• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 425
تعداد نظرات : 176
زمان آخرین مطلب : 5603روز قبل
دانستنی های علمی

کشاورزی فقیراز اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده‌اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را برروی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید... پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرورفته بود، فریاد می‌زد و تلاش می‌کرد تا خودش را آزاد کند. فارمر فلمینگ او را ازمرگی تدریجی و وحشتناک نجات داد...
روز بعد، کالسکه‌ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف‌زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت: «می‌خواهم جبران کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادی.» کشاورز اسکاتلندی جواب داد: «من نمی‌توانم برای کاری که انجام داده‌ام، پولی بگیرم.» در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد. اشراف‌زاده پرسید: «پسرشماست؟» کشاورز با افتخار جواب داد: «بله»
- با هم معامله می‌کنیم. اجازه بدهید او راهمراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که توبه او افتخار خواهی کرد...
پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سِر الکساندرفلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد...
سال‌ها بعد، پسر همان اشراف‌زاده به ذات الریه مبتلا شد. می دانید چه چیزی نجاتش داد؟ پنسیلین!!!

شنبه 26/11/1387 - 17:15
محبت و عاطفه

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیایان می گذشتند. آن دو در نیمه های راه بر سرموضوعی دچار اختلاف نظر شدند و به مشاجره پرداختند و یكی از آنان از سر خشم، برچهره دیگری سیلی زد. دوستی كه سیلی خورده بود سخت دل آزرده شد، ولی بدون آنكه چیزی

 بگوید بر روی شن های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من، بر چهره ام سیلی زد.» آندو در كنار یكدیگر به راه خود ادامه دادند تا آنكه در وسط بیابان به یك آبادی كوچك رسیدند و تصمیم گرفتند قدری بمانند و در بركه آبتنی كنند. اما شخصی كه سیلی خورده بود در بركه لغزید و نزدیك بود غرق شود، كه دوستش به كمك شتافت و نجاتش داد. او بعداز آنكه از غرق شدن نجات یافت، بر روی صخره سنگی نوشت: «امروز بهترین دوستم جان مرانجات داده.»
دوستی كه یكبار بر صورت او سیلی زده و بعد هم جانش را از غرق شدن نجات داده بود پرسید: «بعد از آنكه من با حركت قبلم ترا آزردم، تو آن جمله را بر روی شنهای صحرا نوشتی، اما اكنون این جمله را بر روی صخره سنگ حك كرده ای، چرا؟»
دوستش در پاسخ گفت: «وقتی كه كسی ما را می آزارد، باید آنرا بر روی شن ها بنویسیم تا بادهای بخشودگی آنرا محو كند، اما وقتی كه كسی كار خوبی برایمان انجام میدهد، ما باید آنرا بر روی سنگ حك كنیم، تا هیچ بادی هرگز نتواند آنرا پاك نماید.»

             

 

شنبه 26/11/1387 - 17:13
دانستنی های علمی

 

من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.

اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم. من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم.

خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.

گفتم: خدایا عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم. سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم. اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد. از درون خوشحال نبودم. نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم. از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم. عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند. اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند. در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند. همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم. هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم. من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند. انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم.

خدا گفت: تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی. از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند.

گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم. اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم. دیگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد. نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.
گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.

خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم.

گفتم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم.
گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی. چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم. اگر عشقم را بپذیری می شوی نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز

شنبه 26/11/1387 - 17:7
رويا و خيال

 

به نام نامی عشق

من تنها بودم

تنها وسرگردان در بیابانی بنام دنیا

روزی عاشق کسی بودم که حالا مرا تنها گذاشته بود

تنها خواسته ام از او این بود که مرا تنها نذار واو همین کار را کرد ورفت...............

چه شبها که به یادش گریه نکردم وچه روزایی که منتظرش بودم و چه ساعت هایی که در

خیالم با او خندیدم ........حرف زدم و گریه کردم

تا اینکه خدا فرشته ای برایم انتخاب کرد از روی زمین.........

ومن دوباره عاشق شدم....

اینبار با عشق حقیقی آشنا شدم....

گفتم این عشق چیست ؟؟

گفت عشقی بجز خدا جاودانه نیست

اوست که بهمه عشق میورزد بی آنکه منتظر ما باشد که به او عاشق شویم

خدا فقط میماند ......

این بود اشتباه من که انتظار داشتم عشق اول برای همیشه بامن باشد

چه انتظار نابجایی.....

وانسان چه راحت است وقتی خدا بااوست

وچه زیباست

 
پنج شنبه 24/11/1387 - 13:0
خواستگاری و نامزدی


مانند درخت بدون شكوفه و میوه می ماند .
زندگی بدون عشق زندگی نیست ....
زندگی چیست ؟
عشق ورزیدن!و........؟
زندگی ماجرایی است پر هیجان ما در زندگی خود نشانه ها یی می بینیم
حاكی از حضور خداوند در درون و بیرون ما .
اگر چشم دل را باز كنیم می توانیم این نشانه ها را ببینیم و بخوانیم .
دنیای ما سرشار از معناست .
هر آنچه كه در درون و بیرون ما اتفاق می افتد نامه ای است از عالم بالا كه باید آن را باز كنیم و بخوانیم .ا
این نامه ها را خداوند برای همه ما می فرستد او از زبان همه چیز و همه كس و همه حادثه ها با ما سخن می گوید.
عشق چیست ؟ عشق رایحه شناخت خویشتن خویش است .
وقتی لبریز می شوی از حقیقت خود- كه همان خداست – آن گاه سهیم می شوی خود را با دیگران
وقتی می فهمی كه از هستی جدا نیستی .
آنگاه عاشق می شوی .
عشق میوه تجربه وحدت عارفانه خود با همه چیز و همه كس است .
عشق رابطه نیست بلكه برترین مرتبه وجود است .
بعضی ها به غلط گمان می كنند كه نقطه مقابل عشق نفرت است .
نقطه مقابل عشق نفرت نیست بلكه ترس است .
نفرت عشق وارونه است .
وقتی خود را نمی شناسی
از همه می ترسی در عشق تمام پنجره های وجودت را به روی بی كران باز می كنی .
اما وقتی می ترسی همه ی پنجره های وجودت را می بندی
وبه آن ها قفل آهنی بی اعتمادی می زنی .
وقتی می ترسی تنها می شوی وقتی عشق می ورزی محو می شوی دیگر نیستی تا احساس تنهایی كنی
عشق مرزهای تو را می ریزد وتو را با آدم ها پرنده ها آب ها گیاه و خورشید و ماه و ستاره یگانه می كند .
عشق افتادن قطره به دریاست قطره تویی و دریا خداست .
ما چنان آفریده شده ایم كه فقط می توانیم به عشق زنده باشیم .
بدون عشق مردگی می كنیم .نه زندگی .
اگر نتوانیم عشق بورزیم از زندگی نیز محروم خواهیم شد .
آنگاه آنی نخواهیم بود كه می توانیم باشیم .
اگر عشق نورزیم جاری وجودمان به مرداب ملال می ریزد .
می گندیم و می پوسیم و می میریم .
از مرگ نمی ترسید ؟
اگر مرگ وجود می داشت شاید از او می ترسیدم
بسیاری از آدم هایی كه از مرگ می ترسند خبر ندارند كه هم اكنون مرده اند .
زیرا عشق نمی ورزند .
عشق است كه زنده می كند .
عشق كیمیاست .
ضیافت پر شكوه زندگی هرگز به پایان نمی رسد .این ضیافت همیشه برپاست .
بازیگران زندگی می آیند و می روند اما نمایش زندگی به پایان نمی رسد
عشق تداوم می یاید خنده تداوم می یاید زندگی تداوم می یابد
اگر به كیمیایی عشق برسیم و ققنوس وار بر خاكستر مرگ خویش با ل و پر بزنیم بی تردید حیات جاویدانه پیدا می كنیم .
پیش از آن كه مرگ به ما برسد ما باید به عشق رسیده باشیم
وقتی مرگ می آید باید ما را عاشق و دست افشان و تراوند خوان می بینند
باید مرگ را شگفت زده كنیم مرگ نباید ما را بمیراند.
اگر بمیرید دلتان بیشتر برای چه كسی تنگ می شود؟
برای زمین .
زمین ما كه در كاینات بزرگ تر از ذره ای غبار نیست .
خوشبخت ترین سیاره عالم است .
بر روی این ذره ی غبار حیات شكفته است زمین ما زنده است و نفس می كشد.
گوش بده پرنده ها می خوانند نگاه كن درخت ها غرق شكوفه و میوه اند
آدم ها را ببین عشق ها را خنده ها را گریه ها را .
آیا صدای آواز محزون آن عاشق تنها را نمی شنوی ؟ دختركی در باد می رقصد
آیا او را نمی بینی ؟
خوشا به حال زمین كه زنده است !
خوشا به حال همه ی درخت ها !!
خوشا به حال باران !!
خوشا به حال خورشید وماه و ستاره ها !!!
خوشا به حال شب !!
خوشا به حال روز !!
خوشا به حال عشق !!
خوشا به حال ما !!

پنج شنبه 24/11/1387 - 12:55
فلسفه و عرفان

                          

عرفان چیست وعارف كیست؟

عرفان درلغت به معنای شناسایی است كه خوداین لغت

عرفان هم ازماده عرف مشتق شده است

ودراصطلاح عبارت است ازروش وطریقه ای ویژه برای

دستیابی وشناخت حق

با قدم قلب وشهود

وگامدل وتهذیب نفس

و در رسیدن به این مقام استدلال وبرهان وفكر وادراك ذهنی

وفلسفی به كارنمی آیدبلكه تمام وكمال باید ازراه تهذیب

نفس وقطع علایق ازدنیا واموردنیوی وتوجه تام به امورروحانی

ومعنوی ودر راس همه،مبداوحقیقت هستی باشدكه

درپرتو شریعت

وبرمحور معرفت و ولایت

به سلوك الی الله تا لقاءالله

ادامه می دهند.

واماعارف کیست؟

به خاطر رعایت حساسیت بحث وهمچنین رعیت مرزهای

نازكتر ازمویی كه دربین عرفان وتصوف وجوددارد درباب

تعاریف بزرگان ازاین قوم فقط به بیان مرحوم ابن سینا

بسنده می كنیم.

بوعلی سینا درآغازنمط نهم اشارات وتنبیهات درمقام

تعریف عارف وفرق میان او با هریك اززاهدوعابد می گوید:

((آنكه ازتنعّم دنیا روی گردانده است زاهدنامیده می شود

وآنكه برانجام عبادات مانند نمازوروزه و.....مواظبت دارد؛عابد

خوانده می شود؛وآنكه ضمیر خود را ازتوجه به غیر حق باز

داشته ومتوجه عالم قدس كرده تانورحق بدان بتابد،به نام

عارف شناخته می شود.البته گاهی دو یا هرسه عنوان

دریك نفرجمع می شود))

ایشان دردنباله كلام خود درباره هدف وغرض عارف می گوید:

((عارف حق را می خواهدبرای حق نه برای چیزی غیر حق

وهیچ چیز رابرمعرفت حق ترجیح نمی دهد،وعبادتش تنها به

خاطراین است كه اوشایسته عبادت است وبدان جهت است

كه عبادت رابطه ای فی حد ذاته شریف است،نه به خاطرمیل

وطمع درچیزی یاترس ازچیزی.
پنج شنبه 24/11/1387 - 12:53
خواستگاری و نامزدی

گروهى از فارغ‌التحصیلان قدیمى یک دانشگاه که همگى در حرفه  خود آد‌م‌هاى موفقى شده بودند، با همدیگر به ملاقات یکى از استادان قدیمى خود رفتند. پس از خوش و بش اولیه، هر کدام از آنها در مورد کار خود توضیح می‌داد و همگى از استرس زیاد در کار و زندگى شکایت می‌کردند.
استاد به آشپزخانه رفت و با یک کترى بزرگ چاى و انواع و اقسام فنجان‌هاى جوراجور، از پلاستیکى و بلور و کریستال گرفته تا سفالى و چینى و کاغذى (یکبار مصرف) بازگشت و مهمانانش را به چاى دعوت کرد و از آنها خواست که خودشان زحمت چاى ریختن براى خودشان را بکشند.
پس از آن که تمام دانشجویان قدیمى استاد براى خودشان چاى ریختند و صحبت‌ها از سر گرفته شد، استاد گفت: «اگر توجه کرده باشید، تمام فنجان‌هاى قشنگ و گران‌قیمت برداشته شده و فنجان‌هاى دم دستى و ارزان‌قیمت، داخل سینى برجاى مانده‌اند. شما هر کدام بهترین چیزها را براى خودتان می‌خواهید و این از نظر شما امرى کاملاً طبیعى است، امّا منشاء مشکلات و استرس‌هاى شما هم همین است.
مطمئن باشید که فنجان به خودى خود تاثیرى بر کیفیت چاى ندارد. بلکه برعکس، در بعضى موارد یک فنجان گران‌قیمت و لوکس ممکن است کیفیت چایى که در آن است را از دید ما پنهان کند.
چیزى که همه شما واقعاً مى‌خواستید یک چاى خوش عطر و خوش طعم بود، نه فنجان. امّا شما ناخودآگاه به سراغ بهترین فنجان‌ها رفتید و سپس به فنجان‌هاى یکدیگر نگاه مى‌کردید.
زندگى هم مثل همین چاى است. کار، خانه، ماشین، پول، موقعیت اجتماعى و .... در حکم فنجان‌ها هستند. مورد مصرف آنها، نگهدارى و دربرگرفتن زندگى است. نوع فنجانی که ما داشته باشیم، نه کیفیت چاى را مشخص می‌کند و نه آن را تغییر می‌دهد. امّا ما گاهى با صرفاً تمرکز بر روى فنجان، از چایى که خداوند براى ما در طبیعت فراهم کرده است لذت نمی‌بریم.
خداوند چاى را به ما ارزانى داشته نه فنجان را. از چایتان لذت ببرید. خوشحال بودن البته به معنى این که همه چیز عالى و کامل است نیست. بلکه بدین معنى است که شما تصمیم گرفته‌اید آن سوى عیب و نقص‌ها را هم ببینید.»


در آرامش زندگى کنید، آرامش هم درون شما زندگى خواهد کرد.

پنج شنبه 24/11/1387 - 12:45
محبت و عاطفه

 

لوئیز با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد.

با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد.

به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند ...

جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند!

زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم!

جان گفت نسیه نمی دهد!!

 

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت

ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من!

خواربار فروش با اکراه نگاهی به لوئیز کرد و برای تمسخرش گفت: "لازم نیست! خودم میدهم! لیست خریدت کو؟"

لوئیز گفت: "اینجاست!"

خواربار فروش با خنده ای گفت: " لیست را بگذار روی ترازو! به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر!!"

 

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت!!!

خواروبار فروش باورش نشد.

مشتری از سر رضایت خندید ...

مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند!!!ش

در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است ...

کاغذ، لیست خرید نبود!!! دعای زن بود که نوشته بود:

ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "

مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد!

لوئیز خداحافظی کرد و رفت ...

 فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است .....

پنج شنبه 24/11/1387 - 12:39
دانستنی های علمی

به نام خدا

 

یادداشتی از طرف خدا

  به: شما

 

تاریخ : امروز

 

 از: خالق

 

موضوع : خودت

 

من خدا هستم. امروز من همه مشكلاتت را اداره میكنم .

 

لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نیاز ندارم. اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید كه قادر به اداره كردن آن نیستی، برای رفع كردن آن تلاش نكن .

 

 

 

آنرا در صندوق( برای خدا تا انجام دهد) بگذار . همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو !

 

 وقتی كه مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال(پیگیری) نكن .

 

در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی كه الان در زندگی ات وجود دارد تمركز کن .

 

ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند كه رانندگی برای آنها یك امتیاز بزرگ است.

 

شاید یك روز بد در محل كارت داشته باشی : به مردی فكر كن كه سالهاست بیکار است و شغلی ندارد.

 

 ممكنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری: به زنی فكر كن كه با تنگدستی وحشتناكی روزی دوازده ساعت ، هفت روز هفته را كار میكند تا فقط شكم فرزندانش را سیر كند.

 

وقتی كه روابط تو رو به تیرگی و بدی میگذارد و دچار یاس میشوی : به انسانی فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده..

سه شنبه 22/11/1387 - 23:6
محبت و عاطفه

آسمون چه بی‌امون داره می‌باره، چه‌قدر غصه داره، و چه‌قدر حرف واسه گفتن، خوش بحال آسمون كه می‌تونه گریه كنه، حرف بزنه، تا آروم بگیره............

اما دل یاس كبودم، حتی نمی‌تونه تو خلوت همیشگیش گریه كنه ، یه دنیا بغض توی گلوش خونه كرده، توی قلب تنهاش غصه‌ و ماتم موج می‌زنه، اما نمی‌تونه، آخه كسی‌ نیست تا همدم چشمای غرق به خونش باشه، آخه دلی نیست تا عاشق لبای خشكیدش باشه، آخه دستی نیست تا پناه دستای سرد و بی‌رمقش باشه...........

وای!!!! چه غریب و تنهاست یاس كبودم............................

سه شنبه 22/11/1387 - 23:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته