• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 813
تعداد نظرات : 462
زمان آخرین مطلب : 5531روز قبل
دانستنی های علمی
By this discourse, Ali Baba perceived that Cassim and his wife, through his own wifes folly, knew what they had so much reason to conceal; but what was done could not be recalled; therefore, without shewing the least surprise or trouble, he confessed all, told his brother by what chance he had discovered this retreat of the thieves, in what place it was; and offered him part of his treasure to keep the secret. "I expect as much," replied Cassim haughtily; "but I must know exactly where this treasure is, and how I may visit it myself when I choose; otherwise I will go and inform against you, and then you will not only get no more, but will lose all you have, and I shall have a share for my information."


بر اثر این گفتگو علی بابا دریافت كه كاظم و زنش از طریق حماقت زن او فهمیدند كه چرا آنها این همه دلیل بر مخفی كاری دارند ولی آب ریخته شده را نمیتوان به دست آورد از این رو علی بابا بدون اینكه اندكی متعجب شود و یا به سختی بیافتد تمام ماجرا را اعتراف كرد و به برادرش گفت كه چگونه از طریق شانس محل خلوت دزدان را كشف كرده بود و آنجا كجا بود سپس مقداری از طلاها را به او عرضه داشت تا این راز را به كسی نگوید. كاظم در جواب مغرورانه گفت: من هم همین قدر را میخواهم ولی اول باید دقیقا بدانم كه این گنج كجاست و اینكه چگونه هر وقت خواستم میتوانم آنجا را ببینم. در غیر این صورت از اینجا رفته و بر علیه تو تمام اطلاعات را فاش میكنم و در آن صورت نه تنها چیز بیشتری به دست نمی آوری بلكه هرچه داری را نیز از دست خواهی داد. من هم از اینكه این اطلاعات را از تو دارم میخواهم كه در ثروت با تو سهیم باشم.


لغات:


33- discourse: serious conversation or discussion between people


گفتگوی جدی؛ بحث؛ قیل و قال


34- haughty: behaving in a proud unfriendly way



با غرور با تكبر

سه شنبه 13/12/1387 - 19:38
دانستنی های علمی
Cassim, instead of being pleased, conceived a base envy at his brothers prosperity; he could not sleep all that night, and went to him in the morning before sun-rise. Cassim, after he had married the rich widow, had never treated Ali Baba as a brother, but neglected him. "All Baba," said he, accosting him, "you are very reserved in your affairs; you pretend to be miserably poor, and yet you measure gold." "How, brother?" replied Ali Baba; "I do not know what you mean: explain yourself." "Do not pretend ignorance," replied Cassim, shewing him the piece of gold his wife had given him. "How many of these pieces," added he, "have you? My wife found this at the bottom of the measure you borrowed yesterday."


كاظم در عوض اینكه خوشحال شود حسادت عمیقی را نسبت به ثروت برادرش به دل گرفت تمام شب را نتوانست بخوابد و فردا قبل از طلوع خورشید به نزد او رفت كاظم بعد از آنكه با بیوه ای ثروتمند ازدواج كرده بود علی بابا را به چشم یك برادر نگاه نكرده بود و نسبت به او بی توجه بود. او در حالی كه علی بابا را مخاطب ساخته بود گفت: علی بابا خیلی نسبت به كار و بارت كم حرف شده ای و وانمود میكنی كه فقیر بدبختی هستی ولی اكنون طلا ها را با پیمانه میكشی؟ علی بابا در جواب گفت: برادر چگونه؟ حرفت را نمیفهمم توضیح بده. كاظم در حالیكه تكه طلائی را كه زنش به او داده بود به علی بابا نشان می داد عرضه داشت: وانمود نكن كه نمی دانی؟ و اضافه كرد: چند عدد از اینها را داری؟ زنم این را از ته پیمانه ای كه دیروز به شما قرض داده بود پیدا كرد.


لغات:


32- accost: to go towards someone you do not know and speak to them in an unpleasant or threatening way



سر راه كسی سبز شدن؛ با لحنی بد و تهدید آمیز كسی را مخاطب ساختن

سه شنبه 13/12/1387 - 19:37
دانستنی های علمی
When Cassim came home, his wife said to him, "Cassim, I know you think yourself rich, but you are much mistaken; Ali Baba is infinitely richer than you; he does not count his money but measures it." Cassim desired her to explain the riddle, which she did, by telling him the stratagem she had used to make the discovery, and shewed him the piece of money, which was so old that they could not tell in what princes reign it was coined.


وقتی كاظم به خانه آمد همسرش به او گفت: كاظم میدانم كه خودت را ثروتمند میدانی ولی كاملا در اشتباهی. علی بابا بی اندازه از تو ثروتمند تر است او اصلا نمیتواند پولهایش را بشمارد از این رو با پیمانه مقدار آنها را حساب میكند. كاظم از او خواست كه توضیح بیشتری در مورد این معما بدهد و او هم توضیح داده گفت كه چه تدبیری اندیشید كه توانست راز آنها را كشف كند و سپس آن قطعه پول را به او نشان داد كه آنقدر قدیمی و عتیقه بود كه نمیتوانستند بفهمند كه در زمان حكومت كدام شاهزاده ای سكه زده شده بود.


لغات:


30- stratagem: a trick or plan to deceive an enemy or gain an advantage


نیرنگ؛ تمهید؛ (مخصوصا در جنگها).


31- reign: the period when someone is king, queen, or emperor



دوره حكومت كسی؛ در زمانی حكمفرمائی كسی

سه شنبه 13/12/1387 - 19:35
دانستنی های علمی
As soon as Ali Babas wife was gone, Cassims looked at the bottom of the measure, and was in inexpressible surprise to find a piece of gold stuck to it. Envy immediately possessed her breast. "What!" said she, "has Ali Baba gold so plentiful as to measure it? Where has that poor wretch got all this wealth? "Cassim, her husband, was not at home, but at his counting-house, which he left always in the evening. His wife waited for him, and thought the time an age; so great was her impatience to tell him the circumstance, at which she guessed he would be as much surprised as herself.


به محض اینكه همسر علی بابا رفت همسر كاظم به ته پیمانه نگاه كرد و وقتی دید كه تكه طلا به ته آن چسبیده است به شكل وصف ناپذیری متعجب شد. در جا حسادت سینه اش را آكنده ساخت و گفت: چی آیا علی بابا آنقدر طلا دارد كه باید با پیمانه مقدار آنها را بداند؟ آن مرد فقیر فلك زده از كجا این همه ثروت را آورده است؟ شوهر او كاظم خانه نبود ولی در ساختمان بایگانی اسناد بود كه همیشه هنگام غروب از آنجا بیرون می آمد. همسرش منتظر او ماند و آن زمان برای او بمدت یك عمر گذشت. بیتابی او برای اینكه موضوع را به شوهرش بگوید آنقدر زیاد بود كه خیال كرد او به همین اندازه او غافلگیر خواهد شد.


لغات:


29- counting-house: an office where accounts and money were kept in the past

محل بایگانی اسناد و دفاتر شركت؛ محل حساب و كتاب شركت

دوشنبه 12/12/1387 - 16:36
دانستنی های علمی
The sister-in-law did so, but as she knew Ali Babas poverty, she was curious to know what sort of grain his wife wanted to measure, and artfully putting some suet at the bottom of the measure, brought it to her with an excuse, that she was sorry that she had made her stay so long, but that she could not find it sooner.


خواهر شوهرش به دنبال پیمانه رفت ولی از فقر علی بابا خبر داشت از این رو كنجكاو شد بداند كه همسرش چه نوع حبوباتی را میخواهد پیمانه كند از رو ماهرانه مقداری پیه و چربی در ته پیمانه قرار داد و با عذر خواهی آن را به نزد او آورد و گفت كه متاسف است كه او را كلی معطل كرده است ولی نتوانسته بود پیمانه را زودتر پیدا كند.


لغات:


26- suet: hard fat from around an animals kidneys, used in cooking



چربی اطراف قلوه گاه.
دوشنبه 12/12/1387 - 16:31
دانستنی های علمی
Ali Babas wife went home, set the measure upon the heap of gold, filled it and emptied it often upon the sofa, till she had done: when she was very well satisfied to find the number of measures and went to tell her husband, who had almost finished digging the hole. While Ali Baba was burying the gold, his wife, to shew her exactness and diligence to her sister-in-law, carried the measure back again, but without taking notice that a piece of gold had stuck to the bottom. "Sister," said she, giving it to her again, "you see that I have not kept your measure long; I am obliged to you for it, and return it with thanks."


همسر علی بابا به خانه رفت و پیمانه را روی كپه طلاها گذاشت. چند بار پیمانه را پر كرد و روی نیمكت خالی كرد تا كارش تمام شد و بسیار خرسند بود كه تعداد پیمانه ها را فهمیده است و رفت تا به شوهرش كه تقریبا كندن چاله را تمام كرده بود، خبر دهد در آن زمان كه علی بابا مشغول دفن كردن طلاها بود، همسرش برای اینكه دقت و پشتكار خود را به خواهر شوهرش نشان دهد ـ سریع ـ پیمانه را به آنها پس داد ولی متوجه نبود كه یك قطعه طلا به ته پیمانه چسبیده بود. همسر علی بابا درحالیكه پیمانه را پس میداد به خواهر شوهرش گفت: خواهر دیدی كه پیمانه ات را برای مدتی طولانی نزد خودم نگه نداشتم خیلی ممنوم و با عرض تشكر آن را به تو پس میدهم.


لغات:


27- diligence : someone who is diligent works hard and is careful and thorough


پشتكار؛ سعی و كوشش؛ پشت كار


28- I am obliged to you: old-fashioned used to thank someone very politely



هنگام تشكری مودبانه استعمال میشود .

دوشنبه 12/12/1387 - 16:31
دانستنی های علمی
Away the wife ran to her brother-in-law Cassim, who lived just by, but was not then at home; and addressing to his wife, asked her to lend her a measure for a little while. Her sister-in-law asked her, whether she would have a great or a small one? The other asked for a small one. She bade her stay a little, and she would readily fetch one.


دور از چشم علی بابا همسرش به نزد برادر شوهرش (كاظم) رفت كه در همان مجاور زندگی میكرد ولی آن موقع در خانه نبود او زن كاظم را مخاطب قرار داد و از او خواست كه برای مدت كوتاهی پیمانه اشان را به او بدهد. خواهر شوهرش از او پرسید كه پیمانه بزرگ را میخواهی یا كوچك را؟ چون فرد دیگری پیمانه كوچك را طلب كرده است. سپس به او پیشنهاد كرد كه اندكی درنگ كند تا برود و با كمال میل پیمانه ای را بیاورد.


لغات:


25- readily: quickly, willingly, and without complaining



تند و با كمال میل؛ با رغبت و بدون شكایت

دوشنبه 12/12/1387 - 16:27
دانستنی های علمی
The wife, cured of her fears, rejoiced with her husband at their good fortune, and would count all the gold, piece by piece. "Wife," replied Ali Baba, "you do not know what you undertake, when you pretend to count the money; you will never have done.



همسر علی بابا از ترس بیرون آمده و به سبب این اقبال خوب با همسرش شروع با شادمانی كرد و شروع به شمردن سكه ها نمود دانه به دانه. علی بابا به او گفت: همسرم نمیدانی كه چه كاری را به عهده گرفته ای وانمود میكنی كه اینها را خواهی شمرد و هرگز نمی توانی.



 I will dig a hole, and bury it; there is no time to be lost". "You are in the right, husband," replied she; "but let us know, as nigh as possible, how much we have. I will borrow a small measure in the neighbourhood, and measure it, while you dig the hole." "What you are going to do is to no purpose, wife," said Ali Baba; "if you would take my advice, you had better let it alone, but keep the secret, and do what you please."


گودالی حفر كرده اینها را در آن دفن میكنم زمانی وجود نخواهد داشت كه آنها گم شوند و همسرش گفت: شوهرم حق با توست ولی بگذار تا آنجا كه وقت داریم بفهمیم كه چقدر پول داریم. درحالیكه تو مشغول كندن گودال هستی من از همسایه ها پیمانه ای قرض میكنم و مقدار پولها را برآورد میكنم. علی بابا گفت: كاری كه میخواهی انجام دهی بیفایده است اگر میخواهی به توصیه من عمل كنی بیخیال آن شو و فقط این راز را نزد خود نگه دار و سپس هركار كه دوست داری بكن.


لغات:


23- nigh: near or soon


به زودی؛ در نزدیكی


24- let it alone: old-fashioned to stop touching an object or changing something



دست نزدن؛ ور نرفتن

دوشنبه 12/12/1387 - 16:19
دانستنی های علمی
Ali Baba did not stand long to consider what he should do, but went immediately into the cave, and as soon as he had entered, the door shut of itself. But this did not disturb him, because he knew the secret to open it again. He never regarded the silver, but made the best use of his time in carrying out as much of the gold coin, which was in bags, at several times, as he thought his three asses could carry.



علی بابا برای اینكه فكر كند كه چه باید بكند خیلی معطل نشد و فقط سریع به داخل غار رفت و به محض اینكه وارد شد، درب بسته شد ولی این موضوع او را پریشان نكرد چون راز اینكه آن را دوباره باز كند را میدانست. او به نقره ها اعتنائی نكرد و در عوض از زمان نهایت استفاده را كرد كه تا آنجا كه میتوانست سكه های طلا را كه در كیسه هائی بودند در چند نوبت به اندازه ای كه فكر میكرد الاغهایش میتوانند حمل كنند برداشت.



 He collected his asses, which were dispersed, and when he had loaded them with the bags, laid wood over in such a manner that they could not be seen. When he had done he stood before the door, and pronouncing the words, "Shut, Sesame," the door closed after him, for it had shut of itself while he was within, but remained open while he was out. He then made the best of his way to town.



او الاغهایش را كه متفرق شده بودند گرد هم آورد و وقتی كیفها را بار آنها كرد چوبها را به گونه ای در روی آنها گذاشت كه دیده نشوند. و وقتی كارش را تمام كرد جلوی درب ایستاد و این كلمات را تلفظ كرد: (بسته شو سسمی) درب بعد از بسته شد. چون وقتی علی بابا داخل غار بود درب خودش بسته شد ولی وقتی بیرون آمد درب همچنان باز بود . او سپس برای رفتن به شهر از نهایت فرصت استفاده كرد.



When Ali Baba got home, he drove his asses into a little yard, shut the gates very carefully, threw off the wood that covered the bags, carried them into his house, and ranged them in order before his wife, who sat on a sofa.



علی بابا وقتی به خانه رسید الاغهایش را به داخل حیاط كوچكش هدایت كرد با نهایت درهایش را بست چوبهائی را كه كیفها را پوشانده بودند بیرون ریخت و آن كیفها را به داخل خانه برد و در یك ردیف در مقابل همسرش كه بر روی نیمكتی نشسته بود قرار داد.



His wife handled the bags, and finding them full of money, suspected that her husband had been robbing, insomuch that she could not help saying, "Ali Baba, have you been so unhappy as to______." "Be quiet, wife," interrupted Ali Baba, "do not frighten yourself, I am no robber, unless he may be one who steals from robbers.



همسرش دستی به كیفها زد و دید پر از پول است. آنقدر به شوهرش ظنین شد از اینكه شاید دزدی كرده باشد كه قادر به حرف زدن نبود و گفت: علی بابا یعنی آنقدر ناراحت بودی كه ... علی بابا كلامش را قطع و گفت: ساكت باش نترس من دزد نیستم فقط ممكن است كسی باشم كه از راهزنان دزدی میكند.



 You will no longer entertain an ill opinion of me, when I shall tell you my good fortune." He then emptied the bags, which raised such a great heap of gold, as dazzled his wifes eyes; and when he had done, told her the whole adventure from beginning to end; and, above all, recommended her to keep it secret.


وقتی با تو در مورد شانس خوبم سخن بگویم دیگر در مورد من فكر نادرست نخواهی كرد. او سپس كیسه ها را خالی كرد كه كپه بزرگی از طلا را تشكیل داد همانطور كه چشم همسرش خیره مانده بود وقتی علی بابا كارش را تمام كرد تمام ماجرا را از اول تا آخر به او گفت و از همه مهمتر به او توصیه كرد كه این راز را نزد خود نگه دارد.


لغات:


22- entertain: entertain an idea/hope/thought etc formal to consider an idea etc, or allow yourself to think that something might happen or be true.



عقیده ای را مورد توجه قرار دادن؛ در مورد چیزی نظری داشتن
دوشنبه 12/12/1387 - 16:16
دانستنی های علمی
He saw all sorts of provisions, rich bales of silk, stuff, brocade, and valuable carpeting, piled upon one another; gold and silver ingots in great heaps, and money in bags. The sight of all these riches made him suppose that this cave must have been occupied for ages by robbers, who had succeeded one another.


علی بابا همه نوع از تداركات را در آنجا دید؛ لنگه های گرانقیمتی از ابریشم؛ پاچه و زربافت و فرشهای گرانبها كه روی هم كپه شده بودند. شمشهای طلا و نقره در كپه های زیاد و پولهائی در كیسه ها. منظره همه این ثروتها این احتمال را نزد او تقویت كرد كه این غار باید برای سالیان سال توسط راهزنانی كه نسل به نسل آمده اند اشغال شده باشد.


لغات:


17: provision: when you provide something that someone needs now or in the future


تداركات؛ تامینها


18- bale: a large quantity of something such as paper or hay that is tightly tied together especially into a block.


لنگه ؛ عدل؛ تاچه


19- brocade: thick heavy decorative cloth which has a pattern of gold and silver threads.


زربافت؛ زری


20- ingot: a piece of pure metal, especially gold, usually shaped like a brick.


شمش


21- succeed: to be the next person to take a position or job after someone else.



بدنبال آمدن؛ در پی آمدن

دوشنبه 12/12/1387 - 16:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته