ، یا واقعه جمعه خونین مكه به همین علت اتفاق افتاد.
خداوند مى تواند بدون این درد سرها و مشكلات دین خون را در جهان پیاده كند و پیامبرش را به تمام دنیا مسلط نماید و... اما سنت خدا این است كه : انسان هاى لایق به كمال برسند. به قول شهید مظلوم بهشتى رحمة الله ، ((بهشت را به بهاء دهند نه به بهانه )) اگر بهشت مى خواهى ، اگر لقاى پروردگار را مى خواهى باید سختى بكشى . باز قرآن مى فرماید:
فان مع العسر یسرى ، ان مع العسر یسرى (67)
پس بدان كه با دشوارى ، آسانى است . آرى ، با دشوارى آسانى است .
از این بحث مختصر به دست مى آوریم كه موفقیت هر انسان - از جمله مدیران و كارگزاران - در گرو این است كه بدانند در قاموس خلقت ، امتحان و آزمایش وجود دارد و اساسا خداوند متعال ، انسان را به گونه اى آفریده است كه با ((امتحان )) به رستگارى مى رسد. حال كه چنین است باید به مقام و موقعیتى كه در اختیار ما گذاشته به عنوان یك وسیله آزمایش و امتحان بنگریم و بكوشیم با برنامه ریزى ، عقلانیت و توكل به خدا به مردم خدمت نماییم . اگر چنین كنیم ، اداره و سازمان خود را به عبادت گاه تبدیل كرده ایم ، چرا كه بزرگ ترین عبادت ، خدمت به خلق خداست .
نام كتاب : اخلاق در اداره
نویسنده : آیت الله حسین مظاهرى
يکشنبه 20/5/1392 - 12:37
اخلاق

هنگامى كه حضرت موسى علیه السلام مبعوث به رسالت شد خداوند خطاب به او فرمود:
اذهب الى فرعون انه طغى (43)
اى موسى به سوى فرعون برو كه او به سركشى برخاسته است .
در این جا حضرت موسى نگفت ، خدایا یك لشكر مجهز و یا قدرت و مكنت به من عطا كن ! بلكه گفت : خدایا! سعه صدر به من عنایت فرما:
رب اشرح لى صدرى و یسر لى امرى و احلل عقدة من لسانى یفقهوا قولى (44)
موسى گفت : پروردگارا! سینه ام را گشاده گردان و كارم را براى من آسان ساز و از زبانم گره بگشاى تا سخنم را بفهمند.
این ترتب و پشت سر آوردن به ما مى فهماند كه اگر كسى دریا دل باشد كارها بر او آسان مى شود و اگر كسى سعه صدر داشته باشد، اراده اش قوى مى گردد. وقتى اراده اش قوى شد تسلط بر اعصاب پیدا مى كند و در نتیجه با آرامش و حوصله حرف مى زند. و با مراجعه كنندگانش برخورد منطقى مى كند و آنان را راضى و خوشحال راه مى اندازد.
به جراءت مى توان گفت كه تاءثیر سعه صدر، از هر قدرت و مكنتى و از هر لشكر مجهزى براى انسان بیشتر است ، در روان شناسى معیارى وجود دارد به نام ((قانون فشار)) كه اگر بخواهند شخصیت و سعه صدر و تسلط بر اعصاب كسى را ارزیابى كنند تا كار و پست كلیدى را به او محول كنند، ابتدا او را با ((قانون فشار))، آزمایش مى كنند. نحوه امتحان هم به این صورت است كه : او را در جاى ناراحت كننده و آزار دهنده اى مى نشانند و یك لامپ قوى در مقابل چشمانش روشن مى كنند؛ به طورى كه از نظر جسم او را صد در صد ناراحت مى كنند، سپس دو یا سه نفر با او مشغول حرف زدن مى شوند، ابتدا سؤ ال پیچش مى كنند و هنوز یك سؤ ال را جواب نداده سوال دوم و سوم و...، خطاب به او شروع مى كنند به حرف هاى ركیك و تند و تمسخرآمیز، تا جایى كه از نظر روحى نیز صد در صد عصبانى اش مى كنند، در چنین وضعى شخص سه حالت پیدا مى كند:
1 - به هیچ وجه كنترلش را از دست ندهد؛ یعنى بر اعصابش مسلط باشد و هیچ اثرى جسمى و روحى روى او نگذارد.
2 - كنترل خود را از دست بدهد، به گریه بیفتد و بدنش بلرزد و هم چون انسان هاى ترسو و وحشت زده باشد.
3 - انسانى است وسط، نه آن چنان شجاع و با شهامت كه هیچ اثر جسمى و روحى در وجودش نگذارد و نه آن چنان ترسو و بزدل كه وحشت زده باشد و بلرزد، بلكه حالتى بین این دو است ؛ یعنى خود خورى مى كند، ناراحت مى شود اما خود باخته نمى شود، همه را در دل نگه مى دارد و چیزى نمى گوید.
روان شناسان مى گویند: نمره انسان هاى قسم اول بیست است . گروه دوم رفوزه هستند و نمى توان كارها و پست هاى كلیدى را به آنان واگذار نمود. گروه سوم هم نمره متوسط دارند؛ به این گروه نیز نمى توان كارهاى حساس ‍ را محول كرد.
این قانون ، قانون بسیار خوبى است . بهتر از این ، معیارى است كه امیرالمؤ منین علیه السلام براى ما تعیین كرده و فرموده است كه :
الة الریاسة سعة الصدر؛(45)
وسیله و آلت ریاست و سرپرستى ، دریا دلى است .
همان طور كه اگر یك منشى قلم نداشته باشد نوشتن برایش ممكن نیست ، و یك آهنگر چكش و یك نجار تیشه نداشته باشند كارشان تعطیل مى شود، یك رئیس نیز اگر سعه صدر نداشته باشد مى تواند ریاست كند. مخصوصا در جمهورى اسلامى گرفتارى مهمى كه هست این كه توقع مردم بالا رفته ، كه بسیارى از آن توقعات بى جا است و شما باید در مقابل این توقعات و انتظارات از خود خونسردى نشان دهید؛ به طورى كه وقتى ارباب رجوع از اتاق شما بیرون مى روند در اثر سعه صدر، خوش زبانى و استدلال و منطق شما راضى و خوش بین باشد.
اگر براى به دست آوردن سعه صدر تلاش نكنید نه در پست و مقام موفق مى شوید و نه در زندگى . اولین مصیبتى كه براى خودتان به وجود مى آید ضعف اعصاب است . اگر اعصاب شما ضعیف شد، هم دنیایتان به خطر مى افتد و هم آخرتتان ، در نتیجه نه دنیا خواهید داشت و نه آخرت .
رمز پیروزى مردان بزرگ و رهبران انقلاب هاى سرنوشت ساز، همین تسلط و سعه صدر بوده است ، نگاهى گذرا به زندگانى پیامبر گرامى اسلام نشان مى دهد كه سعه صدر و دریا دلى ، یكى از رموز موفقیت آن حضرت بوده است و قرآن نیز در سوره انشراح به این نكته اشاره مى فرماید:
الم نشرح لك صدرك
مدیران و كارمندانى كه در پشت میز نشسته اند، باید بدانند كه حل مشكل مردم به دست آن هاست ، و مى توانند با رفتار و كردار اسلامى و سعه صدر مبلغ انقلاب باشند و اتاق اداره شان را مركز تبلیغ كنند.
نقل مى كنند كه : مرجع بزرگ ، مرحوم حاج سید ابوالحسن اصفهانى علیه السلام نامه هایى كه به دستش مى رسید مى خواندند - اگر چه این كار برایش مشكل هم بود - و آن نامه هایى را كه فحش و ناسزا بود جمع مى كرد و در هر ماه یك دستمال از آن ها را بسته و براى این كسى از متن آن ها آگاهى پیدا نكند خودش شخصا مى برد و در آب جوى مى ریخت .
اگر كسى بخواهد به چنین نامه هایى جواب بدهد؛ یعنى مثل آنان فحش ‍ بنویسد، او هم مى شود مثل فحش دهنده پاداش بدى را به خوبى بده ، نه به بدى اگر كسى به شما بدى كرد شما باید به او خوبى كنید.
اءحسن الى من اءساء الیك ؛ فان المسى ء یجزیه اساءته ؛(46)
به كسى كه به تو بدى مى كند خوبى كن ، زیرا آدم بد به جزاى عملش خواهد رسید.
اگر مى خواهید كسى را كه به شما بدى كرده است بكوبید، با او با عطوفت و مهربانى برخورد كنید و به دست مكافاتش بسپارید، مطمئن باشید كه اگر بدى او زیاد شد و از حد گذشت ، به جزاى عملش خواهد رسید.
مرحوم شهید ثانى علیه السلام در منیة المرید این روایت را آورده و قضیه اى هم برایش نقل مى كند و مى فرماید: كاسبى بود ساده لوح كه هرگاه حاكم وقت از رو به روى مغازه اش مى گذشت ، او مى آمد و در مقابل حاكم مى ایستاد و مى گفت : اءحسن الى من اءساء الیك ؛ فان المسى ء یجزیه اساءته (47) و این سخن از آن جا كه از دل بر مى خاست بر دل مى نشست و بر حاكم تاءثیر مى گذاشت ، تا این كه روزى همین كاسب مقامى در حكومت پیدا كرد و بعد از آن به طور آزاد و بدون ممانعت نزد حاكم مى آمد و همین جمله را برایش مى خواند. این جا بود كه حسادت اطرافیان چاپلوس و حسود برانگیخته شد و گفتند: این كاسب چرا باید نزد حاكم این همه قرب و منزلت داشته باشد و...
سرانجام یكى از آنان نزد حاكم رفت و سعایت و وسوسه را آغاز كرد و به حاكم گفت : این كاسب كه این همه مورد لطف و عنایت تو است سر كوچه ها مى نشیند و از تو عیب جویى مى كند و مى گوید: دهان حاكم بوى بد مى دهد و... از نزد حاكم كه بیرون آمد، نزد كاسب رفت و او را به میهمانى دعوت كرد و آن روز مقدارى سیر داخل غذا ریخت و به كاسب داد. كاسب هم به خاطر خوردن سیر رفتن به خدمت حاكم منصرف شد، اما آن مرد حسود ترغیب و تشویقش كرد كه : رفتنت مانعى ندارد، برو منتهى نزدیك حاكم نایست و از دور با او سخن بگو، كاسب ساده لوح پیشنهاد او را پذیرفت و رفت ، با مقدارى فاصله از حاكم ایستاد و گفت : احسن الى من اساء الیك ((حاكم كه از دست كاسب عصبانى بود گفت : بیا نزدیك تر، كاسب جلو رفت ، اما دستش را جلوى دهانش گرفت ، و این جا بود كه حاكم در مورد حرف هاى حسود به یقین رسید. رسم حاكم بر این بود كه هر وقت مى خواست به كسى جایزه اى بدهد، با دست خودش ‍ مى نوشت ، لذا نامه اى نوشته و داخل پاكت گذاشت و به كاسب داد، كه در آن به جلاد نوشته بود: به محض رسیدن نامه ، حامل آن را كشته و پوستش را از كاه پر كن و براى من بفرست ، كاسب خیال كرد كه حاكم برایش جایزه اى نوشته ، با خوشحالى بیرون آمد و در این حال آن سعایت كننده و حسود بیرون در كاخ ایستاده بود و هر لحظه منتظر بود كه حاكم حكم قتل كاسب را صادر كند، وقتى كاسب را دید كه خوشحال است پرسید چه شده ؟ كاسب جواب داد: اتفاقا حاكم امروز برایم جایزه اى نوشت و... حسود بدبخت خیال كرد كه حتما جایزه مهمى است ، گفت : جایزه ات را ندیده مى خرم مثلا به ده هزار تومان ، كاسب حاضر نشد بفروشد و گفت : جایزه من است ! نمى فروشم . حسود قیمت را بالا برد تا این كه كاسب را راضى كرد كه بفروشد، لذا پاكت نامه را گرفت و رفت و از خوشحالى در پوست خود نمى گنجید و تصور مى كرد كه جایزه با ارزشى را از چنگ كاسب در آورده و سود فراوان كرده است . وقتى نزد جلاد رسید نامه را داد و جلاد آن را باز كرده و خواند. دید كه در آن نوشته است : ((سر حامل نامه را بریده و پوستش را كنده و پر از كاه كن و نزد من بفرست )) مرد حسود وقتى از محتواى نامه آگاه گشت فریادش بلند شد كه : نامه مال من نیست ، فردى كه باید كشته شود من نیستم و...اما آنچه به جایى نرسید فریاد بود!
روز بعد طبق معمول كاسب به دربار آمده همان سخن هر روز را تكرار كرد. حاكم تعجب كرد كه این كاسب باید با پوست پر از كاه نزد من مى آمد، قضیه از چه قرار است ؟ پرسید نامه را چه كردى ؟
كاسب گفت : دادم به فلانى در مقابل فلان قدر پول .
حاكم در حالى كه همچنان عصبانى بود گفت : چگونه جراءت مى كنى كه بر سر كوچه ها بنشینى و پشت سر من حرف بزنى و برایم عیب درست كنى ؟!
رنگ چهره كاسب تغییر كرد و گفت : جناب حاكم ! تو مرا به مقام رساندى ، به من محبت هاى فراوان كردى ، چگونه مى شود كه از من چنین خطایى سر بزند؟!
حاكم پرسید: پس چرا روز گذشته وقتى آمدى در فاصله دور ایستادى و دستت را جلوى دهانت گرفتى ؟
كاسب ماجراى مهمانى و سیر خوردنش را براى حاكم تعریف كرد. در همین حال بود كه پوست پر از كاه آن حسود و نمام را آوردند!
شهید رحمه الله از این داستان چنین نتیجه مى گیرد كه : اگر كسى به تو بدى كرد تو خوبى كن كه آدم بد، سرانجام به سزاى اعمالش خواهد رسید.(48)
آرى ، جا دارد؟ این آیه را هر روز بخوانیم و با خود زمزمه كنیم كه :
رب اشرح لى صدرى ویسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى یفقهوا قولى (49)
6- قاطعیت
انسان وقتى شرح زندگى افرادى كه در دنیا پیروز و موفق بوده اند را مى شنود و یا درباره آنان مطالعه مى كند به این نتیجه مى رسد كه پیروزى و موفقیت این گروه ، مرهون قاطعیت آنان است .
منظور از ((قاطعیت )) تشخیص وظیفه ، تشخیص راه رسیدن به هدف ، جدیت در گفتار و ایمان به پروردگار عالم است ، اگر كسى این چهار صفت را دارا باشد قاطعیت دارد.
بنابراین ، اگر كسى بخواهد كارى انجام دهد و به هدف برسد، ابتدا باید هدف را در نظر بگیرد و آن را به خوبى تشخیص بدهد، سپس راه آن را بیابد و بداند كه از چه راهى رفت . در مرتبه سوم باید در گفتار خود جدى باشد؛ یعنى گفتار و كردارش با هم بخواند و تنها شعار نباشد. در مرحله چهارم - و بلكه باید گفت قبل از همه این ها - امید به خدا داشته باشد و او را پناه و پشتیبان خود بداند.
شما اگر اخلاق پیامبران و زندگى و مبارزات آنان را مطالعه كنید، در مى یابید كه مانع زیادى داشته اند، اما از میدان در نرفتند و سرانجام به هدفشان رسیدند؛ مثلا حضرت موسى علیه السلام زمانى كه به رسالت مبعوث شد، هیچ ابزار مادى نه لشكرى ، نه سلاحى ، نه پولى و نه امكانات مادى دیگرى در اختیار نداشت ؛ خودش بود و عصایى كه هنوز اژدها نشده بود. از جانب خدا خطاب مى شود: اى موسى ! برو در مقابل فرعون و ماءموریت خود را به انجام رسان ، كه فرعون ، طغیان كرده است . موسى با سلاح قاطعیت ، به راه مى افتد. او هدف را تشخیص داده و براى از بین بردن ظلم و نشر توحید، راه را نیز یافته است كه باید به مقابله با ظلم و ستم برخیزد، استقامت كند تا سرانجام سردمدار ظلم را شكست دهد. او این قاطعیت را از اتكاى به خدا به دست آورده است و دریافته است كه چون هدفش و راهش حق است ، خداوند نصرت و یاریش خواهد كرد. چنین انسانى هیچ گاه خسته نمى شود. لذا مقابل كاخ فرعون آمد و راهش ندادند، یك سال آن جا ایستاد! تا سرانجام به دست خود دشمن ، موفق شد كه نزد فرعون برود و در همان برخورد اول ، فرعون را در معرض شكست قرار داد؛ تا بالاخره حضرت موسى توانست بساط مستبد آن چنانى را برچیده و به هدف مقدس و الهى خود نائل شود.
موانعى كه بر سر راه موسى قرار داشت تنها دیكته تاز زمانش یعنى فرعون نبود، بلكه خود بنى اسرائیل نیز مانع بزرگى بودند؛ بنى اسرائیل كه خونشان در رگ هاى صهیونیست هاى روزگار ما نیز جریان یافته است ، و امروز سرسخت ترین دشمنان اسلام همین ها هستند.
بنى اسرائیل انسان هاى بهانه جویى بودند، در بیابان ، مائده آسمانى برایشان نازل مى گشت و مرغ و پلو در اختیارشان قرار داده مى شد باز قانع نمى شدند و اطراف حضرت موسى علیه السلام را گرفته و مى گفتند:
ما سیر و پیاز مى خواهیم ، ما سبزى و...مى خواهیم ، آنان به قدرى سست عنصر بودند كه وقتى چهل روز از پیامبرشان دور ماندند، گوساله پرست شدند و اعتقاد خود را از دست دادند. لشكر حضرت موسى چنین انسان هایى بودند! آیا مى توان گفت كه این ها موسى را در مقابل فرعون به پیروزى رساندند؟ مسلما چنین نیست . بلكه تنها عاملى كه موسى را بر دشمن برترى داد و پیروز نمود و تمام گردنه ها را پشت سرگذاشت و تمام موانع و سدها را شكست همانا توكلش به خدا بود و قاطعیت و ایستادگى اش در راه هدف .
حضرت ابراهیم یك نفره بود اما از آن جا كه قاطعیت داشت كارى كرد كه در تاریخ بى سابقه یا كم سابقه است ؛ یعنى با یك تیر تمام بت ها را شكست . شما خیال نكنید كه بت شكستن كار كوچكى است ؛ خدا كشتن است !
آرى ، او به تنهایى تبر به دست گرفت و خدایان دروغین را كشت ؛ چرا كه هدف را شناخته و راه را یافته بود. و انسان بى هدف ، راه به جایى نمى برد.
امام حسین علیه السلام در دعاى عرفه مى فرماید:
خدایا! كسى كه تو را یافت همه چیز دارد و كسى كه تو را گم كرد هیچ ندارد.
مرحوم استاد شهید مطهرى هنگامى كه براى ملاقات با رهبر انقلاب حضرت امام خمینى علیه السلام به فرانسه رفته بودند، در مصاحبه اى از او پرسیدند كه : در این مرد (امام خمینى ) چه دیدى ؟ گفته بود در او چهار (امن ) دیدم : ((امن بهدفه ))، ((امن بسبیله ))، ((امن بقوله )) و امن بالله تبارك و تعالى .
لذا همیشه از خدا مى گفت و مى گفت : ما كاره اى نیستیم ، هرچه هست خداست . ما كارى نكردیم : خدا كرد. ما وسیله اى بیش نیستیم ، كارها همه به دست خداست .
ایشان بسیار قاطع بودند. اولین اعلامیه اش را كه صادر كرد فرمود: اسلام در خطر است ، باید جلو برویم ولو بلغ ما بلغ ، اگر موسى عصا داشت او عصا هم نداشت . با این كه عصاى معجزه گر نداشت ، مى گفت : شاه باید برود. و سرانجام به هدف مقدسش رسید و این نوكر استعمار را به زباله دانى تاریخ فرستاد.
مرحوم آیة الله حائرى مى فرمود: این مرد (امام خمینى ) با حرف و گفتن شاه را بیرون كرد.
تاكنون دیده و یا شنیده نشده است كه كسى بگوید: ابراهیم ، موسى ، عیسى علیه السلام و یا محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) و ائمه اطهار علیه السلام شكست خوردند! امروز مسلمان ، غیر مسلمان ، سنى ، شیعه امام حسین علیه السلام را مرادف و مصادف با ایثار، فداكارى و شرف و آزادگى مى داند.
امیرالمؤ منین علیه السلام آن همه زحمت ها را تحمل كرد، آن همه صدمه ها را به جان خرید، اما سرانجام نیز به هدفش رسید اگر او عمر و عاص و معاویه را كشته بود معلوم نبود كه به هدف خود برسد.
جرج جرداق نصرانى در كتاب الامام على صوت العدالة الانسانیة مى نویسد:
على آن كسى است كه به همه پناه مى دهد. على آن كسى است كه دشمن در حال مرگش در پیش چشمان آن بزرگ مرد، عریان شد، ولى امام حیا كرد و چشم از او برداشت و از كشتنش منصرف شد.(50)
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه اش مى گوید:
على آن كسى است كه حاضر نشد یك دروغ بگوید و به ازاى آن دروغش ‍ خلافت ثلث جهان را به دست آورد. وقتى كه در آن شوراى كذایى ، پیرمرد آن شورا، یعنى عبدالرحمن بن عوف دستش را به امیرالمؤ منین داد و گفت : یا على با تو بیعت مى كنم به شرط این كه به كتاب خدا و سنت رسول الله و به روش شیخین عمل كنى ، امیرالمؤ منین دستش را كشید و گفت : نه ، من بیعت مى كنم به شرط این كه به كتاب خدا و به سنت رسول الله و به اجتهاد خودم عمل كنم . عبدالرحمن پیشنهادش را تا سه مرتبه تكرار كرد اما جواب منفى شنید.
ابن ابى الحدید مى گوید: على علیه السلام مى توانست به این پیشنهاد عبدالرحمن جواب مثبت دهد و خلافت جهان اسلام را به دست گیرد و بعد به روش شیخین عمل نكند؛ همان كارى كه عثمان كرد. به گفته ابن ابى الحدید على نمى توانست چنین كارى كند چرا كه او حقیقت محض است و حاضر نیست حتى یك دروغ بگوید ولو این كه ثلث جهان مال او باشد.(51)
دروغ نگفتن و 25 سال در خانه نشستن براى على شكست نیست ، پنج سال جنگیدن در جنگ جمل ، صفین و خوارج و سرانجام در محراب به شهادت رسیدن ، براى على شكست نیست .
پیروزى بالاتر از این نمى شود كه جرج جرداق در كتابش درباره على بگوید:
قتل فى المحراب لشدة عدالتة ؛(52)
على در محراب عبادت ، به خاطر شدت در عدل ورزى ، كشته شد.
این جمله از یك غیر مسلمان ، به دنیا مى ارزد.
پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) به تنهایى در مقابل تمام كفار قریش ‍ قد علم كرد، چرا كه هدف دارد، راه را تشخیص داده است ، شعار تواءم با عمل دارد. لذا سیزده سال مصیبت هاى كمر شكن قریش را به جان خرید تا به هدفش برسد. كفار وقتى از راه اذیت و آزار و شكنجه موفق نشدند كه پیامبر را از هدف مقدسش باز دارند از راه تطمیع وارد شدند و ابوطالب عمومى پیامبر را خواستند و به او گفتند: پسر برادرت از ما چه مى خواهد، او تمام منافع ما را به خطر انداخته است ، به او بگو كه اگر زن مى خواهى بهترین و زیباترین زن هاى حجاز را در اختیارت مى دهیم ! اگر پول مى خواهى هرچه كه بخواهى در اختیارت بگذاریم تا اول متمول و پولدار حجاز باشى ! و اگر ریاست مى خواهى فرمانروایى حجاز از آن تو باشد و همه طوائف زیر دست تو باشد! اتفاقا پیغمبر نه زن داشت و نه پول و نه ریاست ، یك بچه یتیم بى كس كه حضرت ابوطالب ، بزرگش كرده بود.
پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمودند: به آنان بگو كه اگر كره ماه را در دست راست من و خورشید را در دست چپم بگذارید دست از هدفم بر نمى دارم . بگویید: ((لا اله الا الله )) نه پول مى خواهم ، نه ریاست و نه زن .
این است معناى ((قاطعیت )) چنین انسانى ولو تنها هم كه باشد به هدفش مى رسد.
وقتى دیدند تطمیع ، كار ساز نیست ، از راه تهدید وارد شدند؛ مثلا یاسر و سمیه - پدر و مادر عمار را كه مسلمان شده بودند - براى ارعاب دیگران آوردند و یك پاى سمیه را به یك شتر و پاى دیگرش را به شتر دیگر بستند و هر یك از شترها را به طرف راندند و آن زن قهرمان را كه حاضر نشد از ایمانش دست بردارد، به دو نصف كردند. اول شهیدى كه اسلام داد همین زن قهرمان ، یعنى سمیه ، مادر عمار بود.
سپس به سراغ یاسر آمدند، به وى تازیانه مى زند و او را بر روى ریگ هاى داغ و سوزان بیابان مى انداختند و آن قدر مى زدند تا غش مى كرد و بعد با ریختن آب او را به هوش مى آوردند و باز تازیانه مى زدند، تا این كه سرانجام زیر تازیانه به شهادتش رساندند.
كفار هرچه بیشتر مسلمانان را شكنجه و آزار مى كردند، آنان با استقامت تر مى شدند. پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) همان شعار همیشگى خود یعنى ((لا اله الا الله )) را تكرار مى كرد. دیدند نمى شود؛ پیامبر و مسلمانان را تبعید كردند؛ باز به هدفشان نرسیدند، بالاخره سه سال آنان را در ((شعب ابوطالب )) زندانى كردند - از بین مسلمین فقط حضرت خدیجه خارج از شعب ابى طالب بود - و از بیرون شعب غذاى مختصرى به مسلمانان مى رساندند؛ به طورى كه بچه ها در اثر تشنگى مردند، زن ها از گرسنگى و تشنگى پوست گذاشتند، فریاد زن ها و بچه ها از سرما و گرما بلند بود و پیران از بین رفتند. پیامبر چنین وضعى را تحمل مى كرد و مى فرمود: قولوا الا اله الا الله تفلحوا...(53)
از طرف دیگر حدود هشتاد جنگ برایش پیش آمد آن هم با وضعى كه نه عده داشت و نه عده ، به قول جرجى زیدان مسیحى ، مسلمانان اسب و حتى در بعضى موارد كفش هم نداشتند و پا برهنه به جنگ مى پرداختند و پاهایشان زخم مى شد.
جنگ ((ذات الرقاع )) یعنى جنگى كه مسلمانان به پاهایشان كهنه بستند و پایشان زخم مى شد.
7 - صبر و استقامت
یكى دیگر از شرایط مدیر و مسئول ، ((صبر و استقامت )) است . باید بدانیم كه در دنیا مشكل فراوان است ، و هیچ كس بى مشكل و گرفتارى نیست . دنیا را بلا و گرفتارى احاطه كرده است .
امیرالمومنین (علیه السلام ) مى فرماید:
دار بالبلاء محفوقة ؛(54)
دنیا با بلا و مصیبت ، پیچیده شده است .
همان طور كه اگر انسانى در آب باشد، آب محیط براوست . انسان نیز در دنیا به وسیله گرفتارى و مصیبت ها احاطه شده است و تنها چیزى كه هست این كه مشكل ها بزرگ و كوچك بوده و انواع مختلف دارد. امروز به رنگى است و فردا به رنگ دیگر.
على علیه السلام در جاى دیگر مى فرماید:
الدنیا بحر عمیق قد غرق فیها ناس كثیر؛(55)
دنیا دریاست و افراد بسیارى در این دنیا غرق خواهند شد.
دریا جزر و مد و موج هاى ویرانگر و نابود كننده دارد. مگر مى شود كسى در دریا باشد و از جزر و مد و امواج آن در امان بماند.
دنیا نیز همانند دریا یك روز آرام است ، روز دیگرش طوفانى است .
الدهر یومان ، یوم لك ویوم علیك ؛(56)
دنیا دو روز است ؛ یك روز به نفع و بر وفق مراد تو، و روز دیگرش به ضرر تو است .
ما باید قبل از هر چیز درك كنیم كه : زندگى همراه با مشكلات است . در اداره و در اجتماع با سختى ها و گرفتارى هاى متعدد رو به رو خواهیم بود و باید آن ها را یكى پس از دیگرى حل كنیم ، و بر موج ها سوار شده ، آن ها را پشت سر بگذاریم ؛ نه آن كه تسلیم امواج شده و خود را به امواج بسپاریم . هم چنین باید بدانیم كه : رسیدن به موفقیت و كمال ، مرهون مشكلات است ؛ و تنها بدین وسیله مى توان به هدف رسید. به قول حافظ:
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقى شیوه رندان بلاكش باشد
از دیدگاه قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام اگر كسى بخواهد به كمال برسد باید با مصیبت ها و مشكلات دست و پنجه نرم كند.
پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرماید:
البلاء للولاء...؛(57)
مصیبت و سختى ، براى اولیاء الله است .
آرى ، پروردگار عالم هر كه را بیشتر دوست داشته باشد، او را با مركب بلا، زودتر به هدف و كمال و سعادت مى رساند.
عالم تكوین نیز این گونه است ، دانه گندمى كه زیر خاك مى رود، سختى هاى زیادى مى كشد، و با باد و باران و توفان و سرما و گرما، مواجه مى شود تا این كه بعد از مدتى شكفته مى شود. زمانى كه خوشه شد لاى چرخ ‌هاى خرمن كوب مى رود تا از كاه جدا شود. سپس زیر چرخ آسیاب رفته له مى شود، آن گاه مشت ها بر سرش كوفته شده تا به صورت خمیر در مى آید و در تنور مى سوزد و به شكل نان در مى آید. بعد از آن ، زیر دندان هاى انسان براى چندمین بار له مى شود و وارد معده شده در آن جا نیز پخته مى شود و معده به اثنى عشر مى فرستد، شیره و جوهرش را گرفته و به سلول تحویل مى دهد. و سلول آن را به بدن منتقل مى كند تا این كه جذب انسان شده و از اجزاى وجودى انسان كامل مى شود.!
آرى ، انسان با صبر و استقامت مى تواند عالم را تسخیر كند. شما خیال نكنید افرادى كه براى مملكت و جامعه شان مایه افتخار شده اند از نظر استعداد نابغه بوده اند، هرگز چنین نیست ؛ بلكه بسیارى از این دانشمندان از لحاظ استعداد كمتر از افراد متوسط بوده اند، انشتین بارها رفوزه شد.
درباره لنین گیاه شناس كه افتخارى است براى كشورش (سوئیس ) نقل مى كنند كه : معلم و مدیرش روزهاى اول درس دیدند كه حافظه اش ضعیف است و براى تحصیل علم مناسب نیست ، به پدرش گفتند پسر تو باید به دنبال كار و كاسبى برود و نمى تواند درس بخواند و به جایى برسد.
اما در اثر استقامت پدرش ، صبر و استقامت خودش نه تنها دانشمند و گیاه شناس شد - كه خواست خودش بود - بلكه طبیب نیز شد، یعنى به خواسته پدر و مادرش كه مى خواستند او طبیب بشود نیز جامه عمل پوشید. در نتیجه هم گیاه شناس ماهرى شد و هم طبیب حاذق . نوشته اند او پایان نامه خود را در مسافرت نوشت و وقتى به آلمان رفت به اسم جادوگر او را تبعید كردند، زجر و شكنجه اش دادند، باز رفت در یك مسافرت دیگرى پایان نامه دومش را نوشت و سرانجام به وطنش بازگشت و افتخارى براى كشورش شد.
درباره پاستور مى نویسند: استعدادش خیلى كم بود، فقر و فلاكت بر زندگى اش حاكم بود اما صبر و استقامت عجیبى داشت ، او در كلاس شاگرد ناشناخته اى بود و به خاطر استقامت و پشتكارى كه داشت استادش دختر خود را به او داد. پاستور در چنین وضعى باید سر از پا نشناسد، چرا كه استاد دانشگاه ، دخترش را به او داده است ، اما شب عروسى كه شد همه آمدند جز پاستور، كه نیمه هاى شب آمد و از همه معذرت خواست و گفت : آزمایشم ناقص بود و نتوانستم نیمه كاره رها كنم لذا از همه شما عذر خواهى مى كنم .
سكاكى - ادیب نامور - سى سال از عمرش گذشته بود و زن و بچه اطرافش ‍ را گرفته بودند، و شغلش قفل سازى بود و سواد نداشت ، به سفارش دربار قفلى ساخت كه شاید در آن روز جالب و ابتكارى بود، براى این كه جایزه اى از حاكم بگیرد به دربار رفت و آن قفل را تقدیم حاكم كرد. نگاه حاكم به آن قفل بود كه ناگهان دانشمندى وارد شد، حاكم به احترام آن عالم از جاى خود برخواست و آن قفل را كنار گذاشت و عالم را در كنار خود نشاند و بسیار با او گرم گرفت .
سكاكى وقتى این صحنه را دید ارزش علم را شناخت و به ذهنش رسید كه تحصیل علم كند و عالم شود. لذا به مدرسه آمد، خطاب به مسئول مدرسه گفت : مى خواهم درس بخوانم ، وى دید سن تحصیلى او گذشته است لذا براى این كه ردش كند و او را از این تصمیم منصرف نماید به او گفت : یك جمله به تو مى دهم و برو تا فردا آن را حفظ كن و بیا تا درس را شروع كنیم و آن جمله این بود كه :
جلد الكلب نجس ، قال الا ستاذ تطهیره بالدباغ ؛ پوست سگ نجس است و استاد ابوحنیفه گفته است اگر دباغى اش كنى پاك مى شود.
سكاكى مى گوید: سیصد مرتبه خواندم ، تا حفظش كردم ، صبح كه از خواب برخواستم دیدم یادم رفته است به ذهنم فشار آوردم تا یادم آمد، خوشحال شدم و به مدرسه آمدم ، خطاب به مسئول مدرسه گفتم : جمله دیروز را حفظ كرده ام ، گفت : بخوان : گفتم : جلد الاستاذ نجس قال الكلب تطهیرة بالدباغ ؛ پوست استاد نجس است ، سگ گفته است اگر دباغى اش كنى پاك مى شود.
شاگردانى كه در كلاس بودند خندیدند، سكاكى متوجه اشتباهش شد و بسیار تحقیر شد اما صبر و استقامت او فوق این حرف هاست لذا به خودش ‍ تلقین كرد كه من باید درس بخوانم ، از آن شهر عازم شهر دیگرى شد در بین راه كه بسیار خسته بود به درخت و چشمه اى برخورد كرد زیر آن درخت در حال استراحت بود كه دید آب از بالا بر روى سنگى مى چكد و در اثر تكرار چكیدن قطرات آب بر روى سنگ ، در سنگ جا باز شده است . به خود گفت : علم ، از این آب روان تر نیست ؛ دل من نیز از این سنگ سخت تر، پس ‍ اگر درس بخوانم حتما عالم و دانشمند خواهم شد.
همین مرد سكاكى كتابى نوشته است كه به نام مفتاح العلوم در آن چهارده علم هست : صرف ، نحو، عروض ، قصاحت ، بلاغت ، علم موسیقى و...
و او در تمام علوم متخصص بود.
تمدن امروز اگر با دست خودش ، خود را نابود نكند زهره كه سهل است به منظومه شمسى نیز مى تواند برود. و مى تواند فضا را تسخیر كند.
و بلكه بالاتر و مهمتر از فضا، كه عالم ملكوت را مى شود تسخیر كرد. به قول قرآن : انسان مى تواند به جایى برسد كه با ملائكه رابطه داشته باشد:
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائكة الا تخافوا ولا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون نحن اولیائكم فى الحیوة الدنیا و فى الاخرة ولكم فیها ما تشتهى انفسكم ولكم فیها ما تدعون ؛(58)
در حقیقت ، كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست ، سپس ایستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مى آیند و مى گویند: هان ، بیم مدارید و غمگین مباشید و به بهشتى كه وعده یافته بودید شاد باشید. در زندگى دنیا و در آخرت دوستانتان ماییم و هرچه دلهایتان بخواهد در بهشت براى شماست و هرچه خواسته باشید در آن جا خواهید داشت .
بسیار هستند كه حتى سواد ((الفبا)) ندارند اما چشم و گوش ملكوتى دارند و اینان نیز مى توانند عالم ملكوت را تسخیر كنند.
یكى از دوستانم نقل مى كرد پیرمرد بى سوادى مریض بود، رفتم بالاى سرش گفتم : خدا شفایت بدهد. گفت : نه ، من با این مرض نمى میرم ، هر وقت كه مرگم نزدیك شد خبرت مى كنم ، مى گوید: روزى كسى را به دنبالم فرستاد، رفتم به بالینش ، خطاب به من گفت : امشب ، شبى است كه از این عالم مى روم ، اما فعلا تو برو و بخواب ، هنگام مرگ خبرت مى كنم .
سه ساعت از نیمه شب گذشته بود كه صدایم كرد، آمدم و در كنارش ‍ نشستم ، به پسرش گفت : مرا بلند كن و بنشان ، پسرش او را بغل كرد و بر زمین نشاند، در همین لحظه بود كه گفت : السلام علیك یا رسول الله السلام علیك یا امیرالمؤ منین تا رسید به حضرت بقیة الله علیه السلام بعد از اتمام ، سلام ، این جمله را گفت : ((خدایا! تو خود فرمودى كه پیرمرد را احترام كنید، حال ، من یك پیرمرد گنهكارم و به پیشگاه تو آمده ام )) خدایا! احترامم كن ... و از دنیا رفت .
اگر بى صبرى و ضعف از خود نشان دهى ، به جایى نمى رسى ، اگر زحمت 23 ساله پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نبود صداى اسلام به جایى نمى رسید. اگر صبر و استقامت شیعه نبود، ولایت و فقاهت همانند امروز سربلند نمى شد.
مردم ایران در اثر صبر و استقامت و تحمل ناگوارى ها بود كه توانستند انقلاب اسلامى را به پیروزى برسانند.
بنابراین ، شما مسئولان ، مدیران و كارمندان و كاركنان عزیز اداره و سازمان ها كه حل مشكل و گرفتارى جامعه به دست شما است ، صبر و استقامت داشته باشید، ارباب رجوع را از خود و انقلاب نرنجانید، درست است كه توقعات بى جا زیاد است و كمبودها فراوان و راضى كردن مردم كارى مشكل است اما چه باید كرد؟ ارباب رجوع مقصر نیست . چرا كه گرفتار است ، تو هم مقصر نیستى چرا كه بیش از این در اختیارت نیست ، مسئولان بالاتر از تو هم مقصر نیستند، چرا كه آنان نیز تمام تلاش را مى كنند؛ حرف این است كه اگر ارباب رجوع به خواسته اش نمى رسد لااقل فحش هم نشود، با عصبانیت و خشونت با او برخورد نشود، بلكه با خوش ‍ رویى و منطق قانع شود و با رضایت از نزد تو برگردد.
نام كتاب : اخلاق در اداره
نویسنده : آیت الله حسین مظاهرى
يکشنبه 20/5/1392 - 12:37
موفقیت و مدیریت
هر جامعه اى هر چند كه كوچك باشد - مانند جمعیت یك خانواده - اگر بخواهد متشكل و منظم باشد، باید رئیس و سرپرست داشته باشد، در غیر این صورت ، بى نظمى و هرج و مرج در آن جامعه حاكم مى شود.
قرآن كریم نیز این مطلب را پذیرفته است ؛ منتها به این تغییر، بلكه به تغییرهاى مختلف دیگر بیان فرموده است ، مثلا به جاى ((ریاست )) كلمه ((قوام )) به كار مى برد و مى فرماید:
الرجال قوامون على النساء(37)
مردان ، سرپرست زنان هستند.
و این شاید به دو دلیل باشد: یكى تعقلى تر بودن مردم و سختى پذیرش . و دیگرى عهده دارى نفقه اهل خانه .
بنابراین ، ریاست و سرپرستى ، یك امر عقلایى بوده و اسلام آن را پذیرفته است ؛ یعنى بودن رئیس و سرپرست در هر اداره و تشكیلاتى ایجاد نظم و به وجود آوردن تشكل ، تنها وجود رئیس كافى نیست بلكه افراد تحت امر یك فرمانده و افراد زیر دست یك رئیس ، باید اطاعت پذیرى داشته باشند و از او پیروى كنند؛ اما رؤ سا و مدیران باید ویژگى هایى داشته باشند تا در كار خود موفق باشند كه در این جا برخى از آن ها را بر مى شمریم :
1 - تخصص و تعهد
درباره طالوت و جالوت در قرآن كریم آمده است كه : جنگى بین حق و ناحق اتفاق افتاد، و از پیامبر آن زمان خواسته شد كه رئیس و فرماندهى براى لشگر تعیین كند. آن پیامبر از خداوند خواست تا فرمانده اى معرفى نماید، پروردگار عالم جوانى را براى فرماندهى لشكر برگزید. مردم اعتراض كردند كه این جوان است و مناسب فرماندهى و ریاست نیست . آن پیامبر از سوى خداوند به مردم اعلام كرد كه این جوان ، دو صفت دارد تخصص و تعهد:
از این قرآن ، به خوبى مى فهمیم كه این دو صفت ویژگى اولیه یك مدیر موفق است .
2- ایجاد مواسات
این شرط، بسیار مهم است ، و باید همگى سعى كنیم در خانه ، اداره و یا در هر جاى دیگر باز زیر دستان خود مدارا نموده و با آنان مثل یك رفیق صمیمى و برادر برخورد كنیم و قانون ((مواسات )) بین ما حاكم باشد.
امیرالمؤ منین علیه السلام به مالك اشتر مى فرماید:
اى مالك ! فرماندارها و فرماندهان لشكر تو باید از افرادى باشند كه مواسات بر وجود آنان حاكم است .(38)
مواسات ، قانون بسیار مهمى است ، و كپى شده از عالم تكوین است . مواساتى كه اسلام دارد از عالم تكوین نشاءت گرفته است . انسان اعضاى مختلفى دارد: پا، دست ، چشم و... در بین اعضا، سر به منزله رئیس است در بدن . لذا مى گویند: سر انسان از اعضاى رئیسه است . بین سر و بقیه اعضاى بدن قانون مواسات و برابرى حاكم است و سر هیچ گاه تحمیل كننده بر بقیه اعضاى بدن نیست و با آنان مستبدانه بر خورد نمى كند.
سعدى علیه الرحمه بسیار عالى سروده است كه :
بنى آدم اعضاى یكدیگرند كه در آفرینش ز یك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
توكز محنت دیگران بى غمى نشاید كه نامت نهند آدمى
این شعار برگرفته از روایات است ؛ مرحوم كلینى حدود پنجاه روایت در این زمینه در جلد دوم اصول كافى آورده است . این همان قانون مساوات است ؛ یعنى اگر خارى به پا فرو رود مثل این است كه به چشم فرو رفته باشد، نه تنها پا ناراحت است كه دیگر اعضا نیز با پا همناله مى شوند. این جاست كه فعالیت همگانى براى نجات پا شروع مى شود، و رئیس بدن ، یعنى سر به دست ، چشم مغز و... فرمان مى دهد تا با دقت تمام آن تیغ و خار را از پا در آورند. هیچ یك از اعضا بى تفاوت نبوده و خود را كنار نمى كشند، بلكه سر - كه رئیس بدن است - مى گوید: درد پا درد من است ، لذت و خوشحالى پا لذت و خوشحالى من است . دستور اسلام در عالم تشریع نیز چنین است ، و مسلمانان باید چنین باشند.
پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود:
من اءصبح ولم یهتم باءمور المسلمین فلیس بمسلم ؛(39)
كسى كه صبح كند و به امور مسلمانان ، همت نورزد، مسلمان نیست .
3 - منطقى بودن
یكى دیگر از ویژگى هاى مدیر موفق این است كه رئیس و مسئول با استدلال و منطق به میدان كار وارد شود نه با زور و قلدرى . البته ممكن است با زور و تحمیل تشكل به وجود بیاید اما به قول شیخ الرئیس بوعلى سینا رحمه الله چنین نظمى دوام و استمرار نخواهد داشت . شما اگر سنگى را به وسیله زور و نیروى بازو به طرف بالا پرتاب كردید، آن سنگ به اندازه زور و بازوى شما بالا خواهد رفت و بیش از آن ادامه نخواهد یافت ، و سرانجام به طرف پایین خواهد آمد.
طبق فرموده قرآن ، اگر پدر، مادر و رئیسى بخواهد نظرش را بر زیر دستانش ‍ تحمیل كند نه تنها پیشرفتى ندارد كه آنان را عقده اى بار خواهد آورد. لذا اگر تند خویى و خشونت به میان آمد انسان به جاى گرفتن نتیجه مثبت ، با سرعت تمام به سوى ضد مطلوب خود مى رود.
امام حسین علیه السلام سخنى دارد كه باید پدران و مادران در خانه ، و مسئولان در اداره ، آن را با آب طلا بنویسند و در اتاقشان نصب كنند و آن این كه امام علیه السلام فرمود:
من هاول اءمرا بمعصیة الله كان اءفوت لما یرجوا...(40)
اگر كسى از راه گناه و خلاف چیزى را به دست آورد، مسلما امید او قطع مى شود و به ضد مطلوب خود مى رسد.
4 - پرهیز از تندخویى
رئیس تندخو و نامهربان ، گذشته از این كه در مسند مدیریت ناموفق بوده و شكست مى خورد، مصیبت فشار قبر را نیز براى خود خریده است .
معاذ، جوان پاك و خوبى است ، جبهه رفته و براى اسلام پیكارهاى فراوان نموده است ، زمانى كه از دنیا رفت فرشتگان به قدرى در تشییع جنازه اش ‍ شركت نموده اند كه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: زمین در تشییع معاذ از ملائكه پر شده است . رسول گرامى اسلام در تشییع و غسل و كفنش شركت كردند، و با دست مبارك خود بر قبر گذاشتند، اما زمانى كه قبر را با خاك پر نموده و روى آن را پوشانیدند، پیامبر رو به اصحاب كرده و فرمودند: قبر چنان فشارى به معاذ داد كه استخوان هاى سینه اش در هم شكست ، اصحاب تعجب كردند و پرسیدند: یا رسول الله ! معاذ كه انسان خوبى بود. پیامبر فرمود: آرى ، آدم خوبى بود، بهشت هم مى رود، اما در خانه با زیر دستانش رفتار تندى داشت و تندخو بود.
5 - سعه صدر
دریا دلى و سعه صدر، از صفات لازم یك مدیر است . با این ابزار است كه مسئولان و مدیران مى توانند با حوادث رو به رو شوند و مشكلات مردم را درك كنند. از همین روست كه امیرالمؤ منین على علیه السلام فرمود:
آلة الریاسة سعة الصدر؛(41)
ابزار ریاست ، سعه صدر است .
مسئول و رئیس ، در اثر زیادى ارباب رجوع و سختى كار، و بد بودن افراد زیر دست هرچه كه خسته و عصبانى باشد باز نمى تواند بد اخلاقى كند و از مرز اعتدال خارج شود و برخورد خشن و نامناسب با ارباب رجوع داشته باشد و در نتیجه ، كار خوب و خدمات گذشته اش را حبط و نابود كند.
ممكن است كسى كه یك سال خدمت به جامعه و انقلاب كند اما از طرفى دل مسلمان و مؤ منى را بى جا بیازارد، كه در این صورت ، آن یك سال خدمت و عبادت - هرچه بالا باشد - باز در مقابل آن گناه نمى توانند قد علم كند؛ چرا كه اهانت به مسلمان ، جنگ با خداست :
من اهان ولیا فقد بار زنى بالمحاربة ؛(42)
عزیزان ! به خاطر داشتن میز ریاست یا معاونت ، مغرور نشوید و خود را گم نكنید، این عنوان ها همه هیچ است .
یكى از كرامت هاى بزرگ رهبر عظیم الشاءن انقلاب همین است كه : من بعضى از اوقات وقتى خدمت ایشان مى رفتم همان تلطف ها و همان نگاه هایى را مى دیدم كه در سال هاى 1335 و 1336 دیده بودم و ذره اى تفاوت نكرده بود.
روزى حضرت امام قدس سره به شهید رجائى ، خدمت گذار صمیمى ، صادق و وارسته ملت فرمود:
آقاى رجائى ! این ریاست جمهورى چیزى نیست كه انسان به واسطه آن گول بخورد!... از كجا معلوم من و تو تا یك ساعت دیگر زنده باشیم و بخواهیم به ریاست جمهوریمان بنازیم .
نام كتاب : اخلاق در اداره
نویسنده : آیت الله حسین مظاهرى
يکشنبه 20/5/1392 - 12:36
اخلاق
پرهیز از عجب
یكى از صفات رذیله و زشتى كه ما همگى باید از آن دورى بجوییم و مواظب باشیم كه با متصف شدن به آن اعمال خود را حبط نكنیم ((عجب )) است .
امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرماید: عمل خود را بزرگ حساب نكنید كه اگر چنین نمودید، نور حق از آن عمل مى رود. و به فرموده قرآن چنین عملى مربوط به جهنم است ، هم خود عمل و هم صاحبش .
علماى علم اخلاق نسبت به عجب ، حساسیت خاصى داشته و بر اجتناب از آن پافشارى بسیارى نموده اند:
فرق ((عجب )) و ((ریا))
فرق میان عجب و ریا این است كه :
((ریا)) در عمل است ؛ یعنى انسان عمل را در ظاهر براى خدا انجام مى دهد اما در واقع و حقیقت براى تظاهر و نشان دادن خود است تا این كه به او اعتماد و او را آدم خوبى حساب نمایند.
اما ((عجب )) یعنى عمل را بزرگ دیدن و به آن بالیدن ، كارى كه انجام مى دهد آن كار در نظرش بزرگ جلوه كند.
رسول گرامى و امامان علیه السلام ما در شب ها گریه ها داشتند و از خدا طلب عفو و بخشش مى كردند. دعاى كمیل از اول تا آخر، آه و ناله است ، سر تا پایش گریه و اقرار به تقصیر است . این حالت كه براى پیامبران و معصومین رخ مى دهد به خاطر همین است كه عبادت خود را نمى بینند، هرچه عمل مى كنند باز خود را قاصر دانسته و عملشان را هیچ مى دانند.
امام صادق علیه السلام مى فرمایند:
دو نفر وارد مسجد شدند كه یكى فاسق بود و دیگرى صدیق (31)، وقتى از مسجد بیرون آمدند، فاسق ، صدیق شده بود و صدیق ، فاسق . زیرا فاسق به خاطر گناهانش اشك ریخت و اظهار ندامت و پشیمانى از گذشته كرد، اما صدیق به عمل خودش افتخار كرد و به خود بالید و عملش در نظرش بزرگ جلوه نمود و در نتیجه از آن درجه صدیقى سقوط نموده و فاسق گردید.(32)
شخص گناه كار، اگر واقعا براى تقصیرش بنالد و تلاطم درونى پیدا كند نه تنها فسقش زایل مى شود كه به مقام بلند و والایى نیز مى رسد، پرونده سیاهش بسته و پرونده درخشانى برایش باز مى شود.
الا من تاب و امن و عمل عملا صالحا فاولئك یبدل الله سیئاتهم حسنات (33)
به عكس ، اگر كسى خود را گناه كار و مقصر نداند و به اعمالش بنازد و از خود راضى باشد، از مقام صدیقى به فسق سقوط مى كند، گویى كه اصلا عملى را انجام نداده است .
سلمان فارسى و مبارزه با عجب
انسان وقتى درباره مقام و منزلت حضرت سلمان فكر مى كند این سوال به ذهنش خطور مى كند كه سلمان در درجه ((منا اهل البیت )) رسید و هیچ كدام از اصحاب رسول گرامى به این درجه نائل نشدند؟
امام صادق علیه السلام مى فرماید: سلمان نه درجه از ایمان را پیمود و بسیارى از اصحاب خوب رسول گرامى حتى یك درجه از آن را نپیمودند. سلمان به مقامى رسید؟ ابوذر و مقداد و... هم به آن مقام نرسیدند؛ او از اصحاب رزم نبود؛ یعنى به جبهه مى رفت و در جنگ شركت مى كرد، اما همانند مالك و عمار در رزم آورى شهر نیست و تاریخ براى ما نقل نكرده است .
حضرت سلمان در زمان خلیفه دوم به استاندارى مدائن منصوب شد وى اجازه ولایى امیرالمؤ منین علیه السلام را نیز داشت و خدمات شایسته و فراوان كرد. نوشته اند كه وقتى سلمان از رفت امیرالمؤ منین علیه السلام از مدینه به مدائن آمد و او را غسل و كفن نمود.
من وقتى فكر مى كردم كه چرا سلمان رحمة الله به این مقام رسید، به جمله اى بسیار مهم - كه براى جلسه ما هم خیلى مفید است . برخوردم و آن این كه راوى نقل مى كند كه : هنگام مرگ در بالین سلمان بودم دیدم كه گریه مى كند، گفتم : آقا! چرا گریه مى كنى ؟ تو كه به درجه ((منا اهل البیت )) رسیده اى و بعد از مرگ وارد بر رسول الله و اهل بیت مى شوى ؟ سلمان در جوابم فرمود: روایتى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) به یادم آمد و مرا منقلب كرد، كه فرمود:
نجا المخفون و هلك المثقلون ؛(34)
سبك باران رستگارند و سنگین باران در هلاكت .
راوى ادامه مى دهد كه : به ساختمان آقاى استاندار (سلمان ) نظر كردم و دیدم كه استاندارى او یك مغازه كرایه كرده است و آن جا، هم محل كارش ‍ است و هم منزلش . (معلوم مى شود زن و بچه نداشته یا آنان را پیش خود نبرده است ). دیدم یك پوستینى انداخته و روى آن خوابیده است كه این پوستین ، هم فرش او است و هم رختخوابش . یك كاسه گلى دارد كه در غذا خوردن از آن استفاده مى كند. و یك آفتابه گلى براى تطهیر و وضویش . یك قلم و دوات هم براى خدمت كردن به جامعه اش . با این وضع و حالش ‍ مى نالد و مى گوید سنگین بارم ، سنگین بارم .
سلمان باید به درجه ((منا اهل البیت )) برسد چرا كه عجب ندارد، اگر چه تمام عمرش را عبادت كرده و بنده مطیع خدا بوده ، اما باز خود را مقصر مى داند.
ایستگاه خطرناك
در روز قیامت چندین گردنه است بازرسى وجود دارد؛ یعنى زمانى كه انسان وارد صف محشر مى شود باید در هفتاد مورد حساب و كتاب پس ‍ بدهد. یكى از ایستگاه ها خطرناك است و آن ایستگاه ((مرصاد)) نام دارد. در این ایستگاه ، بازرسى كننده خود خداوند است .
ان ربك لبالمرصاد(35)
آیه مذكور دو معنا دارد:
1 - خداوند در كمین گاه تو بوده و ناظر اعمالت مى باشد؛
2 - در روز قیامت حساب و كتاب تو كه مربوط به حق الناس است با خداست و خداوند قسم خورده است كه به عزت و جلالم سوگند از حق الله ممكن است بگذرم اما از حق الناس نخواهم گذشت .
على علیه السلام در نهج البلاغه مى فرماید: خدایا پناه مى برم به تو از پلیس ‍ راه دوم مرصاد، كه حتى اگر خارى در دست رفته باشد از آن هم سوال مى كنى كه آیا این خار از درخت خودت بود یا از درخت دیگرى .
آرى ، از این پلیس راه نمى گذرند جز سبكبارها، بابا طاهر عریان حدیث پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) را این گونه به شعر در آورده است :
موكه چون اشترى قانع به خارم خورم خارى خروارى به بارم
با این خرج قلیل و بار سنگین هنوز در روى صاحب شرمسارم
سعدى نیز بسیار عالى سروده است :
یكى قطره باران زابرى چكید خجل شد چو پهناى دریا بدید
مى گوید: قطره بارانى به دریا افتاد و خود را در مقابل دریا و عظمت آن كوچك دید و با خود گفت : آن جا كه دریا است من نیستم ، یك قطره در مقابل دریا چیست ؟! از آن جا كه خود را كوچك شمرده و عملش را ناچیز دید سرانجام همین قطره داخل دهان صدف افتاد و در و لؤ لؤ شد.
آرى خود را ((نیست )) حساب كرد و ((هست )) شد.
چه خوب است كه انسان همیشه اعمال خودش را با اعمال على علیه السلام مقایسه كند، على علیه السلام بعد از پیغمبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) - آن 25 سالى كه خانه نشین بود - بیكار ننشست و همواره كارش خدمت به خلق خدا بود؛ در این دوران 25 ساله ، على علیه السلام 26 باغ نخلستان براى فقرا درست كرد و براى هر یك از آن باغ ها قناتى حفر نمود.
قنبر مى گوید: امیرالمؤ منین علیه السلام در یكى از قنات ها - كه كم آب بود - در حال كندن چاه بودند. هنگام ظهر از قنات بیرون آمدند نماز خوانده و بعد از نماز فرمودند: قنبر! ناهار چه دارى ؟ گفتم : یا على ! كدوى پخته ، على علیه السلام دستان مباركش را با آبى كه از چشمه بیرون مى آمد شستند و فرمودند: غذا را بیاور: قنبر مى گوید: على كدوى پخته را مى خوردند و زیر لب این كلمات را زمزمه مى كردند كه : لعنت خدا باد بر آن كسى كه به خاطر شكم به جهنم رود؛ شكمى كه مى توان آن را با نان جو و كدوى پخته سیر كرد.
على كدوى پخته را خورد و براى كندن قنات ، داخل چاه رفت ، كلنگ ، آقا در حال كندن به سنگى خورد و آب فوران كرد و دیگر نتوانست كارش را ادامه دهد، از چاه بیرون آمد، دیدم محاسن مباركش گل آلوده است . در این هنگام بود كه بستگان و خویشان على به نخلستان آمدند و وقتى فراوانى آب را دیدند متعجب شدند! على در حالى كه هنوز از چاه بیرون نیامده بود، یك پایش این طرف چاه و پاى دیگرش را در آن طرف چاه قرار داشت چشمش به خویشان و اقوامش افتاد، فرمود: قنبر قلم و دوات بیاور. قنبر مى گوید رفتم و قلم و دوات آوردم آقا در كنار همان چاه رو به قوم و خویشانش كرده و فرمودند: چشم داشتى به این چاه نداشته باشید، این چاه و قنات مال فقرا و بیوه زنان است ؛ مال یتیم ها است . در همان حال ، قنات را براى مستضعفین وقف كردند و از چاه بیرون آمدند.(36)
راوى مى گوید: بعد از ظهر در حالى كه آفتاب گرم و سوزان بود از خانه بیرون آمدم ، دیدم على در وسط آفتاب ایستاده است ، جلو رفتم و عرض ‍ كردم : یا على ! همه در استراحتند شما هم استراحت كنید، در این گرماى سوزان چرا این جا ایستاده اى ؟ فرمود: مى ترسم شخصى مشكلى داشته باشد و خجالت بكشد در خانه ام را بزند.
راوى مى گوید: در همین حال ، زنى آمد خدمت على و فریاد بر آورد: یا على ! به فریادم برس . حضرت فرمود: چه شده است ؟ گفت : شوهرم مرا از خانه بیرون كرده است .
امیرالمؤ منین به طرف خانه آن زن راه افتاد و فرمود: بیا برویم شما را آشتى دهم . زن راه افتاد آمد پشت در! على در زد، جوان بى ادبى پشت در آمد - هم از لحاظ لباس بى ادب بود و هم از لحاظ گفتار - امیرالمؤ منین سلام كرده و با زبان خوش فرمودند: این زن است و زیر دست تو است باید به او خدمت كنى و دلش را به دست آورى ، چرا در این هواى گرم از خانه ات بیرون رانده اى ؟ جوان عصبانى شده رو به زنش كرد و گفت : شكایت را نزد نامحرم برده اى ؟ اگر به خانه بیایى آتشت خواهم زد.
على وقتى این جمله را شنید پیراهن جوان را گرفت و به او سختى كرد. جوان در این گیر و دار على را شناخت ، به التماس افتاد، آقا! اشتباه كردم دیگر تكرار نمى كنم و... على علیه السلام رهایش كردند و فرمودند: توبه ات این است كه با همسرت سازش كنى .
آرى ، همه در استراحتند اما على علیه السلام به فكر دیگران است ، اما با این حال ، از قصور و تقصیرش مى گوید، مى نالد و غش مى كند. هزار ركعت نماز مى خواند ولى باز فریاد و ناله اش بلند است ؛ از خوف خدا به حالت اغما مى افتد و از صداى ناله اش نه اهل خانه كه دیگران بیدار مى شوند.
اگر خداى نكرده شیطان وسوسه اى كرد و خواست شما را از راه عجب به جهنم بكشاند على را به یاد آورید و خود را با او مقایسه كنید، خواهید دید كه كارهاى شما در مقابل كارهاى على ذره و قطره اى است در مقابل دریا. اگر مى خواهید سیر و سلوكى داشته باشید، اگر مى خواهید به رستگارى برسید، اگر مى خواهید اهل بهشت شوید باید دو چیز را در نظر داشته باشید:
1 - خلوص و یك رنگى بر زندگى ، بر كار ادارى و خلاصه بر تمام اعمال شما حاكم باشد.
2 - مواظب باشید كه شیطان با عجب ، شما را به انحراف نكشاند.
البته بدیهى است كسى كه خدمت به خلق خدا كند، كسى كه نماز شب بخواند و یا هر عمل نیك دیگر انجام دهد خوشحال مى شود، تنها چیزى كه هست این كه : انسان نباید به عمل خود ببالد و آن را بزرگ بیند.
منبع: azha.ir
يکشنبه 20/5/1392 - 12:35
اخلاق
 
گفتیم كه انسان هاى الهى با عمل خالصانه به مقام بلندى در معنویت و سلوك ، دست یافته اند؛ به طورى كه كارهاى شان یا واجب است یا مستحب ؛ یعنى حرام و یا مكروه در زندگى ندارند و به كارهاى مباحشان نیز رنگ عبادت و خلوص مى دهند. شما اگر نمى توانید در همه كارهایتان چنین باشید حداقل در اداره و محل كار خود به وظیفه انسانى و الهى تان عمل كنید و آن را فى سبیل الله و براى رضاى خدا و به حساب عالم آخرت به جا آورید.
استاد بزرگوار علامه طباطبائى رحمة الله بارها مى فرمودند: خلوص اكسیر عجیبى است . در علوم غریبه گفته اند كه اكسیر، ماده اى است كه اگر به مس ‍ بخورد آن را طلا مى كند. نمى دانم چنین چیزى درست است یا خیر و آیا مى شود مس را طلا كرد یا نه ، اما مى دانم كه اگر به عمل انسان ، رنگ خلوص ‍ بخورد - اگر چه عمل خیلى كوچك هم باشد نزد خدا بسیار بزرگ جلوه مى كند.
در این جا گوشه اى از اعمال خالصانه عالمان دین و نتایج آن را نقل مى كنیم :
علامه مجلسى رحمة الله از بزرگان و از اهل خلوص است . مرحوم سید جزایرى كه از شاگردان ایشان بوده مى گوید: با علامه ((معاهده )) كرده بودیم كه هر كدام اول از دنیا رفتیم به خواب دیگرى بیاییم . علامه قبل از من رحلت كرد، مدتى نگذشت كه به خوابم آمد، دیدم خیلى بشاش و با نشاط است ، پرسیدم : وضعیت چگونه است ؟ كدام یك از اعمالت بیشتر به دردت خورد؟ گفت كارهاى من همه اش مفید بود اما دو یا سه تاى آن اگر چه كوچك بود ولى خیلى به دردم خورد.
یكى این كه : در یك روز ابرى در حال رفتن به مسجد بودم ، آسمان غرید و تگرگ بسیار تندى بارید، ناگهان دیدم كه بچه گربه اى - در حالى كه تگرگ بر سرش مى كوبید - از این طرف به آن طرف مى دوید و درمانده شده بود، من براى رضاى خدا آن بچه گربه را زیر عبایم گرفتم تا این كه تگرگ تمام شد و رهایش كردم . این عمل در عالم آخرت و در شب اول قبر خیلى به دردم خورد.
دومین عملى كه در عالم آخرت برایم چاره ساز بود این بود كه : روزى در راه ، در حالى كه سیبى در دستم بود مى رفتم و یك بچه یهودى - كه در آغوش ‍ مادرش بود - سیب را در دست من دید و دلش خواست و من نیز براى رضاى خدا سیب را به او دادم .
سومین عمل این بود كه : روزى از راهى عبور مى كردم دیدم جمعیتى اطراف شخصى را گرفته اند و به او اهانت مى كنند. جریان را پرسیدم ، گفتند: این آقا ورشكست شده و به مردم بدهكار است و این ها طلبكاران هستند كه دورش را گرفته اند. جلو رفتم و ضامن شدم . و او را از دست آن ها نجات دادم . و دل انسان گرفتارى را به دست آوردم .(25) درباره على علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام سوره ((هل اتى )) نازل شده ، چرا؟ مگر آن ها چه كرده بودند؟ آنان ایثار كرده و شام خود را به فقیر دادند.! در آن زمان مسلمانان و یا اصحاب ، زیاد ایثار مى كردند؛ به طورى كه خانه شان را به دیگران مى دادند، پس قضیه فقط ایثار و دادن شام نبوده و سر دیگرى دارد.
امام حسن و امام حسین علیه السلام بیمار شدند، على علیه السلام و فاطمه علیهااسلام و خادم آن ها ((فضه )) نذر كردند كه اگر آن دو بزرگوار شفا یابند سه روز روزه بگیرند، هر دو شفا یافتند. غذاى مختصرى براى افطار آماده كردند بودند، كه سائلى در زد، آن ها او را بر خود مقدم داشته غذاى خود را به او دادند و آن شب ، چیزى جز آب نخوردند. تا سه روز این كار تكرار شد. تا این كه على علیه السلام با حسن و حسین نزد پیامبر آمدند. وقتى آن ها را در حال ضعف دید ناراحت شد و همگى به خانه فاطمه علیها اسلام آمدند، ایشان در محراب عبادت بود و شدیدا هم گرسنه . در این هنگام جبرئیل نازل شد و سوره ((هل اتى )) را بر پیغمبر خواند.(26)
و یطعمون الطعام على حبه مسكینا و یتیما و اسیرا(27)
چرا این عمل حضرت فاطمه تا این حد در نظر خدا بزرگ مى شود؟
سرش این است كه : ((لوجه الله )) است . و خداوند در تاءیید عملشان مى فرماید:
انما نطعمكم لوجه الله .
همانا اطعام ها و ایثارگرى هاى ما فقط و فقط براى خداست .
انسان گاهى كار خوب انجام مى دهد تا به بهشت برود، این عمل ریایى نیست و قصد قربت نیز هست . یا كارى مى كند تا به جهنم نرود. این هم براى خداست و ریا محسوب نمى شود. اما گاهى كارى مى كند كه نظرش نه بهشت است و نه جهنم ، بلكه آن عمل را به جا مى آورد چون خدا راضى است . اگر انسان بتواند به این حد از كمال برسد مقام والایى را كسب كرده است .
در روز قیامت ، عمل انسان را مى سنجند و مى بینند كه سبك است و نجات بخش نیست . لذا یك عمل فوق العاده كوچكى را به آن ضمیمه مى كنند كه بسیار سنگین مى شود، تا جایى كه بهشت بر انسان واجب مى گردد، به فرشتگان خطاب مى شود كه : این بنده من به خاطر گناهش از من خجالت كشید و قطره اشكى ریخت ، و آن قطره اشك چون به خاطر من بود ارزش ‍ والا دارد و سنگین است .
در دل شب از خواب برخاستن و یا الله ، العفو و سبوح و قدس گفتن ؛ آن نه براى رفع گرفتارى و رفتن به بهشت و ترس از آتش جهنم ، بلكه فقط و فقط براى خشنودى و رضاى خدا، بسیار مشكل است و توفیق مى خواهد. انسانى چون امیرالمؤ منین علیه السلام مى خواهد كه بگوید: ((الهى ما عبدتك خوفا من نارك ...))(28)
اگر مصمم شویم كه ریشه ریا و تظاهر را از دل خود بركنیم مرتبه اول خلوص ‍ را پیمود و مى توانیم گاهى به تاءسى از امیرالمؤ منین و حضرت زهرا اعمال خالص انجام دهیم .
چه زیباست كه انسان گاهى به یاد آورد با چهره اى خجلت زده و شرمنده به سراغ خدا رود و لحظاتى با او خلوت كند و اشكى بریزد. و یا براى رضاى او دل انسانى را به دست آورد. اگر كارى هم انجام مى دهد براى جلب رضایت پروردگار باشد؛ نه نظر به بهشت داشته باشد و نه ترس از جهنم . اگر كسى بتواند به این مرحله برسد مطمئن باشد كه همان اعمال خالصش (هر اندازه هم كه كوچك باشد) او را به رستگارى مى رساند.
هر كدام از ما از همین لحظه مى توانیم براى كسب اخلاص تلاش كنیم ؛ یعنى زمانى كه از خانه قدم بیرون مى گذاریم بگوییم : خدایا! براى خدمت به خلق تو مى خواهم به اداره و محل كار بروم . و هنگامى كه وارد محل كار شدى با خدایت پیمان ببندى كه خدایا! براى رضا و خشنودى تو مى خواهم با بندگانت - كه ارباب رجوع من هستند. برخورد انسانى داشته باشم ، و به خاطر تو مى كوشم كه مشكل انسان هاى گرفتار را حل كنم . ابتدا فقط لفظ است و سپس كم كم لفظ در عقل رسوخ مى كند و سرانجام به دل راه پیدا مى كند پروردگار عالم عنایت و توجهش را شامل انسان مى كند و اعمالش ‍ به تدریج رنگ اخلاص به خود مى گیرد و در روز قیامت در صف دوستان و محبان امیرالمؤ منین علیه السلام قرار مى گیرد.
علامه بحرالعلوم رحمه الله روزى بالاى منبر رفت ؛ در حالى كه بسیار شاد و خوشحال به نظر مى رسید، در حضور شاگردانش ادعا كرد كه : من توانستم ریشه ریا از دل بر كنم و خلوص را جایگزین آن گردانم ، مدت ها بود كه كم توفیق شده بودم ، حال خواندن قرآن و نماز شب و راز و نیاز را نداشتم ، یك حالت سستى در عبادت در وجود من ایجاد شده بود، از این وضع تعجب مى كردم تا این كه سرانجام خوابى دیدم و در خواب خطاب به من گفتند: شكت عنك عصفورة فى الحضرة ؛ این حالتى كه در تو به وجود آمده به خاطر این است كه گنجشكى پیش خدا از تو شكایت كرده است .
از خواب بیدار شدم و به خاطرم رسید كه چند روز قبل در حال رفتن بودم كه دیدم بچه گنجشكى در دست بچه اى است و دارد با او بازى مى كند و من در حالى كه مى توانستم آن بچه گنجشك را نجات دهم چنین نكردم و با بى تفاوتى از كنار آن گذشتم و با دیدن این خواب فهمیدم كه آن سلب توفیق ها به خاطر این قضیه بوده است . بعد از بیدارى ، بسیار ناراحت و متحیر بودم كه چه كنم ، آن بچه گنجشك كه مرده است من چگونه آن اشتباه را جبران كنم ؟! با یك حالت گرفتگى و پریشانى راهى صحرا شدم ، اتفاقا از عنایت خدا، دیدم كه مارى در حال شكار بچه گنجشكى است عصایم را بلند كردم و مار را متوارى ساختم و بچه گنجشك را از خطر نجات دادم ، از زمین برداشته و نوازشش كردم ، شب بعد در خواب دیدم كه به من مى گویند:
شكرت عنك عصفورة فى الحضرة ؛
بچه گنجشكى نزد خدا از تو قدردانى و تشكر كرد.
بعد از این خواب بود كه آن حالت بى نشاطیم بر طرف شد.
نقل مى كنند كه یكى از بزرگان گفته است : جهت زیارت ، به حرم مطهر امام حسین علیه السلام رفتم ، همین طور كه زیارت مى خواندم داشتم با آن حضرت حرف مى زدم ؛ یعنى امام را مى دیدم كه ناگاه دیدم جوانى وارد حرم شد و رو به ضریح سلام كرد. امام حسین علیه السلام جوابش را داد و براى او تعظیم كرد اما خود جوان این صحنه را نمى دید و من ناظر جریان بودم ، تعجب كردم ، این جوان چه كرده كه تا این اندازه مورد عنایت امام علیه السلام قرار گرفته است ؟!
جوان بعد از زیارت از حرم خارج شده و در حال رفتن بود كه به دنبالش راه افتادم و در جاى خلوتى از او پرسیدم : تو كیستى و چگونه به این مقام رسیده اى ؟
گفت : كدام مقام ؟
گفتم : وقتى به امام حسین علیه السلام سلام كردى آن حضرت جوابت را داد و برایت تعظیم كرد. معلوم است كه تو مقام والایى نزد خدا دارى ؛ چه كار خالصانه اى را براى او انجام داده اى ؟!
جوان گفت : من بادیه نشین هستم ، پدرم از من خواست كه با دختر برادرش ‍ ازدواج كنم و من با این كه میل باطنى به این ازدواج نداشتم تسلیم خواست پدرم شده و براى رضاى خدا آن را پذیرفتم ، در شب زفاف متوجه شدم كه همسرم آنچه را كه باید یك دختر داشته باشد ندارد و من به خاطر خدا پا روى نفسم گذاشتم و آبروى او را حفظ كرده و حیثیت او را نریختم . تا این كه چندى قبل پدرم در حالى كه قدرت و توان رفتن نداشت از من خواست كه او را به زیارت امام حسین بیاورم ، و من او را به دوش گرفته و به كربلا آوردم . پدرم بعد از زیارت ، از دنیا رحلت نمود، ساعاتى قبل ، او را دفن كرده و براى وداع با اباعبدالله علیه السلام به این جا آمدم .
آرى ، انسان كار را براى خدا و به خاطر رضاى او به جا آورد آن چنان عزیز مى شود كه امام حسین علیه السلام برایش تعظیم مى كند.
پرهیز از منت گذارى
امیرالمؤ منین علیه السلام منشور بسیار ارزشمندى به مالك اشتر و در واقع خطاب به سیاست مداران و حكومت گران و نیز تمام كسانى كه به نحوى با ارباب رجوع سر و كار دارند نوشته است . این منشور، افتخارى براى عالم اسلام است كه حتى آن را با منشور سازمان ملل مقایسه كرده و به این نتیجه رسیده اند كه این دو منشور از نظر محتوا و دقت در عدالت اجتماع با هم قابل قیاس نیستند؛ منشور سازمان ملل ، منشورى است كه متفكران دنیا از كشورهاى مختلف بعد از جنگ جهانى دوم گرد هم آمدند، دو سال فكر كردند و تلاش نمودند تا آن را نوشتند. اما امیرالمؤ منین آن منشور را زمانى نوشت كه مالك اشتر سوار بر مركب ، و مهیاى رفتن براى حكومت بود.
على علیه السلام در این منشور به مالك اشتر مى فرماید:
ایاك و المن على رعیتك باحسانك ...فان المن یبطل الاحسان ؛(29)
مبادا هرگز با خدمت هایى كه انجام دادى بر مردم ، منت گذارى ... زیرا منت نهادن پاداش نیكوكارى را از بین مى برد.
انسان وقتى سیره اهل بیت علیهم السلام را مطالعه مى كند مى بیند كه آن بزرگواران تلاش فراوان داشتند كه چشم ارباب رجوع ، و مستمندان و گرفتاران به چشم آنان نیفتد كه در نتیجه خجالت بكشند، از این رو، همیشه سعى مى كردند كه در نیمه هاى شب به سراغ محرومان رفته و نیازهاى آنان را برطرف كنند؛ به طورى كه محرومان متوجه نمى شدند چه كسى است كه به یارى آنان مى شتابد. زمانى یاور و حامى شان را مى شناختند كه نعمت از دستشان مى رفت .
على علیه السلام با همه گرفتارى هاى حكومتى كه دارد و از طرفى پیر هم شده ، اما در دل شب ، كوچه به كوچه ، خانه به خانه مى رود و به حل مشكلات مردم مى پردازد؛ تا آن جا كه وقتى مى بیند پیرزنى نمى تواند هیزم حمل كند، از دستش مى گیرد و آن را به خانه پیر زن مى رساند. حتى در بعضى از موارد على را نمى شناختند و زبان به گله مى گشودند و اظهار نارضایتى از آن حضرت مى كردند.
در تاریخ آمده است كه : على علیه السلام در حال راه رفتن بودند كه مشاهده كردند زنى مشگ آبى بر دوش گرفته و به خانه اش مى برد و در اثر خستگى و فشار زندگى ، اظهار نارضایتى از حكومت على مى كرد. على جلو رفت و مشك آب را از او گرفت و آن زن ، نق زنان به دنبال على حركت مى كرد. على در حالى كه مى دید آن زن پشت سرش حرف مى زند با این وصف ، خود را معرفى نكرد، بلكه به منزل خود رفت و مقدارى آرد و خرما و... تهیه نمود و به منزل آن زن آورد، و خطاب به زن بى سرپرست فرمود: هم مى توانم نانوایى كنم و هم بچه دارى ، كدام را انجام دهم ؟! زن گفت : تو بچه دارى كن و من نان مى پزم ، على بچه ها را بغل كرد و مثل باران اشك مى ریخت ، خرما در دهان بچه ها مى گذاشت و آنان را نوازش مى داد و مرتب به بچه ها مى فرمود: على را ببخشید، گویا درباره شما كوتاهى كرده است و... در این هنگام ، زن دیگرى آمد و دید كه امیرالمؤ منین علیه السلام بچه دارى مى كند، با عجله تمام نزد زن رفت و گفت : این مرد را مى شناسى ؟ زن جواب داد: خیر، مشك آب به دوشم بود، خسته شده بودم ، او آمد مشك آب را گرفت و كمك كرد و مقدارى آرد، خرما و هیزم برایمان آورد.
زن همسایه گفت : این مرد، امیرالمؤ منین علیه السلام است ؟ زن بى سرپرست بسیار شرمنده و ناراحت ، آمد خدمت على و شروع كرد به عذر خواهى كردن . اشك از چشمان على سرازیر شد و فرمود: من باید از تو عذر خواهى كنم ، معلوم مى شود در حق شما كوتاهى كرده ام .
همه ائمه معصومین علیهم السلام چنین بودند. راوى نقل مى كند كه : در تاریكى شب از كوچه عبور مى كردم دیدم شخصى در حالى كه بارى بر دوش حمل مى كند نقش زمین شد، نزدیكش رفتم و دیدم كه امام صادق علیه السلام است ، و سفره نانى كه بر دوش داشت پخش زمین شده است .
شخصى آمد خدمت حضرت رضا علیه السلام در خواست كمك مالى كرد، امام علیه السلام از مجلس بیرون آمد و راهى منزلش شد و هزار درهم برایش فرستاد و خودش به جلسه نیامد، آن شخص محتاج وقتى پول را گرفت و رفت ، حضرت آمدند و در جلسه شركت كردند. سؤ ال شد: یا بن رسول الله ! چرا خودتان پول را بیاوردید؟ فرمود: نمى خواستم چشم او به چشمم بیفتد و خجالت بكشد.(30)
در مورد دیگرى نقل كرده اند كه : كسى خدمت امام حسین علیه السلام آمد و گفت : حسین جان ! من قرضى دارم و توان پرداخت آن را ندارم ، و لذا فكر كردم كه باید آبرو بفروشم تا قرضم را ادا نمایم ، و این آبرو را به چه كسى بفروشم كه بهتر از شما باشد! اینك نزد تو آمده ام تا این معامله را با تو انجام دهم .
امام حسین علیه السلام بسیار ناراحت و غمگین شد، از جاى برخاست و به منزل رفت و پول آورد، اما هنگام دادن پول وارد اتاق نشد بلكه در را كمى باز كرد و دست مبارك خود را به طرفش بردند و فرمودند: لازم نیست آبرو بفروشى ، مثل این كه اصلا پولى به تو نداده ام . و هنگام پول دادن نگذاشت كه چشم او به چشمش بیفتد.
ممكن است به ذهن بسیارى از افراد، خطور كند كه : امامان ما در تاریكى شب و یا غیر مستقیم به بیچارگان ، رسیدگى مى كردند تا ریا از آنان سر نزد، اما به یقین مى توان گفت كه قضیه این نیست ، زیرا یا درباره آن بزرگواران معنا ندارد، بلكه مى خواستند كه طرف مقابل خجالت نكشد.
((گاونه من شیر)) نباشیم !
برادر و خواهرى كه مسئولیتى را پذیرفته اى ، كار ارباب رجوع را به فردا و فرداها موكول نكن ، اگر در ساعت ادارى رجوع كرده ، وظیفه تو است كه گره از كارش بگشایى ، و اگر خارج از ساعت ادارى است ، بزرگوارى كرده و مشكلش را حل نما، و مواظب باش كه منت نگذارى .
در میان عوام مشهور است كه مى گویند: بعضى ((گاونه من شیر)) هستند؛ بعضى از گاوها شیر زیادى مى دهند، اما وقتى كه مى خواهى شیر را از زیر پستانش بردارى یك لگد مى زند و همه شیرها را به زمین مى ریزد! كسى ؟ كارى و خدمتى براى شخصى انجام مى دهد و منت بر سرش ‍ مى گذارد همانند گاونه من شیر است كه زحمتش را كشیده و وظیفه اش را انجام داده ، اما با یك منت همه را نابود كرده است . فرق گاو با انسان منت گذار، این است كه : گاو فقط نتیجه و حاصل زحمتش را نابود مى كند اما انسان با منت گذاشتن ، علاوه بر این كه پاداش عملش را باطل و نابود مى كند، مرتكب گناه نیز مى شود، منت گذاشتن ، اجر و ثواب را حبط و محو مى كند.
مسلمانان نباید كارهاى خوب خود را به رخ دیگران بكشد و منت بر سر آنان بگذارد، كه مثلا من براى به ثمر رسیدن انقلاب فداكارى كردم ، جان فشانى نمودم ، زندان رفتم و...احترام خانواده معظم و عزیز شهدا و مفقودین و هم چنین جانبازان و آزادگان بر همه ما واجب و لازم است و آنان افتخارى براى جامعه ما هستند، آنان نیز باید مواظب باشند كه بر دیگران منت نگذارند كه اگر چنین كنند اجر و ثواب خود را حبط كرده و شهدا را از خودشان ناراحت خواهند نمود و در نتیجه گناه بزرگى در نامه عملشان ثبت خواهد شد.
نام كتاب : اخلاق در اداره
نویسنده : آیت الله حسین مظاهرى
يکشنبه 20/5/1392 - 12:35
اخلاق
 
كار اداریان خدمت به مردم و سامان دهى كار آنان است . این قشر عظیم و محترم همیشه در فكر آنند كه گره اى از كار فرو بسته خلق خدا بگشایند. اما نكته این جاست كه اگر بخواهند این كارها پربركت و جاویدان شود و در دنیا و آخرت به كارشان بیاید باید با ((اخلاص )) هم آغوش گردد. از همین روست كه در این جا اندكى درباره این موضوع بحث مى كنیم .
((خلوص )) واژه اى است كه همواره تقدس و نورانیت و نجات را به همراه دارد. در مقابل خلوص ، ((ریا و تظاهر)) است كه هرگاه این كلمه را تصور مى كنید نامیمونى و ظلمت در ذهنتان تداعى مى شود. نتیجه و معناى این دو واژه از حیث تاءثیر در جامعه به اندازه اى بزرگ و وسیع است كه حتى به لفظ خود نیز سرایت كرده و آن را ((مقدس )) و ((نامقدس )) نموده است .
وقتى به قرآن و روایت اهل بیت علیهم اسلام رجوع مى كنیم ، مى بینیم كه در مورد كسب خلوص و پرهیز از ریا و تظاهر تاءكید فراوان شده است .
قرآن كریم مى فرماید: اگر مى خواهى به مقام لقا و فنا برسى ، اولین چیزى را كه باید سرلوحه زندگى ات قرار دهى این است كه به همه كارهایت رنگ خلوص بدهى .
صبغة الله ، و من احسن من الله صبغة (14)
عمل ، هرچه كه كوچك باشد، اگر ((خلوص )) را به همراه خود داشته باشد ارزش پیدا مى كند، حتى ارزشش از دنیا و آنچه در آن است بیشتر و بزرگ تر مى شود.
امیرالمؤ منین علیه السلام انگشترى به فقیر داد كه ارزش پولى چندانى نداشت ، اما از آن جا كه خالصانه بود به قدرى اهمیت یافت كه در قرآن آیه ولایت در خصوص این عمل نازل شد.
انما ولیكم الله و رسوله والذین یؤ منون الذین یقیمون الصلوة ویؤ تون الزكوة وهم راكعون ...(15)
ولى شما تنها خدا و پیامبر اوست و كسانى كه ایمان آورده اند. همان كسانى كه نماز بر پا مى دارند و در حال ركوع ، زكات مى دهند.
به اعتراف شیعه و سنى شاءن نزول متجاوز از سیصد آیه در مورد على علیه السلام است . اما این آیه از اهمیت بیشترى برخوردار است و براى شیعه محكم ترین دلیل است كه بعد از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) على علیه السلام داراى ولایت مطلقه الهى است .
آرى ، در اثر خلوص ، یك انگشتر كم بها پرارزش مى شود، تا آن جا كه به آن چه در دنیا و آخرت است مى ارزد. یا یك ضربه شمشیر خالصانه از عبادت جن و انس بالاتر مى شود چنان كه پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) درباره على علیه السلام مى فرماید:
ضریة على یوم الخندق اءفضل من عبادة الثقلین ؛(16)
ارزش عبادت ضربه على در جنگ خندق كه بر عمر بن عبدود وارد كرد از عبادت جن و انس بالاتر است .
یعنى از زمان خلقت آدم علیه السلام تا روز قیامت عبادت مردم بلكه جن و انس یك طرف ، و ثواب آن ضربه شمشیر در طرف دیگر:
على علیه السلام در راه اسلام بسیار جنگید و شمشیرهاى فراوانى زد و در همه آن نبردها اخلاص داشته است ، اما آن ضربه اش استثنایى است .
یا این كه در ((لیلة المبیت )) على علیه السلام به جاى پیامبر در بستر خوابید و آن حضرت را از خطر رهانید و زمینه هجرتش را فراهم كرد. این كار براى على ، ساده و كوچك است ، چون شجاعت و دلیرى على علیه السلام فوق این كارهاست ، اما همین عمل به اندازه اى ارزش پیدا مى كند كه آیه اى درباره اش نازل مى شود(17) و مضمون این آیه بسیار بالا است :
و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رءوف بالعباد(18)
و از میان مردم مراد على علیه السلام است كسى است كه از جان خود در راه رضاى خدا مى گذرد مانند شبى كه على علیه السلام به جاى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) در بستر خوابید و خدا دوست دار چنین بندگانى است .
گاهى قضیه به عكس مى شود، یعنى چه بسا كار خوبى از جهت مادى و تاءثیر گذارى بسیار بزرگ و وسیع است ولى از آن جا كه رنگ خلوص به خود نمى گیرد در نزد خداوند هیچ ارزشى ندارد و به بال مگسى نمى ارزد. اگر خداى ناكرده عملى رنگ ریا و تظاهر داشته باشد، نه تنها باطل ، كه گناهى بس بزرگ و در حد كفر است .
در روایت آمده است كه : ((كسى را در صف محشر مى آورند و به او مى گویند: چه كاره بودى ؟ جواب مى دهد: من هفتاد سال براى رضاى خدا درس دین مى آموختم و از معصومین علیه السلام براى مردم حدیث مى خواندم و آنان را موعظه مى كردم و....
خطاب مى شود: درست است كه هفتاد سال چنین كردى اما تنها براى خدا نبوده بلكه به خاطر این بود كه به تو بگویند ((بارك الله ))! ((چه عالم خوبى است ))! و یا براى این بود كه شهرتى پیدا كنى و براى خودت موقعیت اجتماعى كسب نمایى (19) و...))
این جا است كه انسان گیر مى كند، چرا كه كارهایش رنگ خلوص نداشته و یا تواءم با تظاهر و ریا بوده است . از همین رو دستور مى رسد كه او را به رو، به آتش بیندازید!
چه سخت و دردناك است هفتاد سال خون جگر خوردن و عالم شدن و در فنون اسلامى متخصص گردیدن ، و سرانجام هم در آتش سوختن .
در روایت دیگر آمده است .از شخصى مى پرسند براى چنین روزى چه آورده اى ؟ مى گوید: به خط مقدم جبهه رفتم و با دشمن جنگیدم ، از آنان كشتم و خود نیز آماده كشته شدن در راه خدا بودم و... خطاب مى شود. بله ، جبهه رفتى ، در خط مقدم حضور پیدا كردى و حتى كشته هم شدى اما این عمل تو خالص نبود، بلكه براى این بود كه به تو بگویند: بارك الله ! آقا هم به جبهه رفت ، چه شجاعتى دارد و چه خوب مى جنگد! و... به ماءموران الهى خطاب مى شود: او را روانه آتش كنید، اگر چه در روز قیامت از آن انبیاى الهى است و دومین مقام ، مقام عالمان و دانشمندان دینى است و سومین مقام را شهدا دارند.
زمانى كه در محشر، صف بسته مى شود، شهدا مثل ماه مى درخشند و همه را به خود جلب مى كنند. اما این همه مقام ، در صورتى است كه عمل خالص باشد و گرنه جایگاه انسان در آتش است .
باز هم در روایت مى خوانیم روز قیامت شخصى را كه عمرش را وقف مردم نموده و با زبان پول و قدم و قلم شبانه روز براى مردم كار كرده است ، در محضر عدل الهى حاضر مى كنند و از او مى پرسند: چه كاره بودى ؟ مى گوید: خدمت گذار خدا بودم و اصلا زندگى ام را صرف مردم كردم و خطاب مى رسد: درست است كه چنین بودى اما كارهایت براى خدا نبود، بلكه به خاطر این بود كه شهرت و موقعیت اجتماعى كسب كنى و عملت ریا داشت . سرانجام دستور مى رسد كه او را هم داخل آتش ‍ كنید.(20)
این مطلب نزد همه فقها مسلم است كه ریا و تظاهر اگر در عمل عبادى باشد مثل نماز و روزه و... آن را باطل مى كند و باید دوباره به جا آورده شود. و اگر عمل ، عبادى نباشد و در صورت خالص نبودن پوچ و بى ارزش ‍ است .
قرآن كریم اهمیت زیادى به خلوص داده و مى فرماید:
وما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الذین ؛(21)
و امر نشدند مگر بر این كه خدا را به خلوص كامل در دین پرستش ‍ كنند.
فمن كان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا ولا یشرك بعبادة ربه احدا(22)
پس هر كسى به لقاى پروردگار خود امید دارد باید به كار شایسته بپردازد و هیچ كس را در پرستش شریك نسازد.
آرى ، اگر كسى بخواهد به مقام لقاى پروردگار برسد؛ یعنى مقامى كه خدا بر دل او حكومت داشته باشد، تمام بت ها را شكسته و جز خدا هیچ چیز و هیچ كس در دلش نباشد باید به مقام اخلاص برسد، و در هر كارى فقط خدا را در نظر بگیرد.
عزیزان ! بیایید خود را اصلاح كنیم . ریا و تظاهر را از خود دور سازیم . ریا دل را تاریك و عمل را باطل مى سازد و انسان را از جامعه طرد. مى كند. هیچ كس انسان ریاكار و زبان باز را دوست ندارد. انسان ظاهر ساز مى كوشد تا خود را بالا ببرد اما هم در میان مردم منفور مى شود و هم از نظر خدا مى افتد. رنگ خلوص ، رنگ بسیار زیبایى است ؛ بیایید كارى كنیم كه همگى در زندگى به این رنگ ، مزین باشیم . انسان مى تواند به تمام كارهایش رنگ اخلاص و عبادت بدهد. با خوردن ، آشامیدن ، خوابیدن و... ثواب كسب كند. روایت داریم كه : ((اگر زنى سفره اى پهن كند، غذایى آماده نماید، ظرفى بشوید و...ثواب یك شهید در نامه عملش نوشته مى شود))(23 )
هم چنین اگر مردى در خانه ، همسرش را یارى كند، با زحمت بازو پولى به دست آورده و زن و بچه اش را به رفاه و آسایش برساند ثواب شهید دارد:
الكاد على عیاله كالمجاهد فى سبیل الله ؛(24)
كارگرى كه براى اداره خانواده اش تلاش مى كند، هم چون مجاهد فى سبیل الله است .
بدیهى است این همه اجر و ثواب ، زمانى است كه كار براى رضاى خدا بوده و رنگ خلوص داشته باشد. كار اگر براى خدا باشد براى هر قطره آبى كه در غسل جنابت ریخته مى شود ملكى ماءمور و براى او تا روز قیامت استغفار و طلب بخشش مى كند.
نقل مى كنند كه بعضى از بزرگان ، مانند شهید، سید بن طاوس ، كاشف الغطاء و... تمام كارهایشان یا واجب بوده ، یا مستحب ، حرام و مكروه و حتى مباح نداشته اند، چون به تمام كارهایشان رنگ عبادت و خلوص ‍ مى دادند.
انسان الهى مى خوابد تا خستگى را از تن دور كرده و آمادگى براى كار پیدا كند. مى خورد تا نیرو بگیرد؛ حال اگر طلبه و محصل است براى تحصیلش ، اگر ادارى است براى راه انداختن كارهاى ارباب رجوعش ، و اگر كارگر است براى كار كردن و به حركت در آوردن چرخ ‌هاى اقتصاد جامعه و... شما هم مى توانید فعالیت كنید، كاردان باشید، با مردم مدارا كنید، تا مى توانید گره از كار مردم بگشایید، با اخلاق اسلامى برخورد كنید و سعى نمایید كه همه این ها را براى خدا انجام دهید.
نام كتاب : اخلاق در اداره
نویسنده : آیت الله حسین مظاهرى
يکشنبه 20/5/1392 - 12:34
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته