• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2172
تعداد نظرات : 1604
زمان آخرین مطلب : 5025روز قبل
مصاحبه و گفتگو


 روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می
شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر
بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می
شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان
را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا
را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه
لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر
گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی
ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...

يکشنبه 6/5/1387 - 6:45
خانواده

          خدایا این چه حکمتی است که هر شب به یادش میگریم هر شب به یادش هستم هر شب
      مونس پروانه هستم خدایا خداوندا پراونه میسوزد شمع خاموش میشود اما من چه
      خداوندا چه حکمتی است ان دو میسوزند و خاموش میشوند اما من هرشب میسوزم و
      خاموش نمیشوم خدایا خداوندا این چه حکمتی است که صمیمی ترین دوست اسم او را
      برایم نخواند چه حکمتی است خدایا خداوندا بار ها گفته اند شب بهترین فرصت
      برای بر اورده شدن حاجات است خدایا من که هر شب دست به بالین تو شدم هر شب
      برای رسیدن به او دعا کردم و مانند اسمان باریدم ولی افسوس که هیچ نشد خدایا
      خداوندا زجر میدهد این شبهای بی کسی خون به دل شدم خدایا درد تمام عاشقان درد
      دوریست خدایا من که به دوری اکتفا کردم خدیا خداوندا او را که به من نداده ای
      نمیدانم مرا به او خواهی رساند یا نه نمیدانم مرا دوت میدارد یا نه نمی دانم
      اما خداوندا اگر روزی قرار شد با دل من را به بازی گیری تمامی اب دریا ها
      تمامیه قطره های باران را به چشمان بده تا تا عمر دارم گریه کنم تا در این
      سرزمین نسوزم و در اخر خدایا نگه داش باش
     
پنج شنبه 3/5/1387 - 20:30
محبت و عاطفه
نابینا گفت : دوستت دارم ماه گفت تو که منو نمی بینی؟ چطوری دوستم داری .
      نابینا گفت :اگه می دیدمت ؟ عاشق زیبایت می شدم . اما حالا که نمی بینمت عاشق
      خودت هستم!!!...
يکشنبه 30/4/1387 - 4:24
محبت و عاطفه

خواستم عشق رو تو دستام بگیرم ، ولی جا نشد . پس گذاشتمش تو جیبم ، ولی جا
      نشد . در كیفمو باز كردم ، ولی جا نشد . تصمیم گرفتم ببرمش توی اتاق ، ولی جا
      نشد . بنابراین یه خونه براش گرفتم ، ولی جا نشد . با خودم گفتم : یه باغ !
      آره ! ولی جا نشد . پس گذاشتمش توی قلبم ، حالا دیگه جاش خوبه خوبه . تازه می فهمم 

این كه می گن دل آدم می تونه از دنیا هم بزرگتر باشه یعنی چی!
      

يکشنبه 30/4/1387 - 4:20
خواستگاری و نامزدی
زندگی چیست ؟ اگر خنده است چرا گریه میكنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میكنیم ؟
      اگر مر گ است چرا زندگی می كنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است
      چرا به آن نمی رسیم ؟ اگه عشق نیست چرا عاشقیم؟
يکشنبه 30/4/1387 - 4:18
شعر و قطعات ادبی

باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد،
و بهار،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کرده است.

همه ی چلچله ها برگشتند،
و طراوت را فریاد زدند.
کوچه یکپارچه آواز شده است،
و درخت گیلاس،
هدیه ی جشن اقاقی ها را،
گل به دامن کرده است.

باز کن پنجره ها را ای دوست!
هیچ یادت هست،
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست،
توی تاریکی شب های بلند،
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گل های سپید،
نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین!
و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه ی تنگ،
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقی ها
جشن می گیرد.

خاک، جان یافته است.
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را...
و بهاران را باور کن!

يکشنبه 30/4/1387 - 4:14
خانواده

هر قصه یک ترانه
               هر ترانه خاطره ای دیگر
                                                هر عشق یک ترانه ی بیدار است............

....من شعر می نویسم
 تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من ، دریا
                                 بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
                   یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانه های من بر لب
                  در مصاف جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
                      دیروز
                             امروز
                                     تا هنوز و همیشه ...
ایا زبان متشرک این نیست ؟
                        آن زبان تازه که می گفتم ؟
                                                ایا زبان مشترک این نیست ؟

                                   اردلان سرفراز

شنبه 29/4/1387 - 8:45
محبت و عاطفه
 جاده عشق
      برای چشمان تو دیگر آن معشوق سابق نیستم
      دیگر نگاهم از آن تو نخواهد بود
      دیگر صدایم هرگز برایت نمیخواند
      دستهایم برایت نخواهند نوشت
      دیگر نمیخواهم عشقت را در دل داشته باشم
      ستاره هایی که برایم چیدی  را دیگر نمیخواهم
      آتشی برپا میسازم و عشقت را میسوزانم
      شاید فراموش کنم روزی عاشقت بودم
      جاده عشقت را به آتش میکشم
      قلبی که به من داده بودی را نیز میسوزانم
      همه چیز را سوزاندم
      از آن همه عشق دروغین خاکستری باقیست
      آن  را هم تقدیم تو خواهم کرد!
پنج شنبه 27/4/1387 - 3:12
فلسفه و عرفان

قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَیْه السلام): مَنْ كَفَّ عَنْ أعْراضِ النّاسِ أقالَهُ اللّهُ نَفْسَهُ
یَوْمَ الْقِیامَةِ، وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ.

كتاب الزّهد: ص 1، ح 9.

فرمود: هركس دنبال هتك حرمت - ناموس و آبروى - دیگران نباشد، خداوند متعال او را در
قیامت مورد عفو و بخشش قرار مى دهد; و هركس غضب و خشم خود را از دیگران باز دارد،
خداوند نیز خشم و غضب خود را در قیامت از او بر طرف مى سازد.

پنج شنبه 27/4/1387 - 3:8
فلسفه و عرفان

قالَ الاْمامُ أبوُ جَعْفَر محمّد الباقر (عَلَیْه السلام):
إذا أرَدْتَ أنْ تَعْلَمَ أنَّ فیكَ خَیْراً، فَانْظُرْ إلى قَلْبِكَ فَإنْ كانَ یُحِبُّ أهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ یُبْغِضُ أهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفیكَ خَیْرٌ;
وَاللّهُ یُحِبُّك، وَ إذا كانَ یُبْغِضُ أهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ یُحِبّ أهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَلَیْسَ فیكَ خَیْرٌ; وَ اللّهُ یُبْغِضُكَ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أحَبَّ.

 اصول كافى: ج 2، ص 103، ح 11، وسائل الشّیعة: ج 16، ص 183، ح 1.
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمود: اگر خواستى بدانى كه در وجودت خیر و
خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقّت كن اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از
اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد; و خداوند تو را
دوست مى دارد.
ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت ناخوشایند باشى و به اهل معصیت عشق و علاقه ورزیدى،
پس خیر و خوبى در تو نباشد; و خداوند تو را دشمن دارد.
و هر انسانى با هر كسى كه به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد.

پنج شنبه 27/4/1387 - 3:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته