• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1058
تعداد نظرات : 2080
زمان آخرین مطلب : 3885روز قبل
تبریک و تسلیت

 

اول خدا

 

شهادت بانوی آب و آیینه حضرت زهرای مرضیه "س" را به ساحت مقدس آقا امام زمان "عج " و شما عزیزان تسلیت می گم .

 

 

 

 چهارتن دارند تابوتی به دوش

دیده گریان ، سینه سوزان , لب خموش

 

بردل تابوت جان حیدر است

 هستی و تاب و توان حیدر است

 

گویی آن شب مخفی از چشم همه

هم علی"ع" تشییع شد هم فاطمه"س"

 

 

شنبه 17/2/1390 - 21:49
مهدویت

 

                                یا رب العالمین

 

 

             

 

 

یا اباصالح المهدی "عج" ادرکنی

 

کی شود رخ بنمائی و قیام تو رسد
به سخن لب بگشائی و پیام تو رسد


کی شود تا شنوم صوت دل انگیز تو را
دل غمگین مرا لطف کلام تو رسد


کی شود تازه کنی جان و دلم با نفست
عاشق دلشده را وصل مدام تو رسد


کی شود تا برسی زین سفر دور و دراز
دل به پابوسی یار و به سلام تو رسد


کی شود رؤیت خود را به جهان هدیه کنی
بر دلم روشنی از باده جام تو رسد


کی عیان چهره کنی از پس این ابر کبود
تا به ما پرتو خورشید تمام تو رسد


خرم آن دم که دهندم خبر از آمدنت
آن نفس مژده دهندم که امام تو رسد

                                          احمدی فر " مبشر "

 

              [تصویر: all444xw5.gif]   

شنبه 17/2/1390 - 11:24
مهدویت

 

                                          لااله الاالله الملک الحق المبین

 

 

 

یااباصالح " عج "

 

 

 الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها


که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها

 


 صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد


ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها

 


 چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان


ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها

 


 دل بى‏بهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد


حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر دلها


 

 به کوى خود نشانى ده که شوق تو محبان را


ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت بست محملها

 


 به حق سجاده تزیین کن، مَهِل محراب و منبر را

که دیوان فلک صورت، از آن سازند محفلها


 شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هایل


ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها

 


 اگر دانستمى کویت، به سر مى‏آمدم سویت


خوشا گر بودمى آگه، ز راه و رسم منزلها

 


 چو بینى حجت حق را، به پایش جان فشان اى فیض!


متى ما تلق من تهوى، دع الدنیا و اهملها 

                                    " فیض کاشانی "

              [تصویر: all444xw5.gif]   

پنج شنبه 15/2/1390 - 10:23
داستان و حکایت

 

اول خدا

 

مرد میانسالی وارد فروشگاه اتومبیل شد. ب ‌ام ‌و آخرین مدلی را دیده و پسندیده بود. وجه را پرداخت و سوار بر اتومبیل تندروی خود شد و از فروشگاه بیرون آمد.


قدری راند و از شتاب اتومبیل لذت برد. وارد بزرگراه شد و قدری بر سرعت اتومبیل افزود. کروکی اتومبیل را پایین داد تا باد به صورتش بخورد و لذّت بیشتری ببرد. چند شاخ مو بر بالای سرش در تب و تاب بود و با حرکت باد به این سوی و آن سوی می‌رفت. پای را بر پدال گاز فشرد و اتومبیل گویی پرنده‌ای بود رها شده از قفس. سرعت به 160 کیلومتر در ساعت رسید.

مرد به اوج هیجان رسیده بود. نگاهی به آینه انداخت. دید اتومبیل پلیس به سرعت در پی او می‌آید و چراغ گردانش را روشن کرده و صدای آژیرش را نیز به اوج فلک رسانده است. مرد اندکی مردد ماند که از سرعت بکاهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد.

لختی اندیشید. سپس برای آن که قدرت و سرعت اتومبیلش را بیازماید یا به رخ پلیس بکشد. بر سرعتش افزود. به 180 رسید و سپس 200 را پشت سر گذاشت، از 220 گذشت و به 240 رسید. اتومبیل پلیس از نظر پنهان شد و او دانست که پلیس را مغلوب کرده است.

ناگهان به خود آمد و گفت: "مرا چه می‌شود که در این سن و سال با این سرعت می‎رانم؟ باشد که بایستم تا او بیاید و بدانم چه می‌خواهد."

از سرعتش کاست و سپس در کنار جاده منتظر ایستاد تا پلیس برسد. اتومبیل پلیس آمد و پشت سرش توقف کرد...


افسر پلیس به سوی او آمد، نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: "ده دقیقه دیگر وقت خدمتم تمام است. امروز جمعه است و قصد دارم برای تعطیلات چند روزی به مرخصی بروم. سرعتت آنقدر بود که تا به حال نه دیده بودم و نه شنیده بودم. خصوصا اینکه به هشدار من توجهی نکردی و وقتی منو پشت سرت دیدی سرعتت رو بیشتر و بیشتر کرده و از دست پلیس فرار کردی. تنها اگر دلیلی قانع‌کننده داشته باشی که چرا به این سرعت می‌راندی، می‌گذارم بروی."

 مرد میانسال نگاهی به افسر کرد و گفت:  "می‌دونی، جناب سروان؛ سالها قبل زن من با یک افسر پلیس فرار کرد. وقتی شما رو آژیر کشان پشت سرم دیدم  تصور کردم داری اونو برمی‌گردونی!"


افسر خندید و گفت: "روز خوبی داشته باشید، آقا!" و برگشته سوار اتومبیلش شد و رفت.

سه شنبه 13/2/1390 - 20:48
تبریک و تسلیت

 

اول خدا

 

وخداوند اولین آموزگار انسان بود که همه ی اسما را به او آموخت .

 

سلام به دوستای گل خودم و مدیر محترم ثبت

ممنون از همه ی شما که با لطف خودتون منو شرمنده کردین .

 

 

آدمی دو معلم دارد:

 

یکی روزگار و دیگری آموزگار

 

اولی به بهای زندگی ات  و دومی به بهای زندگی اش .

روز معلم رو به همه ی معلم های خوب به خصوص خانم خاکساری معلم سال اول دبستانم تبریک می گم .

 

 

دوشنبه 12/2/1390 - 21:47
تبریک و تسلیت

 

اول خدا

 

 

 

 

سبدی هست در اندیشه ی من که پر از گل ، بدهم هدیه به تو

 

غافل از این که تو خود ناب تری ! یک جهان گل بخورد غبطه ی تو !

 

 

اولین روز دبستان بازگرد

کودکی ها، شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی با پا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید

باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج و کار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لا اقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر

یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن



                              "محمد علی حریری جهرمی"

دوشنبه 12/2/1390 - 21:30
مهدویت

 

                                یا رب العالمین

 

 

 

یا ابا صالح "عج" مددی مولا

 

به لحظه ای که در آن شعله ها نوا کرده

برای آمدنت مادرت دعا کرده

 

برای اینکه بگیری تو انتقامش مرا

میان نافله هایش چه ناله ها کرده

 

اگر که شیعه شدیم اعتقاد مااین است

به یمن توست به ما هم گر اعتنا کرده

 

تو گفته ای که بود الگوی تو مادر تو

همان که شیر خدا بر وی اقتدا کرده

 

هزار سال گذشته هنوز عزاداری

تمام عمر تو را غصه اش عزا کرده

 

شنیده ام که بدست شماست پیرهنش

نگه به پیرهنش با دلت چها کرده

 

برای زخم کبودش بیار دارویی

همان که بهر ظهورت خدا خدا کرده

 

                                          " جواد حیدری "

 

                   [تصویر: all444xw5.gif]   

شنبه 10/2/1390 - 22:16
شهدا و دفاع مقدس

 

اول خدا

 

 

 

 

  • الهی بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما بی آب مکن.
  • الهی دلی ده که در شکر تو جان بازیم و جانی ده که کار آن جهان سازیم.
  • الهی جمال توراست باقی زشتند و زاهدان مزدوران بهشتند.
  • الهی باتو آشنا شدم از خلایق جدا شدم در جهان شیدا شدم نهان بودم پیدا شدم.
  • الهی نوازنده غریبان توئی و من غریبم دردم را دواکن که توئی طبیبم ای دلیل هر گم گشته.
  • الهی از بخت خود چون پرهیزم و از بودن کجا گریزم.
  • الهی آمدم با دو دست تهی، بسوختم بر امید بهی، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهی.
  • الهی این تیغ است که چنین تیز است، نه جای آرام و نه روی گریز است.
  • مهربانا اکنون که در غرقابم، دستم گیر که گرم افتادم.

                                                 " خواجه عبدالله انصاری "

 

شنبه 10/2/1390 - 18:47
دانستنی های علمی

 

اول خدا

 

 بدن شما به طور روزانه مقداری امواج الکترو مغناطیسی دریافت می کند .


شما امواج الکترو مغنا طیس را که ازتجهیزات الکتریکی استفاده می کنید و نمی توانید هم کنار بگذارید دریافت می کنید همچینین از طریق لامپهای روشن که حتی برای یک ساعت هم خاموش نمی شود.


شما منبعی هیستد که مقدار زیادی امواج الکترو مغناطیسی دریافت می کنید ، به عبارت دیگر شما با امواج الکترو مغناطیسی شارژ می شوید بدون اینکه بفهمید سر درد دارید !

 احساس ناراحتی می کنید تنبلی در کار و مکانهای مختلف راه حل این مشکلات چیست یک دانشمند غیر مسلمان از اروپا تحقیقات را شامل یافتن بهترین روش برای خارج کردن امواج الکترومغناطیسی که بدن آسیب می رساند را انجام داد با گذاشتن پیشانی تان بیشتر از یک بار بروی زمین ، زمین امواج الکترو مغناطیسی را تخلیه خواهد کرد این شبیه اتصال زمین به ساختمانهای است که احتمال بر خورد سیگنالهای الکتریکی مانند رعد و برق وجود دارد تا امواج از طریق زمین تخلیه شود آنچه این تحقیق را بیشتر شگفت انگیز می کند بهترین راه که پیشانی تان را بر خاک بگذارید حالتی است که رو به مرکز زمین باشید چرا که در این حالت امواج الکترو مغناطیسی بهتر تخلیه خواهد شد و بیشتر تعجب خواهبد کرد که بدانید بر اساس اصول علمی ثابت شده مر کز زمین مکه است و کعبه درست وسط زمین است بنابراین سجده در نمازتان بهترین راه تخلیه سیگنالهای مضر از بدن است.

 

 

چهارشنبه 7/2/1390 - 20:48
طنز و سرگرمی

 

 اول خدا

 

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید ، از ھمون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فھمید جواب « ھای »،« ھوی » است. ھیچ وقت نگذاشتم ھیچ چیز شکستم بدھد، پیدرپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم! این شد که وقتی رفتم مدرسه از ھمه ھم سن و سالھای خودم بلندتر بودم و ھمه ازم حساب میبردند.

 

ھیچ وقت درس نخوندم، ھر وقت نوبت من شد که...برم پای تخته زنگ میخورد. ھر صفحه ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من میپرسید. این بود که سال سوم، چھارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه میدانست منو فرستاد المپیاد ریاضی! تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه ھا بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!

 

بدون کنکور وارد دانشگاه شدم ھنوز یک ترم نگذشته بود که توی راھروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که ھر وقت چیزی از زمین برمیداشتم، یھو جلوم سبز می شد و از این که گمشده اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.

 

بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی اش شده، تازه فھمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!

 

یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه ھا دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون،منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!

خلاصه این شد ماجرای خواستگاری ما.

 

و الان ھم استاد شمام! کسی سوالی نداره!؟


 

 

دوشنبه 5/2/1390 - 14:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته