بار خدایا برایم نیازى از بدان خلقت پیش میاور، و هر نیازى بمن دادى آن را حواله كن بخوشروترین و باسخاوتترین و گویاترین خلقت بدان. و آنكه كمتر از همه منت بر من نهد.
ستمكار و كمك بر ستم و راضى بستم هر سه با هم شریكند.
صبر دو تا است، صبر بر مصیبت كه نیكو و زیبا است و بهتر از آن صبر بر ترك حرامست، و ذكر دو تا است ذكر در هنگام مصیبت كه خوب و زیبا است و برتر از آن یاد خدا است در برابر كار حرام تا مانع از آن گردد.
عَنْهُ ع إِیَّاكَ أَنْ تَفْرِضَ عَلَى نَفْسِكَ فَرِیضَةً فَتُفَارِقَهَا اثْنَیْ عَشَرَ هِلَالًا
امام صادق علیه السّلام فرمود: مبادا عملى را بر خود واجب گردانى و تا دوازده ماه از آن دست بردارى .
مشكاة الانوار فى غرر الاخبار مؤلف : ابوالفضل على بن حسن بن فضل طبرسى
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَعْمَلَ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَیْرِ- فَلْیَدُمْ عَلَیْهِ سَنَةً ثُمَّ إِنْ شَاءَ فَلْیَدُمْ وَ إِنْ شَاءَ فَلْیَتْرُكْ
امام صادق علیه السّلام مى فرماید
: هر كس بخواهد كار خیرى را انجام دهد باید تا یك سال آن را ادامه دهد، سپس اگر خواست باز ادامه دهد و اگر خواست آن را ترك نماید
عَنْهُ ع قَالَ اعْمَلُوا عَمَلَ مَنْ قَدْ عَایَنَ
امام صادق علیه السّلام مى فرماید: عمل كنید بمانند كسانى كه (گویا پس از مرگ را) به چشم مى بینند
· جاسوسى نكرده اى ؟ گفت : آرى و سوگند خورد. حضرت فرمود: اگر دروغ گفته باشى خدا چشمان تو را كور میكند و چون روز جمعه فرا رسید چشمان آن جاسوس نابینا شده بود.(1)
………………..
1) محجة البیضاء، ج 4.
· على (ع ) در كربلا
· عده اى پرسیدند: اى امیرمؤ منان (علیه السلام ) اینجا چه جایى است ؟ حضرت فرمود: اینجا كربلا مى باشد و افرادى در اینجا كشته مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد این را بگفت و حركت كرد و آن روز مردم معناى فرمایش آن حضرت را نفهمیدند.(1)
………………
فصل دوم: در ذکر احوالات خروج خوارج
بگو خودش به نزد ما آید و ما حجتهای خود را به او بگوییم و سخن او را را هم بشنویم شاید سخنان او در ما اثر کند. در کتاب احتجاج آمده است که خود حضرت در جایی قرار گرفت که گفتگوی آنان را میشنید که خوارج در آخر کار گفتند ای ابن عباس، ما از صاحب و پسر عم تو چند صفت را انکار میکنیم که هریک از آنها باعث کفر و ضلالت او میباشد و او را به جانب آتش میبرد اول آنکه اسم امیرالمؤمنین رااز خود برداشت و میان خود و معاویه عهدنامه نوشت پس هرگاه او امیرالمؤمنین نباشد و ما مومنانیم پس او امیر ما نخواهد بود. دوم آنکه علی در امر خود شک دارد زیرا به حکمین گفت اگر معاویه حق است برگزینید و اگر من بر حقم مرا برگزینید، پس او در شکست هست و نمیداند که او بر حق است یا معاویه. سوم اینکه انتخاب حکمیّت را به اختیار دیگران گذاشت در حال که او در نزذ ما حکم کنندهترین از همه مردم بود. چهارم اینکه در روز بصره حیوانات و سلاح را در میان ما قسمت کرد ولی از زنان و غرزندان آن گروه ما را منع کرد. پنجم آنکه او وصیّ بود و وصیّت را ضایع کرد. ابن عباس به خدمت آن حضرت آمد و گفت یا امیرالمؤمنین تو خود سخن این گروه را شنیدی و خودت به جولاب سزاوارتری. حضرت به خوارج فرمودند آیا شما به حکم خدا و رسول راضی هستید یا نه؟ گفتند بلی راضی هستیم. فرمودند من شروع میکنم به آنچه که شما شروع کردید بدانید که من نویسنده رسول خدا بودم که وحی و قضایا و شروط و امان را مینوشتم و در روزی که رسول خدا(ص) در حدیبیّه با ابوسفیان و سهیل بن عمرو بن عمرو صلح میکرد نوشتم بسم اللَّه الرحمن الرحیم این صلحنامهای است در میا محمد(ص) رسول خدا و ابوسفیان. ولی سهیل بن عمرو گفت ما رحمن و رحیم را نمیشناسیم و اقرار به آن نداریم و تو را هم بعنوان رسول خدا نمیشناسیم و لیکن برای شرف تو قبول میکنیم که اسم خود را بر اسم ما مقدّم کنی هر چند از تو بزرگتریم و پدرم از پدر تو بزرگتر است پس رسول خدا(ص) به من امر فرمودند که بجای بسم اللَّه الرحمن الرحیم جمله باسمک اللهم را بنویسم و کلمه رسول اللَّه را محو کردم و بجای آن محمد بن عبداللَّه را نوشتم. حضرت فرمودند یا علی با تو هم مثل من برخورد خواهند کرد و تو اجابت خواهی کرد و من در صلحنامه معاویه و عمروعاص نوشتم که این صلحنامه است میان امیرالمؤمنین و معاویه و عمروعاص ایشان گفتند که ما اگر تو را امیر خود میدانستیم چرا با تو میجنگیدیم و اگر امیرالمؤمنین بودی جنگ با تو ظلم محسوب میشد لذا مجبور شدم به اسم فقط اکتفاء کنم و نوشتم علیّ بن ابی طالب، چنان که رسول خدا نیز اینگونه عمل کرد. گفتند از این طلب در گذز و باقی مطالب را بگو. حضرت فرمودند: گفتید که من در امر خود شک داشتم ولی هیچ شکیّ در باب حکمین نداشتم ولی در سخن انصاف بکار بردم و گفتم اگر احقّ بر معاوین هستم مرا امیر خود قرار دهید چنان که خداوند فرمود و انا او ایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین و همانا ما با شما در هدایت یا گمراهی آشنا هستیم و خدا میداند که پیامبرش در حق است گفتند از این هم بیرون آمدی. حضرت فرمودند اینکه گفتید که من حکمیّت را به دیگری واگذاشتم و خود در نزد شما احکم الحاکمین بودم، رسول خدا(ع) هم در روز بنی قریضه حکم را به سعد بن معاذ واگذاشت و در حالی که خودش اَحکم بودند و خداوند فرمود لقد کان لکم فی رسول اللَّه اسوة حسنة
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایت کرده که چون حضرت امیر(ع) از صفین مراجعت فرمودد و وارد کوفه شدند، خوارج در کوفه جمع شدند و به جانب صحرای کوفه که آن را ضرورا میگویند رفتند و فریاد میکردند لا حکم الا للَّه و لو کره المشرکون که معاویه و علی هر دو در حکم خدا مشرک شدند و تعداد آنان چهار هزار نفر بودند و بیش از هزار نفر دیگر به ایشان پیوستند. سپس آن دوازده هزار نفر عبداللَّه بن کوار را بر خود امیر قرار دادند. حضرت امیر(ع) عبداللَّه بن عباس را طلبیدند و فرمودند به نزد این گروه برو و ببین چه میگویند و به چه سبب از ما جدا شدند. عبداللَّه بن عباس سوار بر اسب شد و به نزد ایشان آمد در حالی که پیراهن نازکی بر تن داشت آنان سوال کردند ای عبداللَّه بن عباس تو زاهدترین ما بودی و تو این لباس را پوشیدهای؟ یکی گفت ای عبداللَّه تو نیز به خداوند خود کافر شدی همانند علی بن ابی طالب.ابن عباس گفت من با تمام شما نمیتوانم سخن بگویم ولکن عالمتر خود را بیرون آورید تا با او سخن بگویم. مردی از جمعیت بیرون آمد که او را ابن اعور ثعلبی میگفتند در برابر ابن عباس ایستاد و غلام خود را گفت که قرآنی در پیش روی گشود و او نظر میکرد و حجّت میآورد و ابن عباس گفت من برای تو مثلی میآورم بشنو. خارجی گفت بگو، ابن عباس گفت به من بگو که خانه اسلام از کیست و آن را چه کسی بنا کرده؟ گفت پروردگار عالم و به انبیاء فرمود که امت را بگویید که جز او را نپرسید و آخرین پیامبر حضرت محمد(ص) بود. ابن عباس فرمود راست گفتی. اکنون بگو که وقتی حضرت محمد(ص) را که به خانه اسلام فرستادند آیا آن خانه را مثل انبیای دیگر بنا کرد و عمارت آن را محکم گردانید و امت را به راههای آن واقف گردانید و شرایع و احکام آن را به ایشان آموخت یا نه؟ خارجی گفت بلی. ابن عباس گفت آیا این سرور از این خانه دنیا رفت یا باقی ماند؟ خارجی گفت رفت در هنگامی که عمارت آن خانه تمام محکم بود. ابن عباس گفت خبر ده مرا که آیا، حضرت محمد(ص) هیچ کس بود که به عمارت این خانه بعد از او قیام نماید؟ خارجی گفت یاران و اهل بیت و فرزندان او بودند. ابن عباس فرمود آیا ایشان بعد از حضرت مصطفی(ص)تعمیر آن خانه کردند یا نه؟ خارجی گفت بلکه خراب است. ابن عباس گفت آیا فرزندان آن حضرت این خانه را خراب کردند یا امت؟ گفت امت او. فرمود تو از امّتی یا از ذرّیّه او؟ گفت از امّت او هستم. ابن عباس حالا بگو که چگونه امید نجات از آتش جهنم داری و حال آن که تو از امّتی که خانه خدا و رسول مرا خراب کردی؟ خارجی گفت انّاللَّه و انّا الیه راجعون بخدا که حیله کردی و بر من غالب شدی یابن عباس چه کنم که از این مهلکه نجات یابم؟ ابن عباس گفت سعی کن در عمارت که آنچه خراب کردی جبران سازی. خارجی گفت چگونه تعمیر خانه دین کنم؟ ابن عباس گفت باید آن کسی که خانه دین را خراب کرده بشناسی و با او مبارزه نمایی وبا کسی که آن خانه را تعمیر میکند دوست باشی.خارجی گفت من الآن حافظی از برای آن خانه به غیر از پسر عمّ تو علی بن ابی طالب نمیبینم البته اگر ابوموسی را حکم نکرده بود در حقی که برای او بود. ابن عباس گفت ویحک یا عباب حکومت در کتاب خدا است. سپس خوارج با صدای بلند به ابن عباس گفت آیا عمروعاص در نزد تو عادل بود در حالی که در جاهلیت از همه جلوتر بود و در اسلام آوردن عقبتر و او ابتدا ابن الابتر است کسی که با حضرت(ص) قتال کرد و امت او را فتنه افکند؟ ابن عباس گفت وای بر شما عمرو بن عاص حکم ما نبود او حکم معاویه بود و امیرالمؤمنین(ع) خواست مرا برای حکمیّت بفرستد و شما قبول نکردید و گفتید ما به ابوموسی اشعری راضی شدیم و او را فرستادیم و انجام داد آنچه را ک انجام داد و حال ما را نیازی به بحث عمروعاث و ابوموسی نیست و ازخدای خود بترسید و به حالت اول برگردید و اطاعت از امیرالمومنین کنید و آن سرور منتظر است که در موعدی که قرار شده است وارد شود و بر سر آن قوم بریزد و حق خود را طلب نماید. خوارج گفتند هیهات یابن عباس ما بعد از این روز هرگز از علی پیروی نکنیم، تو برو به نزد او