• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5671روز قبل
دعا و زیارت

شیطان دستور دین جدید مى دهد 

او هر چه كرد كه مال دنیا را به دست آورد و به زندگى خود رونقى بخشد، ممكن نشد. در راه حلال كوشش كرد به دست آورد نشد، از راه حرام باز نشد!
شیطان پیش او آمد و گفت :اى فلانى ! تو نتوانستى دنیا را نه از راه حلال و نه از راه حرام به دست آورى . آیا مى خواهى تو را راهنمایى كنم به كارى كه دنیاى تو رونق پیدا كند و همه از تو تبعیت نمایند؟
در جواب گفت : بلى ! شیطان گفت : برو براى خود دینى انتخاب كن و مردم را به آن بخوان . او هم همان كار را كرد. مردم دور او را گرفتند و از وى حمایت كردند، دنیا هم به او روى آورد. بعد از مدتى به اشتباه خود پى برد و گفت : چه كار خلافى كردم ، مردم را گمراه و از دین حق بیرون كردم . دیگر توبه ام قبول نمى شود مگر آن كه كسانى را كه گمراه كرده ام ، آگاه كنم و به راه راست برگردانم .
آنها را گرد آورد و برایشان صحبت كرد و گفت :اى مردم ! این دینى كه من شما را بدان دعوت كردم ، دین باطلى بود و من آن را به وجود آورده بودم . آن را رها كنید و به دنبال حق و حقیقت روید. آنها در جواب گفتند: تو دروغ مى گویى ، همان دین ، حق است ! تو درباره آن شك كرده اى و از آن برگشته اى . آن شخص وقتى چنین دید، زنجیرى به گردن خود انداخت و میخ ‌هایى به آن زنجیر بست و گفت : من خودم را باز نمى كنم تا این كه خداوند توبه مرا بپذیرد.
خداوند به پیغمبر آن زمان وحى كرده كه : اى پیامبر! به فلانى بگو: قسم به عزت و جلالم ، اگر آن قدر مرا بخوانى تا بند بندت از هم جدا شود، توبه ات را قبول نمى كنم ، مگر این كه آن كسانى را كه با این دین از دنیا رفته اند، زنده كنى و از گمراهى نجات دهى .(485)

شنبه 9/9/1387 - 14:9
دعا و زیارت

تمثل شیطان به صورت انسان  

از ثعلبه بن زید انصارى نقل شده كه گفت : از جابر عبدالله انصارى شنیدم ، مى گفت : ابلیس چهار بار به صورت چهار نفر مجسم شد.
اول به صورت سراقه بن جعشم :
در جنگ بدر به صورت سراقه در آمد و به كفار قریش گفت : امروز هیچ كس ‍ بر شما غالب نخواهند شد؛ زیرا شما با داشتن این همه نفرات و ساز و برگ جنگى ارتشى شكست ناپذیر هستید. وانگهى من نیز در كنار شما هستم و به وقتش چون یك همسایه وفادار و دل سوز از هیچ گونه حمایتى دریغ ندارم .(486)

دوم به صورت منبه بن حجاج :
در روز عقبه به قیافه او در آمد و فریاد كرد: اى یاران ! محمد و كسانى كه از دین برگشتند كنار عقبه اند. آنها را دریابید. حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به انصار فرمود: نترسید! چون صداى او به كسى نمى رسد.
(487)
سوم به صورت پیرمردى از اهل نجد:
روزى كه كفار مكه در (دار الندوه ) براى مشورت در مورد قتل پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم اجتماع كردند، شیطان به صورت پیرمرد نجدى وارد مجلس شد و دستورهاى لازم را در این باره داد. خداوند او را آگاه كرد و فرمود: به یاد بیاور زمانى را كه مشركان مكه نقشه مى كشیدند تو را یا به زندان اندازند یا به قتل رسانند و یا تبعید كنند، و چاره اندیشى مى كردند، ولى خدا نقشه آنان را نقش بر آب كرد.
(488)
چهارم به صورت مغیره بن شعبه :
روزى كه حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم رحلت فرمود، آن لعین به صورت مغیره در آمد و در میان مهاجر و انصار فریاد زد: اى مردم ! خلافت را مانند پادشاهان ایران و قیصران روم قرار دهید. هر كس بعد از خود آن را به فرزندان یا خویشانش وصیت كند و آن را در اختیار بنى هاشم قرار ندهد تا آنها هم در اختیار فرزندان خود قرار دهند.
(489)
آن ملعون براى این كه با پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت نماید و ایشان را از بین ببرد، در این چهار جا به صورت انسان در آمد

شنبه 9/9/1387 - 14:8
دعا و زیارت

عجله از شیطان است  

از جمله اعمالى كه به شیطان نسبت مى دهند، عجله كردن در كارها است . آیات و روایاتى در زمینه نكوهش آن آمده است ، و در یك جا قرآن مى فرماید: انسان از عجله و شتاب خلق شده ، ولى شما اى انسان ها! عجله و شتاب نكنید.(376)
در جاى دیگر مى فرماید: انسان ، همان گونه كه خواهان نیكى ها است به خاطر شتاب زدگى و عدم مطالعه كافى ، به دنبال بدى ها به راه مى افتد؛ چرا كه انسان ذاتا عجول است .(377)
در جاى دیگر راجع به عجله موسى براى رفتن به كوه ، مى فرماید: اى موسى ! چرا عجله و شتاب كردى ؟.(378)
داستانش چنین بود كه ، خداوند به موسى وحى نمود كه با عده اى از مردم براى گرفتن تورات به كوه طور بیاید. موسى از قوم جدا شد و با عجله خود را به كوه طور رسانید؛ در حالى كه مردم هنوز در راه بودند. خداوند در خطاب به موسى مى گوید: چرا در آمدن عجله كردى و با قوم خود نیامدى ؟
اما روایاتى كه در نكوهش شتاب در كارها از معصومان علیه السلام آمده زیاد است . از جمله : حضرت على علیه السلام مى فرماید: عجله و شتاب در كارها موجب لغزش مى شود. از همین رو، وقتى مى خواهد مالك اشتر را والى مصر كند به ایشان مى نویسد: اى مالك ! در تصدیق سخن چینان تعجیل كن ! زیرا آنان گرچه در لباس ناصحین جلوه گر مى شوند، خواه ناخواه خیانت مى كنند.
(379)

مكن در مهمى كه دارى شتاب
زراه تاءنى عنان بر متاب
كه اندر تاءنى زیان كس ندید
ز تعجیل بسیار كس خجالت كشید
در روایت دیگر مى فرمایند: شتاب زدگى در كارها از شیطان و فكر كردن در آنها از رحمان است .(380)
خود شیطان هم ، بد عاقبت شد، به این دلیل كه در قضاوت عجله كرد و گفت : من از آدم بهتر هستم زیرا او از خاك است و من از آتش .
عجله در گفتار و كردار و رفتار در همه جا ناشایست و اعمال شیطان به حساب مى آید، مگر در چند جا:
1. توبه كردن از گناه كه عجله كردن در آن خواب است ؛ زیرا ممكن است عمر انسان تمام شود و با حال گناه از دنیا برود. و در نتیجه داخل آتش ‍ خواهد شد.
(381)
2. عجله در به جا آوردن حج ؛ زیرا ممكن است عمر انسان كفاف ندهد كه آن را در سال هاى بعدى به جا آورد، یا مال او تلف یا راه ناامن شود.
3. عجله در پرداخت بدهى مردم ؛ چون یكى از واجبات فورى ، پرداختن حقوق و قرض مردم است و تاءخیر در آن گناه دارد.
4. عجله براى خواندن نماز اول وقت و شركت در نماز جماعت ؛ از این رو كه تاءخیر آن باعث مى شود انسان از ثواب هایى كه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و امامان بزرگوار وعده فرموده اند، محروم شود.
(382)
5. شتاب در آوردن طعام براى مهمان . شاید مهمان گرسنه باشد و شرم كند كه بگوید من گرسنه هستم ، و گرسنه بماند.
6. عجله در ازدواج جوانان چه دختر و چه پسر؛ چون در آن آفاتى است ؛ به خصوص دختران . در این باره حدیثى مى گوید: روزى حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم تشریف بردند بالاى منبر، بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند: اى مردم ! جبرئیل از جانب خداوند به من خبر داد و گفت : دختران جوان و بكر مانند میوه هاى رسیده هستند كه اگر آن را نچینند خورشید آنان را فاسد مى كند. دختران جوان هم اگر شوهر نكنند فاسد مى شوند. هیچ دوایى براى آنان نیست مگر شوهر كردن .
(383)
7. عجله كردن در تجهیز و دفن میت ؛ زیرا در تاءخیر دفن میت ، هم توهین به میت است و هم به بازماندگان او و ممكن است در اثر گرماى زیاد بو بگیرد. در این چند جا عجله نیكو مى باشد و به نفع جامعه است .

شنبه 9/9/1387 - 14:7
دعا و زیارت

شیطان و هاجر 

بعد از آن كه حضرت ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام براى دیدار فرزند خود حضرت اسماعیل علیه السلام به مكه آمد فرزندش به شكار رفته بود. هنگام مراجعت ، چشم پدر به جمال دل آراى او افتاد، دید در زیر درخشندگى خورشید و نشستن گرد و غبار راه به گونه هاى اسماعیل ، زیبایى وصف ناگفتنى یافته و نورانینى مخصوص از سیمایش به چشم مى آید.
ناخود آگاه این مهر پدرى بیش از پیش مشغولش كرد. به همان اندازه كه محبت فرزند در دلش جاى گرفت از محبت به خدا كه ابراهیم به آن اعتراف داشت كم شد.
به گفته قرآن مجید: نباید در یك سینه بیش از یك قلب و در یك قلب بیشتر از یك محبت باشد).(497)
آن هم محبت به خدا و هر چه غیر از آن است باید بیرون رود؛ حتى محبت فرزندش اسماعیل نیز باید جاى خود را به خدا بدهد و قلب پدر مالامال از عشق او باشد.
شب در عالم خواب به ابراهیم گفته مى شود: فرزندت را قربانى كن ! این خواب را در یك شب چند مرتبه (یا در چند شب پیاپى ) دید. یقین كرد كه خواب شیطانى نیست بلكه رحمانى است .
صبح پیش هاجر (مادر) اسماعیل آمد و گفت : در این نزدیكى ها دوستى صمیمى دارم ، مى خواهم فرزندم را پیش او ببرم .
اى هاجر! سر و صورت او را شست و شو ده ، موهایش را شانه كن ، عطر و عنبر به زلفانش بزن ، خوش بویش نما، لباس هاى زیبا بر اندام دل آراى او بپوشان ، بر چشم هاى جذاب و درشت او سرمه بكش و آماده میهمانى كن . در ضمن ، كارد و طنابى مهیا نما؛ زیرا ممكن است دوست و صاحب خانه بخواهد قربانى كند و جلوى پاى ما خون بریزد، كارد و طناب نداشته باشد؟!
هاجر هم طبق گفته شوهر خود عمل كرد و دست اسماعیل زیبا و جوان را در دست پدر نهاد و مقدارى هم نان به آنان داد.
در این هنگام ، شیطان به فقان آمد، از تعجب انگشت حیرت به دهان گرفت ! شگفتا! چه قدر مطیع فرمان ؟ چه اندازه تسلیم ؟ بعد از یك عمر در آرزوى فرزند بودن و الان دل از او بریدن ! باید چاره اى كرده و نگذاشت این دستور عملى شود، باید فكرش را منصرف كنم ، وسوسه اش نمایم . اندیشید از چه راهى داخل شوم ، كدام راه نزدیك تر به مقصود است . از راه عاطفه وارد مى شوم . مهر مادرى را به جوش مى آورم . مادر را تحریك مى كنم و او زود فریب مى خورد. او زن است و سست ایمان ، براى نجات فرزندش دست به هر كارى مى زند، جلوى فرزند را مى گیرد، نمى گذارد با پدر برود، گریه مى كند، اشگ مى ریزد، فغان سر مى دهد، التماس مى نماید، دلیل و برهان مى آورد؛ و خلاصه او بهترین وسیله براى جلوگیرى از دستور و فرمان الهى است .

چون روان شد از پى قربان
شد بلند از جان اهریمن عویل
آن عدوى پشت در پشت كهن
دشمن ایمان و عقل و جان من
آن حسود بى نواى بى خرد
هر دمى صدنیش حسرت مى خورد
از حسد شیطان جگر را چاك كرد
بر زمین افتاد و بر سر خاك كرد
گفت : آمد وقت آن ،اى دوستان !
رخنه اندازیم در این خاندان
رخنه در ركن نبوت افكنیم
تیشه اى بر ریشه خلت (498) زنیم
هین بگفت و چاره جویى سازد كرد
خدعه و دستان و مكر آغاز كرد
آن ملعون با عجله آمد در خانه هاجر را زد به شكل پیرمردى ناصح و دل سوز، رو به او كرد و گفتن : اى هاجر! جوانى زیبا و خوش اندام را دیدم دنبال پیرمردى از این راه مى رفتند. جواب داد: آن جوان فرزند و آن پیرمرد شوهر من هستند.
گفت : به كجا مى روند؟ در پاسخ گفت : به دیدن دوستشان . گفت : ابراهیم حقیقت را به تو نگفته ، مى خواهد او را بكشد. هاجر گفت : ابراهیم پیامبر مهربانى است ، قاتل نیست ، تا كنون او كسى را نكشته است ، او علاقه زیاد به فرزندش دارد. علاوه بر آن ، از اسماعیل گناهى سر نزده است كه مستحق قتل باشد!
شیطان گفت : مگر ندیدى كارد و ریسمان با خود برد، مى گوید: خدا به او دستور داده و در خواب دیده كه باید اسماعیل را بكشد.
هاجر فورا جواب داد: اگر خدا گفته من راضى ام .اى كاش ! مرا از مغرب تا مشرق زمین چون اسماعیل و از اسماعیل بهتر بود و همه را در راه خداوند مى دادم !!
زین طمع شیطان چه پیرى قد كمان
شد به سوى خانه هاجر روان
حلقه بر در زد، عصا بر دست او
دام صید عالمى در شست او
گفت : پیرى ناصح و فرزانه ام
آشنا جانم به تن بیگانه ام
خیر خواهم ، دوستم آگه ز كار
عاقبت بین ، پندگو و هوشیار
سوى من خوانید آن بیچاره زن
آن نگار مبتلاى ممتحن
تا به او سازم عیان رازى عیان
آگهش سازم زمكر آسمان
هاجر آمد لرز لرزان پشت در
گریه ها سر كرد چون ابر بهار
گفت : با تو چون بگویم این خبر
چون به جانت افكنم شور و شرر
گرنهان سازم به سوزد استخوان
ور بگویم : آتش افتد در زبان
آه از اسماعیل آن سرور روان
صد هزار حیف از آن نوجوان
گفت : چون شد او بگو اى گنده پیر
اى زبانت شعله و لفظت شریر
گفت : مى دانى كه ابراهیمى زار
مى برد او را كجا این دل فكار
گفت : آرى سوى مهمانیش برد
جانب سلطان ایوانش برد
گفت : مهمانى كجا سلطان كجاست
بزم كو و سفره كو، ایوان كجاست
برد او را سوى زندان فنا
بهر كشتن برد او را در منا
برد او را تا بریزد خون او
صد دریغ از آن رخ گلگون او
برد او را تا جدا سازد سرش
افكند در خاك و در خون پیكرش
گفت : هاجر با وى اى فرتوت گنگ
اى زبانت لال باد و پاى لنگ
كى پدر كشته است فرزندى به تیغ
كى كند خورشید ماهى زیر میغ
خاصه فرزندى چون اسماعیل من
و آن پدر هم آن خلیل بت شكن
خاصه او را نى گناهى نى خطا
بى گنه كشتن كجا باشد روا
گفت : مى گوید كه فرمان خداست
آنچه فرمان خدا بر من رواست
گفت : هاجر: چون بود فرمان او
صد چو اسماعیل من قربان او
من از او، فرزند از او، شوهر از او
جسم از او و جان از او سر از او
كاش مى بودى مرا سیصد پسر
همچو اسماعیل با صد زیب و فر
جمله را در راه او مى كشتمى
كاكلش در خاك و خون آغشتمى
این بگفت و خاك را در بست و رفت
اهرمن را هم كمر بشكست و رفت (499)
در این هنگام هاجر او را شناخت ، فهمید او شیطان است و براى اغواى او و مخالفت كردن با دستور خداوند متعال این دل سوزى ها را مى كند، به او بد گفت و سنگ بارانش كرد و از خود راند و آخر الامر در را محكم بست و به درون خانه رفت .

جمعه 8/9/1387 - 16:21
دعا و زیارت

شیطان و ابراهیم علیه السلام  

چون از هاجر ماءیوس شد و مكر و حیله اش در آن زن خداشناس و موحد اثر نكرد. آمد پیش ابراهیم علیه السلام و گفت : اى ابراهیم ! جوانى زیبا و خوش ‍ اندام پشت سر تو مى آید، او كیست ؟ ابراهیم خلیل گفت : او فرزندم اسماعیل است .
گفت : او را به كجا مى برى ؟ به منا مى برم تا قربانى كنم . شیطان با تعجب گفت : قربانى براى چه ؟! گناه او چیست ؟ یك عمر آرزوى فرزند داشتى تا خداوند در سن پیرى فرزندى چنین زیبا و خوش اندام به تو عنایت كرد. اینكه كه او به حد رشد و كمال رسیده و چشم تو به او روشن شده مى خواهى او را بكشى ، آیا دلت راضى مى شود او را به دست خود سر ببرى و خونش را بر زمین بریزى ؟
حضرت ابراهیم فرمود: خداوند در خواب به من وحى فرمود: او را ذبح كنم ، این دستور او است و من هم فرمان او را مى برم .
گفت :اى ابراهیم ! خواب اثر ندارد، نباید به آن اعتنا نمود. این خواب ، خواب شیطانى بوده ، بى جهت فرزند خود را نكش ، اگر چنین كنى در میان مردم رواج پیدا مى كند و همه تا روز قیامت فرزندان خود را مى كشند.

چون ز هاجر گشت نومید آن پلید
سوى ابراهیم از غفلت دوید
آمد و گفت : اى خلیل مؤتمن
یك نصیحت بشنو از من بى سخن
یا خلیل الله ! نصیحت گوش كن
ترك این سوداى عالم جوش كن
كى توان از حكم خوابى بى اثر
سر بریدن از تن زیبا پسر
چون كه این فرمان ترا آمد به خواب
از پى خوابى مكن چندین شتاب
شاید این خواب تو شیطانى بود
عاقبت سودش پشیمانى بود
وقتى شیطان سخن را بدین جا رسانید، حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:اى ملعون ! تو شیطانى ، كسى هستى كه باعث بیرون شدن حضرت آدم از بهشت شدى ، تو مردم را از راه حق منحرف مى كنى ، تمام فتنه و فساد عالم زیر سر تو است ، تو دشمن اولاد آدم و مردان نیك سیرت بشریت هستى ، قسم یاد كردى تمام فرزندان آدم را به انحراف بكشانى ، مگر افراد مخلص و پاك را، و من یكى از آنها مى باشم كه به حرف تو اعتماد ندارم .
اى ملعون ! این را بدان كه دست پلید تو به دامن پاك انبیا نمى رسد، مكر تو دام اولیا نمى شود. آنان تو را شناخته و به سخنت گوش نمى دهند، سخنانت هر چند جذاب و دل فریب و ناصحانه باشد در آنان اثر نمى كند.
ابراهیم علیه السلام او را دور كرد، و هفت سنگ به آن پلید زد و او پنهان شد.
گفت : اى ابتر! برو شیطان تویى
غول هر ره ، دزد هر دكان تویى
دست نبود دیو را بر انبیاء
مكر شیطان نیست دام اولیاء
خواب ایشان خواب رحمانى بود
اشحه اى ز الهام ربانى بود

جمعه 8/9/1387 - 16:19
دعا و زیارت

شیطان و اسماعیل  

بعد از آن كه حضرت ابراهیم علیه السلام شیطان را سنگ باران كرد و از پیش ‍ خود راند و ناامیدش كرد، با شتاب خود را به حضرت اسماعیل رسانید و با زبان خیر خواهانه گفت : اى اسماعیل ! پیرمردى كه جلوتر مى رود كیست و به كجا مى رود؟
فرمود: پدر من ابراهیم خلیل الرحمان است و به میهمانى دوست مى رویم . پدرم دوستى دارد كه وى ما را دعوت نموده و ما رهسپار آن جا هستیم .
شیطان گفت : پدرت حقیقت را به تو نگفته ، دوست كجا است ، دعوتى در كار نیست ! اى اسماعیل ! پدرت قصد كشتن تو را دارد، او مى خواهد گلوى نازكت را پاره كند سرت را ببرد؟!
گفت : پدرم علاقه زیادى به من دارد، مرا دوست مى دارد و پدرى است مهربان ، مگر مى شود پدرى دل سوز و مهربان فرزند خود را بدون گناه بكشد؟!
وى گفت : مگر ندیدى كارد و طناب برداشته ؟ مى گوید: خدا در خواب از او خواسته تا تو را قربانى كند.
اسماعیل گفت : اگر خدا گفته باید بكشد، و اطاعت نماید، اگر خدا دستور داده فرمان ، فرمان او است . یك بار سر بریدن سهل و آسان است . اى كاش ! مرا هزار مرتبه در راه دوست سر مى بریدند، باز زنده مى شدم و كشته راه دوست مى شدم .
اسماعیل نیز با او همان كرد كه پدرش كرده بود. این رفتار عاشقانه حضرت ابراهیم و فرمان بردن از خدا و سنگ زدن به شیطان الگویى شد تا دیگر دین داران ، تا دنیا باقى است به پیروى از حضرتش در مكه شریف و منا، راه و آیینش را بزرگ داشته و به دستور خداوند گردن نهند.

چون خلیل الله فكند آن را شهاب
سوى اسماعیل آمد با شتاب
دام ابلیس و حیل را ساز كرد
مكر و كید و وسوسه آغاز كرد
زد به سنگ آن را پس اسماعیل راد
سنت رمى جماز از این نهاد
مى كنم یعنى ز خود دور اهرمن
هم چو اسماعیل آن شاه زمن (501

جمعه 8/9/1387 - 16:19
دعا و زیارت

ش

گفته اند: روزى حضرت جرجیس پیامبر، با شیطان دیدار كرد و به او فرمود:اى روح خبیث و نجس ! و اى خلق ملعون ! چه چیز تو را وا مى دارد كه باعث هلاكت خود و دیگران شوى ، در حالى كه مى دانى تو و پیروان و لشكریانت به سوى جهنم پیش مى روید.
آن ملعون گفت : اگر مرا مخیر كنند بین تمام آن چه را كه آفتاب بر آن مى تابد، و ظلمت شب آن را فرا مى گیرد، و بین هلاك كردن و گمراه كردن ایشان ، گر چه یك نفر را در یك چشم به هم زدن باشد، من یك چشم به هم زدن و گمراه كردن ایشان را بر جمیع آن لذت ها بر مى گزینم .
گمراه كردن یك نفر از بنى آدم نزد من محبوب تر است از لذت همه دنیا و آن چه در آن است .
از این رو، آن ملعون در كشاندن مردم و به فساد، و مانع شدن از كار خیر و صلاح بسیار شتاب دارد. در حدیثى آمده : حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند: العجله من الشیطان (عجله كردن در كارها از شیطان است ).
(502) مگر در چند كار كه خوى پیامبران است .(503)

یطان و جرجیس  

جمعه 8/9/1387 - 16:18
دعا و زیارت

دستور سلیمان به شیاطین  

شیاطین موجوداتى هستند كه دیده نمى شوند، ولى آیاتى در قرآن هست كه نشان مى دهد آنها با اراده پروردگار به دید انسان مى آیند. ما براى نمونه به تفسیر چند آیه مى پردازیم .
(بعضى از شیاطین جنى را مسخر سلیمان كردیم كه در دریا غواصى كرده و یا به كارهاى دیگرى در دستگاه او بپردازند و ما نگهبان شیاطین براى ملك سلیمان بودیم ).(504)

(و شیطان را كه بناهاى عالى مى ساختند و از دریا جواهرات گران بها مى آوردند، نیز مسخر - داوود و سلیمان - كردیم . عده اى دیگر از شیاطین را به دست او به غل و زنجیر كشیدیم . این نعمت سلطنت و قدرت از بخشش ما است .)(505)
ابوبصیر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت كرده كه : حضرت سلیمان فرمان داده بود شیاطین براى بنا كردن ساختمان ، از محلى سنگ بیاورند. تا آن كه روزى با ابلیس ملاقات كردند. گفت : در چه حال هستید؟ گفتند: در كار سختى هستیم كه طاقت آن را نداریم . ابلیس گفت : مگر نه این است كه شما در وقت بازگشت ، بار حمل نمى كنید؟ گفتند: چرا. ابلیس ‍ گفت : پس شما در راحتى هستید. باد، این خبر را به گوش سلیمان رسانید. سپس حضرت سلیمان دستور داد: هنگام رفتن سنگ ببرند و وقت بازگشت ، گل بیاورند. پس از چندى كه گذشت ، باز ابلیس را دیدند. او پرسید: حال شما چگونه است ؟
گفتند: بسیار در زحمت هستیم و از خستگى دیگر رمق نداریم . گفت : مگر نه این است كه شما روز كار مى كنید و شب را مى خوابید!؟ گفتند: چرا. ابلیس ‍ گفت : پس شما هنوز در راحتى هستید! این خبر را نیز باد به حضرت سلیمان رسانید. دستور داد، هم روز كار كنند و هم شب و تا حضرت سلیمان زنده بود وضع به همین نحو بود.
(506)

جمعه 8/9/1387 - 16:17
دعا و زیارت

شیطان و ذوالكفل  

وقتى (الیسع ) پیغمبر به حد رشد و كمال رسید و به پیامبرى برگزیده شد، اندیشید، پس از خود چه كسى را در میان قوم بگمارد كه راهنماى مردم باشد تا به امورشان رسیدگى كند؟
به دنبال همین فكر، مردم را جمع نمود و به آنان فرمود: چه كسى حاضر است بعد از من سه كار بكند تا او را به جاى خود خلیفه گردانم ؟ آن سه كار این است : اول این كه روزها، روزه بگیرد؛ دوم شبها را به عبادت و بندگى خدا به پایان ببرد؛ سوم آن كه در میان مردم اصلا غضب نكند.
یك نفر از آن میان كه مردم او را با چشم بى اعتنایى نگاه مى كردند برخاست ؛ شاید (ذوالفكل ) بود - گفت : من حاضرم عمل كنم ! الیسع توجهى نكرد. روز دوم باز در اجتماع مردم ، ظاهر شد و همان حرف دیروزى را تكرار كرد. مردم ساكت شدند مگر همان جوان .
(الیسع )، آن جوان را خلیفه خود قرار داد و خداوند هم او را به پیغمبرى منصوب كرد. او هم ، در میان مردم به قضاوت مشغول شد و هیچ وقت غضب نكرد.
ابلیس ، شیاطین و طرف داران خود را جمع كرد و گفت : كدام یك از شما مى توانید (ذوالفكل ) را به غضب آورید؟ یكى از آنها به نام (ابیض )(507)
گفت : من . ابلیس گفت : كار خود را شروع كن و به هر حیله كه مى توانى او را به غضب آور.
وقتى (ذوالفكل ) اول ظهر دست از كار كشید و به خانه آمد، براى استراحت و خواب آماده شد، شیطان بر در خانه او آمد. فریاد زد و گفت : من مظلوم واقع شدم ، به فریادم برسید، من بر نمى گردم تا حقم گرفته شود. جناب (ذوالفكل )، انگشتر خود را از دست بیرون آورد و به او داد. فرمود: این انگشتر را نشان طرف خود بده و با هم بیایید تا حق تو را بگیرم !
او هم رفت و فردا آمد، باز موقع خواب فریاد زنان گفت : من مظلوم واقع شدم !
دشمن من توجهى به انگشتر نداشت . دربان گفت : واى بر تو! (ذوالفكل ) دو روز است نخوابیده ، بگذار بخوابد.
جواب داد: دست از او نمى كشم ؛ چون به من ظلم شده . دربان به (ذوالفكل ) خبر داد. او هم نامه اى نوشت و مهر كرده به دست او داد كه به دشمن خود برساند. او رفت و روز سوم هنگام خواب آمد. فریاد زد و گفت : به نامه هم توجهى نكرد! و همواره فریاد مى زد، تا این كه (ذوالفكل ) بدون آن كه ناراحت شود و غضب كند، در هواى بسیار گرم بلند شد، دست شیطان را گرفت و گفت : برویم ، حق تو را بگیرم .
وقتى شیطان چنین دید، دست خود را كشید و فرار كرد و از خشم گرفتن او ناامید شد.
خداوند داستان این پیامبر صابر را براى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم بیان مى كند
(508)، تا این كه ایشان هم در مقابل اذیت كفار، صبر كند. همان طورى كه پیامبران پیشین ، در مقابل بلاها و اذیت مشركان صبر مى كردند.(509)

جمعه 8/9/1387 - 16:17
دعا و زیارت

شیطان و صوفى  

همه مى خواهند كارهاى بزرگى را كه شیطان انجام مى دهد، بشناسند و پى به حقیقت و ذات كثیف او ببرند و بدانند خیانت ها و جنایت هاى او تا چه اندازه بوده است . لذا داستانى را كه در ضمن آن ، شیطان خود را معرفى كرده مى آوریم .
در حدیثى طولانى آمده : روزى (على بن محمد صوفى ) شیطان را دید.
آن ملعون از (صوفى ) پرسید: چه كسى هستى ؟ جواب داد: من از فرزندان آدم علیه السلام هستم . شیطان گفت : (لا اله الا الله ) تو از قومى هستى كه گمان مى كنند از دوستان خدایند. در حالى كه معصیت او را مى كنند! مى پندارند از دشمنان شیطان اند در حالى كه اطاعت او را مى نمایند!
(صوفى ) گفت : تو چه كسى هستى ؟ جواب داد: من صاحب قدرت و اسم بزرگ و طبل عظیم هستم . من قاتل هابیلم ، سوار شونده در كشتى نوحم ، پى كننده ناقه صالحم ، روشن كننده آتش ابراهیمم ، طراح قتل یحیایم ، غرق كننده قوم فرعون در رود نیلم ، به حركت آورنده وسائل سحر و جادو در برابر موسایم ، سازنده گوساله سامرى - براى انحراف و امتحان - بنى اسرائیلم ، من سازنده و صاحب اره بر فرق زكریایم ، حركت كننده با لشكر ابرهه براى خراب كردن خانه كعبه با فیلانم ، طراح قتل پیامبر اسلام در احد و حنینم ، به وجود آورنده لشكر صفینم ، من القا كننده و به وجود آورنده حسد روز سقیفه در قلوب منافقانم .
من صاحب هودج در روز جنگ بصره و بعیرم ، من شتر عایشه در روز جملم ، دشنام دهنده در روز عاشورا و كربلا به مؤمنانم ، من امام و رهبر، پیشوا و دستور دهنده منافقانم ، من بزرگ عهد و پیمان شكنانم ، من ركن و ستون ظالمانم ، گمراه كننده مارقینم ، نابود كننده اولینم ، به انحراف كشنده و گمراه كننده آخرینم ، (ابومره ) نه مخلوق از گل بلكه خلق شده از آتشم ؛ غضب شونده رب العالمینم ، من لعنت و رانده شده خدا و فرشتگان و جن وانس و همه مخلوقاتم .
(صوفى ) گفت : تو را به حق آن خدایى كه به گردن تو حق دارد، مرا راهنمایى كن بر عملى كه به واسطه آن تقرب به خدا پیدا كنم و به واسطه آن در مشكلات روزگارم كمك بگیرم ، شیطان گفت : در دنیا به آن چه تو را كفایت كند قانع باش و كمك بگیر بر آخرت خود به دوستى على بن ابى طالب و دشمن باش با دشمنان او. به درستى كه من عبادت كردم خدا را در هفت آسمان و معصیت نمودم او را در هفت زمین ، نیافتم هیچ ملك مقربى و نه نبى مرسلى را مگر این كه به واسطه دوستى على علیه السلام به خدا نزدیك شده باشد.
صوفى مى گوید: ناگهان از پیش چشمم غایب شد. آمدم پیش امام باقر علیه السلام و این خبر را براى ایشان گفتم حضرت فرمود: آن ملعون شیطان بود كه به زبان ایمان آورد و در قلب خود كافر شده است .
(510)

جمعه 8/9/1387 - 16:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته