• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1058
تعداد نظرات : 2080
زمان آخرین مطلب : 3883روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

اصولاً اشک هاي كودكان غير قابل تحمل است . مخصوصاً كه آن كودک،‌ فرزند شهيد باشد. اين تصوير متعلق به يک فرزند شهيد در دهه ي شصت مي باشد كه بر بالاي سر تابوت پدرش ايستاده و در فراق او اشک مي ريزد.

 

 

 

در کنار تابوت بابا(عکس)

تقديم به تمام فرزنداني که در کودکي سايه پر مهر پدر را در راه اسلام از دست دادند باشد که آرامش بخش دل تنگشان شود.

 

 

دو بخش دارد : با ... با ... که مي شود بابا

همين که هست در آن قاب عکس ، آن بالا



همين که زل زده بر چشم هاي غمگينم

نشسته در دل سنگر کنار آن آقا



همين که نيست که همبازي ام شود گاهي

اتاق با نفسش گر بگيرد از گرما



همين که نيست کشتي بگيرد او با من

و گاه لج کنم و بد شوم و او دعوا ...



همين که نيست که با هم به مدرسه برويم

و يا به مسجد ، هيئت ، خريد يا هرجا



همين که نيست که ما را مسافرت ببرد

شلمچه ، تهران ، قم ، مشهد امام رضا



همين که نيست بگويد : صد آفرين پسرم !

همين که نيست کند کارنامه اي امضا



***



چرا زقاب تکاني نمي خوري اي مرد

چرا سراغ نمي گيري از من تنها



نگاه کن همه نمره هاي من عالي

نگاه کن تو به اين برگه حضرت والا !



***



به گريه سر روي زانو نهاد و خوابش برد

و قاب عکس زمين خورد مثل يک رؤيا


نشسته بود پدر در کنار او با شوق

و بوسه مي زد و مي گفت مرد من بر پا !



ببين کنار تو هستم بلند شو خوش خواب

آهاي مرد حسابي بگير دستم را



***



کشيد چفيه به چشمان ابري و باران ...

گرفت خودکار از دست کوچکش بابا !



 

" پروانه نجاتي "

 

منبع : نقد نيوز

 

 

 

چهارشنبه 11/3/1390 - 11:19
خاطرات و روز نوشت

 

اول خدا

 

دکتر مرتضي شيخ ، پزشک انسان دوستي است که در دوران کودکي من در مشهد مشغول طبابت بود و کسي از اهالي مشهد نيست که نامي از او يا خاطرهاي از او نداشته باشد يا نشنيده باشد.

دکتر شيخ از مردم پولي نمي گرفت و هر کس هرچه مي خواست توي صندوقي که کنار ميز دکتر بود مي‌انداخت و چون حق ويزيت دکتر 5 ريال تعيين شده بود ( خيلي کمتر از حق ويزيت ساير پزشکان آنزمان)، اکثر مواقع، سر فلزي نوشابه به جاي پنج ريالي داخل صندوق انداخته ميشد و صدايي شبيه انداختن پول شنيده مي‌شد.

محله ما در مشهد نزديک کوچه دکتر شيخ است. مادرم از قول دختر دکتر شيخ تعريف مي کرد که روزي متوجه شدم، پدر مشغول شستن و ضد عفوني کردن انبوه سر نوشابه هاي فلزي است!

با تعجب گفتم: پدر بازيتان گرفته است؟ چرا سر نوشابه ها را مي شوريد؟

و پدر جوابي داد که اشکم را در آورد.

او گفت:

دخترم، مردمي که مراجعه مي کنند بايد از سر نوشابه‌هاي تميز استفاده کنند تا آلودگي را از جاهاي ديگر به مطب نياورند، اين سر نوشابه‌هاي تميز را آخر شب در اطراف مطب مي‌ريزم تا مردمي که مراجعه مي کنند از اينها که تميز است استفاده کنند. آخر بعضي‌ها‌ خجالت مي‌کشند که چيزي داخل صندوق مطب نياندازند.

 


- نقل از يك سبزي فروش :ابتدا كه دكتر در محله سرشور مطب بازكرده بود و من هنوز ايشان را نمي شناختم. هر روز قبل از رفتن به مطب نزد من مي آمد و قيمت سبزيها را يادداشت مي كرد اما خريد نمي كرد ، پس از چند روز حوصله ام سر رفت و با كمي پرخاش به او گفتم : مگر تو بازرسي كه هر روز مي آيي و وقت مرا مي گيري ؟ وي گفت : خير، من دكتر شيخ هستم و قيمت سبزيجات را براي آن مي پرسم تا ارزانترين آنها را براي بيماران خودم تجويز كنم .

 


- از دكتر حسين خديوجم نقل است :روزي در مطب دكتر بودم و او براي بيمارانش آب پاچه تجويز مي كرد. از ايشان پرسيدم چرا بجاي سوپ جوجه ، آب پاچه تجويز مي كنيد ؟ ايشان گفتند : چون براي جبران ضعف بدن بيمار مانند سوپ جوجه موثر است و مهمتر آنكه پاچه گوسفند ارزان است .

 


- روزي در اواخر عمر كه دكتر در بستر بيماري بود و همانجا هم بيمار مي ديد، يكي از فرزندان وي به ايشان پيشنهاد كرد حداقل ويزيت را 5 تومان كنيد ، دكتر در جواب گفت : عزيزم من يا ديوانه ام يا پيغمبرم ، اگر ديوانه ام كه با ديوانه كاري نمي توانيد بكنيد و اگر پيغمبرم بيخود مي كنيد به پيغمبر خدا دستور مي دهيد .

 


- روزي مردي از دكتر سئوال مي كند: شما چرا با اين سن و خستگي ناشي از كار از موتور سيكلت استفاده مي كنيد؟ دكتر در جواب مي گويد :منزل مريضهايي كه من به عيادتشان مي روم آنقدر پيچ در پيچ است و كوچه هاي تنگ دارد كه هيچ ماشيني از آن نمي تواند عبور كند، بنابراين مجبورم با موتور به عيادتشان بروم .

 


و آري اين اوج عزت انساني است ، طوري زندگي كند كه حتي نام خود را هم به فراموشي بسپارد و بحدي در خدمت مردم و البته براي رضاي خالق غرق باشد و پس از مرگ احسان و عظمت كارش آشكار گردد. دكتر شيخ بيش از اينكه دكتر باشد معلمي بود كه اخلاق همراه با مهرباني و صفا را به شاگردان و مريدان مكتبش آموزش داد.

 

                                              منبع :  وبلاگ "خيالات مبهم يک پراگماتيست"

 

 

سه شنبه 10/3/1390 - 14:45
داستان و حکایت

 

اول خدا

 

شهسواری به دوستش گفت: بیا به كوهی كه خدا آنجا زندگی  می كند برویم.

 

می خواهم ثابت كنم كه او فقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ كاری برای خلاص كردن ما از زیر بار مشقات نمی كند .

 


دیگری گفت:موافقم .اما من برای ثابت كردن ایمانم می آیم .

 

وقتی به قله رسید ند ، شب شده بود. در تاریكی صدایی شنیدند: سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان كنید وآنها را پایین ببرید.

 


شهسوار اولی گفت: می بینی؟ بعداز چنین صعودی ،از ما می خواهد كه بار سنگین تری را حمل كنیم.محال است كه اطاعت كنم.

 

 


دیگری به دستور عمل كرد. وقتی به دامنه كوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را كه شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن كرد.

 

 آنها خالص ترین الماس ها بودند!

 


مرشدمی گوید : تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند.

 

 

                                                             " پائولوكوئیلو"

 

دوشنبه 9/3/1390 - 10:10
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

 

یک تکه ابر...و باز

دل آسمان گرفت...

 

[ غمگین شدیم]

 

 

شب

 

 

پیش چشمهای تو

 

 

انگار


 

جان گرفت.

 

 

 

[ من از هجوم ظلمت تردید مضطرب...]

 

 

ناگاه

 

باران گرفت و پنجره را شست

 

از غبار...

 

 

 

[ خندیدی و ...به شوق تو خندید  روزگار...]

 

 

آیینه را 
 

تبسم رنگین کمان گرفت!

 

                                                                           " محمد رضا ترکی "

 

دوشنبه 9/3/1390 - 10:3
داستان و حکایت

 

اول خدا

 

 

 

 

 

 

جناب ثقة الاسلام كلینی در كتاب شریف اصول كافى از امام صادق علیه السلام روایت فرموده است كه :

 

 شخصى همراه حضرت عیسى علیه السلام بود تا به دریا رسیدند و با حضرت بر روى آب راه مى رفتند و از دریا مى گذشتند

 

( این جانى است كه در آب تصرف مى كند، این همان جان است كه مرده را زنده مى كند، و ابراء اكمه و ابرص مى نماید و جانهاى مرده را زنده مى كند

 و حیات مى دهد، و هر كسى كه به تعلیم معارف حقه نفوس را احیاء مى كند عیسوى مشرب است ) 

 

آن شخص كه دید بر روى آب مثل زمین هموار عبور مى كنند. در عین عبور به این فكر افتاد كه حضرت چه مى گوید و چه مى كند كه بر روى دریا

اینگونه راه مى رود، دید حضرت مى گوید:

 

 بسم الله ، از روى عجب به این گمان افتاد كه اگر خودش از تبعیت كامل بیرون آید و مستقلا بسم الله بگوید مانند حضرت مى تواند بر آب بگذرد، از كامل

 بریدن همان و غرق شدن همان ، استغاثه به حضرت روح الله نمود، آن جناب نجاتش داد.

 

 

 داستانهاى عارفانه در آثار (علامه حسن زاده آملى)
(ولایت تكوینى ، ص 15.)

 

منبع : وبلاگ " مسافر کعبه "

 

يکشنبه 8/3/1390 - 13:21
سخنان ماندگار

 

اول خدا

 

امام علی (ع):

 در برابر دنیایی که گرفتاری آن ،

مانند خواب های پریشان شب می گذرد شکیبا باش.

 

 

 

 

 

منبع : وبلاگ " گاهی به آسمان نگاه کن "

 

جمعه 6/3/1390 - 16:56
مهدویت

 

 

                                            یا غیاث المستغیثین

 

 

 

 

 

 

یا ابا صالح المهدی "عج "

 

 


یک روز صبح، سر زده در ما طلوع کن
خورشید را سلام بده، در رکوع کن!

 

 


بر بادهای هرزه‌نشین، راه را ببند
یعنی علاج واقعه، قبل از وقوع کن

 

 


متن زمان به صفحه ی آخر رسیده است
راوی تویی، روایت خود را شروع کن

 

 


تا باز بشکُفند تبار محمّدی
در کوچه باغ‌ها، نَفَست را شیوع کن

 

 


تا پی بری به خیل هوادارهای خویش
تنها به شعرهای معاصر رجوع کن

 

 


هی وعده می‌دهند که این جمعه می‌رسی
این پنج‌شنبه هم سپری شد، طلوع کن!

 

 

                                   " علیرضا بدیع "

 

 

                    [تصویر: all444xw5.gif]   

 

جمعه 6/3/1390 - 16:39
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

در قلب انسان ها دری وجود دارد که فقط از درون گشوده می شود.

 

ما انسان ها هستیم که می توانیم این در را از درون بگشاییم و اجازه دهیم که خدا وارد شود.

 

در تمامی سال های عمر ما او بیرون خانه قلبمان ایستاده است

و بر در می کوبد

 

و اجازه ورود می خواهد

 

چه هنگام این در را به روی او خواهیم گشود؟

 

                                              "   ؟   "

 

         

تصاویر زیباسازی ، كد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچك دات نت www.pichak.net

 

 

 

پنج شنبه 5/3/1390 - 11:59
شعر و قطعات ادبی

 

اول خدا

 

                                           

 

 

 

 چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟

بیایید از عشق صحبت کنیم.

 


- تمام عبادات ما عادت است،
به بی عادتی کاش عادت کنیم.

 


- چه اشکال دارد پس از هر نماز،
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟

 


- به هنگام نیت برای نماز،
به آلاله ها قصد قربت کنیم.

 


- چه اشکال دارد که در هر قنوت،
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟

 


- چه اشکال دارد در آیینه ها،
جمال خدا را زیارت کنیم؟

 


- مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر یکی حکم کثرت کنیم؟

 


- پراکندگی حاصل کثرت است،
بیایید تمرین وحدت کنیم.

 


- وجود تو چون عین ماهیت است،
چرا باز بحث اصالت کنیم؟

 


- اگر عشق خود علت اصلی است،
چرا بحث معلول و علت کنیم؟

 


- بیا جیب احساس و اندیشه را،
پر از نقل مهر و محبت کنیم.

 


- پر از گلشن راز، از عقل سرخ،
پر از کیمیای سعادت کنیم.

 


- بیایید تا عین عین القضات،
میان دل و دین قضاوت کنیم.

 


- اگر سنت اوست نو آوری،
نگاهی هم از نو به سنت کنیم.

 


- مگو کهنه شد رسم عهد الست
، بیایید تجدید بیعت کنیم.

 


- برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم.

 


- بگو قافیه سست یا نادرست،
همین بس که ما ساده صحبت کنیم.

 


- خدایا دلی آفتابی بده،
که از باغ گلها حمایت کنیم.

 

رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
بیا عاشقی را رعایت کنیم

 

" زنده یاد : قیصر امین پور "

 

 

چهارشنبه 4/3/1390 - 11:11
تبریک و تسلیت

 

اول خدا

 

 

میلاد باسعادت حضرت زهرای اطهر "س" را به ساحت مقدس آقا امام زمان " عج "

 و همه ی شما خوبان تبریک و تهنیت می گم .

 

 

 

 

 

 

 

دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد

سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد

تا این که گنج مخفی اش پنهان نمانَد

طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد

 

 

نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن

او را به نام حضرت زهرا صدا کرد

 

 

وقتی برای بار اول، فاطمه گفت

آنجا حساب “فاطمیون” را جدا کرد

 

 

او جای خود دارد، کنیز خانه ی او

با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد

 

 

امشب دخیل چادری پر وصله هستم

آن چادری که بی خدا را با خدا کرد

 

 

"علی اکبر لطیفیان"

 

سه شنبه 3/3/1390 - 12:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته