• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 723
تعداد نظرات : 303
زمان آخرین مطلب : 5236روز قبل
فلسفه و عرفان

ﺣﮑﺎﯾﺖ

‫ﯾﮑﻰ از ﻣﻠﻮك ﺧﺮاﺳﺎن ، ﻣﺤﻤﻮد ﺳﺒﮑﺘﮑﯿﻦ را در ﻋﺎﻟﻢ ﺧﻮاب دﯾﺪ ﮐﻪﺟﻤﻠﻪ وﺟﻮد او رﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮد و ﺧﺎك ﺷﺪه ﻣﮕﺮ

‫ﭼﺸﻤﺎن او ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎن در ﭼﺸﻤﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﯽ ﮔﺮدﯾﺪ و ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺳﺎﯾﺮﺣﮑﻤﺎ از ﺗﺎوﯾﻞ اﯾﻦ ﻓﺮو ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﻣﮕﺮ دروﯾﺸﯽ ﮐﻪ

‫ﺑﺠﺎی آورد و ﮔﻔﺖ : ﻫﻨﻮز ﻧﮕﺮان اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻠﮑﺶ ﺑﺎ دﮔﺮان اﺳﺖ.

‫ﺑﺲ ﻧﺎﻣﻮر ﺑﻪ زﯾﺮ زﻣﯿﻦ دﻓﻦ ﮐﺮده اﻧﺪ

‫ﮐﺰ ﻫﺴﺘﯿﺶ ﺑﻪ روى زﻣﯿﻦ ﯾﮏ ﻧﺸﺎن ﻧﻤﺎﻧﺪ

‫وان ﭘﯿﺮ ﻻﺷﻪ را ﮐﻪ ﻧﻤﻮدﻧﺪ زﯾﺮ ﺧﺎك

‫ﺧﺎﮐﺶ ﭼﻨﺎن ﺑﺨﻮرد ﮐﺰو اﺳﺘﺨﻮان ﻧﻤﺎﻧﺪ

‫زﻧﺪه اﺳﺖ ﻧﺎم ﻓﺮخ ﻧﻮﺷﯿﺮوان ﺑﻪ ﺧﯿﺮ

‫ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺴﻰ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﯿﺮوان ﻧﻤﺎﻧﺪ

‫ﺧﯿﺮى ﮐﻦ اى ﻓﻼن و ﻏﻨﯿﻤﺖ ﺷﻤﺎر ﻋﻤﺮ

‫زان ﭘﯿﺸﺘﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮ آﯾﺪ ﻓﻼن ﻧﻤﺎﻧﺪ

 

 

پنج شنبه 18/4/1388 - 10:49
فلسفه و عرفان

ﺑﺎب اول در ﻋﺒﺮت ﭘﺎدﺷﺎﻫﺎن

‫ﺣﮑﺎﯾﺖ

‫در ﯾﮑﻰ از ﺟﻨﮕﻬﺎ، ﻋﺪه اى را اﺳﯿﺮ ﮐﺮدﻧﺪ و ﻧﺰد ﺷﺎه آوردﻧﺪ. ﺷﺎه ﻓﺮﻣﺎن داد ﺗﺎ ﯾﮑﻰ از اﺳﯿﺮان را اﻋﺪام ﮐﻨﻨﺪ. اﺳﯿﺮ ﮐﻪ از

‫زﻧﺪﮔﻰ ﻧﺎاﻣﯿﺪ ﺷﺪه ﺑﻮد، ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ و ﺷﺎه را ﻣﻮرد ﺳﺮزﻧﺶ و دﺷﻨﺎم ﺧﻮد ﻗﺮار داد ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ اﻧﺪ: ﻫﺮ ﮐﻪ دﺳﺖ از ﺟﺎن

‫ﺑﺸﻮﯾﺪ، ﻫﺮ ﭼﻪ در دل دارد ﺑﮕﻮﯾﺪ.

‫وﻗﺖ ﺿﺮورت ﭼﻮ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﮔﺮﯾﺰ

‫دﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮد ﺳﺮ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺗﯿﺰ

‫ﻣﻠﮏ ﭘﺮﺳﯿﺪ: اﯾﻦ اﺳﯿﺮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﯾﺪ؟

‫ﯾﮑﻰ از وزﯾﺮان ﻧﯿﮏ ﻣﺤﻀﺮ ﮔﻔﺖ : ای ﺧﺪاوﻧﺪ ﻫﻤﯽ ﮔﻮﯾﺪ:

‫واﻟﮑﺎﻇﻤﯿﻦ اﻟﻐﯿﻆ و اﻟﻌﺎﻓﯿﻦ ﻋﻦ اﻟﻨﺎس

‫ﻣﻠﮏ را رﺣﻤﺖ آﻣﺪ و از ﺳﺮ ﺧﻮن او درﮔﺬﺷﺖ.وزﯾﺮ دﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﺿﺪ او ﺑﻮد ﮔﻔﺖ : اﺑﻨﺎی ﺟﻨﺲ ﻣﺎرا ﻧﺸﺎﯾﺪ در ﺣﻀﺮت

‫ﭘﺎدﺷﺎﻫﺎن ﺟﺰ راﺳﺘﯽ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ.اﯾﻦ ﻣﻠﮏ را دﺷﻨﺎم داد و ﻧﺎﺳﺰا ﮔﻔﺖ . ﻣﻠﮏ روی ازﯾﻦ ﺳﺨﻦ درﻫﻢ آﻣﺪ و ﮔﻔﺖ : آن

‫دروغ ﭘﺴﻨﺪﯾﺪه ﺗﺮ آﻣﺪ ﻣﺮا زﯾﻦ راﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ روی آن در ﻣﺼﻠﺤﺘﯽ ﺑﻮد و ﺑﻨﺎی اﯾﻦ ﺑﺮ ﺧﺒﺜﯽ . ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺧﺮدﻣﻨﺪان

‫ﮔﻔﺘﻪ اﻧﺪ: دروغ ﻣﺼﻠﺤﺖ آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ز راﺳﺖ ﻓﺘﻨﻪ اﻧﮕﯿﺰ

‫ﻫﺮ ﮐﻪ ﺷﺎه آن ﮐﻨﺪ ﮐﻪ او ﮔﻮﯾﺪ

‫ﺣﯿﻒ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺟﺰ ﻧﮑﻮ ﮔﻮﯾﺪ

‫و ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﻰ اﯾﻮان ﮐﺎخ ﻓﺮﯾﺪون ﺷﺎه ، ﻧﺒﺸﺘﻪ ﺑﻮد:

‫ﺟﻬﺎن اى ﺑﺮادر ﻧﻤﺎﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﺲ

‫دل اﻧﺪر ﺟﻬﺎن آﻓﺮﯾﻦ ﺑﻨﺪ و ﺑﺲ

‫ﻣﮑﻦ ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺮ ﻣﻠﮏ دﻧﯿﺎ و ﭘﺸﺖ

‫ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎر ﮐﺲ ﭼﻮن ﺗﻮ ﭘﺮورد و ﮐﺸﺖ

‫ﭼﻮ آﻫﻨﮓ رﻓﺘﻦ ﮐﻨﺪ ﺟﺎن ﭘﺎك

‫ﭼﻪ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻣﺮدن ﭼﻪ ﺑﺮ روى ﺧﺎك

پنج شنبه 18/4/1388 - 10:47
طنز و سرگرمی

*شخصی دعوی نبوت کرد.

 پیش خلیفه اش بردند. از او پرسید که معجزه ات چیست؟

گفت: معجزه ام این که هرچه در دل شما میگذرد مرا معلوم است.

چنانکه اکنون در دل همه میگذرد که من دروغ می گویم.

عبید زاکانی

چهارشنبه 17/4/1388 - 18:15
طنز و سرگرمی

*ظریفی مرغی بریان در سفره ی بخیلی دید که سه روز پی در پی بود و نمیخورد.

گفت: عمر این مرغ بریان بعد از مرگ درازتر از عمر اوست پیش از مرگ.

عبید زاکانی

چهارشنبه 17/4/1388 - 18:11
طنز و سرگرمی

* درویشی به در خانه ای رسید. پاره نانی بخواست. دخترکی در خانه بود

گفت: نیست. گفت: چوبی هیمه ای. گفت: نیست. گفت: پاره ای نمک. گفت: نیست.

گفت: کوزه ای آب. گفت: نیست. گفت: مادرت کجاست؟ گفت: به تعزیت خویشاوندان رفته است.

گفت: چنین که من حال خانه ی شما می بینم، 10خویشاوند دیگر می باید به تعزیت شما آیند.

عبید زاکانی

چهارشنبه 17/4/1388 - 18:8
طنز و سرگرمی

* درِ خانه ی کسی بدزدیدند. او برفت و در مسجدی برکند و به خانه میبرد.

گفتند چرا در مسجد برکنده ای؟ گفت: درِ خانه من دزدیده اند و خداوند این در،

دزد را میشناسد، در را به من سپارد و در خانه خود بازستاند.

چهارشنبه 17/4/1388 - 18:5
طنز و سرگرمی

 خرس و دوشکارچی:

دو شكارچی با هم صحبت می كردند.

 اولی پرسید:« اگر خرسی به تو حمله كند، چه می كنی؟»


دومی: «با تفنگ شكارش می كنم.»


اولی: « اگر تفنگ نداشته باشی، چه؟»


دومی:« می روم بالای درخت.»
اولی:« اگر آنجا درخت نباشد، چی؟»
دومی: «خب، پشت یك صخره پنهان می شوم.»
اولی: «اگر صخره نبود، چه؟»
دومی:« توی گودالی دراز می كشم.»
اولی: «اگر گودال هم نبود؟»
در این موقع، شكارچی دوم عصبانی شد و گفت: «داداش!  بگو ببینم، تو طرفدار منی یا خرسه؟!

چهارشنبه 17/4/1388 - 17:53
ادبی هنری

 طاقت کم ملا!!!

ملا خود را از دست طلبكاران به مردن می زند، او را شستشو داده كفن می كنند و در تابوت نهاده به طرف گورستان می برند تا دفن كنند .

اما تشییع كنندگان راه قبرستان را گم می كنند و هر چه می گردند موفق نمی شوند.

 به یافتن راه، ملا كه طاقت خنگی آن ها را نداشت از میان تابوت بلند شد و گفت راه قبرستان از آن طرف است!

 
چهارشنبه 17/4/1388 - 17:50
شعر و قطعات ادبی

روز عاشورا نمی دانی كه هست


روز عاشورا نمی دانی كه هست


 

ماتم جانی، كه از قرنی بِه ست


پیش مؤ من كی بود این قصّه، خوار؟


قدر عشق گوش، عشق گوشوار


پیش مؤ من، ماتم آن پاكْ روح


شهره تر باشد ز صد طوفان نوح


چون كه ایشان، خسرو دین بوده اند


وقت شادی گشت، بگسستند بند


 

سوی شادِرْوان دولت تاختند


كُنده و زنجیر را، انداختند


مثنوی معنوی، به تصحیح و چاپ نیكلسون، ج 3، ص 318
چهارشنبه 17/4/1388 - 17:40
شعر و قطعات ادبی

شاهد زهرا، شهید كربلا


كیست حق را و پیمبر را ولی ؟


آن حسن سیرت، حسین بن علی


 

آفتاب آسمان معرفت


 آن محمّد صورت و حیدر صفت


نُه فلك را تا ابد مخدوم بود


زان كه او سلطان ده معصوم بود


قرَّة العین امام مجتبی


شاهد زهرا، شهید كربلا


 

تشنه، او را دشنه آغشته به خون


نیم كشته گشته، سرگشته به خون


آن چنان سر خود كه بُرَّد بیدریغ ؟


كافتاب از درد آن شد زیر میغ


گیسوی او تا به خون آلوده شد


خون گردون از شفق پالوده شد


كی كنند این كافران با این همه


كو محمّد؟ كو علی ؟ كو فاطمه ؟


صد هزاران جان پاك انبیا


صف زده بینم به خاك كربلا


در تموز كربلا، تشنه جگر


سربریدندنش، چه باشد زین بتر؟


با جگر گوشه ی پیمبر این كنند


وانگهی دعوی داد و دین كنند!


كفرم آید، هر كه این را دین شمرد


قطع باد از بن، زفانی کاین شمرد


 

هر كه در رویی چنین، آورد تیغ


لعنتم از حق بدو آید دریغ


كاشكی ـ ای من سگ هندوی او


كمترین سگ بودمی در كوی او


 

یا در آن تشویر، آبی گشتمی

 

در جگر او را شرابی گشتمی


شیخ فرید الدین عطار نیشابوری
چهارشنبه 17/4/1388 - 17:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته