• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 813
تعداد نظرات : 462
زمان آخرین مطلب : 5533روز قبل
دانستنی های علمی
After Baba Mustapha had finished his task, she blindfolded him again, gave him the third piece of gold as she had promised, and recommending secrecy to him, carried him back to the place where she first bound his eyes, pulled off the bandage, and let him go home, but watched him that he returned towards his stall, till he was quite out of sight, for fear he should have the curiosity to return and follow her; she then went home.



وقتی علی بابا کارش را تمام کرد مارجیانا دوباره چشمان او را بست و تکه سوم طلا را همانطور که قول داده بود به او داد و درحالی که او را به کتمام سفارش میکرد او را به همان مکانی برد که بار اول چشمانش را بسته بود. باند را برداشت و اجازه داد که به خانه اش برود ولی مواظب بود که او مستقیما به سمت دکه اش برود تا آنجا که از دید چشمان مارجیانا خارج شد زیرا او میترسید که ممکن است بابا مصطفی کنجکاو شده و برگردد و او را دنبال کند. مارجیانا سپس به خانه رفت.



By the time Morgiana had warmed some water to wash the body, Ali Baba came with incense to embalm it, after which it was sewn up in a winding sheet. Not long after, the joiner, according to Ali Babas orders, brought the bier, which Morgiana received at the door, and helped Ali Baba to put the body into it. She went to the mosque to inform the people that they were ready. The people of the mosque, whose business was to wash the dead, offered to perform their duty, but she told them that it was done already.


همان لحظه مارجیانا مقداری آب را گرم کرده بود تا آن جسد را غسل دهند. علی بابا با مقداری بخور آمد تا وقتی او را در پارچه ای چند لا (کفن) بستند او را معطر کند. قبل از آنکه دیری بگذرد بنابر دستور علی بابا نجاری آمد و تابوتی آورد. مارجیانا دم در آمد و علی بابا را کمک کرد تا جسد را در آن بگذارند. مارجیانا به مسجد رفت تا به مردم خبر دهد که آماده اند. مردمی که در مسجد کارشان غسل دادن میت بود به او پیشنهاد کردند که کارشان را انجام دهند (میت را غسل دهند) مارجیانا به آنها گفت که خودشان قبلا آن کار را کرده اند.


لغات:


 incense: a substance which has a pleasant smell when you burn it


بخور خوشبو


embalm: to treat a dead body with chemicals, oils etc to prevent it from decaying.


جسد مرده را مومیائی کردن، جسد مرده را روغن مالی کردن یا معطر کردن.


sew some thing up: to close or repair something by sewing it.


چیزی را در دوختن و یا بستن، چیزی را درون چیزی گذاشتن و درش را دوختن


winding sheet: a cloth that is wrapped around a dead persons body before it is buried, used especially in the past 


کفن


joiner: someone who makes wooden doors, window frames etc


نجار


bier: a frame like a table on which a dead body or coffin is placed.



تابوت

جمعه 16/12/1387 - 11:55
دانستنی های علمی
Baba Mustapha went with Morgiana, who, after she had bound his eyes with a handkerchief at the place she had mentioned, conveyed him to her deceased masters house, and never unloosed his eyes till he had entered the room where she had put the corpse together. "Baba Mustapha," said she, "you must make haste and sew these quarters together; and when you have done, I will give you another piece of gold."


بابا مصطفی همراه مارجیانا رهسپار شد او (مارجیانا) بعد از آنکه چشمان بابا مصطفی را در همان منطقه ای که اشاره کرده بود ، با دستمالی بست، او را به منزل ارباب مرحومش برد و چشمانش را باز نکرد تا زمانی که وارد اتاق شد همان اتاقی که مارجیانا تکه های نعش را کنار هم گذاشته بود و گفت: بابا مصطفی باید عجله کنی و این چهار تکه ها را به هم بدوزی و وقتی تمام کردی تکۀ دیگری از طلا به تو خواهم داد.


لغات:


convey: to take or carry something from one place to another.


بردن، رساندن


deceased: someone who has died, especially recently.



متوفی، مرحوم

جمعه 16/12/1387 - 11:55
دانستنی های علمی
Baba Mustapha seemed to hesitate a little at these words. "Oh! oh!" replied he, "you would have me do something against my conscience, or against my honour?" "God forbid!" said Morgiana, putting another piece of gold into his hand, "that I should ask some thing that is contrary to your honour; only come along with me, and fear nothing."


به نظر می آمد که بابا مصطفی بعد از شنیدن آن کلمات کمی تردید داشته باشد و در جواب گفت: اوه اوه مرا مجبور به کاری میکنی که با وجدان و یا شرافتم مخالفت دارد؟ مارجیانا گفت: خدا نکند و قطعۀ دیگری از طلا را در دستان او نهاد و گفت: برای اینکه باید از تو چیزی بخواهم که با شرافتت مخالفت دارد، فقط با من همراه شو و از چیزی نترس.


لغات:


God forbid: used to emphasize that you hope that something will not happen.



خدا نکند

جمعه 16/12/1387 - 11:55
دانستنی های علمی
"Baba Mustapha," said Morgiana, "you must take with you your sewing tackle, and go with me; but I must tell you, I shall blindfold you when you come to such a place."


مارجیانا گفت: بابا مصطفی تو باید وسائل دوخ و دوزت را با خودت آورده و با من بیائی و باید به تو بگویم که هنگامی که _با من _ به چنان جائی میآئی من چشمان تو را خواهم بست.


لغات:


sewing tackle: the means you need for making or repairing clothes or decorating cloth with a needle and thread


وسائل دوخت و دوز


blindfold: to cover someones eyes with a piece of cloth.


چشم کسی را بستن

جمعه 16/12/1387 - 11:50
دانستنی های علمی
The next morning, soon after day appeared, Morgiana, who knew a certain old cobbler that opened his stall early, before other people, went to him, and bidding him good morrow, put a piece of gold into his hand. "Well," said Baba Mustapha, which was his name, and who was a merry old fellow, looking at the gold, though it was hardly day-light, and seeing what it was, "this is good hansel: what must I do for it? I am ready."


روز بعد بلافاصله بعد از آنکه صبح دمیده شد، مارجیانا که میدانست پینه دوزی هست که دکه اش را صبح زود قبل از دیگر مردمان باز میکند، به سوی او رفت و به او صبح بخیر گفت و قطعه ای از طلا در دستان او گذاشت. او که نامش بابا مصطفی بود و پیرمردی شاد بود با آنکه هنوز نور صبح بسیار کم بود نگاهی به طلا کرد و دید که چیست گفت: خوب این یک دشت خوبی است _اولین پولی که بدست کاسب میرسد_ در عوض این باید چکار کنم؟ من آماده ام.
 

لغات :

a certain: formal used to talk about someone you do not know but whose name you have been told.


یک نفر، فردی، کسی


cobbler: old-fashioned someone who makes and repairs shoes


کفاش (این واژه قدیمی است)


bid: bid somebody good afternoon/good morning etc to greet someone


صبح بخیر و عصر بخیر و امثال آن را گفتن


good morrow: old use good morning.


صبح بخیر (این واژه قدیمی است).


hansel: a first payment for something, or the first money taken in by a new business.



دشت، اولین در آمد

جمعه 16/12/1387 - 11:49
دانستنی های علمی
On the other hand, as Ali Baba and his wife were often seen to go between Cassims and their own house all that day, and to seem melancholy, nobody was surprised in the evening to hear the lamentable shrieks and cries of Cassims wife and Morgiana, who gave out every where that her master was dead.


از سوئی دیگر از آنجا که علی بابا و همسرش غالبا _توسط اهالی _ دیده میشدند که میان منزل کاظم و خانه خودشان رفت و آمد میکردند و غمگین به نظر می آمدند، هنگام غروب کسی از شنیدن جیغها و گریه های همسر کاظم و مارجیانا که به همه جا این پیغام را رساند که اربابش مرده است متعجب نشد.


لغات: 


melancholy: very sad


بسیار غمگین


lamentable: very unsatisfactory or disappointing.



سوگناک، اسفناک، زار

جمعه 16/12/1387 - 11:47
دانستنی های علمی
The apothecary inquired who was ill at her masters? She replied with a sigh, "Her good master Cassim himself: that they knew not what his disorder was, but that he could neither eat nor speak." After these words, Morgiana carried the lozenges home with her, and the next morning went to the same apothecarys again, and with tears in her eyes, asked for an essence which they used to give to sick people only when at the last extremity. "Alas!" said she, taking it from the apothecary, "I am afraid that this remedy will have no better effect than the lozenges; and that I shall lose my good master."


دارو ساز پرسید که بیمار چه کسی است و مشکلش چیست؟ او در جواب آهی کشید و گفت: او ارباب خوبش کاظم است و اینکه آنها نمیدانند که اختلالات روحی او برای چیست. فقط اینکه او نه میتواند چیزی بخورد و نه صحبت کند. بعد از این صحبتها (مارجیانا) آن قرصها را همراه خود به خانه آورد و صبح روز بعد دوباره نزد همان دارو فروش رفت و یا چشمان گریان درخواست نوعی اسانس نمود که به افراد مریض فقط در صورتی که بسیار در شدت قرار میگرفتند تجویز میشد. او هنگامی که آن را از دارو ساز میگرفت گفت: افسوس، می ترسم که این درمان هم مانند آن قرصها تاثیر بهتری نداشته باشد و اینکه شاید ارباب خوبم را از دست بدهم.


لغات:


extremity: the state of being extreme, especially extremely dangerous or severe



نهایت درجه، نهایت شدت، نهایت وخامت، نهایت سختی و یا هرچیز دیگر

جمعه 16/12/1387 - 11:46
دانستنی های علمی
Ali Baba left the widow, recommended to Morgiana to act her part well, and then returned home with his ass. Morgiana went out at the same time to an apothecary, and asked for a sort of lozenges, which he prepared, and were very efficacious in the most dangerous disorders.


علی بابا از نزد بیوۀ برادرش بیرون آمد و به (مارجیانا) توصیه کرد که نقشش را خوب ایفاء کند و سپس با الاغهایش به خانه برگشت. (مارجیانا) همان موقع نزد یک دارو ساز رفت و تقاضای تعدادی از یک نوع قرص لوزی شکل نمود که دارو ساز آماده کرد و برای درمان اختلالات _روحی یا جسمی _ خیلی خطرناک، بسیار موثر بود.


لغات:


apothecary: someone who mixed and sold medicines in the past


دارو ساز، دارو فروش


Lozenge: a small flat sweet, especially one that contains medicine.



نوعی قرص لوزی شکل شیرین

جمعه 16/12/1387 - 11:45
دانستنی های علمی
What could Cassims widow do better than accept of this proposal? For though her first husband had left behind him a plentiful substance, his brother was now much richer, and by the discovery of this treasure might be still more so. Instead, therefore, of rejecting the offer, she regarded it as the sure means of comfort; and drying up her tears, which had begun to flow abundantly, and suppressing the outcries usual with women, who have lost their husbands, showed Ali Baba that she approved of his proposal.


بیوۀ کاظم بجز قبول پیشنهاد علی بابا چه کار بهتری میتوانست انجام دهد؟ برای اینکه همسر اول او پس از مرگش کلی مال و منال از خود بجا گذاشت و حالا برادر همسرش کلی ثروتمند تر است و تازه با کشف این گنج همچنان ثروتمند تر میشود. از این رو همسر کاظم در عوض، بجای رد کردن آن پیشنهاد، به آن به دیدۀ وسیله ای مطمئن برای ایجاد راحتی نگاه کرد و اشکهایش را پاک کرد، همان اشکهائی که به مقدار زیادی از چشمانش سرازیر شده بود و شیونهائی که نزد زنانی که شوهرهایشان را از دست داده اند متداول است را فرو می نشاند. _ این حالت او _ به علی بابا نشان داد که او پیشنهاد علی بابا را قبول کرده است.


لغات:


Abundant: something that is abundant exists or is available in large quantities so that there is more than enough



به مقدار زیاد، فراوان

جمعه 16/12/1387 - 11:44
دانستنی های علمی
Ali Baba then detailed the incidents of his journey, till he came to the finding of Cassims body. "Now," said he, "sister, I have something to relate which will afflict you the more, because it is perhaps what you so little expect; but it cannot now be remedied; if my endeavours can comfort you, I offer to put that which God hath sent me to what you have, and marry you: assuring you that my wife will not be jealous, and that we shall live happily together. If this proposal is agreeable to you, we must think of acting so as that my brother should appear to have died a natural death. I think you may leave the management of the business to Morgiana, and I will undertake all that lies in my power for your consolation."



علی بابا سپس جزئیات حادثۀ سفرش را بازگو کرد تا اینکه به آنجا رسید که جسد کاظم را یافت و سپس گفت: خواهر اکنون باید چیزی را بگویم که تو را بیشتر پریشان خواهد کرد زیرا شاید این همان چیزی باشد که تو هم کمی انتظارش را داری ولی الان قابل چاره نیست. اگر کوشش من میتواند مایه تسلی تو شود، پیشنهاد میکنم که آنچه خدا به من داده است را با آنچه خودت داری ضمیمه کن و با من ازدواج کن و من تو را مطمئن میسازم که همسر من حسودی نخواهد کرد و ما با خوشحالی با هم زندگی خواهیم کرد. اگر این پیشنهاد برای تو قابل موافقت است ما باید در مورد اینکه به گونه ای عمل کنیم که به نظر برسد برادر من به مرگ طبیعی مرده است، فکر کنیم. و من برای تسلی تو همه این دروغها را به عهده میگیریم.


لغات:


afflict: formal to affect someone or something in an unpleasant way, and make them suffer.


پریشان کردن، ناراحت کردن


proposal: a plan or suggestion which is made formally to an official person or group, or the act of making it


پنج شنبه 15/12/1387 - 20:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته