آلبوم تصاویر
اول خدا
چهارشنبه 20/11/1389 - 17:9
مهدویت
یا ارحم الراحمین
اتاق بسته و دری كه تكیه گاه می شود
زپشت پرده كوچه ای كه راه راه می شود
كدام راه، راه تو به سمت خانه ی من است؟
به هر كدام می روم كه اشتباه می شود
تكان خودنویس من در آفتاب اسم تو
به روی سقف خانه ام شبیه ماه می شود
و این شروع بازی دوباره دل گرفتن است
ظهور كن سپید من، دلم سیاه می شود
ز خوشه های گندمی كه روی پرده می تپد
دوباره ذهن بادها پر از گناه می شود
بیا كه بی تو روزها چو رشته های موی من
یكی سپید می شود، یكی سیاه می شود
چه رسم نرگسانه ای به نقطه ای رسیده ام
كه دل به جای گفتگو فقط نگاه می شود
تمام دلخوشی من به چهره های عابران
كه فكر می كنم تویی كه اشتباه می شود
" رزیتا نعمتی "
سه شنبه 19/11/1389 - 19:23
آلبوم تصاویر
اول خدا
دوشنبه 18/11/1389 - 20:28
داستان و حکایت
اول خدا
مرد جوانی از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی ، در یک نمایشگاه توجه اورا جلب کرده بود
و آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود .مرد جوان از پدرش خواسته بود که برای هدیه ی فارغ التحصیلی
آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد .
بالاخره روز فارغ التحصیلی فرار سید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت :
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم .
سپس یک جعبه به دست او داد .پسرکنجکاو ولی ناامید .جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا که روی آن نام او طلاکوب شده بود یافت .
با عصبانیت فریادی برسر پدر کشید و گفت : با تمام ما ل و دارایی که داری ، یک انجیل به من می دهی ؟
کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد . سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد .
خانه ی زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده . یک روز به این فکر افتاد که پدرش حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند .
از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود .اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبرفوت پدردرآن بود
و حاکی از این بود که پدرتمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید .
هنگامی که به خانه پدررسید . در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد . اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود
و در آنجا ، همان انجیل قدیمی را باز یافت . در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و
کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد . در کنار آن ، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت بود.
روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است .
يکشنبه 17/11/1389 - 15:54
تبریک و تسلیت
اول خدا
تولدتون مبارک !
روزهایتان شیرین و دل انگیز باد آنیما
شنبه 16/11/1389 - 21:46
محبت و عاطفه
اول خدا
تیک
دوستت دارم
تاک
دوستت دارم
تیک
دوستت دارم
تاک
دوستت دارم
تیک
تاک
دوستت دارم
دوستت دارم
در من
بمبی ساعتی کار گذاشته ای
" جلیل صفربیگی "
شنبه 16/11/1389 - 18:36
تبریک و تسلیت
اول خدا
رسول اکرم "ص" می فرمایند :
هرکس بشارت ماه ربیع را به من بدهد ، من بشارت بهشت را به او می دهم.
پایان یافتن ماه صفر و فرارسیدن ماه شریف و پر خیر و برکت ربیع الاول به امام زمان "عج " ، شما دوستان نازنین
و تبیانی های عزیز تبریک عرض می کنم.
لحظه ها و دقایقتان همرنگ عشق آنیما
جمعه 15/11/1389 - 19:21
مهدویت
یا غیاث المستغیثین
یا ابا صالح المهدی"عج" ادرکنی
چقدر رسم زمان سخت و دست و پاگیر است
هبوط در دل تقدیر، حکم تقصیر است
صدای نبض خدا در زمان نمیپیچد
در انزوای نفسگیرِ جرم تقدیر است
تویی مسیح غزلهای جمعهای مبهم
که فصل آمدنت، فصل سبز تکبیر است
صدای زمزمههایت اگرچه ناپیداست
در التهاب نفسهای قرن، تکثیر است
بگو کجای زمان را نظارهگر باشم؟
که ضرب ثانیهها در حجاب تدبیر است
تو در حجابی و من غرق انتظار توام
بس است فاصله ـ آقا! ـ که جمعه دلگیر است
" محبوبه بابایی"
جمعه 15/11/1389 - 15:38
شعر و قطعات ادبی
اول خدا
آهو از كجا فهمید
باید از تو یارى خواست؟
از پناه تو باید
سایه اى بهارى خواست؟
آهو از كجا فهمید
با تو مى شود آرام؟
با نگاه تو آهو
پیش پاى تو شد رام
تو به مهربان بودن
شهره در زمین بودى
مهربان فراوان بود
مهربان ترین بودى
مى دهى نجات از مرگ
آهوى فرارى را
مى كنى جدا از او
ترس و بیقرارى را
پنج شنبه 14/11/1389 - 18:58
فلسفه و عرفان
اول خدا
خداوندا هدایتم کن تا به این باور برسم که جواب برخی از دعاهایم صبر و انتظار است.
پنج شنبه 14/11/1389 - 16:2