• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1291
تعداد نظرات : 73
زمان آخرین مطلب : 5617روز قبل
دعا و زیارت
یکی از دوستان ایشان می گوید: شیخ عبدالکریم می فرمود:
«برادر من دختری داشت که معلول بود و برای درمان دخترش هر کاری که می توانست انجام داده بود ولی فایده ای نداشت.
در آخر، پیش من آمد و از من درخواست کرد تا دعا کنم. من هم دعا کردم و پای دخترش خوب شد. بعد از مدتی یک روز از نردبان که بالا می رفتم افتادم و پایم شکست.

شیخ رجبعلی که به دیدنم آمد گفت:
چوب دعا کردنت را خوردی. می گویند: این به جای آن. حالا تو باید در خانه بمانی؛ زیرا مقدر شده بود آن دختر در خانه بماند و در کوچه و بازار نرود.

پس از آن، متوسل به امام رضا (ع) شدم و از خانه نشینی رهایی پیدا کردم. »
سه شنبه 5/9/1387 - 14:0
دعا و زیارت
از شاگردی تا برادری

شیخ عبدالکریم پس از ملاقات با شیخ رجبعلی خیاط به عنوان شاگرد، در مغازه ایشان مشغول به کار می شود.
این عامل سبب شد تا با حضور دائمی در کنار شیخ رجبعلی تحت تربیت استاد خویش قرار گرفته و در مکتب محبت و اخلاص ایشان پرورش یابد.
در این دوران که حدود 15 سال طول کشید شیخ عبدالکریم درس های زیادی از استاد خویش آموخت و آن چنان پله های رشد و ترقی را طی کرد که در زمان استاد، به مقام برادری او رسید و در بعضی موارد نیز از استاد خویش پیشی گرفت.

سه شنبه 5/9/1387 - 14:0
دعا و زیارت
پس از وفات

در تاریخ 13/5/1381 درست یک سال و نیم پس از درگذشت کل احمد آقا، یکی از اعیان قم به نام ارباب تقی فرهادی مفتخر، به رحمت خدا رفت.
بنا بر آن شد که ایشان را در یکی از قبرهای بستگانشان، دقیقا" در پایین پای کل احمد آقا، به خاک بسپارند.
به شهادت گروهی از نزدیکان آن مرحوم، زمانی که قبر آقای فرهادی را برای مراسم تدفین آماده می کردند، ناگهان دیواره مقبره کل احمد آقا فرو ریخت؛ و مقداری از پیکر  پاک ایشان نمایان شد؛ و به یکباره همگان با جنازه ای سالم و با طراوات روبرو شدند. شاهدان آن منظره، با شگفتی تمام می گفتند که کفن و جنازه کل احمد آقا، آنقدر تازه و سالم نشان می داد که گویی همن روز دفن شده است؛ و به هیچ عنوان، نشانی از کهنگی و فرسودگی در خود نداشت.
یکی از حاضرین می گفت که من حتی انگشت های پای ایشان را هم که به هم بسته شده بود، به وضوح مشاهده کردم؛ و عظمت و بزرگی این مرد، مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد.
برادر مرحوم فرهادی نیز می گفت: لحظاتی قبل از دفن برادرم، زمانی که ما برای اتمام کارها، به داخل قبر رفتیم، باز مقداری از دیواره مقبره سوراخ شد و کفن کل احمد آقا را در کمال طراوات و تازگی مشاهده کردیم.

 

سه شنبه 5/9/1387 - 13:59
دعا و زیارت

کل احمد آقا ، پس از هشتاد سال تنها و مهجور و خسته در این بیغوله بی مروت دنیا، که الحق اسمی به غایت با مسمی بر خود دارد، دار فانی را وداع گفت .

خود در این باره می گفت:
« برات مرگ را برای سالیانی پیش پیچیده بودند. اما شب موعود، ورق برگشت و امر شد که باز هم بمانم . فقط از او می خواهم، تا دیگر این بار به وعده اش وفا کند، که ذائقه ام بی اندازه از این دنیا تلخ شده است.»

و همین گونه نیز واقع شد، یعنی قبل از آنکه پشت پا به این دایره بی اقبال زده و به دیار باقی بشتابد، به همسر مهربان و انیس لحظات دلتنگی و خستگی هایش، این مهم را بشارت داده و فرموده بود که:
« تا دو ماه بعد، عازم سفر آخرت خواهم شد؛ و در این زمان باقی مانده، خداوند درهای بلا و بیماری را بر من می گشاید.»

و همان گونه که  نوید این وقایع را داده بود، در دو ماه پایانی عمر بالاخره، در تاریخ 8/11/1379 در بیمارستان خاتم الانبیاء علیها السلام تهران و در حالی که هفت روز آخر عمر را حتی یک قطره آب هم ننوشیده بود، با لبی تشنه، همانند ارباب تشنه لبش حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام، به دیار لقا و بقا شتافت و اکنون تربت پاک بی ریای او، در قبرستان شاهزاده احمد بن قاسم در قم محل تجلی و نور افشانی است.

سه شنبه 5/9/1387 - 13:58
دعا و زیارت
هجرت به قم

جناب کل احمد با تسلیم به مشیت الهی برای ادامه زندگی بار سفر بسته و عازم قم می شوند و طی سی سالی که در قم ساکن بودند، غیر از اداره مجالس اهل بیت - ع -  و تربیت شاگردان اهل دل، به کار دیگری مشغول نبوده و تمامی هم و غم ایشان معطوف به این امور بوده است.
یکی از روحانیون ارادتمند ایشان نقل می کردند که بعد ازظهر اغلب روزها، کل احمد آقا به همراهی گروهی از دوستانشان، به مدرسه فیضیه آمده و در کنار حوض مدرسه می نشستند؛ و جمعی از طلاب علاقمند نیز دور ایشان حلقه زده و سوالات خود را با ایشان در میان می گذاشتند.
یکی از همان روحانیون می گفت: طلبه ها سؤالاتی از ایشان می پرسیدند، که پاسخ دادن به آنها احتیاج یه یک سری مطالعات گسترده، در زمینه های مختلفی چون فلسفه و اصول و عقاید داشت.
اما کل احمد آقا، با چند بیت شعر ساده و چند جمله شیرین کوچه بازاری، آنچنان این معضلات فکری را حل می کردند، که حیرت همگان را بر می انگیخت و هر چند دقیقه یکبار، صدای احسنت احسنت طلبه ها، فضا را مجذوب خود می کرد.

سه شنبه 5/9/1387 - 13:57
دعا و زیارت
سفر به کربلا

ایشان در این باره می فرمودند:
« در آن روزها شوق حضرت سیدالشهدا علیه السلام جانم را می سوزاند؛ و دلم برای حرمش پر می زد.
ولی پولی نداشتم، تا با آن عازم کربلا شوم؛ و خیلی لحظات ناراحت کننده ای بود. در همان ایام حضرت سیدالشهدا علیه السلام به  من عنایتی فرمودند که باعث شد فردای آن روز ، مقدمات سفر فراهم گشته و عازم حرم آسمانی حضرت شوم.»

سفر اول ایشان به کربلا و نجف شش ماه و سفر دوم سه ماه و سفر سوم یک ماه به طول انجامید؛ و نیک مشاهده می شد که تا پایان عمر شریفشان، در حسرت  سفری دیگر به سر می بردند؛ و انتظار فرج و گشایشی دوباره را در دل می پروراندند.

ایشان در این باره می فرمودند:
« در آن روزها شوق حضرت سیدالشهدا علیه السلام جانم را می سوزاند؛ و دلم برای حرمش پر می زد.
ولی پولی نداشتم، تا با آن عازم کربلا شوم؛ و خیلی لحظات ناراحت کننده ای بود. در همان ایام حضرت سیدالشهدا علیه السلام به  من عنایتی فرمودند که باعث شد فردای آن روز ، مقدمات سفر فراهم گشته و عازم حرم آسمانی حضرت شوم.»

سفر اول ایشان به کربلا و نجف شش ماه و سفر دوم سه ماه و سفر سوم یک ماه به طول انجامید؛ و نیک مشاهده می شد که تا پایان عمر شریفشان، در حسرت  سفری دیگر به سر می بردند؛ و انتظار فرج و گشایشی دوباره را در دل می پروراندند.

سه شنبه 5/9/1387 - 13:55
دعا و زیارت

ابن عباس مى گوید: در بنى اسرائیل عابدى بود به نام (برصیصا). مدت طولانى خدا را عبادت كرد تا به جایى رسیده بود كه او را مستجاب الدعوه مى خواندند.
مردم براى درمان دیوانه ها و مریضهاى خود به او مراجعه مى كردند و او هم بیماران آنها را درمان مى كرد.
روزى از روزها دخترى دیوانه شد. برادران او آن دختر را پیش عابد آوردند تا دعا كند و او شفا یابد. آن دختر از خانواده اشراف بود. او پیش عابد رفت و مدتى ماند تا مداوا شود. شیطان ، عابد را وسوسه كرد كه اى عابد! این دختر زیبا در دستان تو است و كسى غیر از تو و او در این جا نیست . این قدر او را وسوسه كرد تا عابد را به گناه  وادار است .
شیطان به او پیشنهاد كرد: اى عابد! اگر برادران دختر بفهمند، آبروى تو را مى برند و تو را خواهند كشت . اگر مى خواهى از آن رهایى یابى ، دختر را بكش و او را دفن كن . عابد هم ، همین عمل را انجام داد. آن ملعون بعد از این قضیه رفت و به برادران دختر گفت : چرا نشسته اید! عابد با خواهر شما گناه كرده و بعد  او را كشت و دفن كرد. جاى قبر او را هم نشان داد. این خبر پخش شد تا به گوش پادشاه رسید. مردم و پادشاه آمدند پیش عابد، او هم اقرار به گناه خود كرد.
عابد را دست گیر كردند و به دار زدند. وقتى او را بالاى دار كشیدند، شیطان در برابر او نمایان شد و گفت : اى (برصیصا)! من این بلا را بر سر تو آورم .
اگر مى خواهى از این معركه خلاصى یابى ، باید به آن چه مى گویم ، به فرمان من باشى ! آیا حاضرى قبول كنى ؟ عابد گفت : بلى قبول مى كنم بگو:
شیطان گفت : به من سجده كن ، عابد گفت : من كه بالاى دارم ، چگونه تو را سجده كنم ؟
گفت : با اشاره هم اگر سجده كنى من قبول دارم . عابد بدبخت با اشاره سجده كرد و به خدا كافر شد. در همان حال هم از دنیا رفت .
(552)
قرآن كریم در این باره مى فرماید:
كمثل الشیطان اذ قال للانسان الكفر، فلما كفر، قال : انى برى ء منك ، انى اخاف الله رب العالمین
(این منافقان ) در مثل (مانند شیطان اند كه به انسان (همان برصیصاى عابد) گفت : به خدا كافر شو. پس از آن كه به دستور آن ملعون كافر شد، به او گفت : من از تو بیزارم . من از عذاب پروردگار عالمیان مى ترسم !)
(553)
بلى آن ملعون ، از آن حقد و كینه اى كه از آدم و اولاد او دارد، آنان را به گناه مى كشاند سپس بیزارى خود را از ایشان اعلام مى دارد.

سه شنبه 5/9/1387 - 13:53
دعا و زیارت

نقل شده یك نفر مصرى از قوم فرعون ، خوشه انگور بسیار زیبایى را به فرعون داد و گفت : مى خواهم این خوشه انگور را با همین قیافه به شكل جواهرات و لؤ لؤ بزرگ در آورى ؛ زیرا تو خدا هستى - خدا هر كارى بخواهد مى تواند انجام دهد. - فرعون هم آن را گرفت و به او قول داد كه انجام دهد.
وقتى شب شد و تاریكى همه جا را فرا گرفت ، فرعون همه درها را بست و گفت : هیچ كس نباید داخل شود. از این درخواست مرد حیران بود كه چه كند؟
شیطان به كاخ او رفت و در زد. فرعون گفت : چه كسى در مى زند؟ شیطان در جواب گفت : فلانم به ریش آن خدایى كه نمى داند چه كسى بر در سراى تو است . تو اگر خدا بودى هر آینه مى دانستى چه كسى پشت در است . فرعون - از این جسارت و بى باكى - او را شناخت .

خانه فرعون را شیطان شبى
حلقه بر در زد كه دارم مطلبى
گفت : فرعون اى فلان ! تو كیستى
آدمى یا جن و یا گو كیستى ؟
كیست آیا حلقه بر در مى زدند؟
از چه آیا دست بر سر مى زند؟
كرد شیطان ، بادى از مقعدرها
گفت : بادا این به ریش آن خدا
كو نداند در برون خانه كیست
حلقه بر در مى زند، از بهر چیست (557)
فرعون گفت : اى ملعون ! داخل شو، او هم در جواب گفت : ملعونى بر ملعونى دیگر وارد مى شود. وقتى وارد شد، مشاهده كرد كه خوشه انگورى در دست فرعون است و درباره آن حیران مانده است .
گفت : او را به من بده ، تا مشكل تو را حل كنم . انگور را از او گرفت و اسم اعظم را بر او خواند. همان طورى كه آن مرد خواسته بود، بهترین لؤ لؤ و جواهر شد.آن گاه شیطان گفت : اى رفیق عزیز! خودت انصاف بده من با این همه علم و كمال و قدرت كه دارم مى خواستم بنده اى از بندگان خدا باشم ؛ ولى مرا به عنوان بنده ، قبول نكردند و از درگاه سلطان حقیقى بیرونم كردند.
اما تو با این نادانى و حماقت كه دارى ، ادعاى خدایى مى كنى و مرتبه بزرگى را مى خواهى .
فرعون گفت : اى شیطان ! چرا بر حضرت آدم سجده نكردى ؟ - كه تو را از بهشت بیرون كنند و ملعون شوى ؟ جواب داد: اى فرعون ! چه مى دانستم ، طینت خبیثى مانند تو در صلب او قرار دارد، از این رو به او سجده نكردم .
(558)

سه شنبه 5/9/1387 - 13:52
دعا و زیارت

این طور نیست كه شیطان همیشه حرف ناحساب بزند. گاهى اوقات هم به دوستان و حتى دشمنان خود هم سفارش درست مى كند و حرف حساب مى زند. گاهى اوقات با همان حرفهاى حساب شده ، دوستان و طرفداران خود را رنجانده ، آنها را به رسوایى مى كشاند و از غرورشان پایین مى آورد.
روزى فرعون - همان كسى كه مدت ها ادعاى خدایى كرد و مردم هم خدایى او را پذیرا گشتند و از پیروانشان شدند. در حالى كه خوشه انگورى را به دست گرفته و آن را مى خورد، شیطان به صورت مرد ناشناس داخل مجلس شد و گوشه اى نشست .
فرعون رو به جمعیت كرد و گفت : آیا كسى هست كه خوشه انگور را مروارید كند؟ شیطان گفت : بلى ، خوشه انگور را گرفت و اسمى (از اسماءالله ) را بر آن خواند، فورا مروارید شد. آن را به دست او داد.
فرعون هم آن را گرفت ، نگاهى كرد و از روى تعجب گفت : عجب استاد ماهر و زبردست هستى ! آیا تو ابلیس نیستى ؟ گفت : چرا. بعد گفت : اى فرعون ! از این عجیب تر آن كه ، با این علم و كمال و استادى و مهارتى كه من دارم ، نه خدا و نه بندگان او، مرا حتى به بندگى قبول ندارند. - همیشه به من ناسزا مى گویند - ولى همین مردم تو را با این خریت و بى وجدانى ، به خدایى گرفته و از تو پیروى مى نمایند. این حرف را گفت و از میان جمعیت ناپدید شد
(559)

اسم اعظم چه بر آنها بدمید
خوشه ها گشت همه مروارید
گفت فرعون : زهى فصل و كمال
كه عدیل (560) تو بود فرض محال
زین سخن شد متبس شیطان
پاسخش داد چنین گریه كنان
من بدین فضل و كمال اى مجهول !
نزد حق بندگیم نیست قبول
مى كنم چون تو بدین رسوائى
دعوى ربكم الاعلائى
بلى ، اینجا آن ملعون حرف حق و حسابى را به ملعون تر از خود گفت . به او فهماند كه كار و روشش غلط است . او فقط یك دستور خدا را عمل نكرد. با آن همه عبادت و سابقه هاى طولانى كه در میان فرشتگان داشت بیرونش ‍ كردند و ملعون دو جهان گشت . اما فرعون با این كه نه خدا را عبادت كرده و نه در میان ملائكه بوده و نه علم و كمال داشته و به خدا مشرك بود و ادعاى خدایى داشت خدا با او چه خواهد داشت ؟!

سه شنبه 5/9/1387 - 13:51
دعا و زیارت

خواجه عبدالله در تفسیر خود حكایت كرده : عمر بن خطاب روزى را دید، گریبان او را گرفت و گفت : مدتى است من در پى تو بودم تا به خانه ببرم ، كودكان با تو بازى كنند و خوشحال باشند.
شیطان گفت : اى عمر! احترام پیران را داشته باش ! من در هفت آسمان خدا را عبادت كرده ام ، در هر آسمان صد هزار سال بالا رفتم و پنداشتم آن بالا رفتن از براى من سعادت و كرامتى است .
چون نیك اندیشیدم ، در یافتم هر چه بالاتر روم عروج نمایم ، وقتى بیفتم سخت تر به زمین مى خورم و استخوانم خوردتر خواهد شد.
اى عمر! تو عبادت هزار ساله مرا ندیدى ولى من تو را پیش بت در سجده دیده ام . عمر خجالت كشید و دست از وى بداشتن و او را رها كرد.
(563)
شیطان مى خواهد به عمر بگوید: به مسلمانى خودت مغرور نشو، تو مدتى از عمر خود را بت پرست بودى . (حدود 28 یا 35 سال ) ولى من یك لحظه بت نپرستیدم . اگر تو مدتى است كه ظاهرا عبادت مى كنى ، ولى من صدها هزار سال خدا را واقعا عبادت كردم ، ولى با یك خودپسندى و خود بینى و با یك تكبر همه چیز را از دست دادم . شیطان به یحیى مى گوید: اى یحیى ! من وقتى در میان ملائكه بودم ، یك سجده من چهار هزار سال طول كشید.(564)
حضرت امیر علیه السلام مى فرماید: ابلیس شش هزار سال خدا را بندگى كرد معلوم نیست از سالهاى دنیا یا از سالهاى آخرت است .(565)

سه شنبه 5/9/1387 - 13:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته