پروانه وجودم به دور شمع نگاهت در گردش است
شاید مرحمی باشد
برای زخم هایی که در نبودت
ناله ام را به عرش می برد
هزار بار در خودم می شکنم
ولی
باز سکوتم نشانی از صبر ایوب من است
آن لحظه هزار بار آرزوی با تو بودن می کنم
روز ها می گذرد
خورشید روشنی خود را به ماه می دهد
و من خیره به آن
شاید
شاید تصویری از تو باشد
شاید!
تا نیمه های شب قطره های اشکم جاریست
و با خود می گویم
که اگر تنهایی برای من یه فرصته
پس بذار تنها بمونم که غنیمته
دیگر کمرم تاب غم و غصه ندارد
بیزارم از هرچه وعده های دروغین
دیگر عشق و عاشقی بی رنگ شده
و بوی پاییز و خزان دارد
ولی
میوه باغ دلم هنوز
خوشی برگ زیتون دارد
و تو
در گلستان خیالم
همه دم بوی خوش گل محمدی داری...............
آغاز عشق ، ساحل وقایع دروغ بود
عشقت دروغ ، کل حقایق دروغ بود
دست ظریف و خط شقایق دروغ بود
افسانه بود وقتی مهر تو بر دل نشست
آن لحظه ها ، تمام دقایق دروغ بود
حالا عبور می کنم از هر چه بود و هست
از هر چه چشم های مرا بر دل تو بست
قلبت ولی برای دلم تنگ میشود
صدها دریغ ، قلب من از سنگ می شود
شاید به سنگ بودن خود شرم می کنم
از تنگ بودن قلب خود شرم می کنم
خاتون روزهای قدیمی مرا ببخش
بعد از تو باز خاطره تکرار می شود
مثل طناب بر تن من دار می شود
یادش بخیر عشق تو تنها امید بود
دیگر گذشت ، عشق تو انکار می شود
مردی که رفت پیش خودش کم کسی نبود
چشمی که سوخت قاعدتا تار می شود
وقتی که رفت ، چشم تو بیدار می شود
در حادثه ی بهاری چشمانت
در سایه ی ارغوانی مژگانت
بگذار كه جا بماند این روح غریب
در بین اشاره های بی پایانت
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!