• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3430
تعداد نظرات : 958
زمان آخرین مطلب : 3361روز قبل
اهل بیت

حکایت علی و چاههای صبور مدینه بی حضور تو

اتاق خاموش است. صدایی به گوش نمی رسد. او بی حرکت خوابیده است . رو به سوی کعبه . او دختر نبی الله است ، ام ابیهاست ، بانوی بانوان جهان ، نازپروده پدر ، لطیفه ی مدینه .


او سیده اهل بهشت است، صاحب باغ فدک ، زخم خورده زخمهای کهنه کینه ، تنها یاور ولی خدا ، بی یارترین یار رسول .


زبان اسماء بند آمده است. می خواهد صدایش کند ، ولی می ترسد. سر به دیوار خانه نهاده است. تنها ، نگاهش می کند و آرام می گرید.


ولی باید او را بخواند . این خواسته خود اوست. سالها در این خانه جز امر او هیچ نکرده است. صدایش می زند:


بانوی من! جواب نمی دهد. قرار از دل اسماء فرو ریخت. بی حرکت بر جا ماند . قدرت دوباره سخن گفتنش نیست ،ولی باید صدایش کند.


فاطمه ! دختر رسول الله !  ...


باز هم جوابی نمی دهد. صدای اسماء می لرزد .مثل دست و پای لرزان زینب، اشک چشمهای حسن، تکان لرزان لبهای حسین.


اتاق خاموش است. صدائی به گوش نمی رسد. او بی حرکت خوابیده است . رو به سوی کعبه .


اسماء به طرف او رفت. پارچه سفید را کنار زد و جز هاله نیلوفری صورت زهرا و لبخند نشسته روی لبانش ، چیزی ندید.


روزی ندیده تابکنون چشم روزگار


از دور روزگار به روزگار عشق


پروانه گر ز عشق بسوزد عجب مدار


کاتش زند به خرمن هستی شرار عشق


*  *  *


امشب پرستوی علی از آشیان پر می کشد


داغ  فراق فاطمه آخر علی را می کشد


اسماء بریز آب روان بر روی گلبرگ گلم


یاسم شده چون ارغوان ، وای از دلم ، وای از دلم


امشب ، اولین شب است بی حضور گرم تو. شب تاریک است. و سرد.


یتیمانت از بس گریه کرده اند خوابشان برده است. ولی من چگونه چشم بر چشم گذارم با این همه درد تنهائی ؟ هنوز کسی رفتنت را نمی داند، این گفته خود تو بود که خواستی شبانه دفنت کنیم. فردا دیگر صدای گریه ات مزاحم همسایه ها نخواهد شد.


به یاد داری که چه بی شرمانه می گفتند  به فاطمه بگو یا شب گریه کند ، یا روز. از دست گریه های بی امانش به ستوه آمده ایم . کاش فقط یک بار دلیل گریه هایت را می پرسیدند.


فاطمه جان ! مطمئن باش که دیگر نه تو مزاحم آنهائی و نه آنها مزاحم تو . خوشا به حالت که آسوده شدی از دست این مردمان بی وفا . فردا تو نزد پدرت هستی ، در بهترین نقطه ی بهشت. پیامبر که رفت، تو تنها یاور روزهای تنهایی ام بودی . ولی به یقین بهشت با تمام میوه ها و رودها و حوریانش ، برای رسول ، گوارا نبود، بی حضور تو.و تو نیز ام ابیها بودی و چگونه می توانی تحمل کنی این روزگار عجیب را ، بی حضور پدر . حال من مانده ام تنها ، با تمام این وحشت زدگان غرق در مرداب زندگی و چه عالمگیراست سیاهی روحشان . مثل امشب ، تاریک و خاموش . همه خوابیده اند و اگر می دانستند که از این پس از چه نعمتی محرومند ، به یقین نه چشمهایشان اذن ورود به خواب می داد ، نه تاب و قرار بر دلهایشان می نشست.


علی تنهاست . تنها تر از همیشه. و او چه خواهد کرد بی فاطمه ، جز پناه بردن به چاههای صبورمدینه !


*  *  *


السلام علیک یا سیده نساء العالمین


یا فاطمه ! می خواهم با تو سخن بگویم ولی نمی دانم که رویم را به کدام سو بگردانم تا تو آنجا باشی. به بقیع ، به کنار قبر پیامبر و یا به خانه ات.


و این همه سال سرگردانی ما و این همه گمنامی تو ، دلیلی است بر عظمتت . ای سیده زنان عالم . تو آن قدر بزرگی که همه کس با چشم های خودبین و دنیابین نتواند ببیند،حتی محل دفن تو را .


و این همه عصمت و حجاب و عفت در که جمع خواهد شد ، جز دختر حبیب الله ، همسر ولی الله و مادر ثارالله !!!


یا فاطمه ! امروز سالها از رفتنت گذشته است . چیزی قریب به هزار و چهار صد سال . ولی ما حکایت تو را شنیده ام و حکایت نامردان روزگارت را که قدر امانت ندانستند و پیمان شکستند و چه بد عهدانی بودند آنانکه حرمت نگذاشتند ، حریم خانه رسول را.


و مگر اینان سخن پیامبر را نشنیده بودند که : " فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد ، مرا آزرده و هر که او را خشنود کند مرا خشنود کرده است . "


یا فاطمه ! قرار روزگار اینگونه برایمان خواسته است که نه از جاهلان قبل از بعثت باشیم ، نه اولین مسلمانان تاریخ ، نه الله اکبر گویان فتح مکه و نه پیمان شکنان بعد از پیغمبر. ما تابعین توئیم . تابع رسول و اهل بیت.و به یقین نه قصد عهدشکنی داریم و نه قصد آزرده کردن دل رسول. و خوب می دانیم آزردن دل فاطمه ، آزردن دل پیامبر است .


یا فاطمه ! امروز روز پر گرفتن توست.

به ما نیز پرواز را بیاموز که از  هر سکون ، خسته ایم.

آمین...


 


پنج شنبه 15/2/1390 - 20:56
اهل بیت

 

 

در تفسیر" فرات " از امام صادق(ع) در ذیل آیه شریفه " انا انزلناه فی لیلةالقدر" نقل کرده است که فرمود:

 

اللیلة فاطمة، و القدرالله ، فمن عرف فاطمة (ع) حق معرفتها فقد أدرک لیلة القدر، و إنما سمیت فاطمة لأن الخلق فطموا عن معرفتها.

 

مراد از" لیلة" فاطمه (ع) و مقصود از" قدر " خداوند است، پس هر که فاطمه (ع) را آن طور که سزاوار است و حق معرفت او است بشناسد، شب قدر را درک کرده است. و همانا آن حضرت " فاطمه" نامیده شده است؛ زیرا مردم از شناخت او بریده شده و عاجزند.

 

شاید راز تشبیه فاطمه(ع) به " لیلة القدر" پنهانی و در پرده بودن معرفت و شناخت آن حضرت نسبت به مردم است مثل پنهان بودن شب قدر، و به خاطرهمین آنرا در آیه با دو حرف استفهام آورده و فرموده است:" و ما ادریک ما لیلة القدر" تا بزرگی شأن و قدر آن را بفهماند یا عاجز بودن شناخت آن را برای غیرمعصومین ثابت کند، زیرا شب قدر را غیر از معصومین (ع) نمی شناسند، و یا مقصود این است که هر کس فاطمه (ع) را آنگونه که سزاوار است بشناسد و به حقیقت معرفت او پی ببرد پرده ازمقابل چشمان او کنار می رود و جلالت و عظمت آن حضرت و فرود آمدن فرشتگان را به محضر او در آن شب می بیند، بطوری که به شب قدر بودن آن یقین پیدا می کند، و در حقیقت درک شب قدر همین است.

پنج شنبه 15/2/1390 - 20:53
اهل بیت
»» داستان توسل به حضرت زهرا(س)


 

در جلد هفتم گنجینه دانشمندان از مرحوم حجت الاسلام آخوند ملا عباس سیبویه یزدی نقل شده است که گفت:
من پسر عمویی به نام حاج شیخ علی داشتم که از علما و روحانیون یزد بود . یک سال آن مرحوم با چند نفر از دوستان یزدی برای تشرف به حج به کربلا مشرف شده و به منزل ما وارد شدند و پس از چند روز به مکه عزیمت نمودند . من بعد از انجام مراسم حج ، انتظار مراجعت پسر عمویم را داشتم ولی مدتها گذشت و خبری نشد. خیال کردم که از مکه برگشته و به یزد رفته است . تا اینکه روزی در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا به دوستان و رفقای او برخوردم اصرار کردم مگر چه شده ، اگر فوت کرده است بگویید .
گفتند واقع قضیه این است که روزی حاج شیخ علی به عزم طواف مستحبی و زیارت خانه خدا ، از منزل بیرون رفت و دیگر نیامد . ما هر چه انتظار بردیم و درباره او تجسس کردیم ، از او خبری به دست نیاوردیم . مأیوس شده حرکت نمودیم و اینک اثاثیه او را با خود به یزد می بریم که به خانواده اش تحویل دهیم : احتمال می دهیم که اهل سنت او را هلاک کرده باشند . من از شنیدن این خبر بسیار متأثر شدم . بعد از چند سال روزی دیدم در منزل را می زنند . در را باز کردم ، دیدم پسر عموست . بسیار تعجب کردم و پس از معانقه و روبوسی گفتم : فلانی کجا بودی و از کجا می آیی ؟
گفت : اکنون از سزد می آیم .
گفتم : چنانچه نقل کردند تو در مکه مفقود شده بودی ، چطور از یزد می آیی ؟
گفت : پسر عمو ، دستور بده قلیان را حاضر کنند تا رفع خستگی کنم ، شرح حال خود را برای شما خواهم گفت.
بعد از صرف قلیان و استراحت ، گفت : آری روزی پس از انجام مراسم حج از منزل بیرون آمدم و به مسجدالحرام مشرف شدم . طواف کرده و نماز طواف خواندم و به منزل باز گشتم . در راه ، مردی با ریش تراشیده و سبیلهای بلند دیدم که با لباس افندیها ایستاده بود . تا مرا دید قدری به صورت من نگاه کرد و بعد جلو آمد و گفت : تو شیخ علی یزدی نیستی ؟ گفتم : چرا .
گفت : سلام علیکم ، اهلا و مرحبا ، و دست به گردن من انداخت و مرا بوسید و دعوت کرد که به منزلش بروم . با آنکه وی را نمی شناختم با اصرار مرا به منزلش برد و هر چه به او گفتم شما کیستید ، من شما را به جا نمی آورم ، گفت : خواهی شناخت ، مرا فراموش کرده ای ، من از دوستان و رفقای شما هستم . خلاصه ظهر شد خواستم بیایم نگذاشت . گفت : مکه همه جای آن حرم است . همین جا نماز بخوان و برایم ناهار آورد و من هر چه گفتم رفقایم نگران و ناراحت می شوند ، گفت : چه نگرانی ؟ اینجا حریم امن خداست . خلاصه شب شد و نگذاشت من بیایم . بعد از نماز عشا دیدم افراد مختلفی به آن منزل می آیند تا جماعتی شدند و آن شخص شروع کرد به بد گفتن و مذمت کردن شیعه ها . گفت : این شیعه ها با شیخین میانه خوبی ندارند ، مخصوصا با خلیفه دوم ، و اینها شبی را در ماه ربیع الاول به نام عیدالزهرا دارند که مراسمی را در آن شب انجام می دهند و از وی برائت و تبری می جویند و این هم یکی از آنها است و اشاره به من نمود و چندان مذمت از شیعه کرد و آنها را بر علیه من تحریک نمود که همه آنها بر من خشمناک شده و بر قتل من متفق گردیدند . من هر چه مطالب او را انکار کردم ، وی بر اصرار خود افزود و در آخر گفت : شیخ علی ، مدرسه مصلی یزد یادت رفته ؟ تا این جمله را گفت به خاطرم آمد که در زمان طلبگی در مدرسه مصلی همسایه ای به نام شیخ جابر کردستانی داشتم که سنی بود و از ما تقیه می کرد و در شب مذکور که طلبه ها جلسه جشن داشتند او به حجره خود می رفت و در را به روی خود می بست ، ولی بعضی از طلبه ها می رفتند و در حجره او را باز می کردند و او را می آوردند و در مقابل او شوخی می کردند و بعضی از حرفها را می زدند و او چون تنها بود سکوت و تحمل می کرد .
پس گفتم : تو شیخ جابر نیستی ؟
گفت : چرا شیخ جابرم !
گفتم : تو که می دانی ، من با آنها موافق نبودم .
گفت : بلی ، اما چون شیعه و رافضی هستی ، ما امشب از تو انتقام خواهیم گرفت . هر چه التماس کردم و گفتم خدا می فرماید : ((و من دخله کان آمنا)) گفت : جرم شما بزرگ است و تو مأمون نیستی .
گفتم : خدا می فرماید : ((و ان احد من المشرکین استجارک فاجره …….)))، گفت : شما از مشرکین بدتر هستید! و خلاصه ، دیدم مشغول مذاکره درباره کیفیت قبل و کشتن من هستند ، به شیخ جابر گفتم : حالا که چنین است پس بگذار من دو رکعت نماز بخوانم . گفت بخوان .
گفتم : در اینجا ، با توطئه‌چینی شما برای قبل من ، حضور قلب ندارم . گفت : هر کجا می خواهی بخوان که راه فراری نیست!
آمدم در حیاط کوچک منزل ، و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهر صدیقه کبری خواندم و بعد از نماز و تسبیح به سجده رفتم و چهار صد و ده مرتبه ((یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی )) گفتم و التماس کردم که راضی نباشید من در این بلد غربت به دست دشمنان شما به وضع فجیع کشته شوم و اهل و عیالم در یزد چشم انتظارم بمانند .
در این حال روزنه امیدی به قلبم باز شد ، به فکرم رسید بالای بام منزل رفته خود را به کوچه بیندازم و به دست آنها کشته نشوم و شاید مولایم امیرالمومنین علی بن ابی طالب با دست یداللهی خود مرا بگیرد که مصدوم نشوم . پس فورا از پله ها بالا رفتم که نقشه خود را عملی کنم . به لب بام آمدم بامهای مکه اطرافش قریب یک متر حریم و دیواری دارد که مانع سقوط اطفال و افراد است . دیدم این بام اطرافش دیوار ندارد . شب مهتابی بود . نگاهی به اطراف انداختم ، دیدم گویا شهر مکه نیست ، زیرا مکه شهری کوهستانی بوده و اطرافش محصور به کوههای قبیس و حرا و نور است ولی اینجا فقط در جنوبش رشته کوهی نمایان است که شبیه به کوه طرز جان یزد است لب بام منزل آمدم که ببینم نواصب چه می کنند ؟ با کمال تعجب دیدم اینجا منزل خودم در یزد می‌باشد ! گفتم : عجب ! خواب می بینم ، من مکه بودم ، و اینجا یزد و خانه من است ! پس آهسته بچه ها و عیالم را که در اطاق بودند صدا زدم . آنها ترسیدند و به هم گفتند : صدای بابا می آید . عیالم به آنها می گفت‌: بابایتان مکه است چند ماه دیگر می آید .پس آرام آنها را صدا زدم و گفتم : نترسید من خودم هستم بیایید در بام را باز کنید بچه ها دویدند و در را باز کردند همه مات و مبهوت بودند .
گفتم : خدا را شکر نمایید که مرا به برکت توسل به حضرت فاطمه زهرا از کشته شدن نجات داد و به یک طرفت العین مرا از مکه به یزد آورد سپس مشروح جریان را برای آنها نقل کردم .


 

نماز استغاثه به حضرت بتول (ع)
پس از نقل این کرامت شگفت از حضرت فاطمه زهرا لازم دانستم دستور نماز حضرت فاطمه زهرا را در اینجا بیاورم تا علاقمندان نماز اولین شهیده و مظلومه عالم اسلام را در گرفتاریها بخوانند و ان شاءالله نتیجه بگیرند و نگارنده را نیز از دعای خیر فراموش ننمایند .
مرحوم محدث قمی می نویسد: روایت شده که هر گاه ترا حاجتی باشد به سوی حق تعالی و سینه ات از آن تنگ شده باشد پس دو رکعت نماز بگذار و چون سلام نماز گفتی سه مرتبه تکبیر بگو و تسبیح حضرت فاطمه بخوان ، پس به سجده برو و بگو صد مرتبه : ((یا مو لاتی یا فاطمه اغیثینی )) ، پس جانب راست رو را بر زمین گذار و همین را صد مرتبه بگو پس به سجده برو و همین را صد مرتبه بگو پس جانب چپ رو را بر زمین گذار و صد مرتبه بگو . پس باز به سجده برو و صد و ده مرتبه بگو و حاجت خود را یاد کن . به درستی که خداوند بر می آورد آن را ان شاءالله .


 

پنج شنبه 15/2/1390 - 20:49
اخبار
حمایتی یکی از شهرستانهای استان او را برده و بعد از چند روز در حالیکه نگهبان ورودی آنجا ۱۵۰ هزار تومان موجودی اش را گرفته رهایش کرده اند.
تکرار افتضاح تهران، اینبار در ارومیه، دست استکبار و صهیونیسم هم در کار نیست؛ کسی پاسخگو هست؟

به گزارش آینانیوز، خانعلی حسینی یک نمونه دم دستی از بیماری است که گوشه ای از ارومیه رها شده و بدون اینکه دست استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل در کار باشد دارد، زیر سایه بی توجهی و بی اعتنایی مسئولین انتظار مرگ را می کشد.

 

بیمار دیابتی رها شده کنار خیابان


حسین غفاری، معاون مدیرکل اجتماعی استانداری آذربایجان غربی می گوید: تقریبا همه ارگانهایی که احساس می کردم وظیفه دارند تا این بیمار دیابتی را نجات دهند را در جریان گذاشته و درخواست کمک کردم اما همگی  از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردند. شهرداری،بهزیستی،نیروی انتظامی،…

 

بیمار دیابتی رها شده  کنار خیابان


وی وقتی از کمک این ارگانها برای نجات این پیرمرد عاجز مانده دست به دامن رسانه ها شده است.

بعد از دو هفته از افتضاحی که در رهاسازی بیماران بیمارستان امام خمینی(ره) تهران بوجود آمد و طی آن همه تنبیه شدند الا مسئولینی که باید پاسخ می دادند این بار یک انسان بی کس و فقیر دیگر در گوشه ای از مرکز استان آذربایجان غربی با یک پای قطع شده و یک پای در انتظار قطع شدگی به امان خدا رها شده است.

 

بیمار دیابتی رها شده کنار خیابان


وقتی عصر چهارشنبه چهاردهم اردیبهشت با فراخوانی یک شهروند راهی اقامتگاه این پیرمرد شدم  تازه فهمیدم که نزدیک یک ماه است که او را به این حال رها کرده اند و هیچ کس پاسخگو نیست.

 

بیمار دیابتی رها شده کنار خیابان


خانعلی حسینی اهل روستای ترکمان از محال باراندوزچای ارومیه است که به دلیل بیماری دیابت شدید یک پایش را قطع کرده اند و پای دیگرش در انتظار قطع شدگی است. وی بدون کس و کار و سرپناه تنها با کمک کیوسکداران و دست فروشان میدان آذربایجان ارومیه روزگار می گذراند.

 

بیمار دیابتی رها شده کنار خیابان


هادی،یکی از کسبه این میدان هر روز برایش نان،غذا،چای و سیگار می آورد و پشت کانکس سرویس بهداشتی جایی درست کرده و رویش را پوشانده تا از باد و باران در امان باشد.

خانعلی از صبح تا شب هیچ تحرکی ندارد اما هنوز زنده است و قوت روزانه اش را  نان خالی و چای تشکیل می دهد.

 

بیمار دیابتی رها شده  کنار خیابان


می گوید یکبار یکی از ارگانهای حمایتی یکی از شهرستانهای استان او را برده و بعد از چند روز در حالیکه نگهبان ورودی آنجا ۱۵۰ هزار تومان موجودی اش را گرفته رهایش کرده اند.

یکی از کسبه می گوید قبل ترها وقتی سالم بود در یک کارگاه تولیدی نگهبانی می کرد. یک مدتی هم گوسفندچرانی کرده است اما از وقتی بیمارشده و از کار افتاده است به امان خدا رهایش کرده اند.

 

بیمار دیابتی رها شده  کنار خیابان


این گزارش و تصاویر تکان دهنده دل هر انسان باشرفی را به درد می آورد و اگر قرار بر پذیرفتن مسئولیت نگهداری و نجات این پیرمرد است خیلی ها باید امروز پاسخگو باشند.

آینانیوز آماده است گردشکار و نتیجه اقدامات دستگاههای مسئول را اطلاع رسانی کند؛ باشد تا این بی مهری دامنه دار نشده و به لکه ننگی بر پیشانی همه مردم و مسئولین استان بدل نشود.

پنج شنبه 15/2/1390 - 20:36
آلبوم تصاویر

 

اگر ما به قدر ترسیدن از یک عقرب از عِقاب خدا بترسیم،همه کارهای عالم اصلاح میشود.

پنج شنبه 15/2/1390 - 20:31
شعر و قطعات ادبی

شب آرامی بود

 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم 

زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

!!!هیچ

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

 

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری

 
 
سه شنبه 13/2/1390 - 23:22
آلبوم تصاویر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سه شنبه 13/2/1390 - 23:18
آلبوم تصاویر





























---------------------------------

سه شنبه 13/2/1390 - 23:15
آلبوم تصاویر
 





































سه شنبه 13/2/1390 - 23:14
دانستنی های علمی
 

در اینجا معنی نام کشورهای جهان در جلوی نام آنها آمده و زبانی که ریشه این نام در اصل از آن گرفته شده در میان پرانتز آورده شده است :

آرژانتین: سرزمین نقره (اسپانیایی)

آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما / آفتابی جنوبی (لاتین، یونانی)

آلبانی: سرزمین كوه نشینان

آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن (فرانسوی، ژرمنی)

آنگولا: از واژه نگولا كه لقب فرمانروایان محلی بود

اتریش: شاهنشاهی شرق (ژرمنی)

اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان (یونانی)

ازبكستان: سرزمین خودسالارها (سغدی، تركی، فارسی دری)

اسپانیا: سرزمین خرگوش كوهی (فنیقی)

استرالیا: سرزمین جنوبی (لاتین)

استونی: راه شرقی (ژرمنی)

اسرائیل: جنگیده با خدا (عبری)

اسكاتلند: سرزمین اسكات ها (لاتین)

افغانستان: سرزمین قوم افغان (فارسی)

اكوادور: خط استوا (اسپانیایی)

الجزایر: جزیره ها (عربی)

السالوادور: رهایی بخش مقدس (اسپانیایی)

امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یكپارچه عربی (عربی)

اندونزی: مجمع الجزایر هند (فرانسوی)

انگلیس: سرزمین پیر استعمار (ژرمنی)

اوروگوئه: شرقی

اوكراین: منطقه مرزی (اسلاوی)

ایالات متحده امریكا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی

ایتالیا: شاید به معنی ایزد (یونانی)

ایران: سرزمین آریایی ها٬ برگرفته از واژه «آریا» به معنی نجیب و شریف

ایرلند: سرزمین قوم ایر (انگلیسی)

ایسلند: سرزمین یخ (ایسلندی)

باهاما: دریای كم عمق یا ریشدارها (اسپانیایی)

بحرین: دو دریا (عربی)

برزیل: چوب قرمز

بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان (لاتین)

بلژیك: سرزمین قوم بلژ از اقوام سلتی، واژه بلژ احتمالاً معنی كیسه می داده

بلیز: یا از نام دزدی دریایی به نام والاس یا از واژه ای بومی به معنای آب گل آلود

بنگلادش: ملت بنگال (بنگلادشی)

بوتان: تبتی تبار

بوتسوانا: سرزمین قوم تسوانا

بوركینافاسو: سرزمین مردم درستكار

بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریكای لاتین

پاراگوئه: این سوی رودخانه

پاكستان: سرزمین پاكان (فارسی دری)

پاناما: جای پر از ماهی (زبان كوئِوا)

پرتغال: بندر قوم گال از اقوام سلتی (لاتین)

پورتوریكو: بندر ثروتمند (اسپانیایی)

تاجیكستان: سرزمین تاجیك ها (فارسی دری)

تانزانیا: این نام از همامیزی تانگانیگا سرزمین دریاچه تانگا + زنگبار گرفته شده

تایلند: سرزمین قوم تای

تركمنستان: سرزمین ترك + ایمان = تركیمان = تركمان = تركمن سرزمین ترك هایی كه مسلمان شده اند (مربوط به سده های آغازین اسلام)

تركیه: سرزمین قوی ها (تركی با پسوند عربی)

جامائیكا: سرزمین بهاران

جیبوتی: شاید به پادری بافته از الیاف نخل می گفتند (زبان آفار)

چاد: دریاچه (زبان بورنو)

چین: سرزمین مركزی (چینی)

دانمارك: مرز قوم "دان"

دومینیكن: كشور دومینیك مقدس (اسپانیایی)

روسیه: كشور روشن ها، سپیدان

روسیه سفید / بلاروس: درخشنده روس / سفید روسی

رومانی: سرزمین رومی ها

زلاند نو: زلاند جدید (زلاند نام یكی از استان های هلند به معنای دریاست)

ژاپن: سرزمین خورشید تابان (ژاپنی)

سریلانكا: جزیره باشكوه (سنسكریت)

جزایر سلیمان: از نام حضرت سلیمان

سوئد: سرزمین قوم "سوی"

سوئیس: سرزمین مرداب

سودان: سیاهان (عربی)

سوریه: سرزمین آشور (سامی)

سیرالئون: كوه شیر

شیلی: پایان خشكی/ برف

عراق: شاید از ایراك به معنای ایران كوچك (فارسی)

عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان در تملك خاندان خوشبختواژه عرب به معنی گذرنده و بیابانگرد استسعود یعنی خوشبخت.

فرانسه: سرزمین قوم فرانك از اقوام سلتی

فلسطین: یكی از اسامی قدیم رود اردن

فنلاند: سرزمین قوم "فن"

فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ

قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله قرقیزی

قزاقستان: سرزمین كوچگران قزاقی

قطر: شاید به معنای بارانی (عربی)

كاستاریكا: ساحل غنی (اسپانیایی)

كانادا: دهكده زبان سرخپوستی "ایروكوئی"

كلمبیا: سرزمین كلمب (كریستف كلمب) (اسپانیایی)

كنیا: كوه سپیدی (زبان كیكویو)

كویت: دژ كوچك هندی (عربی)

گرجستان: سرزمین كشاورزان (یونانی)

لبنان: سفید (عبری)

لهستان: سرزمین قوم "له"

لیبریا: سرزمین آزادی

مجارستان: سرزمین قوم مجار (مجاری)

مراكش: مغرب

مصر: شهر، آبادی

مقدونیه: سرزمین كوه نشین ها، بلندنشین ها (یونانی)

مكزیك: اسپانیای جدید (اسپانیایی)

موریتانی: سرزمین قوم مور (لاتین)

میكرونزی: مجمع الجزایر كوچك فراسوی

نروژ: راه شمال

نیجر: سیاه (لاتین)

نیجریه: سرزمین سیاه (لاتین)

نیكاراگوئه: دریای نیكارائو (نام مردم آن منطقه) آگوئه (اسپانیایی)

واتیكان: گرفته شده از نام تپه ای به نام واتیكان (اتروسكی)

ونزوئلا: ونیز كوچك

ویتنام: اقوام "ویت" جنوبی (ویتنامی)

ویلز: بیگانگان (ژرمنی)

هلند: سرزمین چوب آلمانی

هند: پر آب (فارسی باستان)

هندوراس: ژرفناها (اسپانیایی)

یمن: خوشبخت

یونان: سرزمین قوم "یون

سه شنبه 13/2/1390 - 23:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته