چند راه حل سخت برای روزهای پیشروی جوانان
باید در پیش درآمد نوشتهام تاكید كنم كه این متن تنها جنبه هشدار دهنده دارد. جنبه «حواسمان باشد» به مسیری كه اغلب دچارش میشوند، نیافتیم. پس یك چای داغ برای خودتان بریزید و با خیال آسوده نوشته را بخوانید. برای ورود به دانشگاه سختیهای زیادی كشیدید؟ چند ماهی خودتان را در اتاقی حبس كردید؟ هیچ كدام از دوستانتان را ندیدید؟ غذایتان را پشت در میگذاشتند و شما ساعتی بعد سرد شدهاش را میخوردید؟ حتی سرتان را از ته زدید كه مجبور باشید در خانه بمانید؟ خب، پس دانشگاه قبول شدن حق شما بوده است. خوش آمدید به فضایی مبهم، با مخلوطی از علم، دوستان تازه، نگاههای نو، دردسرهای تازه، سختیهای جدید و محیطی كه از دور عجیب غریب و دست نیافتنی به نظر میآید. دانشگاه برای كسانی كه آن بیرون ایستاده اند و برای ورود به آن سر و دست میشكنند، مثل هندوانه سربستهای است كه فروشندهاش معتقد است هندوانهای قرمز و شیرین است. البته میتواند شیرین باشد. بسته به انتخاب شما. اما حواستان باشد زیاد مغرور نشوید. هر چه باشد هستههای سیاهی هم دارد و حتی ممكن است رنگ خود هندوانه به جای قرمز، صورتی یا سفید باشد. پس از قبل خودتان را برای همه اینها آماده كنید. اصلا انتظار نداشته باشید همه چیز همانی باشد كه از اول تصور میكردهاید. اما پیشبینیها، معمولا برای درصد زیادی از دانشجوها یك جور از آب درمیآید. اغلب مسیر مشخصی را طی میكنند كه البته بسته به رشته تحصیلی، دانشگاه، شهر محل تحصیل و از همه مهمتر خود فرد، این پیشبینیها میتواند دچار تغییرات جزیی و حتی گاهی تغییرات فاحش شود. ممكن است شما جزو هیچ كدام از این دستهبندیها قرار نگیرید و راه خودتان را بروید. سال اولتر و تازه و درسخوان، آمدهایم تا زندگی جدیدی برای خودمان بسازیم. آیندهای كه منتظرمان است و بدجوری چشماندازش وسوسهمان میكند. میخواهیم بلافاصله بعد از اتمام دوره لیسانس امتحان ورودی فوقلیسانس را بدهیم و حتی دوراندیشترهامان به دكترا هم فكر میكنند. باید درسها را بخوانیم و همه را برای شب امتحان نگذاریم. كتابهای مرتبط با درسمان را كه استادها پیشنهاد میدهند، تهیه میكنیم و میگذاریم تو قفسه كه حتما در كنار درسهامان آنها را هم بخوانیم. بالا بردن سواد ... این تنها چیزی است كه توی مغزمان تاب میخورد. دلمان میخواهد زودتر ترمهای دانشگاه را بگذرانیم؛ حتی اگر شده میخواهیم دانشگاه را هفت ترمه تمام كنیم. باید برای آینده از همین الان برنامه بریزیم. ما حالا دیگر دانشجو شدهایم. از میان سد بزرگ آدمهایی كه پشت درهای دانشگاه بودند، گذشتهایم و حالا همه چشمها به ما و تلاشمان است. بله، زندگی ما در ترم اول دانشگاه اینجوری میگذرد. تازه اگر آدم مقاومی باشیم، حتی در ترم دوم هم زندگی همینقدر برایمان توام با تلاشهای بیوقفه است. بالاخره ماههای اول دانشگاه میگذرد. ما نمرههای خوبی در كارنامهمان داریم. خوب عمل كردهایم. اما همه چیز كه درس خواندن نیست. باید كمی هم فعالیتهای غیر درسیمان را تقویت كنیم. باید سری به انجمنهای علمی و هنری دانشگاه بزنیم. شاید بد نباشد پرس و جویی هم از انجمنهای سیاسی كنیم. بالاخره ما علائق دیگری هم جز درس داریم. نداریم؟ سری به انجمن شاعران دانشكده ادبیات میزنیم. اوه، چرا تا به حال اینجا نیامده بودم. چقدر آدمهای همفكر من اینجا جمع شدهاند. سری به سالن بسكتبال میزنیم. بچههای اینجا را ببین. هر روز تمرین دارند. چقدر بعد از یك ورزش یكی دوساعته پر انرژیتریم. تازه ما كه از همان دوره دبیرستان به بسكتبال هم علاقه داشتهایم. بحثهای سیاسی هم كه داغ است. فردا قرار است یك از نمایندههای مجلس برای سخنرانی به دانشكده فنی بیاید. ساعت 3 بعد از ظهر. كلاس داریم. درس مهمی هم هست. اما عیبی ندارد جزوهاش را از یكی از همكلاسیها میگیریم. باید هر جور شده در این جلسه شركت كنیم و به این ترتیب است كه به آرامی و بیاینكه خودمان كاملا متوجه باشیم به آن همه قول و قراری كه با خودمان داشتیم عمل نمیكنیم. البته هنوز آنقدر در ذهنمان مانده كه گاهی خودمان را بابت آماده نشدن برای امتحان میان ترم سرزنش كنیم و بعد به خودمان قول بدهیم حتما وقت بیشتری را برای درس بگذاریم. اما مقاومت در برابر جذبههای «تلاش كمتر، اوقات خوشتر» در مقابل درس خواندنهای بموقع و برنامهریزی برای انجام كارهایی كه دوست داریم، كار سختی است و باید از قبل آمادگیاش را داشته باشید. سال سوم كلا درس را فراموش میكنیم و به ضرب و زور، گریه، التماس و تقلب درسها را پاس میكنیم. از كلاسها «جیم» میشویم. حتی دیگر علاقه چندانی هم به آن فعالیتهای غیر درسی نداریم. البته همچنان در جلسات داستانخوانی شركت میكنیم. همچنان برای نشریه دانشگاه عكس میگیریم و همچنان جلسات سیاسی و سخنرانیها را از دست نمیدهیم. اما دیگر علاقه اولیهمان را از دست دادهایم، آنقدر كه سال گذشته در انجامشان زیاده روی كردهایم. دیگر از سامان دادن فعالیتهای صنفی آن لذتی را كه قبلا میبردیم نمیبریم. دیگر از شوخیهایی كه بعد از خاموشی خوابگاه با بچهها داشتیم سر ذوق نمیآییم. دیگر صبحها با انرژی از خواب بیدار نمیشویم كه خودمان را به تمرین والیبال تیم برسانیم. سال آخرخودمان را افسردهای میدانیم كه به تمام راز هستی دست پیدا كرده و دیگر هیچ مساله لاینحلی در جهان نمانده كه از زیر نگاه تیز بینش رد نشده باشد. فكر میكنیم با وجود تجربیاتی كه از سر گذراندهایم، تبدیل به شخصیتی كامل شدهایم كه خیلی بیشتر از دیگران میدانیم. با این حال در خلوت فكرمان، بیشتر از هر كسی به ضعفها و ناتوانیهایمان آگاهیم. با كولهباری از همه اینها به خانه برمیگردیم. بدون اینكه حتی به یاد رویای ادامه تحصیل بیافتیم. بعد از طی شدن دوره افسردگیمان دنبال كار میگردیم. دانشگاه بزرگمان كرده؟ فكر میكنیم كه اینطور است، اما واقعیت این است كه در هر حال ما این 4، 5 سال را میگذراندیم. چه در دانشگاه، چه سر كار چه با خانه ماندن. احتمالا باید به این نتیجه برسیم كه بهتر بود چطور میگذراندیمش؟ همه این حرفها برای این است كه بدانیم اشتباه بزرگمان از همان ابتدا و از آنجایی آغاز شده است كه جایی برای فعالیتهای غیر درسی نگذاشتهایم. همان طور كه قدیمیها میگویند هر چیز را به جای خود به جا نیاوردهایم واینجوری میشود كه بعد از 4 سال به این نتیجه میرسیم كه به هیچ كدام از آرزوهای دور ودرازمان نرسیدهایم. كه دانشگاه آن چیزی هم نبوده كه ما فكر میكردهایم. اگر از روز اول به جای دوری كردن از جمعهای دوستانه و شركت كردن هفتهای یك بار در شبنشینیهای خوابگاه، شركت در فعالیتهای غیر درسی دانشگاه و... وقتی را هم برای این كارها در نظر میگرفتیم الان تبدیل به آدم متوسط الحالی شده بودیم كه دست كم پشیمانی مثل خورهای به جانمان نمیافتاد. معذرت خواهیام را بپذیرید، انتظار نداشتید كه مشتی دروغ درباره دوران طلایی دانشگاه برایتان ردیف كنم؟ اما این نكته را فراموش نكنید: اصلا قرار نیست تمام این نوشته درباره شما مصداق داشته باشد، شما همیشه میتوانید از صف معمولها بیرون بیایید و راه خودتان را بروید. راهی كه نتیجهاش هر چه باشد اهمیتش به این است كه مال خودتان بوده. اشتباهاتش كمتر اذیتتان میكند و پشیمانی اگر داشته باشد دست كمش این است كه از زندگی ساقطتان نمیكند. حالا زمان آن رسیده كه تجربه دانشگاه را با نگاه درست بررسی كنیم. بدون تعصباتی كه درباره خودمان داریم. اشتباهاتمان باید یك جایی به درد بخورند دیگر. نه؟ حالا زمان آن است كه راه خودمان را پیدا كنیم. كاری كه باید چهار پنج سال پیش همزمان با ورود به دانشگاه انجامش میدادیم. اما هنوز هم زمان داریم. تازه بیست و دو سه سالمان است. هنوز دیر نشده. همان داستان ماهی ای است كه هر وقت از آب بگیریمش تازه است. تا امتحان فوق لیسانس زمان كافی داریم. میتوانیم اگر بخواهیم دانشگاه را در دوره فوقلیسانس جور دیگری تجربه كنیم.
ساغر فروتن