امام صادق :به خدا سوگند نیكو كاران رستگارند. آیانمی دانی آنان چه كسانی هستند؟ آنان كسانی اند كه حتی مورچه را نمی آزارند.
مدرس و شتردار اصفهانى
مدرس در ضمن یكى از سخنرانىهاى دوره ششم مجلس شوراى ملى كه در مذاكرات مجلس ضبط مىباشد چنین گفته است:
یك شتردارى از اصفهان مىخواست برود یزد و نزدیك یك آبادى شترش را رها كرد توى بیابان یكى از توى ده آمده و بنا كرد شتر را زدن.
صاحب شتر گفت:
چرا شتر را مىزنى؟
گفت بلكه من این جا را كاریده (كاشته) بودم او هم چریده بود!
مدرس و روابط حسنه!
مدرس در استیضاح مستوفى الممالك ردر مورد عقد قرارداد و روابط حسنه با خارجه گفت:
ما نفهمدیم این روابط حسنه مربوط به كدام حسنه؟!
دختر شوهر دادن مدرس
حاج محمد باقر كاظمى یكى از بستگان مدرس داستان شوهر دادن دختر مدرس را چنین تعریف كرد:
مدرس وقتى از نجف بر مىگردد به اسفه از روستاهاى قمشه مىآید و روزى بالاى منبر مىگوید:
من دخترى دارم كه اكنون وقت شوهر كردن اوست، هر كس خواستار دختر من است بلند شود و پیشنهاد بدهد!
مرتضى نامى بلند مىشود و مىگوید:
منهم زن ندارم و آقا و خواستگار دختر شما هستم!
آقا قبول مىكند و دخترش را به او مىدهد، و دیگران اعتراض مىكنند كه آقا، مرتضى كارگر ساده و آدم مفلوكى بیشتر نیست، چرا دخترتان را به او مىدهید؟ مدرس رد پاسخ مىگوید:
براى من فرق نمىكند او مرد جوانى است و مىتواند كار كند و زندگى خود و زنش را بچرخاند.
پول در آوردن مدرس
حاج محمد باقر كاظمى یكى از بستگان مدرس از قول سید عبدالكریم مىگوید: سید عبدالكریم تعریف مىكرده وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جده كوچك درس مىخواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بى پول شدیم، یك رود دیدم آقاى مدرس یك پول داد به یك طلبه و گفت:
برونان بگیر
طلبه دیگر رسید، یك پول هم به او داد و گفت:
برو نان بگیر.
آن وقتها قیمت یك قرص نان یك پول بود من گفتم:
شما و ما حقوقمان یكى است و همه از یك جا پول مىگیریم حالا چطور شده كه ما پول نداریم و شما دارید؟!
مدرس خندید و گفت:
مگر مرد هم بى پول مىشود؟!
پرسیدم:
آخر از كجا و چطورى؟
گفت:
شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم.
شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم كرد پا شدیم و نماز خواندیم آنگاه در گنجهاى را باز كرد و یك سطل و زنابى بیرون كشیدو یك كلاه نمدى گذاشت سرش و گفت:
برویم.
آن موقع در اصفهان مرسوم بود كه صبح زود آب حوضها را خالى مىكردند و با پا آب مىكشیدند و دوباره حوضها را پر مىكردند ما راه افتادیم توى كوچهها و داد زدیم:
آبكش! آبكش!
خانهاى صدایمان كردند. من حوض را خالى و پاك كردم و مدرس آب كشید و پر كرد. دو تا حوض خالى و پر كردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد آن وقت مدرس رو به كرد و گفت:
دیدى؟ این هم پول، هم مىتوانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم كمك كنى!
مدرس و سیاست انگلیس
یك وقتى نماینده انگلیسىها به مدرس گفته بود:
خوب اگر ما دست از سردار سپه برداریم شما هم دست از مخالفت با سیاستهاى ما برخواهید داشت؟
مدرس با كمال غرور و یكرنگى جواب داده بود:
اول روزى كه شوما دست از رضاخان بردارید تازه همون روز من مىچسبمش!
مولف كتاب مدرس شهید در این باره از قول مدرس مىنویسد:
انگلیسىها به من گفتند اگر ما از سردار سپه حمایت نكرده او را رها كنیم شما به سیاست ما موافقت مىكنید؟
پاسخ شنیدند:
هر زمانى كه شما سردار سپه را رها كردید من محكم او را مىچسبم و از قدرت نظامى او به نفع مملكت و ملت بهره مىگیرم!!
مدرس و گدا
جبیب الله نوبخت یكى از وكلاى هم دوره مدرس در روزنامه پاریس درباره مدرس چنین نوشته است:
تهرانىها گمان مىكنند كه مردم اصفهان دست دهنده ندارند، اما مدرس مردى كریم بود و بخشنده بود و همیشه جماعاتى گدا و مداع و دعا گو به گرد خانهاش طواف مىكردند. عادتش بر این بود كه در خانه شب كلاهى بپوشد بدون دستار.
یك روز كه كیسهاش تهى بود سید گدایى به سماجت دامنش را گرفته بود و رها نمىكرد مدرس دست برد و شب كلاه از سربرگرفت و پیش از آن گدا افكند شب كلاهش قلم كار كهنهاى بود.
مردك گدا شب كلاه را از این رو به آن رو كرد و سبك گرفت و مىخواست سخن به انكار بگوید كه یكى از مریدان بازارى آن مرجون چنان چون بازى كه خود بر شكار افكند از جا پرید و شب كلاه را از دست گدا بركشید و بوسید و به جاى آن یك اسكنان صد تومانى به دستش داد و گدا تازه فهمیده بود آن كلاه چه كالاى گران بهایى است فریاد برآورد كه:
نمىدهم، نمىدهم.
چند نفر بازارى كه با آن تاجر یار و مددكار بودند دست كرم بر گشادند و هر یك مبلغى به او دادند و آن گدا دویست و شصت تومان جمع كرد ولى غبن داشت و مىگفت:
سیصد تومان مىخواهم.
اما مدرس با عصا بر كله اس كوبید و گدا راه خود بر گرفت.
مدرس و چك سفیر انگلیس
نیمه شبى سفیر انگلیس با یك نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چكى به مبلغ 1000000 ریال را كه همراه آورده بود به مدرس داد و گفت:
هر جور مىخواهى آن را خرج كن شنیدهام كه پول نقد نمىگیرى از این رو چك را نیمه شب آوردهام تا قبول كنى!
مدرس به آرامى پرسید:
سفیر گفت:
چك است، ورقهاى كه به محض ارائه به بانك وجهى را كه در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت.
مدرس خودش از بنیان بانك بود و چك را به خوبى مىشناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت.
سفیر انگلیس با تعجب به مدرس نگریست و با خود گفت:
این دیگر چه جور روحانى، نماینده مجلس و سیاستمدارى است كه چك را نمىشناسد!
در این موقع مدرس سر را بلند كرده و چشم در چشم سفیر انگلیس دوخته و با خنده گفت:
آنها كه مىگویند مدرس پول نمىگیرد درست نمىگویند، من پول مىگیریم در روز هم مىگیریم، مشروط بر اینكه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بین نماز ظهر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بیاورند. وقتى این حرفها را مترجم براى سفر ترجمه كرد سفیر با اوقات تلخى گفت:
بیا برویم این مرد مىخواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟
مثلى كه مدرس می گوید
مدرس در ضمن یكى از نطقهاى خود در دوره ششم مجلس شوراى ملى كه در صورت مذاكرات مجلس وجود دارد گفت :
اگر خیلى خسته شدید یك مثلى می گویم : شاعرى در زمستان براى ملاكى قصیده گفت، رفت در توى خانه پاى بخارى قصیده را خواند. ارباب ملك خوشش آمد صد خروار گندم حواله به ناظرش داد سرخرمن، این شاعر هم جواله را گذاشت توى جیبش و نگهداشت تا سر خرمن كه شد برد پیش ناظر و ناظر دید صد خروار گندم اربابش حواله كرده در صورتى كه میدانست اربابش گندم را دانه دانه میشمارد خیلى تعجب كرد و گفت:
آقا اجازه بدهید كه من ارباب را ببینم.
گفت:
عیبى ندارد.
ناظر شب رفت پیش ارباب حواله را نشان داد و گفت:
این چیست؟
گفت: شب پیش بخارى نششته بودیم، آن بعضى چیزها گفت ما خوشمان آمد ما هم چیزى نوشتیم دادیم او خوشش بیاید.
مدرس و مشروبات الكلى
على مدرس درباره یكى از سخنرانىهاى مدرس در مجلس چنین نوشته است:
نطق دیگر این موضوع هر كسى سخنى گفت: لیكن مدرس مطلب بسیار تازه و بدیعى را عنوان كرد كه بیان آن از طرف یك مجتهد آن هم مرد پاكبازى مثل مدرس بر اهمیت آن افزود.
مدرس به عنوان مخالف ورود مشروبات الكلى از خارج بیان داشت:
وارد نمودن اگر كسى مىخواست از فرمان عقل سرپیچیى كند و مشروب بخورد. مگر شراب نجف آباد و جلفاى شهر خودمان اصفهان چه عیبى دارد، خدا آباد كند این دو محل را كه مىخواران را از نیاز به مشروبات خارجى در امان داشته است.
مدرس و دادگسترى
در یكى از جلسات كه مرحوم داور راجع به دادگسترى و تشكیلات آن صحبت مىكرد اظهار داشت:
سابقاً دادگسترى ما طورى بود كه به زحمت مىتوان بدان نام دادگسترى داد و آنقدر وضع آشفته و در همى داشت كه مدتها وقت ما را مصروف به خود داشت تا داراى وضعى روشن و تشكیلات مرتب و منظم گشت.
سابقاً همه ملل به دادگسترى ما مىخندیدند ولى حالا...
در اینجا مدرس همانطور كه بر كرسى نشسته بود با كمال خونسردى فریاد زد:
حالا هم مىخندند!
با طنین انداختن این جمله در مجلس غوغا شد. گروهى به خنده و عدهاى به پرخاش افتادند، مدرس هم بدون اینكه كوچكترین عكس العملى نشان دهد و درست مانند كسى كه گفتن حقایق تلخ و تند از معتقدات اوست آرام نشسن و آن همه دگرگونى را تماشا نمود!
مدرس و انتخابات
انتخابات تمام شد و مدرس از تهران حتى یك راى هم در صندوق به نامش خوانده نشده و به قول خودش در سخنرانى مبسوطى كه راجع به انتخابات دوره هفتم نموده اظهار داشته اگر باور كنیم كه تمام مردم تهران به من راى ندادند. ولى من خودم شخصاً به پاى صندوق چه شد و چرا خوانده نگشت!
این سخن محافل سیاسى و گردانندگان انتخابات مخصوص! را به وحشت انداخت و دم خروس به قدرى نمایان گشت كه جاى انكار نبود. در همین وقت یكى از محارم شاه نزد مدرس آمده اظهار داشت:
اعلیحضرت احوال پرسى نموده گفتند، چون شما از تهران انتخاب نشدهاید اجازه بدهید كه كاندیداى یكى از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!!
مدرس با نهایت تندى و خشونت مىگوید:
به سردار سپه بگو اگر مردى، مردم را آزاد بگذار تا به ببین من از چند شهر انتخاب مىشوم و الا مجلسى كه به دستور تو من نمایندهاش گردم باید درش را لجن گرفت.
آن شخص هم مایوسانه به عرض رضاخان مىرساند كه مدرس چنین گفت
مدرس و مستوفى نخست وزیر
مدرس چون اعتقاد كامل داشت كه مستوفى نخواهد توانست در مقابل تمایلات سردار سپه مقاومت كند و مخصوصاً قدرت و شجاعت جبلى او آن حدت و شدت را ندارد كه كارها را مانند شمشیرى بریده پیش رود و ذاتاً عارف مسلك و بسیار خوش طینت است تصمیم گرفت كابینه را در بدو امر یعنى هنگام معرفى به مجلس و طرح برنامه كار ساقط كند.
مدرس براى آماده كردن زمینه، مثال بسیار شیرین و معروفى درباره مستوقى كه او را آقا نامید دارد كه در آن زمان به صورت خاصى در اذهان جلوه نموده ظاهراً پیش از اینكه جلسه تشكیل شود و مستوفى برنامه كار خود را طرح نماید عدهاى از وكلا در اطاق تنفس از مدرس مىپرسند:
مستوفى شخص وطن پرست و درستى است، براى چه شما با او مخالفت مىكنید؟
مدرس كه در حاضر جوابى و بیان مثالهاى بجا و دلچسب و در عین حال مستدل استادى ماهر بود در پاسخ مىگوید:
آقا) مستوفى( درست مانند شمشیر مرصع و جواهر نشان است كه فقط باید در روزهاى بزم و ایام سلام به كمر بست ولى قوالم السلطنه مانند شمشیر فولادى و برندهاى است كه باید در روزها و مواقع جنگ به دست گرفت مملكت ما در این روزها احتیاج به شمشیر برنده فولادى دارد نه شمشیر جواهر نشان!
مدرس و خون سردار سپه
در زمانى كه سردار سپه به اوج قدرت و سلطنت رسید و تمام عوامل قدرت به زود در دست او بود مدرس در مدرسه سپهسالار )مطهرى فعلى( براى طلاب درس فقه مىداد و در مجلس درس او صدها نفر نشسته بودند و جاسوسان دستگاه شهربانى هم در لباسها و قیافههاى مختلف چشمان خود را به دهان او دوخته بودند.
وقتى به باب مزاحم كه یكى از مسائل فقهى است مىرسد پس از شرح مطلب كه اگر در ازدحام كسى كشته شود خونش هدر خواهد بود ولى دیه آن را حاكم شرع باید از بیت المال بپردازد براى مثال:
اگر سردار سپه در موقعى كه جمعیت زیاد جمع شدهاند مثل روز 2 حمل 1302 )روز جمهوریت( وارد جمعیت شود و مردم او را بكشند خونش هدر مىباشد و باید از بیت المال مسلمین دیه او را پرداخت نمایند.
مدرس و وزیر دارایى
بنا به نوشته على مدرسى مولف كتاب مدرس شهید در میان مراجعین و دیدار كنندگان مدرس از عموم طبقات افرادى دیده مىشد كه همه گرداگرد آقا مىنشستند و مطالب خود را بیان مىداشتند و پاسخ مىشنیدند، یكى از روزها وزیر دارایى وقت هم براى مشورت درباره بودجه كل كشور به حضور مدرس آمده و چون این مرد ساده دل پاكباز با همه صمیمى و یك رنگ بود به وزیر دارایى مىگوید:
تا من به دیگران مىرسم كوزه قلیان را بردار و آب آن را تازه كن.
وزیر هم باكمال صفا كوزه قلیان را برداشته و چون براى اولین بار چنین كارى را انجام مىداده از حد معمول آب آن را زیادتر مىریزد و مدرس بدون ملاحظه رو به او كرده مىگوید:
كسى كه نتواند آب یك كوزه قلیان را به طور صحیح عوض كند چگونه قادر است بودجه مملكت را تنظیم نماید؟
معلوم نیست اگر این حكایت آموزنده صحیح باشد جناب وزیر در آن هنگام چه پاسخى داده است در هر صورت این جمله از آن روز به بعد به شكل یك ضرب المثل جالب در آمده و در محاورات عممى اغلب به كار مىرود.
مدرس و جوانهاى با شخصیت
در یكى از روزهایى كه مدرس به منزل مىرفت عده زیادى از رجال یعنى وزراه و وكلاى مجلس همراه آقا بودند نزدیك منزل ایشان دكانى بود مدرس به دكاندار گفت:
مشهدى عباس یك چارك از اون ماستهاى ترش را تو اون كاسه سبزه بكن و مزه داشته باشه!
مشهدى عباس قدرى ماست در كاسه كرد و گفت:
اجازه بدید بیاورم؟
مدرس گفتند:
خیر بده دست شاهزاده كه هنوز جوان است یك دسته هم یونجه سبط بده به میزعلى اكبرخان!
منظور مدرس از شاهزاده نصرت الدوله فیروز میرزا و مقصود از میزعلى اكبرخان، على اكبر داور بود!
همین كار هم شد و این دو نفر كه در آن هنگام خیلى هم شخصیت داشتند افتخار ماست كشى و یونجه بردن براى بره آقا را به عهده گرفتند، در بین راه مدرس به داور مىگفتند:
میز على اكبرخان، چى امروز خیلى دعات مىكنه!
مدرس و فونوغراف
در دوره دوم مجلس شوراى ملى یك از نمایندگان دولت را به جرم )كوك كردن گرامافون( استیضاح كرد و در جلسه سه شنبه ششم محرم سال 1328 در مجلس گفت:
وزارت داخله جلوى منهیات را نمىگیرد، بنده به گوش خودم شنیدم كه صداى فونور غراف )گرامافون( در كوچه شنیده مىشود!
وزیر داخله گفت:
جلوى صداى فونوغراف، خانههاى مردم را نمىتوان گرفت ولى مخالفین جلوى گوششان را مىتوانند بگیرند!
آن وكیل سخت برآشفت مرحوم مدرس كه سیاست مدار روشنى بود رو به آن وكیل كرده گفت:
مرحوم سپهسالار در بهارستان دو عمارت ساخته یكى اینجاست كه نامش مجلس شوراى ملى است و براى بحث در امور سیاسى است لكن كمى آن طرفتر نامش مسجد سپهسالار و جاى بحث شرعى تو آخوند اگر بحث شرعى دارى برو آنجا جایش در مسجد سپهسالار است!
بدین طریق دیگربحث )كوك فونوغراف( و استیضاح از دولت منكوب ماند.
مدرس و كورى چشم دشمنان
خواجه نورى در سرگذشت مدرس در كتاب بازیگران عصر طلایى مىنویسد: »در موقعى كه مدرس را ترور نمودند و در بیمارستان بسترى بود، رضا خان كه در خارج از تهران بود تلگرافى به ایشان نموده و احوال پرسى مىكند. مدرس ضمن پاسخ تشكر مىنویسد:
به كورى چشم دشمنان مدرس زنده است!
نامه مدرس به احمد شاه
مىگویند مدرس تنها یك نامه به احمدشاه نوشته است و اینك عین نامه در دست مىباشد مىگویند احمد شاه از مدرس گله كرده و گفته است:
مدرس به منویات ما همراه نیست.
شهریارا هر كسى با اسلام و با مصالح موافق است با او همراهم والافلا!
مدرس و نصرت الدوله
نصرت الدوله قرارداد 1919 را امضتء كرده بود و مورد بغض و نفرت مردم قرار داشت. روزى در شكارگاه هنگام شكار چند ساچمه به دست راستش خورد و آن را ناراحت ساخت به همین مناسبت نصرت الدوله مرتباً بره موم در دست داشت و با سرانگشتان و كف دست آن را مىفشرد تا در دستش بهبود یابد.
یك روز بر حسب تصادف مدرس به او رسید و با دست چپ خود دست راست او را گرفت و فشرد به طورى كه فریاد نصرت الدوله به سختى بلند شد و درخواست كرد كه مدرس او را رها سازد!
مدرس وقتى ناله او را درآورد گفت:
مىدانى چرا دست چپ من كه چند تیر هم خورده از دست راست تو كه چند ساچمه خورده قوىتر است؟
نصرت الدوله گفت:
نمىدانم علت چیست؟
مدرس گفت: براى اینكه تو با این دست قرارداد 1919 را امضا كردهاى!
مدرس و مجسمه رضا شاه
تهراهىها حتماً به پادشاهان هست كه بر سر در بزرگ باغ ملى كه اینك محل ساختمانهاى شهربانى سابق و امور خارجه و زندان موقت است تا چندى قبل مجسمه نیم تنهاى از رضاشاه به همراه تصاویرى از او در پشت مسلسل و غیره نصب كرده بودند و این مجسمه دو طرفه بود. در این اواخر به دنبال پاكسازى آثار طاغوت این مسجمه را برداشتند و نیز تعدادى كاشىهاى نقاشى شده و داراى نوشته را كندند و به جاى آنها كاشىهاى آبى ساده نصب كردند.
یك روز رضا شاه براى نشان دادن قدرت نظامى خود به مدرس ترتیب نمایش سان و رژهاى را در باغ ملى آن وقت داد و چادر باشكوهى در آنجا برپا كرد. مدرس را هم به آنجا دعوت نمود.
خوب چطور دیدى سید؟
مدرس گفت:
بله مسجمه شما را در بالاى سردر باغ ملى دیدم و مثل صاحبش دورو بود!
مدرس و كشف حجاب
یكى از موافقین كشف حجاب روزى نزد مدرس مىآید و با او به صحبت مىپردازد مدرس با استدلال مطلب را مورد بحث قرار مىدهد و در حالى كه یكى از طلبههاى سیه چهره و آبله رو و تنومند در كنار دستش نشسته بود به طورى كه مطایبه مىگوید:
خوب حالا آمدیم و كشف حجاب شد و زنها بدون چادر با روى باز به كوچهها ریختند اگر در چنین حالى خواهر این شیخ )اشاره به طلبه سیه چهره تنومند( كه لابد شبیه بردار خویش است با چنین قیافهاى بدون چادر و روبند به كوچه آمد و مردم دچار ترس و وحشت شدند باید چه كرد؟!
مدرس و نماینده طرفدار لایجه دولت
در هنگام طرح یكى از لوایح دولتى كه مدرس مخالف آن بود مدرس با دقت نمایندگان حاضر با نگریست و دانست كه اگر یك نفر از دسته موافق لایحه كم شود لایجه در هنگام راى گرفته به تصویب نخواهد رسید.
موافقین هم به همین ترتیب خیال مىكردند با اكثریت یك نفر لایحه تصویب خواهد شد. اینجا بود كه مدرس دست به انجام شاهكارى زد و آرام در كنار یكى از نمایندگان كه شیخ متعصب و متدینى بود نشست و به آرام اظهار داشت.
هم اكنون هنگام نماز است و اگر لایحه مطرح شد فرصت نماز خواندن شما به علت شور و بحث زیاد مىگذرد بهتر است شما واجب را فداى مستجب ننمایید.
شیخ هم قبول كرد و براى اداى نماز از جلسه خارج شد مدرس فورى در اطاق خویش را) اطاق فراكسیون طرفداران مدرس كه بعد به نام فراكسیون اقلیت خوانده شد( گشوده و مهر خود را به او داد و شیخ مشغول نماز گشت مدرس آرام آرام در اطاق را قفل و كلید را در جیب خویش نهاده گرفته شد.
پس از شمارش راىها عده مخالفین زیادتر و بدین ترتیب لایحه به تصویب نرسید موافقین كه چگونگى را نمىدانستند در شگفتى فرو رفتند و مدرس خود را به شیخ رسانیده گفت:
شیخ حالا چه موقع نماز خواندن بود!!
مدرس و هیات دولت
هنگامى كه ماژرور روبرت ایمبرى كنسول دولت متحده آمریكا در ایران كشته شد و نیز تبعه دیگر امریكا به شختى مجروح گردید سفیر كبیر دولت تركیه در تهران به عنوان شیخ السفرا یادداشت اعتراضیهاى به دولت ایران نوشت و موضوع در مجلس با حضور هیات دولت مطرح گردید در این وقت مدرس پشت تریبون مجلس قرار گرفت و پس از اظهار مطالبى گفت:
من خیلى تاسف مىخورم از اینكه این واقعه اتفاق افتاده است كه نباید اتفاق اتفاده باشد و ان اشاء الله الرحمن نظیر هم دیگر پیدا نخواهد كرد و البته همه ماها متاسفیم غرض از جانب خودم و جانب هم دینهاى خودم كه در حقیقت همه ملت ایران باشد اظهار تاسف مىكنم.
نقل شده است كه قبل از آنكه مدرس سخنان فوق را ایراد نماید هنگامى كه در محل سخنرانى قرار مىگیرد در حالى كه با انگشتان دست راست خود روى تریبون مىزده در همان زمام مترنم به بیت ذیل بوده و ضمناً با دست چپ نیز به طرف هیات دولت اشاره مىكرده است.
محتسب فتنه در این شهر ز من داند و مى لیك من این همه از چشم شما مىبینم
مدرس و پیشنهاد رضا شاه
نادعلى همدانى، در كتاب مدرس سى سال شهادت به نقل از آقاى سید حسین مدرس اسفهاى مىنویسد:
در مورد عدم سازش مدرس با رضا خان شواهد زیادى در تاریخ هست ولى این نقل قول از سپهبد امان الله جهانبانى هم شنیدنى است او مىگفت: من در دورهاى كه مرحوم مدرس در خواف تبعید بودند دوبار از طرف رضا شاه به دیدن ایشان رفتم و برایشان پیغام بردم، در این پیغامها رضا شاه به مدرس پیشنهاد مىكرد كه یكى از این دو شق را بپذیرند تاآزاد شوند یا نایب التوالیه آستان قدس رضوى بشوند و كارى به كار سیاست نداشته باشند و یا به عراق عرب بروند و تا آخر عمر به در آنجا به امور دینى مشغول باشند.
مرحوم مدرس در هر دو بار گفتند:
از طرف من به رضاخان بگویید من اگر از تبعیدگاه خارج شوم همان حسنم و شما هم همان رضا خان ما نمىتوانیم با هم كنار بیاییم، من مخالفتى را كه با شما دارم تا آخر عمرم خواهم داشت بنابراین پیشنهاد شما پذیرفته نیست.
مدرس و آقا نجفى مسجد شاهى
نادعلى همدانى در كتاب مدرس سى سال شهادت از قول سید حسین مدرس اسفهاى برادرزاده مدرس مىنویسد:
به زودى سرمایه داران و روحانیون صاحل مال و مكنت، كه از غفلت و اعتقاد كوركورانه مردم ساده دل به قدرت و ثروت رسیدهاند. از روشنگرىهاى مدرس جوان احساس خطر مىكنند و به فكر اذیت و آزار او مىافتند بخصوص آقا نجفى مسجد شاهى كه خود و فرزندانش استفادههاى كلانى از غارت موقوفات مىبرند به تحریكاتى علیه مدرس دست مىزنند، عوامل خود را به آزار پسر او و امیدارند و كسانشان طلبه هایى را كه به درس مدرس مىرفتند كتك مىزنند. مدرس براى اعتراض به این اعمال به تخت پولاد مىرود و متحصن مىشود.
مردم اصفهان كه به این مجتهد جوان و مبارز كه على وار زندگى مىكند ارادت یافتهاند براى حمایت از او به تخت پولاد مىروند مدرس به منبر مىرود و ضمن وعظ مىگوید:
این آقا نجفى واجب القتل است!
مردم مىپرسند:
چرا؟!
مىگوید:
این آقا نجفى كسى است كه خود و اولادش عده زیادى از دختران مردم را صیغه مىكنند و پس از چند روزى آنها را مىبخشند و كسى كه زن آقا نجفى یا عروس آقا نجفى شد دیگر زن رعیت یا كارگر نمىشود و كم كم به فحشا كشیده مىشود و به این ترتیب به عده فواحش افزوده مىشود بنابراین آقانجفى واجب القتل است!
آقا نجفى مسجد شاهى، از شنیدن ماجرا احساس خطر مىكند و كسانى را به وساطت مىاندازد كه میانه او و مدرس را اصلاح مىدهند و مدرس را با احترام به شهر بر مىگردانند!
زنده باد مدرس!
عبدالله مستوفى درباره استیضاح اقلیت مجلس از سردار سپه در روز 17 اسد سال 1303 و ماجراى برخورد عدهاى از مردم با مدرس مطالبى دارد كه خلاصه آن چنین است:
روز 17 اسد وكلاى اكثریت هوچىهاى خود را تحت امر سرهوچىها به صحن بهارستان فرستادند كه براى هر گونه هوو جنجال و راه انداختن صداى مرده باد زنده باد حاضر باشند. البته نظمیه هم عدهاى ماجراجو در میان آنها جا داده بود كه در موارد لزوم كمك به آنها برسانند، در این موقع سردار سپه با افراد كابینه خود وارد شد. هوچىها مقدارى زنده باد تحویل او دادند وكلاى اكثریت هم همگى آمده بودند وكلاى اقلیت هم یكى یكى مىرسیدند و به اطاق فراكسیون خود رفته منتظر مدرس بودند.
مدرس به علت ضعف مزاج قدرى دیرتر از سایر رفقاى خود وارد بهارستان شد، ورود او تمام انظار را متوجه او كرد. جمعى كه قبلاً دستورداشتند با فریاد »مرده باد مدرس« به سمت او هجوم آوردند، عدهاى بى طرف به صرافت طبع، دور مدرس را گرفته و بین او و ماجراجویان حایل شدند ولى هوچىهاى اكثریت و مزدوران نظمیه باز هم از گفتن مرده باد مدرس و زنده باد سردار سپه كه پشت سر هم تكرار مىكردند دست برنداشتند همین كه مدرس جلو سرسراى مجلس رسید این بار دسته جمعى جمله مرده باد مدرس را تكرار كردند مدرس برگشته وبه آنها گفت:
چرا اینقدر بر ضرر خود اصرار دارید؟ اگر مدرس بمیرد، دیگر كسى كه شما پول نخواهد داد.
در حالى كه از پلهها بالا مىرفت ماجراجویان از دم سراسر یك بار دیگر به طور اجتماع فریاد مرده باد مدرس كشیدند. مدرس كه وسط پلهها رسیده بود رو به جمعیت كرده گفت:
زنده باد مدرس! مرده باد سردار سپه!
و سپس خود را به اطاق فراكسیون اقلیت رساند.
مزدوران باز جمله مرده باد مدرس را با صداى بلند از صحن بهارستان تكرار كردند مدرس سر از پنجره اطاق خود بیرون كرده او هم دو جمله:
زنده باد مدرس، مرده باد سردار سپه، خود را در جواب گفت!
بقیه ماجرا از كتاب »داستانها« نوشته سید جمال الدین حجازى به نقل از كتاب »مدرس شهید نابغه ملى ایران« بخوانید:
در آن حین رضا شاه وارد شد و پس از قدرى اشتلم و تهدید به طرف مدرس حمله كرد و یقه پیراهن كرباسین آن پیرمرد لاغز و خسته را گرفت و با غضب كنج دیوارى گذاشته و گفت:
سید آخه تو از جون من چه مىخواهى؟
مدرس بى آنكه ذرهاى تحت تاثیر آن همه خشم و تهدید قرار گیرد با روحیهاى بى تفاوت و سیمایى استوار و بى اعتنا رو به رضاشاه كرد و چون او ژستى به خود گرفت و دست هایش را بالا آورد با آهنگى به شیوه وى و با لهجه اصفهانى اش گفت:
مىخوام كو تو نباشى!
تواضع و فروتنى مدرس
معروف است كه در جنگ اول بین الملل و تشكیل حكومت موقتى در غرب ایران كه بالاخره منجر به مهاجرت بعضى از اعضاى كابینه حكومت موقت به اسلامبول شد موقع حركت از داخل تركیه چون تصمیم ناگهانى بود جاى كافى در قطار نداشتند. دولت عثمانى از جهت رعایت حال مهاجران و احترام به شخص مدرس، دستور داد یك واگن اختصاصى براى مهاجران به قطار ببندند و چند مامور محافظ خاص) ضابط( از این گروه حفاظت كنند.
مرحوم مدرس به عادت طلبگى آدم منظم و با سلیقه بود و خودش وسایل زندگى را فراهم مىكرد در بین راه یك جا خواستند استراحت كنند. مدرس بلند شد و قلیان تمیزى چاث كرد و چاى خوش عطرى دم كرد امیر خیزى هم در این سفر سمت مترجمى داشت. خود مدرس بلند شد و چند چاى و یك قلیان برد و به نگهبانان ظابطان داد. رئیس ظابطان از چاى بسیار خوشش آمد و از قیافه ساده و نحوه خدمتگزارى مرحوم مدرس فكر كرد كه او قهوه چى هئیت است. با اشاره دستور داد كه یك چاى دیگر بدهد.
مدرس با كمال خوشرویى چاى دوم را برد. وقتى به شهر نزدیك شدند رئیس ضباط پیش آمد و به امیرخیزى گفت كه مىخواهد پول چاى را بدهد امیرخیزى گفت:
پول لازم نیست.
اما آن افسر اصرار داشت كه مایل نیست ضرورى متوجه پیرمرد قهوه چى بشود. در در همین وقت قطار ایستاد جمعى از هئیت استقبال كردند و مدرس را با سلام و صلوات و احترام پیشاپیش بردند. امیر خیزى به ظابطان گفت:
اصلا این واگن فوق العاده براى همین مرد محترم )مدرس( به قطار اضافه شده است.
رئیس ضباط كه از ماجرا شرمنده شده و در عین حال تعحب كرده بود رو به دوستان كرد و گفت:
شهدالله عمر حضره تلریندن شكره بیله افندى بیر كیمسه گورمك.
یعنى: به خدا قسم كه بعد از حضرت عمر، ما افندى به این بزرگوارى ندیدهایم.
مدرس و صدر اعظم عثمانى
در مسافرت مدرس به تركیه در هنگام ملاقات رسمى با پرنس سعید جلیم پاشا و طلعت پاشا وزیر كشور پس از انجام تعارفات معمولى صدراعظم دستور مىدهد چاى »عجمى« بیاورند. سید حسن مدرس به مترجم خود مىگوید:
بگویید كه به جاى كلمه عجم لفظ ایرانى استعمال نمایند زیرا ماده لغوى كلمه عجم از عجمه مىباشد و اشتقاق آن كلمات مختلفه حاكى از تحقیر نژاد غیر عرب یعنى ملت ترك و ایرانى مىباشد و ما ایرانیان كه داراى نوابغ و دانشمندانى بودیم كه به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمات شایانى كردهاند سزاوار نیست كه تحقیر شویم، لذا خواهشمندیم لفظ عجم را از قاموس زبان خودتان خارج كنید و به جاى آن كلمه ایرانى را انتخاب فرمایید.
پس از ترجمه این كلمات صدر اعظم اظهار مىكند:
خوب است لباس سربازان ایرانى و ترك یك سان و متحدالشكل شود.
مدرس تبسمى كرده در پاسخ مىگوید:
خیلى چیزهاست كه بایستى بشود ولى متاسفانه نمىشود و من هم خیلى چیزها دلم مىخواهد ولى ممكن نیست و از طرفى در وسط دانه گندم هم خطى است ما همان لباسى را داریم خوب است ولى چقدر خوب بود كه صدراعظم مىگفتند، به جاى آنكه لباس سربازان ایرانى و ترك یكسان و یك شكل شود برادران ایرانى و ترك یك دل شوند زیر ممكن است از حیث لباس هم رنگ بشویم، ولى یك دل نباشیم.
مدرس و پادشاه عثمانى
حسین مكى در كتاب تاریخ بیست ساله ایران درباره ملاقات مدرس با پادشاه عثمانى مىنویسد:
پس از دو سه روز كه از ورود مدرس در اسلامبول گذشت سلطان محمد خامس پادشاه دولت عثمانى در» قصردلمه باغچه« مدرس را براى ملاقات و مذاكره دعوت مىنماید مدرس در ساعت مقرره به قصر خلیفه حاضر مىشود و با سلطان ملاقات مىنماید بعد از انجام تشریفات معمولى به پادشاه اظهار مىكند.
مقصود از مهاجرت ما ایرانیان به این كشور این است كه اولاً دولت عثمانى صحبت الحاق قسمتى از خاك آذربایجان را به خاك عثمانى موقوف نماید تا ثانیاً در موضوع صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانى و ترك مذاكراتى به عمل آوریم.
بالاخره در پایان مذاكره پادشاه به مدرس مىگوید:
شما در حكومت مشروطه ایران آن طور كه باید و شاید كارى انجام ندادهاید!
مدرس در پاسخ مىگوید:
خیر این طور نیست كه مىفرمایید زیر ما یك اداره پستخانه تاسیس كردهایم كه با نقاط دنیا ارتباط پستى بین المللى دارد و حال آنكه در اسلامبول )مركز خلافت اسلامى( هر دولتى جداگانه پستخانه تاسیس كرده است و به برخى از كشورها كه در آنجا پستخانه ندارند مرا سلات و محمولات پستى را نمىتوان رد و بدل كرد!
منبع سایت صدا وسیما
آهای مردم به گوش سگ وخر به بهشت میروند. چرا ما باید كاری كنیم كه از خر وسگ پایین تر نباشیم برای اینكه نا فرمانی از خدا نكر دند. یكی سگ اصحاب كهف ویكی خر بلعم باعورا * سگ اصحاب كهف روزی چند پی نیكان گرفت آدم شد *وبلعم باعورا می خواست به بالای كوه برود نفرین كند كه خر از او اطاعت نكرد. اسب عصاری نباشیم كه دور خودمان بچرخیم باید هر روز از روز دیگر به خدا نزدیكتر شویم از سخنان مرحوم كافی