• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1392
تعداد نظرات : 762
زمان آخرین مطلب : 4087روز قبل
دعا و زیارت

دوران پر برکت و همراه با کرامات و وقیعی که قبل و بعد از ولادت امام رضا (علیه السلام) از مدینه تا مرو و مدت امامت ایشان رخ داد، جملگی دلالت بر عظمت بی‌کران امام رضا (علیه السلام) دارد. روایت آن از زبان بزرگان اهل سنّت جالب و شنیدنی و البته شگفت‌انگیز است. آنچه پیش روی دارید، گوشه‌ای از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است که در منابع معتبر آنها نقل شده و تأثیر به سزایی در نزدیک کردن دیدگاه اهل سنت به دیدگاه شیعه درباره کرامت، شفاعت، توسل و زیارت قبور و ... دارد.

 

بزرگان اهل سنت با اعتراف به جایگاه والای امام رضا (علیه السلام)، سخنان و اعتراف‌های شگفتی درباره ابعاد معنوی آن حضرت داشته‌اند که آنها را نقل می‌کنیم.

 

۱) مجدالدین ابن اثیر جَزَری (۶۰۶ق): «ابوالحسن علی بن موسی ... معروف به رضا...، مقام و منزلت ایشان همانند پدرشان موسی بن جعفر است. امامت شیعه در زمان علی بن موسی به ایشان منتهی می‌شد، فضایل وی قابل شمارش نیست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ایشان بفرست.[۱]

 

۲) محمد بن طلحه شافعی(۶۵۲ق): «سخن در امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی گذشت و ایشان علی الرضا سومین آنهاست. کسی که در شخصیت ایشان تأمل کند، در می‌یابد که علی بن موسی وارث امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی است، و حکم می‌کند که ایشان سومین علی است. ایمان و جایگاه و منزلت ایشان فراوانی اصحاب ایشان، باعث شد تا مأمون وی را در امور حکومت شریک کند و ولایت عهدی را به ایشان بسپارد....[۲]

 

۳) عبدالله بن اسعد یافعی شافعی (۷۶۸ق): «وی امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل کرم ابوالحسن علی بن موسی الکاظم است . وی یکی از دوازده امام شیعیان است که اساس مذهب بر نظریات ایشان است. وی صاحب مناقب و فضایل است.[۳]

 

۴) ابن صبّاغ مالکی (۸۵۵ق) به نقل از بعضی از اهل علم : «علی بن موسی الرضا داری والاترین و وافرترین فضایل و کرامات و برخوردار از برترین اخلاق و صورت و سیرت است که از پدرانش به ارث برده است....[۴]

 

۵) عبدالله بن محمد عامر شبراوی شافعی (۱۱۷۲ق): «هشتمین امام علی بن موسی الرضاست که مناقب والا و صفات اولیا و کرامت نبوی وی قابل شمارش و توصیف نیست... .[۵]

 

۶) یوسف بن اسماعیل نبهانی (۱۳۵۰ق): «علی بن موسی از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بیت نبوی و معدن علم و عرفان و کرم و جوانمردی بود. وی جایگاه والایی دارد و نام وی شهره است و کرامات زیادی دارد... .[۶]

 

۷) شیخ یاسین بن ابراهیم سنهوتی شافعی: « امام علی بن موسی الرضا (رضی الله عنه) از بزرگان و از بهترین سلاله است و خداوند با خلق چنین فردی قدرت خود را به نمایش گذاشته. هیچ فردی علی بن موسی را نمی‌تواند درک کند. وی والا مقام و در فضایل شهره است و کرامات بسیاری دارد ... .[۷]

 

۸) ابوالفوز محمد بن امین بغدادی سُوِیدی: «ایشان در مدینه به دنیا آمد و کرامات ایشان بسیار و مناقبش مشهور است؛ به گونه‌ی که قلم از وصف تمامی آن عاجز است... .[۸]

 

۹) عباس بن علی بن نور الدین مکّی: «فضایل علی بن موسی هیچ حد و حصری نداشته... .[۹]

  

گوشه‌ی از کرامات امام رضا (علیه السلام)

▪ بشارت پیامبر به حمیده

امام رضا به برکت سفارش پیغمبر و عنایت ایشان به دنیا آمدند. در نقل‌های اهل سنت چنین آمده: زمانی که حمیده مادر امام کاظم، کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کرد، پیامبر را در خواب دید که به ایشان فرمود: «این کنیز را به فرزندت (امام کاظم) هدیه کن؛ همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین است. حمیده نیز چنین کرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر داد.[۱۰]

 

▪ معجزه‌ی در دوران حمل

مادر بزرگوار ایشان می‌فرمید: هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نکردم و هنگام خواب، صدای تسبیح و تهلیل و تقدیس وی را می‌شنیدم.[۱۱]

 

▪ مناجات امام در دوران طفولیت

مادر بزرگوار امام در ادامه می‌فرماید: زمانی که ایشان به دنیا آمد، در حالی که دستانش را روی زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بود، لبانش تکان می‌خورد، گویا مناجات خدا می‌کرد. در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من گفت: «هنیئا لک کرامة ربَّکِ عزّوجل؛ مبارک باد بر تو کرامت خداوند. در این حال فرزند را به ایشان داد و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و با آب فرات کام دهانش را برداشت.[۱۲]

 

▪ هارون بر من چیره نمی‌شود

صفوان بن یحیی می‌گوید: بعد از شهادت امام کاظم و امامت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا (علیه السلام) می‌ترسیدیم. موضوع را به امام گفتیم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام می‌دهد، ولی کاری از پیش نمی‌برد.

 

صفوان می‌گوید: یکی از معتمدین برایم نقل کرد: یحیی بن خالد برمکی به هارون الرشید گفت: علی بن موسی ادعای امامت می‌کند (و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام دادیم، بس است. آیا می‌خواهیم همه آنها را بکشیم؟![۱۳]

 

▪ محل دفن من و هارون یکی است

موسی بن عمران می‌گوید: روزی علی بن موسی الرضا را در مسجد مدینه، در حالی دیدم که هارون مشغول سخنرانی بوده امام به من فرمود: روزی را خواهی دید که من و هارون در یک جا به خاک سپرده می‌شویم.[۱۴]

 

امام در مکه نیز به این مهم اشاره می‌کند. حمزه بن جعفر ارجانی می‌گوید: هارون الرشید از یک درب و علی بن موسی الرضا از در دیگر مسجد الحرام خارج شدند. در این هنگام امام رضا (علیه السلام) به هارون اشاره کرد و فرمود: الآن از هم دور هستیم، ولی ملاقاتمان نزدیک است. ای طوس! همانا من و او را یک جا جمع می‌کنی.[۱۵]

 

▪ مأمون، امین را می‌کشد

حسین بن یاسر می‌گوید: روزی علی بن موسی الرضا به من فرمود: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امین) را خواهد کشت. از امام پرسیدم: یعنی عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امین را خواهد کشت. طبق پیشگویی امام این اتفاق افتاد.[۱۶]

 

▪ همسرت دوقلو می‌زاید

بکر بن صالح می‌گوید: نزد امام رضا (علیه السلام) رفتم و به وی گفتم: همسرم ـ که خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شماست ـ حامله است و از شما می‌خواهم دعا کنید تا خداوند فرزند پسری به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یکی را محمد و دیگری را علی می‌گذارم. در این هنگام امام مرا فراخواند و بدون اینکه از من چیزی بپرسد، به من فرمود: اسم یکی را علی و دیگری را امّ عمرو بگذار. وقتی که به کوفه رسیدم، همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان‌ گونه که امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنی امّ عمرو چیست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت.[۱۷]

 

▪ جعفر به زودی ثروتمند می‌شود

حسین بن موسی می‌گوید: عده‌ی از جوانان بنی هاشم بودیم که نزد امام رضا نشسته بودیم که جعفر بن عمر علوی با شکل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت. بعضی از ما با نگاه مسخره‌آمیزی به حالت وی نگریستیم. امام رضا (علیه السلام) فرمود: به زودی می‌بینید زندگی وی تغییر کرده، اموالش زیاد، خادمانش بسیار و ظاهرش آراسته شده است.

 

حسین بن موسی می‌گوید: پس از گذشت یک ماه، والی مدینه عوض شد و او نزد ین والی مقام و منزلت خاصی پیدا کرد و زندگی‌اش همان‌گونه که امام فرموده بود، تغییر کرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوی را احترام و برای وی دعا می‌کردیم.[۱۸]

 

▪ خود را بری مرگ آماده کن!

حاکم نیشابوری به سند خودش از سعید بن سعد نقل می‌کند که روزی امام رضا (علیه السلام) به مردی نگهای کرد و به او فرمود:

«یا عبدالله اوص بما ترید و استعد لما لابد منه فمات الرجل بعد ذلک بثلاثة یام[۱۹]؛ ی بنده خدا! وصیت خود را بکن و خود را بری چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ)، آماده کن. راوی می‌گوید: آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.

 

▪ خواب ابوحبیب

حاکم نیشابوری به سند خود از ابوحبیب نقل می‌کند: روزی رسول الله را در خواب ـ در منزلی که حجاج در آن اتراق می‌کنند ـ دیدم، به ایشان سلام کردم. نزد ایشان ظرفی از خرمی مدینه ـ که خرمی صیحانی نام داشت ـ بود. ایشان به من هیجده خرما دادند و من خوردم. پس از پایدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو می‌کردم دوباره از آن بخورم.

 

پس از بیست روز ابوالحسن علی بن موسی الرضا از مدینه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم برای دیدار وی شتافتند. من نیز به آنجا رفتم و دیدم یشان در همان‌جایی که پیامبر را در خواب دیدم، نشسته است: در حالی که ظرفی پر از خرمهای مدینه و خرمی صیحانی نزد او بود. به امام سلام کردم و یشان مرا نزد خود فراخواند و مشتی از خرما به همان مقداری که پیامبر در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ایشان عرض کردم: زیادتر خرما بدهید. امام فرمود: اگر رسول الله زیادتر می‌داد، من هم به تو زیادتر می‌دادم.[۲۰]

 

▪ سقوط دولت برمکیان

مسافر می‌گوید: در سرزمین منی نزد امام نشسته بودیم. ناگهان یحیی بن خالد برمکی، در حالی که صورتش پوشیده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمود: اینها بیچارگانی هستند که نمی‌دانند در این سال چه اتفاقی بری آنها رخ خواهد داد. مسافر می‌گوید: در همان سال برمکیان سقوط کردند و پیشگویی امام محقق شد. مسافر در ادامه می‌گوید: امام فرمودند: و از ین عجیب‌تر من و هارون هستیم که شبیه این دو انگشت هستیم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را کنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معنی سخن امام در مورد هارون را نفهمیدم؛ تا اینکه امام رضا (علیه السلام) رحلت کرد و کنار هارون به خاک سپرده شد.[۲۱]

 

▪ ولیتعهدی من پیدار نیست

مدینی می‌گوید: هنگامی که امام رضا (علیه السلام) در مجلس بیعت ولیتعهدی با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت می‌کردند، نگهای به بعضی از اصحاب خود کردند و دیدند یکی از اصحابشان از این جریان (ولایتعهدی امام) بسیار خرسند و خوشحال است. امام به وی اشاره کرد و او را نزد خود طلبید و درگوشی فرمودند: قلب خود را به این ولیت‌عهدی مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالی نکن؛ چرا که این امر باقی نمی‌ماند.[۲۲]

 

▪ توطئه‌گران رسوا می‌شوند

زمانی که مأمون، امام رضا (علیه السلام) را ولیعهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضی بودند و می‌ترسیدند که خلافت از بنی عباس خارج شود و به بنی فاطمه بازگردد. لذا کینه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بری ابراز ین نفرت و کینه بودند؛ تا اینکه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خلیفه می‌شود و خادمان پرده را کنار می‌زنند تا آن حضرت وارد شود، احدی به امام سلام نکند و به ایشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ین تصمیم، امام رضا طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصمیم خود، ناخودآگاه پرده را کنار زدند تا امام عبور کند.

 

آنها همدیگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زده‌اند. قرار شد که روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضا وارد شد و بر وی سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدی وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر زد و امام وارد شد و هنگام خروج نیز همین اتفاق افتاد. آنان دانستند که امام نزد خداوند جایگاه ویژه‌ی دارد و سپس قرار گذاشتند که به آن حضرت خدمت کنند.[۲۳]

 

▪ رام شدن درندگان در برابر امام

قضیه زینب کذاب مورد اتفاق ناقلان شیعه و سنی است و گوشه‌ی از عظمت و مقام والی امامت و ولیت تکوینی را به نمیش می‌گذارد. در نقل این جریان اختلافاتی وجود دارد که به اصل آن لطمه وارد نمی‌کند. اختلاف در این است که یا این جریان در دوران امام رضا (ع) رخ داده یا امام هادی(ع)؟

 

در خراسان زنی به نام زینب ادعا می‌کرد که علوی و از نسل فاطمه زهرا(س) است. این خبر به امام رضا (علیه السلام) رسید. امام آن زن را احضار کرد و علوی بودن وی را تایید نفرمود. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بی‌ادبی به امام گفت: تو نسب مرا زیر سؤال بردی، من نیز نسب تو را زیر سؤال می‌برم. در آن دوران سلطان مکانی داشت که در آن درندگان بودند. آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (علیه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمود: این زن دروغگوست و بر علی و فاطمه دروغ می‌بندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علی باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیک نمی‌شوند و اگر دروغگو باشد، وی را می‌درند.

 

وقتی که زینب کذاب این سخن را شنید، پیش دستی کرد و به امام گفت: اگر راست می‌گویی، خود تو داخل این گودال شو. امام نیز بی‌هیچ سخنی وارد گودال شد. مردم و سلطان از بالا نظاره‌گر این جریان بودند. زمانی که امام وارد گودال شد، گویا درندگان رام شدند و یک یک نزد امام آمدند و دم‌های خودشان را به نشانه تسلیم در برابر امام به زمین گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسیدند. امام از آنجا بیرون آمد و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بیندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد تا وی را داخل گودال بیندازند و طعمه درندگان شود. بعد‌ها این زن در خراسان به زینب کذاب مشهور شد.[۲۴]

 

مسعودی معتقد است: این قضیه برای امام هادی اتفاق افتاده است.[۲۵] با این حال این واقعه به تعبیر اهل سنت، خبر مشهور نزد شیعه است.[۲۶] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هیثمی این قضیه را از بعضی حفاظ اهل سنت نقل کرده[۲۷] و ابو علی عمر بن یحیی علوی نیز این جریان را قطعی دانسته و نقل آن از طریق اهل سنت را تایید کرده است.[۲۸]

البته با توجه به بعضی قرائن ممکن است گفته شود این جریان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (علیه السلام) و هم در زمان امام هادی۷) اتفاق افتاده است.

 

▪ پیشگویی چگونگی شهادت

زمانی که مأمون به سبب بیماری نتوانست نماز عید را بخواند، از امام رضا (علیه السلام) درخواست کرد تا نماز را اقامه کند. امام در حالی که پیراهن کوتاه سفید و عمامه سفید پوشیده و در دستش عصا بود، روانه نماز شد و در میان راه با صدای بلند می‌فرمود: «السلام علی ابوی آدم و نوح، السلام علی ابوی ابراهیم و اسماعیل، السلام علی ابوی محمد و علی، السلام علی عباد الله الصالحین. مردم به طرف امام هجوم می‌آوردند و دست ایشان را می‌بوسیدند و ازایشان تجلیل می‌کردند.

 

در این هنگام به خلیفه خبر رسید که اگر این وضعیت ادامه یابد، خلافت از دست تو خارج می‌شود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانید و نگذاشت امام نماز را بخواند. آن گاه امام مطالبی مهم به هرثمة بن اعین ـ که از خادمان مأمون، اما محب اهل بیت و در خدمت امام رضا (علیه السلام) بود ـ فرمود. هرثمه می‌گوید: روزی سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبید و فرمود: ای هرثمه! می‌خواهم تو را از مطلبی آگاه سازم که باید نزد تو پنهان بماند و تا زمانی که زنده هستم، آن را بری کسی فاش نکنی، اگر فاش کنی، من دشمن تو پیش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم که تا او زنده است، سخنی نگویم. امام فرمود: ای هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزدیک شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنیا خواهم رفت. خلیفه می‌خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشید قرار دهد، اما خداوند نمی‌گذارد و زمین اجازه چنین کاری را نمی‌دهد و هر چه بکوشند تا زمین را حفر کنند (و مرا پشت قبر هارون دفن کنند)، نمی‌توانند و این مطلب را بعد خواهی دید.

 

ای هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهیز من برای دفن، مأمون را از این مسائلی که گفتم، آگاه کن تا مرا بیشتر بشناسد و به مأمون بگو که هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز کردند، کسی بر من نماز نخواند؛ تا این‌که عرب ناشناسی به سرعت از صحرا به طرف جنازه من آید و در حالی که گرد و غبار سفر بر چهره دارد و مرکبش ناله می‌زند، بر جنازه من نماز می‌خواند. شما نیز با او به نماز بایستید و پس از نماز مرا در مکانی که مشخص کرده‌ام، دفن کنید. ای هرثمه! وای بر تو که این مطالب را قبل از وفاتم به کسی بگویی.

 

هرثمه می‌گوید: مدتی نگذشت که تمامی این جریانات اتفاق افتاد و (امام) رضا نزد خلیفه انگور و انار مسموم خورد‌ و از دنیا رفت. هرثمه می‌گوید: طبق فرمایش امام رضا (که فرمود بعد از وفات و تجهیز جنازه‌ام این مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، دیدم که وی در فراق امام رضا (علیه السلام) دستمال در دست دارد و گریه می‌کند. به وی گفتم: ای خلیفه! اجازه می‌دهید مطلبی را بگویم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام) رضا سرّی را در دوران حیاتش به من فرمود و از من عهد گرفت که آن را تا هنگامی که زنده است، برای کسی بازگو نکنم. آن گاه قضیه را برای مأمون تعریف کردم.

 

وقتی که مأمون از این قضیه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهیز و آماده شود و همراه وی آماده خواندن نماز بر ایشان شدیم. در این هنگام فردی ناشناس با همان مشخصاتی که امام گفته بود، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمد و با هیچ کس صحبتی نکرد و بر امام نماز خواند و مردم نیز با وی نماز خواندند. خلیفه دستور داد که وی را شناسایی کنند و نزد وی بیاورند، اما اثری از وی و شتر او نبود.

 

سپس خلیفه دستور داد پشت قبر هارون الرشید قبری حفر کنند. هرثمه به خلیفه گفت: یا شما را به سخنان علی بن موسی الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: می‌خواهم ببینم سخن وی راست است یا خیر.

در این هنگام نتوانستند قبر را حفر کنند و گویا زمین از صخره سخت‌تر شده بود؛ به گونه‌ی که تعجب حاضران را برانگیخت. مأمون به صدق سخن علی بن موسی الرضا پی‌برد و به من گفت مکانی را که علی بن موسی الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وی نشان دادم و همین که خاک را کنار زدیم، قبرهای طبقه بندی شده و آماده را دیدیم، با همان مشخصاتی که علی بن موسی الرضا فرموده بود.

 

زمانی که مأمون این وضعیت را دید، بسیار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمین فرو رفت و آن مکان خشکید. سپس امام را داخل قبر گذاشتیم و خاک روی آن ریختیم. بعد از این جریان خلیفه همیشه از چیزی که دیده و از من شنیده بود، با شگفتی یاد می‌کرد و تأسف و حسرت می‌خورد و هر گاه با وی خلوت می‌کردم، از من تقاضا می‌کرد تا قضیه را تعریف کنم و با تأسف می‌گفت: )انا لله و انا الیه راجعون(.[۲۹]

 

● مشهد الرضا در کلام اهل سنت

ذهبی در مواضع متعدد از تألیفات خود درباره‌ی مشهد الرضا چنین اظهار نظر می‌کند: «و لعلی بن موسی مشهدٌ بطوس یقصدونه بالزیاره»[۳۰]، «و له مشهدٌٍ کبیر بطوس یزار»[۳۱]، «و مشهد مقصودٌ بالزیاره»[۳۲].

ابن عماد حنبلی دمشقی نیز می‌گوید: «و له مشهدٌ کبیر بطوس یزار.[۳۳]

 

برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (علیه السلام) نیز جالب و شگفت‌انگیز است؛ مانند بسیار زیارت کردن قبر امام رضااز سوی ابن حبان بستی (۳۵۴ق) و ابو علی ثقفی (۳۲۸ق) و تواضع و تضرعات بسیار ابوبکر بن خُزیمه (۳۱۱ق) که موجب شگفتی شاگردان وی شده بود.

 

۱) ابوبکر بن خزیمه (۳۱۱ق) و ابو علی ثقفی (۳۲۸ق): حاکم نیشابوری می‌گوید:

«سَمِعتُ محمد بن المؤمل بن حسین بن عیسی یقول خرجنا مع امام اهل الحدیث ابی بکر بن خزیمه و عدیله ابو علی الثقفی مع جماعة من مشیخنا و هم اذ ذلک متوافرون الی زیارة قبر علی بن موسی الرضا بطوس، قال: فریت من تعظیمه (ابن خُزَیمه) لتلک البقعه و تواضعه لها و تضرعه عندها ماتحیرنا؛[۳۴] حاکم می‌گوید: از محمد بن مؤمل شنیدم: روزی با پیشوی اهل حدیث ابوبکر بن خزیمه و ابو علی ثقفی و دیگر مشیخ خود به زیارت قبر علی بن موسی الرضا به طوس رفتیم؛ در حالی که آنها بسیار به زیارت قبر یشان می‌رفتند. محمد بن مومل می‌گوید: احترام و بزرگداشت و تواضع و گریه و زاری ابن خزیمه نزد قبر علی بن موسی همگی را شگفت‌زده کرده بود.

 

ابن خزیمه نزد اهل سنت جایگاه ویژه‌ی دارد؛ به گونه‌ی که از وی «شیخ الاسلام، امام الائمه، حافظ، حجه، فقیه، بی‌نظیر، زنده کننده سنت رسول الله»، تعبیر کرده‌اند و او در علم حدیث و فقه و اتقان ضرب المثل است.[۳۵]

 

در مورد ابو علی ثقفی نیز ـ که از نوادگان حجاج بن یوسف است ـ تعابیری چون: «امام، محدث، فقیه، علامه، شیخ خراسان، مدرس فقه شافعی در خراسان، امام در اکثر علوم شرعی، حجت خدا بر خلق در دوران خودش»[۳۶] به کار رفته که نشان دهنده اهمیت و جایگاه این شخصیت نزد عامه است.

 

۲) ابن حبّان بُستی (۳۵۴ق): «علی بن موسی الرضا از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بیت و بنی هاشم است. اگر از وی روایتی شود، واجب است حدیثش معتبر شناخته شود.... . من به دفعات قبر یشان را زیارت کرده‌ام. زمانی که در طوس بودم، هر مشکلی برایم رخ می‌داد، قبر علی بن موسی الرضا را ـ که درود خدا بر جدش و خودش باد ـ زیارت می‌کردم و برای برطرف شدن مشکلم دعا می‌کردم و دعایم مستجاب و مشکلم حل می‌شد. این کار را به دفعات تجربه کردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفی و اهل بیتش ـ که درود خدا بر او اهل بیتش باد ـ بمیراند.[۳۷]

 

ابن حبان بستی نیز از اهل سنت جایگاه والایی دارد؛ به گونه‌ی که از وی به «امام، علامه، حافظ، شیخ خراسان، یکی از استوانه‌های علم در فقه و لغت و حدیث، و از عقلی رجال» تعبیر کرده‌اند.[۳۸]

این جملات حاکی از نفوذ معنوی امام رضا (علیه السلام) بر قلوب است و پس از گذشت سالیان از شهادت ایشان، قبر و بارگاه ملکوتی ایشان مورد توجه خاص و عام است و کسانی چون ابن خزیمه و ابن حبان علاوه بر زیارت قبر امام رضا (علیه السلام) به ایشان متوسل می‌شدند و برای رفع مشکلات مادی و معنوی خود به این مکان مقدس پناه می‌بردند.

 

● سخن پایانی

از مطالب یاد شده به دست می‌آید که نه تنها ساخت بنا بر قبور و زیارت و توسل، امری جایز و کاملاً مرسوم بوده، بلکه مورد تایید قولی و عملی بزرگان اهل سنت از جمله ابن خزیمه و ابن حبان بستی و ... بوده و مکرر این اعمال از آنها سر می‌زده است و آنان از خوان گسترده کرامات آن امام همام نیز بهره‌مند می‌شدند و این امر اساساً به عنوان یک باور و فرهنگ صحیح در میان مسلمین مطرح بوده و این موارد بهترین گواه بر واهی بودن تفکرات و باورهای سست حزب سیاسی وهابیت است. از طرف دیگر، جایگاه اهل پیامبر(ص) و میزان درخشندگی این خاندان پاک را در میان امت اسلامی به ویژه علمای اهل سنت آشکار می‌سازد.

 

 

پی نوشت:

[۱] . تتمی جامع الاصول، ابن اثیر جزری، مکتبی النجاریی، مکه، عربستان، چاپ دوم، ج۲، ص۷۱۵،۱۴۰۳ق.

[۲] . مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، مؤسسه البلاغ، بیروت، لبنان، چاپ اول، ص۲۹۵، ۱۴۱۹ق.

[۳] . مرآة الجنان، یافعی، دارالکتب العلمیی، بیروت لبنان، چاپ اول، ج۲، ص۱۰، ۱۴۱۷ق.

[۴] . الفصول المهمی، ابن صباغ مالکی، اعلمی، تهران، یران، ص۲۶۳.

[۵] . الاتحاف بحب الاشراف، شبراوی شافعی، دارالکتاب قم، یران، چاپ اول۱۴۲۳ق.

[۶] . جامع کرامات الاولیاء، نبهانی، ص۳۱۱، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، ص۳۱۲و۳۱۳،۱۴۱۴ق.

[۷] . الانوار القدسیه، سنهوتی شافعی، ص۳۹، انتشارات السعادی، مصر.

[۸] . سبائک الذهب فی معرفی قبائل العرب، ابوالفوز سؤیدی، المکتبه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، ص۳۳۴.

[۹] . نزهة الجلیس، عباس بن نور الدین مکّی، قاهره، مصر، ج۲، ص۱۰۵.

[۱۰] . روضة الاحباب، عطاء الله بن فضل الله شیرازی، ص۴۳، استامبول، ترکیه؛ مفتاح النجاة فی مناقب آل العبا، محمد خان بن رستم بدخشی، مخطوط، ص۱۷۶، به نقل از احقاق الحق، ج۱۲، ص۳۶۴؛ تاریخ الاسلام و الرجال، شیخ عثمان سراج الدین حنفی، ص۳۶۹، مخطوط، به نقل از احقاق الحق، ج۱۲، ص۳۴۸.

[۱۱] . روضة الاحباب، ج۴، ص۴۳؛ مفتاح المعارف، مولوی عبد الفتاح حنفی هندی، مخطوط، ص۷۹، بنقل از احقاق الحق، ج۱۲،ص۵۵۳.

[۱۲] . احقاق الحق، شهاید قاضی نور الله شوشتری، ج۱۲، ص۳۴۳، به نقل از محمد خواجه پارسی بخاری، فصل الخطاب.

[۱۳] . الفصول المهمی، ص۲۴۵؛ نور الابصار، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول۱۴۱۸ق، ص۲۴۳؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۱؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۴.

[۱۴] . الفصول المهمه، ص۲۴۶؛ نور الابصار، ص۲۴۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۲.

[۱۵] . نورالابصار، ص۲۴۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۳؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۵،۳۱۶.

[۱۶] . الفصول المهمه، ص۲۴۷؛ نورالابصار، ص۲۴۳؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۹.

[۱۷] . الفصول المهمه، ص۲۴۶، نورالابصار، ص۲۴۳؛ اخبار الدول و آثار الاول، بغداد، عراق، بی‌تا، ص۱۱۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۳، الاتحاف، بحب الاشراف، ص۳۱۶.

[۱۸] . نور الابصار، ص۲۴۳؛ مفتاح النجاة، ص۷۶؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص۱۱۴؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص۳۱۸.

[۱۹] . الصواعق المحرقه، ابن حجر هایثمی، دارالفکر، بیروت، لبنان، ص۱۲۲؛ الفصول المهمه، ص۲۴۷؛ نورالابصار، ص۲۴۳؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص۱۱۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۱؛ نتیج الافکار القدسیه، سید مصطفی بن محمد العروس مصری، دمشق، سوریه، بی‌تا، ج۱، ص۸۰؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص۳۱۸؛ الانوار القدسیه، ص۳۹.

[۲۰] . الصواعق المحرقه، ص۱۲۲؛ الفصول المهمه، ص۲۴۶؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص۱۱۴؛ مفتاح النجاة، ص۳۷۶؛ وسیلة المال، ابن کثیر حضرمی، مکتبه الظاهریه، دمشق، سوریه، بی‌تا، ص۲۱۲؛ نورالابصار، ص۲۴۳؛ جامع کرامات الاولیا، ج۲، ص۳۱۱؛ نتیج الافکار القدسیه، ج۱، ص۸۰؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۶؛ وسیلة النجاة، محمد مبین هندی، الکهنو، هند، بی‌تا.

[۲۱] . الفصول المهمه، ص۲۴۵؛ نورالابصار، ص۲۴۳؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۲؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص۳۱۴.

[۲۲] . الفصول المهمه، ص۲۵۶؛ مفتاح النجاة، ص۱۷۸.

[۲۳] . نور الابصار، ص۲۴۴؛ جامع کرامات الاولیاء، ج۲، ص۳۱۲؛ مطالب السؤول، ص۲۹۷؛ الفصول المهمه، ص۲۴۴ ـ ۲۴۵؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص۱۱۴؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص۳۱۳.

[۲۴] . لفرج بعد الشدی، قاضی ابو علی تنوخی، دارالصباعی المحمدیی قاهره، مصر، چاپ اول ۱۳۷۵ق، ج۴، ۱۷۲ـ۱۷۳؛ مطالب السؤول، ص۲۹۷.

[۲۵] . مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، ج۴، ص۸۶.

[۲۶] . الفرج بعد الشده، ج۴، ص۱۷۲.

[۲۷] . الصواعق المحرقه، ص۲۰۵.

[۲۸] . الفرج بعد الشده، ج۴، ص۱۷۳.

[۲۹] . الفصول المهمه، ص۲۶۱؛ نورالابصار، ص۲۴۴؛ مطالب السؤول، ص۳۰۰؛ الکواکب الدریه، شیخ عبد الرؤوف مناوی، الازهریی، مصر، بی‌تا، ج۱، ص۲۵۶؛ مفتاح النجاة، ص۸۲؛ الانوار القدسیه، ص۳۹.

[۳۰] . سیر اعلام النبلاء، موسسه الرساله ، بیروت، لبنان، چاپ یازدهم ۱۴۱۷ق، ج۹، ۳۹۳.

[۳۱] . العبر، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج۱، ص۲۶۶.

[۳۲] . تاریخ الاسلام، حوادث، ۲۰۱ تا۲۱۰، دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، چاپ اول ۱۴۲۰ق، ص۲۷۲.

[۳۳] . شذارت الذهب، دار بن کثیر، دمشق، بیروت، چاپ اول ۱۴۰۶ق، ج۳، ص۱۴.

[۳۴] . تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، ۱۴۰۴ق، ج۷، ۳۳۹.

[۳۵] . سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، ج۱۴، ص۳۶۵و۳۷۷.

[۳۶] . سیر اعلام النبلاء، ج۱۵، ص۲۸۰ـ۲۸۲.

[۳۷] . کتاب الثقات، ابن حبان بستی، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، ۱۳۹۳ق، ج۸، ص۴۷۵.

[۳۸] . سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۹۲؛ النجوم الزاهره، ابن تغری، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، ۱۴۱۳ق، ج۳، ص۳۴۲؛ الوافی بالوفیات، صفدی، جمعی از مستشرقین، بی‌تا، ۱۴۱۱ق، ج۲، ص۳۱۷؛ الطبقات الشافعیه، سبکی، دار احیاء الکتب العربیة، بیروت، لبنان، بی‌تا، ج۳، ص۱۳۱؛ الانساب، سمعانی، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول،۱۴۰۸ق، ج۲، ص۲۰۹.

 

منبع: ولیعصر(عج) / محسن طبسی

يکشنبه 17/8/1388 - 12:12
دعا و زیارت
  1. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

  2. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

  3. الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

  4. مَالِكِ یَوْمِ الدِّینِ

  5. إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَإِیَّاكَ نَسْتَعِینُ

  6. اهدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ

  7. صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ

چهارشنبه 29/7/1388 - 14:25
دعا و زیارت
در مجمع البیان در داستان فتح خیبر می‏گوید: وقتی رسول خدا(ص) از حدیبیه به مدینه آمد، بیست روز در مدینه ماند آنگاه برای جنگ خیبر خیمه زد.

ابن اسحاق به سندی که به مروان اسلمی دارد از پدرش از جدش روایت کرده که‏گفت: با رسول خدا(ص)به سوی خیبر رفتیم، همین که نزدیک خیبرشدیم و قلعه‏هایش از دور پیدا شد، رسول خدا(ص)فرمود: بایستید.مردم‏ایستادند، فرمود: بار الها!ای پروردگار آسمانهای هفتگانه و آنچه که بر آن سایه افکنده‏اند، و ای‏پروردگار زمینهای هفتگانه و آنچه بر پشت دارند، و ای پروردگار شیطانها و آنچه گمراهی که‏دارند، از تو خیر این قریه و خیر اهلش و خیر آنچه در آنست را مسالت می‏دارم، و از شر این‏محل و شر اهلش و شر آنچه در آنست‏به تو پناه می‏برم، آنگاه فرمود: راه بیفتید به نام خدا (1)

و از سلمة بن اکوع نقل کرده که گفت: ما با رسول خدا(ص)به سوی خیبر رفتیم شبی در حال حرکت‏بودیم مردی از لشکریان به عنوان شوخی به عامر بن‏اکوع گفت: کمی از شروورهایت(یعنی از اشعارت)برای ما نمی‏خوانی؟و عامر مردی‏شاعر بود شروع کرد به سرودن این اشعار:

لا هم لو لا انت ما حجینا و لا تصدقنا و لا صلینا فاغفر فداء لک ما اقتنینا و ثبت الاقدام ان لاقینا و انزلن سکینة علینا انا اذ صیح بنا اتینا و بالصیاح عولوا علینا

رسول خدا(ص)پرسید این که شتر خود را با خواندن شعرمی‏راند کیست؟عرضه داشتند عامر است.فرمود: خدا رحمتش کند.عمر که آن روز اتفاقا برشتری خسته سوار بود شتری که مرتب خود را به زمین می‏انداخت، عرضه داشت‏یا رسول الله‏عامر به درد ما می‏خورد از اشعارش استفاده می‏کنیم دعا کنیم زنده بماند.چون رسول خدا(ص)در باره هر کس که می‏فرمود"خدا رحمتش کند"در جنگ کشته می‏شد.

می‏گویند همین که جنگ جدی شد، و دو لشکر صف‏آرایی کردند، مردی یهودی ازلشکر خیبر بیرون آمد و مبارز طلبید و گفت:

قد علمت‏خیبر انی مرحب شاکی السلاح بطل مجرب اذا الحروب اقبلت تلهب
از لشکر اسلام عامر بیرون شد و این رجز را بگفت:

قد علمت‏خیبر انی عامر شاکی السلاح بطل مغامر (4)

این دو تن به هم آویختند، و هر یک ضربتی بر دیگری فرود آورد، و شمشیر مرحب به‏سپر عامر خورد، و عامر از آنجا که شمشیرش کوتاه بود، ناگزیر تصمیم گرفت‏به پای یهودی بزند،نوک شمشیرش به ساق پای یهودی خورد، و از بس ضربت‏شدید بود شمشیرش، در رگشت‏به‏زانوی خودش خورد و کاسه زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنیا رفت.

سلمه می‏گوید: عده‏ای از اصحاب رسول خدا(ص)می‏گفتندعمل عامر بی اجر و باطل شد، چون خودش را کشت.من نزد رسول خدا(ص) شرفیاب شدم، و می‏گریستم عرضه داشتم یک عده در باره عامر چنین می‏گویند،فرمود: چه کسی چنین گفته.عرض کردم چند نفر از اصحاب. حضرت فرمود دروغ گفتند،بلکه اجری دو چندان به او می‏دهند.

فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که...

می‏گوید: آنگاه اهل خیبر را محاصره کردیم، و این محاصره آنقدر طول کشید که‏دچار مخمصه شدیدی شدیم، و سپس خدای تعالی آنجا را برای ما فتح کرد، و آن چنین بودکه رسول خدا(ص)لوای جنگ را به دست عمر بن خطاب داد، وعده‏ای از لشکر با او قیام نموده جلو لشکر خیبر رفتند، ولی چیزی نگذشت که عمر وهمراهیانش فرار کرده نزد رسول خدا(ص)برگشتند، در حالی که اوهمراهیان خود را می‏ترسانید و همراهیانش او را می‏ترساندند، و رسول خدا(ص)دچار درد شقیقه شد، و از خیمه بیرون نیامد، و فرمود: وقتی سرم خوب شد بیرون‏خواهم آمد.بعد پرسید: مردم با خیبر چه کردند؟جریان عمر را برایش گفتند فرمود: فردا حتماپرچم جنگ را به مردی می‏دهم که خدا و رسولش را دوست می‏دارد، و خدا و رسول او، وی رادوست می‏دارند، مردی حمله‏ور که هرگز پا به فرار نگذاشته، و از صف دشمن برنمی‏گردد تاخدا خیبر را به دست او فتح کند (5).

بخاری و مسلم از قتیبة بن سعید روایت کرده‏اند که گفت: یعقوب بن عبد الرحمان‏اسکندرانی از ابی حازم برایم حدیث کرد، و گفت: سعد بن سهل برایم نقل کرد که: رسول‏خدا(ص)در واقعه خیبر فرمود فردا حتما این پرچم جنگ را به مردی‏می‏دهم که خدای تعالی به دست او خیبر را فتح می‏کند، مردی که خدا و رسولش را دوست‏می‏دارد، و خدا و رسول او وی را دوست می‏دارند، مردم آن شب را با این فکر به صبح بردندکه فردا رایت را به دست چه کسی می‏دهد.وقتی صبح شد مردم همگی نزد آن جناب حاضرشدند در حالی که هر کس این امید را داشت که رایت را به دست او بدهد.

رسول خدا(ص)فرمود: علی ابن ابی طالب کجاست؟عرضه‏داشتند یا رسول الله او درد چشم کرده.فرمود: بفرستید بیاید.رفتند و آن جناب را آوردند.

حضرت آب دهان خود را به دیدگان علی(ع)مالید، و در دم بهبودی یافت، به طوری‏که گوئی اصلا درد چشم نداشت، آنگاه رایت را به وی داد.علی(ع)پرسید: یارسول الله!با آنان قتال کنم تا مانند ما مسلمان شوند؟فرمود: بدون هیچ درنگی پیش روی‏کن تا به درون قلعه‏شان درآئی، آنگاه در آنجا به اسلام دعوتشان کن، و حقوقی را که خدا به‏گردنشان دارد برایشان بیان کن، برای اینکه به خدا سوگند اگر خدای تعالی یک مرد را به‏دست تو هدایت کند برای تو بهتر است از اینکه نعمت‏های مادی و گرانبها داشته باشی.

سلمه می‏گوید: از لشکر دشمن مرحب بیرون شد، در حالی که رجز می‏خواند، ومی‏گفت: "قد لمت‏خیبر انی مرحب..."، و از بین لشکر اسلام علی(ع)به‏هماوردیش رفت در حالی که می‏سرود:

انا الذی سمتنی امی حیدره کلیث غابات کریه المنظره اوفیهم بالصاع کیل السندره (6)

آنگاه از همان گرد راه با یک ضربت فرق سر مرحب را شکافت و به خاک هلاکتش انداخت و خیبر به دستش فتح شد (7).

این روایت را مسلم (8) هم در صحیح خود آورده.

ابو عبد الله حافظ به سند خود از ابی رافع، برده آزاد شده رسول خدا، روایت کرده که‏گفت: ما با علی(ع)بودیم که رسول خدا(ص)او را به سوی‏قلعه خیبر روانه کرد، همین که آن جناب به قلعه نزدیک شد، اهل قلعه بیرون آمدند و با آن‏جناب قتال کردند.مردی یهودی ضربتی به سپر آن جناب زد، سپر از دست‏حضرتش بیفتاد،ناگزیر علی(ع)درب قلعه را از جای کند، و آن را سپر خود قرار داد و این درب‏همچنان در دست آن حضرت بود و جنگ می‏کرد تا آن که قلعه به دست او فتح شد، آنگاه‏درب را از دست‏خود انداخت.به خوبی به یاد دارم که من با هفت نفر دیگر که مجموعاهشت نفر می‏شدیم هر چه کوشش کردیم که آن درب را تکان داده و جابجا کنیم نتوانستیم (9).

و نیز به سند خود از لیث‏بن ابی سلیم از ابی جعفر محمد بن علی روایت کرده که‏فرمود: جابر بن عبد الله برایم حدیث کرد که علی(ع)در جنگ خیبر درب قلعه راروی دست‏بلند کرد، و مسلمانان دسته دسته از روی آن عبور کردند با اینکه سنگینی آن‏درب به قدری بود که چهل نفر نتوانستند آن را بلند کنند (10).

و نیز گفته که از طریقی دیگر از جابر روایت‏شده که گفت: سپس هفتاد نفر دور آن‏درب جمع شدند تا توانستند آن را به جای اولش برگردانند (11).

و نیز به سند خود از عبد الرحمان بن ابی لیلی روایت کرده که گفت: علی(ع)همواره در گرما و سرما، قبایی باردار و گرم می‏پوشید، و از گرما پروا نمی‏کرد،اصحاب من نزد من آمدند و گفتند: ما از امیر المؤمنین چیزی دیده‏ایم، نمی‏دانیم تو هم متوجه‏آن شده‏ای یا نه؟پرسیدم چه دیده‏اید؟گفتند: ما دیدیم که حتی در گرمای سخت‏با قبائی‏باردار و کلفت‏بیرون می‏آید، بدون اینکه از گرما پروایی داشته باشد، و بر عکس در سرمای‏شدید با دو جامه سبک بیرون می‏آید، بدون اینکه از سرما پروایی کند، آیا تو در این باره چیزی‏شنیده‏ای؟من گفتم: نه چیزی نشنیده‏ام.گفتند: پس از پدرت بپرس شاید او در این باب‏اطلاعی داشته باشد، چون او با آن جناب همراز بود.من از پدرم ابی لیلی پرسیدم، او هم‏گفت: چیزی در این باب نشنیده‏ام.

آنگاه به حضور علی(ع)رفت و با آن جناب به راز گفتن پرداخت و این‏سؤال را در میان نهاد.علی(ع)فرمود: مگر در جنگ خیبر نبودی؟عرضه داشتم‏چرا.فرمود یادت نیست که رسول خدا(ص)ابو بکر را صدا کرد، وبیرقی به دستش داده روانه جنگ یهود کرد، ابو بکر همین که به لشکر دشمن نزدیک شد،مردم را به هزیمت‏برگردانید، سپس عمر را فرستاد و لوائی به دست او داده روانه‏اش کرد.عمرهمین که به لشکر یهود نزدیک شد و به قتال پرداخت پا به فرار گذاشت.

رسول خدا(ص)فرمود: رایت جنگ را امروز به دست مردی‏خواهم داد که خدا و رسول را دوست می‏دارد، و خدا و رسول هم او را دوست می‏دارند، و خدابه دست او که مردی کرار و غیر فرار است قلعه را فتح می‏کند، آنگاه مرا خواست، و رایت‏جنگ به دست من داد، و فرمود: بارالها او را از گرما و سرما حفظ کن.از آن به بعد دیگر سرماو گرمایی ندیدم.همه این مطالب از کتاب دلائل النبوة تالیف امام ابی بکر بیهقی نقل شده (12).

طبرسی می‏گوید: بعد از فتح خیبر رسول خدا(ص)مرتب سایرقلعه‏ها را یکی پس از دیگری فتح کرد و اموال را حیازت نمود، تا آنکه رسیدند به قلعه"وطیح"و قلعه"سلالم"که آخرین قلعه‏های خیبر بودند آن قلعه‏ها را هم فتح نمود و ده روز واندی محاصره‏شان کرد (13).

ابن اسحاق می‏گوید: بعد از آنکه قلعه"قموص"که قلعه ابی الحقیق بود فتح شد،صفیه دختر حی بن اخطب و زنی دیگر که با او بود اسیر شدند.بلال آن دو را از کنار کشتگان‏یهود عبور داد، و صفیه چون چشمش به آن کشتگان افتاد، صیحه زد، و صورت خود را خراشید و خاک بر سر خود ریخت.چون رسول خدا(ص)این صحنه را دیدفرمود: این زن فتنه‏انگیز را از من دور کنید و دستور داد صفیه را پشت‏سر آن جناب جای‏دادند، و خود ردائی به روی او افکند.مسلمانان فهمیدند رسول خدا(ص)او را برای خود انتخاب فرموده، آنگاه وقتی از آن زن یهودی آن وضع را دید به بلال‏فرمود ای بلال مگر رحمت از دل تو کنده شده که دو تا زن داغدیده را از کنار کشته مردانشان‏عبور می‏دهی؟

از سوی دیگر صفیه در ایام عروسی‏اش که بنا بود به خانه کنانة بن ربیع بن ابی‏الحقیق برود، شبی در خواب دید ماهی به دامنش افتاد، و خواب خود را به همسرش گفت.

کنانه گفت: این خواب تو تعبیری ندارد جز اینکه آرزو داری همسر محمد پادشاه حجاز شوی،و سیلی محکمی به صورتش زد، به طوری که چشمان صفیه از آن سیلی کبود شد، و آن روزی‏که او را نزد رسول خدا(ص)آوردند، اثر آن کبودی هنوز باقی مانده بود.

رسول خدا(ص)پرسید: این کبودی چشم تو از چیست؟صفیه جریان رانقل کرد (14).

ابن ابی الحقیق شخصی را نزد رسول خدا(ص)فرستاد که دریک جا جمع شویم با شما صحبتی دارم.حضرت پذیرفت.ابن ابی الحقیق تقاضای صلح‏کرد، بر این اساس که خون هر کس که در قلعه‏ها مانده‏اند محفوظ باشد، و متعرض ذریه واطفال ایشان نیز نشوند، و جمعیت‏با اطفال خود از خیبر و اراضی آن بیرون شوند، و هر چه مال‏و زمین و طلا و نقره و چارپایان و اثاث و لباس دارند برای مسلمانان بگذارند، و تنها با یک‏دست لباس که به تن دارند بروند.رسول خدا(ص)هم این پیشنهاد راپذیرفت‏به شرطی که از اموال چیزی از آن جناب پنهان نکرده باشند، و گر نه ذمه خدا ورسولش از ایشان بری خواهد بود.ابن ابی الحقیق پذیرفت و بر این معنا صلح کردند.

مردم فدک وقتی این جریان را شنیدند پیکی نزد رسول خدا(ص)فرستادند که به ما هم اجازه بده بدون جنگ از دیار خود برویم، و جان خود را سالم بدرببریم، و هر چه مال داریم برای مسلمین بگذاریم.رسول خدا(ص)هم‏پذیرفت.و آن کسی که بین رسول خدا(ص)و اهل فدک پیام رد و بدل‏می‏کرد، محیصة بن مسعود یکی از بنی حارثه بود.

آوردن گوسفند مسموم یک یهودیه برای رسول الله(ص)بعد از آنکه یهودیان بر این صلحنامه تن در دادند، پیشنهاد کردند که اموال خیبر را به‏ما واگذار که ما به اداره آن واردتر هستیم تا شما، و عوائد آن بین ما و شما به نصف تقسیم‏شود.رسول خدا(ص)هم پذیرفت‏به این شرط که هر وقت‏خواستیم شمارا بیرون کنیم این حق را داشته باشیم.اهل فدک هم به همین قسم مصالحه کردند، در نتیجه‏اموال خیبر بین مسلمانان تقسیم شد، چون با جنگ فتح شده بود، ولی املاک فدک خالص‏برای رسول خدا(ص)شد، برای اینکه مسلمانان در آنجا جنگی نکرده‏بودند.

بعد از آنکه رسول خدا(ص)آرامشی یافت زینب دختر حارث‏همسر سلام بن مشکم و برادرزاده مرحب گوسفندی بریان برای رسول خدا(ص)هدیه فرستاد، قبلا پرسیده بود که آن جناب از کدام یک از اجزای گوسفند بیشترخوشش می‏آید؟گفته بودند از پاچه گوسفند، و بدین جهت از سمی که در همه جای گوسفند ریخته‏بود، در پاچه آن بیشتر ریخت، و آنگاه آن را برای رسول خدا(ص)آورد،و جلو آن حضرت گذاشت.رسول خدا(ص)پاچه گوسفند را گرفت وکمی از آن در دهان خود گذاشت، و بشر بن براء ابن معرور هم که نزد آن جناب بود،استخوانی را برداشت تا آن را بلیسد، رسول خدا(ص)فرمود از خوردن‏این غذا دست‏بکشید که شانه گوسفند به من خبر داد که این طعام مسموم است.آنگاه زینب‏را صدا زدند، و او اعتراف کرد، پرسید: چرا چنین کردی؟گفت‏برای اینکه می‏دانی چه برسر قوم من آمد؟پیش خود فکر کردم اگر این مرد پیغمبر باشد، از ناحیه غیب آگاهش‏می‏کنند، و اگر پادشاهی باشد داغ دلم را از او گرفته‏ام، رسول خدا(ص)از جرم او گذشت، و بشر بن براء با همان یک لقمه‏ای که خورده بود درگذشت.

می‏گوید: در مرضی که رسول خدا(ص)به آن مرض از دنیارفت مادر بشر بن براء وارد شد بر رسول خدا(ص)تا از آن جناب عیادت‏کند، رسول خدا(ص)فرمود: ای ام بشر آن لقمه‏ای که من با پسرت درخیبر خوردیم!مدام اثرش به من برمی‏گردد و اینک نزدیک است رگ قلب مرا قطع کند.ومسلمانان معتقدند که رسول خدا(ص)با اینکه خدای تعالی او را به‏نبوت گرامی داشته بود به شهادت از دنیا رفت (15

سه شنبه 21/7/1388 - 21:44
دانستنی های علمی
اولین سوال هردامادی بعد از بله گفتن عروس چیست ؟! ممکن است شما بگویید " خوب می تواند هرچیزی باشد . ممکن است بگوید کجا دوست داری مسافرت ببرمت؟ جشن عقدمون خوب بود ؟ چی می خوای برات بخرم؟ برای خوشبختیمون میشه باهم صادق باشیم؟ اون خانمه عمه ته ؟ پشیمون نیستی ؟........" شما حق دارید . ممکن است هرچیزی بپرسند اما من چیز دیگری می بینم. تقریبا ۶۰ درصد ( البته برآورد احتمالیست) داماد ها سوال مشابهی می پرسند. چه سوالی ؟!

خیلی ساده است. چون بعد از بله عروس ، از داماد می پرسم که آیا وکیلم تا دوشیزه خانم... را بر صداق... به عقدشما در آورم؟! از آنجا که قبلا وکالت گرفتن از داماد به این شکل معمول نبوده و در فیلم ها هم فقط وکالت گرفتن از عروس را نشان می دهند ، بسیاری از داماد ها یواشکی از سر استیصال و کم آگاهی از عروس می پرسند که (( اول بار باید بله بگم ؟!.)) و یک بله ریز هم ، عروس می گوید تا خیال داماد راحت شود که بحث گل و گلاب آوردنی درکار نیست و بعد داماد با عزم راسخ و اول بار "بله" می گوید.

تجربه یک عاقد : بسیاری از دامادها ، قندساب ها ، تورگیرها و حضار نمی دانند که از داماد هم باید وکالت گرفته شود.
پنج شنبه 16/7/1388 - 14:13
طنز و سرگرمی

 

گلباران

شهری را به مناسبتی گلباران می‌کنن، 74 نفر می‌میرن. تحقیق می‌کنن می بینن گلها را با گلدان پرتاب کردن!

 

لجبازی با گوسفند

یارو با گوسفنداش لج می‌کنه، می‌برشون زمین چمن مصنوعی

 

گم‌شده

غضنفر با نامزدش میرن بیرون، گم میشن. دختره میگه: حالا چی کار کنیم؟ غضنفر میگه: تو برو خونه‌تون؛ من هم یه کاری می‌کنم بالاخره.

 

بیمه

یارو میره ماشینش رو بیمه کنه، آقاهه بهش میگه: خدا کنه هیچ وقت از این بیمه استفاده نکنی. یارو میگه: الهی تو هم از این پول خیر نبینی!

 

رنگ

یارو در خونش رو رنگ میزنه، بجه‌هاش گم میشن!

 

کنترل عصبانیت

مرد: تو چطوریه که ما هر وقت دعوامون میشه عصبانی نمیشی؟
زن: من خودمو کنترل می‌کنم
مرد: چه جوری؟
زن: میرم کاسه توالت را می‌شورم.
مرد: چه ربطی به دعوای ما داره؟
زن: آخه اونو با مسواک تو می‌شورم!

 

 

اون پایین!

پدر پسرش را می‌بره کوهنوردی، بعداز اینکه می‌رسند به اون بالای کوه، باباهه به پسرش میگه: بیا ببین اون پایین چقدر قشنگه.
پسره میگه: بابا من که از اول گفتم همون پایین بمونیم و بالا نیاییم!

 


 

مریم مریم

چند نفر برای بازدید وارد تیمارستان میشن، می‌بینن یه نفر هی میگه «مریم مریم» می‌پرسن: جرا هی مریم مریم می‌کنه؟
جواب میدن: عاشق مریم بوده، ولی بهش ندادن.
جلوتر میرن می‌بینن یه نفر دیگه هم هی میگه «مریم مریم». می‌پرسن: این یکی واسه چی مریم مریم می‌کنه؟
میگن: مریم را دادنش به این!

پنج شنبه 16/7/1388 - 14:12
دانستنی های علمی
اتاقی کوچک و دنج داخل کیس کامپیوتر
اتاقی کوچک و دنج داخل کیس کامپیوتر

اتاقی کوچک و دنج داخل کیس کامپیوتر
پنج شنبه 16/7/1388 - 14:8
دانستنی های علمی
آه مولا کسی نمیداند
سایه افتاب را مینوشد
هر چه باران و رود و اقیانوس 
از لبان تو آب مینوشد
--------------------------------------------------
آه مولا کسی نمیداند 
آبها تشنه لبت بودند
هر چه باران و رود اقیانوس
از لبان تو اب مینوشد
------------------------------------------------
ناگهان چشم خویش را بستی
سرزمین بهشت پرپر شد
واژگون بود اسمان اما
زین اسب تو واژگون تر شد
----------------------------------------------
تیر از بس که تشنه بود آنروز 
در گلوگاه اصغرت افتاد
نعش رود فراتن خون آلود
روی دست برادرت افتاد
--------------------------------------------
اه مولا کسی نمیداند
تیر قلب تورا نمیسوزد
آتش از ترس اه سوزانت
خیمه های تو را نمیسوزد
--------------------------------------------
ناگهان بوی خرابه ای امد
لشکرت شبانه زخمی شد
شانه دخترت که نه؛اما
شانه تازیانه زخمی شد
-------------------------------------------
اه مولا کسی نمیداند
افتاب حجاز را کشتند
مردم کوفه روز عاشورا
ابروی نماز را بردند
------------------------------------------
از نگاه تو ماه بالا رفت
اسمان سیاه را کشتی
اه مولا کسی نمیداند
گودی قتله گاه را کشتی
-----------------------------------------------
اه مولا کسی نمیداند
ابها تشنه لبت بودند
لشکر شام و کوفه تعدادی
از اسیران زینبت بودند
----------------------------------------------
خسته ای خیس و خالی از خویشم
پیرهن زار چشم یعقوبم
اه مولا کسی نمیداند
شاید امشب تو امدی پیشم
-------------------------------------------
از همان ظهر روز عاشورا
واژه های من از تو پر بودند
روی دفتر شهید میگشتند
واژه هایی که مثل حر بودند
پنج شنبه 16/7/1388 - 14:6
دانستنی های علمی

پنج شنبه 16/7/1388 - 14:3
دانستنی های علمی

اس ام اس فلسفی مهر ماه ، اس ام اس آبان 88 ، اس ام اس جدید فلسفی ، اس ام اس موفقیت ، اس ام اس پند آموز ، مسیج فلسفی ، اس ام اس عرفانی جدید ، اس ام اس معنی دار ، پیامک فلسفی جدید ، پیامک عرفانی ، پیامک آبان 88 ، پیامک جدید ، اس ام اس جدید ، اس ام اس و جملات قصار ، سخنان بزرگان

 

ز مخالفت مهراس ، چرا که بال ها در خلاف باد به پرواز در می آیند . . .

اگر شیری درنده در برابرت باشد ، بهتر از آن است که سگی خائن پشت سرت باشد  . . .

جایگاه انسانیت هرکس ، قلب خاموش اوست ، نه دهان پر حرفش . . . 

هیچ وقت پارس کردن یک سگ پیر را بی اهمیت تلقی نکن . . .

پیامبر اکرم (ص) :

با دارایی خود نمی توانید دل مردم را به دست بیاورید ،

 پس دلشان را با اخلاق (نیک) به دست آورید . . .



رویای مرگ شاید بهانه ایست برای تحمل کابوسی به نام زندگی . . .

همیشه قیمتی ترین چیزها آنهایی نیستند که در دوردست ها دنبالشان میگردیم

 گاهی همه هستی در کنار ماست ، کم سویی چشمهاست که ما را به بیراهه می اندازد . . .

چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده ، چرا که دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم .

 چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما را هدایت نمی کرد ، چون امروز اطاعتش نکردیم .

 چی می شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود ، چرا که امروز قادر به درکش نبودیم . . .

هر گاه خردمند پیر شود ، خرد او جوان گردد . و هر گاه نادان پیر شود ، نادانی او جوان گردد . . .

شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار . . .

بزرگترین کارها با کوچکترین گام ها شروع میشود ، و سخت ترین گام ، اولین گام است . . .

سعی کن دوست بداری ، نه اینکه فقط عادت کنی . . .

وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش . . .

از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد

نه آنچه را که آرزو داری ، زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار . . .

چه بسیار کسانی که زیاد حرف میزنند بی آنکه چیزی بگویند

و چه کم اند کسانی که کم حرف میزنند اما بسیار میگویند . . .

یادت باشه که :

 در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی . به آنچه گریه دار بود میخندی . . .

آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است . . .

با قناعت امور بگذران ، تا پادشاه خود باشی . . .

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه / وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست / کین دم که فرو برم برارم یا نه . . .

پنج شنبه 16/7/1388 - 13:59
شهدا و دفاع مقدس

21655528862197216231588195114180118105103.jpg

چه می فهمیم شهادت چیست مردم؟

شهید و همنشینش كیست مردم؟(1)

تمام جستجومان حاصلش شد:

شهادت اتفاقی نیست مردم

22617011893181251692231389119126155181139231.jpg

شعارت بود پیروزی یا شهادت

و هر دو شد نصیبت با کرامت

در این جنگ دوباره، سینه تنگ است

کمی یادم بده زان استقامت

36622297017293124271651211589590182121245.jpg

باید  كه ز هر  وسوسه آزاد شوی

از بت شكنی به راه او شاد شوی

باید كه دلت فقط پی او باشد

تا چون شهدا به آن مكان یاد شوی

9523209514166644139203971411399512095.jpg

ای زنده گشته با شهادت و جاوید نام تو

این انقلاب و حفظ ولایت پیام تو(2)

آنان كه خائنند به راهت چه غافلند

ثبت است است بر جریده ی عالم دوام تو

 

-----------------------------------------------------

1- و لا تحسبنّ الّذین قتلوا فى سبیل اللّه أمواتاً بل أحیاء عند ربّهم یرزقون ( آل عمران/169 )

2- وصیت نامه شهدا را كه می خوانی وجه اشتراك اكثرشان سفارش در مورد انقلاب و ارزش های آن و پشتیبانی و اطاعت از ولی فقیه است.

چهارشنبه 1/7/1388 - 14:17
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته