مهدویت
یا قاضی الحاجات
یا اباصالح المهدی "عج " ادرکنی
ای شعر من، فدای دو چشمان خستهات
ای چشم من، به پای صدای شکستهات
ای آخرین حماسه بیداری صدا
وی اوّلین تصادف بیداد با خدا
چشمان مست تو به کجا میکِشد مرا
میآیی و خدای صدا میکُشد مرا
ای هایهای گریه مستانهام بیا
وی بغض در گلو به پرستاریام بیا
آغاز من بیا و مرا باز زنده کن
در این غروب سرد دلم را تو بنده کن
این را بدان که باز ستاره شکست و رفت
آمد به شوق دیدن تو مست گشت و رفت
من میروم ولی برای تو آشفتهام بدان
چون در صدای عشق تو بشکفتهام بدان
این را بدان که از غم تو آسمان شکافت
این نور عشق بود که بر بیکران بتافت
دیشب هزار بار ناله زدم آسمان گریست
از عرش تا به حرمت کون و مکان گریست
امشب به پاس گریه افلاک بازگرد
ای نازنین ستاره ادراک بازگرد
" احسان امینی "
دوشنبه 4/11/1389 - 15:57
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
هر چند در محاسبه ی خویش آدمم
من اولین ورودی خوب جهنمم
احساس میکنم که خدا کم می آورد
از بس که در حضور خدا سرد و مبهمم
مثل محرمی که در این سالها پر است
نذری نویس این همه ماه محرمم
حتما" خدا نخواست که با تو غزل شوم
تا پای دستبوسی تو یک غزل کمم
اقرار کن:که بی تو دلم تنگ می شود...
از بس که نیستی بخدا گیج و درهمم
باران نبار ، بی تو کویری نمی شوم
من قانعم...که تشنه ی یک قطره شبنمم
هر چند در محاسبه ی خویش...بگذریم
من آخرین خروجی خوب جهنمم
" ناصر ندیمی"
يکشنبه 3/11/1389 - 18:53
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
باران که می بارد تو می آیی
باران گل باران نیلوفر
باران مهر و ماه آئینه
باران شعر و شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی
از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز
با ابر و آب و آسمان جاری
غم می گریزد غصه می سوزد
شب می گدازد سایه می میرد
تا عطر آهنگ تو می رقصد
تا شعر باران تو می گیرد
از لحظه های تشنه دیدار
تا روزهای با توبارانی
غم می کُشد ما را تو می بینی
دل می کِشد ما را تو می دانی
" خواننده : احسان خواجه امیری "
شنبه 2/11/1389 - 15:17
مهدویت
یا غیاث المستغیثین
یا ابا صالح المهدی "عج " ادرکنی
یامهدی "عج" ای آرام دلهای پریشان
ای نام تو میزان ترین تفسیرقرآن
ای راز ورمز کهکشانهادرنگاهت
قالیچه ی بال ملائک فرش راهت
ای تک سواربی بدیل ملک سرمد
منجی عالم ، قائم آل محمد
درویشم ودلریشم از دردفراقت
عمری نشستم برگلیم اشتیاقت
ازسوزحسرت سینه ام آتشفشان است
چشمم به پیچ کوچه های آسمان است
ازپشت بغض ابرها،آه ای ابرمرد
روزی قدم برچشم مابگذار وبرگرد...
ای نغمه پردازغمت تنبوردلها
ای سربدارحسرتت منصوردلها
ای مرجع تقلید شبنم قلب صافت
شمع وگل وپروانه باهم درطوافت
دارالعزاشد سینه ها پس کی می آئی؟
خون شد دل آیینه ها،پس کی می آئی؟
ای چلچراغ این شب خاموش، برگرد
تنها امیدم خلق مشکی پوش ،برگرد
تاکی سرماباشد وزانوی حسرت
تاکی بگردیم از پی ات غربت به غربت؟
تاکی سرشک از دیده ی قوها بریزد؟
خون دل از چشم پرستوها بریزد؟
تاکی جهان آکنده از نیرنگ باشد؟
کاربرادربا برادرجنگ باشد؟
ای قلب عالم رابه خودمشتاق کرده
ای طاقت آیینه ها راطاق کرده
کشتی عروس عشق را از درد دوری
خون شد دل آیینه ها،تاکی صبوری؟
فرهادرا از جان شیرین سیر کردی
ای یوسف زهرا "عج"بمیرم،دیر کردی
کشتی پراز ارواح رقصان است ،ای نوح
فانوس ما چشمان شیطان است ،ای نوح
ماگرچه از طوفان غم تشویش داریم
صدموج وهم انگیز در پیش داریم
وقتی بیائی ذره ای دلواپسی نیست
ناجی توئی،این کار،کارهرکسی نیست
"محمدعلی جوشائی"
جمعه 1/11/1389 - 12:15
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
به دستهایم می نگرم
و خالی ِ انگشتانم
که می گوید :
تو رفته ای و من
بیهوده ...
به انتهای یاد تو
در باران
خیره مانده ام !
دوباره ...
تنگ می شود دلم !
" پرویز صادقی "
شنبه 25/10/1389 - 13:35
مهدویت
یا غیاث المستغیثین
یا ابا صالح المهدی "عج "ادرکنی
بی حوصله، کلافه، پکر مثل جمعه ها
دلواپس ((هنوز)) و ((اگر)) مثل جمعه ها
من ابتدا و آخر دلتنگی ام هنوز
مثل سحر مثل غروب مثل جمعه ها
پیش از کدام جمعه تو از راه می رسی
پیش از کدام شنبه؟ مگر مثل جمعه ها
تقویم های خط زده را دوره می کنم
پشت چراغ های خطر مثل جمعه ها
روزی تو ردیف خودت سبز می وزی
از بند هر چه قافیه، در جمله ای رها...
((سید وحید سمنانی))
جمعه 24/10/1389 - 11:45
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
گمان نمی کنم این دست ها به هم برسند
دو دل شکسته ی در انزوا به هم برسند
ضریح و نذر رها کن بعید می دانم
دو دست ِدور به زور ِدعا به هم برسند
کدام دست رسیده به دست دلخواهش
که دست های پر از زخم ِما به هم برسند
شکوه عشق به زیر سوال خواهد رفت
و گرنه می شود آسان دو تا به هم برسند
فلک نجیب نشسته است و موذیانه به فکر
که پیش چشم من آن دو چرا به هم برسند
به اوج قله بیاندیش و صبر پیشه بکن
مگر دو دور در آن دورها به هم برسند
" محمد رضا رستم پور "
پنج شنبه 23/10/1389 - 10:33
طنز و سرگرمی
اول خدا
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
.
.
.
.
.
.
.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد... شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
منبع : وبلاگ " حکایات وپندهای عبرت آموز"
سه شنبه 21/10/1389 - 10:54
مهدویت
اول خدا
یا ابا صالح المهدی " ادرکنی "
در خواب دیده بودم یک شب فروغ رویت
کی برسرای چشمم ، قصد ظهور داری ؟
" سید عباس سجادی "
سه شنبه 21/10/1389 - 10:29
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
زیر گنبد کبود
جز من و خدا
کسی نبود
روزگار
رو به راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل اینکه چیزی اشتباه بود
زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود
واژهای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت:
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا
مستجاب کرد
پردهها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
سالهاست اسم بازی من و خدا
زندگی است
هیچ چیز مثل بازی ما
عجیب نیست
بازی که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
با خدا طرف شدن
کار مشکلی است
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی است!
"عرفان نظر آهاری"
يکشنبه 19/10/1389 - 13:53