• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 217
تعداد نظرات : 123
زمان آخرین مطلب : 6000روز قبل
شعر و قطعات ادبی

سلام،

جناب شجریان صاحب تعداد زیادی اثر غیر رسمی یا خصوصی است که به واسطه شوق دوستدارانش مجال عرضه یافته‌اند ولی متاسفانه اطلاعات جانبی این آثار بسیار اندک است و حتی ممکن است نیوشندگان آنها را دچار خطا کند. به هر تقدیر اکنون که این آثار اجرا شده‌اند و کاری از دست ما بر نمی‌آید، اجازه دهید به قدر وسع و در زمانهای مقتضی به معرفی آنها بپردازیم: این بار، غزلی از لسان‌الغیب که در افشاری اجرا شده و از همنوازی ویولن بهره برده است را تقدیم می کنم. اگر دوستان اطلاعات تکمیلی از این اجرا داشته باشند، تقاضا می‌کنم دریغ نفرمایند. ضمنا اگر مایل به شنیدن این اثر هستید، می‌توانید به سایت پرمحتوای  ملکوت مراجعه فرمایید.

 

نیست در شهر، نگاری که دل ما ببرد

بختم ار یار شود، رختم ازین جا ببرد

 

کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش

عاشق سوخته دل، نام تمنا ببرد

 

باغبانا! ز خزان، بی‌خبرت می‌بینم

آه از آن روز که بادت، گل رعنا ببرد

 

رهزن دهر، نخفته‌است مشو ایمن ازو

اگر امروز نبرده‌است، فردا ببرد

 

در خیال، این همه لعبت به هوس می‌بازم

بو که صاحب نظری، نام تماشا ببرد

 

علم و فضلی که به چل سال، دلم جمع آورد

ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد  **

 

بانگ گاوی چه صدا باز دهد؟ عشوه مخر

سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد  **

 

جام مینایی می، سد ره تنگدلیست

منه از دست که سیل غمت از جا ببرد

 

راه عشق، ارچه کمینگاه کمانداران است

هر که دانسته رود، صرفه ز اعدا ببرد

 

حافظ ار جان طلبد، غمزه مستانه یار

خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد


سه شنبه 23/7/1387 - 15:37
ادبی هنری

جویند همه هلال و من ابرویت

گیرند همه روزه و من گیسویت

از جمله این دوازده ماه تمام

یک ماه مبارک است و آن هم رویت

سه شنبه 23/7/1387 - 15:35
ادبی هنری

عبید زاکانی در رساله دلگشا، حکایتی از ابن سینا را این گونه نقل کرده است:

در آن تاریخ که ابوعلی سینا از همدان از علاءالدوله بگریخت و متوجه بغداد شد، چون به آن دیار برسید، بر کنار شط مردکی هنگامه کرده بود و ادویه می‌فروخت و دعوی طبیبی می‌کرد. بوعلی لختی آنجا به تفرج ایستاد. زنی قاروره‌ای از آن بیماری باز آورد و طبیب‌نما در آن نگاه کرد. پس گفت: این بیمار، جهود است. باز نگاه کرد و گفت: تو خدمتکار این بیماری؟ گفت: آری. باز نگاه کرد و گفت: خانه این بیمار در طرف مشرق است. گفت: آری. گفت: دیروز ماست خورده است. گفت: آری.

مردم از علم مرد تعجب بنمودند و ابوعلی حیرت آورد. چندان توقف نمود که او از کار فارغ شد. پیش رفت و گفت: اینها از کجا معلوم کردی؟ گفت: از آنجا که تو را نیز شناختم که ابوعلی هستی. ابن سینا گفت: این مشکلتر!

پس چون در دانستن الحاح نمود، مرد گفت: آن زن چون قاروره به من بنمود، غیار (گردنبند مخصوص یهود) بر گردنش بود، دانستم که جهود است. و جامه‌هایش کهنه بود، دانستم که خادمه کسی باشد و چون جهود خدمت مسلمان نکنند، دانستم که مخدوم نیز جهود باشد. و پاره‌ای ماست بر جامه‌اش چکیده بود، دانستم که در آن خانه ماست خورده‌اند. و قدری به بیمار داده‌اند. و چون خانه جهودان این شهر در مشرق است، گفتم که سرایش در مشرق باشد.

ابن سینا گفت: اینها درست و مسلم. مرا چون شناختی؟ گفت: امروز خبر در رسید که بوعلی از علاءالدوله گریخته. دانستم که اینجا آید و دانستم که غیر تو کسی را ذهن، بدین بازی نرسد که من کردم.

 

سه شنبه 23/7/1387 - 15:33
ادبی هنری
*با تو حکایتی دگر این دل ما به سر کند **

هنوزم چشمای تو مثه شبای پر ستاره ست
هنوزم دیدن تو برام مثه عمره دوبارست
هنوزم وقتی می خندی دلم از شادی می لرزه
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه
اما افسوس تو را خواستن دیگه دیره 
اما افسوس با نخواستن دل آروم نمی گیره
تا گلی از سر ایوون تو پژمرد و فرو ریخت
شبنمی غمزده از گوشه چشمانه من آویخت
دوری بین من و تو دوریه ما هی و دریاست
دوری بین من و تو دوریه ماه و تماشاست
اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره


 
سه شنبه 23/7/1387 - 15:32
دانستنی های علمی

نـــــــــــــــــــــــــــــــام اســــــــــــــــــب هـــــــــــا:

رخـــــش        :             اســـــــــــب رســـتـــم

شـــــبدیز        :             اســـــــــــب خسروپرویز

شـبـــرنـگ      :             اســـــــــــب شـــاپــــور

دلــــــــدل        :            اســـــــــــب  امام علی(ع)

ذوالجنـــاح       :           اســـــــــــب امام حسین (ع)

بــــــــراق        :           اســـــــــــب حضرت محمد(ص)

سه شنبه 23/7/1387 - 14:53
ادبی هنری

الهی.....

ای خدا ای فضل تو حاجت روا          با تو یاد هیچکس نبود روا

این قدر ارشاد تو بخشیده ای          تا بدین،بس عیب ما پوشیده ای

قطره ای دانش که بخشیدی زپیش          متصل گردان به دانش های خویش

هم دعا از تو ،اجابت هم زتو          ایمنی از تو،مهابت هم زتو

گر خطا گفتیم،اصلاحش تو کن          مصلحی تو،ای تو سلطان سخن

                                                        «مولانا«
سه شنبه 23/7/1387 - 14:52
ادبی هنری

خدایا.....

خدایا به ذات خداوندی ات         به اوصاف بی مثل و مانندی ات

به لبیک حجاج بیت الحرام            به مدفون یثرب _علیه السلم     

به طاعات پیران آراسته            به صرق جوانان نوخاسته 

به پاکان،کز آلایشم دور دار          وگر زلتی رفت ،معذور دار

                                                »سعدی«

سه شنبه 23/7/1387 - 14:51
دعا و زیارت

چه شمشیر زیبایی

جنگ سختی شروع شده بود.صدای به هم خوردن شمشیر ها برای لحظه ایی قطع نمی شد. حلا سرداران و سربازان در سپاه تن به تن می جنگیدند. یک سپاه حق بود و دیگری باطل.ابری از غبار روی بیابان مثل چادری بزرگ سایه افکنده بود.اسب ها شیهه می کشیدند و دنبال هم می دویدند.در آن میان امام علی ( ع) با شجاعت شمشیر می زد و گاه دور خودش می چرخید و حریف می طلبید.ناگهان دشمنی فریاد زد : ای علی چه شمشیر زیبایی داری! کاش آن را به من می بخشیدی! و بلند خندید و سرش را به سویی دیگر چرخاند تا حریف پیدا کند که سایه ایی در پشت سرش دید.علی ( ع) بود که به او لبخند می زد. امام شمشیر خود را در مقابل او گرفته بود و گفت: بگیر٬ این شمشیر را به تو بخشیدم!

مرد نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاورد.رنگش پرید و عرق سردی بر پیشانی اش نشست. می دانست امام از روی دوستی شمشیرش را به سویش دراز کرده است. مرد عقب عقب رفت. امام هنوز لبخند می زد.مرد پرسید: از تو تعجب می کنم که می خواهی در چنین هنگامی شمشیرت را به من هدیه کنی!

علی ( ع) گفت‌: مگر نه این است که تو دست خواهش به سوی من دراز کردی. از جوانمردی به دور دیدم که تو را محروم کنم!

مرد طاقت نیاورد و بی اختیار دوید و خودش را به پاهای علی انداخت.پاهایش را بوسید و با بغض گفت: من به دین شما ایمان اوردم. حتما دین شما است که خوبی را به شما یاد داده است. من بنده ی چنین دینی هستم. و مسلمان شد و سپس به سپاه امام علی پیوست. تمام

دوشنبه 22/7/1387 - 19:38
ادبی هنری

ای ساربان ،آهسته رو کارام جانم می رود ********وان دل که باخود داستم بادلستانم می رود

من مانده ام مهجورازاو،بیچاره ورنجورازاو*****گویی که نیشی دورازاو،دراستخوانم می رود

گفتم به نیرنگ وفسون،پنهان کنم ریش درون******پنهان نمی ماندکه خون برآستانم می رود

محمل بدارای ساروان،تندی مکن باکاروان*******کز عشق آن سرو روان،گویی روانم می رود

اومی رود دامن کشان،من زهرتنهایی چشان******دیگرمپرس ازمن نشان،کزدل نشانم می رود

»»سعدی««

 

دوشنبه 22/7/1387 - 19:30
کامپیوتر و اینترنت

تبدیل عکس به عکس قدیمی و فرسوده

در ابتدا فایل عكس خود را در فتوشاپ باز كنید. در اولین قدم باید عكس را از حالت رنگی خارج كنیم. برای اینكار میتوانید عكس را تبدیل به Grayscale كنیم ولی با این كار كل عكس به حالت سیاه و سفید تبدیل میشود و برای اینكه بر روی عكس كار كنیم مجبوریم دوباره آنرا به RGB تغییر دهیم. برای اینكه این كارها را انجام ندهیم از یك امكان دیگر فتوشاپ به نام Desaturate استفاده میكنیم. برای اینكار از منوی Image گزینه Adjustment > Desaturate را انتخاب كنید یا كلیدهای Shift+Ctrl+U را بفشارید. سپس به منوی فیلتر بروید و گزینه Noise > Add Noise را انتخاب كنید. برای مقدار Amount عدد 30 را وارد نماییدو گزینه Monochromatic را تیك بزنید و اطمینان حاصل كنید كه Distribution بر روی Uniform تیك خورده باشد. حالا كلید های Ctrl+L را بفشارید و یا اینكه از منوی Image گزینه Adjustment > Levels را انتخاب كنید. در پنجره ای كه باز میشود در خانه اول Output Levels عدد 80 را وارد كنید. سپس كلید Ctrl+U را بفشارید و یا اینكه از منوی Image گزینه Adjustment > Hue/Saturation را انتخاب كنید. در پنجره ای كه باز میشود گزینه Colorize را تیك بزنید. سپس برای HUE مقدار 35 و برای Saturation مقدار 25 و برای Lightness مقدار 30- را وارد نماید. حالا طرح ما آماده شد. فقط برای اینكه كمی عكس از حالت خشنی خود بیرون آید یك بار افكت Blur را از منوی Filter > Blur اجرا كنید .

شنبه 20/7/1387 - 20:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته